بعضى چنين مىپندارند كه اسلام از اين نظر خشك، و بلكه ذوقكش است، و مىگويند: چون به موسيقى روى خوش نشان نداده و نيز بهرهبردارى از جنس زن به طور عام و هنرهاى زنانه، مثل رقص، همچنين مجسمهسازى را منع كرده، پس اسلام مخالف با پرورش ذوقها و استعدادهاست، ولى اين قضاوت صحيح نيست. بايد ببينيم اولا آيا مخالفت اسلام با اينها از آن جهت است كه اينها از مقوله زيبايى مىباشند يا از آن جهت كه اينها مقارن امر ديگرى مىباشند كه بر خلاف استعدادى از استعدادهاى فردى يا اجتماعى انسان است؟ ثانياً در غير اين موارد ممنوع آيا اسلام مطلقا با هر هنرى مبارزه كرده است؟
مساله موسيقى و غنا با اين كه مسأله مهمى است، اما حدودش چنان روشن نيست. قدر مسلم اين است كه آوازهايى كه موجب خفت عقل مىشود، يعنى شهوات را آن چنان تهييج مىكند كه عقل، موقتاً از حكومت ساقط مىشود - يعنى همان خاصيتى كه شراب يا قمار دارد - حرام است.
آن چه مسلم است اين است كه اسلام خواسته از عقل انسان حفاظت كند و موارد فراوانى داريم كه موسيقى يا آوازى انسان را از حاكميت عقل خارج كرده است.
(66) و واقعاً گاه موسيقى و غنا قدرت عظيمى مخصوصاً از جهت پاره كردن پرده تقوا و عفاف دارد. در مسأله رقص و بهره بردارىهاى اين چنين از زن هم روشن است كه اهتمام اسلام به خاطر عفت است.
در مسأله مجسمه سازى، منع اسلام به خاطر مبارزه با بت پرستى است، و اسلام در اين مسأله موفق شده است، زيرا اگر در صدر اسلام مجسمهاى، مثلاً از پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مىساختند، بى شك امروز بت پرستى به طور خيلى عادى وجود داشت، پس در اين موارد نمىتوان اسلام را متهم به مبارزه با هنردوستى كرد. اتفاقاً اسلام نه تنها با حس زيبايى و هنر دوستى مخالفت نكرده، بلكه گاه اين حس را تاييد هم كرده است.
در كافى بابى تحت عنوان الزى و التجمل وجود دارد. (تجمل، يعنى خود را زيبا كردن) در حديث داريم كه: اءنَّ الله جميل و يحب الجمال(67) از همه مهمتر، زيبايى بيان است كه لا اقل يكى از موارد اعجاز اسلام، زيبايى الفاظ و كلام قرآن است.(68)
(69)
لزوم رشد هماهنگ تمامى استعدادها:
نتيجه اين بحث به عنوان يكى از مهمترين اصول تربيت در اسلام، اين است كه اگر بنا باشد تربيت كامل شود، نبايد هيچ قسمت از قسمتهاى اصيل انسان تعطيل گردد. اگر قسمتى از قسمتهاى وجود يك انسان تعطيل شود، او يك انسان ناقص است؛ چه جنبههاى حيوانى و چه جنبههاى انسانى و در همان جنبههاى انسانى چه جنبههاى مربوط به مسووليتهاى اجتماعى و به تعبير امروزىها برون گرايى، و چه جنبههاى مربوط به ابعاد درونى و عبادات شخصى و به تعبير امروزىها درون گرايى.
متاسفانه بايد گفت: ما يك مردم مفرط يا مفرطى هستيم، يعنى به هر چه مشغول شديم ديگر همه چيز را فراموش مىكنيم؛ يك زمان عبادت و جنبههاى معنوى را بهانه گريز از مسؤوليتهاى اجتماعى اسلام قرار داده بوديم و امروزه شاهديم كه به بهانه جنبههاى اجتماعى اسلام جنبههاى معنوى آن ناديده گرفته مىشود؛ كه اين نيز مانند آن حالت گذشته يك حالت انحرافى است، اما اسلام همه جانبه نگر است؛ در آيات آخر سوره فتح مسلمانان تربيت شده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چنين معرفى مىشوند،
محمد رسول الله والذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم تراهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلك مثلهم فى التوراش ومثلهم فى الانجيل كزرع اخرج شطأه فازره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار.(70)
ابتدا به روابط اجتماعى آنها كه در مقابل دشمن، با صلابت، و در ميان خود پرعاطفهاند اشاره مىكند؛ بعد بلافاصله سراغ عبادت آنها مىرود و سپس مجددا به نقش اجتماعيشان مىپردازد.
اين آيه،، رشد جامعه اسلامى را تشبيه كرده به گياهى كه ابتدا كه از زمين سر مىزند برگ نازكى است، ولى كم كم به جايى مىرسد كه كشاورزها از رشد فوق العاده آن تعجب مىكنند.
جامعهاى معتدل است كه افراد آن در عين اين كه شب زنده دار و اهل عبادت هستند، اهل فعاليت اجتماعى و مبارزه هم باشند. نبايد اين جامعيت اسلام را هرگز فراموش كنيم چرا كه اسلام هم، مانند هر مركّب ديگرى وقتى تعادل اجزاى خود را از دست بدهد از بين مىرود.(71)
فصل سوم: عوامل تربيت از نظر اسلام
اشاره
در هر دينى راه هايى براى تربيت انسان وجود دارد كه در مكاتب غير دينى آن راهها وجود ندارد يا كمتر وجود دارد، پس از مباحث نظرى مربوط به تعليم و تربيت، اكنون بحث ما درباره عواملى است كه در تعاليم اسلام به آنها به عنوان عوامل تربيت اسلام توجه شده است. در اين جا به هشت راه عملى به عنوان عوامل تربيتى مورد نظر اسلام اشاره مىنماييم و در باب هر يك توضيح خواهيم داد.
1 - تعليم و پرورش عقل
وقتى مىخواهيم با اصول و عوامل تعليم و تربيت اسلامى آشنا شويم، اولين مسأله، مسأله تعليم و دعوت اسلام به علم و عقل است. در اين جا قبل از هر چيز بايد بين دو مسأله تفكيك كرد:
يكى مسأله علم و تعليم است و دوم مسأله پرورش عقل.
مسأله علم همان آموزش دادن است. و متعلم فقط فراگيرنده است، اما در تعليم و پرورش صحيح، كافى نيست كه معلم برخى معلومات را در مغز متعلم بريزد، بلكه هدف بالاتر معلم بايد پرورش عقل وى باشد؛ يعنى نيروى فكر وى را پرورش و استقلال دهد و قوه ابتكار را در او زنده كند.
اين تفكيك را اميرالمؤمنين عليه السلام نيز انجام دادهاند و در نهج البلاغه مىفرمايند:
العلم علمان علم مطبوع و علم مسموع و لا ينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع.(72)
يعنى علم دو قسم است: يكى علم شنيده شده، (فرا گرفته شده از خارج)، و يكى علم علمى كه از طبيعت انسان سرچشمه مىگيرد (ناشى از قوه ابتكار) و اگر دومى نباشد اولى هم فايدهاى ندارد؛ و متاسفانه نظام آموزشى قديم بيشتر اين طور بوده كه افراد را طورى بار مىآورده كه در حد كتابى كه به آنها تعليم داده مىشد همه چيز را مىدانستند، اما اگر يك گام فراتر از متن مىرفتيد، قادر به پاسخگويى نبودند و چه بسا عالم هايى را مشاهده مىكنيد كه مغزشان جاهل است يعنى على رغم اين كه خيلى اطلاعات دارند، اما اگر كمى از حدود معلوماتش خارج شويد، مىبينيد با يك فرد صد درصد عوام و جاهل مواجهيد.
بايد نظام آموزشى به نحوى باشد كه قوه تجزيه و تحليل متعلم قوت بگيرد، نه اين كه فقط در مغز وى معلومات بريزد و ذهن را راكد كند.(73)
البته تفكر بدون تعليم و تعلم هم امكانپذير نيست و مايه اصلى تفكر، تعليم و تعلم است.(74)
امام كاظم عليه السلام در حديثى خطاب به هشامبن حكم پس از آن كه وى را به تعقل و تفكر دعوت مىكند و در لزوم آن سخن مىگويد، مىفرمايد: ولى به عقل تنها هم نبايد اكتفا كرد؛ عقل را بايد با علم توام كرد. چون عقل يك حالت غريزى و طبيعى دارد كه هر كس دارد، ولى علم، عقل را تربيت و تقويت مىكند، و لذا خداوند در قرآن فرموده: و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون؛(75)؛ يعنى اول بايد انسان عالم باشد و مواد خام را فراهم كند و بعد با عقل خود تجزيه و تحليل كند.(76)
(77)
اكنون پس از تفكيك تعلم و تفكر و روشن شدن تفاوت آنها، لازم است با تفصيل بيشترى نظر اسلام در باب هر يك را بيان كنيم:
مسأله علم و تعلم:
مسأله علم و تعلم اين است كه افراد از يكديگر فرا بگيرند. دعوت اسلام به تعليم و تعليم به قدرى زياد است كه ديگر نيازى به توضيح ندارد، همين كه خداوند در اولين آيات وحى مىفرمايد:
الذى علم بالقلم، علم الانسان ما لم يعلم،(78) بهترين شاهد است بر عنايت فوقالعاده اسلام به تعليم و تعلم، يا در آيات ديگر آمده است: هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون،(79) هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلو عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة،(80) يوتى الحكمة من يشاء و من يوت الحكمة فقد اوتى خير كثيرا(81)
يا از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز احاديث فراوانى داريم؛ مثلاً در آن داستان معروف كه وارد مسجد شدند و ديدند گروهى به عبادت مشغولند و گروهى به تعليم و تعلم، به نزد گروه رفتند و فرمودند: كلاهما خير و لكن بالتعليم ارسلت
(82) يا طلب العلم فريضة على كل مسلم
(83) يا الحكمة ضالة المومن فحيث وجدها فهو احق بها(84) يا اطلبوا العلم ولو بالصين(85) يا قريب به اين مضمون حدود بيست مورد حديث داريم كه فخذ الحكمة و لو من اهل النفاق
(86) يا ولو من اهل الشرك يا و لو من كافر(87)
البته بايد به اين سوال پاسخ دهيم كه وقتى گفته شده: طلب علم واجب است، منظور كدام علم است؟ بحث تقريبا بيهودهاى ميان اصناف علماى اسلامى در گرفته كه اين علمى كه فريضه است كدام است؟
علم اخلاق است يا علم كلام يا تفسير يا... به اعتقاد ما هر علمى كه خودش هدف باشد (مثل اصول عقايد كه مقدمه يا از شرايط ايمان است) واجب عينى است و هر علمى كه بر آوردن هدفى از اهداف جامعه اسلامى متوقف بر آن باشد، (مثل علم پزشكى، علم تجارت، علم نظامى و...) از باب مقدمه واجب، واجب است و البته واجب كفايى است.
(88)
مطلب مفيد ديگر راجع به علم، اين است كه ميان عالم بودن و روح علمى داشتن فرق است؛ افرادى هستند كه روح علمى دارند، ولى عالم نيستند و بالعكس.
البته عالم واقعى كسى است كه علمش با روح علمى توام شود. روح علمى، يعنى اين كه انسان نسبت به حقايق، بى طرف و بى غرض نگاه كند و بخواهد آنها را آن چنان كه هست كشف كند، نه اين كه آنها را آن چنان كه دلش مىخواهد ببيند.
اگر انسان، غرض خود را نسبت به حقيقت حفظ كند، خدا تضمين كرده كه او را هدايت كند:
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و اءنَّ الله لمع المحسنين
(89)
و اصلا روح علمى همين است؛ يعنى روح حقيقت جويى و بىغرضى و بى تعصبى و خالى از غرور و جمود. اگر انسان به اصل و ما اوتيتم من العلم الا قليلا
(90) توجه كند، روح علمى در وى زنده مىشود و ديگر غرور پيدا نمىكند، و لذا شاهديم دانشمندان بزرگى كه روح علمى دارند، غرورشان بسيار كمتر از افراد كم بضاعتى است كه روح علمى را ندارند.
لذا در حديث است كه: العلم على ثلاثة اشبار: اذا وصل الى الشبر الاول تكبر، و اذا وصل الى الشبر الثانى تواضع، و اذا وصل الى الشبر الثالث علم انه لا يعلم شيئا.(91)
(92)
به هر حال يك مسأله مهم در تربيت، تقويت حس حقيقت جويى است و مهمترين مانع و سد آن، تعصب است و مىدانيم كه اسلام، با تعصب و عصبيت به شدت مبارزه كرده؛ مثلاً در نهج البلاغه، خطبهاى هست به نام خطبه قاصعه كه محورش تعصب و ذكر بدىهاى آن است و حضرت على عليه السلام در پايان خطبه مىفرمايد:
اگر بناست نسبت به چيزى تعصب داشته باشيد نسبت به خوبيها و فضيلتها داشته باشيد، نه به تعصبهاى احمقانهاى كه مانع كسب علم و ساير فضيلتهاست.
(93)
(94)
مسأله عقل و تفكر:
اسلام نه تنها به علم و تعلم توصيه كرده، بلكه به پرورش عقل نيز مكررا توصيه نموده است و نه تنها همچون ادعاى پيروان مسيحيت در مورد دينشان با تعقل مبارزه نكرده، بلكه تاييد خود را از عقل خواسته است و اين كار را به دو صورت انجام داده: يكى مواردى كه صريحا دعوت به تعقل كرده؛ مثلاً:
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله الله و اولئك هم اولواالالباب(95)
اين عبارت با بندگان مرا نويده ده آغاز شده، گويا قرآن مىخواهد بگويد: بندگان واقعى خدا چنين هستند كه تا حرفى را كاملا نشنيده و درك نكردهاند، رد نمىكنند. بلكه اول با دقت دريافت مىكنند بعد غربال و تجزيه و تحليل مىنمايند و از بهترين آنها تبعيت مىكنند.
قرآن كريم اين هدايت عقلى را همان هدايت الهى خوانده و چنين افرادى را به عنوان صاحبان عقل و خرد مدح كرده است. در سنت نيز به قدرى اين احاديث زياد است و شيعيان نيز به قدرى تحت تأثير تعاليم ائمه عليهم السلام به اين امر توجه داشتهاند كه باب اول بسيارى از كتب حديث شيعه، همچون كافى و بحارالانوار، باب العقل و الجهل مىباشد(96) و از طرف ديگر در اسلام تفكر، عبادت دانسته شده است و اين مسأله غير از اين است كه مطابق تعليمات اسلامى تعلم، عبادت است؛ اينها دو مسالهاند و آن چه در باب تفكر داريم بيشتر است از آن چه در باب تعلم داريم؛ مثلاً:
افضل العبادة التفكر(97) يا لا عبادة كالتفكر فى صنعة الله عز و جل
(98) یا تفکر ساعه خیر من عباده سنه(99) یا سبعین سنه
(100)
(101) مورد دوم تشویق دین به تفکر و تعقل است است که موضوعاتی برای تفکر در اختیار انسان قرار داده و از انسان خواسته که در آنها فکر کند مثلا در علام خلقت ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الليل و النهار لايات لاولى الالباب، الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون فى خلق السموات والارض.(102) يا در تاريخ: فاقصص القصص لعلهم يتفكرون(103) و از همه مهمتر تفكر درباره خود، و فى انفسكم افلا تبصرون(104) كه شرط اساسى تسلط بر سرنوشت خود و نيز بر جامعه خود است و چيزى است نظير محاسبه نفس؛ يعنى انسان در شبانه روز فرصتى براى خودش قرار دهد كه در آن فرصت، در خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود تصميماتى كه بايد بگيرد و كارهايى كه بايد انجام شود و آن چه واقع شده و ارزيابى كارهاى خودش در گذشته، ارزيابى كتابهايى كه مطالعه كرده(105) و...درباره همه اينها فكر كند، و يكى از عوامل مهم اصلاح و تربيت همين عادت به تفكر است.(106)
براى اين كه با خصوصيات عقل از ديد اسلام آشنا شويم به چند حديث اشاره مىكنيم. از بارزترين صفات عقل اين است كه بايد غربالگر و داراى توانايى جدا كردن سخن راست از باطل، سخن قوى از ضعيف و سخن منطقى از غير منطقى باشد.
در حديثى از امام موسى كاظم عليه السلام خطاب به هشام - كه قبلا نيز ذكرى از آن رفت - آمده است:
يا هشام! ان الله تبارك و تعالى بشر اهل العقل والفهم فى كتابه فقال فبشر عبادى الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه(107) كه اين كاملا خاصيت غربالگرى عقل را مىرساند.
از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نيز روايت شده:
كفى بالمرء جهلا أن يحدث بكل ما سمع(108)
در احاديث، جهل غالبا در مقابل عقل است نه در مقابل علم؛ يعنى بىفكرى و نه بى علمى، اين حديث مىگويد: براى بى فكرى انسان كافى است كه هر چه مىشنود باور و نقل كند.
بسيارى افراد خاصيت ضبط صوت دارند؛ هر چه ديگران مىگويند مىشنوند و بدون هيچگونه تشخيص و بررسى نقل مىكنند.(109).
(110)
مسأله ديگر كه نزديك به اين مطلب است و از همين آيه و بعضى از احاديث استنباط مىشود مسأله تجزيه كردن يك سخن است. فرق است ميان اين كه انسان از دو سخن، سخن درست را بر گزيند و سخن نادرست را رها كند، و تجزيه كردن يك سخن كه عناصر درست يك سخن را بگيرد و عناصر نادرست همان سخن را طرد كند و اين قدر تشخيص داشته باشد كه بگويد: از اين سخن اين قسمتش درست است و اين قسمتش نادرست.
اين همان مطلبى است كه در روايات تعبير به نقد و انتقاد شده است و احاديث زيادى داريم؛ مثلاً از حضرت مسيح عليه السلام روايت شده كه: خذوا الحق من اهل الباطل و لا تاخذوا الباطل من اهل الحق كونوا نقاد الكلام.(111)
(112)
يكى ديگر از خواص عقل كه تربيت افراد بايد بر اين اساس باشد مسأله آينده نگرى و آخربينى است. شخصى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تقاضاى نصيحت مىكند. حضرت سه بار مىپرسند: آيا اگر بگويم به كار مىبندى؟ و همين كه سه بار اقرار مىگيرند، مىفرمايند:
اذا هممت بامر فتدبر عاقبته(113)تدبر معنايش اين است كه انسان، نهايت امر و پشت سر كار را ببيند و تنها چهره ظاهرى كار را ننگرد.(114)
از سوى ديگر امورى هست كه مىتوانيم از آنها تحت عنوان آفات عقل نام ببريم كه اسلام با آنها مبارزه كرده است. يكى از آنها مسأله سنت گرايى و تقليد از گذشتگان يا از عادات اجتماعى است.
حضرت امام كاظم عليه السلام در آن حديث سابق الذكر به هشام مىفرمايد:
يا هشام: ثم ذم الذين لا يعقلون فقال: اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آبائنا او لو كان آبائهم لا يعقلون شيئا و لا يهتدون.(115)
آيات فراوانى هست كه پيروى كوركورانه را مذمت مىكند و جالب است كه هيچ پيغمبرى مردم را دعوت نكرد مگر اين كه مواجه شد با همين حرف كه انا وجدنا آبائنا على امة و انا على آثارهم مقتدون.(116)
در احاديث نيز مستقلا چنين نوعى از سنت گرايى مذمت شده؛ مثلاً نقل شده يكى از دوستان امام صادق عليه السلام كه نسبتا ثروتمند بود، در خانه محقرى زندگى مىكرد.
امام عليه السلام به او فرمود: چرا در چنين منزلى زندگى مىكنى؟ من سعادة المرء سعة داره(117)
او گفت: اين خانه اجداد من است و دلم نمىخواهد از اين جا بروم.
حضرت فرمود: شايد پدرت در اين زمينه خطا كرده باشد، آيا تو هم بايد اسير خطاى پدرت باشى؟
به هر حال اين حالت تسليم در مقابل گذشتگان يك حالت ضد عقل است كه اسلام در حمايت از عقل با اين حالت مبارزه كرده است.
آفت ديگر پيروى از اكثريت است. انسان هنگامى كه در مقابل جمع قرار مىگيرد معمولا همرنگ جماعت مىشود. در ميان فقهاء اين قضيه زياد است كه كسى مسأله جديدى را استنباط مىكند، اما جرأت ابراز ندارد و مىگردد ببيند آيا در فقهاء عصر، همفكرى براى خود مىيابد يا نه.
اصلا قدما اگر حرفى از خودشان بود از تنهايى وحشت مىكردند، و لذا عدهاى را همفكر خود اعلان مىكردند.
بوعلى تصريح مىكند كه من هر حرفى دارم به زبان ارسطو مىگويم، چون اگر به زبان خودم بگويم كسى نمىپذيرد، ملاصدرا اصرار دارد كه حرفهاى خودش را با حرف قدما توجيه كند. هر چند حالا بر عكس شده و برخى از دانشمندان سعى مىكنند با نظرات مشهور مخالفت كنند تا ديگران بگويند: وى فكر تازهاى دارد، ولى به هر حال قرآن مىگويد: كثرت معيار نيست.
امام كاظم عليه السلام در ادامه همان حديث مىفرمايند: