انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۲۲ -


1- وحدت وجود:

بعضى گمان كرده‏اند كه قبل از محى الدين انديشه وحدت وجود اصلا مطرح نبوده است، با مراجعه به آثار پيشينيان و با معاصرانى كه فكر محى الدين به آن‏ها نرسيده بود، مانند عطار مى‏بينيم انديشه وحدت وجود، بدون اين كه نام آن آمده باشد به شدت در آثار آن‏ها وجود دارد.

از سوى ديگر به علت اين كه كمتر كسى به عمق مسأله وحدت وجود پى برده است بعضى از متأخرين هر مسأله را با كمترين شباهت و يا بدون شباهت و بدون اين كه ربطى داشته باشد مى‏گويند: اين مسأله نوعى وحدت وجود است؛ مثلاً بسيارى وحدت وجود را همان حلول و اتحاد مى‏دانند؛ در حالى كه تصريح شده است:

حلول اتحاد اين جا محال است كه در وحدت دويى عين ضلال است

در مقابل وحدت وجود، كثرت وجود قرار دارد كه فهم آن آسان است؛ يعنى در ميان موجودات مختلف انسان، حيوان، جن، ملك و... يكى هم وجود خداست؛ يعنى هر موجودى با وجود موجود ديگر، بالذات متباين است و تصور اكثر فيلسوفان و غير فيلسوفان هم در مورد وجود جهان و وجود خدا همين است.

در مقابل برخى از عرفا مى‏گويند: وحدت وجود بر جهان حاكم است و نه كثرت وجود و مراد آن‏ها اين است كه وجود منحصر است به خداوند؛ يعنى هر موجود هر قدر هم عظيم باشد در برابر وجود خداوند محدود و متناهى و ناچيز است. محدود با محدود مى‏تواند نسبت داشته باشد، نه با نامحدود. انسان با مقايسه دو چيز محدود، يكى را كوچك و يكى را بزرگ مى‏خواند، اما عارف وقتى كه حق و عظمت لا يتناهى او را شهود مى‏كند، ديگر هيچ چيز محدودى را به حساب نخواهد آورد. ليس فى الدار غيره ديار (485)

از امام صادق عليه السلام در اين مورد كه آيا الله اكبر به معناى الله اكبر من كل شى‏ء است سوال شد فرمودند: خير، بلكه الله اكبر من أن يوصف (486) اين مطلب يك سطح از وحدت وجود است كه بگوييم: وجود منحصر به خدا است.

سعدى هم وحدت وجود را به اين معنى و در اين سطح مطرح مى‏كند:

ره عقل جز پيچ در پيچ نيست بر عرفان جز خدا هيچ نيست
همه هر چه هستند از آن كمترند كه با هستى اش نام هستى برند

عده ديگر از عرفا بيان ديگرى از وحدت وجود دارند و مى‏گويند: چنين نيست كه وجود منحصر به ذات خداوند باشد، بلكه حقيقت وجود يك حقيقت واحد است كه اين حقيقت واحد، مانند نور داراى مراتب شديد و ضعيف مى‏باشد كه هم شديدترين و هم ضعيف‏ترين مرتبه وجود، موجود هستند، اما مرتبه غنا و كمال حقيقت وجود مربوط به ذات خداوند مى‏باشد.

ملاصدرا هم ابتدا وحدت وجود را با همين بيان مطرح مى‏كرد، اما نظريه سومى هم هست و آن نظريه خاص عرفاست كه مى‏گويند: وجود از همه جهات واحد است و اين حقيقت واحد منحصراً از آن خداوند مى‏باشد كه بسيار مطلق است و غير از ذات حق هر چه هست نمود است نه وجود، ظهور و رقيقه است نه حقيقت؛ مثل منظره و عكسى در آينه.

از آن جا كه عارف وجود را از غير خدا سلب مى‏كند، در اين مسأله اختلاف عجيبى بين عرفا و فلاسفه در گرفته كه صدر المتألهين با بيان عقلانى تا حدودى مطلب عرفانى را ثابت كرده است و توانسته نظر فلاسفه و نظر عرفا را جمع كند. او براى وجود مراتب قايل مى‏شود و در عين حال طبق بيان او ميتوان عالم را ظهور حق دانست.

الا كل شى‏ء ما خلا الله باطل و كل نعيم لا محالة زائل (487)

در اين زمينه عرفا اشعار و تعابير مختلفى دارند، مولوى مى‏گويد:

ما همه شيران ولى شير علم حمله‏مان از باد باشد دم به دم
ما عدم‏هاييم هستى‏ها نما تو وجود مطلق و هستى ما

هاتف مى‏گويد:

كه يكى هست و هيچ نيست جز او وحده لا اله الا هو

از جمله اشعارى كه حافظ در اين زمينه دارد اين ابيات معروف اوست:

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست
ناظر روى تو صاحب‏نظرانند آرى سر گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

مصراع اول آن مشابه تعبير منسوب به حضرت امير عليه السلام است كه فرمود:

ما رايت شيئا الا و رايت الله قبله و بعد و معه.(488)

حاجى سبزوارى اين غزل حافظ را استقبال كرده و در آن مى‏گويد:

(489)

موسيى نيست كه دعوى انا الحق شنود ورنه اين زمزمه اندر شجرى نيست كه نيست

2- وحدت تجلى:

يكى ديگر از مسايل در جهان بينى عرفانى مسأله وحدت تجلى است؛ يعنى جهان با يك تجلى به وجود آمده است، در مقابل نظر فلاسفه و متكلمين كه از نظر متكلمين خداوند فاعل و خالق اشياست و به عدد اشيا هم فاعليت خداوند كثرت دارد؛ يعنى خداوند يك بار خالق آسمان، يك بار خالق زمين، يك بار خالق انسان و... است، ولى فلاسفه قايل به دو نوع خلقت هستند: يك خلقت بلاواسطه كه خداوند عقل اول را آفريد و عقل دوم و سوم تا عقل فعال و ديگر موجودات غير متناهى با واسطه آفريده شدند.

به اين ترتيب فلاسفه نيز ميان خداوند و موجودات جهان رابطه علت و معلول برقرار مى‏كنند، اما عرفا اين حرف را باطل ميدانند و مى‏گويند: تمام عالم از ازل تا ابد تنها با يك جلوه حق پيدا شده و آيه و ما امرنا الا واحدة(490) را نيز همين طور تفسير مى‏كنند. البته در فلسفه ملا صدرا اين مسأله حل شده و او تحقق در علت و معلول را رسانده به اين جا كه نتيجه‏اش با تجلى يكى مى‏شود.

انديشه وحدت تجلى را در اشعار حافظ مى‏توان به خوبى يافت؛ مثلاً مى‏گويد: هر دو عالم يك فروغ روى اوست و نيز مى‏گويد:

حسن روى تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آيينه اوهام افتاد
اين همه عكس مى و نقش مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد

3- عشق:

عرفا راز تجلى يا راز خلقت را عشق مى‏دانند با اشاره به اين حديث قدسى است كه: كنت كنزا مخفيا فاحببت أن اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف(491) آنان در مقابل فلاسفه قرار دارند كه عامل خلقت را علم و نه محبت خداوند مى‏دانند.

حافظ مى‏گويد:

طفيل هستى عشقند آدمى و پرى ارادتى بنما تا سعادتى ببرى

4- حيات و تسبيح عمومى موجودات:

عرفا قايل به حيات و تسبيح عمومى موجودات مى‏باشند و به تعبير خود سريان عشق جمعى موجودات را مشاهده مى‏كنند كه ذره‏اى در جهان خالى از عشق به حق نيست.

5- عالم مظهر جمال و جلال:

عالم مظهر جمال و جلال خداوند است و زيبايى و توازن كامل در جهان حاكم است و هيچ عيب و نقصى وجود ندارد.

6- معاد:

عرفا بيان خاصى از معاد مى‏كنند و قايل به بازگشت همه اشيا به حق مى‏باشند.

مولوى مى‏گويد:

جزءها را روى‏ها سوى كل است بلبلان را عشق با روى گل است
آن چه از دريا به دريا مى‏رود از همان جا كامد آن جا مى‏رود
از سر كه سيل‏هاى تندرو وز تن ما جان عشق‏آميز رو

7- عدم اعتبار استدلال:

به نظر عرفا پاى استدلاليان چوبين بود؛ يعنى در راه رسيدن به معرفت، عقل و علم كافى نيست. براى رسيدن به حقيقت مجاهده و رياضت و تهذيب نفس لازم است.(492)

8- نظام احسن‏

در پاسخ به اين سؤال كه آن چه هست آيا نيكوترين نظام ممكن است؟