چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۳۱ -


3 - نزد طبيب متوكل
بختيشوع طبيب متوكل ، وقتى خواست يكى از شاگردان خويش را براى رگ زدن نزد امام عسكرى بفرستد به او گفت : ابن الرضا از من خواسته تا كسى را براى خون گرفتن از وى نزدش بفرستم . بنابراين تو براى اين كار نزد او برو. وى داناترين كسى است كه زير آسمان زندگى مى كند. مبادا در مورد دستورهايى كه به تو مى دهد، به او اعتراض نمايى .(1317)
4 - نزد اهل كتاب
از ابوجعفر قيصر بصرى روايت شده كه گفت : در سامرا نزد مولايمان ابومحمّد عليه السلام بودم كه خادمى به نام جليل از سوى سلطان وارد شد و به حضرت عرض كرد: خليفه به شما سلام مى رساند و مى گويد: انوش ‍ نصرانى به ما نامه اى نوشته و خواهان بهبودى پسرانش مى باشد، اينك از شما مى خواهيم كه سوار بر مركب شده و به خانه وى برويد و براى سلامتى و ماندگارى پسرش دعا كنيد. البته ما به اين زحمت شما راضى نيستيم ، ولى او گفته است كه آنان به دعاى دودمان نبوت و رسالت ، تبرك مى چويند و آن را مبارك مى دانند.
مولايمان عليه السلام فرمود: سپاس خداى را كه مسيحيان را به حق ما آشناتر از مسلمانان قرار داده است .
آنگاه فرمود: اسب مرا زين كنيد.
حضرت سوار شد و رهسپار گشت تا به انوش رسيد. انوش در حالى كه كشيشان و خادمان كليسا و راهبان پيرامونش بودند، انجيل را بر سينه گرفته و سر و پاى برهنه به استقبال امام آمد و آن حضرت را در درگاه خانه خويش ‍ پيشواز نمود و به حضرت عرض كرد: اى سرور ما! به وسيله اين كتاب كه شما آشناتر از ما به آن هستى ، و به حق مسيح عيسى بن مريم و انجيلى كه از نزد خداوند آورده ، از شما مى خواهم كه از گناه زحمتى كه به شما دادم ، درگذرى . من بدين سبب اين درخواست را از اميرالمؤ منين كردم كه در انجيل ، شما را همچون مسيح عيسى بن مريم ، مقرب حضرت حق يافته ايم .
امام عليه السلام فرمود: خداى را سپاس .
آنگاه حضرت وارد اتاق شد و پسرانش بر تختى آرميده و مردم سرپا ايستاده بودند.
حضرت فرمود: اين پسرت زنده خواهد ماند و آن ديگرى پس از سه روز از دنيا مى رود. آن كه زنده مى ماند، اسلام مى آورد و در دين خود پابرجا مانده و در زمره علاقه مندان و دوستداران ما اهل بيت درخواهد آمد.
انوش گفت : سرورم ، سخن شما حق است . از آن جا كه فرمودى اين فرزندم اسلام مى آورد و از دوستداران شما خواهد شد، مرگ آن فرزندم نيز بر من آسان شد!
برخى از كشيشان به او گفتند: چرا خودت اسلام نمى آورى ؟
انوش گفت : من مسلمانم و مولايم از آن آگاه است .
امام عليه السلام فرمود: راست مى گويد. اگر تو را از وفات پسرت آگاه نمى ساختيم قطعا از خداى متعال مى خواستيم تا او را برايت نگه دارد.
انوش گفت : هر چه را شما بخواهيد من همان را مى خواهم .
ابوجعفر احمد قيصر گفت : به خدا سوگند، آن پسر پس از سه روز از دنيا رفت و ديگرى پس از يك سال اسلام آورد و تا زمان وفات ابومحمّد عليه السلام همراه ما ملازم آن حضرت بود.(1318)
5 - نزد تاريخ ‌نگاران
الف ) محمّد بن طلحه شافعى
وى مى گويد: بدان كه در مناقب آن حضرت همين بس كه خداوند او را به فضيلتى برجسته و مزيتى بزرگ مورد عنايت قرار داده و آن را يكى از صفات جاودان او مقرر داشته است كه گذشت روزگاران ، گفت وگو در اين باره را كهنه نمى كند و زبان ها ياد و تكرارش را به فراموشى نمى سپارد و آن اين است كه : مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف از نسل او به وجود آمده و فرزند او بوده و به وى نسبت دارد و پاره تن اوست كه از وى جدا گشته است .(1319)
ب ) ابن صباغ مالكى
او گفته است : مناقب و فضايل سرورمان ابومحمّد حسن عسكرى بر سرورى و سيادت او دلالت دارد و كسى در امامت او شك و ترديدى ندارد. بدان كه اگر نيكى فروختنى بود و فروشنده اى داشت ، آن حضرت خريدار بود. وى يگانه بى همتاى روزگار خود و انسانى بى نظير و سرآمد دوران و پيشواى اهل زمان خود بود. سخنانى استوار و رفتارى پسنديده داشت . اگر فرزانگان زمانش قصيده اى بودند، او شاه بيت آن قصيده بود و اگر مردم دانه هاى گردن بند بودند، او به دردانه ميان گلوبند مى مانست . يكه تاز علم بود و با نگرش صحيح خويش ، حقايق را روشن و با انديشه ژرف خود مسائل دقيق علمى را آشكار مى كرد، در خلوت ها پرده از امور مخفى برمى گرفت و سخن از رازهاى نهفته مى راند.
والاگهرى خوش نفس و بزرگوار بود. خداوند او را غريق درياى رحمت خويش گرداند و در بهشت جاودان خود جاى دهد، به حق محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم آمين .(1320)
ج ) ابن جوزى
آن حضرت دانشمند و ثقه مورد اعتماد بود. از پدر و جدش روايت نقل كرده است و از جمله سلسله سندهاى وى حديث ارزشمندى است كه درباره شراب وارد شده است .(1321)
د) شبراوى شافعى
مى گويد: يازدهمين نفر از امامان ، حضرت امام حسن عليه السلام خالص ‍ است كه به عسكرى نيز ملقب است . وى در هشتم ماه ربيع الاول سال 233 قمرى در مدينه به دنيا آمد و در روز جمعه هشتم ماه ربيع الاول سال 260 قمرى و در 28 سالگى در جوار حق آرميد.
و او را عظمت و افتخار همين بس كه مهدى منتظر فرزند اوست . مرحبا به اين خاندان شرافتمند و باعظمت و اهل جود و بخشش .
وه كه ايشان را چه مقام بلند و برجسته اى است . همگى ريشه در خاندانى بزرگوار دارند. انسانهايى پاك سرشت بوده و چون دندانهاى شانه يكسانند. آنان مجد و بزرگوارى را ميان خود تقسيم كرده اند.
اين خاندان عالى رتبه و والامقام از آسمان برترند و مقام و منزلت و رتبه اى بالاتر از فرقدان (دو ستاره قطبى ) دارند و همگى بدون استثنا از صفات كمال برخوردارند.
در مجد و بزرگوارى همچون دانه هاى مرواريد، مرتب و منظمند و اولين و آخرين ايشان در عظمت و افتخار يكسانند. دشمنانشان براى پايين آوردن مقام آنان چه تلاش ها كردند، ولى خداوند مقامشان را بالا برد؛ براى پراكنده ساختن آنان چه دشوارى هايى را متحمل شدند، ولى خداوند نصرت و پيروزى شان بخشيد، دشمنان حقوقى را از آنها ضايع كرده و تباه ساختند كه خداوند آنها را ضايع نخواهد ساخت ، خداى متعال ما را بر دوستى آنان زنده داشته و بر دوستى آنان بميراند و ما را در زمره كسانى قرار دهد كه در افتخار و عظمت به رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم نسبت دارند. او در سامرا شهيد شد و در همان خانه اى كه پدرش در آن مدفون بود، به خاك سپرده شد.(1322)
ه ) شيخ مفيد
مى فرمايد: ابومحمّد حسن بن على امام عسكرى عليه السلام به دليل صفات برجسته و برترى بر معاصران ، پس از پدرش على بن محمّد امام هادى عليه السلام ، امام و پيشوا بود، وى از حيث علم و دانش و زهد و كمال عقل و عصمت و شجاعت و كرم و بخشش و كثرت عبادت در پيشگاه خداى عزوجل از مقامى بلند برخوردار بود كه موجب امامت و پيشوايى و درخور رياست وى بود.(1323)
و) ابن شهرآشوب
مى گويد: وى حسن هادى فرزند على است . او رام كننده و آسان كننده سختى ها، پاكدل و بى نقص و عيب ، امانتدار گنجينه غيب ، و عين جوانى سرشار از وقار، باشرم و حيا، دست و دلباز و باسخاوت ، جوانمرد، كم سؤ ال و كم خوراك ، بسيار متبسم ، داراى حكمى نافذ، پدر امام زمان عليه السلام و كنيه اش ابومحمّد بود.(1324)
ز) على بن عيسى اربلى
مى گويد: اخبار و اوصافشان حقايق تاريخ و سرفصل هاى كتب سيره است :
 

شرف تتابع كابر عن كابر   كالرُّمح اءُنبوبا على اءُنبوب
بزرگانى كه هر بزرگى از آنها در پى بزرگ ديگرى قرار گرفت ، همچون نيزه اى كه هر بندى روى بندى ديگر قرار دارد.(1325)
تاريخ ‌نگارانى چون طبرى و ديگران ، كه معاصر ايشان بودند، از آنچه درباره زندگى آن حضرت ديده و يا شنيده بودند چشم پوشيده اند، مطالبى كه اگر در تاريخ خود آورده بودند، به انصاف نزديكتر بود تا آنچه اكنون در كتاب هايشان آمده است . افسوس كه آنان اغلب به چيزى جز نام و سال شهادت آن حضرت اشاره نكرده اند.
آيا انصاف است كه تاريخ ‌نگارى ، آثار خويش را از رخدادهاى دروغين تاريخى و شرح حال كنيزان و نوازندگان و رقاصه هايى كه كاخ ‌هاى خلفاى فاسد و تبهكار را پر كرده بودند آكنده سازد، ولى از امام عسكرى عليه السلام ذكر و يادى نكند؟
البته برخى ، اين بهانه را دستاويز قرار داده اند كه مدت عمر حضرت در دنيا آن اندازه طولانى نبوده كه مزايا و فضائلش براى مردم روشن گردد.(1326) و ما مى گوييم فلعنة الله على القوم الذين ظلموا ((و سيعلم الذين ظلموا)) آل محمّد ((اءىّ منقلب ينقلبون )).
بهانه جويى در مورد سن و عمر شريف امام معصوم عليه السلام را جز حقد و كينه و چيز ديگرى نمى شود نام نهاد، زيرا امام معصوم اطاعتش واجب است ، چه در سنين كودكى و چه در بزرگسالى ، زيرا از امامان كه هنگام تولد و قبل از آن كرامات و فضايل بى شمار ديده و شنيده شده و يقينا از اعتقادات شيعه حقّه اثنى عشريه همين است و بس .
فضايل و صفات برجسته امام عليه السلام
1 - شدت ترس از خدا
شبلنجى از كتاب درّة الاوصاف نقل مى كند:
روزى بهلول ، امام عسكرى عليه السلام را، كه كودك بود، گريان ديد و ديگر كودكان مشغول بازى بودند. بهلول تصور كرد ايشان در آرزوى داشتن وسايلى است كه كودكان براى بازى در اختيار دارند، لذا به ايشان گفت : آيا دوست دارى برايت وسيله بازى بخرم ؟
حضرت فرمودند: اى كم خرد، ما براى بازى آفريده نشده ايم .
بهلول گفت : پس براى چه آفريده شده ايم ؟
حضرت فرمود: براى كسب دانش و عبادت .
گفت : اين را از كجا مى گويى ؟
فرمود: سخن خداى متعال : اءفحسبتم اءنّما خلقناكم عبثا و اءنّكم الينا لا تُرجعون ؛
آيا مى پنداريد كه شما را بيهوده آفريده ايم و به سوى ما بازنخواهيد گشت ؟(1327)
بهلول از ايشان خواست وى را پندى دهد امام عليه السلام با اشعارى او را پند داد و سپس از هوش رفت . آنگاه كه به هوش آمد، بهلول به وى گفت : اين چه حالى بود كه دچارش شدى با اين كه تو كودكى بى گناه هستى ؟
فرمود: اى بهلول ! بدان من با چشم خود ديدم مادرم آتشى را با هيزم هاى بزرگ برافروخت كه برفروزنده آنها هيزم هاى كوچك بود و من بيم دارم كه از هيزم هاى كوچك جهنم باشم .(1328)
2 - زهد امام عليه السلام
كامل مدنى كه براى پرسيدن چند سؤ ال خدمت امام عليه السلام شرفياب شد، مى گويد: وقتى بر آن گرامى وارد شدم ، ديدم لباس سفيد و نرمى بر تن دارند، با خود گفتم : ولى خدا و حجت او لباس نرم و لطيف مى پوشد، و ما را به مواسات با برادران فرمان مى دهد و از پوشيدن چنين لباسى بازمى دارد!
امام تبسم نمودند و آستين هاى خود را بالا زدند، ديدم پلاسى سياه و خشن در زير لباس نرم بر تن دارند و فرمودند: اى كامل ! هذا لله و هذا لكم اين پلاس خشن براى خداست و اين لباس نرم كه روى آن پوشيده ام براى شماست .(1329)
3 - مراجعه دو نيازمند
محمّد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر عليهماالسلام مى گويد: تهيدست شديم ، پدرم گفت : با هم خدمت اين مرد (امام عسكرى عليه السلام ) برويم كه به جود و بخشش شهرت دارد.
گفتم : او را مى شناسى ؟
گفت : نه ، و او را نديده ام .
با هم به راه افتاديم ، در بين راه پدرم گفت : چقدر نيازمنديم كه براى ما پانصد درهم دستور دهد؛ دويست درهم براى لباس ، دويست درهم براى پرداخت بدهى و صد درهم براى مخارج ديگر.
من پيش خود گفتم : كاش براى من هم سيصد درهم دهد كه با صد درهم آن چارپايى بخرم و صد درهم براى مخارج و صد درهم نيز براى لباس باشد و به جبل (1330) بروم .
هنگامى كه به خانه امام عليه السلام رسيديم غلام آن حضرت بيرون آمد و گفت : ((على بن ابراهيم و پسرش محمّد وارد شوند)). چون وارد شديم و سلام كرديم به پدرم فرمود: اى على ! چه شده كه تاكنون نزد ما نيامدى ؟
پدرم گفت : شرم داشتم با اين حال شما را ملاقات نمايم .
وقتى بيرون آمديم ، غلام آن حضرت نزد ما آمد و به پدرم كيسه پولى داد و گفت : اين پانصد درهم است ، دويست درهم براى لباس ، دويست درهم براى پرداخت بدهى و صد درهم براى مخارج .
و به من كيسه ديگرى داد و گفت : اين سيصد درهم است ، صد درهم براى خريد چهارپا و صد درهم براى خريد لباس و صد درهم براى مخارج ، و به سوى جبل نرود و به سورا (جايى در عراق ) برو.(1331)
معجزات و نشانه هاى امامت
قطب راوندى در كتاب خرايج 40 مورد، سيد بحرانى در مدينة المعاجز 134 مورد، مرحوم شيخ حر عاملى در اثبات الهداة 136 و علامه مجلسى رحمة الله در بحارالانوار 81 مورد از معجزات آن حضرت را ذكر كرده اند كه اكنون مواردى از معجزه هاى بى شمار امام عسكرى عليه السلام را بيان كنيم :
1 - خون گيرى
قطب راوندى گفته است : از جمله معجزات آن است كه براى طبيبى در رى به نام مرعبدا، كه بيش از صد سال از عمر وى مى گذشت ، پيش آمده ، وى مى گفت : من شاگرد برگزيده بختيشوع ، طبيب متوكل بودم . روزى حسن بن على بن محمّد بن الرضا عليهماالسلام شخصى را نزد او فرستاد و از او خواست تا يكى از نزديكان خود را براى خون گيرى نزد ايشان بفرستند.
بختيشوع مرا انتخاب كرد و گفت : ابن الرضا كسى را از من خواسته تا وى را فصد كند، اكنون تو نزد وى برو. او به آنچه زير آسمان وجود دارد، آگاه ترين فرد دوران است ، مبادا در فرمانى كه به تو مى دهد به او اعتراض نمايى .
من به خانه حضرت رفتم ، ايشان مرا به اتاقى راهنمايى كرد و فرمود: اينجا بمان تا من تو را بخوانم . زمانى كه خدمت آن حضرت رسيدم وقت بسيار مناسبى براى خون گيرى بود، ولى ايشان مرا در وقتى غيرمناسب فراخواند و تشت بزرگى حاضر كرد و من رگ آرنج او را زدم . پيوسته خون خارج شد تا اين كه تشت پر از خون شد، آنگاه به من فرمود: ((جريان خون را قطع كن !)) و حضرت دستش را شست و آن را بست و پس از آن دستور داد به اتاق بازگردم و مقدار زيادى غذاى گرم و سرد برايم آوردند و تا عصر آنجا ماندم . بار ديگر حضرت مرا فراخواند و فرمود: ((جريان خون را رها ساز)) و آن تشت را خواست . من جريان خون را آزاد كردم و تشت پر شد. او فرمود: آن را قطع كن .
من نيز چنان كردم و حضرت دستش را بست و دستور داد به اتاق بازگردم . شب در آنجا خوابيدم ، فردا صبح كه خورشيد برآمد، حضرت مرا طلبيد و آن تشت را حاضر نمود و به من فرمود: ((جريان خون را آزاد كن )) و من اين كار را كردم . اين بار مايعى مانند شير از دستش خارج شد و تشت پر شد، امام فرمود: ((آن را قطع كن )) و من چنين كردم ، آنگاه حضرت دست خود را بست و به من مقدارى جامه و پنجاه دينار عطا نمود و فرمود: اينها را بگير و ما را معذور دار و برو.
من آنها را گرفتم و عرض كردم : آيا فرمانى داريد كه انجام دهم ؟
فرمود: آرى ، با آن كس كه از دير عاقول با تو همراه مى شود، رفتارى پسنديده داشته باش .
نزد بختيشوع بازگشتم و ماجرا را براى وى بازگفتم . او گفت : حكما اتفاق نظر دارند و حداكثر هفت اءمناء(1332) خون در بدن انسان وجود دارد، ولى آنگونه كه تو گفتى ، اگر اين مقدار از چشمه آب هم برداشته شود، شگفت آور است و شگفت انگيزتر شيرى است كه در آن وجود داشته است .
پس از آن ما سه شبانه روز كتاب ها را مطالعه نموديم تا از چنين فصدى نام و نشانى در جهان بيابيم ولى موفق نشديم .
سپس بختيشوع گفت : در دير عاقول راهبى است كه امروز در جهان مسيحيت كسى در علم طب به پاى او نمى رسد، آنگاه ماجرا را در نامه اى نوشت و به من داد تا به راهب برسانم . من نزد او رفتم و او را صدا زدم . وى از اتاق بالا به من نگريست و گفت : كيستى ؟
گفتم : شاگرد بختيشوع .
گفت : تو حامل نامه او هستى ؟
گفتم : آرى .
او كيسه اى چرمين برايم پايين انداخت ، من نامه را در آن گذاشتم و او كيسه را بالا برد و نامه را خواند و در همان لحظه پايين آمد و گفت : تو همان شخصى هستى كه آن مرد را فصد كردى ؟
گفتم : آرى .
گفت : ((خوش به حال مادرت !)) و سوار بر استر شد و با هم راه افتاديم و پاسى از شب مانده بود كه به سامرا رسيديم به او گفتم : كجا مى خواهى بروى ! خانه استاد ما و يا خانه آن مرد؟
گفت : خانه آن مرد.
قبل از اذان اول به در خانه وى رفتيم . در باز شد، خادمى سياه چهره بيرون آمد و گفت : كدام يك از شما راهب دير عاقول است ؟
گفت : فدايت شوم ، من هستم . خادم او را به پياده شدن فراخواند و به من گفت : ((استرها را نگاه دار)). سپس دست او را گرفت و هر دو وارد خانه شدند. من آنجا ماندم و روز برآمد در اين هنگام راهب كه لباس رهبانى را دور افكنده و لباسى سفيد بر تن كرده و اسلام آورده بود، از منزل بيرون آمد و به من گفت : اكنون مرا به خانه استادت ببر.
به خانه بختيشوع رفتيم و چون بختيشوع او را ديد، به سويش دويد و گفت : چه چيز سبب شد كه از دين و آيين خود دست بردارى ؟
گفت : مسيح را ديدم و به دست او مسلمان شدم .
گفت : مسيح را ديدى ؟
گفت : يا نظير او را؛ زيرا اين شيوه خون گيرى را در جهان جز حضرت مسيح انجام نداده است و اين شخص در نشانه ها و براهين به مسيح مى ماند.
او بازگشت و تا واپسين دم زندگى همراه حضرت بود.(1333)
2 - سخن گفتن با زبان هاى گوناگون
از ابوحمزه از نصير خادم نقل شده كه گفت : چندمين بار از ابومحمّد عليه السلام شنيدم كه با غلامان خود و ديگران كه رومى و ترك و صيقلى (اهل سيسيل ) بودند به زبان خودشان سخن مى گفت . از اين قضيه شگفت زده شدم و با خود گفتم : اين شخص در اين جا به دنيا آمده و تا بعد از وفات ابوالحسن امام هادى عليه السلام با كسى همنشين نبوده و كسى او را نديده است ؛ چگونه چنين چيزى ممكن است ؟
حضرت در چهره من نگريست و فرمود: خداوند حجت خود را از ميان آفريدگانش مشخص كرده و قدرت شناخت همه چيز را به او عنايت فرموده است . از اين رو وى به زبان هاى مختلف و علت ها و سبب ها و رخدادها آشناست و اگر اين گونه نباشد تفاوتى بين حجت و غيرحجت نخواهد بود.(1334)
3 - فرزند امّغانم
شيخ طوسى از سعد بن عبدالله اشعرى از ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى روايت كرده كه گفت : نزد ابومحمّد عليه السلام بودم كه براى مردى از اهالى يمن اجازه خواستند، خدمت حضرت برسد. حضرت اجازه دادند و مرد يمنى وارد شد. او فردى تنومند و داراى قامتى بلند بود و هنگام ورود حضرت را به ولايت سلام داد.
با خود گفتم : كاش مى دانستم اين شخص كيست ؟
ابومحمّد عليه السلام به من فرمود: اين شخص از فرزندان آن زن عربى است كه سنگ ريزه اى داشت و پدرانم با مهره هاى خويش آن را مهر نمود و آن سنگريزه نقش پذيرفته است .
سپس حضرت به او فرمود: آن سنگريزه را بده .
او تكه سنگى را بيرون آورد و حضرت در قسمتى از آن كه صاف بود مهر زد و جاى مهر بر آن باقى ماند، گويى هم اكنون نقش انگشترى حضرت را كه حسن بن على است مى خوانم . سپس آن مرد برخاست و مى گفت : رحمت و بركات الهى بر شما اهل بيت ، فرزندانى كه برخى از بعض ديگر به وجود مى آيند. گواهى مى دهم حق تو، حق واجب است ، مانند وجوب حق اميرالمؤ منين و ائمه عليهم السلام و حكومت و ولايت به وجود تو پايان يافته و به راستى كه تو آن ولىّ خدايى كه هيچ كس را عذرى براى نشناختن تو نيست . من نامش را از و پرسيدم ، گفت : نام من ، مهجع بن صلت بن عقبة بن سمان بن غانم بن امّغانم است ، همان زن اعرابى يمنى ، صاحب سنگريزه اى كه اميرالمؤ منين عليه السلام آن را مهر كرده بود.(1335)
4 - حركت قلم
ابوهاشم مى گويد: به محضر امام حسن عسكرى عليه السلام شرفياب شدم ، حضرت مشغول نگارش نامه اى بود.
هنگام نماز فرارسيد حضرت نامه را بر زمين نهاد و براى نماز به پا خاست . من ديدم قلم روى بقيه نامه در حركت است و مى نويسد تا اين كه نامه به پايان رسيد، هنگامى كه امام نماز را به پايان برد، قلم را به دست گرفت و به مردم اجازه ورود داد.(1336)
5 - سخن كنيز
قطب راوندى از اسحاق بن يعقوب از بدل ، كنيزك ابومحمّد عليه السلام روايت كرده است كه گفت : هنگامى كه ابومحمّد عليه السلام در خواب بود، ديدم نورى از بالاى سر آن حضرت تا آسمان امتداد يافته است .(1337)
6 - حفظ آبروى مسلمانان
عصر حكومت طاغوتى متوكل دهمين خليفه عباسى بود و امام حسن عسكرى عليه السلام را به جرم دفاع از حق در شهر سامره به زندان افكنده بود، اتفاقا در آن سال به دليل نيامدن باران ، قحطى و خشكسالى همه جا را فراگرفته بود، زمين هاى كشاورزى خشك شده بود و دامها تلف شده بودند، مسلمانان سه روز پى در پى براى نماز استسقاء (طلب باران ) به صحرا رفتند و نماز خواندند، ولى باران نيامد.
در روز چهارم جاثليق روحانى بزرگ مسيحيان همراه مسيحيان به بيرون رفتند و دعا كردند، در آن روز باران آمد.
مسلمانان روز پنجم به بيابان رفتند و نماز خواندند، ولى باران نيامد. همين موضوع باعث سرشكستگى مسلمانان شد، عده اى در حقانيت دين اسلام شك كردند و گفتگو در اين باره زياد شد.
مسيحيان تصميم گرفتند كه روز ششم نيز همراه جاثليق خود به بيابان براى دعا بروند، كه اگر آن روز نيز مثل روز چهارم باران مى آمد، آبروى مسلمانان نزد مسيحيان بيشتر مى رفت و شرمنده و خوار مى شدند.
متوكل به ياد امام حسن عسكرى عليه السلام افتاد كه در زندان بود، دستور داد آن حضرت را از زندان بيرون آوردند و به آن حضرت گفت : ادرك دين جدّك يا اءبامحمّد؛ اى اءبومحمّد! دين جدت (اسلام ) را درياب !
آن روز، روز ششم بود، مسيحيان همراه جاثليق به بيابان رفتند، امام حسن عسكرى عليه السلام با چند نفر از خدمتگزاران نيز بيرون رفتند آنگاه آن حضرت به يكى از غلامانش فرمود: تو نيز به ميان جمعيت مسيحيان برو، هنگامى كه جاثليق براى دعا دستهايش را به سوى آسمان بلند كرد، خود را به كنار او برسان ، در ميان دو انگشت دست راستش چيزى هست ، آن را بگير و بياور.
آن غلام به ميان مسيحيان رفت و در صف اول كنار جاثليق ايستاد و همين كه او دست هايش را به طرف آسمان بلند كرد، غلام بى درنگ از بين دو انگشت دست راست او استخوانى كه سياه رنگ بود برداشت ، آن روز مسيحيان و جاثليق هرچه دعا كردند، باران نيامد و آسمان صاف و آفتابى شد و مسيحيان بازگشتند.
متوكل از امام حسن عسكرى عليه السلام پرسيد: اين استخوان چيست ؟
امام عليه السلام فرمود: اين استخوان از قبر پيغمبرى برداشته شده است و هرگاه استخوان بدن پيامبرى آشكار گردد باران مى آيد.
به اين ترتيب در آن روز آبروى از دست رفته مسلمين و عزت و سربلندى اسلام در نزد مسيحيان حفظ گرديد.(1338)
دو روايت از امام عسكرى عليه السلام
1 - انگشتر
شيخ طوسى آورده است : جمعى از ابوعلى محمّد بن همام نقل كرده اند كه :
نقش انگشتر ابوجعفر سلمان رحمة الله لا اله الا الله الملك الحق المبين بود، سبب را جويا شدم ، گفت : امام عسكرى عليه السلام از پدرانش عليهم السلام برايم نقل كرد كه آنان فرموده اند: حضرت فاطمه عليهاالسلام انگشتر عقيقى از نقره داشت كه هنگام رحلت ، آن را به فرزندش حسن داد و آنگاه كه امام حسن در آستانه شهادت قرار گرفت ، آن را به امام حسين عليه السلام سپرد و امام حسين عليه السلام فرمود: دوست داشتم بر اين انگشتر چيزى بنگارم كه حضرت مسيح عيسى بن مريم را در خواب ديدم . از او پرسيدم : اى روح الله ! بر اين انگشترم چه چيز بنگارم ؟
وى گفت : بر آن جمله لا اله الا الله الملك الحق المبين را نقش كن ، زيرا اين عبارت در آغاز تورات و پايان انجيل وارد شده است .(1339)
2 - تفسير آيه
شيخ صدوق از محمّد بن قاسم استرآبادى از يوسف بن محمّد بن زياد و على بن محمّد بن سيار از پدرانشان از حسن بن على از پدرش على بن محمّد از پدرش محمّد بن على از پدرش على بن موسى الرضا از پدرش ‍ موسى بن جعفر از پدرش جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن على از پدرش ‍ على بن الحسين عليهم السلام درباره فرموده خداى عزوجل : الّذى جعل لكم الارض فراشا(1340) آورده است : منظور از اين آيه شريفه آن است كه خداوند آن را مناسب با سرشت و طينت شما و تن هايتان ساخت ؛ نه چندان گرم كه شما را بسوزاند و نه چندان سرد كه شما را منجمد نمايد. نه باد را آن قدر خوشبو ساخت كه سرتان را به درد آورد و نه چندان بدبو كه شما را هلاك كند. و نه آن را بسان آب پديد آورد كه شما را غرق كند، نه آنگونه سخت و نفوذناپذير كه قادر نباشيد خانه هاى خود را بنا نماييد و قبرهاى مردگانتان را حفر كنيد. خداى عزوجل زمين را به گونه اى استوار ساخت كه از آن بهره ببريد و شما و بناهايتان را نگاه دارد و در آن وضعيتى به وجود آورد كه ملايم و تسليم خانه سازى شما و حفر جايگاه ابدى شما و بسيارى از منافع ديگرتان باشد به همين دليل خداوند زمين را بستر شما قرار داد.
آنگاه فرمود: ((و آسمان را بنا قرار داد)) يعنى سقفى بالاى سرتان نگاه داشته شد كه خورشيد و ماه و ستارگانش را به سود شما به گردش ‍ درمى آورد. و آنجا كه پروردگار عزوجل فرمود: ((و از آسمان آبى فروفرستاد)) يعنى باران را از بالا فروفرستاد تا بر قله كوه ها و تپه ها و فراز و نشيب ها و زمين هاى شما ببارد، آنگاه آن را جدا و پراكنده گردانيد و آن را با قطره هاى ريز و درشت و باريك و نرم فرستاد تا زمين هايتان آنها را جذب نمايد. و آن را به يكباره بر شما نفرستاد تا زمين ها و درختان و كشتزارها و ميوه هاى شما از تباه شدن ايمن باشد.
سپس فرمود: و از ميوه ها برايتان رزق و روزى بيرون آورد، و براى خدا مانندى قرار ندهيد؛ يعنى از بتها كه نه مى انديشند و نه قادر بر انجام كارى هستند براى او شبيه و مانندى نخوانيد، در حالى كه شما مى دانيد اين بتها قادر به دادن هيچ يك از اين نعمت هاى بزرگى كه پروردگارتان تبارك و تعالى به شما عطا فرموده ، نيستند.(1341)
پرسش ها
1 - ارث
ابوهاشم جعفرى مى گويد: شخصى از امام پرسيد: چرا زن بينوا در ارث يك سهم و مرد دو سهم مى برد.
امام عليه السلام فرمود: چون جهاد و پرداخت مخارج به عهده زن نيست ، و نيز پرداخت ديه قتل خطا برعهده مردان است و بر زن چيزى نيست .(1342)
ابوهاشم مى گويد: من پيش خود گفتم : قبلا شنيده بودم كه ابن ابى العوجاء از امام صادق عليه السلام همين را پرسيد و همين جواب را شنيد.
امام عسكرى عليه السلام به من رو كرد و فرمود: آرى ، اين سؤ ال ابن ابى العوجاء است و وقتى سؤ ال يكى باشد پاسخ ما يكى است ؛ براى امام بعدى همان پيش مى آيد كه براى امام قبلى ، اول و آخر ما در علم و منزلت مساوى هستند، و براى رسول خدا و اميرمؤ منان على عليهماالسلام فضيلت و امتيازشان ثابت است .(1343)
2 - حديث ولايت
حسن بن ظريف به امام عسكرى عليه السلام نوشت : معناى گفتار رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم در مورد اميرمؤ منان على عليه السلام كه فرمود: من كنت مولاه فعلىّ مولاه چيست ؟
امام فرمود: منظور آن حضرت اين بود كه اميرالمؤ منين على عليه السلام را به امامت نصب نمايد، تا به هنگام اختلاف و تفرقه امت ، حزب خدا و پيروان حق شناخته شوند.(1344)
3 - مردم سه دسته اند
هروى مى گويد: يكى از پسران اسباط به من گفت : به امام عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از اختلافى كه بين دوستان او بود خبر دادم و از امام خواستم براى رفع اختلاف دليلى و معجزه اى آشكار فرمايد.
امام در پاسخ نوشتند: به راستى خداى عزيز و جليل با عاقل گفت وگو مى كند، هيچ كس نمى تواند بيش از آنچه آخرين پيامبران و سرور مرسولان پيامبر اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم ارائه فرموده نشانه و دليلى بياورد، در حالى كه قوم او گفتند: ((او ساحر و دروغگو است )) ولى كسانى را كه هدايت پذير بودند هدايت فرمود. جز آنكه معجزات مايه سكون و آرامش بسيارى از مردم است و اين بدان جهت است كه وقتى خداى عزوجل به ما اذن مى دهد، سخن مى گوييم و هنگامى كه ما را از سخن بازمى دارد، ساكت مى شويم ؛ اگر خدا دوست داشت كه حق آشكار نشود پيامبران را به بشارت دادن و بيم كردن برنمى انگيخت ، پيامبران خدا در حال ضعف و نيرومندى حق را آشكار ساختند و گاهى سخن گفتند، تا خدا امرش را تمام گرداند و حكمش تنفيذ نمايد.
مردم چند دسته و طبقه اند؛ گروهى آگاه و بر صراط نجاتند، به حق دست يافته و به فروع و اصول اسلامى پاى بندند، شك و دودلى ندارند و پناهگاه ديگرى نمى جويند.
دسته اى ديگر، حق را از اهل آن نمى گيرند؛ اين دسته مانند كسانى هستند كه بر دريا سير مى كنند كه به هنگام ناآرامى دريا ناآرام و مضطرب و به هنگام آرامش آن در آرامشند.
دسته سومى نيز هستند كه شيطان بر آنان چيره شده و از روى حسد به مخالفت با اهل حق ، و دفع حق به وسيله باطل پرداخته اند. آن را كه از صراط مستقيم دست برداشته و به چپ و راست مى رود واگذار؛ چوپان هر وقت بخواهد گله را با كمتر كوششى جمع خواهد كرد. از اختلاف موالى و دوستان ذكر كرده اى ؛ اگر جلالت و بزرگى دليل است ، پس ترديدى نيست آنكه در منصب حكم و خلافت قرار گرفته ، يعنى امام معصوم عليه السلام به تصميم گرفتن و فرمان دادن سزاوارتر است ، تو در مورد آنان كه در قلمرو مراعات تو قرار دارند نيك رعايت كن ، از فاش كردن اسرار ما و رياست طلبى بپرهيز كه اين دو انسان را به هلاكت مى كشانند.
از قصد سفر به فارس ذكر كرده اى ، به فارس برو، خدا برايت خير و خوبى بخواهد ان شاء الله با سلامتى و ايمنى به مصر وارد مى شوى ، به دوستان موثقم سلام مرا برسان و آنان را به تقوا و پرهيزكارى در پيشگاه خداى متعال و اداى امانت فرمان بده و به آنان اعلام كن كه فاش كننده اسرار ما با ما در جنگ است .
گفت : وقتى جمله ((با سلامتى و ايمنى به مصر وارد مى شوى )) را خواندم معناى آن را نفهميدم ، تا آنكه به بغداد آمدم و مى خواستم به فارس ‍ بروم ولى سفر به فارس ممكن نشد.
به مصر رفتم آنگاه معلوم شد چرا امام فرمود به مصر وارد مى شوى .(1345)
4 - فقر بهتر است
محمّد بن الحسن بن ميمون مى گويد: به امام عسكرى عليه السلام نامه نوشتم و از فقر و تهيدستى گله كردم ؛ بعد پيش خود گفتم مگر امام صادق عليه السلام نفرمودند:
الفقرُ معنا خير من الغِنى مع غيرنا و القتل معنا خير من الحياة مع عدوِّنا؛
تنگدستى با ما بهتر از بى نيازى با ديگران و كشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است .
امام در پاسخ نوشت : وقتى گناه اوليا و دوستداران ما زياد شود، خداى عزيز و جليل آنان را به وسيله فقر و تنگدستى از عيب و گناه مى رهاند، در عين آنكه از بسيارى از گناهان گذشت مى فرمايد. همچنان كه پيش خود گفتى فقر با ما بهتر از بى نيازى با دشمنان ماست ، و ما براى كسانى كه به ما پناهنده شوند پناهگاهيم ، و براى كسانى كه از ما بينش بجويند نوريم و براى كسانى كه به ما متمسك شوند نگاهبانيم ، كسى كه ما را دوست دارد، در قله بلند قرب با ماست و كسى كه از ما منحرف شود، به سوى آتش خواهد رفت .(1346)
5 - اى كه تو خود گره گشائى
ابوالفرات يكى از شيعيان عصر امام حسن عسكرى عليه السلام بود، مى گويد: ده هزار درهم از پسرعمويم طلب داشتم ، چندبار نزد او رفتم و مطالبه كردم . او جواب منفى داد و مرا با شدت رد كرد. سرانجام نامه اى براى امام حسن عسكرى عليه السلام نوشتم و در آن نامه جريان را يادآورى نمودم و عرض كردم براى من دعا كن تا پسرعمويم پول مرا بدهد. آن حضرت جواب نامه مرا داد، در آن نوشته بود: پسرعمويت بعد از روز جمعه مى ميرد و قبل از مرگش پول تو را خواهد داد.
قبل از روز جمعه پسرعمويم نزد من آمد و طلب مرا پرداخت ، به او گفتم : چطور شد كه آن همه نزد تو آمدم طلب مرا نمى دادى ، ولى اكنون خودت آمدى پرداختى .
در جواب گفت : در عالم رؤ يا و خواب با امام حسن عسكرى عليه السلام ملاقات كردم آن حضرت به من فرمود: وقت مرگ تو نزديك شده است ، طلب پسرعمويت را بپرداز!(1347)
كلام امام حسن عسكرى عليه السلام درباره خصلت هاى شيعيان
در كتاب دمعة الساكبة از عيسى بن مهدى جوهرى روايت مى كند كه گفت :
من با گروهى كه بيش از هفتاد نفر بوديم به سوى سامرا رفتيم تا به حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام درباره ولادت فرزند بزرگوارش حضرت صاحب الزمان عليه السلام تبريك بگوييم .
هنگامى كه وارد سامرا شديم ، قبل از اين كه سلام كنيم ، به آن برگزيده خدا تهنيت گفتيم و شروع به گريه نموديم . حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود: اين گريه شوق است و جاى دارد كه (به وسيله گريه شوق ) مرا خشنود و چشمان ما را روشن نماييد. به خدا قسم شما متدين به همان دينى هستيد كه فرشتگان و كتابهاى آسمانى آورده اند.
عيسى بن مهدى مى گويد: در قلبم خطور كرد كه از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام درباره فرزند بزرگوارش حضرت حجت عليه السلام پرسش نمايم ، ولى آن برگزيده خدا پيشتر فرمود: ((بعضى از شما در نظر داريد كه از احوال فرزند من پرسش كنيد، بدانيد كه خداى تعالى و توانا او را حفظ نمود، همان طور كه حضرت موسى را در آن وقتى كه مادرش او را در تابوت نهاد و به دريا انداخت حفظ كرد)) سپس فرمود: بعضى از شما در نظر داريد درباره آن اختلافى كه بين ما و آن دسته از دشمنانمان كه اهل قبله هستند پرسش كنيد، اكنون من جواب شما را مى دهم و مى گويم كه خداى عليم به جدم پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم وحى كرد و فرمود: من به تو و على و فرزندان و شيعيان او تا روز قيامت ده ويژگى داده ام :
1 - پنجاه و يك ركعت نماز كه هفده ركعت آن واجب است .
2 - تعفير جبينين ، يعنى پس از نماز و مواقع ديگر دو طرف صورت و شقيقه ها را به خاك و زمين ماليدن .
3 - تختم به يمين ، يعنى انگشتر به دست راست كردن .
4 - اذان و اقامه را مثنا مثنا يعنى دوتا دوتا گفتن .
5 - گفتن حى على خيرالعمل .
6 - بسم الله الرحمن الرحيم را بلند گفتن .
7 - قنوت خواندن در دومين ركعت قبل از ركوع ركعت دوم .
8 - خواندن نماز صبح در آن موقعى كه صبح صادق شده باشد، ولى هوا تاريك باشد.
9 - خواندن نماز عصر در موقعى كه آفتاب روشن و باصفا باشد، يعنى بر خلاف اهل سنت .
10 - موى سر و ريش و محاسن را با وسمه خضاب نمودن .(1348)
ولى آن افرادى كه حق ما اهل بيت عليهم السلام را غصب نمودند و با ما مخالفت كردند بر عكس روش ما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام و سيره حضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم عمل مى كنند.(1349)