با اين تفسيرها تنها چيزى كه باقى مىماند انكار خداست كه به حافظ نسبت داده نشده است. حال طبق نظر اين عده بايد ديد بر اساس اين جهان بينى چه دستورهايى داده مىشود و نتيجه عملى اين افكار چيست.
مطابق اين فرضيه مىتوان نتايج زير را به عنوان ايدئولوژى حافظ بر شمر
ف- دم غنيمت شمردن
ساقيا عشرت امروز به فردا مفكن
| |
يا ز ديوان قضا خط امانى به من آر
|
يا
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
| |
ناخلف باشم اگر من به جوى نفروشم
|
ب - شاهد بازى
قرينهاى وجود ندارد كه حافظ به نام زنى تغزل كرده باشد. عدهاى او را مرد ناموفقى در عشق و عامل مسخره زنان دانستهاند و تا اين حد شخصيت حافظ را پايين آوردهاند كه گفتهاند: او با زنان و يا پسران به شاهد بازى مىپرداخته است.
مجمع خوبى و لطف است عذار چو مهش
| |
ليكنش مهر و وفا نيست خدايا بدهش
|
دلبرم شاهد و طفل است و به بازى امروز
| |
بكشد زارم و در شرع نباشد گنهش
|
ج - گدايى و دريوزه گ
اگر بنا باشد به ظاهر اشعار حافظ عمل كنيم به ناچار بايد بگوييم: يكى از توصيههاى او در مورد فقر و گدايى و درويشى است:
ترك گدايى مكن كه گنج بيابى
| |
از نظر رهروى كه در گذر آيد
|
د - مداحى
در ديوان حافظ دهها مورد مداحى نسبت به افراد مختلف و بعضاً نااهل ديده مىشود. عدهاى اين نوع مدحها را حمل بر تقيه ميكنند؛ يعنى حافظ براى برخوردارى از آزادى در سرودن غزل هايش مجبور بود حكام جبار زمان خود را مدح كند.
عدهاى ديگر گفتهاند: دوستداران حافظ مايل نبودهاند نوك قلم او به مدح افرادى چون شاه شجاع آلوده شود، اما متأسفانه آلوده شده، اما گاهى به قدرى اغراق و مبالغه در اين مدحها ديده مىشود كه نشانگر اوج پستى و دنائت شاعر است:
جبين و چهره حافظ خدا جدا مكناد
| |
ز خاك بارگه كبرياى شاه شجاع
(483)
|
فرضيه پنجم:
شعر حافظ از اول تا آخر همه عرفان است و بس و مراد از من و شاهد و زلف و خط و خال، اصطلاحاتى عرفانى است:
شعر حافظ همه بيت الغزل معرفت است
| |
آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش
|
قبل از توضيح فرضيه پنجم لازم است نكاتى درباره زبان سمبليك عرفا ذكر شود. زيرا آن چه باعث متهم شدن حافظ مىباشد استفاده او از الفاظ مى و معشوق و شاهد و... و به ويژه تضمين اين شعر يزيد مىباشد كه الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها. البته اين مسأله صحيح است كه تظاهر به فسق و تمسخر امور مقدس و معنوى اولين بار توسط يزيد شيوع پيدا كرد و ميتوان اين جريان را يزيدىگرى بناميم، لذا آن چه حافظ را از اين جريان خارج مىكند زبان سمبليك او و تفسير بعضى از اشعار او به وسيله بعضى ديگر و تصريح خود به عارف و صوفى بودن است.
زبان سمبليك عرفا
سمبليك حرف زدن نه تنها مربوط به زبان حافظ نيست، منحصر در زبان فارسى هم نيست. البته زبان سمبليك با مجاز فرق مىكند؛ در مجاز لفظى را جاى لفظ ديگر قرار مىدهند كه با قرار دادن الفاظ اصلى در معنى تغييرى به وجود نمىآيد؛ مثلاً به جاى على آمد مىگوييم: شير آمد، اما در كلام سمبليك درباره يك چيز بحث مىشود؛ مثلاً از شراب، خود شراب اراده مىشود، ولى هدف از آن توصيف چيز ديگرى است. اين مسأله مانند اقتباس از ظاهر و باطن قرآن است؛ يعنى در آن واحد يك لفظ بطون متعدد دارد و برداشت افراد مختلف هم از آن متفاوت است.
خود محيى الدين عربى مىگويد: كسى كه اين اشعار را مىخواند مبادا معانى ظاهرى را در نظر بگيرد. مولوى مىگويد:
چون صفيرى بشنوى از مرغ حق
| |
ظاهرش را يادگيرى چون سبق
|
وانگهى از خود قياساتى كنى
| |
مر خيال محض را ذاتى كنى
|
اصطلاحاتى است مر ابدال را
| |
كه از آن نبود خبر غفال را
|
محمود شبسترى ميگويد:
هر آن معنى كه شد از ذوق پيدا
| |
كجا تعبير لفظى يابد او را
|
يا:
معانى هرگز اندر حرف نايد
| |
كه بحر بى كران در ظرف نايد
|
هاتف اصفهانى مىگويد:
هاتف ارباب معرفت كه گهى
| |
مست خوانندش و گه هشيار
|
از دف و چنگ و مطرب و ساقى
| |
وز مىو جام و ساغر و زنار
|
قصد ايشان نهفته اسرارى است
| |
كه به ايما كنند گه اظهار
|
از سوى ديگر مىبينيم همين اصطلاحات را افرادى به كار مىبرند كه هيچ گونه احتمال گناه و انحراف در مورد آنها وجود ندارد، مانند شيخ بهايى، آيةالله ميرزا محمدتقى شيرازى، مرحوم نراقى، مرحوم علامه طباطبايى [و حضرت امام خمينى قدس سره].
در مورد علت سمبليك و با زبان رمز سخن گفتن عرفا مىتوان به دو دليل اشاره كرد:
يكى جهت فصاحت و بلاغت و زيبايى كلام براى بهتر شدن پيام است و دليل ديگر اين كه الفاظ بشر از افاده اين معانى كوتاه است و همان طور كه محمود شبسترى گفت: اين معانى الفاظ ندارد، زبان عشق زبان قابل بيانى نيست و به ناچار بايد از زبان سمبليك استفاده نمود. اگر اين معانى آشكارتر گفته شود، همه به گمراهى و اشتباه مىافتند. اين زبان، زبان اهل دل است و تنها كسانى مىتوانند اين معانى را درك كنند كه خودشان وارد اين عوالم شده باشند. نتيجه مهم اين است كه عرفا معتقدند اين راه را با قدم عقل و فكر و با گفتن و شنيدن مىتوان پيمود.
سخن عشق نه آن است كه آيد به زبان
| |
ساقيا مى ده و كوتاه كن اين گفت و شنفت
|
عارف با سحرخيزى و گريه سحرى و در پرتو مى عارفانه راز نهانى عشق را درك كرده و كسى مانند بوعلى با نگارش مقامات العارفين و با درس و بحث و از دفتر عقل نمىتواند آيت عشق را به تحقيق بداند و بفهمد.
صوفى از پرتو راز نهانى دانست
| |
گوهر هر كس از اين لعل توانى دانست
|
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
| |
كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست
|
اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى
| |
ترسم اين نكته به تحقيق ندانى دانست
(484)
|
اصول جهان بينى عرفانى:
بعد از اين مقدمه درباره زبان سمبليك عرفا به سراغ بحث عرفان حافظ مىرويم و براى اين امر به طور مختصر اصول جهان بينى عرفانى و انديشههاى مهم و برتر عرفا را بيان مىكنيم: