عبادت اميرالمؤمنين
عليهالسّلام
زندگى اميرالمؤمنين عليهالسّلام به تقويت اسلام و مسلمين گذشت، آن
حضرت بيش از بيست قطعه زمين را آباد و براى محتاجين وقف كرد.
جنگهاى اميرالمؤمنين و فداكارىهاى او براى اسلام، محتاج گفتن و
نوشتن نيست. مطلبى كه بايد به آن توجه داشت، رابطه او است با خدا در همان جنگها و
در حال اشتغال به كارها.
در نهج البلاغه مىخوانيم:
يَتَمَلمَلُ كَتَمَلمُلِ السّليمِ يَقولُ آه
مِن قلَّةِ الزَّاد و بُعدِ السفرِ و وحشَةِ الطَّريقِ.(103)
اميرالمؤمنين با فغان مىگفت: آه از كمى زاد و دورى سفر و وحشت
راه.
ابن عباس مىگويد: اميرالمؤمنين را در ميدان ديدم كه به آسمان خيره
است. دانستم كه منتظر اول وقت است، تا نماز بگذارد. در ميانه ميدان در كوزه
شكستهاى برايش آب آوردند. غضب كرد و فرمود: من شمشير مىزنم تا حكم خدا را احياء
كنم، پس قانون را زير پا نمىگذارم و از كوزه شكسته آب نمىنوشم.
در ليلة الهرير كه شب سختى در جنگ صفين بود، سجاده اميرالمؤمنين
عليهالسّلام در دل شب در ميانه ميدان انداخته شد و صداى تكبيرهاى على عليهالسّلام
شنيده مىشد! دختر اميرالمؤمنين مىفرمايد: شب نوزدهم كه شب شهادت على بود، پدرم
بعد از افطهار تا صبح عبادت كرد. گاهى بيرون مىآمد و به آسمان نگاه مىكرد و
مىگفت:
الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَامًا وَ
قُعُودًا وَ عَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّمَاوَاتِ
وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ.(104)
سياست اميرالمؤمنين
عليهالسّلام
اگر سياست به معنى رسيدن به مقصود است از هر راهى كه ميسر شد،
اميرالمؤمنين از اين سياست مبرا است. اين همان سياستى است كه اميرالمؤمنين آن را
خلاف تقوا تشخيص مىداد و مىفرمود: لَو لا التُقى لكُنتُ
اَدهَى العَرَبِ.(105)
اگر تقوا نبود، من سياستمدارترين فرد عرب بود.
ولى اگر سياست حُسن تدبير و مملكت دارى است، اميرالمؤمنين بزرگترين سياستمدار است.
از نود و چهار كشور، عقلا و علما، بزرگان سياست و كياست آمدند و پس از دو سال تفكر
و تبادل افكار، منشور شوراى ملل را نوشتند. بسيارى از بزرگان، دستورالعمل
اميرالمؤمنين عليهالسّلام را به مالك اشتر با آن منشور شوراى ملل مقايسه نمودهاند
و به اقرار همه، دستور العمل اميرالمؤمنين بهتر و محكمتر و عملىتر از منشور شوراى
ملل است.
اين را نيز نبايد از نظر دور داشت كه اميرالمؤمنين عليهالسّلام
دستور العمل مالك اشتر را بدون فرصت در هنگام حركت مالك اشتر به مصر نوشته است.
نظير همين دستورالعمل، دستورالعمل ديگرى است كه اميرالمؤمنين عليهالسّلام براى
محمد بن ابى بكر نوشته است، و موقعى كه محمد بن ابى بكر شهيد شد، به دست معاويه
افتاد و براى معاويه چنان جالب بود كه دستور داد آن را در خزينه ضبط كنند.
شجاعت اميرالمؤمنين
عليهالسّلام
اگر شجاعت را غلبه بر دشمن معنى مىكنيم، اميرالمؤمنين شجاعترين
افراد است و حديث قدسى: لا سيف الا ذوالفقارِ و لا فَتى الا
على درباره على عليهالسّلام است،(106)
و اگر شجاعت را به معنى غلبه بر نفس معنى كنيم، باز اميرالمؤمنين شجاعترين افراد
است.
مويد سخن ما گفته آن بزرگوار در نهج البلاغه است كه به فرمانروايان
خود مىنويسد:
اَرقّوا اقلامَكم و قار بُوابَينَ سَطورِكُم
و اياكُم و فضُولِ الكلامِ فانَّ اموال المسلينَ لا يتَحمَّلُ الضَّرارَ.
يعنى: قلمهاى خود را ريز كنيد و ميان سطرها
فاصله نياندازيد و قلمفرسايى نكنيد و جان كلام را بنويسيد، تا به اموال مسلمين ضرر
وارد نيايد.
و اگر شجاعت به معنى صبر در بلاها و مقاومت در برابر جزر و مد
روزگار است، مظلومى و همچونين شجاعى شجاعتر از على يافت نمىشود.
در نهج البلاغه مىفرمايد: فصبرتُ فِى
العَينِ قَذى و فِى الحَلقِ شَجى.(107)
بعد از رسول اكرم، سى سال
صبر كردم؛ در حالى كه استخوانى در گلو و خارى در چشمم بود.
زهد
اميرالمؤمنين عليهالسّلام
زهد از نظر اسلام، يعنى آن كه دلبستگى به چيزى
و به كسى جز به خداوند نباشيم. حافظ شيرازى زهد را چنين بيان كرده است:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود *** ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
اميرالمؤمنين عليهالسّلام زاهدترين زاهد در جهان است و شاهد، يك
جمله از معاويه است.مردى دنياپرستِ و منافق نزد معاويه آمد و گفت:
از نزد والاترين مردمان به سوى تو آمدهام؛ يعنى على.
معاويه گفت: خاك بر سر تو با كلامى كه
مىگويى! على كسى است كه اگر صاحب دو انبار كاه و طلا باشد، ابتدا انبار طلا را در
راه خدا صرف مىكند و سپس انبار كاه را.(108)
در زندگى اميرالمؤمنين عليهالسّلام، دنيا و زرق و برق مفهومى
نداشت.
حضرت به عثمان بن حُنَيف مىنويسد: شنيدهام
به مهمانىاى رفتهاى كه در آن مهمانى فقيران نبودهاند، و تو در آن، غذاهاى چرب و
نرم خوردهاى. من كه على هستم، در همه عمرم به دو لباس و دو قرص نان جوين اكتفا
كردم، شما نمىتوانيد چنين باشيد؛ و لكن على را كمك كنيد در ورع، زهد، تقوا و عفت.(109)
عدالت اميرالمؤمنين
عليهالسّلام
جرج جرداق مسيحى، كلام رسايى درباره عدالت على دارد:
قُتِلَ فِى محرابِهِ لِعَدالَتِهِ:
على عليهالسّلام كشته عدالت خويش است.
على، عدالت مجم است. وقتى مىشنود كه فرماندارش ابن عباس نسيه
مىگيرد و از مقامش سوء استفاده مىكند و نسيه را به تاخير مىاندازد، نامه
عتابآميزى به او مىنويسد و در آن نامه مىگويد: من راضى
نيستم فرماندارم سوء استفاده كند و نسيه را تاخير اندازد.
ابن عباس مىگويد: بارى از درهم و دينار را خدمت على عليهالسّلام
مىبردم كه در راه ديدم شمشير على را مىفروشند. چون به خدمتش رسيدم و سبب فروش
شمشير را پرسيدم، فرمود: شلوار نداشتم و مىخواستم از پول آن
شلوارى تهيه كنم.(110)
سخاوت اميرالمؤمنين
عليهالسّلام
آياتى در قرآن نظير آيه ولايت و آيه اطعام و آيه ايثار درباره
سخاوت اميرالمؤمنين نازل شده است و ما اينجا به يك مطلب تاريخى اشاره مىكنيم:
غلام اميرالمؤمنين مىگويد كه حضرت يك روز ظهر كه از كندن قناتى
فارغ شد، به نماز پرداخت و من بعد از نماز، كدوى پختهاى براى او آوردم. ايشان
دستهاى مبارك را با آبى كه از شن بيرون مىآمد، شست و با وقار خاصى آن كدون پخته را
تناول نمود و گاهى پس از حمد خداوند، مىفرمود: لعنت خدا بر آن
كسى كه براى شكم به جهنم رود. بعد از خوردن ناهار دوباره به قنات رفت و
مشغول كندن شد. كلنگ به سنگى خورد و آب فوران نمود، و چون فوران آب مانع از كندن آب
قنات شد، اميرالمؤمنين از قنات بيرون آمد و چون ديد كه بعضى از اولادش از فوران آب
خوشحال هستند فرمود: فرزندانم به اين بستان و به اين قنات
چشمداشتى نداشته باشيد! و دستور داد تا قلم و دوات آوردند و بستان و قنات را
براى فقرا وقف نمود.
عفو اميرالمؤمنين عليهالسّلام
عفو در معنى واقعى و اسلامى آن گذشته از حق شخصى، درجايى است كه
منجر به جسارت دشمن نشود. اين عفو و گذشت، سرلوحه زندگى اميرالمؤمنين عليهالسّلام
است. سفارشات على عليهالسّلام درباره ابن ملجم قابل انكار نيست.(111)
داستان آن زن كه مَشك آب به دوشش بود و به اميرالمؤمنين دشنام مىگفت و امير از زن
دلجويى فرمود، معروف عين است.
(112) قضيه تصرف مجراى آب توسط
لشكر معاويه كه براى نرسيدن آب به سپاهيان على عليهالسّلام انجام شد و باز پس
گرفتن آب توسط على عليهالسّلام و آزاد گذاشتن آب براى لشكر معاويه، امرى مُسجل
است.
(113)
به گفته جرداق، على رحم مىكند، و هر كه از او رحم بطلبد، عفو
مىكند؛ اگر چه آن شخص عمر و عاص باشد كه هنگام جنگ لباس را پس زد و عريان شد و على
عليهالسّلام او را عفو كرد.
(114)
تواضع اميرالمؤمنين
عليهالسّلام
اميرالمؤمنين عليهالسّلام از انبار عبور مىكردند. مردم طبق رسوم
ساسانيان كه به گفته فردوسى هنگام عبور محل را قبلا گلاب باران مىكردند و مردم در
جلوى آنان مىدويدند، از جلوى اميرالمؤمنين عليهالسّلام دويدند. اميرالمؤمنين
عليهالسّلام فرمودند: من و شما بندهاى هستيم از بندگان خدا و
اين اعمال، ذلت است براى شما. انسان فقط براى خداوند، بايد خاكسار باشد.(115)
اميرالمؤمنين از نظر غذا، خوراك، لباس، مسكن و ديگر احتياجات از
همه مردم سادهتر زندگى مىكرد و مىفرمود: أَأَقنَعُ مِن
نَفسِى بِاَن يُقالَ اميرالمؤمنينَ وَ لا اُشارِكُهم مَكارِهِ الدَّهرِ:
قناعت كنم به اين كه رييس ديگرانم و در مصايب آنان شركت نداشته باشم؟!(116)
تسلط اميرالمؤمنين عليهالسّلام
بر نفس
اين بحث درباره اميرالمؤمنين عليهالسّلام با آن وارستگى جايز
نيست؛ ولى چون در نهج البلاغه اشاره شده است، در خطبهاى به خاندانش مىنويسد:
من نمىتوانستم بهترين غذا و بهترين لباسها
را دارا باشم؟! هيهات أن يغلبنى هواى و لعل بالحجاز او
اليمامة من لا طمع لَهُ فِى الفرض و لا عهد لَهُ بالشبع. دور است دور، كه
نفس بتواند بر من مسلط شود لباس خوب و غذاى لذيذ بخورم در حالى كه شايد در دورترين
نقاط مملكت اسلامى، حجاز يا يمن، كسى باشد كه گرسنه ذباشد و يا سيرى به خود نديده
باشد.(117)
چه خوش گفته است جرج جرداق كه: آبهاى عالم، آب
حوض، آب استخر، آب درياچه، آب اقيانوس، قابليت تلاطم دارد؛ ولى چيزى كه متلاطم نشد،
درياى وجود على بود كه هيچ كس و هيچ چيزى نتوانست آن را متلاطم كند. راستى
چنين است.
آيا غريزه ميل به غذا توانست على را متلاطم كند؟ اين غريزهاى كه
انسان را وامىدارد بچه خودش را بخورد، اين غريزهاى كه شاگردان فرويد فرودى كه همه
غرايز را به غريزه جنسى بر مىگردانيد رد كردند و گفتند: اگر غريزه تمايل به غذا
طوفانى شود، همه غرايز را تحت الشعاع قرار خواهد داد.
حمزه مىگويد: هنگام شام نزد معاويه بودم، و او شام مخصوصش را جلوى
من گذاشت. لقمه در گلويم ماند و بغض راه گلويم را گرفت! پرسيدم: معاويه! اين چه
غذايى است؟!
گفت: غذايى مخصوص است كه از مغز گندم و مغز سر حيوانات و روغن
بادام و غيره تهيه شده است.
گفتم: شبى در دارالاماره خدمت على بودم. افطار من يك دانه نان و
كمى شير، و غذاى اميرالمؤمنين يك نان خشك بود كه در آب مىزد و تناول مىكرد؛ و آرد
آن نانها از گندم زمينى بود كه اميرالمؤمنين آن را كاشته بود. وقتى خادمه آمد سفره
را جمع كند، گله كردم كه اميرالمؤمنين آن را كاشته بود. وقتى خادمه آمد سفره را جمع
كند، گله كردم كه اميرالمؤمنين پيرمرد شده است، كار او زياد است، از غذاى او مواظبت
كنيد.
خادمه گريه كرد و گفت: ايشان راضى نمىشود كه مقدارى روغن زيتون به
نانها بزنيم تا نرم شود.
اميرالمؤمنين فرمودند: حمزه! رئيس مسلمانها از نظر غذا و مسكن و
لباس از همه پايينتر باشد تا روز قيامت بازخواست او كمتر باشد.
معاويه گريه كرد و گفت: اسم كسى به ميان آمد
كه فضايل او قابل انكار نيست.
غريزه جاهطلبى از همه غرايز قوىتر است. انسان جاه طلب آماده است
همه تمايلات خويش را فداى آن كند. از حب به ذات كه بگذريم، براى يك انسان عادى،
غريزه رياستطلبى مهمتر، محكمتر، قوىتر و طوفانىتر از همه غرايز است. آيا غريزه
جاهطلبى توانست اميرالمؤمنين را طوفانى كند؟!
ابن عباس مىگويد: در جنگ جمل جمعى از بزرگان آمدند تا خدمت
اميرالمؤمنين برسند. در خيمه، على را ديدم مشغول وصله كردن كفش خويش است. به آن
حضرت اعتراض كردم. اميرالمؤمنين كفش را مقابل من انداخت و فرمود:
به حق كسى كه جان على در دست اوست، رياست لشكر نزد على، به
مقدار اين كفش ارزش ندارد؛ جز اين كه حقى را اثبات كنم، يا به واسطه اين رياست،
باطلى را از ميان بردارم.(118)
طلحه و زبير با اصرار زياد، حكومت بصره و حكومت مصر را از
اميرالمؤمنين گرفتند و چون تشكر كردند، اميرالمؤمنين فرمان حكومت آنها را پاره كرد
و فرمود: از اين بار سنگين كه به دوش شما آمده است، نبايد تشكر
كنيد، معلوم مىشود از آن قصد سوء استفاده داريد.
عمرو عاص، عمر بن سعد، معاويه، طلحه و زبيرها، همه و همه فداى اين
غريزه شدند؛ ولى اميرالمؤمنين عليهالسّلام در نهج البلاغه، اين دنيا و رياستها را
تشبيه به برگى در دهن ملخى، و در جايى پستتر از نعلين كهنه، و در جايى پستتر از
آبى كه از دماغ بز بيرون آيد، معرفى مىكند.
صعصعه مىگويد:
شخصيت اميرالمؤمنين با آن ابّهت كه در دلها
داشت، در ميان ما چون ما بود. هر كجا مىگفتيم، مىنشست. هر چه مىگفتيم، مىشنيد.
هر كجا مىخواستيم، مىآمد!
اگر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را پشتوانه و ثقل
قرار مىدهد، به جا است. رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در روايت ثقلين كه
نزد شيعه و سنى روايت مسلمى است و ميرحامد حسينى رحمة الله عليه صاحب عقبات از
پانصد و دو كتاب از اهل تسنن،(119)
روايت را نقل مىكند، قرآن و عترت را دو پشتوانه براى مسلمانها قرار داده است:
انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عِترتى و
لَن يَفترِقا، حتى يَرِدا علىَّ الحَوضَ.
همانا من دو چيز سنگين و گران بها در ميان شما
بر جاى نهادم؛ قرآن و عترت، و اين دو تا قيامت از هم جدا نخواهند شد.
وَ نَزَّلنا عَليكَ الكِتابَ تِبيانَاً
لِكلِّ شَىءٍ.(120)
كتابى بر تو فرو فرستاديم كه بيان كننده همه چيز است.
و در موقع نزول فتنهها، امر به ارجاع آن شده است.
اذا التسبت عليكم الفتن كقطع الليل المظلم
فعليكم بالقرآن.(121)
وقتى فتنهها چون قطعههاى ظلمانى شب بر شما
هجوم آورد، بر شما باد به قرآن.
و عترت را تِلوِ اين قرآن قرار داده است. و اِتمام و اِكمال آن را
به عترت دانسته است:
الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ
أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا.(122)
در اين روز روز نصب اميرالمؤمنين به خلافت دين
شما را كامل و نعمتم را بر شما تمام نمودم، و بر آن دين راضى شدم.
در خاتمه، مسابقه شعرى معاويه و عمرو عاص و يزيد را اينجا
مىآوريم:
معاويه گفت:
خير البرية بعد احمد حيدر ***
و النَّاسِ ارض و الوصى سماء
عمروعاص گفت:
كمليحة شهدت لها ضرّائها ***
فالحسن ما شهدت به الضراء
يزيد گفت:
و مناقب شهد العدو بفضلها ***
و الفضل ما شهدت به الاعداء
بهترين مردم بعد از احمد، حيدر است، همه مردم
به منزله زمين، و وصى رسول اكرم به منزله آسمان است.
مثل جمال زيبايى كه هَوُو به آن اقرار كند، پس
جمال و خوبى آن است كه هَوُو بگويد.
مناقب و فضايل آن است كه دشمن به آن شهادت
دهد، فضل و منقبت چيزى است ذكه دشمن به آن شهادت دهد.
جرج جرداق در اول كتاب الامام على صوت العدالة و الانسانية اشعارى
از يك مسيحى درباره على عليهالسّلام نقل ميكند. آن مسيحى در اشعارش مىگويد:
اگر به من اعتراض شود كه
تو بايد شعر براى پاپ بگويى، چرا درباره على شعر گفتهاى؟! جواب مىدهم كه: من عاشق
فضيلتم و سرچشمه فضيلت را على ديدم، پس براى او شعر گفتم.
زندگانى امام
حسن عليه السلام
بحث كوتاهى
درباره سبط اكبر؛ امام دوم؛ حضرت مجتبى عليهالسّلام
اسم آن بزرگوار حسن است و اين اسم از طرف
پروردگار عالم به ايشان عنايت شده است. از امام سجاد روايت است كه چون حضرت مجتبى
عليهالسّلام به دنيا آمد، جبرئيل بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شد
و از طرف حق تعالى گفت:
چون منزلت اميرالمؤمنين نسبت به تو، به منزله
هارون نسبت به موسى است و اسم پسر هارون حسن بوده است، پس اسم او را حسن بگذاريد.(123)
روايت منزلت، روايتى است مشهور ميان علماى
اسلام، زيرا از طريق عامه و خاصه با سندهاى متعددى از رسول اكرم روايت شده است كه
مكرراً فرمودهاند:
يا على انت منى بمنزلة
هارون من موسى الا أنه لا نبى بعدى(124)
يعنى: تو نسبت به من همچون
هارونى نسبت به موسى، جز آن كه پس از من پيامبر نخواهد آمد.
يعنى همچنان كه هارون در غيبت موسى، خليفه موسى
بود تو نيز خليفه منى، و فقط تفاوت در اين است كه پس از موسى پيامبرانى آمدند؛ ولى
پس از من پيامبرى نخواهد آمد.
مشهورترين كنيه آن بزرگوار ابومحمد، و
مشهورترين القاب او مجتبى و سبط اكبر است. آن بزرگوار چهل و هفت سال عمر كرد.(125)
زيرا ولادت آن بزرگوار شب نيمه رمضان المبارك
سال سيم هجرت بود. آن حضرت هفت سال با جد بزرگوارش، و بعد از آن سى سال با پدر
بزرگوارش زندگى كرد. مدت امامت ايشان ده سال است.
حضرت حسن عليهالسّلام از هر جهت حسن است. جدى
چون رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم داشت، و پدرى چون اميرالمؤمنين، و
مادرى چون زهراى مرضيه. اگر از همه قوانين مؤثر در تشكيل شخصيت كودك مثل قانون
وراثت بگذريم، برداشت فرزند از گفتار و كردار پدر و مادر را نمىتوانيم انكار كنيم.
وقتى جدى چون رسول اكرم به قدرى عبادت كند كه پاهاى مبارك او متورم شود و آيه
طَه ما اَنزَلنا عَلَيكَ القرآنَ لِتَشقى(126)
(پيامبر! ما بر تو ذق را نازل نكرديم تا به مشقت بيفتى). در حق وى نازل گردد، سبطى
چون حسن تربيت مىشود كه بيشتر از بيست بار پياده به مكه مىرود.(127)
و در بعضى از سفرها، پاهاى مبارك آن حضرت متورم مىگشت.
هنگامى كه پدرى چون اميرالمؤمنين عليهالسّلام،
در دل شب در وسط ميدان سجاده بيندازد و تكبيرها از او شنيده شود و از ترس و ابّهت
پرورگار عالم بنالد، پسرى چون حسن تربيت مىشود كه موقع وضو گرفتن، بدنش مىلرزد و
وقتى وارد مسجد مىشود با تضرع مىگويد:
الهى ضيفُكَ بِبابِكَ يا
محسنُ قَد اَتاكَ المُسىء فَتجاوَز عَن قبيحَ ما عِندِى بِجَميلِ مَا عِندَكَ يا
كَريمُ.(128)
اى خدا! مهمان تو در
خانهات آمده است، اى نيكوكار! گناهكار به در خانه تو آمده، اى كريم! به خوبى خود
از زشتى او بگذر!
وقتى پدرى چون اميرالمؤمنين، سى سال براى مصالح
اسلام صبر كند و با ديگران بسازد، و چون كسى كه خارى در چشم او و استخوانى در گلوى
او باشد، در اين جهان زندگى كند، فرزندى چون حسن خواهد داشت كه ده سال براى مصالح
اسلام صبر مىكند و با معاويه مدارا مىنمايد.
او مادرى چون زهرا دارد كه غذاى خود و وابستگان
خود را به فقير مىدهد، سپس غذا تهيه مىكند. يتيمى مىآيد و باز غذا را به او
مىدهد و در بار سوم غذا را به اسير مىدهد. و بالاخره با آب افطار مىكند و غذا
نمىخورند، و آيه مباركه:
و يُطعِمونَ الطَّعامَ
عَلَى مِسكِيناً وَ يَتِيماً وَ اَسِيراً.
و غذاى خود را كه به آن
احتياج داشتند، به فقير و يتيم و اسير مىدهند.
در حق آنان نازل مىشود؛(129)
اين ايثارگرى را فرزندش حسن به ارث خواهد برد.
روزى سائلى خدمت آن بزرگوار آمد و اظهار فقر
كرد و براى حضرت دو بيت شعر خواند كه مضمون آن چنين است:
چيزى ندارم كه بفروشم و
حوايج خود را رفع كنم، و حالم بر گفتهام گواه است و فقط آبرويم مانده، كه
مىخواستم فروخته نشود؛ ولى امروز تو را خريدار يافتم، آبرويم را بخر و مرا از فقر
نجات ده!
(130)
حضرت به آن كسى كه تهيه مخارج در دستش بود،
فرمود: هر چه دارى به اين مرد بده كه من از او خجالت مىكشم!
دوازده هزار درهم موجودى را به او داد، چنان كه
براى مخارج آن روز چيزى نماند، و جواب دو شعر را نيز چنين داد:
تو از ما با عجله چيزى خواستى، آن چه بود داديم و بسيار كم بود. بگير و آن چه داشتى
- آبرو حفظ كن و گويا كه ما را نديدهاى و به ما چيزى نفروختهاى.(131)
و مادرى دارد چون زهرا كه از شب تا صبح در نماز
است و پس از هر نمازى به ديگران دعا مىكند و هنگامى كه حضرت حسن مىپرسد: چرا به
ما دعا نكردى؟! جواب مىدهد:
يا بُنىّ اَلجار ثُمَّ
الدَّارُ پسركم! همسايه ما مقدم است. اين مادر، مربى پسرى چون حسن است. اين
روايت از او است:
أَنّ رجلاً أتى الحسن بن
على عليهماالسلام فقال بأبى انت و امى اَعِنِّى عَلى قضاءِ حاجة. فانتعلَ و قامَ
معهُ فمرّ على الحسين صلوات الله عليه و هو قائم يصلى. فقال لَهُ: اين كنت عن ابى
عبدالله تستعينه على حاجتك؟ قد كر انّه معتكف. فقال لَهُ: اما اَنَّه لو اعانك كان
خيراً لَهُ مِن اعتكافِهِ شَهراً.(132)
مردى حاجتى داشت، متوسل به
حضرت حسن شد. آن حضرت به دنبالش راه افتاد. در ميانه راه امام حسين را ديد كه در
حال نماز است.
حضرت به آن مرد فرمودند: چرا براى حاجتت به حسين مراجعه نكردى؟
گفت: او در مسجد معتكف بود. حضرت فرمودند: اگر به او كمك مىكرد
بهتر از يك ماه اعتكاف بود.
حضرت مجتبى عليهالسّلام از نظر نَسَب سرآمد همه مردم بود، و از
نظر حَسَب و فضايل انسانى، از زبان آن حضرت بشنويم:
موقعى كه اميرالمؤمنين عليهالسّلام از دنيا رفت، حضرت مجتبى
عليهالسّلام بر منبر رفت و فرمود: ما اهل بيت حزب الله هستيم
كه غالب معرفى شدهايم: فَاءِنَّ حِزبَ اللهِ هُمُ
الغالِبُونَ.(133)
ما عترت رسول الله هستيم كه در روايت ثقلين، رسول اكرم ما را در
كنار قرآن و مبين قرآن و پشتوانه اسلام قرار داده است انى
تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عِترتى و لَن يَفترِقا، حتى يَرِدا علىَّ الحَوضَ.(134)
ماييم عالِم به تأويل و تنزل قرآن. ماييم كه در قرآن شريف، معصوم و
مطهر نام برده شدهايم اءنَّما يريد الله ليُذهِب عنكُم الرجس
اهل البيت و يُطَهِّرَكم تَطهيراً.(135)بايد
همه از ما اطاعت كنند؛ زيرا در قرآن به آن امر شدهاند
اَطيعُوا اللهَ و اطيعُوا الرَّسول و اولى الامرِ مِنكُم(136)
ماييم كسانى كه در قرآن مودت آنان بر مردم واجب شده است
قَل لا أسئلكم عليهِ اجراً الّا المودة فِى القُربى(137)
ماييم كسانى كه در قرآن مودت ما حسنه شمرده شده است
وَ مَن يَقترِف حَسنَةً نَزِد لَهُ حُسناً(138)
صلح امام حسن عليهالسّلام
يكى از كارهاى مفيد براى اسلام و مسلمين صلح امام حسن عليهالسّلام
با معاويه است. اين عمل مفيد براى كسانى كه آگاهى تاريخى و اسلامى ندارند، مورد شك
است كه چرا حضرت حسن با معاويه صلح كرد و چرا مثل امام حسين عليهالسّلام قيام
ننمود؟!
مطلبى كه قبل از هر چيز لازم مىدانيم متذكر شويم، اين است كه قيام
امام حسين عليهالسّلام بعد از گذشت بيست سال از صلح امام حسن واقع شده است. امام
حسين، ده سال با حضرت امام حسن بود و بايد تابع حضرت امام حسن باشد. او ده سال بعد
از امام حسن، امام بود و در رهبرى اختيار تام داشت؛ ولى قيام نكرد، و قيام ايشان پس
از ده سال از امامت او به وقوع پيوست. اگر ايرادى باشد كه قطعاً نيست - بر هر دو
وارد است. خود اين مطلب دليل است كه قيام، زمينه و اقتضاء مىخواهد و در آن بيست
سال چنين زمينه و اقتضايى نبوده است.
توضيح مطلب
معاويه مردى سياستمدار است به اصطلاع عام. معاويه مىخواست از هر
راهى كه ممكن است به هدف برسد. از راه دروغ و تقلب، از راه ظلم و جنايت، كشت و
كشتار فردى يا دسته جمعى، از راه رشوه و خريدن ديگران.
نحوه عمل معاويه از اين راهها براى بقاى حكومت، در تاريخ سنى و
شيعه ضبط است. معاويه از طرف ابىبكر و عمر و عثمان قريب سى سال حكومت كرد و آنان
طرفدار او بودند. به گفته ابن ابى الحديد از مبهمات تاريخ اين است كه عُمر، فوق
العاده با فرمانداران خود سختگير بود. مثلا وقتى شنيد ابى هريره ده هزار درهم پول
دارد، او را از مصر كه فرمانرواى آن جا بود، احضار كرد و چون ابى هريره گفت كه اين
ده هزار درهم بهره گوسفند و شترهايم بود، او را تازيانه زد كه پشتش خم شد و علاوه
بر عزل او، مال او را نيز مصادره كرد، و هنگامى كه شنيد خالد بن وليد ده هزار درهم
به اشعث بن قيس هديه داده است، امر كرد كه در مقر حكومتش كه حمص بود، عمامهاش را
به گردن او بيندازند و با ذلت و خوارى به مسجد ببرند و سپس او را از حكومت عزل
كنند. نظير اين دو مقابله را با ابوموسى اشعرى و قدامة بن مظعون و حارث بن وهب نيز
انجام داد، اما نسبت به معاويه كه مىديد قصر خضرا دارد و خود و اطرافيانش لباس
حرير مىپوشند، گارد محافظ دارد، با كفار مراوده و مجالست دارد، اِشراف و تَبذير او
زبانزد همه مردم است؛ بلكه شراب مىخورد؛ مجلس قمار دارد؛ مىگفت: معاويه هر چه
بكند، مختار است و ما با او كارى نداريم!
معاويه، وقاحت را به جايى رساند كه براى امتحان مردم، روز چهارشنبه
نماز جمعه خواند! كسى هم اعتراض نكرد كه امروز چهارشنبه است و نماز جمعه چه معنى
دارد.
معاويه مردى بود كه توانست اصحاب رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله
و سلّم را اطراف خود گرد آورد. او افرادى مثل ابوهريره و ابوموسى اشعرى را خريده
بود كه براى او حديث جعل كنند. او كسى مثل عمرو عاص سياستمدار را خريده بود كه قرآن
را به نيزه كشيدند. پيشنهاد حكميت، و گول زدن ابوموسى اشعرى در تاريخ مسلم است.
معاويه مردى است كه از نظر تجهيزات نظامى عالى است. مىگويند: يكى
از اصحاب اميرالمؤمنين به شام رفت. معاويه كسى را واداشت تا ناقه او را بدزدد و
وقتى ناقه خود را يافت، دزد گفت: ناقه مال من است. معاويه چهل مرد را واداشت تا
شهادت دادند كه اين جَمل مال دزد است و دزد ناقه را برد! سپس معاويه، ناقه و پولى
به آن مرد داد و گفت: به على بن ابى طالب بگو صد هزار از اين
گونه افراد را به جنگ تو خواهم فرستاد؛ افرادى كه فرق ناقه شتر ماده را از جمل شتر
نر نمىدانند.
اطرافيان حضرت مجتبى
عليهالسّلام
كسانى كه با حضرت مجتبى عليهالسّلام بيعت كردند، كسانى از جنگ
خسته و سرخورده بودند و جنگهايى مثل جمل و صفين و نهروان آنان را خسته و نااميد
كرده بود. آنها افردى بودند كه خوارج و هواداران آنان در آن افراد نفوذ كاملى
داشتند و بيعت آنان با حضرت مجتبى براى اين بود كه اگر بر معاويه غلبه كردند، آنان
حضرت را از پا در آورند و خود حكومت را به دست گيرند. ولى افراد ش ايسته در ميان
آنان بسيار كم بود. پس معاويه توانست سران لشكر حضرت حسن را با پول و وعده رياست،
به حمايت خويش وادارد. چنان كه آنان شبانه رفتند و لشكر را بى سرپرست گذاشتند.
پس اگر حضرت حسن عليهالسّلام صلح نمىكرد، بعد از خونريزى فراوان،
معاويه، امام را به دست اطرافيان مىكشت و سپس در شام براى حضرت عزا مىگرفت.
صلح امام حسن و قبول حكميت اميرالمؤمنين و قعود امام حسين، هر سه
از يك وادى است و از يك سرچشمه آب مىخورد. حضرت حسن صلح كرد و حضرت حسين صبر كرد
تا با ظلم معاويه و اطرافيان، وجاهت او از بين رفت.
به گفته حسين: سياست معاويه با مُردَن او از
ميان رفت و خلافت به دست مردى احمق و مغرور و خام افتاد. به حدى كه خود، چراغ به
دست مردم مىداد، تا تمام جنايات او و بنى اميه را ببينند. حسين عليهالسّلام را با
آن قساوت كشت، عيال امام را با بى شرمى در شهرها گرداند و مردم را در مجلسى گرد
آورد و اين اشعار كفرآميز را خواند:
ليت اشياخى ببدر شهدوا ***
جزع الخزرج من وقع الأسل
لا هلّوا و استهلّوا فرحاً ***
ثُمَّ قالوا يا يزيد لا تشل
لعبت هاشم بالمُلك فلا ***
خبر جاء و لا وحى نزل
قد قتلنا من ساداتهم ***
وعدلناه ببدر فانعدل
بنىهاشم با مملكت بازى كردند و خبرى از طرف خدا و قرآنى از عالم
ملكوت نبود! همه اينها دروغ است! ما كشتيم بزرگان بنى هاشم را به جاى افرادى كه از
ما در جنگ بدر كشته شدند و اين تعادلى ايجاد كرد!
سپس جلسه را به دست زينب كبرى مىدهد و زينب مىگويد، آن چه را كه
بايد بگويد. مردم را در مسجد جامع جمع ميكند و اجازه منبر رفتن را به امام سجاد
مىدهد.
يزيد در سال دوم حكومتش جنگ حره را آغاز مىكند و مردم مدينه را
قتل عام مىكند. در سال سوم حكومتش خانه خدا را به آتش مىكشد. با مرگ معاويه، حسين
عليهالسّلام قيام مىكند. قيامى كه از نظر همه، بقاى اسلام مرهون آن است؛ ولى چيزى
را كه نبايد فراموش كرد اين است كه صلح امام حسن و صبر امام حسين عليهماالسلام،
زمينه براى قيام امام حسين بود و قيام اين بزرگوار وابستگى كامل به صلح آن بزرگوار
داشته است. اين معناى آن روايتى است كه از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم
وارد شده است:
الحَسَن و الحُسَينَ اِمامَانِ قَاماً اَو
قَعدَاً حسن و حسين، پيشوا و واجب الاطاعه هستند؛ اگر قيام كنند، مردم بايد
از آنان متابعت كنند و اگر قيام نكنند و صلح كنند، يا صبر كنند، بايد مردم از آنان
متابعت كنند.(139)
چند جمله از وصاياى حضرت مجتبى در هنگام مرگ به جناده را ياد آور
مىشويم:
جُناده مىگويد در هنگام مرگ خدمت آن بزرگوار رسيدم و از ايشان
خواستم نصيحتى كنند.
حضرت فرمودند: اى جناده! مهياى مرگ باش و قبل
از رسيدن مرگ، زاد و توشه براى سفر مرگ و قبر و قيامت تهيه كن.
جناده! براى دنيا كوشا باش به قدرى كه گويا هميشه زنده هستى، و
براى آخرت كوشا باش به قدرى كه گويا فردا مىميرى.
جناده! اگر عزت مىخواهى، بدون اين كه عشيره و
نزديكانى داشته باشى، و اگر ابّهت و شخصيت اجتماعى مىخواهى، بدون اين كه سلطنتى
داشته باشى، لباس ذلتِ معصيت را به در آور و لباس اطاعت حق تعالى را بپوش.
(140)