يكى ديگر از علائم رشد و بى رشدى، حساسيتهاى جامعه است. اشتباه است كه گمان كنيم يك جامعه به اصطلاح دينى، اگر حساسيتهايش همه دينى باشد و حتى انگيزه دينى هم داشته باشد كافى است، زيرا گاه حساسيتها در موضوعات دينى هست و انگيزهها هم دينى است، ولى منطبق با مصالح دين نمىباشد؛ يعنى با اصول و پايههاى
اصلى دين فراموش شده و مردم به يك سلسله فروع كم اهميت، اهميت بسيار مىدهند يا آن مسأله جزء اصول است، ولى بالاخره اصلى است در عرض اصلهاى ديگر، ولى آن چنان به آن حساسيت نشان مىدهند كه حتى توهم خدشهاى بر آن، يا شايعه دروغ خدشه بر آن، آنها را به جوش مىآورد.
گاهى نيز حساسيتهاى كاذبى در جامعه پديد مىآيد كه داستان آن شخص مقدس مآب مىشود كه به پسرش كه به شراب خوارى و فحشا و قمار پرداخت چيزى نگفت، ولى به خاطر آوردن گوجه فرنگى (ارمنى بادمجان!) او را از خانه بيرون كرد!
نمونه ديگر براى نشان دادن رشد و بى رشدى يك اجتماع، انفاقات مردم است كه نوع مصرف آنها نشانگر ميزان رشد است. قرآن سود انفاقات صحيح را حداقل هفتصد برابر مىداند، اما انفاق خطا را نه تنها بدون بازده، بلكه مانند بادهايى مىداند كه محصولات ديگر را نيز تباه مىكند.
خوب است مطالعهاى در مورد ثروتهائى كه مردم به عنوان انفاقات و مبرات خرج مىكنند به عمل آيد تا معلوم گردد چه نيروهائى از اين ثروتها تغذيه مىشوند، نيروهاى پيشرو و خدمتگزار يا نيروهاى مخرب و بازدارنده؟
علامت ديگر رشد و بى رشديها طرز برخورد با فرصتهاست؛ يعنى استفاده كردن يا از دست دادن آنها.
با اين بيان شايد تا حدى وضع خود را از نظر رشد اسلامى دريابيم. آيا ما يك جامعه رشيد مسلمانيم؟ آيا از سرمايههاى خود آگاهيم؟ و شايستگى نگهدارى از آنها كه تاريخ براى ما حفظ كرده را داريم؟
در هر حال نبايد مأيوس باشيم. بايد بيشتر به مسئوليتهاى خود توجه داشته كنيم و بدانيم كه رشد به هر حال اكتسابى است و بايد آن را تحصيل كنيم و رشد جامعه خود را بالا ببريم كه وظيفه اصلى رهبران دينى جز اين نيست.(456)
خلاصه كتاب « ولاها و ولايتها»
ولا و ولايت در قرآن
كلمه ولى در اصل به معناى قرار گرفتن چيزى در كنار چيز ديگر است، به نحوى كه فاصلهاى در كار نباشد، به همين مناسبت اين كلمه در مورد قرب به كار رفته است اعم از مادى و معنوى.
راغب اصفهانى در كتب المفردات مىگويد: ولا به معنى نصرت است، اما ولايت به معنى تصدى و صاحب اختيارى يك كار.
در قرآن سخن از ولا و موالات و تولى زياد رفته است و آنچه با تدبر در آيات به دست مىآيد اين است كه از نظر اسلام دو نوع ولا وجود دارد: منفى و مثبت.
ولاء اثباتى اسلامى نيز به نوبه خود دو قسم دارد: ولاى عام و ولاى خاص. ولاى خاص نيز اقسامى دارد: ولاى محبت، ولاى امامت، ولاى زعامت و ولاى تصرف. اكنون درباره هر يك به اجمال بحث مىكنيم:
ولاء منفى
قرآن كريم، مسلمانان را از اينكه دوستى و سرپرستى غير مسلمانان را بپذيرند سخت بر حذر داشته است؛ البته نه از باب اينكه دوست داشتن انسانهاى ديگر بد است، بلكه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحمة للعالمين است و اسلام، حتى مشرك را هم دوست دارد، اما نه براى شرك او. بلكه از آن جهت كه او هم يك مخلوق است، مثل اين كه ما به يك انسان بيمار علاقه و ترحم داريم و در عين حال با بيمارى او مبارزه مىكنيم.
در اسلام حب و بغض هست اما عقلى، نه احساسى و عاطفى. اسلام بشر دوست است، اما مىگويد: ريشه كفر را از بين ببريد و تا از بين نرفته دستور احتياط و اجتناب مىدهد تا اعتقادات آنها در مسلمانان نفوذ نكند، زيرا طبق نص قرآن، ميل قلبى و تلاش كفار اين است كه ديگران را به كيش و آيين خود در آورند، بنابراين يك مسلمان نبايد فراموش كند كه او عضوى از يك جامعه توحيدى است و شخص غير مسلمان عضوى از يك جامعه ديگر و روابط آنها نبايد با مصالح كلى جامعه اسلامى منافات داشته باشد.
ولاى اثباتى عام
اسلام مىخواهد يك نظام اجتماعى بر اساس ايمان تشكيل دهد و ايمان اساس ولا و محبت ميان مؤمنان است. طبق آيه 71 سوره توبه چون مؤمنين نسبت به هم نزديكند و به سرنوشت اجتماع علاقهمند مىباشند، نسبت به هم تعهد و مسووليت دارند و اين تعهد باعث مىشود كه امر به معروف و نهى از منكر كنند و ثمره اين كار، احياى رابطه انسان و خدا (نماز) و حسن رابطه بين مسلمانان (مثل زكات) است.(457)
ولاى اثباتى عام همين محبت عموم مومنين به يكديگر است كه در كنار ولاى منفى مورد توجه قرآن كريم مىباشد؛ مثلاً آيه آخر سوره فتح، محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار، رحماء بينهم(458)
هم ولاى منفى را بيان مىكند و هم ولاى اثباتى را، ولى از مصيبتهاى امروز مسلمين اين است كه سعى دشمنان در تبديل آن دو ولا (منفى به جاى مثبت و مثبت به جاى منفى) متاسفانه تا حدود زيادى موفق گرديده است. مسلمين با غير مسلمين روابط صميمانهاى دارند، اما در درون خود دچار انواع اختلافات فرقهاى و روابط خصمانه مىباشند.
به قولى على عليه السلام: فيا عجبا... من اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم(459)
(460)
ولاى اثباتى خاص
ولاى اثباتى خاص همان ولاى اهل البيت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىباشد. و در آن شكى نيست.
آياتى، مثل: قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى(461) و انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون
(462) و حديث من كنت مولاه فهذا على مولاه(463) و... كاملا تاييدى بر ولايت اميرالمومنين عليه السلام است. البته در مورد آيه انما وليكم الله بعضى از اهل تسنن اشكال كردهاند و گفتهاند: اين آيه بيانگر ولاى عام است، اما اين سخن اشتباه است، زيرا زكات دادن در حال ركوع يك كار معمولى براى مسلمانان نبوده است تا بگوييم: قرآن همه را مدح مىكند و اين ولايت را براى همه اثبات مىنمايد، بلكه بحث از شخص معينى است كه اين كار را كرده و خدا او را مانند خود و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، ولى مومنين حساب مىكند، بنابراين مسأله ولاى خاص در مورد على عليه السلام و اهل بيت ترديدپذير نيست. منتها بحث و اختلاف در اين است كه منظور از ولا در موارد فوق چيست؟
ولا معمولا در چهار معنى استعمال مىشود:
1) ولاى محبت يا قرابت:
يعنى مردم توصيه شدهاند به اين كه نسبت به اهل بيت پيامبر عليهمالسلام كه ذوى القرباى اويند به طور خاص، زائد بر آنچه ولاى اثباتى عام اقتضا مىكند، محبت بورزند.
در اين جا دو بحث لازم است: اولا اين كه چرا در مورد اهل بيت اين قدر توصيه شده و اين مطلب چه نتيجهاى دارد؟
پاسخ اين پرسش اين است كه طبق نص قرآن، فايده اين كار عايد خود مردم مىشود، زيرا ولاى محبت مقدمهاى است براى ساير ولاها. همچنين عشق و محبت به اولياى خدا عامل بسيار ارزندهاى است براى تربيت و به حركت در آوردن روح انسانها.
سوال دوم اين است كه آيا اين ولا از مختصات شيعه است؟
در جواب مىگوييم: خير. بسيارى از مسلمانان ساير فرقهها نيز به اين ولا اهميت مىدهند و اشعار و سخنانى كه از بزرگان آنها و حتى روساى مذاهب چهارگانه آنها بيان شده معرف اين مطلب است. شيعه و سنى در اين مسأله اختلاف نظر ندارند؛ مگر ناصبيها كه داراى بغض اهل بيت هستند. به هر حال اگر اين نوع ولا به اهل بيت نسبت داده شود و آنها را صاحب ولا، بخوانيم بايد بگوييم: ولاى قرابت و اگر به مسلمانان از نظر وظيفهاى كه درباره علاقه به اهل بيت دارند - نسبت داده شود بايد بگوييم ولاى محبت.
بحث ديگرى در اين جا پيش مىآيد و آن اين كه بعضى توهم كردهاند كه ولى در قرآن به معنى دوست به كار رفته است و به خاطر همين، گفتهاند: آيه انما وليكم الله... نيز فقط اثبات دوستى است؛ در حالى كه اين توهم باطل است، زيرا مثلاً معناى الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور
(464) اين نيست كه خدا دوست اهل ايمان است، بلكه يعنى خدا با عنايت خاص خود متصرف در شؤون اهل ايمان است.
يا الا انّ اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون(465)بدين معنى نيست كه بر دوستان خدا ترسى نيست، بلكه يعنى كسانى كه خدا ولى امر آنها و متصرف در شوون آنهاست مورد ترس و نگرانى نمىباشند. همچنين معناى المومنون و المومنات بعضهم اولياء بعض اين است كه مومنان در شؤون يكديگر متصرف و در سرنوشت هم مؤثرند، و لذا بعد از آن مىفرمايد: يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر،(466) بنابراين در آيه انما وليكم الله... نيز مقصود اين است كه خدا و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه السلام اختياردار و ذى حق در تصرف در شوون شما هستند.(467)
2) ولاى امامت:
امامت يعنى مقام مرجعيت و پيشوايى دين. چنين مقامى مستلزم عصمت است، و چنين كسى قول و عملش براى ديگران سند و حجت است. اين مقام پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به اهل بيت رسيد و تاييد آن با حديث ثقلين است كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را قرين قرآن قرار داد و از طرفى باطل و نادرستى پيرامون قرآن نمىگردد، لذا آنها نيز بايد چنين باشند. امامت و پيشوايى دينى به طورى كه آن چه پيشوا مىگويد و عمل مىكند، حجت الهى تلقى شود نوعى ولايت است، زيرا تسلط و تصرف در شوون مردم مىباشد.
3) ولاى زعامت:
زعامت يعنى حق رهبرى اجتماعى و سياسى. پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در زمان حيات خود، هم مرجع دينى بودند هم ولايت قضايى داشت و هم ولايت سياسى و اجتماعى به نظر ما شيعيان و طبق احاديث نبوى و آياتى، مثل اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم(468) يا انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون
(469) ولايت به معناى زعامت پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ائمه معصومين عليهم السلام رسيده است. البته بايد توجه كرد كه كلمه امامت اگر چه اغلب در مورد پيشوايى در اخذ مفاهيم دين به كار مىرود، ولى كاربرد گستردهاى دارد و حتى به حاكم جائر و ظالم نيز امام جائر گفتهاند، اما در عرف شيعه اين كلمه فقط بر دوازده معصوم عليهم السلام اطلاق مىشود.
4) ولاى تصرف:
انسان با كمالات شگفتى كه بالقوه دارد، در اثر پيمودن صراط عبوديت به قرب الهى نائل مىشود و نتيجه اين قرب و اين است كه چنين انسانى مسلط بر ضمائر و شاهد اعمال و حجت زمان خواهد شد. ولايت به اين معنى غير از نبوت، خلافت، وصايت و غير از امامت به معنى مرجعيت در احكام دينى است؛ مغايريت آن با نبوت، خلافت و وصايت واقعى است بدين معنى كه اين امور حقيقتى هستند غير از ولايت؛ البته نه اين كه قابل جمع نباشند؛ يعنى بعضى از انبيا با اين كه نبى بودهاند ولى نبودهاند و برخى ديگر، هم نبى بودهاند و هم ولى. و مغايرتش با امامت، اعتبارى است بدين معنى كه امامت و ولايت يك مقام است؛ به اعتبارى امامت و به اعتبار ديگر ولايت ناميده مىشود.
از نظر شيعه مسأله ولايت مانند مسأله ولايت در سه جنبه مطرح است: اول از جنبه سياسى؛
يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرف خداوند، على عليه السلام را ببه عنوان شايستهترين فرد براى جانشينى خود در امر سياسى و اجتماعى مسلمين تعيين كرده است كه اين موضوع جنبه تاريخى و و غير عملى دارد؛ دوم از جنبه اعتقادى و عملى كه همان رجوع در احكام دين بعد از پيامبر به امامان معصوم عليهم السلام مىباشد. سوم از جنبه معنوى و باطنى كه از نظر شيعه در هر زمان يك انسان كامل وجود دارد
كه داراى نظارت و نفوذ غيبى و تسلط تكوينى بر جهان و ارواح نفوس انسانها مىباشد و بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صاحبان اين ولايت ائمه اطهار عليهم السلام مىباشند.(470)
در اين جا توجه به اين نكته ضرورى است. اول اين كه اگر چه خداوند هيچ شريكى در ملك خود و در خالقيت ندارد و هيچ ولى و يار و ياورى براى او قابل تصور نيست، اما از آيات قرآن چنين استفاده مىشود كه از نظر توحيدى، وجود وسايط و نسبت دادن تدبير امور به غير خداوند، ولى به اذن و اراده خداوند، به طورى كه واسطهها، مجريان اوامر و اراده پروردگار باشند، مانعى ندارد. البته بايد توجه انسانها به منبع اصلى و كارگزار كل جهان باشد كه آفريدگار تمام عالم و خالق خود اين مجريان و مدبران است.
همچنين بايد دانست كه بشر هرگز در اثر سير تكاملى خود جانشين اين وسايط نمىشود؛ مثلاً فرشتهاى كه مامور است، از يك انسان كامل هم قبض روح مىكند، هر چند سعه وجودى و مقام آن انسان از آن فرشته بالاتر باشد.
نتيجه ديگر اين است كه اگر چه اجمالاً مىدانيم انسان به مرتبهاى مىرسد كه ارادهاش حاكم بر جهان مىشود اما نمىدانيم اين اراده و تصرف آيا حدى دارد و يا نامحدود است.
هم چنين اگر چه مىدانيم چنين انسانى بايد اراده خود را از هواهاى نفسانى پاك كرده باشد و مىدانيم كه تحريك اراده او با اشارات غيبى است، اما چگونگى اين تحريك و اشاره را نمىدانيم، لذا شاهد هستيم چنين انسان هايى گهى بر طارم اعلى نشيند و گهى تا پشت پاى خود نبينند، بنابراين نكات ذكر شده، ما نبايد مانند عرفاى جاهل و نادان گمان كنيم كه مقام ولايت تصرف و ولايت تكوينى، يعنى اين كه عدهاى از طرف خدا گرداننده زمين و آسمان و خالق و رازق و محيى و مميت شوند.
البته بايد اعتراف نمود كه قبول ولايت به اين معنى خالى از دشوارى نيست، به ويژه اين كه عدهاى طرح آن را غير ضرورى و عدهاى اساساً آن را غلو مىشمارند و اين اعتقاد را قايل شدن به مقام فوق بشرى و نيمه خدايى براى انسان كامل و در نتيجه شرك به خداوند مىدانند. اين معنى از ولايت اگرچه بى شك از مسايل عرفان به عنوان يك مسلك است، اما اين امر باعث نمىشود آن را مردود قلمداد كنيم، زيرا اين انديشه در مذهب تشيع هم وجود دارد و به حكم قراين مسلم تاريخى، اين انديشه را عرفان از تشيع اقتباس نموده است.
براى فهم اين بحث، فهم پايهها و ريشههاى آن ضرورى است. مهمترين مسأله در رابطه با اين بحث مسأله قرب و تقرب به خداوند است كه روح همه دستورات و عبادتها همين قصد قربت مىباشد.
كلمه قرب و نزديكى در خارج از مفاهيم اجتماعى به همان معناى حقيقى، فاصله مكانى است؛ مثلاً مىگوييم: من خود را به نزديك اين كوه رساندم اما وقتى مىگوييم: فلان شخص با آن خدمت خود به فلان مقام تقرب حاصل كرد،
مراد اين است كه در روحيه او اثر گذاشت و او را از خود راضى و خشنود نمود. در مورد قرب بندگان به وسيله اطاعت و عبادت هم بايد همين معنى را بفهميم كه اين اعمال بندگان موجب خشنودى خداوند، يعنى بيشتر شدن لطف و عنايت او مىشود.
در غير اين صورت بايد انسان را فقط محدود به بعد مادى او كنيم و در نتيجه بايد منكر قرب به خدا شويم، زيرا از نظر نزديكى و دورى مكانى به خداوند، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ابوجهل مساوىاند.
عدهاى نتيجه قرب خداوند را فقط قرب خداوند را فقط رحمت مادى، يعنى باغ و بهشت و حور و قصور (قصرها) مىشمارند و عدهاى آن را اعم از مادى و معنوى مىدانند.
موجودات در اصل آفرينش به هر نسبت كه از وجودى كامل تر، يعنى از وجودى قوى تر و شديدتر بهره مند باشند، به ذات الهى كه وجود محض و كمال صرف است نزديكترند.
حقيقت علم و قدرت و حيات و... به صورت كامل از آن خداست، اما موجودات ديگر داراى درجات مختلف هستند؛ مثلاً فرشتگان نسبت به جمادات و نباتات چون از وجود كاملترى برخوردارند به خداوند نزديكترند. هر يك از موجودات غير مختار در نظام هستى جايگاهى دارند، اما انسان به حكم اختيار خود با پيمودن طريق طاعت و عبادت خداوند، مىتواند مراتب و درجات قرب پروردگار را طى كند و از مرحله حيوانى تا مرحله ملك و فوق آن برسد. اين درجات قرب موجب كامل شدن وجود انسان است؛ يعنى زيادت علم و قدرت و حيات و اراده و افزايش دايره نفوذ و تصرف.
اگر چه بدون شك دستورهاى اسلام مملو از فلسفه هاى زندگى در شؤون اسلام مختلف است و از طرفى، از نظر اسلام معنويت، جدا از زندگى در اين جهان وجود ندارد، اما نبايد تصور كرد كه فلسفه هاى دستورات اسلامى در مسائل زندگى خلاصه مىشود، زيرا در حقيقت انجام اين دستورات وسيله اى است براى طى طريق عبوديت و پيمودن صراط قرب و استكمال وجود كه روح و باطن دستورات اسلام است.
علامه طباطبايى در اين باره مىگويد: ... نبوت واقعيتى است كه احكام دينى و نواميس خدايى مربوط به زندگى را به دست آورده و به مردم مىرساند و ولايت واقعيتى است كه در نتيجه عمل به فرآورده هاى نبوت و نواميس خدايى، در انسان به وجود مىآيد...كسى كه حامل درجات قرب و امير قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با روح و باطن دستورات و احكام الهى حفظ مىكند، در لسان قرآن امام ناميده مىشود.
بشر همواره در تلاش بوده و هست كه راهى پيدا كند كه بر خود و بر جهان تسلط يابد. در ميان راههاى مختلف يك راه وضع عجيبى دارد از اين نظر كه انسان، تنها وقتى از اين راه بهرهمند مىگردد كه چنان هدفى نداشته باشد؛ يعنى هدفش خضوع و فنا و نيستى از خود باشد، نه كسب قدرت و تسلط بر جهان، لذا در حديث آمده است كه العبوديه جوهرة كنهها الربوبية(471) يعنى بندگى و پيمودن راه قرب به حق، گوهرى است كه نهايت آن خداوندگارى، يعنى قدرت و توانايى است.
(472)
مراحل و منازل ولايت
كمال و قدرتى كه در اثر عبوديت و اخلاص و پرستش واقعى نصيب بشر مىگردد منازل و مراحلى دارد: اولين مرحله مرحله تسلط انسان بر نفس خويشتن است بدين ترتيب كه اولا بينشى نافذ پيدا مىكند، انْ تتقوا الله يجعل لكم فرقانا(473) و ثانيا آدمى بر نفس و قواى نفسانى خويش غالب و قاهر مىگردد، ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر(474)
مرحله دوم، تسلط و ولايت بر انديشههاى پراكنده، يعنى تسلط بر نيروى تخيل است.
قوه تخيل از عجيب ترين نيروهاى ماست كه ذهن ما به وسيله آن هر لحظه از موضوعى متوجه موضوعى ديگر مىشود. اين قوه در اختيار ما نيست، بلكه گويا ما در اختيار اين قوه عجيب هستيم، لذا تلاش براى تمركز ذهن بر يك موضوع معين ميسر نيست، و قوه تخيل، ذهن را دايماً متوجه اين سو و آن سو مىكند به عنوان مثال نمىتوانيم در نماز حضور قلب داشته باشيم البته بايد توجه داشته داشت كه انسان جبراً و اضطراراً محكوم قوه خيال نيست و كاملان و اهل ولايت قادرند اين قوه را مطيع خود نمايند و در نتيجه هر وقت اراده كنند، اين قوه با بازيگرىهاى خود مانع نمىگردد.
اسلام از راه عبادت و توجه به خدا اين پيروزى بر قوه خيال را تأمين مىكند، نه از طريق رياضتهاى ناروا و ستم بر بدن.
مرحله سوم اين است كه روح در مراحل قوت و قدرت و ربوبيت و ولايت به جايى مىرسد كه در بسيارى از چيزها، از بدن خود بىنياز مىگردد؛ در حالى كه بدن صد در صد نيازمند به روح است. اين بىنيازى گاهى در چند لحظه و گاهى مكرر و گاهى به طور دائم صورت مىگيرد و اين همان است كه به خلع بدن معروف مىباشد.
البته خلع بدن دليل بر كمال زيادى نيست، و افرادى كه هنوز قدم به مراحل بالاى سير و سلوك نگذاشتهاند هم، ممكن است به اين مرحله برسند.
مرحله چهارم اين است كه خود بدن از هر لحاظ تحت فرمان و اراده شخص در مىآيد بطوريكه در حوزه بدن خود شخص، اعمال خارق العادهاى سر مىزند. امام صادق عليه السلام مىفرمايد: ما ضعف بدن عما قويت عليه النية؛(475)
يعنى اگر نفس انسان با اراده قوى انجام كارى را مورد توجه قرار دهد، بدن از انجام آن كار ناتوانى نشان نمىدهد.
مرحله پنجم كه بالاترين مراحل است اين است كه حتى طبيعت خارجى نيز تحت نفوذ اراده انسان قرار مىگيرد. معجزات و كرامات انبيا و اولياى خداوند نيز جز مظهرى از ولايت تصرف و تكوينى نيست كه به صاحب آن از طرف خداوند، نوعى قدرت و اراده داده شده كه مىتواند به اذن و امر پروردگار در كائنات تصرف نمايد.
در انجام معجزه نبايد گمان كرد كه شخصيت و اراده صاحب معجزه هيچگونه دخالتى ندارد و معجزه تصرف مستقيم خداوند است كه بدون دخالت اراده انسان، معجزه را انجام مىدهد، زيرا اولاً خداوند ابا دارد كه يك فعل طبيعى بدون واسطه و خارج از نظام از هستى صورت بگيرد و در واقع اراده انسان كامل واسطه انجام اين معجزات است و ثانياً قرآن تصريح مىكند كه آورنده معجزه خود پيامبران هستند، البته با اذن خداوند كه منظور از اذن اعطاى نوعى كمال است كه منشأ چنين آثارى مىگردد و اگر خداوند بخواهد، آن كمال را مىگيرد.
در خاتمه نكته اى را كه در اول بحث ذكر شد دوباره توضيح مىدهيم و آن اين كه همه اين مراحل نتيجه قرب به پروردگار است و قرب حق يك حقيقت واقعى است نه يك تعبير مجازى و اعتبارى.