انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- پى‏نوشت‏ها -


1) - بر خلاف آن چه كه در م قدمه انتشارات صدرا بر كتاب ولاها و ولايت‏ها آمده، اين مقاله در كتاب محمد خاتم پيامبران چاپ نشده است.
(2) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 17 - 16.
(3) - البته بايد اذعان داشت كه اگر چه ترس نمى‏تواند عامل رشددهنده استعدادهاى عالى انسان باشد، اما عامل جلوگيرى از طغيان‏ها - چه در مورد كودك و چه در مورد اجتماع - مى‏باشد، لذا در مواقعى بايد از اين عامل استفاده كرد.
(4) - نهج البلاغه، حكمت‏هاى 193 و 312.
(5) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 62 - 56.
(6) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 266 - 264.
(7) - به طول ركوع و سجود فرد نگاه نكنيد كه آن، چيزى است كه او بدان عادت كرده و اگر بخواهد آن را ترك كند وحشت مى‏كند، بلكه به راستگويى و امانتداريش بنگريد. (اصول كافى. 2 / 105)
(8) - تعليم و تربيت، در اسلام، صص 83 - 75.
(9) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 89 - 83 و 199 - 197.
(10) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 96 - 95.
(11) - تعليم و تربيت در اسلام، ص 63.
(12) - [تفصيل ديدگاه‏هاى استاد مطهرى در باب نسبيت اخلاق را در دفتر هفتم خلاصه آثار همراه با مباحث كتاب فلسفه اخلاق ارايه خواهيم كرد.]
(13) - تعاليم اسلام به سه بخش تقسيم مى‏شود. اصول عقايد، اخلاق و احكام، كه به ترتيب مربوط به امور عقلى، امور نفسانى و امور بدنى مى‏باشند.
(14) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 153 - 138 و 159 - 156.
(15) - از بى مغزترين حرفها همين حرف منسوب به زردشت است كه مى‏گويد: گفتار نيك، پندار نيك، كردار نيك.
(16) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 107 - 106 و 370.
(17) - [استاد مطهرى در كتاب تعليم و تربيت در اسلام به تفصيل به بررسى و نقد نظريات مختلف در باب معيار فعل اخلاقى مى‏پردازد كه به جهت تناسب بيشتر، اين مطالب نيز همراه با مباحث كتاب فلسفه اخلاق در دفتر هفتم خلاصه آثار ارايه خواهد شد.]
(18) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 91 - 89، 104 - 97، 114 - 107 و 129.
(19) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 99 - 98، 118 - 115 و 129 - 123 و 132.
(20) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 115 - 113 و 134 - 129.
(21) - تعليم و تربيت در اسلام، ص 101.
(22) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 136 - 134.
(23) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 119 - 118.
(24) - سستى نكنيد و غمگين مشويد كه اگر مومنى باشيد، شما برتريد. (آل عمران، / 139)
(25) - آن سراى آخرت را براى كسانى قرار مى‏دهيم كه در زمين خواستار برترى و فساد نيستند و فرجام خوش از آن پرهيزگاران است. (قصص / 83).
(26) - عزت مخصوص خدا و رسول او و مومنان است. (منافقون/ 8).
(27) - نيازهايتان را با [حفظ] عزت نفستان درخواست كنيد. (نهج السعادة، ج 8، ص 276).
(28) - مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است. (مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 224).
(29) - و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس [خود ]را از هوس باز داشت، پس جايگاه او همان بهشت است. (نازعات / 41 - 40)
(30) - من نفس خود را تبرئه نميكنم، چرا كه نفس همواره به بدى امر مى‏كند. (يوسف/ 53).
(31) - دشمن ترین دشمنان تو نفس توست که در درون تو جای دارد.(عوالی اللئالی، جلد 4، ص 118)
(32) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 221 - 199 و 230 - 226.
(33) - از روح خود در آن دميدم. (حجر / 29).
(34) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 224 - 222.
(35) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 223 - 231.
(36) - اين قيد دوم براى خارج كردن چيزهايى همانند هواست كه در عين اين كه مفيد است، چون بسيار فراوان و غير قابل انحصار است، ارزش ندارد، ولى مثلا در مورد زمين چنين نيست.
(37) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 234 - 233.
(38) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 237 - 234.
(39) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 241 - 240.
(40) - سوگند به نفس و كسى كه آن را درست كرد، سپس پليد كارى و پارسايى آن را به او الهام كرد، كه هر كس آن را پاكيزه نگه داشت، قطعا به رستگارى رسيد و هر كه آلوده‏اش ساخت قطعا خسارت كرد. (شمس / 10 - 7).
(41) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 239 - 237.
(42) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 246 - 244.
(43) - ويل دورانت در كتاب لذات فلسفه مى‏گويد: علقه زوجين به يكديگر بر اثر معاشرت و تماس زياد شدت پيدا مى‏كند و آنقدر اثر مى‏گذارد كه كم‏كم قيافه‏هاى آنها شبيه يكديگر مى‏شود؛ يعنى زوجها آنقدر با هم انطباق مى‏يابند كه بر جسمشان نيز تأثير مى‏گذارد.
(44) - بر خلاف اسلام، در مسيحيت، تجرد، مقدس است و ازدواج تنها از باب دفع افسد به فاسد مى‏باشد، اما در اسلام ازدواج، مقدس و حتى يك عبادت به شمار آمده است و در حديث داريم كه: من اخلاق الانبياء حب النساء
دوست داشتن زنان از اخلاق انبيا است.
(اصول كافى، ج 5، ص 320).
(45) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 249 - 247 و 252 - 251.
(46) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 254 - 252.
(47) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 256 - 254 و 360 - 358.
(48) - و لكم فى القصاص حياش يا اولى الالباب و آى خردمندان، شما را در قصاص زندگانى است.
(بقره / 179).
(49) - خدا شما را از كسانى در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏اند باز نمى‏دارد كه به آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى‏دارد. فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى‏دارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده‏اند.
(50) - دشمنى با جمعيتى شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد، كه به پارسايى نزديك‏تر است. (مائده / 8).
(51) - در راه خدا با كسانى كه با شما مى‏جنگند، بجنگيد، ولى از اندازه در نگذريد، زيرا خداوند تجاوزكاران را دوست ندارد. (بقره / 190).
(52) - نيكى و بدى يكسان نيست. بدى را به آن چه خود بهتر است دفع كن، آنگاه كسى كه ميان تو و او دشمنى است، گويى دوستى يكدل مى‏گردد. (فصلت / 34).
(53) - توبه / 60.
(54) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 367 - 352.
(55) - (مومنان) بر كافران شديد و سخت گير و با يكديگر مهربانند. (فتح / 29).
(56) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 259 - 256.
(57) - آى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، براى خدا به داد برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد، البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه به تقوا نزديكتر است، و از خدا پروا داريد كه خدا به آن چه انجام مى‏دهيد آگاه است. (مائده/ 8).
(58) - با مردم مانند حيوان درنده نباش؛ كه خوردن آن‏ها را غنيمت بشمرى؛ زيرا آن‏ها دو گونه‏اند: يا برادر دينى تو اند، يا همنوع تو. (نهج البلاغه، ج 6، ص 293).
(59) - تهذيب الاحكام، ج 6، ص 293.
(60) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 261 - 259.
(61) - تعلیم و تربیت در اسلام ،صص 64و 266
(62) - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ميفرمايد: خدايا تا زنده‏ايم ما را گوش و چشم و نيرويمان بهره‏مند ساز و در چشمم نور و در دينم بينش قرار دهد.
(بحارالانوار، ج 95، ص 361).
(63) - اگر در باره حرمت چيزهايى مثل سيگاه هم بعضى شك كرده‏اند يا فتوا نداده‏اند، به خاطر اين است كه مطلب برايشان قطعى نيست كه آيا زيان آنها قابل اعتنا هست يا نه، اما بعضى از همين فقها كه معتاد به سيگار هم هستند، همين كه مريض مى‏شوند و طبيب به آن‏ها مى‏گويد: سيگار برايت ضرر دارد، ديگر نمى‏كشند و مى‏گويند: براى من حرام است.
(64) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 67 - 64 و 271 - 267.
(65) - اين مقاله تحت عنوان دين، بعد چهارم روح بشر ترجمه مهندس بيانى با مقاله‏اى از مهندس بازرگان، در اولين شماره نشريه سالانه مكتب تشيع آمده است.
(66) - مثلا مسعودى در مروج الذهب مى‏نويسد: كه در زمان يكى از خلفاى بنى اميه كه امور موسيقى خيلى رايج شده بود به خليفه خبر دادند، فلانى كنيز زيبايى دارد كه خواننده است و تمام جوان‏هاى مدينه را فاسد كرده، خليفه دستور دستگيرى آنها را داد. وقتى آن‏ها را نزد خليفه بردند، صاحب كنيز گفت: معلوم نيست آن چه او مى‏خواند غنا باشد.
خليفه براى امتحان كردنش خواست بخواند و او شروع به خواندن كرد، خليفه ابتدا سرش را تكان مى‏داد و كم كم كار به جاييى رسيد كه شروع كرد به چهار دست و پا راه رفتن و مى‏گفت: بيا جانم به اين مركوب خودت سوار شو.
اين مطلب اختصاص به گذشته ندارد. چندى پيش نيز در روزنامه‏اى نوشته بود كه شوهرى خواست زنش را طلاق دهد چون با وجود اين كه عهد كرده بود در مجالسى كه مردان بيگانه هستند نرقصد، اما در يك عروسى رقصيده بود. زن مى‏گفت: بلبه، اما من خوب رقص مى‏دانم و در آن مجلس آهنگى نواختند كه از خود بيخود شدم و بى اختيار شروع به رقصيدن كردم.
(67) - امام حسن عليه السلام: خدا زيباست و زيبايى را دوست ميدارد. (وسائل الشيعه، ج 3، ص 331).
(68) - [استاد وعده مى‏دهد كه به خاطر اهميت اين مساله در جلسه بعدى بيشتر درباره نظر اسلام درباره حس زيبايى توضيح دهد، اما ظاهرا نوارهاى اين جلسه موجود نبود و در كتاب اثرى از اين مطلب نيست.]
(69) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 74 - 67.
(70) - محمد پيامبر خداوند است و كسانى كه با او هستند بر كافران سختگير [و] با خودشان مهربانند؛ آنان را راكع و ساجدبينى كه در طلب بخشايش و خشنودى خداوندند؛ نشانه آنان در چهره‏هايشان از [اثر] سجود آشكار است. اين توصيف آنان در تورات و توصيف آنان در انجيل است، همانند زراعتى كه جوانه‏هاى خود را خارج ساخته، سپس به تقويت آن پرداخته تا محكم شده و بر پاى خود ايستاده است و به قدرى نمو و رشد كرده كه زارعان را به شگفتى وا مى‏دارد؛ اين براى آن است كه كافران را به خشم آورد. (فتح/ 29).
(71) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 345 - 342 و 327 و 337.
(72) - نهج البلاغه، حكمت 338 (در نقل ديگر به جاى واژه علم واژه عقل آورده شده است).
(73) - مغز درست حالت معده را دارد كه بايد به اندازه غذا دريافت كند تا به آسانى بتواند آن را هضم كند. مغز هم بايد به اندازه‏اى معلومات دريافت كند كه متعلم مجال تفكر داشته باشد. در ميان علما من به افرادى كه زياد استاد ديده‏اند - با اين كه به آن افتخار مى‏كنند - اعتقادى ندارم، زيرا چنين شخصى تمام نيرويش صرف گرفتن شده و ديگر نيرويى نمانده كه بخواهد با آن به مطلب جديدى برسد.
اساسا اجتهاد واقعى در هر علمى اين است كه وقتى مساله جديدى كه انسان هيچ سابقه ذهنى از آن ندارد بر شخص عرضه شود بتواند به طور صحيح اصول را تطبيق و مطلب را استنتاج كند، از اين رو بايد گفت بسيارى از مجتهدين در واقع جزء مقلدين هستند.
(74) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 26 - 17.
(75) - عنكبوت/ 43.
(76) - فرانسيس بيكن تشبيه جالبى دارد و علما بر سه دسته تقسيم مى‏كند و مى‏گويد: برخى مانند مورچه‏اند، كه فقط معلومات را انبار مى‏كنند؛ برخى مانند كرم ابريشمند، كه مرتب از لعاب خودشان مى‏تنند و از درون خود درمى‏آورند.
كه عاقبت در درون پيله خيال‏پردازى‏هاى خود خفه خواهند شد، اما علماى واقعى مانند زنبور عسل‏اند كه از خارج گلها را مى‏مكند عسل مى‏سازند.
(77) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 45 و 283 - 281.
(78) - همان كسى كه به وسيله قلم آموخت. آن چه را كه انسان نمى‏دانست [به تدريج ]به او آموخت. (علق / 5 - 4).
(79) - آيا آنان كه مى‏دانند و آنان كه نمى‏دانند برابرند؟! (زمر/ 9).
(80) - او كسى است كه در ميان جمعيت در نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آن‏ها مى‏خواند و آن‏ها را تزكيه مى‏كند و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مى‏آموزد. (جمعه / 2).
(81) - خدا دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏دهد؛ و به هر كس حكمت داده شود، خير فراوانى داده شده است و جز خردمندان، (اين حقايق را درك نمى‏كنند و) متذكر نمى‏شوند. (بقره/ 269).
(82) - هر دو كار خوب است، ولى من براى ياد دادن فرستاده شده‏ام. (منية المريد، ص 106).
(83) - دانش اندوزى بر هر مسلمانى واجب است. (اصول كافى، ج 1، ص 5).
(84) - حكمت گمشده مومن است كه هر كجا آن را بيابد، او به فراگيرى آن شايسته‏تر است. (بحارالانوار، ج 2، ص 99).
(85) - دنبال علم برويد، حتى اگر در چين باشد. (بحارالانوار، ج 1، ص 180).
(86) - حكمت را فراگير، حتى از منافقان. (نهج البلاغه، حكمت 80).
(87) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 279 - 277 و 29 - 26.
(88) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 36 - 30.
(89) - عنكبوت / 69.
(90) - و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است. (اسراء / 85).
(91) - علم داراى سه مرتبه است، هنگامى كه (شخصى) به مرتبه اول مى‏رسد تكبر مى‏كند، و هنگامى كه به مرحله دوم مى‏رسد تواضع مى‏نمايد و هنگامى كه به مرحله سوم مى‏رسد، مى‏فهمد كه هيچ نمى‏داند.
(92) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 54 - 51.
(93) - نهج البلاغه، خطبه 192.
(94) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 370 - 368.
(95) - پس بندگان مرا نويد ده؛ همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آن‏ها پيروى مى‏كنند، آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده و آن‏ها خردمندانند. (زمر / 18 - 17).
(96) - تعليم و تعلم در اسلام، صص 276 - 272.
(97) - (كنز العمال، حديث 42104) ما سه نوع عبادت داريم: عبادت بدنى مثل نماز و روزه، عبادت مالى، مثل خمس و زكات، و عبادت فكرى، (صرفا روحى) به نام تفكر، و تفكر مطابق اين احاديث برترين نوع عبادت است: مثلا يك ساعت تفكر ممكن است برابر شصت سال عبادت بدنى بشود، اما نبايد سوءتفاهم شود كه آن‏ها را رها كنيد و به اين بچسبيد بلكه هر كدام در جاى خود لازم و ضرورى است و مقصود اين احاديث بيان ضرورت و اهميت اين تفكر است.
(98) - على عليه السلام فرمود: ((هيچ عبادتى مانند تفكر در مخلوقات خداوند عز وجل نيست)).
(بحارالانوار، ج 71، ص 324).
(99) - امام صادق علیه السلام فرمود: یک ساعت تفکر بهتر از یک سال عبادت است. مستدرک الوسائل ج 11 ص 183
(100) - نورالبراهین ج 1 ص 79 از امام علی علیه السلام
(101) - تعلیم و تعلم در اسلام صص 26-25 و 379
(102) - مسلما در آفرينش آسمان‏ها و زمين در پى يكديگر آمدن شب و روز براى خردمندان، نشانه هايى قانع كننده است. همانان كه خدا را ايستاده و نشسته ياد مى‏كنند و در آفرينش آسمان‏ها و زمين مى‏انديشند. (آل عمران / 190 - 191).
(103) - پس اين داستان‏ها را براى آنان حكايت كن شايد كه آنان بينديشند. (اعراف/ 176).
(104) - و در وجود خود شما نيز (آياتى است؛) آيا نمى‏بينيد؟ (ذاربات/ 21).
(105) - انسان آن قدر فرصت ندارد كه همه كتاب‏هاى دنيا را مطالعه كند، بلكه بايد انتخاب كند. على عليه السلام مى‏فرمايد:
العمر قصير و العلم كثير، فخذوا من كل علم ظروفه و دعوا فضوله
عمر آدمى كوتاه است و علوم فراوانند، پس از هر علمى قسمت هاى برگزيده آن را فرا گيريد و اضافات آن را رها كنيد.
(بحارالانوار، ج 1، ص 219).
لذا حتى در كتاب خواندن هم انسان بايد انتخاب داشته باشد.
(106) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 386 - 379.
(107) - اى هشام! خداوند اهل عقل و فهم را در قرآن بشارت داده، مى‏فرمايد: پس بندگان مرا بشارت ده؛ همان كسانى كه سخنان را مى‏شنوند و از نيكوترين آن‏ها پيروى مى‏كنند. (اصول كافى، ج 1، ص 13).
(108) - در جهل مرد همين بس كه از هرچه مى‏شنود سخن بگويد. (جامع الصغير، ج 2، ص 271).
(109) - ابن خلدون در مقدمه تاريخش يكى از نقدهايى كه بر بعضى از مورخين مى‏كند اين است كه مى‏گويد: اينها در نقل تاريخها، فقط دنبال صحت سند هستند؛ در حالى كه اول بايد ديد كه اصلا خود اين مطلب با منطق جور در مى‏آيد. بعد مثال مى‏زند كه يكى از اين‏ها نوشته وقتى قوم موسى عليه السلام از دريا عبور مى‏كردند، دويست و پنجاه هزار مرد جنگى داشتند. آخر بايد اين را حساب كرد كه بنى اسرائيل همه از فرزندان يعقوب بوده‏اند و بين اين‏ها چند نسل بيشتر فاصله نبوده (164 سال، 400 سال) آن وقت بايد لا اقل يك ميليون جمعيت داشته باشد كه دويست و پنجاه هزار مرد جنگى باشد و به علاوه كه فرعون پسرهاى اينها را مى‏كشت يقتلون ابنائهم و يستحيون نسائهم آيا با اين وضع آن تعداد اصلا ممكن است؟! و از اين گونه موارد بسيار است.
دو جمله خوب از ابوعلى سينا در كتاب الاشارات در اين زمينه هست به اين مضمون كه انسان نبايد حرفى را بى دليل قبول كند و نبايد حرفى را هم بى دليل رد كند.
(110) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 42 - 37 و 281 - 279.
(111) - بحارالانوار، ج 2، ص 96.
(112) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 44 - 42.
(113) - اصول كافى، ج 8، ص 150.
(114) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 45 - 44 و 385 - 384.
(115) - و چون به آنان گفته شود: از آن چه خدا نازل كرده است، پيروى كنيد مى‏گويند: نه بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته‏ايم پيروى مى‏كنيم. آيا هر چه پدرانشان چيزى را درك نمى‏كرده و به راه صواب نمى‏رفته‏اند [باز هم در خور پيروى هستند؟] (بقره/ 170).
(116) - ما پدران خود را بر آيينى يافتيم و ما هم با پيگيرى از آنان، راه يافتگانيم. (زخرف/ 22).
(117) - از نيك بختى يك مرد، وسعت خانه اوست. (محاسن برقى، ج 2، ص 60).
(118) - اگر از بيشتر كسانى كه بر روى زمين هستند پيروى كنى، تو را از راه خدا گمراه مى‏كنند. آنان جز از گمان خود پيروى نمى‏كنند و جز به حدس و تخمين نمى‏پردازند. (انعام/ 116).
(119) - در راه حق از كمى پيروان آن مترسيد. (نهج البلاغه، خطبه 201).
(120) - در مثنوى داستانى آمده كه يك آخوند مكتبى بود كه بچه‏هاكه چند روز از شر وى خلاص شوند. نقشه‏هايى كشيدند. و يك روز هر يك مى‏آمد و مى‏گفت: مثل اينكه مريض هستيد، چرا رنگتان پريده و... كم كم وى باورش شد و رفت چند روز به استراحت پرداخت؛ يعنى اين بچه‏ها در اثر تلقين وى را مريض كردند.
(121) - اگر در دست تو گردوئى باشد و مردم بگويند كه در دست تو جواهرى است در حالى كه مى‏دانى آن، گردو است و اگر دست تو جواهرى باشد و مردم بگويند كه گردوست، ضررى متوجه تو نخواهد بود، در حالى كه مى‏دانى آن، جواهر است.
(122) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 51 - 46 و 287 - 284
(123) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 291 - 290.
(124) - نهج البلاغه، نامه 45.
(125) - مثال مومنين در دوستى و مهربانى و عاطفه‏شان، مانند جسد آدمى است كه هرگاه عضوى از آن را درد فراگيرد، ديگر عضوها نيز با بيدارى و تب با او همراه مى‏شوند. (بحارالانوار، ج 61، ص 150).
(126) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 299 - 292.
(127) - در اين جا تذكر نكته‏اى مفيد است و آن اين كه كلمه سنى نيز در ابتدا مقابل شيعه وضع نشد، بلكه در مقابل معتزله وضع شد و وقتى مى‏گفتند: فلانى سنى است؛ يعنى معتزلى نيست، هر چند امروزه اين واژه را بر هر دو اطلاق مى‏كنيم منتها چون شيعه طرفدار فكر معتزلى بود، و بعدا كه معتزلى‏ها تار و مار شدند و از طرفداران تعقل، فقط شيعه باقى ماند، كلمه شيعه در مقابل سنى قرار گرفت؛ و گرنه همه مى‏دانند كه چنين نيست كه آن‏ها تابع سنت رسول الله باشند و ما مخالف آن باشيم.
(128) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 306 - 299، و 313 - 312.
(129) - امام صادق عليه السلام فرمود: اگر (احكام) سنت (اسلامى) مورد مقايسه (و تمثيل و تشبيه) قرار گيرد، (تعاليم) دين محو و نابود مى‏شود.
(اصول كافى، ج 1، ص 57).
(130) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 316 - 312.
(131) - مرحوم آقاى بروجردى مدعى بودند كه ملا امين تحت تأثير نهضت ضد عقل و فلسفه‏اى كه در اروپا بر اساس حسى گرى و تجربى گرى، از زمان دكارت و بيكن... آغاز شده قرار گرفته بود. شايد چون ملا امين غالبا در ايران نبوده و خيلى وقتها در مكه و مدينه، مجاور بوده، در سفرهايش با كسى برخورد كرده و اين افكار را از او گرفته است.
منتها انتقاد ايشان اين بود كه اگر فيلسوف فرنگى عقل مستقل از حس را انكار مى‏كند چون دنبال علوم طبيعى است مشكلى ندارد. اما تو كه مى‏خواهى در مورد دين بحث كنى. اولين مسأله دين خداست كه معقول‏ترين معقولات عالم است و او را چگونه مى‏خواهى بپذيرى؟ آيا خدا را مى‏خواهى با حديث اثبات كنى؟
حديث قول م عصوم است و صحت قول معصوم مبتنى بر اثبات امامت و نبوت است و صحت اين‏ها متوقف بر اثبات خدا، لذا اگر بخواهيم بر اساس اصالت حديث پيش برويم به هيچ جا نمى‏رسيم.
(132) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 312 - 306.
(133) - [استاد مطهرى وعده مى‏دهند كه مساله تحقير عقل در عرفان را در جلسه بعدى توضيح دهند، اما ظاهرا نوارهاى جلسه بعدى در دست نبوده، و در كتاب نيامده است. براى اين بحث مى‏توانيد به كتاب انسان كامل، صص 187 - 186 و 198 - 195 و كتاب حاضر، ص 115 مراجعه نماييد.]
(134) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 317 - 316.
(135) - تعليم و تربيت در اسلام، ص 184.
(136) - اراده عين عقل يا از شؤون عقل نيست، بلكه اراده وابسته به عقل است، همان طور كه ميل وابسته به طبيعت است؛ يعنى اراده طرح‏هاى عقل را - كه مبتنى بر آينده‏نگرى است - اجرا مى‏كند، ولى امكان دارد صاحبان عقل قوى اراده‏شان ضعيف باشد، و بالعكس، اما ميل فقط به زمان حال تعلق مى‏گيرد.
(137) - نهج البلاغه، خطبه 16.
(138) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 324 - 319.
(139) - نماز را براى ياد من به پا دار. (طه/ 14).
(140) - همانا نماز [انسان را] از كار زشت و ناپسند باز مى‏دارد و قطعا ياد خدا بالاتر است. (عنكبوت / 45)
(141) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 186 - 185.
(142) - ترجمه مهندس بيانى در اولين شماره از مجله سالانه مكتب تشيع.
(143) - در اينمورد داستان ابوريحان بيرونى معروف است كه فقيهى، در مرض موت، به عيادتش مى‏رود و ابوريحان از او يك مساله فقهى در باب ارث مى‏پرسد. وى مى‏گويد: اين چه وقت پرسيدن است؟ ابوريحان پاسخ مى‏دهد كه اگر بميرم و بدانم بهتر است يا بميرم و ندانم؟!
(144) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 327 - 324.
(145) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 328 - 327.
(146) - گروهى خدا را به شوق پاداش عبات كردند، پس آن عبادت تجار است، و برخى خدا را از ترس عذابش عبادت كردند پس آن عبادت بندگان است، و گرهى خدا را عبادت كردند تا سپاس او را به جاى آورند پس آن است كه عبادت آزادگان است. (نهج البلاغه، حكمت 237).
(147) - تا خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بيامرزد. (فتح/ 2).
(148) - آيا بنده شكرگزارى نباشم. (اصول كافى، ج 2، ص 95).
(149) - اصولى كافى، ج 2، ص 83.
(150) - كلمه عشق در تعبيرات اسلامى خيلى كم آمده، و لذا برخى گفته‏اند: اساسا اين كلمه را نبايد استفاده كرد و كلمه حب و دوستى را در اين موارد به كار ببريد، ولى ديگران پاسخ داده‏اند كه اين كلمه اگر چه در اصطلاحات دينى كم آمده، به اين معنى نيست كه اصلا نيامده، كه از مواردش همين حديث است. مورد ديگرى جمله معروفى است كه على عليه السلام در راه صفين وقتى به سرزمين كربلا رسيدند، مشتى خاك برداشته، بو كرده و فرمودند: و اهالك ايتها التربه ههنا مناخ ركاب و مصارع عشاق
خوشا به تو اى خاك، اينجا جايى است كه سوارانى بارهايشان را فرود مى‏آورند، و اينجا خوابگاه عشاق است.
(بحارالانوار، ج 41، ص 295).
(151) - اين همان حالتى است كه شعراى عارف از آن به حضور تعبير مى‏كنند:

نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم اليقينى

(152) - خدايا! تو را از ترس آتشت عبادت نكردم و نه به طمع بهشتت، بلكه تو را شايسته عبادت ديدم و از اين رو تو را پرستيدم.
(153) - معبود من! موهبت گسستن از همه و پيوستن به خود را به من ببخش و ديدگاه جان‏هاى ما را با فروغ نگاهى كه به تو مى‏افكنند، روشنى بخش؛ تا آن گاه كه ديدگان جان‏ها پرده‏هاى تو را بردرند و به سرچشمه بزرگوارى بار يابند و جان‏هامان به شكوه قدس تو در آويزند... معبود من! مرا به نور شادى‏بخش شكوه خويش پيوند بخش تا شناساى تو گردم و از غير تو روى برتابم. (اقبال الاعمال، ج 3، ص 299).
(154) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 338 - 329.
(155) - و خشنودى خدا بزرگ‏تر است. (توبه / 72).
(156) - برخى گفته‏اند: ذكر نعمت‏هاى بهشتى دروغ مصلحتى است كه قرآن خواسته از اين طريق مردم را وادار به كار نيك كند، اما قرآن خودش مى‏گويد: در كلام ما باطل و دروغى راه ندارد: لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه (فصلت / 42).
(157) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 340 - 338.
(158) - ما يك مردم مفرط و مفرّطى هستيم. زمانى كه جامعه ما دچار اين بيمارى بود كه اسلام را فقط منحصر در عبادت مى‏دانست اما اكنون بيمارى ديگرى داد پپيدا شده كه فقط به جنبه‏هاى اجتماعى اسلام توجه مى‏كنند و جنبه‏هاى معنوى آن را ناديده مى‏گيرند. جامعه‏اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم درست كرد، ارزشش به جاميتش بود و ما نبايد اين جامعيت اسلام را هرگز فراموش كنيم. اسلام وقتى تعادلش اجزايش را از دست بدهد از بين مى‏رود.
(159) - درست است كه هر عملى، اگر به انگيزه رضاى خدا انجام شود عبادت است البته عملى كه پيكره‏اش هم صلاحيت داشته باشد؛ يعنى هر عملى كه فى حد ذاته، عمل خوبى باشد، اگر انسان آن را براى رضاى خدا انجام دهد عبادت است. بنابراين اگر كسى زندگيش را چنان تنظيم كند كه اعمالش را براى خدا انجام دهد، شبانه روزش در عبادت است، حتى خواب و غذا خوردنش. اين كه انسان هميشه بايد در حال عبادت باشد معنايش همين است، ولى نبايد گمان كرد كه اين عبادت عام، ما را از عبادت خاص (مانند نماز و دعا) بى نياز مى‏كند، چنان كه حتى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام نيز خود را از آن بى نياز نمى‏ديدند.
(160) - تعلیم و تربیت در اسلام صص 348-340
(161) - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند به دل‏هاى شما نگاه مى‏كند، نه به ظواهرتان.
(الامالى للطوسى، ص 536).
(162) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 187 - 186.
(163) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 188 - 187.
(164) - مشرق و مغرب از آن خداست، پس به هر سو رو كنيد آن جا روى خداست. (بقره / 115).
(165) - نخستين خانه‏اى كه براى (عبادت) مردم نهاده شده همان است كه در مكه است كه پر بركت و موجب هدايت جهانيان است. (آل عمران / 96).
(166) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 191 - 188
(167) - بهترين دليل بر اين كه نظم در روح عبادت تأثير ندارد اين است كه اگر شخص به اشتباه نماز را قبل از وقت، شروع كند و يك ركعتش در وقت باشد. نمازش درست است.
(168) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 193 - 191.
(169) - پاداش هر كس آن چيزى است كه نيت كرد. (وسائل الشيعه، ج 1، ص 35).
(170) - هيچ عملى (باارزش) نيست مگر با نيت (صحيح). (اصول كافى، ج 8، ص 234).
(171) - اصول كافى، ج 2، ص 84.
(172) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 198 - 193.
(173) - حشر / 19 - 18.
(174) - چند روز قبل از فوت مرحوم آقاى بروجردى، چند نفر كه نزد يشان بودند و ايشان ناراحت بودند و گفتند: عمر ما گذشت و ما نتوانستيم خيرى براى خود بفرستيم. فردى گفت: شما كه اينهمه آثار خير باقى گذاشتيد، ما بايد از اين حرفها بزنيم. ايشان اين حديث را فرمود كه: خلص العمل فان الناقد بصير بصير اعمالتان را (براى خدا) خالص نماييد، كه نقاد، آگاه آگاه است. (خالص را از ناخالص تشخيص مى‏دهد ).
(175) - نهج البلاغه، خطبه 90.
(176) - نگوييد انسان ممكن است پر باشد از گناه، چون مطابق قرآن، ترازويى كه در قيامت است فقط سنگينى اعمال خوب را مى‏سنجد، و لذا در سوره قارعه تعبير من خفت موازينه (كسى كه ترازوى اعمالش سبك است) و من ثقلت موازينه (كسى كه ترازوى اعمالش سنگين است) آمده است.
(177) - امام کاظم علیه السلام: هر کس هر روز اعمال خود را مورد محاسبه قرار ندهد از ما نیست. اصول کافی ج 2 ص 453
(178) - در رابطه با محاسبه نفس، اين سوال مطرح مى‏شود كه آيا فكر گناه، گناه است؟ در پاسخ بايد گفت كه فكر گناه، گناه نيست. و تا وقتى خود آن گناه، محقق نشده، عقوبتى ندارد، البته شكى نيست كه فكر گناه و نيت بد مذموم است و طبق تعاليم اسلام نه تنها نبايد گناه كرد، خيال گناه را هم نبايد در خاطر راه داد.
بر خلاف فكر گناه اگر انسان تصميم بگيرد كار خيرى انجام دهد، ولى موفق به انجام آن نشود، براى او ثواب مى‏نويسند. چنان كه اميرالمؤمنين عليه السلام در بازگشت از جنگ جمل فرمود: در اين لشكر و كارزار ما گروه هايى حضور داشتند كه هنوز در نهانگاه صلب مردان و يا رحم زنان قرار دارند و حتى ديده بر اين دنيا نگشوده‏اند. (چرا كه آرزوى حضور در اين جنگ را خواهند كرد.)
(نهج البلاغه، خطبه 12).
(179) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 378 - 370.
(180) - انسان پيرو دين دوستش است. (اصول كافى، ج 2، ص 375).
(181) - اگر منساة مصدر ميمى باشد به معنى فراموشى است و اگر اسم مكان باشد، تعبير جالب‏تر فراموشخانه مى‏شود؛ يعنى همنشينى با هواپرستان، موجب فراموشى ايمان، بلكه فراموشخانه ايمان است؛ يعنى انسان كه آن جا برود اصلا ايمان را فراموش مى‏كند. (نهج البلاغه، خطبه 86).
(182) - پس مبادا كسى كه به آخرت ايمان ندارد و از هوس‏هاى خود پيروى مى‏كند بتو را از آن (ياد آخرت) باز دارد ك هلاك خواهى شد. (طه / 16).
(183) - كسى كه ديدنش شما را به ياد خدا مى‏اندازد و سخن گفتنش به دانش شما مى‏افزايد و عملش شما را به آخرت ترغيب مى‏كند. (اصول كافى، ج 1، ص 39).
(184) - (كامل الزيارات، ص 40) از امام سجاد عليه السلام.
(185) - اين از قدس و تقوا نيست كه انسان جورى باشدم كه مردم وى را دشمن داشته بدانند. يك فرقه از متصوفه به نام ملامتيان به خيال خودشان براى جهاد با نفس كارى مى‏كردند كه مردم از اينها تنفر داشته باشند و به اينها ظن بد ببرند؛ مثلا شراب نمى‏خوردند، اما تظاهر به شرابخوارى مى‏كردند. نماز مى‏خواندند اما طورى وانمود مى‏كردند كه مردم بگويند بگويند: اينها نماز نمى‏خوانند. درست بر خلاف رويه رياكاران. اما اين عملكرد با موازين اسلامى سازگار نيست، زيرا آبروى مسلمان در اختيار خودش نيست. اساسا هر فرد مسلمانى سرمايه‏اى است براى اسلام. اگر كسى مسلمان واقعى است بايد بگذارد جامعه او را بشناسد تا كسى نگويد: مسلمانى وجود ندارد و همه اين‏ها دروغ است. البته همان طور كه در دعاى مذكور آمده انسان بايد هم در زمين محبوب باشد هم در آسمان.
وگرنه اگر در زمين محبوب باشد و در آسمان ملعون، رياكارى مى‏شود و بسيار بد است، پس عبارت محبوبة فى ارضك و سمائك؛ يعنى خدايا كارى كن كه من داراى حقيقت باشم تا تو مرا دوست داشته باشى، و حقيقت داشتن مرا مردم هم بشناسند تا مردم نيز مرا دوست داشته باشند.
(186) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 396 - 386.
(187) - من نمى‏دانم آن دو پيغمبرى كه قرآن آنها را ((حصور)) مى‏نامد، يعنى حضرت عيسى عليه السلام و حضرت يحيى عليه السلام علت اين ازدواج نكردنشان چه بوده است. عده‏اى صريحا مى‏گويند: حضرت عيسى در خيلى جنبه‏ها از خيلى پيغمبران برتر و بالاتر بوده است، ولى در عين حال اين نقصى براى آنها است؛ يعنى حضرت عيسى عليه السلام با پيغمبرى كه همه مزاياى ديگر او را داشته و متاهل هم بوده است فرق مى‏كند و آن پيغمبر از او كاملتر بوده است.
(188) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 399 - 397 و 252 - 247.
(189) - مولوى داستان شيرينى آورده كه مرد زاهدى خيلى مقيد به انجام همه عبادات واجب و مستحب بود، يك بار به فكر افتاد كه همه عبادتها را انجام داده غير از جهاد. به سربازى گفت:اگر جهادى پيش آمد مرا هم خبر كن. روزى به وى گفتند: كه آماده حركت باش. روزى چادر زده و نشسته بودند، كه يكمرتبه خبر دادند دشمن حمله كرده بقيه سريعا روى اسب‏ها پريدند و اين زاهد تا به خودش بجنبد، جنگ تمام شده بود. وى خيلى ناراحت شد كه اين توفيق را از دست داده است. يك اسير دست بسته كه بسيارى از مسلمان‏ها را كشته بود را به وى دادند تا گردن بزند. مرد زاهد وى را برد و مدتى طول كشيد. وقتى رفتند ديدند زاهد افتاده و و مرد اسير هم با همان دست‏هاى بسته روى او افتاده و چيزى نمانده كه با دندانهايش شاهرگ او را قطع كند. اسير را كشتند و زاهد را به هوش آوردند و قضيه را پرسيدند. گفت: وقتى از اين جا رفتيم يك دفعه به صورتم نگاه كرد و فريادى زد و من ديگر چيزى نفهميدم پس سجاعت را در خلوت شب نمى‏توان به دست آورد، همان طور كه آثار خلوت شب را در ميدان جنگ نمى‏توان كسب كرد.
(190) - السنن الكبرى، ج‏9، ص 48.
(191) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 251 - 249 و 396 و 402 - 399.
(192) - على عليه السلام فرمود: خداوند، مومن شاغل را دوست مى‏دارد.
(اصول كافى، ج 5، ص 113).
(193) - امام صادق عليه السلام فرمود: آن كه براى معيشت خانواده‏اش مى‏كوشد، همچون مجاهد در راه خداست.
(اصول كافى، ج 5، ص 88).
(194) - حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ملعون است آن كه سربار ديگران مى‏شود.
(بحارالانوار، ج 77، ص 142).
(195) - از چشمم افتاد. (بحارالانوار، ج 103، ص‏9).
(196) - بحارالانوار، ج 77، ص 142.
(197) - تعليم وتربيت در اسلام، صص 413 - 409.
(198) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 419 - 414.
(199) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 423 - 419.
(200) - تعليم و تربيت در اسلام، صص 430 - 423.
(201) - اصول كافى، ج 2، ص 139.
(202) - مى‏گويند: بوعلى سينا زمانى كه وزير بود، با آن دستگاه وزارتى و غلام‏ها و نوكرها از جايى رد مى‏شد و كناسى مشغول خالى كردن يك مستراح بود و با خود زمزمه مى‏كرد كه:

گرامى داشتم اى نفس از آنت كه آسان بگذرد بر دل جهانت

بوعلى خنده‏اش گرفت و به وى گفت: انصافا خيلى نفست را گرامى داشته‏اى! وى گفت: نان از شغل خسيس خوردن به كه بار منت رئيس بردن. اين زير بار منت كيس نرفتن يكى از بزرگ‏ترين ارزشهاست.
(203) - شيعه كسى است كه [در عمل و نظر] دبناله‏رو على عليه السلام باشد. (بحارالانوار، ج 29، ص 34).
(204) - انسان كامل، صص 22 - 13.
(205) - در دلهاى ايشان بيمارى است و خداوند بر بيماريشان بيفزايد. (بقره/ 10).
(206) - بيمارى قلب و روح از بيمارى جسم شديدتر و بدتر مى‏باشد. (نهج البلاغه، حكمت 388).
(207) - مثلا، از نظر روانشناسى، محروميتها منشأ يك سلسله بيماريهاى روانى مى‏شود و خصوصا فرويد به طور افراط تكيه‏اش بر اين موضوع است. يا مثلا آدم حسود وقتى خير و نعمتى را در ديگران مى‏بيند، همه آرزويش اين است كه آن نعمت‏ها سلب شود. انسان سالم، غبطه دارد نه حسد؛ يعنى هميشه درباره خودش فكر مى‏كند كه جلو بيفتد؛ اما براى فرد حسود، صدمه رسيدن به ديگران موضوعيت دارد و گاهى به مرحله‏اى مى‏رسد كه حاضر است به خودش صد درجه صدمه بزند تا به ديگران پنجاه درجه صدمه وارد شود.
(208) - اينان همچون چارپايانند، بلكه گمراه‏ترند. (اعراف / 179).
(209) - روزى كه در صور دميده شود، آن گاه شما گروه گروه بياييد. (نبا / 18).
(210) - مردم متناسب با نيت‏ها و انگيزه‏هايشان محشور خواهند شد. (اصول كافى، ج 5، ص 20 با اندكى اختلاف).
(211) - انسان كامل، صص 35 - 22.
(212) - ما انسان را از نطفه مختلطى آفريديم و او را مى‏آزماييم.
(213) - و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتى بيازمود و وى همه آن‏ها را به انجام رسانيد خدا به او فرمود: من تو را پيشواى مردم قرار دادم. (بقره / 124).
(214) - انسان كامل، صص 44 - 37.
(215) - در اين جا عبادت به معناى خاصش مورد نظر است؛ يعنى همان خلوت با خدا، نماز، دعا، مناجات و... وگرنه در اسلام هر كارى كه انسان براى خدا انجام دهد، حتى دنبال كسب و كار رفتن هم عبادت به معناى عام مى‏باشد.
(216) - بحارالانوار، ج 67، ص 113.
(217) - انسان كامل، صص 52 - 44.
(218) - همانا دنيا محل عبور است و آخرت محل قرار و باقى ماندن است، پس از محل عبورتان براى محل ماندنتان توشه بر گيريد. (نهج البلاغه، خطبه 203).
(219) - از پيامبر خدا شنيدم كه بارها مى‏فرمود: هيچ امتى به پاكى وقداست نمى‏رسد تا در آن، ضعيف حق خود را از قوى بدون لكنت زبان بگيرد. (نهج البلاغه، خطبه 203).
(220) - از پيامبر خدا شنيدم كه بارها مى‏فرمود: هيچ امتى به پاكى و قداست نمى‏رسد تا در آن، ضعيف حق خود را از قوى بدون لكنت زبان بگيرد.
(نهج البلاغه، نامه 53).
(221) - علم با حقيقت بينايى به آنان روى آورد و آنان با روح يقين با آن ارتباط برقرار نمودند و آن چه كه خودكامگان مشكل ديده‏اند، براى آنان آسان بوده و با آن چه نادانان از آن وحشت كردهاند، انس و الفت گرفتند و با اين دنيا با بدن‏هايشان ارتباط برقرار كردند؛ در حالى كه ارواح آنان از محل اعلا آويزان است. (نهج البلاغه، حكمت 147).
(222) - انسان كامل، صص 66 - 52.
(223) - انسان كامل، صص 73 - 67.
(224) - دوست هر كس عقل او و دشمن او نادانى اوست. (بحارالانوار، ج‏9، ص 174).
(225) - دنيا را با بدن هايى گذراندند كه ارواحشان به عالم بالا تعلق داشت. (نهج البلاغه، حكمت 147).
(226) - با ياد خداست كه دل‏ها آرام مى‏گيرد. (رعد/ 28).
(227) - انسان كامل، صص 82 - 74.
(228) - به راستى كه پيامبرى از ميان خودتان به سوى شما آمده است، كه هر رنج كه شما مى‏بريد، براى او گران مى‏آيد و اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مومنان رووف و مهربان است. (توبه / 128).
(229) - نهج البلاغه، نامه 45.
(230) - انسان كامل، صص 88 - 82.
(231) - هر كسى خود را شناخت خداى خود را شناخته است. (بحارالانوار، ج 58، ص 91).
(232) - چه نزديك است كه آيات خود را در بيرون و در درونشان به ايشان بنماييم. (فصلت / 53).
(233) - رعد/ 28.
(234) - انسان كامل، صص 98 - 89.
(235) - محمد پيامبر الهى است و كسانى كه با او هستند بر كافران سختگير [و] با يكديگر مهربانند؛ آنان راكع و ساجد مى‏بينى؛ در حالى كه در طلب بخشايش و خشنودى خداوندند؛ نشانه آنان در چهره‏هايشان از [اثر] سجود آشكار است. (فتح / 29).
(236) - آنان توبه كاران، پرستشگران، روزه‏داران، اهل ركوع و سجود، آمران به معروف و ناهيان از منكر هستند. (توبه / 112).
(237) - بحارالانوار، ج 52، ص 386.
(238) - انسان كامل، صص 108 - 98.
(239) - انسان كامل، صص 124 - 119 و 150 - 147 و تكامل اجتماعى انسان، صص 141 - 139.
(240) - اصول كافى، ج 1، ص 16.
(241) - انسان كامل، صص 155 - 150.
(242) - ص / 47.
(243) - مثلا اصول فكرى و اعتقادى كمونيسم بر مبناى ماترياليستى است، اما براى آن‏ها ايمان به اصول اين جهانبينى (ماترياليسم)، اصالت ندارد. و اساس و هدف، همان ايدئولوژى (كمونيسم) است، ولى از آن جا كه يك ايدئولوژى نمى‏تواند بدون جهان‏بينى باشد، ماترياليسم را پذيرفته‏اند و در نتيجه همين عدم اعتقاد به اصالت جهان بينى ماترياليسم امروزه بسيارى از كمونيست‏ها بين اين دو تفكيك كرده‏اند و مى‏گويند: ما معتقد به كمونيسم منهاى ماترياليسم هستيم.
(244) - اما كسى كه در اين جهان (از ديدن چهره حق) نابينا بوده است، در آخرت نيز نابينا و گمراه‏تر است. (اسراء/ 72).
(245) - انسان كامل، صص 168 - 155.
(246) - تبديل شدن انسان به جهانى عقلى شبيه جهانى خارجى.
(247) - هان اى انسان تو در راه پروردگارت سخت كوشيده‏اى [و رنج برده‏اى‏] و به لقاى او نايل خواهى شد. (انشقاق / 6).
(248) - عبوديت گوهرى است كه نهايت آن خداگونگى است. (مصباح الشريعه، ص 7).
(249) - و او با شماست هر كجا كه هستيد. (حديد/ 4).
(250) - انسان كامل، صص 126 - 124 و 176 - 169 و تكامل اجتماعى انسان، صص 138 - 135 و 148.
(251) - به راستى كه هر كس كه نفس خود را پاكيزه و تزكيه كرد رستگار شد و آن كس كه نفس خويش را (با معصيت و گناه) آلوده ساخت نوميد و محروم شد. (شمس / 10 - 9).
(252) - عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 74.
(253) - از نزد خود به او علمى آموختيم. (كهف/ 65).
(254) - اگر اين گونه نبود كه شياطين پيرامون قلوب بنى آدم مى‏گردند همانا آنان به ملكوت آسمان‏ها نظرمى انداختند. (بحارالانوار، ج 70، ص 59).
(255) - اگر دلهايتان هر لحظه به سويى نمى‏رفت و در كلام خود زياده‏گويى نمى‏كرديد، آن چه را من مى‏بينم، مى‏ديديد و آن چه را من مى‏شنوم، مى‏شنيديد. (الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 497، با اندكى تفاوت).
(256) - عقل خود را زنده گردانيده و نفسش را ميرانده است. او را در راه انداخته‏اند و درها او را به سوى سلامت پيش برده‏اند. (نهج البلاغه، خطبه 220).
(257) - نهج البلاغه، خطبه 179.
(258) - بگو (آن كه كتاب و رسول فرستد) خداست، آن گاه (پس از اتمام حجت) آنان را به حال خود بگذار. (انعام/ 91).
(259) - انسان كامل، صص 185 - 177 و تكامل اجتماعى انسان، صص 154 - 152.
(260) - انسان كامل، صص 187 - 186 و 198 - 195.
(261) - چه نزديك است كه آيات خود را در بيرون و درونشان به ايشان بنماييم. (فصلت/ 53).
(262) - رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم، عوالى اللئالى، ج 1، ص 267.
(263) - نهج البلاغه، حكمت 131.
(264) - نهج البلاغه، حكمت 131.
(265) - از لحاظ ايجاد، جسمانى و از نظر بقا روحانى است.
(266) - سپس او را به صورت آفرينش ديگرى پديد آورديم. (مومنون/ 14).
(267) - پست‏ترين جايگاه‏هاى پست. (التين/ 6).
(268) - جايگاه او جهنم است. (قارعه / 9).
(269) - انسان كامل، صص 189 - 187 و 213 - 198.
(270) - انسان كامل، صص 225 - 213.
(271) - آن گاه هر كس طغيان ورزيده و زندگانى دنيا را برگزيده باشد، بى شك جهنم جايگاه اوست و هر كس كه از ايستادن [در موضع حساب و حشر] در پيشگاه پروردگارش ترسيده و نفس را از هوا و هوس باز داشته باشد، بى گمان بهشت جايگاه اوست. (نازعات / 41 - 37).
(272) - پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در استقبال از گروهى كه از غزوه‏اى باز مى‏گشتند فرمودند: آفرين بر كسانى كه جهاد اصغر را به اتمام رساندند و جهاد اكبر بر ايشان باقى مانده است.
(اصول كافى، ج 5، ص 12).
(273) - يكى از علل اينكه در ادبيات عرفانى، معانى بلند معنوى را در لباس الفاظ فسق و فجور بيان كرده‏اند و از شاهد و معشوق و مى‏و نى سخن گفته‏اند، اين است كه مى‏خواسته‏اند به چيزى كه خودشان اهل آن نبوده‏اند، تظاهر كنند، حتى در حافظ هم اين مطلب زياد ديده شود، گو اين كه خودش مى‏گويد: من نه ملامتى‏ام نه رياكار.
(274) - عزت، فقط از آن خداوند و پيامبر او و مومنان است. (منافقون / 8).
(275) - نهج السعادة، ج 8، ص 276.
(276) - مرگ با عزت بهتر از زندگى با ذلت است. (مناقب آل ابى طالب، ج 3، ص 224).
(277) - ذلت و خوارى از ما دور است. (بحارالانوار، ج 45، ص 83).
(278) - و همچون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آن‏ها را به ((خود فراموشى گرفتار كرد. (حشر/ 19).
(279) - انسان كامل، صص 240 - 225.
(280) - براى طلاب علوم دينى كه در حوزه‏ها و با معيارهاى قديم تحصيل مى‏كنند، علم قداست و طهارتى دارد و طلبه واقعا در عمق روحش نسبت به استادش خضوع مى‏كند و شرم دارد كه علم را به خاطر كسب مال، تحصيل يا تدريس كند، ولى در تحصيلات جديد كه ادامه همان روش بيكن است، اصلا مسئله تعليم و تعلم قداستش را از دست داده و محصل و معلم تحصيل و تدريس را عملى مقدماتى براى زندگى و رفاه مى‏دانند.
(281) - بعضى از اين حرف‏ها به طور ناخودآگاه در ميان ما هم راه پيدا كرده كه مثلا مى‏گوييم: زندگى تنازع بقاست، حتى بعضى از علماى اسلامى - مثل فريد وجدى - گفته‏اند: جنگ در ميان بشر يك ضرورت است و به آياتى از قرآن هم متمسك مى‏شوند، مانند اين كه در لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض
(بقره / 251)
اما بايد گفت: اين آيه را اشتباه فهميده‏اند. اين آيه مساله دفاع را مطرح مى‏كند و در جواب آن پاپ يا كشيش مسيحى كه مى‏گويد: جنگ مطلقا محكوم است، پاسخ مى‏دهد كه جنگى كه تجاوز است محكوم است نه جنگى كه دفاع از حق و حقيقت باشد.
اين جمله هم كه به امام حسين عليه‏السلام منسوب شده كه انّ الحيوة عقيدة و جهاد، در هيچ مدركى از مدارك اسلامى وجود ندارد و با منطق اسلام هم سازگار نيست. اسلام نمى‏گويد: يك عقيده‏اى - هر چه كه باشد - داشته باش و به خاطرش جهاد كن، بلكه حيات اين است كه انسان حق را پيدا كند و براى حق مبارزه كند. جاى تعجب دارد كه با اين كه امام حسين عليه‏السلام اين همه اشعار حماسى معتبر دارد، چرا عده‏اى مى‏روند ديگران را قرض مى‏گيرند و به نام امام حسين عليه‏السلام نشر مى‏دهند.
(انسان كامل، صص 132 - 128 و 224 - 240).
(282) - نظر ماركس درست در مقابل نظر نيچه است. هر دو ضدين هستند، منتها ماركس مى‏گويد: دين را اقويا اختراع كرده‏اند تا جلوى شورش ضعفا را بگيرند و نيچه مى‏گويد: دين را ضعفا اختراع كردند تا به گردن اقويا افسار بزنند.
(283) - سير حكمت در اروپا، ج 3، صص 240 - 232.
(284) - انسان كامل، صص 132 - 126 و 263 - 245 و تكامل اجتماعى انسان، صص 144 - 143.
(285) - انسان كامل، صص 277 - 275.
(286) - و چه بسيار پيامبرانى كه همراه ايشان، توده‏هاى انبوه نبرد كردند و از هر رنجى كه در راه خدا ديدند نه سستى ورزيدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند؛ و خداوند شكيبايان را دوست دارد. (آل عمران/ 146).
(287) - خداوند كسانى را دوست مى‏دارد كه در راه او پيكار مى‏كنند گويى بنايى آهنين‏اند. (صف / 4).
(288) - و در برابر آنان هر نيرويى كه مى‏توانيد، از جمله نگاهدارى اسبان، فراهم آوريد، تا به آن وسيله دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد. (انفال/ 60).
(289) - نفس مومن از صخره سخت‏تر است. (نهج البلاغه، حكمت 333).
(290) - خداى عز و جل همه امور مومن را به خودش سپرده است، ولى به او اجازه نداده است كه ذليل باشد، آيا سخن خدا را نشنيده‏ايد كه مى‏فرمايد: عزت از آن خدا و رسول او و مومنين است. پس مومن عزيز است و ذليل نمى‏باشد؛ عزت نفس مومن از پايدارى كوه‏ها بيشتر است، چرا كه مى‏شود از كوه قسمت‏هايى را جدا كرد، ولى از دين مومن چيزى جدا نمى‏گردد. (تهذيب الاحكام، ج 6، ص 179).
(291) - به خدا سوگند هيچ قومى در خانه‏شان نجنگيدند مگر اين كه ذليل شدند. (نهج البلاغه، خطبه 27).
(292) - معانى الاخبار، ج 1، ص 159.
(293) - البته عاطفه‏هاى نابجايى هست كه ناشى از ضعف مى‏باشد و اسلام هم آن‏ها را طرد مى‏كند؛ مثلا اسلام براى زانى و زانيه حد تعيين مى‏كند و بعد مى‏فرمايد: و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين الله در دين الهى، در حق آنان دچار ترحم نشويد. (نور/ 2) يا اين كه مطرح مى‏كنند كه مجازات اعدام، غيرانسانى است، و جانى را بايد اصلاح كرد، ولى قبل از آنكه مرتكب جنايت شوند؛ در حالى كه هميشه در جامه عناصر منحرفى هستند كه على رغم عوامل اصلاحى دست به جنايت مى‏زنند، و اگر مجازات اعدام الغا شود، همه جانى‏هاى بالقوه را تشويق كرده‏ايم كه ديگر دغدغه اعدام شدن نداشته باشيد. همين طور در مساله قطع دست دزد، اين گونه ترحم‏ها را نبايد مانند ايستادگى در مقابل شهوات و اميال نفسانى، نوعى قدرت به حساب آورد.
(294) - دشمن ظالم و يار مظلوم باشيد. (نهج البلاغه، نامه 47).
(295) - قدرت كينه را از بين مى‏برد. (غررالحكم، حكمت 953).
(296) - غيبت تلاش فرد ناتوان است. (نهج البلاغه، حكمت 461).
(297) - انسان باغيرت هرگز زنا نمى‏كند. (نهج البلاغه، حكمت 305).
(298) - خداوند از مومن ناتوانى كه قدرت و صلابت ندارد، بيزار است. (معانى الاخبار، ج 1، ص 344).
(299) - البته سعدى موارد ديگر خلاف اين را هم گفته؛ مثلا داستان صاحبدلى به مدرسه آمد از خانقاه و...
(300) - انسان كامل، صص 272 - 263 و 287 - 277.
(301) - اساسا عمق روحيه غربيها قساوت است و اين نوع عواطف، محبتها، احسانها و گذشتها را خود غربى‏ها، خصلتهاى شرقى مى‏نامند. حتى محبت بين والدين و فرزندان، يا خواهران و برادران هم در ميان غربى‏هابسيار ضعيف است.
(302) - براى ديگران همان را دوست بدار كه براى خود دوست مى‏دارى و براى ديگران همان را بد بدار كه براى خود بد مى‏دارى. (نهج البلاغه، نامه 31).
(303) - محكم‏ترين دستگيره‏هاى ايمان، دوست داشتن و دشمن داشتن به خاطر خداست. (اصول كافى، ج 2، ص 25).
(304) - همانا خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى‏دهد و از كار زشت و ناپسند باز مى‏دارد. (نحل / 90).
(305) - هر چند در خودشان احتياجى مبرم باشد، ديگران را بر خود مقدم مى‏دارند. (حشر / 9).
(306) - انسان كامل، صص 139 - 137 و 303 - 287 و تكامل اجتماعى انسان، صص 142 - 141 و 157 - 156.
(307) - انسان كامل، صص 140 - 139 و 312 - 305.
(308) - بگو اى اهل كتاب بياييد تا بر سر سخنى كه بين ما و شما يكسان است، بايستيم كه جز خداوند را نپرستيم و براى او هيچگونه شريكى نياوريم و هيچ كس از ما ديگرى را به جاى خداوند، به خدايى بر نگيرد. (آل عمران / 64).
(309) - حمد / 2
(310) - حمد / 5
(311) - بحارالانوار، ج 61، ص 150.
(312) - انسان كامل، صص 324 - 312.
(313) - اصالت وجود در فلسفه اسلامى بسيار قديمى است و مفهومى بسيار دقيق دارد. از سوى ديگر اين كه انسان نسبت به ساير موجودات اين امتياز را دارد كه خودش به خودش سرنوشت مى‏دهد، با مبانى بسيار محكم‏تر در فلسفه ما بيان شده و حرف درستى است و مطلبى هم كه در تعبيرات دين راجع به مسخ امم سابق يا كيفيت حشر مردم به اشكال مختلف آمده است، بر همين اساس مى‏باشد كه اگر چه هر انسانى در هنگام تولد، بالقوه انسان است، ولى در جريان زندگى احتمال دارد ماهيتش تغيير كند.
(314) - در ميان مسلمين گروه اشاعره كه جبرى مسلك بودند مثل ماترياليست‏هاى امروزند و گروه معتزله كه معتقد به تفويض و به خودوانهادگى انسان بودند، مثل اگزيستانسياليستها مى‏باشند. شيعه معتقد به امر بين الامرين است؛ يعنى اختيار را براى انسان قبول دارد، ولى نه در حد تفويض.
(315) - اين بحث مفصلا در كتب علل گرايش به ماديگرى و انسان و سرنوشت بيان شده است.
(316) - انسان كامل، صص 140 و 337 - 325.
(317) - ما به او از شما نزديكتريم. (واقعه/ 85).
(318) - خداوند داخل در اشياست، اما نه به نحو اختلاط و خارج از اشياست، اما نه به نحو تباين و جدايى، نه داخل در اشياست و نه خارج از آن‏ها. (نهج البلاغه، خطبه 186).
(319) - كسانى كه خدا را فراموش كردند و خدا هم آن‏ها را به خودفراموشى گرفتار كرد. (حشر / 19).
(320) - انسان كامل، صص 346 - 338.
(321) - خود را از هر پستى دور نگهدار و برتر شمار، اگر چه نفست تو را به سوى مشتهيات سوق دهد، پس بدان كه در عوض آن چه از نفس خود بذل مى‏كنى چيزى نخواهى ستاند. و بنده غير خود مشو، زيرا كه خدا تو را آزاد آفريده است. (نهج البلاغه، نامه 31).
(322) - اين حديث به صورت بيتى از يك شعر از آن حضرت نقل شده است:

أُثامن بالنفس النفيسة ربها فليس لها فى الخلق كلهم ثمن

(بحارالانوار، ج 47، ص 25).
(323) - نهج البلاغه، حكمت 237.
(324) - انسان كامل، صص 353 - 346.
(325) - گروهى خدا را از روى رغبت بندگى مى‏كنند و اين، عبادت بازرگانان است و گروهى از روى ترس بندگى مى‏كنند و اين عبادت غلامان است و گروهى از روى سپاسگزارى خدا را بندگى مى‏كنند و اين عبادت آزادگان است. (نهج البلاغه، حكمت 237).
(326) - تكامل اجتماعى انسان، صص 143 - 142.
(327) - و جن و انس را نيافريديم جز براى آن كه مرا بپرستند. (ذاريات / 56).
(328) - البته نه مرگى كه خودكشى باشد، آدمى كه خودكشى مى‏كند از زير بار مسووليت شانه خالى كرده، بلكه مرگى كه در راه هدفى عالى باشد.
(329) - من مرگ (شرافتمندانه) را جز سعادت و زندگى (ذليلانه) با ظالمين را جز خوارى و ملامت نمى‏دانم. (تحف العقول، ص 245).
(330) - [چنان كه در اصل كتاب انسان كامل ذكر شده، در اين جا قسمتى از سخنان استاد، در نوار ضبط نشده است.]
(331) - انسان كامل، صص 144 - 141.
(332) - تكامل اجتماعى انسان، صص 17- 7.
(333) - قرآن اين اصل را به ما گفته و علم هم تأييد كرده است. قرآن مى‏گويد: فاما الزيد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض
((كف، به كنار رفته، نابود مى‏شود، ولى چيزى كه به مردم سود مى‏دهد در زمين مى‏ماند)).
(رعد /17)
(334) - سوال: اگر روابط اقتصادى و اجتماعى و فرهنگى در حال تكامل است، آيا خود دين هم نبايد تكامل پيدا كند؟ پاسخ: وقتى مى‏گوييم دين، مقصود پديده‏اى كه در يك زمان، تحت يك سلطه شرايط خاص زمانى و مكانى پديد آمده باشد (يك پديده وابسته به زمان و مكان) نيست، بلكه يك سلسله حقايق و معارف و يك سلسله قوانينى است كه براى بشر آمده است، و آن چه تغيير مى‏كند، پديده‏ها مى‏باشند نه قوانين حاكم بر پديده‏ها.
سوال: براى رسيدن به تكامل معنوى و اخلاقى در جامعه‏هايى كه امواج فساد در آن جا زياد است تكليف چيست؟ پاسخ: اتفاقا در جامعه هايى كه فساد بيشتر است، زمينه براى تكامل روحى و اخلاقى انسان بيشتر است، البته از اين حيث كه تكامل روحى و اخلاقى، نتيجه مقاومت كردن در برابر جريان‏هاى مخالف است، و در محيط هايى كه جريان مخالف زياد است، همان طور كه قربانى زياد است، افراد تكامل يافته هم به وجود مى‏آيند.
من كه محيطهاى روستا، شهرستان‏ها، و تهران را تجربه كرده‏ام معتقدم در تهرانى كه امروز، [سال‏هاى پس از 1350 ]فاسدترين محيط اخلاقى ايران است، پاك‏ترين و كامل‏ترين افرادى كه من در عمرم ديده‏ام، در اين جا مى‏باشند.
(335) - سوال: صادق هدايت كه خودكشى كرد حقيقت جامعه خود را ديده و چيزى را كه ديده است مطرح كرده است. جواب: خير، وى و امثال وى به جامعه انسانيت اهانت كرده‏اند. معمولا افرادى كه در خودشان هيچ نورى و هيچ جنبه خوبى و خيرى نيست، فكر مى‏كنند كه در جامعه هم هيچ چيز خوبى وجود ندارد و الا اگر كسى در خود خوبى نبيند، دليل ندارد كه بگويد: در هيچ كس ديگر خوبى و خير نيست.
اين كه فقط بدى‏ها را ببينيم و خوبى‏ها را نبينيم و به همين جهت آنها را انكار كنيم، نوعى خيانت به جامعه است.
(تكامل اجتماعى انسان، صص 62- 61).
(336) - سوال: اين مطلب كه گفتيد: علم رابطه انسان با انسان را نمى‏تواند اصلاح كند و مثال از استعمارزده‏ها آورديد، آيا معتقديد استعمارزده‏ها به آن حد از علم نرسيده‏اند كه بتوانند خود را نجات بدهند؛ يعنى گناه استعمارزده هم ه مان جهل اوست، و لذا در اين جا هم علم مى‏تواند مشكل را حل كند؟ پاسخ: بحث ما اين است كه آيا علم، ماهيت انسان را عوض مى‏كند يا نه. حداكثر مطلبى كه از سخنان شما به دست مى‏آيد اين است كه استعمار زده هم مى‏تواند عالم شود و از علم به عنوان ابزارى براى هدف‏هاى خود استفاده كند. ما اين بحث را قبول داريم، اما بحث ما در نحوه استفاده از علم است و مى‏گوييم: چه شد كه استعمارگرها با اين كه عالم بودند، دست به استعمار زدند، و علم ماهيت آن‏ها را اصلاح نكرد.
(تكامل اجتماعى انسان، صص 63- 62).
(337) - (تكامل اجتماعى انسان، صص 43- 35).
(338) - تكامل اجتماعى انسان، صص 46- 43.
(339) - آيا آن چه را مى‏تراشيد، مى‏پرستيد؟ (صافات/ 95).
(340) - تكامل اجتماعى انسان، صص 51- 46.
(341) - و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يفسك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون (بقره / 30).
(342) - اشتباه نشود، هابيل گفت: من دست به خون تو نمى‏آلايم، نه اين كه ظلم‏پذير خواهم بود؛ يعنى قاتل ابتدايى نيستم و قصاص قبل از جنايت نمى‏كنم.
(343) - در خوبى‏ها از يكديگر پيشى بگيريد. (بقره / 148).
(344) - تكامل اجتماعى انسان، صص 64 - 51.
(345) - تكامل اجتماعى انسان، صص 72- 65.
(346) - و جنيان و آدميان را نيافريدم مگر براى اين كه مرا عبادت كنند. (ذاريات/ 56).
(347) - آيا پنداشتيد كه ما شما را عبث آفريده‏ايم و شما به سوى ما بازگشت نخواهيد كرد؟ (مومنون / 115).
(348) - همانا نماز و عبادت و زندگى و مرگ من براى خداست كه پروردگار جهانيان است. (انعام/ 162).
(349) - به تحقيق پيامبران خويش را با دلايل روشن فرستاديم و با ايشان كتاب و مقياس حق نازل كرديم براى اين كه مردم به عدالت قيام كنند. (حديد / 25).
(350) - هيچ چيز مانند او نيست. (شورى/ 11).
(351) - نام‏هاى نيكو فقط براى اوست. (طه/ 8).
(352) - اسلام هميشه به همه مسائل از جهت توحيدى و خدايى توجه نمى‏كند؛ مثلا اين مطلب را كه در فلسفه هم بدان رسيده‏اند كه بر جهان يك سلسله قوانين ثابت و لا يتغير حكمفرماست، قرآن هم مى‏گويد، اما نه با اين تعبير، بلكه با تعبيرى الهى: فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا. (فاطر/ 43).
(353) - همان كسانى كه ايمان دارند و دلهايشان به ياد كردن خدا آرام مى‏گيرد، بدانيد كه دل به ياد خدا آرام مى‏گيرد. (رعد/ 28).
(354) - تكامل اجتماعى انسان، صص 85- 73.
(355) - تكامل اجتماعى انسان، صص 97 - 87.
(356) - مگر نمى‏بينيد كه خدا هر چه را در آسمان‏ها و زمين هست رام شما كرد؟ (لقمان/ 20).
(357) - تكامل اجتماعى انسان، صص 110 - 97.
(358) - [همانطور كه در مقدمه دفتر ذكر شد، استاد مطهرى دو جلسه از سخنرانى‏هاى بحث هدف زندگى را به موضوع بررسى نظريات مختلف درباره كمال انسان اختصاص داده بودند كه مطالب آن با مباحث انسان كامل ادغام گرديد و به صورت يكجا از نظرتان گذشت. ]
(359) - تكامل اجتماعى انسان، صص 124 - 111.
(360) - شرح الاسماء الحسنى، ج 1، ص 5، با عبارت بالباء ظهر الوجود
(361) - نبرد حق و باطل، صص 13 - 9
(362) - آيا در زمين كسى را مى‏گمارى كه در آن فساد انگيزد و خون‏ها بريزد. (بقره/ 30).
(363) - من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. (بقره/ 30).
(364) - هر فردى همراه با فطرت متولد مى‏شود، پس اين والدين او هستند كه او را يهودى يا مسيحى مى‏كنند. (عوالى اللئالى، ج 1، ص 35).
(365) - اوست كه پيامبر خود را براى هدايت، با آيين درست روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند، هر چند مشركان نپسندند. (فتح / 28).
(366) - عين همين ايراد به بسيارى از روضه‏خوان‏ها و منبرى‏هاى ما هم وارد است كه از حادثه عاشورا فقط صفحه سياه آن را حكايت مى‏كنند؛ حال آن كه روى ديگر اين حادثه، درخشان‏ترين صفحات تاريخ و اوج ايمان و توكل و مجاهدت و رضا و صبر و... است.
(367) - نبرد حق و باطل، صص 34 - 13.
(368) - همه چيز جز او نابودشدنى است. (قصص / 88).
(369) - اوست كه پيامبر خود را براى هدايت، با آيين درست روانه ساخت تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند، هر چند مشركان اين امر را نپسندند. (فتح / 28).
(370) - مى‏خواهند خدا و مومنان را فريب دهند؛ در حالى كه جز خودشان را فريب نمى‏دهند؛ (اما) نمى‏فهمند. (بقره/ 9)
(371) - خداست كه ريشخندشان مى‏كند و آنان را در طغيانشان فرو مى‏گذارد تا سرگردان شوند. (بقره / 15)/
(372) - حكومت با كفر (كافران) پايدار مى‏ماند، اما با ظلم نه. (منهج الصادقين، ص 463 و تفسير صافى، ج 2، ص 477).
(373) - حكم ما در حق بندگان ما كه به رسالت فرستاده شده‏اند، از پيش تعيين شده است. تنها ايشانند كه نصرت يافتگانند و تنها سپاه ما پيروزند. (صافات / 173 - 171).
(374) - بينششان را با شمشيرهايشان به همراه مى‏بردند. (نهج البلاغه، خطبه 150).
(375) - ما آسمان و زمين و آن چه در ميان آن‏هاست از روى بازى نيافريديم. (به فرض محال) اگر مى‏خواستيم سرگرمى انتخاب كنيم، چيزى مناسب خود انتخاب مى‏كرديم؛ اگر اين كار را انجام مى‏داديم، بلكه ما حق را بر سر باطل مى‏كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه، باطل محو و نابود مى‏شود، اما واى بر شما از توصيفى كه (در مورد خدا و هدف آفرينش) مى‏كنيد.
(376) - رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: اگر هجرت كسى به قصد (مالى از) دنيا باشد كه به آن برسد يا زنى كه با او ازدواج كند، پس هجرت او به سوى آن چيزى است كه به مقصد آن هجرت كرده (و نزد خداوند ارزشى ندارد).
(دعائم الاسلام، ج 1، ص 4).
(377) - خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده‏اند، وعده داده است كه حتما آنان را در اين سرزمين جانشين قرار دهد. (نور/ 55).
(378) - سستى مكنيد و غمگين مشويد كه اگر مومن باشيد شما برتريد. (آل عمران / 139).
(379) - نبرد حق و باطل، صص 48 - 34.
(380) - نبرد حق و باطل، صص 63 - 48.
(381) - اسلام مانند پوستينى وارونه پوشيده (و به تعاليم آن عمل) خواهد شد. (نهج البلاغه، خطبه 108).
(382) - اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد چون خدا و پيامبر، شما را به چيزى فرا خواندند كه به شما حيات مى‏بخشد، آنان را اجابت كنيد. (انفال / 24)/
(383) - نبرد حق و باطل، صص 79 - 65.
(384) - مثل مومنين در دوستى و مهربانى و عاطفه‏شان به يكديگر همچون جسم آدمى است كه هرگاه عضوى از آن جسم به درد آيد، ديگر عضوها به وسيله بيدارى و تب با او همراه مى‏شوند. (بحارالانوار، ج 61، ص 150).
(385) - نبرد حق و باطل، صص 92 - 80.
(386) - براى انسان جز حاصل تلاش او نيست. (نجم / 39).
(387) - پس هر كه هم‏وزن ذره‏اى نيكى كند آن را خواهد ديد و هر كه هم‏وزن ذره‏اى بدى كند آن را خواهد ديد. (زلزال/ 8 - 7).
(388) - ايمان عبارت است از شناخت قلبى، اعتراف زبانى و عمل جوارحى. (نهج البلاغه، حكمت 227).
(389) - [پاداش و كيفر] به دلخواه شما و دلخواه اهل كتاب نيست. هر كس بدى كند، در برابر آن كيفر مى‏بيند. (نساء/ 123).
(390) - عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 259.
(391) - اى فاطمه خود به عمل بپرداز كه من تو را (از عمل صالح) بى نياز نخواهم كرد. (التعجب الكراجكى، ص 31).
(392) - از آنانى مباش كه آخرت را بدون عمل مى‏طلبند. (نهج البلاغه، حكمت 150).
(393) - به شيعيان ما برسان. (بحارالانوار، ج 71، ص 179).
(394) - نبرد حق و باطل، صص 113 - 93.
(395) - تا آن كسى را كه زنده است، بر حذر دارد. (يس / 70).
(396) - انعام / 122
(397) - البته واژه زهد به معناى لغوى‏اش آمده، مثلا در داستان حضرت يوسف كه وى را ارزان فروختند گفته شد: و كانوا فيه من الزاهدين و نسبت به (فروختن) او بى‏رغبت بودند.). (يوسف / 20) ولى اين آن زهد اصطلاحى نيست.
(398) - يوسف / 55
(399) - اصول كافى، ج 5، ص 65.
(400) - معناى زهد بين دو كلمه از قرآن قرار گرفته است: ((تا بر آن چه از دست شما رفته، اندوهگين نشويد و به سبب آن چه به شما داده است شادمانى نكنيد). (نهج البلاغه، حكمت 339).
(401) - شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نيازمند است. (نهج البلاغه، نامه 45).
(402) - نبرد حق و باطل، صص 133 - 115.
(403) - زهد ترك دنياست براى اشتغال به عبادت.
(404) - گوشه‏گيرى و رهبانيت در اسلام (مقبول) نيست. (دعائم الاسلام، ج 2، ص 193).
(405) - نعمت‏هاى پاكيزه خودتان را در زندگى دنيايتان صرف كرديد. (احقاف/ 20).
(406) - همانا پرهيزگاران هم از نعمت دنيا برخوردار شده‏اند و هم از نعمت آخرت در آينده برخوردار خواهند بود. در بهترين خانه‏هاى آن زندگى مى‏كنند و بهترين غذاها را مى‏خورند. (نهج البلاغه، نامه 27).
(407) - براى آنان چيزهاى پاكيزه را حلال و چيزهاى ناپاك را حرام مى‏گرداند. (اعراف/ 157).
(408) - اعراف / 32
(409) - نبرد حق و باطل، صص 147 - 135.
(410) - و به خاطر دوستى خدا، مسكين و يتيم و اسير را خوراك مى‏دهند (و مى‏گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى‏كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى‏خواهيم. (انسان/ 8).
(411) - هرچند در خودشان احتياجى مبرم باشد، آن‏ها را بر خود مقدم مى‏دارند. (حشر/ 9).
(412) - همانا خداوند مرا امام خلقش قرار داد، پس بر من واجب كرد كه خوردنى، نوشيدنى، و لباسم مانند ضعفا و فقرا باشد تا فقير به فقر من اقتدا كند (و دلش آرام گيرد) و تا غنى سركشى نكند. (بحارالانوار، ج 40، ص 336).
(413) - امام على عليه‏السلام در وصف حضرت عيسى عليه‏السلام مى‏فرمايد: مركبش پاهايش بود و شبانگاه، چراغش ماه.
(نهج البلاغه، خطبه 160).
(414) - نبرد حق و باطل، صص 175 - 147.
(415) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 26 - 20.
(416) - پس روى خود را با گرايش تمام به حق، به سوى اين دين كن، با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. (روم/ 30).
(417) - حتى خود ماركسيست‏ها هم نظريه‏شان را پس گرفتند. مثلا زمان رياست جمهورى بن بلا - كه يك مسلمان انقلابى در الجزاير بود - خروشچف (رهبر وقت شورورى) سفرى به الجزاير كرد، و در ان سفر هم وى و هم يكى از تئوريسين‏هاى كمونيست اذعان داشتند كه اسلام مى‏تواند يك عامل تحرك اجتماع و مبارزه با امپرياليسم بوده باشد.
(418) - همان كسانى كه ايمان آورده‏اند و دلهايشان به نام خدا آرام مى‏گيرد. آگاه باش كه تنها با ياد خدا دل‏ها آرامش مى‏يابد. (رعد/ 28).
(419) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 40 - 27.
(420) - منافقون/ 6.
(421) - مردم فوج فوج ديندار مى‏شوند. (نصر/ 2).
(422) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 52 - 40.
(423) -
(424) - آنان كه به غيب ايمان دارند. (بقره/ 3).
(425) - و كليدهاى غيب تنها در دست اوست، جز او كسى از آنها آگاه نيست. (انعام/ 59).
(426) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 61 - 53.
(427) - و ما پرده را از روى تو برداشتيم و نگاهت امروز نافذ است. (ق / 22).
(428) - اگر پرده برداشته شود، بر يقين من افزوده نخواهد شد. (غررالحكم، حكمت، 7569).
(429) - ما هر چيز را به خاطر محدوديتش درك مى‏كنيم. اگر صدايى را مى‏شنويم علت اين است كه در مكان و زمان خاصى است. اگر صدايى هميشگى باشد ما آن را نخواهيم شنيد و حواس ما از راه تعرف الاشياء باضدادها اشيا را درك مى‏كنند، لذا عرفا مى‏گويند: حق تعالى از كثرت ظهور در خفاست.
(430) - در دوره جديد فلاسفه اروپا ابتكارى اساسى به خود نسبت مى‏دهند كه درباره حدود ادراكات بشرى به بحث و كاوش پرداخته‏اند، و بعضى از فلاسفه بزرگ، مثل كانت، اساس فلسفه‏شان نقادى دستگاه‏هاى انديشه بشر است. اين كه چه قدر از اين نقادى‏ها واقعا ابتكار است و آيا خصوصا در جهان اسلام، سابقه‏اى نداشته، فعل محل بحث نيست. همين قدر مى‏گويم كه در فلسفه و حكمت اسلامى بيش از هر كارى نقادى صورت گرفته، ولى نه به اسم نقادى، نمونه‏اش همين بحث مولوى در محدوديت ادراكات حسى است.
(431) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 71 - 61.
(432) - اگر خدا را يارى كنيد خداوند شما را يارى مى‏كند و ثابت قدمتان مى‏دارد. (محمد/ 7).
(433) - آنانكه در راه ما كوشش و جديت به خرج مى‏دهند ما راههاى خود را به آنها مى‏نمايانيم. (عنكبوت / 69).
(434) - اين مطلب در كتاب انسان و سرنوشت تحت عنوان تاثير عوامل معنوى در سرنوشت مفصل‏تر توضيح داده شده و خلاصه آن را در دفتر هفتم خلاصه آثار ملاحظه خواهيد كرد.]
(435) - البته از يك نظر دقيق فلسفى در همين موارد نيز در يك منشا الهامى وجود دارد، ولى اين از افق بحث كنونى ما خارج است.
(436) - [منظور غزالى اين است كه اين الهامات به دانشمندان، درجه‏اى از وحى به انبيا مى‏باشد.]
(437) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 83 - 71.
(438) - و شما بر پرتگاهى از آتش بوديد پس نجاتتان داد. (آل عمران، / 103).
(439) - و خواستيم بر كسانى كه در آن سرزمين فرودست شده بودند منت نهيم و آنان را پيشوايان مردم قرار گردانيم، و ايشان را وارث زمين كنيم. (قصص/ 5).
(440) - بحارالانوار، ج 53، ص 328.
(441) - * امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 96 - 83.
(442) - اصول كافى، ج 2، ص 83.
(443) - اصول كافى، ج 2، ص 86.
(444) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 109 - 97.
(445) - فرق نبوت با امامت اين است كه نبوت فقط راهنمائى و اتمام حجت كردن است. اما امامت، رهبرى است؛ يعنى بسيج كردن و سازماندهى قواى انسانى و حركت دادن آنها در مسير الهى. البته انبياى بزرگ، امام هم بوده‏اند، مثلا قرآن درباره حضرت ابراهيم عليه السلام، مى‏فرمايد: پس از آن كه او را به امتحانات سختى گرفتار كرديم و در همه پيروز شد به مقام امامت رسيد. ضمنا رهبرى كه در قرآن مطرح است، مافوق رهبرى‏اى است كه بشريت مى‏شناسد. اين رهبرى از حدود مسايل اجتماعى تجاوز نمى‏كند، اما آن رهبرى علاوه بر رهبرى اجتماعى، رهبرى معنوى مردم، به سوى خدا هم هست كه بسيار حساستر و دقيقتر از رهبرى اجتماعى است.
(446) - اين مساله كه مبنا و فلسفه بعثت انبياست، زيرا بشر موجودى است مجهز به ذخائر و منابع قدرت بيشمار و در عين حال غافل از آن‏ها، كه نه مى‏داند چه دارد و نه طرز بهره‏بردارى از آنها را بلد است، لذا بايد او را رهبرى كرد و راه را به او نشان داد.
(447) - بار سنگين را از دوش آنها بر مى‏دارد و زنجيرها را از مردم باز مى‏كند. (اعراف/ 157).
(448) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 117 - 116.
(449) - سيرة النبى لابن هشام، ج 4، ص 1010.
(450) - اين مطلب كه رهبر در پست رهبرى وظيفه خاصى دارد، اين م عما را هم حل مى‏كند كه چرا سيره ائمه اطهار از نظر سخت گرفتن بر خود متفاوت بوده است. حل معما به اين است كه بدانيم علاوه بر بهتر شدن اوضاع مردم در زمان امام صادق عليه السلام، موقعيت اجتماعى ايشان نيز تفاوت داشت.
(451) - [در پايان اين بحث، استاد مطهرى چند مثال و حادثه تاريخى از سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام حسين عليه السلام ذكر مى‏كنند، كه براى رعايت اختصار، از آوردنشان خوددارى شد.]
(452) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 125 - 117.
(453) - در جلسه قبل راجع به مسووليت در اختيار گرفتن اموال از جانب يتيمانى كه بالغ مى‏شوند و نيز راجع به مسووليت ازدواج، شرط رشد را مطرح كرديم.
(454) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 135 - 127.
(455) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 145 - 135.
(456) - امدادهاى غيبى در زندگى بشر، صص 158 - 146.
(457) - و المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و يطيعون الله و رسوله اولئك سيرحمهم الله انّ الله عزيز حكيم يعنى: مردان و زنان با ايمان، ولى (و يار و ياور) يكديگرند؛ امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند؛ نماز را بر پا مى‏دارند و زكات را مى‏پردازند و خدا و رسولش را اطاعت مى‏كنند؛ به زودى خدا آنان را مورد رحمت خويش قرار مى‏دهد؛ خداوند توانا و حكيم است.
(توبه / 71).
(458) - محمد پيامبر خداست و كسانى كه با او (و پيرو او) هستند، بر كافران سخت‏گير و با خود مهربانند.
(459) - شگفتا كه آن گروه در باطنشان متحدند و شما در امر حق خود متفرق. (نهج البلاغه، خطبه 27).
(460) - ولاها و ولايت‏ها، صص 30 - 13.
(461) - به ازاى آن [رسالت‏] پاداشى از شما خواستار نيستم مگر دوستى درباره خويشاوندان. (شورى / 23).
(462) - ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند: همان كسانى كه نماز بر پا مى‏دارند و در حال ركوع زكات مى‏دهند. (مائده/ 55).
(463) - هر كس كه (تاكنون) من مولاى او بودم، (از اين پس) اين على مولاى اوست. (الدر المنثور، ج 2، ص 259).
(464) - خداوند سرور كسانى است كه ايمان آورده‏اند و آنان را از تاريكى‏ها به سوى روشنايى‏ها مى‏برد. (بقره/ 257).
(465) - يونس / 62.
(466) - مردان و زنان با ايمان، دوستان يكديگرند كه به كارهاى پسنديده وامى‏دارند و از كارهاى ناپسند باز مى‏دارند. (توبه / 71).
(467) - ولاها و ولايت‏ها، صص 46 - 31.
(468) - خدا را اطاعت كند و پيامبر و اولياى امر خود را نيز اطاعت كنيد. (نساء/ 59).
(469) - ولى شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده‏اند: همان كسانى كه نماز بر پا مى‏دارند، و در حال ركوع زكات مى‏دهند. (مائده/ 55).
(470) - ولاها و ولايت‏ها، صص 58 - 46.
(471) - عبوديت گوهرى است كه نهايت آن خداگونگى است. (مصباح الشريعه، ص 7).
(472) - ولاها و ولايت‏ها، صص 74 - 59.
(473) - اگر از خدا پروا داشته باشيد، براى شما [نيروى ]تشخيص [حق از باطل‏] قرار مى‏دهند.
(474) - نماز از كار زشت و ناپسند باز مى‏دارد. (عنكبوت/ 45).
(475) - امالى صدوق، ص 293.
(476) - امام باقر عليه السلام فرمود: اسلام بر پنج پايه بنا شده است بر نماز، زكات، روزه، حج و ولايت و آن گونه كه به ولايت دعوت شده، به چيزى دعوت نشده است.
(اصول كافى، ج 2، ص 18).
(477) - ولاها و ولايت‏ها، صص 88 - 74.
(478) - اى انسان، حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى كرد. (انشقاق/ 6).
(479) - عرفان حافظ، صص 21 - 11.
(480) - عرفان حافظ، صص 27 - 21.
(481) - انسان زير زبانش مخفى است. (نهج البلاغه، حكمت 148 و 392).
(482) - عرفان حافظ، صص 34 - 27.
(483) - عرفان حافظ، صص 62 - 59، 81 - 64.
(484) - عرفان حافظ، صص 58- 35 و 64- 62.
(485) - در خانه، جز او كسى حاضر نيست.
(486) - خداوند بزرگتر است از اين كه قابل وصف باشد، نه اين كه از همه چيز بزرگ‏تر است. (اصول كافى، ج 1، ص 117).
(487) - همانا كه وجود هر چيزى جز خدا باطل است، و هر نعمتى به ناچار از بين رفتنى است.
(488) - چيزى را نديدم مگر اين كه قبل و بعد و همراه با آن خدا را ديدم. (كلمات مكنونة، ص 3).
(489) - عرفان حافظ، صص 99 - 82.
(490) - و فرمان ما جز يك بار نيست. (قمر / 50).
(491) - من گنجى مخفى بودم و خواستم تا شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم. (بحارالانوار، ج 87، ص 199).
(492) - عرفان حافظ، صص 86- 85 و 106- 99.
(493) - ربا لا تذرنى فردا خدايا مرا تنها رها نكن. (انبياء/ 89).
(494) - تنبيه الخواطر، ج 1، ص 38.
(495) - عرفان حافظ، صص 131 - 107.