از احاديث موجود استفاده مىشود كه عبادت موجب تقرب و تقرب موجب محبوبيت نزد خداست؛ يعنى با عبادت، انسان به خدا نزديك مىشود و در اثر اين نزديك، قابليت عنايت خاص او را مىيابد و در اثر عنايتهاى خداوند، گوش و چشم و دست و زبان او خدايى مىگردد و با قدرت الهى مىشنود و مىبيند و مىگويد و كارهاى خود را انجام مىدهد.
ويژگى خاص مذهب تشيع را مىتوان در ديد خاص آن درباره انسان دانست كه از طرفى انسان را داراى استعدادهاى شگرف مىشمارد و نيز جهان انسان را هرگز خالى از وجود انسان كامل نمىداند و از طرف ديگر تنها راه رسيدن به مقامات انسانى را عبوديت مىداند. عبوديتى كه جز با عنايت معنوى و قافلهسالارى انسان كامل همان ولى و حجت خداست و امام زمان است ميسر نمىباشد. از اين رو اولياى اين مذهب گفتهاند: بنى الاسلام على خمس؛ على الصلوة و الزكوة و الصوم و الحج و الولاية و لم يناد بشىء كما نودى بالولاية.(476)
(477)
خلاصه كتاب« عرفان حافظ»
عرفان در ديوان حافظ
ديوان حافظ از قديم الايام يك ديوان عرفانى تلقى شده است. البته دواوين عرفانى زياد است. ولى ديوانى كه گوينده آن واقعاً مرد عارفى بوده و ادراكات عارفانه خود را در شعرش منعكس نموده باشد كمتر پيدا مىشود. در زبان فارسى از همه معروفتر و شاخصتر دو ديوان است: يكى مثنوى مولوى و ديگر ديوان حافظ. ديوان حافظ يك ديوان عرفانى است، اما عرفان به علاوه هنر؛ يعنى سرچشمه آن عرفان است كه به صورت شعر ظاهر شده است. در بحث از عرفان حافظ، ناگزير بايد خود عرفان را بشناسيم كه داراى دو قسمت مىباشد: عرفان عملى و عرفان نظرى.
عرفان عملى:
طى منازل سير و سلوك از ابتدا تا انتها يا از يقظه تا فناى فى الله را عرفان عملى گويند. به عقيده عرفا اين مسأله يك مسأله تجربى و آزمايشى است و از اين نظر در ميان علومى كه ما در گذشته داشتهايم از همه شبيهتر به علوم تجربى امروزى همين عرفان عملى مىباشد و از نظر روانشناسى يك وادى ناشناخته است كه تا وقتى كسى مرد عمل در اين وادى نباشد قدرت تفسير آن را نخواهد داشت.
مسأله انسان و شناخت حركت او از اولين تا آخرين مرحله مسأله فوق العاده عظيمى است؛ يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه(478) يك قسمت از ارزش كار حافظ اين است كه توانسته حالات عرفان عملى و سير و سلوك را در شعر خود منعكس كند.
عرفان نظرى:
جهانبينى عرفانى بينش خاص عرفا در مورد هستى و انسان مىباشد. اصل اين بينش اشراقى و قلبى و معنوى است كه به بيان فلسفى در آمده و از آن به عرفان فلسفى هم تعبير مىشود. آغاز عرفان نظرى از زمانى است كه عرفان به صورت يك فلسفه و يك بينش خاص درباره وجود و هستى مدون شد.
محى الدين عربى اول كسى است كه عرفان را به صورت يك مكتب منظم در آورد. مسأله وحدت وجود هم كه محور جهان بينى عرفانى است اولين بار به وسيله او مطرح شد. محيى الدين در عرفان عملى هم قدم راسخ و كم نظير داشته است. او در هر نوع عرفان به شيخ اكبر ملقب است. صدرالدين قونوى، ابن فارض مصرى، داود قيصرى، مولوى رومى، عبدالرزاق كاشانى، محمود شبسترى، جامى و... همه از شاگردان مكتب او به حساب مىآيند.
راههاى شناخت شخصيت حافظ
بحث ما از عرفان در شناخت حافظ نيز در صورتى صحيح است كه ما او را هم از جمله عارفان به حساب آوريم، اما آن چه امروز بيشتر رواج يافته، اين است كه عدهاى او را شاعر عياش و يا شاعرى در حد طبقه متوسط مىدانند.
ما براى اين كه بدانيم حافظ كيست و چه شخصيتى دارد دو راه داريم:
1 - بررسى تاريخ او 2 - بررسى ديوان او.(479)
1 - تاريخ
حافظ در زمان خودش بيشتر به عنوان يك عالم فاضل معروف بوده، نه به عنوان يك شاعر يا يك صوفى مقدمه نويس و جمع كننده ديوان او كه معاصر و هم شاگردى او بود از حافظ چنين ياد مىكند: ذات ملك صفات، مولانا الاعظم السعيد، المرحوم الشهيد (مقصود شهيد عرفان و عشق است) مفخر العماء، استاد نحارير الادبا، معدن اللطائف الروحانية، مخزن المعارف السبحانية، شمس الملة و الدين محمد الحافظ الشيرازى طيب الله تربته و رفع فى عالم القدس رتبته همچنين كاتب بسيار قديمى ديوان او كه در زمانى بسيار نزديك به زمان او بده در آخر ديوان چنين مىگويد: تم ديوان المولى العالم الفاضل ملك القراء و افضل المتاخرين، شمس الملة و الدين....
بنابراين حافظ در زمان خود بيشتر از زمره علما بوده و ساير جنبههاى او و شاعر و درويش بودنش برترى داشته است؛ يعنى نه شاعر به حساب مىآمده و نه صوفى، چون اعمال متصوفه بر كسى پوشيده نبود و استادان و مدارس خاصى داشتند. با اين كه حافظ در ديوان خود تكيه خاصى بر مرشد و پير دارد هيچ كس نتوانسته است نشان دهد مرشد او چه كسى بوده است؛ البته حافظ استاد و معلم رسمى در رشتههاى ديگر داشته است كه يكى از آنها مير سيد شريف علامه گرگانى مىباشد كه شاگردانش را از خواندن شعر بر حذر مىداشت، ولى هرگاه حافظ را مىديد مىپرسيد: بر شما چه الهام شده است. غزل خود را بخوانيد و در جواب اعتراض شاگردان مىگفت: شعر حافظ همه، الهامات و حديث قدسى و لطايف حكمى و نكات قرآنى است، پس بايد توجه داشت از همان زمانهاى قديم به حافظ لسان الغيب مىگفتند.
چنان چه ذكر شد هر چه تاريخ حافظ را بيشتر مطالعه كنيم چهره علمى او بر ما آشكارتر مىگردد و تا حدود زيادى پردههاى تهمت از روى او كنار مىرود.
(480)
2 - ديوان حافظ
منبع دوم براى شناخت حافظ ديوان اشعار او مىباشد. شناختن يك نفر از روى اثر او كارى است بسيار منطقى، زيرا المرء مخبوء تحت لسانه،(481) البته هر كسى هم اين قدرت را ندارد كه فرد را از روى اثرش بشناسد. شناخت حافظ نيز از روى ديوان او خالى از دشوارى نيست، زيرا در بعضى از اشعار او يك حالت لاابالى گرى و فسق و فجور و پشت پا زدن به همه سنن و مقدسات منعكس است و از طرفى هم اشعارى دارد كه بدون هيچ توجيه و تأويلى بيانگر نابترين نكات عرفانى و اخلاقى مىباشد و اين دو گانگى در اشعار حافظ در احدى نظير ندارد. به هر حال، در مورد شناخت حافظ از روى او چندين ديدگاه وجود دارد كه به بررسى آنها مىپردازيم:
فرضيه اول:
حافظ در ديوانش صرفاً يك شاعر است. به تمام معنى كلمه او يك هنرمند است كه هدفش ايجاد يك شاهكار هنرى مىباشد. هنرمند به دنبال سوژه مىگردد كه هنر خود را به بهترين وجهى ظاهر كند، اما لازم نيست كه خود سوژه، مورد ارادت خاص هنرمند باشد، بنابراين ديوان حافظ را هم از نظر محتوا و سوژه نبايد جدى گرفت؛ چه آن جا كه دم از مى و معشوق مىزند و چه آن جا كه سخن از عرفان و سلوك مىگويد، زيرا هر دو براى او سوژه بوده است.
مطابق اين فرضيه نمىتوان از ديوان حافظ راجع به شخصيت او چيزى استنباط كرد، چون ظاهر كلام او در هيچ مقولهاى حجت نيست، اما كسى كه با ديوان حافظ آشنا باشد نمىتواند اين حرف را قبول كند و حافظ را صرفا يك شاعر هنرمند بداند، زيرا اشعار او موج يك روح پاك است كه به زبان رسيده.
سخن مصنوعى قدرت ندارد دلها را جذب كند و ممكن نيست كسى واقف به اسرار و رموز عرفان و سير و سلوك و معنويت نباشد و چنين اثر جاودانى خلق كند كه بعد از هفتصد سال هنوز در خلوتهاى شب، اشكها را جارى مىسازد.
فرضيه دوم:
حافظ تحت تأثير حالات مختلف اين اشعار را سروده است و اين نوسان در شعر حافظ نشانگر نوسان روح اوست كه بين المشرق و المغرب در نوسان بود.
ادوارد براون در تاريخ ادبيات ايران پس از بيان اين نظريه در پاسخ اعتراض مىگويد: شما ايرانىها را نشناختهايد. ايرانى يك چنين جنسى دارد!(482)
فرضيه سوم:
حافظ اشعار خود را در ادوار مختلفى از عمر خود گفته است. آن تقوا و پاكى و گريه سحرى و سير و سلوك عملى مربوط به دوران پيرى حافظ و عشق و مستى و عياشى مربوط به دوران جوانى اوست.
هيچ دليل محكمى بر اين فرضيه ارايه نشده است و به اصطلاح فقها جمع تبرعى و توجيه بلا دليل است، اما بر خلاف اين فرضيه، قرينه هايى وجود دارد كه حافظ در دوران پيرى هم دم از عشق مىزند:
پيرانه سرم عشق جوانى به سر افتاد
| |
وان راز كه در دل بنهفتم به در افتاد
|
يا
ديدى دلا كه آخر پيرى و زهد و علم
| |
با من چه كرد ديده معشوق باز من
|
فرضيه چهارم:
اشعار حافظ تفسير و تأويل نمىخواهد. ظاهر شعر او پر است از مىپرستى، عياشى و شاهد بازى، ظاهر سخن حافظ، همه حقيقت است، نه مجاز و هرچه در اين زمينهها گفته عين فكر او مىباشد. طرفداران اين فرضيه در مورد اشعار عرفانى حافظ معتقدند كه عدهاى به خاطر علاقه به حافظ نخواستهاند او را به صورت يك فاسق و فاجر و لا ابالى معرفى كنند، لذا اشعار او را توجيه و تاويل عرفانى نمودهاند.
جهان بينى و ايدئولوژى حافظ طبق اين نظريه:
طبق اين فرضيه مىتوان جهان بينى حافظ را تحت چند مسئله بيان نمود:
1 - جبرگرى و احساس عدم آزادى
در برابر قدرتى كه انديشه تخلف در مقابل او را هم نمىشود در مغز راه داد. اين احساس باعث نگرانى و رنجش زياد حافظ بوده است:
مكن در اين چمنم سرزنش به خودرويى
| |
چنان كه پرورشم مىدهند مىرويم
|
يا
در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود
| |
كان شاهد بازارى وين پرده نشين باشد
|
2 - حيرت
و اين كه معماى جهان براى هيچ دانايى قابل حل نيست باعث شده حافظ بگويد كه عمر ارزش علم و حكمت را ندارد و بايد در عالم بى خبرى رفت.
چو هر درى كه گشودم رهى به حيرت داشت
| |
از اين سپس من و رندى و وضع بى خبرى
|
يا
حديث مطرب و مى گو و راز دهر كمتر جو
| |
كه كس نگشود و نگشايد به حكمت اين معما را
|
3 - پوچگرايى
و نيهيليسم كه چيزى بدتر و بالاتر از شك و حيرت است؛
حاصل كارگه كون و مكان اين همه نيست
| |
باده پيش آر كه اسباب جهان اين همه نيست
|
پنج روزى كه در اين مرحله مهلت دارى
| |
خوش بياساى زمانى كه زمان اين همه نيست
|
بر لب بحر فنا منتظريم اى ساقى
| |
فرصتى دان كه زلب تا به دهان اين همه نيست
|
4- انكار قيامت:
فرصت شمار صحبت كز اين دو راه منزل
| |
چون بگذريم ديگر نتوان به هم رسيدن
|