قرآن كريم مىفرمايد: ان تصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم؛(432) يعنى يارى الهى مشروط است به يارى كردن قبلى شما نسبت به دين خدا و مخصوصاً اين كه خالصانه و لله و فى الله باشد، يا مىفرمايد: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا
(433) در اينجا نيز، هم صرف نيروى بدنى (كوشش و جهاد) و هم صرف نيروى روحى (فينا = در راه ما) را شرط قرار مىدهد و در اين زمينه نه تنها در قرآن و احاديث، بلكه در زندگى خود و اطرافيانمان نمونههاى متعددى مىتوانيم بيابيم. اين كه زندگى انسان اگر مقرون به حقجويى و اخلاق و عمل باشد، مورد حمايت حقيقت قرار خواهد گرفت علاوه بر اين كه از لوازم ايمان به انبياست يك حقيقت تجربى و آزمايشى است، البته تجربه و آزمايش شخصى؛ يعنى هر كسى لازم است در عمر خويش چنين كند تا اثر لطف و عنايت پروردگار را در زندگى خود ببيند و چقدر لذتبخش است معامله با خدا و مشاهده آثار لطف او.
اين كار سختى نيست و مراحل اوليهاش آسان است؛ انسان مىتواند با خدمت به خلق، مخصوصاً احسان به والدين، به شرط اخلاص، كم و بيش آثار لطف خدا را همراه خود ببيند، و من خودم مىتوانم ادعا كنم كه عملاً لطف پروردگار را در اين شرايط وجدان كردهام.
تفاوت تفكر مادى و الهى در همين جاست. از نظر يك فرد مادى در حساب عالم هيچ تفاوتى ميان راه حق و ناحق نيست. از نظر او عوامل مؤثر در اجل، روزى، سلامت و سعادت منحصرا مادى است و كسى كه در راه عدالت و انسانيت گام بر مىدارد و مخالف وى، از اين حيث با هم فرقى ندارند، ولى از نظر جهانبينى الهى علل و عوامل ديگرى نيز در اين جهان موثر است. از اين نظر جهان يك واحد زنده و با شعور است و اعمال و افعال بشر عكسالعمل دارد.
يك فرد مادى هر قدر به مسلك خود مؤمن و معتقد باشد و هر قدر آرمانش مقدس و دور از خودخواهى و نفع پرستى باشد، بيش از اين عقيده ندارد كه به اندازه سعى و كوشش خود نتيجه مىگيرد، اما يك نفر انسان مؤمن و معتقد به خدا و غيب مىداند اگر در راه حق فداكارى كند، دستگاه جهان، به حمايت او بلند مىشود و صدها هزار برابر نيروى او، نيروى كه به يارى او مىآيد.[(434)
گفتيم: يكى از انواع مددهاى غيبى، الهامات و هدايتهاست. آنچه ما معمولاً از راههاى حصول علم مىدانيم دو تاست: يكى تجربه و مشاهده عينى، و ديگرى قياس و استدلال منطقى،(435) ولى آيا تمام معلومات بشر فقط از اين دو راه است؟
بسيارى از دانشمندان معتقدند كه راه سومى نيز هست و اغلب اكتشافات بزرگ به صورت ناگهانى در روح و مغز دانشمند جهيده است.
ابن سينا معتقد است كه چنين قوهاى در بسيارى از افراد كم و بيش وجود دارد و آيه شريفه: يكاد زيتها يضيىء و لو لم تمسسه نار را بر همين قوه كه در بعضى افراد احيانا به صورت شديدترى وجود دارد حمل مىكند. غزالى در بحث وحى و نبوت مىگويد:
بهترين دليل بر امكان وحى، وقوع آن است. زيرا بشر اطلاعاتى درباره داروها و يا درباره نجوم دارد كه مسلما از تجربه به دست نيامده است.(436)
خواجه نصير الدين طوسى نيز همين مطلب را در مورد برخى از صنايع مىگويد. در دانشمندان معاصر نيز اين نظريه طرفداران فراوانى دارد.
چنان كه حتى الكسيس كارل در كتاب انسان موجود ناشناخته دانشمندان را به دو دسته تقسيم مىكند: دانشمندان منطقى و دانشمندان اشراقى.
رياضيدان فرانسوى، ژاك هادامارا، در مقاله نقش شعور باطن در تجسمات علمى مدعى است كه هر دانشمند محققى كم و بيش احساس كرده برخى مطالب علمى او حاصل يك رشته الهامات درونى مىباشد؛ و انيشتين نيز شبيه اين مطلب را گفته است.
(437)
تا اين جا معلوم شد كه در زندگى فردى بشر انواعى از مددهاى غيبى وجود دارد: به صورت تقويت دل و اراده، بصورت فراهم شدن وسائل مادى كار، بصورت هدايت و روشنبينى، و صورت الهام افكار بلند علمى. معلوم مىشود انسان به خود واگذاشته نيست و عنايات الهى شامل حال او مىشود. حال درباره يك فرد چنين است، درباره جامعه بشريت چطور؟
از نظر اسلام مددهاى غيبى به جامعه به صورت ظهور افراد منجى محقق مىشود ظهور نوابغ بزرگ يا پيامبران عظيم الشأنى، مثل ابراهيم، موسى، عيسى و محمد عليهمالسلام در شرائطى بوده كه جامعه بشريت سخت نيازمند آنها بوده است، و معمولاً در مواقعى ظهور كردهاند كه بشريت در يك پرتگاه خطرناكى قرار داشته و آنها سبب نجات و اصلاح اجتماع خود شدهاند: و كنتم على شفا حفرة من النار فأنقذكم منها(438) يا و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين(439)
مسئله مهدويت در اسلام نيز چنين است، اعتقاد به مهدويت، اعتقاد به ظهور يك منجى بشريت است، نه فقط در شعاع زندگى يك قوم يا يك ملت بلكه در كل جهان و براى اصلاح اوضاع زندگى تمام بشريت. ممكن است بعضى بپندارند كه در عصر علم و دانش، دليلى ندارد كه تصور كنيم كه خطرى بشريت را تهديد مىكند و نياز به مدد غيبى باشد. بشريت روز بروز بالغتر و كاملتر مىشود و طبعا نيازمنديش به مددهاى غيبى - به فرض قبول آنها - كمتر مىگردد، اما در حقيقت اين خيال باطلى است.
خطراتى كه در عصر به اصطلاح علم و دانش بشريت را تهديد مىكند، از خطرات عصرهاى پيشين بيشتر است. علماى اخلاق همواره گفتهاند: منشأ انحرافات بشر تنها نادانى و جهالت نيست، بلكه انحرافات بشر بيشتر از ناحيه غرايز و تمايلات مهار نشده است.
در عصر ما، علم و دانش، ابزار غرايز سركشى چون شهوت و غضب و برترى طلبى و نفعپرستى شده است. و به همين علت خود علم و فن كه بزرگترين دوست بشر است چون آلت دست اين غرايز قرار گرفته بزرگترين دشمن او شده است، زيرا كه علم چراغ است و هدف را ما تعيين مىكنيم و چو دزدى با چراغ آيد گزيدهتر برد كالا.
علم همه چيز را تحت اختيار مىگيرد و قادر نيست به انسان هدف دهد، اما انسان بر علم مسلط است و آن را هر طور كه بخواهد به كار مىگيرد. فقط دين است كه مىتواند بر انسان و غرائز او مسلط شود و او را به اهداف عالى سوق دهد.
ما چون مسلمانيم و معتقديم كه جهان را صاحبى باشد خدا نام هرگز نمىپذيريم كه خطر عظيمى بشريت را نابود كند. تعليمات انبيا نوعى امنيت و اطمينان خاطر به ما داده است و در عمق قلب خود به مددهاى غيبى ايمان و اتكا داريم، ولى ديگران چطور؟ هر از چندى، در روزنامهها و سخنرانىها آثار بدبينى شومى را نسبت به آينده بشريت مشاهده مىكنيم.
اگر ما نيز ايمان به مددهاى غيبى را از دست بدهيم و تنها بر اساس علل ظاهرى حكم كنيم، بايد به آنها حق بدهيم. اگر اين بدبينى را بپذيريم واقعاً مسأله، صورت عجيب و مضحكى به خود مىگيرد، زيرا آن طور كه مىگويند با توجه به تاريخ چندين ميليارد ساله زمين و عمر يك ميليون ساله انسان، و دوره كوتاه علم و صنعت و پيشرفت شگفت آور در تكنولوژى، مَثَل بشر مثل طفلى مىشود كه در اولين لحظهاى كه قدرت در دستگيرى چاقو را مىيابد، آن را به شكم خود مىزند و كوچكترين حظى از زندگى خود نمىبرد.
اما يك فرد تربيت شده در مكتب الهى اين طور فكر نمىكند، مىگويد:
درست است كه جهان در سر يك پيچ پيچ خطرناك قرار گرفته، ولى همانطور كه خداوند در گذشته - البته در شعاع كوچكترى - بشر را از موقعيتهاى خطير نجات داده و مصلحى فرستاده است، اين بار نيز بشر را رها نخواهد كرد. عمر جهان به پايان نرسيده است. ما معتقديم كه هنوز اول كار است و با ظهور امام عصر دولتى مقرون به عدل و عقل و سعادت و سلامت در انتظار بشريت است.
در حديث آمده كه در آن دولت جهانى، به عدالت حكم شود و ستم براى هميشه رخت بربندد، رهها ايمن گردد، زمين بركات و استعدادهاى خود را ظاهر گرداند و حداكثر استفاده از منابع و خيرات زمين صورت گيرد، فقيرى پيدا نشود كه مردم صدقات و زكات خود را به او بدهند و اين است معنى سخن خدا كه: عاقبت از آن متقيان است.
(440)
اين است فلسفه بزرگ مهدويت. در عين اينكه پيشبينى يك سلسله نابسامانيها و كشتارها و بى عدالتىهاست: پيش بينى يك آينده سعادت بخش و پيروزى كامل عقل بر جهل، توحيد بر شرك، عدالت بر ظلم و سعادت بر شقاوت است.(441)
مديريت و رهبرى در اسلام
براى اين كه به مسئله مديريت و رهبرى از نظر اسلام توجه كنيم بايد با دو مفهوم از مفاهيم اسلامى آشنا شويم: رشد و امامت (هدايت).
رشد كلمهاى است كه از قرآن كريم گرفته شده است. قرآن در مورد يتيمان مىفرمايد: يتيمانى كه سرپرست خود را از دست دادهاند و ثروتى دارند تا زمان بلوغ بر آنها سرپرستى كنيد. بعد اضافه مىكند كه بلوغ شرط لازم هست، اما كافى نيست.زمانى كه رشد در آنها احساس شد مىتوان ثروت را به آنها داد.
در فقه اسلامى در مورد ازدواج، همه فقها علاوه بر بلوغ و عقل، رشد را نيز لازم دانستهاند. البته در اصطلاح فارسى رشيد به كسى گوييم كه اندام موزون و برازندهاى داشته باشد، اما در اصطلاح فقهى رشد به كمال روحى گفته مىشود و مىگويند: افراد يا عاقلند و يا مجنون، و عاقلها يا رشيدند يا غير رشيد (سفيه). اگر بخواهيم كلمه رشد را به مفهوم عامش كه شامل همه انواع رشدها بشود تعريف كنيم بايد بگوييم: رشد يعنى اين كه انسان شايستگى و لياقت اداره و نگهدارى و بهرهبردارى از سرمايهها و امكانات مادى يا معنوى كه به او سپرده مىشود را داشته باشد.
رشد فقط به فرد منحصر نمىشود، براى ملتها هم ميتوان رشد را تعريف كرد. رشد ملى عبارت است از لياقت يك ملت براى نگهدارى و بهرهبردارى و سود بردن از سرمايهها و امكانات طبيعى و انسانى خود.
رهبرى و مديريت كه موضوع بحث ماست خود مستلزم نوعى از رشد است، زيرا رهبرى در حقيقت، يعنى بسيج كردن نيروى انسانها و بهرهبردارى صحيح از نيروهاى انسانى. براى وضوح بيشتر توضيحى درباره رشد فردى مىآوريم سپس وارد مسئله رهبرى مىشويم.
اولين رشدى كه انسان بايد از آن بهرهمند شود رشد فردى، شخصى و اخلاقى است، اما كمتر كسى است كه از سرمايههاى فردى خود بهره بردارى صحيح كند. در اين جا دو مثال مطرح مىكنيم: يكى در بعد علمى و يكى در بعد دينى.
افراد از نظر هوش و استعداد و حافظه با هم تفاوت دارند. افراد رشيد از حافظه خود بهرهبردارى صحيح مىكنند، اما انسان هاى غير رشيد ممكن است حافظهاى بسيار قوى هم داشته باشند، اما نتوانند از آن استفاده كنند. آدم غير رشيد حافظه را مثل يك انبار فرض مىكند هر چيزى را داخلش پرت مىكند و اگر زمانى محتاج آنها شد مجبور است ساعتها در اين انبار محفوظات جستجو كند، ولى يك فرد رشيد ابتدا از بين موضوعات، موضوعات مفيد را انتخاب مىكند و بعد از تكميل يك موضوع به موضوع ديگر مىپردازد؛ چنين فردى اگر حافظهاش ضعيف هم باشد از آن حداكثر استفاده را مىكند و مثل كسى است كه كتابخانهاى منظم با قفسه بندىهاى مرتب دارد كه هر كتابى را بخواهد سريعا مىيابد.
مثال دوم در مسأله عبادت است. غالباً مردم خيال مىكنند كه چون عبادت خوب است، پس هر چه بيشتر بهتر. فكر نمىكنند كه عبادت وقتى اثر مىدهد كه جذب روح شود؛ همانطور كه براى جسم هم اگر غذاى خوبى باشد نمىگوييم: هر چه بيشتر بهتر، بلكه حد را بايد رعايت كرد. عبادت كه غذاى روح مىباشد نيز چنين است. عبادت بايد با نشاط روح توأم باشد. البته نه به اين معنى كه حتماً بايد قبل از شروع نشاط روحى داشته باشيم. بسا افرادى كه هيچ وقت نشاط پيدا نكند؛ چون خود نشاط تدريجاً با عبادت و انس با ذكر خدا، پيدا مىشود، بلكه مقصود اين است كه ظرفيت انسان براى عبادت محدود است و فرضاً اگر هم انسان عبادت را با نشاط آغاز كند، پس از مدتى كه بدن خسته شد نشاط هم از بين مىرود و و از آن به بعد عبادت جنبه تحميلى پيدا مىكند و همانند غذاى نامطبوعى مىشود كه بدن، به جاى جذب، دفع مىكند. و به فرموده پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم: تنها كسانى از ثمرات عالى عبادت بهرهمند مىشوند كه قلب آنها عاشقانه عبادت را انتخاب كند و بپذيرد.(442)
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به جابر بن عبدالله انصارى مىفرمود: اسلام دين متين و محكمى است، لذا طورى عمل كن كه نفست عبادت را دشمن بدارد.
(443) سوارهاى كه چند منزل را يك باره مىراند، نه به مقصد مىرسد و نه پشت سالم براى مركب خود باقى مىگذارد.(444)
اكنون بر مىگرديم به مسأله مديريت اجتماعى. گفتيم: رشد يعنى قدرت مديريت. وقتى موضوع رشد، اداره انسانهاى ديگر باشد آن را مديريت و رهبرى مىناميم. كه در اسلام از واژه هدايت يا امامت استفاده شده است.(445)
دنياى امروز به مسأله رهبرى و مديريت تنها از جنبه اجتماعى مينگرد و البته به حق اهميت زيادى به آن مىدهد. اهميت فوق العاده رهبرى بر سه اصل مبتنى است: اصل اول مربوط است به اهميت انسان و ذخائر و نيروهاى عظيمى كه در وجودش نهفته است كه معمولاً خود به آنها توجه ندارد. در اسلام به مسئله متوجه كردن انسان به عظمت شرافت خود و نيروهايى كه در خود دارد توجه زيادى شده است. مثلاً قرآن مىگويد: فرشتگان را واداشتيم كه به انسان سجده كنند، يا انسان بر فرشتگان در تعلم اسماء الهى پيشى گرفت، يا آنچه در زمين و آسمان است مسخر انسان گردانيديم.
اصل دوم مربوط است به تفاوت انسان و حيوان. حيوانات مجهز به يك سلسله غرايزند و رشد آنها رشد غريزى است؛ يعنى حيوان به طور غريزى به سرمايههاى خود، آگاه است و لياقت بهره بردارى از آنها را به طور غريزى داراست، ولى انسان با اين كه از نظر نيروها مجهزترين موجودات مىباشد، از لحاظ غريزه فقيرترين موجود است، لذا به رهبرى، مديريت و هدايت از خارج نياز دارد. و رشد او يك امر اكتسابى است كه بايد با پاى خود و به انتخاب و مسووليت خود انجام دهد،(446) اصل سوم مربوط به قوانين خاص زندگى بشرى است كه يك سلسله اصول بر رفتار انسان حكومت مىكند كه رهبرى انسان بىشناخت آن اصول ممكن نيست.
قرآن كريم درباره رهبرى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم(447) پيامبر نيروهاى بسته را باز كرد.
از اين آيه مىتوان نتيجه گرفت كه مديريت اجتماعى يعنى: مجهز كردن، تحريك و آزاد سازى نيروها و در عين حال كنترل آنها و در مجراى صحيح قرار دادنشان و به آنها سازمان حركت بخشيدن. مديريت صحيح از ضعيف ترين ملتهاى دنيا، قوىترين ملتها را مىسازد، آنچنانكه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم چنين كرد.(448)
حال اگر بخواهيم نظر اسلام را در باب اصول مديريت و رهبرى درك كنيم دو راه بايد طى شود:
اول مطالعه بسيار عميق سيره اولياء دين، مخصوصاً پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و از ميان سيرههاى مختلف ايشان مخصوصاً سيره ايشان در لشكركشى، در سياست، در تبليغ اسلام، در رفتار با دشمنان، و در خانواده.
سيره عملى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نشان دهنده روانشناسى ايشان است؛ مثلاً وقتى آن حضرت معاذ بن جبل را براى تبليغ به يمن فرستاد، چنين فرمود: يسر و لا تعسر، بشر و لا تنفر و صل بهم صلوة اضعفهم؛(449)
يعنى از طرفى با سختگيرى نمىشود مردم را رهبرى كرد، پس بر آنها آسان بگير، از طرف ديگر از راه ترساندن وارد مشو، كه مردم احساس تنفر كنند. هنگام نماز با تازه مسلمانان كه هنوز لذت عبادت را نچشيدهاند، مدارا كن و حال ضعيفترين آنها را رعايت كن تا كسى از نماز خواندن، خسته و ناراحت نشود.
نكته قابل تأمل ديگرى كه از سيره اميرالمؤمنين عليه السلام استفاده مىشود اين است كه در اسلام رهبر از آن جهت كه رهبر است و بايد روحها را اداره و ارضاء نمايد و بسيج كند، وظائفى دارد كه غير او و حتى خود او در غير پست رهبرى ندارد.(450) مثل سادهزيستى در حد پايينترين افراد جامعه.
طريق دوم، مراجعه به متون دستورهاى اسلامى در اين زمينه است مخصوصاً آنچه در قرآن خطاب به پيامبران در روبرو شدن با ملتها آمده و همچنين دستورهايى كه در باب نحوه امر به معروف و نهى از منكر، نحوه ارشاد جاهل و وعظ و اندرز غافل، شرايط مبلغ و تبليغ و... مطرح شده است.
مسائل رهبرى با روان بشر سروكار دارد. جلب همكارى روانها و به حركت در آوردن آنها بسوى هدفى مقدس و عالى، مهارت و ظرافت فوق العاده مىخواهد كه كار هر كس نيست و امروزه با پيشرفتهاى علومى چون روانشناسى و جامعهشناسى، مطالعه سيره اولياء خدا نشان مىدهد كه رفتار آنها بر دقيقترين ملاحظات روانى و بر اصول دقيق علمى رهبرى منطبق بوده است و به اين ترتيب بوده كه مىتوانستند تا اعماق قلوب مردم نفوذ كنند.(451)
(452)
رشد اسلامى
رشد يكى از مفاهيم اسلامى است كه در مورد برخى احكام آورده مىشود. و به لحاظ فقهى در قبول مسووليتها شرط است؛(453) منتها با بلوغ و با عقل اين تفاوت را دارد كه بلوغ يك سير طبيعى و خارج از اختيار انسان دارد، بى عقلى (جنون) هم يك بيمارى است كه ديگران موظفند در صورت امكان، شخص مجنون را معالجه كنند، ولى رشد يك امر اكتسابى است؛ يعنى چون ما عاقل و بالغ هستيم، موظفيم آن را كسب كنيم.
در گفتار قبل در تعريف رشد گفتيم كه رشد يعنى لياقت و شايستگى براى نگهدارى و بهرهبردارى از امكانات و سرمايههايى كه در اختيار انسان قرار داده شده است و توضيح داديم كه مسئله مديريت، يكى از فروع مسأله رشد است. امروزه مسأله مديريت، چه مديريت بازرگانى، يا صنعتى، يا ادارى، يا روحانى، فوقالعاده مورد توجه عصر ماست و انسانها بايد در كارهايى كه به آنها واگذار مىشود، به تعبير اسلامى رشد داشته باشند و نداشتنش هم عذر نيست، بايد برويم و كسب كنيم.
همچنين گفتيم كه يك تفاوت انسان و حيوان در همين مسأله رشد است، كه در حيوان غريزى و طبيعى است، ولى در انسان، اكتسابى؛ يعنى حيوان نه تنها به سرمايهها و امكاناتش آگاهى غريزى دارد، بلكه لياقت نگهدارى و بهرهبردارى را هم به نحو غريزى داراست، ولى انسان همه راههايى را كه حيوانات ديگر به حكم غريزه انجام مىدهند، با انتخاب و مسووليت خودش انجام مىدهد.
تفاوت ديگر رشد حيوان با انسان (غير از غريزى و اكتسابى بودن) اين است كه رشد حيوان مربوط به زمان حال و منطقه خاص است ولى رشد انسان نه محدود به زمان حال است و نه محدود به منطقه زندگى خاص. رشد انسان نسبت به زمان گذشته، يعنى آگاهى به سرگذشت خود و بهرهبردارى از امكانات تاريخى، اما رشد نسبت به آينده، يعنى حوادث آينده را پيشبينى علمى كردن و پيشاپيش آنها را تحت ضبط و كنترل درآوردن؛ به عبارت ديگر سوار شدن بر زمان و هدايت آن بر اساس قوانينى كه بر آن حاكم است، زيرا پيشبينى آينده فرع بر شناخت حال و مقتضيات زمان است، پس رشد، شناخت زمان و مقتضيات آن است. مردمى كه عصر و زمان خود را درست درك نمىكنند به طريق اولى نمىتوانند آينده را پيشبينى كرده، تحت كنترل خود درآورند.(454)
در مسأله رشد، اول چيزى كه لازم است، شناخت است. وقتى مىخواهيم لياقت حفظ و نگهدارى از سرمايههاى الهى كه در وجود ما نهاده شده است پيدا كنيم، بايد ابتدا اين سرمايهها را بشناسيم. بعد از مرحله شناخت، مرحله قدرت و لياقت نگهدارى و بهره بردارى است. آموزش و پرورش به طور كلى متوجه اين دو جهت است. آموزشها متوجه آگاهى بخشىها هستند كه يك ركن رشد است، و پرورشها متوجه توانايى بخشىها هستند كه ركن دوم آن است.
حال كه با مفهوم رشد آشنا شديم و ديديم كه در مسئوليتهاى اسلامى توجه خاصى به رشد شده و خود رشد هم مسووليتى است كه بايد اكتساب شود، بايد بدانيم كه مسووليت و رشد انواعى دارد: رشد اخلاقى، اجتماعى، سياسى، ملى و... اما در ميان رشدها يك رشد است كه نام آنرا رشد اسلامى ميگذاريم، يعنى در ميان همه مسئوليتها يك مسئوليت هم در باره خود اسلام داريم: مسئوليت شناخت، حفظ، نگهدارى و بهرهبردارى از اسلام.
چرا كه اسلام هم، يك سرمايه معنوى عظيم است كه در اختيار ما گذاشته شده است. آيا ما مسلمانان چنين رشدى داريم كه مسووليت اسلام را بر عهده گرفتهايم؟ گفتيم كه شرط اول رشد شناخت است، آيا ما اسلام را مىشناسيم؟
متأسفانه مىبينيم كه ما اين اولين شرط را نداريم؛ يعنى هنوز نمىدانيم كه اسلام هم فرهنگى دارد. ما حتى تاريخ درخشان خود و شخصيتهاى بزرگ خود را كه در تحول تمدن عالم نقش داشتهاند نمىشناسيم و به همين جهت است كه به خودمان اعتماد نداريم و خود را حقير مىپنداريم؛ و اگر ما چيزى را نشناسيم چگونه مىخواهيم آنرا حفظ و نگهدارى و از آن بهره بردارى كنيم.
از علام بى رشدى ما اين است كه مثلاً مىشنويم در جايى قرآنهاى نفيس خطى را كه نشاندهنده هنر و علاقه اجداد ما به كتاب مقدسشان بوده است در اختيار بچه مكتبىها قرار دادهاند و آنها هم كه تازه مىخواستند قرآن ياد بگيرند آنها را ورق ورق كردهاند، و چون قرآنها ديگر قابل استفاده نبوده، مىخواستهاند آنها را زير زمين دفن كنند! اين در حالى است كه مىبينيم كتاب نفيس خطى ما از اروپا مىآيند و به موزهاى خود مىبرند.
ابنيه تاريخى ما تا چند سال پيش چنان بود كه هر كسى هر بلايى كه مىخواست سر آن مىآورد. درباره دانشمندان گرانقدر خود آن قدر بى اطلاعيم كه بايد ارزش آنها را از زبان بيگانگان بشنويم تا آنها را قبول كنيم. از همه سرمايهها بالاتر و مهمتر خود مقررات اسلامى است كه سالهاست در اثر بى رشدى و بى لياقتى و عدم شناخت ما از اسلام و فلسفه اجتماعى و انسانى اسلام فراموش شده و به جاى آن مقررات موضوعه و مجعوله ديگرى جانشين گرديده است. باز اگر مىنشستيم و واقعاً مطالعه مىكرديم و مىديديم كه مثلاً مقررات قضايى يا خانوادگى اسلام قادر به تنظيم صحيح اجتماع و خانواده نيست، جاى اشكال نبود، اما مىبينيم بدون مطالعه يا با دلايل سست اينها كنار گذاشته مىشوند.
مثلاً همين مسأله مجازات دزدى كه عدهاى امروزه جار و جنجال راه انداختهاند و مىگويند: دنياى امروز ديگر نمىپسندد كه دست دزد را ببرند.
مگر ما از خودمان فهم و انتخاب نداريم كه بايد پسند ديگران را بپسنديم.
برخى با ظواهر عوامفريبانهترى مىگويند: دزد را نبايد مجازات كرد، بلكه بايد تربيت كرد و نجات داد. حال آن كه اين جا سخن در اين نيست كه يا تربيت و مجازات، بلكه سخن اين است كه اگر تربيت مؤثر نشد چه بايد كرد؟ البته توجه شود كه از نظر اسلام، اولاً اين قانون و امثال آن زمانى اجرا مىشود كه قبلاً صريحاً اعلام شده باشد و مجرم از آن خبردار باشد ثانياً، اين مجازات، آخرين عامل تربيتى اجتماع است؛ و گرنه اسلام هرگز نمىگويد: تنها راه جلوگيرى از دزدى يا هر جنايت ديگر، فقط مجازات است.
برخى ديگر چنين اشكال مىكنند كه با اين قانون، فقط دست آفتابه دزد را مىبرند، ولى كسى كه با استفاده از قوانين ظالمانه موجود، حقوق بسيارى از ديگران را به نفع خود ضايع كند، مصون و محترم است.
پاسخ اين است كه مگر اجراى اين مجازات به معناى اين است كه قوانين ديگر هر طور بوده، بود؟ يا اگر دزدى زر و زور داشت نبايد متعرض او شد؟ خير، اين مجازات جزيى از يك طرح كلى است كه شامل وضع و اجراى قوانين عادلانه نيز هست.(455)
به هر حال مسأله عدم توجه ما به مسؤوليت حفظ مقررات اسلامى از راه عدم شناخت ما به فلسفه نظامات اجتماعى، سياسى، حقوقى، جزائى و خانوادگى اسلام و عدم توانائى ما بر دفاع از آنها، يكى از مسائل بسيار حساس است. خوشبختانه در سالهاى اخير تا حدى بيدارى پيدا شده است.
افرادى كه عميقاً نظامهاى اسلامى را مطالعه مىكنند از دو جهت در شگفت مىمانند: يكى عمق اعجاز آميز فلسفههاى اجتماعى اسلامى و ديگر نهايت بى خبرى و بى لياقتى مدعيان حراست اين مقررات.
مثال ديگر از بى رشدى ما اين است كه يك جامعه زنده از خصوصياتش اين است كه هر ناراحتى كه بر يك عضو وارد شود، تمام پيكر آگاه و بى تاب مىشود و همدردى مىكند.
در بحث خطابه و منبر گفتهام كه فلسفه نماز جمعه كه اسلام آن را واجب كرده، اين است كه مسلمانان از آنچه در جهان، خصوصاً در جهان اسلام مىگذرد كاملاً بىخبريم.
اندلس اسلامى يكى از بزرگترين تمدنها و حساسترين عضو پيكر اسلام از آن جدا مىشود، اما شرق اسلامى تا صدها سال خبردار نمىشود و امروز هم كم و بيش حوادث دردناكى براى جامعه اسلامى رخ مىدهد ما از آنها خبر نداريم، چه رسد به همدردى.
يكى ديگر از علايم بىرشدى ما عدم توانايى براى پيش بينى حوادث است، كه توضيحش را قبلا دادم. اينها علايم منفى بى رشدى ما بود؛ يعنى بى خبريها، بى اطلاعى از شرايط زمان، پيش بينىها و... حال به چند نمونه از علايم مثبت بى رشدى اشاره كنم؛ يعنى حركتهايى كه كمتر از سكونها نشانه بىرشدى نيستند.
انتشارات و مطبوعات مردمى نمايانگر سطح رشد آنهاست. نگاهى به آثار منتشره ما به نام اسلام و دين، سطح رشد جامعه ما را مىفهماند.
فرنگىها مىگويند اگر به كتابهاى غربى مىخواهيد رجوع كنيد، به آنهايى رجوع كنيد كه تاريخش به شما نزديكتر است، ولى در مورد كتابهاى شرقى بالعكس است، زيرا هر چه جلوتر آمده بىارزش تر شده است. البته مقدارى مبالغه است، ولى بى شك كتب جديد به اصطلاح تبليغى و دفاعى اسلامى چنين است و اغلب بيش از آن كه آگاه كننده باشد تخديرى و منحرفكننده است.
مورد ديگر، مصارف نيروهاى مغزى ماست. مغزهاى متفكران جامعه از سرمايههاى گرانقدر آن جامعهاند. آنچه به رشد مربوط است داشتن يا نداشتن مغزهاى قوى نيست، بلكه مهم اين است كه آنها صرف چه مسائلى ميشوند؟ نيروى مغزى برخى جامعهها صرف مسائلى بىفائده يا كم فايده مىشود. در جامعه ما عادت شده كه مقدار بسيار زيادى از اين نيروها صرف حل شبهههايى كه هزاران بار حل شده شود حال اين كه هزاران مسأله مهمتر و مورد نيازتر از آن داريم كه كسى در فكر آنها نيست.