چهره هاى درخشان چهارده معصوم عليهم السلام

سيد عبدالله حسينى دشتى

- ۳۲ -


تفسير امام حسن عسكرى عليه السلام
از جمله خدمات ارزنده اى كه امام عليه السلام به امت اسلامى ارايه داد، علم تفسير بود كه آن بزرگوار به صورت جلسه هاى درس و سخنرانى به حسن بن خالد برقى يا دو تن از شيعيان اثناعشرى كه به آن حضرت پناه آورده بودند، املا مى فرمود، بنابر آنچه روايت شده اين محفل هاى علمى هفت سال ادامه داشت و امام در خلال آن به تفسير و تاءويل آيات قرآن پرداخته و آنان آنچه را امام عليه السلام در اين زمينه استدلال مى فرمودند، يادداشت مى كردند و سرانجام ، تفسير موجود فراهم آمد.
لازم به ذكر است كه از ديرباز نظريه هاى گوناگونى درباره تفسير منسوب به امام عسكرى عليه السلام ارايه شده است . بسيارى از بزرگان از جمله : صدوق ، طبرى ، راوندى ، ابن شهرآشوب ، كركى ، شهيد ثانى ، مجلسى اول و دوم ، حر عاملى ، فيض كاشانى ، بحرانى ، حويزى عروسى ، حسن بن سليمان و شيخ انصارى آن را از كتب مورد اعتماد شيعه دوازده امامى شمرده اند.(1350)
نقش ويژه امام عليه السلام
نقش ويژه اى كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در تدارك و آماده سازى عملى مرحله امامت فرزند بزرگوارش حجة بن الحسن عليهماالسلام ايفا نمود، زوايا و ابعاد گوناگونى داشت ، از جمله آنها پنهان كردن و دور داشتن مسائل از ديد فرمانرواى ستمكار بود. امام حسن عسكرى عليه السلام تمام نشانه هاى ولادت حضرت حجت عليه السلام را مخفى مى كرد و در هيچ سند رسمى قانونى از آن بزرگوار نام نبردند، حتى به برخى از شيعيان خاص مانند احمد بن اسحاق ، كه مژده ولادت فرزند خود را به آنان داد، توصيه فرمود تا ولادت او را از ديگران پنهان كنند.
بعد ديگر، نقش مربوط به امت به طور عام و شيعه به صورت خاص بود و آن تاكيد بر ولادت امام پس از خود، يعنى حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف و تصريح به امامت ايشان و آماده سازى افكار براى پذيرش ‍ غيبت آن حضرت بود.
شهادت امام عسكرى عليه السلام
معتمد عباسى كه همواره از محبوبيت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون ديد توجه مردم به امام روز به روز بيشتر مى شود و زندان و اختناق و مراقبت ، تاءثير معكوس دارد، سرانجام به همان شيوه مزورانه ديرينه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت .
يكى از نشانه هاى شهادت امام توسط دربار عباسى ، تحرك ها و تلاش هاى فوق العاده اى بود كه معتمد عباسى در روزهاى مسموميت و شهادت امام ، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد.
ابن صباغ مالكى يكى از نويسندگان اهل سنت ، از قول عبيدالله خاقان يكى از درباريان عباسى مى نويسد: هنگام درگذشت ابومحمّد حسن بن على عسكرى عليهماالسلام معتمد خليفه عباسى حال مخصوصى پيدا كرد كه ما از آن شگفت زده شديم و فكر نمى كرديم چنين حالى در او ديده شود.
وقتى ابومحمّد رنجور شد، پنج نفر از اطرافيان خاص خليفه ، كه همه از فقيهان دربارى بودند، به خانه او گسيل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابومحمّد بمانند و هرچه روى مى دهد به او گزارش كنند، نيز عده اى را به عنوان پرستار فرستاد تا همراه او باشند. پس از چند روز آن بزرگوار شهيد شد. وقتى خبر شهادت آن حضرت پخش شد سامرا به حركت درآمد و سراپا فرياد و ناله گرديد و بازارها تعطيل و مغازه ها بسته شد. بنى هاشم ، ديوانيان ، اميران لشكر، قاضيان شهر، شاعران ، شاهدان و گواهان و ساير مردم براى شركت در مراسم تشييع حركت كردند، سامرا در آن روز يادآور صحنه قيامت بود.
وقتى جنازه آماده دفن شد، خليفه برادر خود، عيسى بن متوكل را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى كه جنازه را براى نماز روى زمين گذاشتند، عيسى نزديك رفت و صورت آن حضرت را باز كرد و به علويان و عباسيان و قاضيان و نويسندگان و شاهدان نشان داد و گفت : ((اين ابومحمّد عسكرى است كه به مرگ طبيعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خليفه نيز شاهد بوده اند)) بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند و فرمان داد براى دفن ببرند.(1351) اين نماز طرحى بود كه رژيم حاكم براى لوث كردن ماجراى شهادت امام عليه السلام ريخته بود.
شهادت آن بزرگوار در هشتم ربيع الاول سال 260 قمرى ، در حالى كه سن آن بزرگوار از 28 سال تجاوز نمى كرد، پس از 8 روز بسترى شدن در سامرا روى داد و آن حضرت در همان خانه اى كه پدر بزرگوارش در آن مدفون شده بود، به خاك سپرده شد.(1352)
ابوسهل مى گويد: در محضر امام عسكرى عليه السلام بودم كه امام به خادم خود فرمود كه مقدارى آب با مصطكى بجوشاند، پس از آنكه آماده شد، مادر حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف آن را براى امام عليه السلام آورد، همين كه خواست ظرف را به دست آن جناب بدهد و حضرت ظرف را به دست گرفت و وقتى خواست بياشامد، دست مباركش ‍ لرزيد و ظرف به دندانهاى ثناياى نازنينش خورد و امام ظرف را بر زمين گذاشت و به خادم خود فرمود: داخل اين اتاق مى شوى و كودكى را به حال سجده مى بينى ، او را نزد من بياور.
ابوسهل مى گويد كه خادم گفت : من وارد اتاق شدم ، ناگاه چشمم به كودكى افتاد كه سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرده بود. به آن گرامى سلام كردم آن حضرت نماز و سجده را مختصر كرد، پس از پايان نماز عرض كردم كه آقاى من مى فرمايد شما نزد او برويد.
در همين هنگام مادربزرگش آمد و دستش را گرفت و نزد پدر برد.
ابوسهل مى گويد: چون آن كودك به محضر امام حسن عسكرى عليه السلام رسيد سلام كرد، به چهره اش نگاه كردم ديدم كه رنگ چهره مباركش ‍ روشنايى و تلاءلؤ دارد و موى سرش به هم پيچيده و مجعد است و مابين دندانهايش گشاده است .
همين كه امام حسن عسكرى عليه السلام نگاهش به فرزند افتاد گريست و فرمود:
يا سيد اءهل بيته اءسقنى الماء فاءنّى ذاهب الى ربّى ؛
اى سرور اهل بيت خود! مرا آب بده ، همانا من به سوى پروردگار خويش ‍ مى روم .
او نيز آب جوشانيده با مصطكى را به دست خويش گرفت و بر دهان پدر گذاشت و او را سيراب كرد.
امام آنگاه فرمود: ((مرا آماده كنيد كه مى خواهم نماز بخوانم )) سپس ‍ روى به فرزند كرد و فرمود: پسرم بشارت باد تو را كه تويى مهدى و حجت خدا بر روى زمين و تويى پسر من و منم پدر تو و تويى م ح م د بن الحسن بن على بن محمّد بن على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام و پدر توست رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم و تويى خاتم ائمه طاهر و نام تو همنام رسول خدا است و اين عهدى است به من از پدرم و پدران طاهر تو و در همان هنگام به شهادت رسيد.(1353)
غمنامه
 

نمى دانم چرا دل پر ز غم شد   گمانم عسكرى مسموم سم شد
به شهر سامرا محشر به پا شد   دگر خاك سيه ما را به سر شد
از اين غم مصطفى زار و ملول است   على نالان و هم گريان بتول است
كه نور ديده اش مهدى موعود   كنار بسترش با خون دل بود
كنون رخت سيه مولا به بر كن   عزاداران بابت را نظر كن
مرثيه
 
امروز عسكرى ز جهان ديده بسته است   قلب جهان و قطب زمان دلشكسته است
آن حجت خداى ز بيداد معتصم   پيوند زندگانش از هم گسسته است
صاحب عزاست صاحب عصر اندر اين عزا   روحش به چهارسالگى از كينه خسته است
بر چهره امام زمان آن در يتيم   از باد ظلم گرد يتيمى نشسته است
در خانه اى كه مركز اندوه و ماتم است   دشمن كمر به غارت آن خانه بسته است
از لطف آن كه نار كند برد بر خليل   صاحب زمان ز آتش بيداد رسته است
اندر بقيع و سامره و كربلا و طوس   گل هاى فاطمه بنگر دسته دسته است
(1354)
هنگام وداع
 
اى اميد دل و جان اى پسرم مهدى جان   راحت قلب و ضياء بصرم مهدى جان
ساعت آخر عمر من و هنگام وداع   نگهى سوى پدر كن ز كرم مهدى جان
حاصل عمر من و جان عزيز پدرى   پدرت باد فدايت پسرم مهدى جان
(1355)
داغ امام عسكرى عليه السلام
 
مى زند آتش به قلبم سوز داغ عسكرى   گيرد امشب اشك من هر دم سراغ عسكرى
شد به سن كودكى فرزند دلبندش يتيم   گشت در اشك مهدى چلچراغ عسكرى
در دل صحراى غم ها و به دست سرخ عشق   لاله سان شد قلب ما خونين ز داغ عسكرى
(1356)
رخدادهاى دردناك
پس از شهادت امام عسكرى عليه السلام حوادث و رخدادهاى فجيع و دردناكى به وجود آمد كه شنيدن آنها لرزه بر اندام مى افكند. در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - تفتيش خانه امام عليه السلام
هنوز لحظاتى از شهادت امام عسكرى عليه السلام نگذشته بود كه از سوى معتمد خانه آن حضرت را محاصره كرده و به تفتيش اتاق ها و زواياى آن پرداختند.
احمد بن عبيد مى گويد: خليفه ماءموران خود را به خانه حضرت فرستاد تا خانه و اتاق هاى آن را تفتيش كنند و تمام اثاثيه اى كه در آن وجود داشت ، لاك و مهر كردند، سپس به جستجوى فرزندش پرداختند. زنان قابله اى را احضار كردند و آنان را نزد كنيزكان فرستادند تا آنان را كه باردارند مشخص ‍ كنند.
يكى از آنها گفت : فلان كنيزك باردار است .
دستور دستگيرى وى صادر شد و او را در اتاقى بازداشت كردند و نحرير خادم و هوادارانش و جمعى از زنان را بر آن كنيزك گماردند، آنگاه در صدد تجهيز حضرت برآمدند.(1357)
يورش به خانه امام عليه السلام
آنچه از گفته احمد بن عبيد استفاده مى شود، يورش به خانه امام عليه السلام قبل از اعلان خبر رحلت ايشان به مردم و قبل از تجهيز بدن مبارك آن حضرت بوده است ، ولى از ظاهر سخن ابوالاديان بصرى و ماجراى كشمكش و درگيرى ميان جعفر و مادر امام عسكرى عليه السلام چنين برمى آيد كه حمله به خانه امام عليه السلام زمانى صورت گرفت كه جعفر آنها را در جريان آنچه ديده بود قرار داد.
ابوالاديان مى گويد: نزد جعفر رفتم و او آه و ناله مى كرد، حاجز وشّاء گفت :
سرور من آن كودك كه بود تا با او احتجاج كنيم ؟
جعفر گفت : من هرگز او را نديده و نمى شناسم .
جعفر نزد معتمد رفت و جريان را براى او بازگو كرد. معتمد ماءموران خويش ‍ را فرستاد و صيقل كنيز را دستگير كردند و كودك را از او خواستند و او وجود كودك را انكار كرد و براى اين كه پوششى بر وجود آن كودك بنهد، مدعى شد كه به آن طفل مورد نظر باردار است . او را به ابوشوارب قاضى سپردند. زمانى نگذشت كه مرگ عبيدالله بن يحيى بن خاقان و شورش رهبر زنگيان در بصره آنها را غافلگير كرد و بدين وسيله آنها سرگرم شده و كنيزك را از ياد بردند و او از دست آنها رهايى يافت .(1358)
چگونگى يورش
صدوق از على بن حسن بن على بن محمّد علوى روايت كرده است كه : از ابوالحسن بن وجنا شنيدم كه مى گفت : پدرم از جدش برايمان روايت كرده كه : وى در خانه حسن بن على عليهماالسلام بوده و اظهار داشت سواران خليفه ما را در ميان گرفتند و جعفر نيز در ميان آنان بود. آنها به چپاول و غارت پرداختند و همه توجه من به مولايم حضرت قائم عليه السلام بود.
ناگهان ديدم حضرت وارد شد و از در بيرون رفت و من به ايشان نگريستم . وى شش سال داشت و كسى ايشان را نديد تا اين كه از نظرها پنهان شد.(1359)
معتمد عباسى چون بر آن حضرت دست نيافت برآشفت و دستور داد به منظور يافتن حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف خانه هاى شيعيان را بازرسى كنند.
احمد بن عبيدالله مى گويد: آنگاه كه پيكر امام عليه السلام به خاك سپرده شد و مردم پراكنده شدند خليفه و طرفدارانش براى يافتن حضرت سراسيمه شدند و تفتيش خانه ها شدت گرفت .(1360)
2 - اختلاف و پراكندگى
پس از شهادت آن حضرت ميان برخى از شيعيان اختلاف و پراكندگى و انحراف از راه راست ، علل و اسبابى داشت . يكى از مهم ترين علت انحراف و تفرقه مردم ، جعفر و دار و دسته و هوادارانش بودند؛ كسى كه ادعاى بيهوده مى كرد و منحرفان و مفسدان همسو با او گفته اش را پذيرفتند و اين در حالى بود كه از پدر بزرگوارش شنيده بودند كه وى دروغگو است و بسيارى از مردم را به گمراهى خواهد كشاند.(1361) جعفر تلاش مى كرد خود را به عبيدالله بن خاقان نزديك كند تا منصب برادرش را به او بسپارد!
ابن شهرآشوب مى گويد: جعفر تلاش كرد تا جانشين امام عسكرى عليه السلام شود، ولى هيچ كس او را نپذيرفت ، بلكه از او بيزارى مى جستند و او را كذاب خواندند.(1362)
جعفر مدعى امامت
طبرسى از سعد بن عبدالله اشعرى از شيخ صدوق روايت كرده كه : يكى از ياران ما خدمت احمد بن اسحاق بن سعد اشعرى رسيد و به وى اطلاع داد كه جعفر بن على نامه اى به او نوشته و خودش را به وى معرفى نموده است و به او اعلان داشته كه پس از برادرش امام عسكرى عليه السلام امام است و به حلال و حرام و بر همه علوم و دانش احاطه دارد.(1363)
اصحاب امام عسكرى عليه السلام
شيخ طوسى شاگردان امام حسن عسكرى عليه السلام را بالغ بر صد نفر ذكر نموده است .(1364)
علامه قزوينى 263 نفر از اصحاب و شاگردان امام حسن عسكرى عليه السلام را با شرح كوتاهى از هر كدام ذكر نموده است .(1365)
هر يك از اين افراد در زمره بزرگ مردان الهى و علماى پرهيزكار به شمار مى روند كه به اختصار يكى از آنان را معرفى مى كنيم :
احمد بن اسحاق اشعرى قمى
وى يكى از ياران ويژه و كارگزاران امام عسكرى عليه السلام و بزرگ قمى ها بود، او مسايل اهل قم را نزد امام عليه السلام مى برد و پاسخ مى گرفت ، و زمان امام جواد و امام هادى عليهماالسلام را نيز دريافته و از آن بزرگواران هم روايت كرده است .(1366)
احمد بن اسحاق به جناب حسين بن روح نايب سوم امام عصر در غيبت صغرى نامه اى نوشت و اجازه خواست به حج برود، اجازه صادر شد و پارچه اى هم براى او فرستاده شد.
احمد گفت : به من خبر وفاتم داده شد و در بازگشت از حج در حلوان (سرپل ذهاب فعلى ) درگذشت .(1367)
سعد بن عبدالله در مورد وفات احمد بن اسحاق مى گويد: او در سه فرسخى حلوان تب كرد و سخت بيمار شد، چنانكه از او ماءيوس شديم ، چون به حلوان در آمديم در كاروانسرايى منزل گرفتيم ، احمد گفت : ((مرا امشب تنها بگذاريد و به جايگاههاى خود برويد)).
هر كس به جايگاه خود رفت ، نزديك صبح به فكر افتادم ، چشم گشودم كافور، خادم مولاى خود امام عسكرى عليه السلام را ديدم كه مى گويد:
اءحسن الله بالخير عزائكم و جَبَرَ بالمحبوب رزيّتكم ؛
خداوند شما را تسليت نيكو دهد و به پاداش پسنديده مصيبتتان را جبران فرمايد.
آنگاه گفت : غسل و كفن مصاحب شما احمد انجام شد، برخيزيد و او را دفن كنيد، همانا او به جهت قرب به خداى متعال ، نزد مولايتان از همه شما گرامى تر است ، آنگاه از نظر ما پنهان شد.(1368)
درياى نور عسكرى
1 - الفقر معنا خير من الغنى مع عدوِّنا و القتل معنا خير من الحياة مع عدوِّنا و نحن كهف لمن التجاء الينا و نور لمن استبصر بنا و عصمة لمن اعتصم بنا مَن اءحبّنا كان معنا فى السّنام الاءعلى و مَن انحرف عنّا فاءلى النّار؛
فقر با ما بهتر از ثروتمندى در كنار دشمنان ماست . و كشته شدن با ما بهتر از زندگى در كنار دشمنان ماست . و ما پناهگاه كسى هستيم كه به ما پناه آورد و نور هدايت براى كسى هستيم كه خواهان بصيرت از ما باشد و نگهبان كسى هستيم كه به ما تمسك جويد. هر كس ما را دوست بدارد با ما در درجات والاى بهشت خواهد بود و آن كه از ما جدا شود به سوى آتش خواهد رفت .(1369)
2 - انّ الوصول الى الله عزوجل سفر لا يدرك الا بامتطاء اللَّيل ؛
رسيدن به قرب خداى عزيز و جليل ، سفرى است كه تنها با شب زنده دارى مى توان به آن رسيد.(1370)
3 - المؤ من بركة على المؤ من و حجَّة على الكافر؛
انسان مومن براى مومن ديگر بركت و نعمت و براى كافر حجت است .(1371)
4 - جُعلت الخبائث كلّها فى بيت و جُعل مفتاحُه الكذب ؛
همه پليدى ها در يك خانه قرار داده شده و كليد آن دروغ است .(1372)
5 - ما من بليّة الا و لله فيها نعمة تُحيط بها؛
هيچ بلايى نيست مگر اين كه خداوند در آن نعمتى قرار داده كه آن بلا را احاطه كرده است .(1373)
14 - چهره درخشان حضرت بقية الله الاعظم عليه السلام
او مى آيد!
از وراى قرون ، چون كوهى استوار از صبر، از اسبى راهوار از عزم مى آيد.
در دستان آسمانيش ، براى سركوبى نامردمان شمشير مى خروشد، و براى هدايت مردمان ، قرآن مى درخشد.
مى آيد؛ چون شهابى درخشان در تيره ترين شب بشريت مى آيد؛ چون قامت بلند راستى در جنگل هراس انگيز ناراستى ها.
عمامه محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم بر سر، پيراهن محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم در بر، پاى افزار محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم در پا، قرآن حمد صلّى الله عليه و آله و سلم در سينه و شمشير اميرالمؤ منين على عليه السلام در كف ؛ با مهر زهرا و صبر حسن و شجاعت حسين و عبادت سجاد و علم باقر و صدق صادق و بردبارى كاظم و رضاى رضا و جود جواد و هدايت هادى و هيبت عسكرى مى آيد.
سراپا نما نبوت و ولايت است ، تمام پيامبران را در خويش دارد؛ چون آدم آدميتى نو را بنياد مى دهد، چون نوح با كوله بار صدها سال درد و ستم كشى بر پشت ، خدا را بر كافران مى خواند، چون ابراهيم نداى توحيد درمى دهد و بت ها را سرنگون مى كند، چون موسى بر فرعونيان ستمگر مى شورد، چون عيسى انسانيت مرده را زنده مى سازد و چونان محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم صلاى فلاح عالميان برمى دارد.
آيينه پرستش حق ازلى است آنگاه كه به نماز مى ايستد، و طنين وحى پيامبران در گفتار او چون به موعظه مى نشيند؛ فريادش قرون را درمى نوردد و شمشير خشمش فرعونيان را براى ابد در هرم نابودى دفن مى كند.
قيامش كه هم سنگ قيامت است ، قيامت دنيا را برمى انگيزد، و ظهورش كه مظهر ديانت است دين را بر جهان حكمفرما مى سازد؛ دستانش كه شاخه هاى پربار درخت امامت است زمين را به آسمان پيوند مى زند و گفتارش كه قرين وحى خداست فرشتگان را به همسايگى انسان مى خواند.
چون برمى خيزد ضلالت به خاك مى افتد، و چون سر برمى دارد هدايت قيام مى كند؛ قيامش مسلح تباهى هاست و نامش مرگ نامردى ها؛ آغازش ‍ پايان جباران است و دوامش استمرار صلاح درستكاران ، غيبتش شب يلداى مشتاقان ستمديده اوست و ظهورش صبح راستين محبان به جان رسيده او.
سيطره حكومت الله را بر جهان تثبيت مى كند و ژرفاى معناى ناشناخته خلافت انسان را بر جهانيان آشكار مى سازد؛ وجودش آيت بزرگ خداست و غيبتش تفسير غيب و ظهورش مبشر معاد و قيامتش تفسير و تعهد و جهاد، و كلامش تاءويل قرآن ، و نگاهش تموج درياى مهر پيامبران بر گمشدگان .
و سرانجام اوست كه كاروان دين را به سرمنزل مقصود مى رساند و بر رسالت پيامبران و زحمات آنان وصول و حصول مى بخشد.
خلاصه اى از زندگانى حضرت حجت عليه السلام
دوازدهمين پيشواى معصوم ، حضرت حجة بن الحسن المهدى عليهماالسلام ، در شب جمعه نيمه شعبان سال 255 قمرى در شهر سامرا ديده به جهان گشود.(1374)
او همنام پيامبر اسلام (م ح م د) و هم كنيه آن حضرت (ابوالقاسم ) است ؛(1375) از جمله القاب آن حضرت : حجت ، قائم ، خلف صالح ، صاحب الزمان ، بقية الله (1376) و مشهورترين لقب ((مهدى )) مى باشد.(1377)
پدر بزرگوارش ، پيشواى يازدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام و مادرش ، بانوى گرامى نرجس است (1378) كه به نام هاى ريحانه ، سوسن و صيقل نيز از ياد شده است .(1379)
نرجس خاتون از چنان فضيلت و معنويتى برخوردار بود كه حكيمه خواهر امام هادى عليه السلام ، كه خود از بانوان عاليقدر خاندان امامت بود، او را سرآمد و سرور خاندان خويش و خود را خدمتگزار او مى ناميد.(1380)
حضرت دو دوره غيبت داشت : يكى كوتاه مدت (غيبت صغرى ) و ديگرى دراز مدت (غيبت كبرى ).
غيبت صغرى از هنگام تولد تا پايان دوران نيابت خاصه ادامه داشت و غيبت كبرى ، تا پايان دوره نخست آغاز شد و تا هنگام ظهور و قيام آن حضرت طول خواهد كشيد.(1381)
تاكنون كه سال 1424 قمرى است حدود يكهزار و يكصد و هفتاد سال از عمر شريفش مى گذرد و تا هر وقت كه خداى متعال بخواهد ادامه خواهد داشت و روزى به فرمان خدا ظهور مى يابد.
ولادت حضرت امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف
دوازدهمين پيشواى آسمانى اسلام ، اعلى حضرت حجة بن الحسن المهدى صلوات الله عليه و على آبائه ، در سپيده دم جمعه نيمه شعبان سال 255 قمرى مطابق با سال 868 ميلادى در شهر سامرا در خانه امام حسن عسكرى عليه السلام چشم به جهان گشود.(1382)
پدر گرامى او پيشواى يازدهم حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام است و مادرش بانوى بزرگوار نرجس ، كه سوسن و صيقل نيز ناميده شده و دختر يوشعا پسر قيصر روم و از نسل شمعون يكى از حواريين مسيح است .
حضرت نرجس چنان بافضيلت بود كه حكيمه خواهر امام هادى عليه السلام ، كه خود از بزرگان بانوان خاندان امامت است او را سرور خود و سرور خانواده خود خطاب مى كرد(1383) و خود را خدمتگزار او مى دانست .(1384)
هنگامى كه حضرت نرجس در روم بود خواب هاى شگفت انگيزى ديد، يك بار در خواب پيامبر گرامى اسلام صلّى الله عليه و آله و سلم و عيساى مسيح عليه السلام را ديد كه او را به عقد امام حسن عسكرى عليه السلام درآورد و در خواب ديگرى شگفتى هاى ديگرى ديد و به دعوت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام مسلمان شد، اما اسلام خود را از خانواده و اطرافيان خويش پنهان مى داشت ، تا آن كه ميان مسلمانان و روميان جنگ درگرفت و قيصر خود به همراه لشكر روانه جبهه هاى جنگ شد. حضرت نرجس در خواب فرمان يافت كه به طور ناشناس همراه كنيزان و خدمتكاران به دنبال سپاهى كه به مرز مى روند برود، او نيز چنين كرد و در مرز برخى از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسير ساختند و بى آنكه از هويتش چيزى بدانند او را به همراه ساير اسيران به بغداد بردند. اين واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادى عليه السلام روى داد.(1385)
امام هادى عليه السلام نامه اى را به زبان رومى نوشت و به كارگزارش داد تا به نرجس برساند.
كارگزار، نامه را در بغداد به نرجس رساند و او را از برده فروش خريدارى كرد و به سامرا نزد امام هادى عليه السلام برد، امام عليه السلام آنچه حضرت نرجس در خواب هاى خود ديده بود به او بازگفت و بشارت داد كه او همسر امام يازدهم و مادر فرزندى است كه بر سراسر جهان چيره مى شود، و زمين را از عدل و داد پر مى سازد. آنگاه امام هادى حضرت نرجس را به خواهر خود حكيمه خاتون كه از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامى و احكام را به او بياموزد، و مدتى بعد حضرت نرجس به همسرى امام عسكرى درآمد.(1386)
حكيمه هرگاه خدمت امام عسكرى عليه السلام مى رسيد دعا مى كرد خداوند به آنان فرزندى عطا فرمايد؛ او خود مى گويد: يك روز كه مثل هميشه به ديدار امام عسكرى عليه السلام رفته بودم همان دعا را تكرار كردم .
آن گرامى فرمود: فرزندى كه دعا مى كنى خدا به من عطا فرمايد؛ امشب به دنيا مى آيد.(1387)
حضرت نرجس پيش آمد تا كفش مرا درآورد و گفت : بانوى من كفشت را به من بده .
گفتم : تو سرور و بانوى منى ، به خدا سوگند نمى گذارم كفش مرا درآورى و نمى گذارم به من خدمت كنى ، من بر روى چشم خويش تو را خدمت مى كنم .
امام عسكرى عليه السلام سخن مرا شنيد و فرمود: عمه ، خدا به تو پاداش ‍ نيكو دهد.
تا غروب نزد ايشان بودم و كنيز را صدا زدم و گفتم : لباس مرا بياور تا بروم . امام عليه السلام فرمود: عمه ! امشب نزد ما بمان ، زيرا امشب نوزادى كه نزد خداى متعال گرامى است كه دنيا مى آيد، همو كه خدا به وسيله او زمين را پس از مردن زنده مى گرداند. عرض كردم : سرور من از چه كسى متولد مى شود؟ من در نرجس اثرى از باردارى نمى بينم !
فرمود: از نرجس ، نه از غير او.
من برخاستم و نزد نرجس رفتم اما هر چه جستجو كردم ، هيچ اثرى از حاملگى در او نبود، به سوى امام بازگشتم و او را از كار خود آگاه ساختم ، امام تبسم كرد و فرمود: سپيده دم بر تو آشكار مى شود كه او فرزندى دارد، زيرا او نيز همچون مادر موسى كليم الله است كه حمل او آشكار نبود و كسى تا هنگام ولادت نمى دانست ، زيرا فرعون در جستجوى موسى (براى آنكه چنان كودكى به وجود نيايد) مانند حضرت موسى عليه السلام است (طومار حكومت فرعونيان را درهم خواهد پيچيد) و در جستجوى اويند.
حكيمه مى گويد: من تا سپيده دم مراقب نرجس بودم و او با آرامش نزد من خوابيده بود و هيچ حركتى هم نمى كرد تا آنكه در پايان شب و هنگام طلوع فجر هراسان از جاى جست ، من او را در آغوش گرفتم و نام خدا را بر او خواندم . امام عليه السلام از اتاق ديگر مرا صدا زد: ((سوره انّا انزلناه را بر او بخوان !)) من خواندم و از حضرت نرجس حالش را جويا شدم ، گفت : آنچه مولاى من به تو خبر داد آشكار شده است .
من ، همچنان كه امام عليه السلام فرمان داده بود، به خواند انّا انزلناه ادامه دادم ، در اين هنگام جنين از درون شكم با من همصدا شد و همچنان كه من انّا انزلناه مى خواندم او نيز مى خواند و بر من سلام كرد. سخت هراسان شدم ، امام عليه السلام صدا زد: از امر خداى متعال تعجب نكن ، خداى متعال ما ائمه را در خردسالى به حكمت گويا مى سازد و در بزرگى حجت در زمين قرار مى دهد.
هنوز سخن امام عليه السلام به پايان نرسيده بود كه حضرت نرجس از نزد من ناپديد شد، چنان كه گويى پرده اى ميان من و او آويخته اند كه او را نمى ديدم ؛ فرياد كشيدم و به سوى امام عليه السلام دويدم ، امام عليه السلام فرمود: عمه بازگرد، او را در جاى خويش خواهى يافت .
بازگشتم ، و طولى نكشيد كه حجاب ميان من و او برطرف شد و حضرت نرجس را ديدم ، چنان در نور غرق بود كه چشمم را از ديدنش مى پوشاند و پسرى را كه متولد شده بود، ديدم كه در سجده است و به زانو افتاده و انگشتان سبّابه را بلند كرده مى گويد:
اءشهد اءن لا اله الا الله وحده لا شريك له و اءنّ جدّى محمّدا رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلم و اءنّ اءبى اءميرالمؤ منين
و آنگاه بر امامت يكايك امامان تا خودش گواهى داد و گفت : بار خدايا ميعاد مرا عملى ساز و كارم را به سرانجام برسان و گامم را استوار بدار و زمين را به وسيله من از عدل و داد پر كن .(1388)
پنهان بودن ميلاد
تاريخ دوران بنى اميه و بنى عباس ، به ويژه از زمان امام ششم حضرت امام جعفرصادق عليه السلام ، گواه است كه خلفا به امامان معصوم عليهم السلام بسيار حساس شده بودند زيرا آن گراميان بسيار مورد توجه جامعه بودند، و هر چه زمان پيش مى رفت نفوذ آنان بيشتر و علاقه مردم به آن بزرگواران افزونتر مى شد، تا آنجا كه خلفاى عباسى حكومت خود را در معرض خود مى ديدند، به ويژه كه مشهور بود مهدى موعود عليه السلام از نسل پيامبر و از دودمان امامان معصوم و حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به وجود خواهد آمد و دنيا را از عدل و داد پر مى كند. از اين رو امام عسكرى عليه السلام سخت مورد مراقبت بود و همانند پدر و جد و جد پدر خويش ‍ در سامرا مركز حكومت عباسى زير نظر قرار داشت ، و از سوى عباسيان كوشش مى شد تا از به وجود آمدن و پرورش كودك موعود جلوگيرى شود، ولى مشيت الهى بر حتميت اين تولد قرار گرفته بود و تلاش آنان عقيم ماند و خداى متعال ولادت او را همانند موسى مخفى قرار داد؛ اما در عين حال اصحاب خاص امام عسكرى عليه السلام بارها امام موعود را در زمان حيات پدرش ديدند، و به هنگام درگذشت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام نيز امام عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف ظاهر شد و بر جنازه پدر نماز گزارد و مردم او را مشاهده كردند و پس از آن غايب گرديد.
از هنگام تولد امام قائم عليه السلام تا شهادت پدرش حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام بسيارى از بستگان و ياران ويژه يازدهم موفق به ديدار او شدند، يا از وجود او در خانه امام آگاه گشتند؛ اصولا روش امام عسكرى عليه السلام چنين بود كه در عين پنهان داشتن فرزند ارجمند خويش ، در فرصت هاى مناسب ياران مورد اطمينان را از وجود ايشان آگاه مى فرمود، تا آنان به شيعيان برسانند و پس از او در گمراهى نمانند؛ ذيلا به ذكر چند مورد مى پردازيم :
1 - احمد بن اسحاق
وى كه از بزرگان شيعه و پيروان ويژه امام عسكرى عليه السلام است مى گويد:
خدمت امام عسكرى عليه السلام شرفياب شدم و مى خواستم در مورد جانشين پس از او بپرسم ، اما آن گرامى بدون آنكه سؤ ال كنم فرمود: اى احمد! همانا خداى متعال از آن هنگام كه آدم را آفريد، زمين را از حجت خدا خالى نگذاشته و نيز تا قيامت خالى نخواهد گذاشت ، به خاطر حجت خدا بلا از اهل زمين رفع مى شود و باران مى بارد و بركات زمين خارج مى گردد.
عرض كردم : اى پسر رسول خدا! امام و جانشين پس از شما كيست ؟
آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و برگشت ، در حالى كه پسرى سه ساله ، كه رويى همانند ماه تمام داشت ، بر دوش خويش حمل مى كرد و فرمود: اى احمد بن اسحاق ! اگر نزد خداى متعال و حجت هاى او گرامى نبودى اين پسرم را به تو نشان نمى دادم ، همانا او همنام رسول خدا و هم كنيه اوست ، او كسى است كه زمين را از عدل و داد پر مى سازد، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد.
اى احمد بن اسحاق ! مثل او در اين امت ، مثل حضرت خضر عليه السلام و ذوالقرنين است ، سوگند به خدا او غايب مى شود به طورى كه در زمان غيبت او كسى از هلاكت نجات نمى يابد، مگر آنكه خداوند او را بر اعتراف به امامت وى ثابت قدم بدارد و موفق سازد كه براى تعجيل فرج او دعا كند.
عرض كردم : سرور من ! آيا نشانه اى دارد كه دل من به آن اطمينان پيدا كند؟
در اين هنگام آن پسر به عربى فصيح گفت : منم بقية الله در زمين ، همان كه از دشمنان خدا انتقام مى گيرد، اى احمد بن اسحاق ! پس از مشاهده عينى دنبال اثر نگرد.(1389)
2 - احمد بن حسن بن اسحاق قمى
وى مى گويد: هنگامى كه خلف صالح متولد شد، نامه اى از مولاى ما ابومحمّد حسن عسكرى براى جدم احمد بن اسحاق آمد كه در آن نامه امام به خط خويش نوشته بود:
براى ما فرزندى متولد شد، لازم است خبر تولد او را پنهان بدارى و به هيچ كس از مردم بازگو نكنى ، ما كسى را بر اين تولد آگاه نمى كنيم جز خويشاوند نزديك را به جهت خويشاوندى ، و دوست را به جهت ولايتش ، دوست داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام كنيم تا خداوند به خاطر آن تو را مسرور سازد، همچنان كه ما را مسرور ساخت . والسلام .(1390)
3 - عيسى بن محمّد جوهرى
وى مى گويد: من و گروهى براى تهنيت تولد حضرت مهدى عليه السلام خدمت امام عسكرى عليه السلام رفتيم زيرا برادران ما خبر داده بودند كه حضرت مهدى شب جمعه در ماه شعبان ، هنگام طلوع فجر به دنيا آمده است . وقتى بر امام عسكرى عليه السلام وارد شديم پيش از عرض سلام به او تهنيت عرض كرديم و قبل از آنكه سؤ ال كنيم فرمود: در ميان شما كسى هست كه اين سؤ ال را در دل دارد كه فرزندم مهدى كجاست ؟ من او را نزد خدا به امانت گذاشتم ، چنانكه مادر موسى ، آنگاه كه موسى را در صندوق نهاد و به دريا افكند، او را نزد خدا به امانت گذارد تا سرانجام خدا او را به او برگرداند.(1391)
نام ها و لقب ها و كنيه هاى حضرت
مرحوم حاجى نورى در نجم الثاقب 182 نام از نام هاى مبارك آن حضرت را آورده است و مى گويد:
مخفى نماند كه بيشتر اين اسامى و القاب و كنيه ها از جانب مقدس حضرت بارى تعالى و انبياء و اوصياء است و نام گذاردن خداى تعالى و خلفايش ‍ اسمى را براى كسى ، نه مثل گذاردن متعارف خلايق است كه در آن رعايت و ملاحظه معنى آن اسم و وجود و عدم آن در آن شخص نكنند و بسا شود كه براى پست رتبه و فطرت و مذموم الخلقه و خصلت ، اسامى شريفه نام گذارند و لكن خداى تعالى و اوليائش تا معنى آن اسم در آن شخص راست نيايد، آن اسم را براى او نگذارند و شود كه ملاحظه معانى و صفات متجدده در يك اسم شريف شود و براى آنها آن اسم را به او بخشند.
از اين جهت است كه در اخبار مكرر، ابتدا و در مقام جواب سائل علت اسماء و القاب شريفه حجج عليهم السلام را بيان فرمودند و براى پاره اى وجوه متعدده ذكر نمودند؛ چنانچه در وجه كنيه بودن ابوالقاسم براى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم فرمودند: چون پسرى داشت كه او را قاسم مى گفتند.
و نيز فرمودند: چون آن جناب ، پدر امت است و رئيس امت اميرالمؤ منين على عليه السلام است و او قاسم بهشت و دوزخ است ، پس آن حضرت ، ابوالقاسم است ، يعنى پدر اميرالمؤ منين است .
و نيز فرمودند: چون آن جناب قسمت مى كند رحمت را در ميان خلق روز قيامت .
و همچنين ساير اسامى و القاب و از اينجا معلوم مى شود كه كثرت اسامى و القاب الهيه ، كاشف است از كثرت صفات و مقامات عاليه كه هر يك دلالت بر خلق و صفتى و فضل و مقامى كند؛ بلكه بعضى بر جمله آنها و از آنها بايد پى برد به آن مقامات به آن قدر كه لفظ را گنجايش و فهم را راه باشد.(1392)
نام هاى مذكور عبارتند از:
1 - احمد، اصل ، اوقيدمو، ايزدشناس ، ايزدنشان ، ايستاده ، ابوالقاسم ، ابوعبدالله ، ابوجعفر، ابومحمّد، ابوابراهيم ، ابوالحسن ، ابوتراب ، ابوصالح ، اميرالامره ، احسان ، اذن سامعه و ايدى (نعمتها).
2 - بئر معطله (چاهى كه از آن آب كشيده نمى شود)، بلدالامين ، بهرام ، بنده يزدان ، پرويز، برهان الله ، باسط (گسترنده فيض )، بقية الانبياء.
3 - تالى ، تاييد (نيرو دادن )، تمام .
4 - ثائر (خون خواه جد بزرگوار خود).
5 - جعفر، جمعه ، جابر، جنب ، جوار الكنّس (ستاره هاى سياه كه در برابر آفتاب پنهان مى شوند).
6 - حجة ، حجة الله ، حق ، حجاب ، حمد، حامد، حاشر.
7 - خاتم الاوصياء، خاتم الائمة ، خجسته ، خسرو، خداشناس ، خازن ، خلف ، خلف صالح ، خنّس (سياره رجوع كننده )، خليفة الله ، خليفة الاتقياء، خليل .
8 - دابّة الارض ، داعى .
9 - رجل ، راهنما، ربّالارض .
10 - زندافريس .
11 - سروش ايزد، السلطان الماءمول ، سدرة المنتهى ، سناء، سبيل ، ساعة .
12 - شماطيل ، شريد (آواره از وطن ).
13 - صاحب ، صاحب الغيبة ، صاحب الزمان ، صاحب الرّجعة ، صاحب الدّار، صاحب الناحية ، صاحب العصر، صاحب الكرّة البيضاء، صاحب الدّولة الزهراء، صالح ، صاحب الامر، صمصام الاكبر، صبح مسفر، صدق ، صراط.
14 - ضياء، ضحى .
15 - طلب التّراث .
16 - عالم ، عدل ، عاقبة الدار، عزة ، عين ، عصر، عبدالله .
17 - غايب ، غلام ، غيب ، غريم (طلبكار)، غوث ، غاية الطالبين ، غاية القصوى ، غوث الفقراء.
18 - فجر، فردوس الاكبر، فيروز، فرخنده ، فرج المؤ منين ، الفرج الاعظم ، فتح ، فيذموا.
19 - قائم ، قابض ، قيامت ، قسط، قوة ، قاتل الكفرة ، قطب ، قائم الزمان ، قيّم الزمان ، قاطع .
20 - كاشف الغطاء (پرده برگيرنده )، كمال ، كلمة الحق ، كيقباد دوم (عادل بر حق )، كوكماء، كارّ (رجوع كننده ).
21 - لواء اعظم ، لنديطار، لسان الصدق .
22 - ماشع ، مهيدالآخر، مسيح الزمان ، ميزان الحق ، منصور، محمّد، منتقم ، مؤ مل ، منتظر، ماء معين ، مخبر بما يعلن ، مجازى بالاءعمال ، موعود، مظهرالفضايح ، مبلى السرائر، مبداءالآيات ، محسن ، منعم ، مفضل ، منّان ، موتور، مدبر، ماءمور، مقدرة ، ماءمول ، مفرج اعظم ، مضطر، من لم يجعل الله له شبيها، مقتصر، المصباح الشديد الضياء، منية الصابرين .
23 - ناقور، ناطق ، نهار، نفس ، نور آل محمّد، نور الاءصفياء، نور الاتقياء، نجم ، ناحيه مقدسه .
24 - واقيذ، وتر، وجه ، ولى الله ، وارث ، وهوهل .
25 - هادى .
26 - يدالباسطة (دست قدرت و نعمت خداوندى )، يدمين ، يعسوب الدين .(1393)