اقبال مىگويد: تجديد حيات اسلامى امكان دارد، زيرا مسلمين مردهاند، اما خود اسلام نمرده است، چون تكيه گاه و مبناى اسلام، يعنى كتاب آسمانى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جاودانهاند، پس نقص كار در تفكر و طرز تلقى مسلمين از اسلام است.
اميرالمؤمنين عليهالسلام آينده اسلام و مسلمين را چنين پيشگويى كردهاند:
لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا(381) پوستين در زمستان براى دفع سرماست، اما اگر كسى آن را وارونه بپوشد نه تنها گرما ندارد، بلكه به صورت مضحك و مسخرهاى هم در مىآيد. اسلام نيز چنين شده است.
اسلام هست، اما اسلام بى خاصيت و بى اثر، اسلامى كه نمىتواند حركت و نيرو و بصيرت بدهد، پس اگر فقط از تمدن اروپايى انتقاد و از فرهنگ اسلامى تمجيد كنيم و بعد بپنداريم كه روح اسلام همين است كه ما داريم و منتظر باشيم مردم دنيا از ما پيروى مىكنند، كارى از پيش نمىرود.
تعبير احياى تفكر اسلامى كه از سوى اقبال به كار برده شده، بيانگر وضعيت كنونى مسلمانان و نياز آنها به تعبيرات و اصطلاحات اساسى است. البته اصل اين تعبير از خود قرآن است يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم(382)حالا ما در اين جا به بيان چند خاصيت از خواص حيات مىپردازيم تا ببينيم اين كه مسلمانها مردهاند، به چه معناست. در ضمن سعى خواهيم داشت تا راه چگونه زنده كردن اسلام در ميان مسلمين را هم نشان بدهيم.(383)
يكى از علايم حيات، جنبش و آگاهى است. انسان به هر نسبت كه آگاهى بيشتر داشته باشد، حيات بيشترى دارد و هر قدر كه بى خبرتر باشد، مردهتر است. همچنين به هر نسبت كه تحرك بيشترى دارد زندهتر و هر قدر كه ساكنتر باشد مردهتر است، اما متأسفانه در جامعه ما هر كسى تا وقتى ساكت باشد، مورد تعظيم و اكرام خواهد بود، اما همين كه به راه افتاد و يك قدم برداشت، نه تنها كسى كمكش نمىكند، بلكه سنگ مخالفت است كه به طرف او پرتاب مىشود و اين نشانه يك جامعه مرده است.
يكى ديگر از علايم حيات يك جامعه، ميزان همبستگى بين افراد آن مىباشد. خاصيت مردگى، متلاشى و متفرق شدن اعضا از يكديگر است.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد: مثل المؤمنين فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى(384) آيا ما مسلمين امروزى هم اين طورى هستيم؟ يا اين كه مسلمين بيشتر مساعيشان صرف جنگ و دعوا با هم و اختلافات داخلى مىشود؟
اقبال مدعى است كه از تاريخ مردن تفكر اسلامى پانصد سال مىگذرد. پانصد سال پيش اندلس، يكى از شريفترين اعضاى پيكر اسلامى را از مسلمانان گرفتند، اما مسلمانان چنان سرگرم جنگ شيعه و سنى بودند كه كسى اصلاً متوجه اين واقعه نشد و امروز هم سالهاست كه دشمنان اسلام، فلسطين را از دست مسلمين بيرون آوردهاند و مسلمين ساكت نشستهاند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث فوق مىفرمايد:
اگر يك عضو بدن درد بگيرد، ساير اعضا چنان به تكاپو مىافتند كه ديگر شخص خوابش نمىبرد. حالا همدردى ما با مردم فلسطين چيست؟ اگر واقعاً همدردى نيست، پس مسلمان نيستيم.
يكى ديگر از علايم مرده بودن، مردهپرستى است كه هر مرد بزرگى را تا وقتى زنده است قدر نمىدانيم و به او اعتنا نمىكنيم، اما همين كه مرد به تجليل وى مىپردازيم. البته نمىگويم كه از بزرگانى كه مردهاند، نبايد تجليل كرد، اما بحث بر سر اين است كه چرا تا زنده است، به او بى توجه هستيم؛ مثلاً علامه طباطبايى مرد بسيار بزرگى است كه صد سال ديگر بايد بنشينند و آثار او را تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پى ببرند، چرا ما از حالا به اين فكر نيفتيم.
يكى ديگر از دلايلى كه جامعه ما مرده است اين است كه دروغ را مىپذيرد، اما سخن راست را حاضر نيست بپذيرد؛ مثلاً در داستان اربعين امام حسين عليهالسلام همه جا صحبت از اين است كه اهل بيت در كربلا بر سر قبر امام حسين عليهالسلام آمدند، بعد چه شعرها و مرثيهها و... در حالى كه اين واقعه در هيچ كتاب معتبرى ذكر نشده است، اما از دو جريان اصيل اين روز يعنى آمدن جابر به كربلا و احوال وى و نيز زيارت اربعين با آن مضامين عالى خبرى نداريم.(385)
تفكر مسلمين درباره تأثير عمل در سعادت
در بحث پيش گفتيم كه طرز تفكر و تلقى مسلمين در عصر حاضر درباره اسلام آسيب ديده است و به بعضى از اين آسيبديدگىها و علايم مرده بودن مسلمين اشاره كرديم. ما مسلمانان اگر بخواهيم طرز تفكر خودمان از اسلام را تصحيح كنيم بايد به گذشتهها بر گرديم، چرا كه ريشههاى اين آسيب چه بسا در چند قرن پيش باشد. در اين جا به يكى از آسيب هايى اشاره مىكنيم كه ريشه در قرون اوليه اسلامى دارد و امروزه در ميان ما ريشههاى جديدى هم پيدا كرده و آن خوار شمردن در تأثير عمل در سعادت، و رجوع از تفكر واقعبينانه به خيالبافى است.
در اسلام تكيهگاه تعليم و تربيت، عمل است و سرنوشت و سعادت انسان وابسته به عمل او معرفى شده است و اين يك طرز تفكر واقع بينانه و منطبق با ناموس خلقت است: ليس للانسان الا ما سعى،(386) فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره(387)
وقتى يك ملت فهميد سرنوشتش به دست خودش است، آن وقت متوجه عمل و نيروى خود مىشود و به فعاليت مىپردازد و اين خود عامل بزرگى براى حيات يك جامعه است. در صدر اسلام، چون اين مسأله از اصول فكرى مسلمانان بود، مسلمين جنب و جوش بسيار زيادى داشتند، اما كم كم افكارى در ميان مسلمين پيدا شد كه عمل را تحقير مىكرد. خلفاى بنى اميه چون خود فاسد بودن، اين فكر را ترويج كردند كه اساس اسلام بر ايمان است و وقتى ايمان درست شد، عمل هر چه بود، بود. خلفاى بنى اميه سعى مىكردند به اين ترتيب خود را تبرئه كنند و مردم را به فساد آنها اعتراض نكنند. در آن موقع ما شيعيان از اميرالمؤمنين عليهالسلام الهام گرفته بوديم كه الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان؛(388) يعنى عمل جزء ايمان است و ايمان مجزاى از عمل نميتواند وجود داشته باشد.
در قرون اوليه اسلام اين آسيب و اين طرز فكر فقط اختصاص به جناحى از اهل سنت (مرجئه) داشت، ولى اگر دقت كنيم، مىبينيم شيعه كه آن قدر با مرجئه در ستيز بود، امروز عملا از مرجئه شده است و در تعليمات خود عمل را تحقير مىكند و مثلاً مىگويد: انتسابت به على را درست كن، اسمت شيعه باشد، در ديوان عزاداران حسينى ثبت شوى، همين كافى است! مىگويد: بهشت را با عمل نمىشود تهيه كرد و بايد بهانهاى جور كرد! اين نوعى گريز از واقعيت به خيال است. در حالى كه قرآن با صراحت اين اعتقاد را در آن زمان اهل كتاب و خصوصاً يهودىها طرفدارش بودند، رد مىكند و مىگويد:
خدا به هيچوجه كسى را بدون عمل به بهشت نمىبرد و كسى را با انتساب نمىبخشد. جريان از اين قرار بوده كه در مدينه در بين عدهاى از مسلمانان و مسيحيان و يهوديان اختلاف مىشود، كه هر يك اظهار مىدارند كه خداوند به خاطر دين ما براى ما امتياز خاصى قايل است و هر كار بدى بكنيم، خدا از ما مىگذرد. اين آيه نازل مىشود كه نه آن طور است كه شما مسلمانها آرزو مىكرديد و نه آن طور است كه اهل كتاب آروز مىكنند؛ هر كس كار بدى كند، خدا به او كيفر خواهد داد:
ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به(389)
ائمه معصومين عليهم السلام هم در موارد بسيارى اين پندار غلط و باطل را تذكر داده و فرمودهاند: با صرف انتساب به پيامبر و ائمه عليهم السلام كسى به بهشت نمىرود و گناهانش پاك نمىشود. در اين جا به چند نمونه از تعاليم معصومين عليهم السلام در اين باب اشاره مىكنيم.
زيد النار (برادر امام رضا عليه السلام) در جايى نشسته بود و مرتب مىگفت: ما چنين و چنانيم و خدا با ما خاندان پيامبر چنين رفتار مىكند. امام رضا عليهالسلام كه متوجه سخنان او شدند، فرمودند: اين مهملات چيست؟ اتفاقاً اگر اين طور باشد كه تو مىگويى، تو از پدرت موسى بن جعفر افضل هستى، در حالى كه او يك عمر به عبادت و عمل گذراند و تو يك عمر به بطالت، با اين حال بهشت براى هر دو شما تضمين شده است! و مگر پسر نوح پيامبر زاده نبود؟ پس چرا خدا حاضر نشد خواهش يك پيامبر را درباره يك پيامبرزاده بپذيرد و خود آن پيامبر هم به خاطر آن خواهش مدتها استغفار مىكرد.
(390)
همچنين نقل است كه شخصى آمد خدمت حضرت صادق عليهالسلام و گفت: آيا اين حديث صحيح است: هر وقت معرفت به امامت درست شد، هر چه مىخواهى انجام بده؟ فرمود: بله، پرسيد: ولو اين كه زنا يا دزدى كند؟ امام فرمود: واى بر تو، مقصود اين است كه هر وقت معرفت به امام پيدا كرديد، آن گاه هر چه دلتان مىخواهد عمل صالح انجام دهيد، زيرا شرط قبول عمل را پيدا كردهايد، نه اين كه وقتى امام را شناختى هر فسق و فجورى خواستى انجام بده.
يا مىبينيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دختر بزرگوارشان مىفرمايند:
يا فاطمة اعملى بنفسك، انى لا اغنى عنك شيئا(391)
اميرالمؤمنين عليهالسلام هم در جواب شخص طالب نصيحت مىفرمايند: لا تكن ممن يرجو الاخرة بغير العمل(392)
امام باقر عليهالسلام نيز كه احتمال خطور اين فكر به ذهن شيعيان را مىدادهاند، با تاكيد ابلغ شيعتنا(393) فرمودهاند: شيعه ما نيست، مگر كسى كه اهل ورع و تقوا و اهل اجتهاد باشد (اجتهاد يعنى كوشش)، ولى امروزه ما مىگوييم: اينها مهم نيست، اصل اين است كه ما را در مشهد كنار امام رضا عليهالسلام دفن كنند! اما نمىفهميم كه در اين صورت هارون الرشيد هم بايد بخشوده شود. در حالى كه همه او درا لعنت مىكنيم. اين را مىگويند يك فكر مسخ شده و مرده، بنابراين يكى از موارد احياى تفكر اسلامى اين است كه بايد بفهميم اسلام دين عمل است، دين وابستگىهاى خيالى نيست.(394)
تفكر زنده و تفكر مرده
گفتيم كه تعبير حيات روح، ابتدا در قرآن مطرح شده است و منظور از آن، حيات انسانى انسان است، نه حيات حيوانى او (حيات حيوانى همان است كه مانند ساير حيوانات قلب و كليه كار مىكنند، اعصاب فعاليت دارند و...).
قرآن كريم در باب تأثير تعاليم خود بر مخاطبان مىفرمايد: لينذر من كان حيا؛(395)
يعنى مردم را به دو دسته زنده و مرده تقسيم مىكند و مىگويد: قرآن روى افرادى اثر دارد كه شائبهاى از حيات در آنها باشد. مقصود از مردگى و زندگى اين است كه هر كس با يك فطرت خدادادى و حقيقت طلب به اين دنيا مىآيد، ولى اين نور فطرت در بعضى خاموش مىشود و بدين سان او تبديل به يك مرده متحرك مىشود كه سخنان انبيا بر چنين فردى بى فايده است.
قرآن در تعبير ديگرى مىگويد: آن اشخاصى كه شائبهاى از حيات در آنها باشد، وقتى كه قرآن در زمين روحشان بذر مىافشاند، مثل يك زمين سبز و خرم مىشوند. مثل اين افراد، مثل كسى است كه چراغى همراه دارد و روشنايى مىدهد.(396)
بايد توجه داشت كه خود زندگى غير از شرايط زندگى است. نفس كشيدن و غذا خوردن و... شرايط زندگى هستند، اما خود زندگى به معنى دانايى و توانايى است. به خداى تعالى نيز از آن جهت حى مطلق مىگوييم كه دانا و تواناى مطلق است. اسلام نيز دين حيات و اين مقياسى است براى تفكيك اسلام و آن چه به اسم اسلام رواج يافته؛ يعنى آن طرز تفكرى كه نتيجهاش آگاهى يا توانايى نباشد و به سكون و بى خبرى بينجامد، از اسلام نيست؛ مثلاً همان طور كه گفتيم: از ديد اسلام تنها چيزى كه انسان مىتواند به آن اميد داشته باشد، عمل خود اوست. اين طرز تفكر باعث بيدار شدن حس اعتماد به نفس مىشود كه تأثير شگرفى در حيات انسان دارد، ولى عملاً مىبينيم مسلمين جايگاهى براى عمل قايل نيستند و متأسفانه غالب مفاهيم اخلاقى و تربيتى اسلام امروزه به شكل وارونهاى در افكار مسلمانها وجود دارد.
حال در ادامه بحث علائم حيات يك جامعه و متناسب با اين كه اسلام به دنبال دانايى و توانايى است كه نشانههاى حيات واقعى مىباشند، نه سكون و بى خبرى و ضعف، به بيان چند مفهوم اخلاقى مسخ شده ديگر مىپردازيم، اما قبلاً اشاره مىكنيم كه مسائل تربيتى مسائل احساسى هستند و مىتوان گفت كه تيغ دو دم مىباشند؛ يعنى اگر خوب و صحيح آموزش داده شوند اثر بسيار عالى دارند، ولى اگر يك ذره از مسير خودشان منحرف شوند، صد در صد اثرشان معكوس است، و مواردى كه ذكر خواهيم كرد، اين نكته را آشكارتر خواهند ساخت:
الف - توكل:
اگر در قرآن بنگريم كلمه توكل هميشه مفهومى زنده كننده، محرك و حماسى دارد؛ يعنى هر جا كه قرآن مىخواهد بشر را وادار به عمل كند و ترس را از انسان بگيرد، مىگويد: به خدا توكل كن و جلو برو و از كثرت دشمنان نترس. ولى همين كلمه در تفكر امروز مسلمين، يك مفهوم مرده است. وقتى مىخواهيم وظيفهاى را پشت سر بيندازيم و از آن جام آن شانه خالى كنيم، به توكل روى مىآوريم. توكل بر خدا در ميان ما، يعنى من كارى انجام نمىدهم و اين مفهوم، وارونه آن چيزى است كه قرآن به ما تعليم داده است.
ب - زهد:
زهد مفهوم ديگرى است كه در بين ما كاملا مسخ شده است. كلمه زهد در لغت به معنى بى ميلى و بى رغبتى است. معناى اخلاقى كلمه زهد، به اين مفهوم كه انسان بايد زاهد باشد، در قرآن نيامده،(397) ولى در كلام معصومين عليهم السلام، بسيار ذكر شده است. اما زاهد به طورى كه در اخبار و سنت معرفى شده غير از آن زاهدى است كه امروز در جامعه مىشناسيم. درست است كه زاهد به كم، قناعت مىكند، اما هر شخص قانعى زاهد نيست.
اسلام طرفدار دو نوع قدرت است: يكى قدرت اقتصادى و ديگرى قدرت روحى؛ و زهد يكى از مصاديق همين قدرت روحى است و معناى آن وارستگى از دنياست. مال و ثروت و جاه و مقام و... اگر از راه مشروع به دست آورده شود و در طريق هدف مقدس به كار رود، با زهد هيچ منافاتى ندارد، بلكه مورد سفارش اسلام هم هست.
در اثبات اين ادعا، امام صادق عليهالسلام به زاهدهاى نادان زمان خويش كه به وضع ظاهرى و آراسته ايشان اعتراض داشتند، فرمودند كه اگر مطلب آن طور است كه شما مىگوييد، چرا يوسف صديق وقتى كه از زندان آزاد مىشود، بزرگترين پستها (وزارت دارايى) را مطالبه مىكند و مىگويد: اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم
(398)و قرآن هماين كار را بر او عيب نگرفته و او را دنياپرست معرفى نكرده است؟(399)
علت اين امر آن است كه وى مال و مقام را براى هدفهاى معنوى مىخواست. اين نكته آن قدر مهم است كه در مسأله ولايت از قبل جائر كه در حالت عادى حرام بزرگى است، اگر هدف از قبول آن، نجات مظلومان باشد، نه تنها حرام نيست، كه به فتواى بعضى مستحب و به فتواى بعضى، واجب مىباشد. كسب ثروت هم از همين قبيل است و به هدف افراد بستگى دارد.
اميرالمؤمنين عليهالسلام منظور اسلام از زهد را چنين بيان مىفرمايند:
الزهد كله كلمتين من القرآن لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم(400)زهد، يعنى از نظر روحى به مقامى برسيد كه اگر تمام دنيا را از شما بگيرند، روحتان شكست نخورد و اگر تمام دنيا به شما روى آورد، شادى زده و اسير نشويد.
على رغم اين تعاليم در اسلام، مىبينيم كه زاهدهاى ما، هم ضعف روحى دارند و هم ضعف اقتصادى؛ زاهدى هستند كه هميشه از قدرت اقتصادى دورى گزيدهاند و چون پول و ثروت نداشتهاند، هميشه دست گدايى و دريوزگى پيش ديگران دراز كردهاند. از ناحيه روحى هم ضعيفند، زيرا اگر روزى از دنيا به آنها روى آورد، خواهيم ديد كه اختيار از دستشان بيرون مىرود و فاسد مىشود.
زاهدهاى ما هم مثل همان معترضين به امام صادق عليهالسلام و فلسفه زهد اميرالمؤمنين عليهالسلام را نمىدانند. على عليهالسلام مردى بود كه بيش از هر كس وارد اجتماع مىشد و توليد ثروت مىكرد و تقريباً همه كارهاى توليدى آن زمان، مثل زراعت، تجارت، حفر قنات، سربازى و درخت كارى را انجام مى داد، اما در عين حال چيزى براى خود نمىاندوخت، حتى از حق صد درصد مشروع خودش هم استفاده نمىكرد؛ حاضر نبود با شكم سير بخوابد، زيرا درد انسانيت داشت و مىفرمود:
لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص.(401)
(402)
تفكر اسلامى درباره زهد و ترك دنيا
گفتيم كه تعاليم اسلامى به طور كلى در هر مقامى، حياتبخش هستند. منظور از احياى تفكر اسلامى اين است كه اگر جايى مردگى و سكون مشاهده كرديم، بايد بفهميم كه آن تعاليم از اسلام نيست و بايد تصور خود و جامعه را از آن انحراف تحصيح نماييم.
در ادامه بحث زهد ياد آورى مىكنيم كه معنى زهد، بى رغبتى است، ولى نه هر بى رغبتى.
شخص مريضى را كه مثلاً به شيرينى رغبت ندارد، زاهد نمىگويند، بلكه زاهد به عنوان يك مفهوم اخلاقى، كسى است كه به حسب طبيعت و غريزه، به لذات مادى رغبت دارد، ولى به خاطر هدفى عالى از آن لذات صرف نظر كرده، خود را مثل اشخاص بى رغبت نشان مىدهد. حال مىخواهيم ببينيم كه اولاً به طور كلى چه هدفهايى هستند كه راه رسيدن به آنها، اعراض از لذايذ دنيوى است و ثانياً نظر اسلام راجع به آن هدفها چيست؟
مجموعاً شش هدف براى زهد و اعراض از لذايذ دنيوى هست كه دو تا از آنها مورد تاييد اسلام نيست و در واقع فلسفههاى غلط زهد مىباشند. و بقيه را اسلام با قاطعيت تاييد كرده است كه ما در اين جا به بيان هر شش نظر مىپردازيم:
1 - يكى از نظرات درباره زهد كه در مكتب مسيحيت منحرف شده، زهد را اين چنين تعريف مىكنند و در واژه نامه المنجد نيز چنين بيان شده) اين است كه الزهد ترك الدنيا للتخلى للعبادة؛(403) يعنى گويا ما دو نوع كار داريم:
بعضى كارها فقط مربوط به دنياست، مثل زراعت و تجارت و دنبال روزى رفتن و... و اساساً اين كارها ربطى به آخرت ندارد. در مقابل كارهايى هست به نام عبادت كه اگر مضر نباشد، تأثير مفيدى در زندگى دنيا ندارد، مثل نماز و روزه و دعا و رياضت. معناى زهد هم اين است كه براى رسيدن به كار آخرت، كار دنيا را بايد رها كرد. نتيجه چنين زهدى همان رهبانيت است.
آيا اسلام اين مفهوم را براى زهد مىپذيرد؟مسلماً خير. اين سخن نياز به توضيح ندارد. فقط مختصراً مىگوييم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا رهبانية فى الاسلام(404) و حتى اسلام بسيارى از آن چه را مسيحيت جزء دنيا مىداند با شرط اين كه براى خدا صورت گرفته باشد، جزء آخرت مىداند؛ مثلاً اگر شما به دنبال كسب مال مىرويد تا قدرت اقتصادى جامعه خود را افزايش دهيد اين يك عبادت و كار آخرتى است. در مقابل آن چه را هم كه بسيارى از مكاتب فقط براى آخرت مفيد مىدانند، از نظر اسلام جزء زندگى دنيوى هم هست؛ مثلاً نماز و روزه و دعا نه تنها به درد آخرت، كه به درد دنيا هم مىخورد و از طرفى اگر دين گفته: شراب و ربا حرام است، اينها هم براى زندگى دنيوى مضرند هم براى زندگى اخروى
متأسفانه تصور بسيارى از ما درباره زهد، همين شكل مسيحى و غير صحيح آن است.
2 - مفهوم اشتباه ديگرى كه براى زهد بيان كردهاند اين است كه نمىگوييم: قلمرو دنيا از قلمرو آخرت جداست، بلكه همه كارهاى دنيا را چون وظيفه است، بايد انجام دهيم، ولى حساب لذت دنيا از لذت آخرت جداست؛ يعنى هر چه در اين جا خوشى كنيم، از خوشىهاى آخرت ما كم مىشود، پس لذت دنيا را ترك مىكنيم تا لذت آخرت را به دست آوريم و بعضى گفتهاند كه مفهوم اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا
(405) همين است، اما معتقديم اين فهم از زهد هم خطاست، زيرا قطعاً لذتهاى اخروى، نتيجه محروميتهاى عمدى كه بشر براى خود ايجاد كرده، نيست، بلكه مولود عوامل ديگر است. از آن طرف هم مسلماً لذات دنيا موجب محروميت از لذات اخروى نمىشود.
اميرالمؤمنين عليهالسلام درباره برخى از متقين مىفرمايد كه هم نعمت دنيا را بردهاند و هم نعمت عقبى را: انّ المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة، سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت(406)
البته از نظر اسلام لذتهاى حرامى در دنيا هست كه انسان را از لذت آخرت محروم مىكند. اين نوع لذتها را هم كه اسلام حرام كرده است، به خاطر اين است كه آثار بدى بر آنها مترتب است، مانند شراب و قمار كه عواقب منى براى بدن و روح انسان و اجتماع دارد، اما هر لذتى كه عواقب ناگوار نداشته باشد حلال است: يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث(407) اسلام نه تنها آن معاوضه لذت دنيا با آخرت بدان شكل را قبول ندارد، بلكه كسى را كه بيهوده تمتعات صحيح دنيوى را بر خود حرام كند، خطاكار مىشمارد:
قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق(408)
(409)
على رغم بيانات فوق، ما معتقديم كه در اسلام زهد وجود دارد. البته زهد، واجب نيست، بلكه فضيلت و كمال است؛ يعنى در اسلام توصيه شده انسان لذت پرست نباشد. اگر كسى خود را در لذايذ حلال غرق كند، كار حرامى نكرده، ولى اگر نكند، كار اخلاقى بزرگى كرده است. به هر حال، اسلام براى چند هدف، زهد و چشمپوشى از لذايذ حلال دنيوى را قبول و تاييد كرده است.
فلسفههاى صحيح زهد و تفكر اسلامى عبارتند از: ايثار، همدردى، آزادگى و درك لذايذ معنوى كه در اين جا به توضيح هر يك از آنها مىپردازيم:
1 - زهد براى ايثار:
انسان گاه در شرايطى قرار مىگيرد كه انسانهاى ديگر، مثل او يا بيشتر از او به برخى از نعمتها احتياج پيدا مىكنند. در اين جا انسان لذتى را كه براى خودش حلال و جايز است، به ديگرى مىدهد. نه اين كه نخورد و دور بريزد تا در آخرت به او بدهند، بلكه سختى مىكشد تا ديگران آسايش بيابند. اين يكى از باشكوهترين و عالىترين شؤون و خصايص انسانى است. اين زهد اهل بيت عليهم السلام است كه نمىخورند تا بخورانند: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا(410)
قرآن در وصف چنين زاهدانى سخن بسيار دارد: و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة(411) كدام عقل و دل است كه چنين زهدى را نپذيرد؟ اگر دينى چنين زهدى را توصيه نكند، اصلا دين نيست.
2 - همدردى:
گفتيم كه گاه براى انسان مقدور است كه حاجت ديگران را ولو با به سختى افكندن خود بر آورد، ولى گاهى كار به جايى مىرسد كه از ايثار هم كارى ساخته نيست؛ يعنى جامعه آن قدر بى نوا دارد كه ممكن نيست اين شخص بتواند با ايثار خود آنها را متمكن كند. اين جا تنها يك كار از فرد مؤمن ساخته است: حال كه قادر نيست كمك مادى كند، تنها مىتواند با همدردى با آنها، كمك معنوى نمايد. على عليهالسلام، اول زاهد جهان، اين همدردى را وظيفه پيشوايان امت مىداند، زيرا چشم ضعيفان به پيشوايان است.
مىفرمايد: من نمىخورم تا بتوانم به فقيران بگويم: اگر شما نداريد كه بخوريد، من هم كه دارم، نمىخورم: انّ الله جعلنى اماما لخلقه ففرض على ّ التقدير فى نفسه مطعمى و مشربى و ملبسى كضعفاء الناس كى يقتدى الفقير بفقرى و لا يطغى الغنى غناه(412)
بدين ترتيب فقير تسكين خاطرى پيدا مىكند و غنى هم كه مرا مىبيند كه در راس اجتماع هستم، غنايش او را طاغى و ياغى نخواهد كرد.
البته در اين جا بايد به يك نكته اشاره كنيم كه زهد بايد متناسب با مقتضيات زمان باشد. در يك زمان براى انسان وظيفه است كه زاهدانه زندگى كند و در يك زمان نه. براى همين مىبينيم كه از نظر سادهزيستى، زندگى ائمه عليهم السلام با هم فرق دارد. با بيانات سابق، علت اين امر معلوم مىشود. امام صادق عليهالسلام نيز صريحا اين مطلب را بيان مىفرمايد و به كسى كه به ايشان به علت پوشيدن لباس فاخر، اعتراض مىكند، چنين جواب مىدهد: از نظر اسلام، پوشيدن لباس فاخر، گناه نيست. خدا نعمتها را خلق كرده كه از آنها استفاده كنيم، ولى گاهى شرايط اقتضا مىكند به خاطر هدف و فلسفه خاصى از آنها صرف نظر كنيم. يكى از آن فلسفهها آن است كه در يك زمان ممكن است شرايط زندگى عموم مردم سخت باشد، در آن وقت اگر امكانات شخصى ما هم اجازه بدهد، نبايد از يك زندگى عالى بهرهمند بشويم، زيرا اين خلاف همدلى با ساير مسلمين است، اما گاهى وضع عمومى مردم خوب است، در اين جا لزومى ندارد ما لباس خوب نپوشيم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليهالسلام در آن چنان شرايطى زندگى مىكردند، ولى امروز وضع مردم بسيار بهتر شده است. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم امروز حاضر بود، مثل من زندگى مىكرد.