انسان بر آستان دين
«خلاصه آثار استاد شهيد مرتضى مطهرى ج 8 »

مركز تحقيقات دانشگاه امام صادق عليه‏السلام

- ۱۶ -


اقبال مى‏گويد: تجديد حيات اسلامى امكان دارد، زيرا مسلمين مرده‏اند، اما خود اسلام نمرده است، چون تكيه گاه و مبناى اسلام، يعنى كتاب آسمانى و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جاودانه‏اند، پس نقص كار در تفكر و طرز تلقى مسلمين از اسلام است.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام آينده اسلام و مسلمين را چنين پيشگويى كرده‏اند:

لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا(381) پوستين در زمستان براى دفع سرماست، اما اگر كسى آن را وارونه بپوشد نه تنها گرما ندارد، بلكه به صورت مضحك و مسخره‏اى هم در مى‏آيد. اسلام نيز چنين شده است.

اسلام هست، اما اسلام بى خاصيت و بى اثر، اسلامى كه نمى‏تواند حركت و نيرو و بصيرت بدهد، پس اگر فقط از تمدن اروپايى انتقاد و از فرهنگ اسلامى تمجيد كنيم و بعد بپنداريم كه روح اسلام همين است كه ما داريم و منتظر باشيم مردم دنيا از ما پيروى مى‏كنند، كارى از پيش نمى‏رود.

تعبير احياى تفكر اسلامى كه از سوى اقبال به كار برده شده، بيانگر وضعيت كنونى مسلمانان و نياز آن‏ها به تعبيرات و اصطلاحات اساسى است. البته اصل اين تعبير از خود قرآن است يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم(382)حالا ما در اين جا به بيان چند خاصيت از خواص حيات مى‏پردازيم تا ببينيم اين كه مسلمان‏ها مرده‏اند، به چه معناست. در ضمن سعى خواهيم داشت تا راه چگونه زنده كردن اسلام در ميان مسلمين را هم نشان بدهيم.(383)

يكى از علايم حيات، جنبش و آگاهى است. انسان به هر نسبت كه آگاهى بيشتر داشته باشد، حيات بيشترى دارد و هر قدر كه بى خبرتر باشد، مرده‏تر است. همچنين به هر نسبت كه تحرك بيشترى دارد زنده‏تر و هر قدر كه ساكن‏تر باشد مرده‏تر است، اما متأسفانه در جامعه ما هر كسى تا وقتى ساكت باشد، مورد تعظيم و اكرام خواهد بود، اما همين كه به راه افتاد و يك قدم برداشت، نه تنها كسى كمكش نمى‏كند، بلكه سنگ مخالفت است كه به طرف او پرتاب مى‏شود و اين نشانه يك جامعه مرده است.

يكى ديگر از علايم حيات يك جامعه، ميزان همبستگى بين افراد آن مى‏باشد. خاصيت مردگى، متلاشى و متفرق شدن اعضا از يكديگر است.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏فرمايد: مثل المؤمنين فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى(384) آيا ما مسلمين امروزى هم اين طورى هستيم؟ يا اين كه مسلمين بيشتر مساعيشان صرف جنگ و دعوا با هم و اختلافات داخلى مى‏شود؟

اقبال مدعى است كه از تاريخ مردن تفكر اسلامى پانصد سال مى‏گذرد. پانصد سال پيش اندلس، يكى از شريف‏ترين اعضاى پيكر اسلامى را از مسلمانان گرفتند، اما مسلمانان چنان سرگرم جنگ شيعه و سنى بودند كه كسى اصلاً متوجه اين واقعه نشد و امروز هم سال‏هاست كه دشمنان اسلام، فلسطين را از دست مسلمين بيرون آورده‏اند و مسلمين ساكت نشسته‏اند.

پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در حديث فوق مى‏فرمايد:

اگر يك عضو بدن درد بگيرد، ساير اعضا چنان به تكاپو مى‏افتند كه ديگر شخص خوابش نمى‏برد. حالا همدردى ما با مردم فلسطين چيست؟ اگر واقعاً همدردى نيست، پس مسلمان نيستيم.

يكى ديگر از علايم مرده بودن، مرده‏پرستى است كه هر مرد بزرگى را تا وقتى زنده است قدر نمى‏دانيم و به او اعتنا نمى‏كنيم، اما همين كه مرد به تجليل وى مى‏پردازيم. البته نمى‏گويم كه از بزرگانى كه مرده‏اند، نبايد تجليل كرد، اما بحث بر سر اين است كه چرا تا زنده است، به او بى توجه هستيم؛ مثلاً علامه طباطبايى مرد بسيار بزرگى است كه صد سال ديگر بايد بنشينند و آثار او را تجزيه و تحليل كنند و به ارزش او پى ببرند، چرا ما از حالا به اين فكر نيفتيم.

يكى ديگر از دلايلى كه جامعه ما مرده است اين است كه دروغ را مى‏پذيرد، اما سخن راست را حاضر نيست بپذيرد؛ مثلاً در داستان اربعين امام حسين عليه‏السلام همه جا صحبت از اين است كه اهل بيت در كربلا بر سر قبر امام حسين عليه‏السلام آمدند، بعد چه شعرها و مرثيه‏ها و... در حالى كه اين واقعه در هيچ كتاب معتبرى ذكر نشده است، اما از دو جريان اصيل اين روز يعنى آمدن جابر به كربلا و احوال وى و نيز زيارت اربعين با آن مضامين عالى خبرى نداريم.(385)

تفكر مسلمين درباره تأثير عمل در سعادت‏

در بحث پيش گفتيم كه طرز تفكر و تلقى مسلمين در عصر حاضر درباره اسلام آسيب ديده است و به بعضى از اين آسيب‏ديدگى‏ها و علايم مرده بودن مسلمين اشاره كرديم. ما مسلمانان اگر بخواهيم طرز تفكر خودمان از اسلام را تصحيح كنيم بايد به گذشته‏ها بر گرديم، چرا كه ريشه‏هاى اين آسيب چه بسا در چند قرن پيش باشد. در اين جا به يكى از آسيب هايى اشاره مى‏كنيم كه ريشه در قرون اوليه اسلامى دارد و امروزه در ميان ما ريشه‏هاى جديدى هم پيدا كرده و آن خوار شمردن در تأثير عمل در سعادت، و رجوع از تفكر واقع‏بينانه به خيالبافى است.

در اسلام تكيه‏گاه تعليم و تربيت، عمل است و سرنوشت و سعادت انسان وابسته به عمل او معرفى شده است و اين يك طرز تفكر واقع بينانه و منطبق با ناموس خلقت است: ليس للانسان الا ما سعى،(386) فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره(387)

وقتى يك ملت فهميد سرنوشتش به دست خودش است، آن وقت متوجه عمل و نيروى خود مى‏شود و به فعاليت مى‏پردازد و اين خود عامل بزرگى براى حيات يك جامعه است. در صدر اسلام، چون اين مسأله از اصول فكرى مسلمانان بود، مسلمين جنب و جوش بسيار زيادى داشتند، اما كم كم افكارى در ميان مسلمين پيدا شد كه عمل را تحقير مى‏كرد. خلفاى بنى اميه چون خود فاسد بودن، اين فكر را ترويج كردند كه اساس اسلام بر ايمان است و وقتى ايمان درست شد، عمل هر چه بود، بود. خلفاى بنى اميه سعى مى‏كردند به اين ترتيب خود را تبرئه كنند و مردم را به فساد آن‏ها اعتراض نكنند. در آن موقع ما شيعيان از اميرالمؤمنين عليه‏السلام الهام گرفته بوديم كه الايمان معرفة بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالاركان؛(388) يعنى عمل جزء ايمان است و ايمان مجزاى از عمل نميتواند وجود داشته باشد.

در قرون اوليه اسلام اين آسيب و اين طرز فكر فقط اختصاص به جناحى از اهل سنت (مرجئه) داشت، ولى اگر دقت كنيم، مى‏بينيم شيعه كه آن قدر با مرجئه در ستيز بود، امروز عملا از مرجئه شده است و در تعليمات خود عمل را تحقير مى‏كند و مثلاً مى‏گويد: انتسابت به على را درست كن، اسمت شيعه باشد، در ديوان عزاداران حسينى ثبت شوى، همين كافى است! مى‏گويد: بهشت را با عمل نمى‏شود تهيه كرد و بايد بهانه‏اى جور كرد! اين نوعى گريز از واقعيت به خيال است. در حالى كه قرآن با صراحت اين اعتقاد را در آن زمان اهل كتاب و خصوصاً يهودى‏ها طرفدارش بودند، رد مى‏كند و مى‏گويد:

خدا به هيچ‏وجه كسى را بدون عمل به بهشت نمى‏برد و كسى را با انتساب نمى‏بخشد. جريان از اين قرار بوده كه در مدينه در بين عده‏اى از مسلمانان و مسيحيان و يهوديان اختلاف مى‏شود، كه هر يك اظهار مى‏دارند كه خداوند به خاطر دين ما براى ما امتياز خاصى قايل است و هر كار بدى بكنيم، خدا از ما مى‏گذرد. اين آيه نازل مى‏شود كه نه آن طور است كه شما مسلمان‏ها آرزو مى‏كرديد و نه آن طور است كه اهل كتاب آروز مى‏كنند؛ هر كس كار بدى كند، خدا به او كيفر خواهد داد:

ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءاً يجز به(389)

ائمه معصومين عليهم السلام هم در موارد بسيارى اين پندار غلط و باطل را تذكر داده و فرموده‏اند: با صرف انتساب به پيامبر و ائمه عليهم السلام كسى به بهشت نمى‏رود و گناهانش پاك نمى‏شود. در اين جا به چند نمونه از تعاليم معصومين عليهم السلام در اين باب اشاره مى‏كنيم.

زيد النار (برادر امام رضا عليه السلام) در جايى نشسته بود و مرتب مى‏گفت: ما چنين و چنانيم و خدا با ما خاندان پيامبر چنين رفتار مى‏كند. امام رضا عليه‏السلام كه متوجه سخنان او شدند، فرمودند: اين مهملات چيست؟ اتفاقاً اگر اين طور باشد كه تو مى‏گويى، تو از پدرت موسى بن جعفر افضل هستى، در حالى كه او يك عمر به عبادت و عمل گذراند و تو يك عمر به بطالت، با اين حال بهشت براى هر دو شما تضمين شده است! و مگر پسر نوح پيامبر زاده نبود؟ پس چرا خدا حاضر نشد خواهش يك پيامبر را درباره يك پيامبرزاده بپذيرد و خود آن پيامبر هم به خاطر آن خواهش مدت‏ها استغفار مى‏كرد. (390)

همچنين نقل است كه شخصى آمد خدمت حضرت صادق عليه‏السلام و گفت: آيا اين حديث صحيح است: هر وقت معرفت به امامت درست شد، هر چه مى‏خواهى انجام بده؟ فرمود: بله، پرسيد: ولو اين كه زنا يا دزدى كند؟ امام فرمود: واى بر تو، مقصود اين است كه هر وقت معرفت به امام پيدا كرديد، آن گاه هر چه دلتان مى‏خواهد عمل صالح انجام دهيد، زيرا شرط قبول عمل را پيدا كرده‏ايد، نه اين كه وقتى امام را شناختى هر فسق و فجورى خواستى انجام بده.

يا مى‏بينيم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به دختر بزرگوارشان مى‏فرمايند:

يا فاطمة اعملى بنفسك، انى لا اغنى عنك شيئا(391)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام هم در جواب شخص طالب نصيحت مى‏فرمايند: لا تكن ممن يرجو الاخرة بغير العمل(392)

امام باقر عليه‏السلام نيز كه احتمال خطور اين فكر به ذهن شيعيان را مى‏داده‏اند، با تاكيد ابلغ شيعتنا(393) فرموده‏اند: شيعه ما نيست، مگر كسى كه اهل ورع و تقوا و اهل اجتهاد باشد (اجتهاد يعنى كوشش)، ولى امروزه ما مى‏گوييم: اين‏ها مهم نيست، اصل اين است كه ما را در مشهد كنار امام رضا عليه‏السلام دفن كنند! اما نمى‏فهميم كه در اين صورت هارون الرشيد هم بايد بخشوده شود. در حالى كه همه او درا لعنت مى‏كنيم. اين را مى‏گويند يك فكر مسخ شده و مرده، بنابراين يكى از موارد احياى تفكر اسلامى اين است كه بايد بفهميم اسلام دين عمل است، دين وابستگى‏هاى خيالى نيست.(394)

تفكر زنده و تفكر مرده‏

گفتيم كه تعبير حيات روح، ابتدا در قرآن مطرح شده است و منظور از آن، حيات انسانى انسان است، نه حيات حيوانى او (حيات حيوانى همان است كه مانند ساير حيوانات قلب و كليه كار مى‏كنند، اعصاب فعاليت دارند و...).

قرآن كريم در باب تأثير تعاليم خود بر مخاطبان مى‏فرمايد: لينذر من كان حيا؛(395)

يعنى مردم را به دو دسته زنده و مرده تقسيم مى‏كند و مى‏گويد: قرآن روى افرادى اثر دارد كه شائبه‏اى از حيات در آن‏ها باشد. مقصود از مردگى و زندگى اين است كه هر كس با يك فطرت خدادادى و حقيقت طلب به اين دنيا مى‏آيد، ولى اين نور فطرت در بعضى خاموش مى‏شود و بدين سان او تبديل به يك مرده متحرك مى‏شود كه سخنان انبيا بر چنين فردى بى فايده است.

قرآن در تعبير ديگرى مى‏گويد: آن اشخاصى كه شائبه‏اى از حيات در آن‏ها باشد، وقتى كه قرآن در زمين روحشان بذر مى‏افشاند، مثل يك زمين سبز و خرم مى‏شوند. مثل اين افراد، مثل كسى است كه چراغى همراه دارد و روشنايى مى‏دهد.(396)

بايد توجه داشت كه خود زندگى غير از شرايط زندگى است. نفس كشيدن و غذا خوردن و... شرايط زندگى هستند، اما خود زندگى به معنى دانايى و توانايى است. به خداى تعالى نيز از آن جهت حى مطلق مى‏گوييم كه دانا و تواناى مطلق است. اسلام نيز دين حيات و اين مقياسى است براى تفكيك اسلام و آن چه به اسم اسلام رواج يافته؛ يعنى آن طرز تفكرى كه نتيجه‏اش آگاهى يا توانايى نباشد و به سكون و بى خبرى بينجامد، از اسلام نيست؛ مثلاً همان طور كه گفتيم: از ديد اسلام تنها چيزى كه انسان مى‏تواند به آن اميد داشته باشد، عمل خود اوست. اين طرز تفكر باعث بيدار شدن حس اعتماد به نفس مى‏شود كه تأثير شگرفى در حيات انسان دارد، ولى عملاً مى‏بينيم مسلمين جايگاهى براى عمل قايل نيستند و متأسفانه غالب مفاهيم اخلاقى و تربيتى اسلام امروزه به شكل وارونه‏اى در افكار مسلمان‏ها وجود دارد.

حال در ادامه بحث علائم حيات يك جامعه و متناسب با اين كه اسلام به دنبال دانايى و توانايى است كه نشانه‏هاى حيات واقعى مى‏باشند، نه سكون و بى خبرى و ضعف، به بيان چند مفهوم اخلاقى مسخ شده ديگر مى‏پردازيم، اما قبلاً اشاره مى‏كنيم كه مسائل تربيتى مسائل احساسى هستند و مى‏توان گفت كه تيغ دو دم مى‏باشند؛ يعنى اگر خوب و صحيح آموزش داده شوند اثر بسيار عالى دارند، ولى اگر يك ذره از مسير خودشان منحرف شوند، صد در صد اثرشان معكوس است، و مواردى كه ذكر خواهيم كرد، اين نكته را آشكارتر خواهند ساخت:

الف - توكل:

اگر در قرآن بنگريم كلمه توكل هميشه مفهومى زنده كننده، محرك و حماسى دارد؛ يعنى هر جا كه قرآن مى‏خواهد بشر را وادار به عمل كند و ترس را از انسان بگيرد، مى‏گويد: به خدا توكل كن و جلو برو و از كثرت دشمنان نترس. ولى همين كلمه در تفكر امروز مسلمين، يك مفهوم مرده است. وقتى مى‏خواهيم وظيفه‏اى را پشت سر بيندازيم و از آن جام آن شانه خالى كنيم، به توكل روى مى‏آوريم. توكل بر خدا در ميان ما، يعنى من كارى انجام نمى‏دهم و اين مفهوم، وارونه آن چيزى است كه قرآن به ما تعليم داده است.

ب - زهد:

زهد مفهوم ديگرى است كه در بين ما كاملا مسخ شده است. كلمه زهد در لغت به معنى بى ميلى و بى رغبتى است. معناى اخلاقى كلمه زهد، به اين مفهوم كه انسان بايد زاهد باشد، در قرآن نيامده،(397) ولى در كلام معصومين عليهم السلام، بسيار ذكر شده است. اما زاهد به طورى كه در اخبار و سنت معرفى شده غير از آن زاهدى است كه امروز در جامعه مى‏شناسيم. درست است كه زاهد به كم، قناعت مى‏كند، اما هر شخص قانعى زاهد نيست.

اسلام طرفدار دو نوع قدرت است: يكى قدرت اقتصادى و ديگرى قدرت روحى؛ و زهد يكى از مصاديق همين قدرت روحى است و معناى آن وارستگى از دنياست. مال و ثروت و جاه و مقام و... اگر از راه مشروع به دست آورده شود و در طريق هدف مقدس به كار رود، با زهد هيچ منافاتى ندارد، بلكه مورد سفارش اسلام هم هست.

در اثبات اين ادعا، امام صادق عليه‏السلام به زاهدهاى نادان زمان خويش كه به وضع ظاهرى و آراسته ايشان اعتراض داشتند، فرمودند كه اگر مطلب آن طور است كه شما مى‏گوييد، چرا يوسف صديق وقتى كه از زندان آزاد مى‏شود، بزرگترين پست‏ها (وزارت دارايى) را مطالبه مى‏كند و مى‏گويد: اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم (398)و قرآن هماين كار را بر او عيب نگرفته و او را دنياپرست معرفى نكرده است؟(399)

علت اين امر آن است كه وى مال و مقام را براى هدف‏هاى معنوى مى‏خواست. اين نكته آن قدر مهم است كه در مسأله ولايت از قبل جائر كه در حالت عادى حرام بزرگى است، اگر هدف از قبول آن، نجات مظلومان باشد، نه تنها حرام نيست، كه به فتواى بعضى مستحب و به فتواى بعضى، واجب مى‏باشد. كسب ثروت هم از همين قبيل است و به هدف افراد بستگى دارد.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام منظور اسلام از زهد را چنين بيان مى‏فرمايند:

الزهد كله كلمتين من القرآن لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم(400)زهد، يعنى از نظر روحى به مقامى برسيد كه اگر تمام دنيا را از شما بگيرند، روحتان شكست نخورد و اگر تمام دنيا به شما روى آورد، شادى زده و اسير نشويد.

على رغم اين تعاليم در اسلام، مى‏بينيم كه زاهدهاى ما، هم ضعف روحى دارند و هم ضعف اقتصادى؛ زاهدى هستند كه هميشه از قدرت اقتصادى دورى گزيده‏اند و چون پول و ثروت نداشته‏اند، هميشه دست گدايى و دريوزگى پيش ديگران دراز كرده‏اند. از ناحيه روحى هم ضعيفند، زيرا اگر روزى از دنيا به آن‏ها روى آورد، خواهيم ديد كه اختيار از دستشان بيرون مى‏رود و فاسد مى‏شود.

زاهدهاى ما هم مثل همان معترضين به امام صادق عليه‏السلام و فلسفه زهد اميرالمؤمنين عليه‏السلام را نمى‏دانند. على عليه‏السلام مردى بود كه بيش از هر كس وارد اجتماع مى‏شد و توليد ثروت مى‏كرد و تقريباً همه كارهاى توليدى آن زمان، مثل زراعت، تجارت، حفر قنات، سربازى و درخت كارى را انجام مى داد، اما در عين حال چيزى براى خود نمى‏اندوخت، حتى از حق صد درصد مشروع خودش هم استفاده نمى‏كرد؛ حاضر نبود با شكم سير بخوابد، زيرا درد انسانيت داشت و مى‏فرمود:

لعل بالحجاز او اليمامة من لا طمع له فى القرص.(401) (402)

تفكر اسلامى درباره زهد و ترك دنيا

گفتيم كه تعاليم اسلامى به طور كلى در هر مقامى، حياتبخش هستند. منظور از احياى تفكر اسلامى اين است كه اگر جايى مردگى و سكون مشاهده كرديم، بايد بفهميم كه آن تعاليم از اسلام نيست و بايد تصور خود و جامعه را از آن انحراف تحصيح نماييم.

در ادامه بحث زهد ياد آورى مى‏كنيم كه معنى زهد، بى رغبتى است، ولى نه هر بى رغبتى.

شخص مريضى را كه مثلاً به شيرينى رغبت ندارد، زاهد نمى‏گويند، بلكه زاهد به عنوان يك مفهوم اخلاقى، كسى است كه به حسب طبيعت و غريزه، به لذات مادى رغبت دارد، ولى به خاطر هدفى عالى از آن لذات صرف نظر كرده، خود را مثل اشخاص بى رغبت نشان مى‏دهد. حال مى‏خواهيم ببينيم كه اولاً به طور كلى چه هدف‏هايى هستند كه راه رسيدن به آن‏ها، اعراض از لذايذ دنيوى است و ثانياً نظر اسلام راجع به آن هدف‏ها چيست؟

مجموعاً شش هدف براى زهد و اعراض از لذايذ دنيوى هست كه دو تا از آن‏ها مورد تاييد اسلام نيست و در واقع فلسفه‏هاى غلط زهد مى‏باشند. و بقيه را اسلام با قاطعيت تاييد كرده است كه ما در اين جا به بيان هر شش نظر مى‏پردازيم:

1 - يكى از نظرات درباره زهد كه در مكتب مسيحيت منحرف شده، زهد را اين چنين تعريف مى‏كنند و در واژه نامه المنجد نيز چنين بيان شده) اين است كه الزهد ترك الدنيا للتخلى للعبادة؛(403) يعنى گويا ما دو نوع كار داريم:

بعضى كارها فقط مربوط به دنياست، مثل زراعت و تجارت و دنبال روزى رفتن و... و اساساً اين كارها ربطى به آخرت ندارد. در مقابل كارهايى هست به نام عبادت كه اگر مضر نباشد، تأثير مفيدى در زندگى دنيا ندارد، مثل نماز و روزه و دعا و رياضت. معناى زهد هم اين است كه براى رسيدن به كار آخرت، كار دنيا را بايد رها كرد. نتيجه چنين زهدى همان رهبانيت است.

آيا اسلام اين مفهوم را براى زهد مى‏پذيرد؟مسلماً خير. اين سخن نياز به توضيح ندارد. فقط مختصراً مى‏گوييم كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا رهبانية فى الاسلام(404) و حتى اسلام بسيارى از آن چه را مسيحيت جزء دنيا مى‏داند با شرط اين كه براى خدا صورت گرفته باشد، جزء آخرت مى‏داند؛ مثلاً اگر شما به دنبال كسب مال مى‏رويد تا قدرت اقتصادى جامعه خود را افزايش دهيد اين يك عبادت و كار آخرتى است. در مقابل آن چه را هم كه بسيارى از مكاتب فقط براى آخرت مفيد مى‏دانند، از نظر اسلام جزء زندگى دنيوى هم هست؛ مثلاً نماز و روزه و دعا نه تنها به درد آخرت، كه به درد دنيا هم مى‏خورد و از طرفى اگر دين گفته: شراب و ربا حرام است، اين‏ها هم براى زندگى دنيوى مضرند هم براى زندگى اخروى‏

متأسفانه تصور بسيارى از ما درباره زهد، همين شكل مسيحى و غير صحيح آن است.

2 - مفهوم اشتباه ديگرى كه براى زهد بيان كرده‏اند اين است كه نمى‏گوييم: قلمرو دنيا از قلمرو آخرت جداست، بلكه همه كارهاى دنيا را چون وظيفه است، بايد انجام دهيم، ولى حساب لذت دنيا از لذت آخرت جداست؛ يعنى هر چه در اين جا خوشى كنيم، از خوشى‏هاى آخرت ما كم مى‏شود، پس لذت دنيا را ترك مى‏كنيم تا لذت آخرت را به دست آوريم و بعضى گفته‏اند كه مفهوم اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا (405) همين است، اما معتقديم اين فهم از زهد هم خطاست، زيرا قطعاً لذت‏هاى اخروى، نتيجه محروميت‏هاى عمدى كه بشر براى خود ايجاد كرده، نيست، بلكه مولود عوامل ديگر است. از آن طرف هم مسلماً لذات دنيا موجب محروميت از لذات اخروى نمى‏شود.

اميرالمؤمنين عليه‏السلام درباره برخى از متقين مى‏فرمايد كه هم نعمت دنيا را برده‏اند و هم نعمت عقبى را: انّ المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة، سكنوا الدنيا بافضل ما سكنت و اكلوها بافضل ما اكلت(406)

البته از نظر اسلام لذت‏هاى حرامى در دنيا هست كه انسان را از لذت آخرت محروم مى‏كند. اين نوع لذت‏ها را هم كه اسلام حرام كرده است، به خاطر اين است كه آثار بدى بر آن‏ها مترتب است، مانند شراب و قمار كه عواقب منى براى بدن و روح انسان و اجتماع دارد، اما هر لذتى كه عواقب ناگوار نداشته باشد حلال است: يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث(407) اسلام نه تنها آن معاوضه لذت دنيا با آخرت بدان شكل را قبول ندارد، بلكه كسى را كه بيهوده تمتعات صحيح دنيوى را بر خود حرام كند، خطاكار مى‏شمارد:

قل من حرم زينة الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق(408) (409)

على رغم بيانات فوق، ما معتقديم كه در اسلام زهد وجود دارد. البته زهد، واجب نيست، بلكه فضيلت و كمال است؛ يعنى در اسلام توصيه شده انسان لذت پرست نباشد. اگر كسى خود را در لذايذ حلال غرق كند، كار حرامى نكرده، ولى اگر نكند، كار اخلاقى بزرگى كرده است. به هر حال، اسلام براى چند هدف، زهد و چشم‏پوشى از لذايذ حلال دنيوى را قبول و تاييد كرده است.

فلسفه‏هاى صحيح زهد و تفكر اسلامى عبارتند از: ايثار، همدردى، آزادگى و درك لذايذ معنوى كه در اين جا به توضيح هر يك از آن‏ها مى‏پردازيم:

1 - زهد براى ايثار:

انسان گاه در شرايطى قرار مى‏گيرد كه انسان‏هاى ديگر، مثل او يا بيشتر از او به برخى از نعمت‏ها احتياج پيدا مى‏كنند. در اين جا انسان لذتى را كه براى خودش حلال و جايز است، به ديگرى مى‏دهد. نه اين كه نخورد و دور بريزد تا در آخرت به او بدهند، بلكه سختى مى‏كشد تا ديگران آسايش بيابند. اين يكى از باشكوه‏ترين و عالى‏ترين شؤون و خصايص انسانى است. اين زهد اهل بيت عليهم السلام است كه نمى‏خورند تا بخورانند: و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لا نريد منكم جزاء و لا شكورا(410)

قرآن در وصف چنين زاهدانى سخن بسيار دارد: و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة(411) كدام عقل و دل است كه چنين زهدى را نپذيرد؟ اگر دينى چنين زهدى را توصيه نكند، اصلا دين نيست.

2 - همدردى:

گفتيم كه گاه براى انسان مقدور است كه حاجت ديگران را ولو با به سختى افكندن خود بر آورد، ولى گاهى كار به جايى مى‏رسد كه از ايثار هم كارى ساخته نيست؛ يعنى جامعه آن قدر بى نوا دارد كه ممكن نيست اين شخص بتواند با ايثار خود آن‏ها را متمكن كند. اين جا تنها يك كار از فرد مؤمن ساخته است: حال كه قادر نيست كمك مادى كند، تنها مى‏تواند با همدردى با آن‏ها، كمك معنوى نمايد. على عليه‏السلام، اول زاهد جهان، اين همدردى را وظيفه پيشوايان امت مى‏داند، زيرا چشم ضعيفان به پيشوايان است.

مى‏فرمايد: من نمى‏خورم تا بتوانم به فقيران بگويم: اگر شما نداريد كه بخوريد، من هم كه دارم، نمى‏خورم: انّ الله جعلنى اماما لخلقه ففرض على ّ التقدير فى نفسه مطعمى و مشربى و ملبسى كضعفاء الناس كى يقتدى الفقير بفقرى و لا يطغى الغنى غناه(412)

بدين ترتيب فقير تسكين خاطرى پيدا مى‏كند و غنى هم كه مرا مى‏بيند كه در راس اجتماع هستم، غنايش او را طاغى و ياغى نخواهد كرد.

البته در اين جا بايد به يك نكته اشاره كنيم كه زهد بايد متناسب با مقتضيات زمان باشد. در يك زمان براى انسان وظيفه است كه زاهدانه زندگى كند و در يك زمان نه. براى همين مى‏بينيم كه از نظر ساده‏زيستى، زندگى ائمه عليهم السلام با هم فرق دارد. با بيانات سابق، علت اين امر معلوم مى‏شود. امام صادق عليه‏السلام نيز صريحا اين مطلب را بيان مى‏فرمايد و به كسى كه به ايشان به علت پوشيدن لباس فاخر، اعتراض مى‏كند، چنين جواب مى‏دهد: از نظر اسلام، پوشيدن لباس فاخر، گناه نيست. خدا نعمت‏ها را خلق كرده كه از آن‏ها استفاده كنيم، ولى گاهى شرايط اقتضا مى‏كند به خاطر هدف و فلسفه خاصى از آن‏ها صرف نظر كنيم. يكى از آن فلسفه‏ها آن است كه در يك زمان ممكن است شرايط زندگى عموم مردم سخت باشد، در آن وقت اگر امكانات شخصى ما هم اجازه بدهد، نبايد از يك زندگى عالى بهره‏مند بشويم، زيرا اين خلاف همدلى با ساير مسلمين است، اما گاهى وضع عمومى مردم خوب است، در اين جا لزومى ندارد ما لباس خوب نپوشيم. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على عليه‏السلام در آن چنان شرايطى زندگى مى‏كردند، ولى امروز وضع مردم بسيار بهتر شده است. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هم امروز حاضر بود، مثل من زندگى مى‏كرد.