گفتم : مولاى من ! مى ترسم
از اين كه ، با ترك ادب در محضر شما، از كافران گردم .
حضرت فرمود: اگر با اجازه ما باشد، اشكالى ندارد.
پس كمى جلوتر رفتم در حالى كه بيمناك و لرزان بودم ، حضرت فرمود: پيش
بيا، پيش بيا!
من جلو رفتم تا اين كه نزديك ايشان شدم .
فرمود: بنشين .
گفتم : مى ترسم .
فرمود: نترس !
پس من در مقابل حضرت همچون يك بنده ذليل در پيشگاه مولاى جليل نشستم .
حضرت فرمود: راحت باش و چهارزانو بنشين ! زيرا پياده و پابرهنه آمده اى
و خسته شده اى .
خلاصه آنكه از طرف آن مولاى عزيز به اين بنده حقير، الطاف و بخشش هاى
زيادى ، كه شمارش آن ممكن نيست ، رسيد و نيز گفتگوهاى لطيفى بين من و
آن حضرت انجام شد كه من بيشتر آن را فراموش كردم . سپس از خواب بيدار
شدم و بعد از اين كه مدت زيادى راه زيارت بسته شده بود، زيرا موانع
بزرگى در سر راه گذاشته بودند، اسباب زيارت فراهم شد و راه زيارت به
صورت پياده و پابرهنه ، همان طور كه امام زمان عجل الله تعالى فرجه
الشريف فرموده بود، گشوده شد.
و همچنين شبى در آرامگاه مقدس بودم و چند مرتبه اين زيارت را قرائت
كردم كه با خواندن اين زيارت در آرامگاه و بين راه ، كرامات عجيبى ،
بلكه معجزات بزرگى برايم ظاهر شد، كه ذكرش به طول مى انجامد.
گفتار حاجى نورى
مرحوم حاجى نورى مى نويسد:
سيد احمد رشتى در سفر حج خدمت امام زمان عليه السلام شرفياب شد و آن
گرامى به خواندن نافله و زيارت عاشورا و زيارت جامعه سفارش نمود و
فرمود: شما چرا نافله نمى خوانيد؟ نافله ، نافله ، نافله ؛ شما چرا
عاشورا نمى خوانيد؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا؛ شما چرا جامعه نمى خوانيد؟
جامعه ، جامعه ، جامعه .(1242)
شهادت امام هادى عليه
السلام
امام هادى عليه السلام حدود هشت سال پس از مرگ متوكل ، در دوران
زمامدارى منتصر، مستعين و معتز زندگى مى كرد. گرچه در اين مدت از فشار
دستگاه خلافت نسبت به آن حضرت ، در مقايسه با دوران متوكل كاسته شده
بود، اما سياست كلى دستگاه در محدود نمودن امام و كنترل زندگى او بود.
در اين دوران ، علويان پس از پراكندگى و پنهان شدن از پناهگاه ها بيرون
آمدند و به مدينه و سامرا روآوردند و بر گرد شمع امام هادى عليه السلام
اجتماع كردند و همين مساءله سردمداران عباسى را به وحشت انداخت و شرايط
نگرانى آنان را فراهم آورد. از اين رو معتز درصدد از ميان برداشتن امام
برآمد.
امام هادى عليه السلام در سوم رجب سال 254 قمرى ، پس از يازده سال يا
بيست سال و نه ماه اقامت در سامراء توسط معتز، سيزدهمين خليفه عباسى
مسموم گرديد و به شهادت رسيد و اين در حالى بود كه 42 سال از عمر
پربركت ايشان مى گذشت .
پس از شهادت ، آن حضرت را در سامرا، در خانه اش به خاك سپردند.(1243)
روايت است كه حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام در جنازه پدر خويش
گريبان چاك كرد، پس از آن جمعى از منافقان آن زمان ، زبان به اعتراض
گشودند و گفتند: گريبان چاك كردن در مصيبت ، مناسب منصب امامت نيست .
حضرت فرمود: اى جاهلان ! از احكام دين خدا چه مى دانيد؟! حضرت موسى
عليه السلام پيغمبر خدا در ماتم برادر خود هارون ، گريبان چاك كرد.(1244)
چراغ هدايت
نخوابد تا سحر اين ديده اخترشمار امشب |
|
نگيرد اين دل هر جاييم يك جا قرار امشب |
ز هر جا بگذرم آواز جانسوزى به گوش آيد |
|
به هر كس بنگرم مى بينم او را اشكبار امشب
|
عزاى كيست يا رب مصطفى صاحب عزا باشد |
|
به جنت فاطمه مى گريد از غم زارزار امشب
|
شده مسموم ز زهر معتز بى دين بى ايمان |
|
امام دهمين هادى ولى كردگار امشب |
شرار افتاد از زهر جفا بر خرمن عمرش |
|
كه مى سوزد دل و جانش ز سوز آن شرار امشب
|
يتيم و بى پدر گرديد امام عسكرى امشب |
|
بسوزد از فراق و هجر باب تاجدار امشب |
چه زهرى بود آتش زد به جان پاك آن سرور |
|
ربود از دست او صبر و قرار و اختيار امشب
|
خدايا شمع ارشاد و هدايت شد خموش آخر |
|
بسوزد عسكرى در ماتمش پروانه وار امشب |
(1245)
فرزندان امام هادى عليه
السلام
محدث قمى در كتاب منتهى الآمال مى نويسد:
فرزندان حضرت امام هادى عليه السلام چهار پسر و يك دختر بودند كه نام
آنان بدين قرار است :
1 - امام حسن عسكرى عليه السلام 2 - حسين 3 - محمّد 4 - جعفر 5 - عليّه
.
اصحاب
شيخ طوسى 185 نفر از كسانى را كه از امام هادى عليه السلام
روايت كرده اند نام مى برد و ما در اين جا به معرفى مختصر يك چهره
درخشان اكتفا مى كنيم :
حضرت عبدالعظيم حسنى
وى از راويان و دانشمندان بزرگ بود، و در زهد و تقوا مقام
والايى داشت ، برخى از اصحاب امام ششم و هفتم و هشتم عليهم السلام را
درك كرده بود و خود، از شاگردان و راويان نام آور امام جواد عليه
السلام و امام هادى عليه السلام محسوب مى شد.
صاحب بن عباد مى نويسد: عبدالعظيم حسنى آگاه به امور دين مسائل مذهبى و
احكام قرآن بود.
(1246)
ابوحماد رازى مى گويد: نزد امام هادى عليه السلام شرفياب شدم و مسائلى
پرسيدم ، هنگامى كه خواستم از خدمت امام مرخص شوم ، فرمود: هر وقت
مشكلى برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسنى بپرس و سلام مرا نيز به او
برسان .
(1247)
وى در ايمان و معرفت بدان جايگاه رسيد كه حضرت امام هادى عليه السلام
به او فرمود: تو از دوستان حقيقى مايى .
(1248)
عبدالعظيم حسنى يك بار عقايد خويش را به امام عرضه كرد و امام هادى
عليه السلام عقايد او را تصديق فرمود، چنان كه خود مى گويد: بر مولاى
خود امام هادى عليه السلام وارد شدم ، چون نظرش بر من افتاد، فرمود:
مرحبا بر تو اى ابوالقاسم ! تو به راستى دوست مايى .
عرض كردم : اى فرزند رسول خدا! مى خواهم دينم را به شما عرضه نمايم تا
چنانچه مورد رضايت شما بود بر آن ثابت قدم باشم ، تا زمانى كه خداى
متعال را ملاقات كنم .
فرمود: بگو.
عرض كردم : اعتقاد من آن است كه خداى تبارك و تعالى يكتاست و هيچ چيز
شبيه او نيست و او از ابطال و تشبيه
(1249) بيرون است و خداى متعال نه جسم است و نه صورت و
نه عرَض و نه جوهر، بلكه او پديدآورنده اجسام و صورتگر صورت ها و
آفريدگار اعراض و جواهر، مربى و مالك و قراردهنده و پديدآورنده هر چيز
است .
و معتقدم كه محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر او و
آخرين سفير الهى است و تا قيامت پيامبرى نخواهد آمد و شريعت و دين او
پايان همه اديان و شرايع است و تا قيامت شريعتى پس از او نخواهد آمد.
و معتقدم پس از پيامبر اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم ، امام و
جانشين و سرپرست اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليهماالسلام و سپس
امام حسن و بعد امام حسين ، على بن الحسين ، محمّد بن على ، جعفر بن
محمّد، موسى بن جعفر، على بن موسى ، محمّد بن على هستند و آنگاه تو
مولاى من هستى .
امام عليه السلام فرمود: بعد از من فرزندم حسن امام است ، پس مردم را
نسبت به جانشين فرزندم حسن چگونه مى بينى ؟
عرض كردم : مولاى من مگر او چگونه است ؟
فرمود: زيرا شخص او ديده نمى شود و بردن نامش جايز نيست ، تا آنگاه كه
قيام كند و زمين را از عدل و داد پر مى سازد، هنگامى كه از ظلم و جور
پر شده باشد.
آنگاه گفتم : اعتراف مى كنم كه دوست آنان دوست خدا و دشمن آنان دشمن
خداست و اطاعت از آنان اطاعت از خدا و نافرمانى آنان نافرمانى خداست .
و معتقدم معراج ، سؤ ال و جواب در قبر، بهشت ، دوزخ ، صراط و ميزان ،
درست و بر حق است و روز قيامت آمدنى است و هيچ ترديدى در آن نيست و
خداوند مردگان را زنده مى كند. و معتقدم واجبات دين پس از ولايت ،
نماز، زكات ، روزه ، حج ، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر است .
امام فرمود:
اى ابوالقاسم ! والله هذا دين الله الذى ارتضاه
لعبادهِ فاثبت عليه ثبَّتك الله بالقول الثابت فى الحيوة الدُّنيا و فى
الآخرة ؛
به خدا سوگند اين همان دينى است كه خداى متعال براى بندگانش پسنديده
است ، بر آن ثابت باش ، خداوند تو را در دنيا و آخرت بر گفتار ثابت ،
استوار بدارد!
(1250)
آن گونه كه از تاريخ و روايات برمى آيد، حضرت عبدالعظيم عليه السلام
مورد تعقيب حكومت وقت قرار گرفت و براى مصونيت از خطر به ايران آمد و
در شهر رى پنهان شد، در تاريخ زندگى او مى خوانيم :
حضرت عبدالعظيم عليه السلام وارد شهر رى شد، در حالى كه از سلطان وقت
فرارى بود و در سرداب خانه مردى از شيعيان در سكّة الموالى - كوى
بردگان يا كوى بزرگان - اقامت گزيد و در آنجا به عبادت پرداخت ، روزها
را روزه مى گرفت و شب ها را به شب زنده دارى و نماز مى گذراند و گاهى
پنهانى از خانه بيرون مى آمد و قبرى را كه مقابل قبر اوست - و هم اكنون
به امامزاده حمزه معروف است - زيارت مى كرد و مى فرمود:
((او از فرزندان موسى بن جعفر عليهماالسلام است
)) و همچنان در آن خانه مى زيست و خبر اقامت او در شهررى به
تدريج به شيعيان خاندان پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم رسيد تا
بيشتر آنان با او آشنا شدند.
پس مردى از شيعيان ، پيامبر را در خواب ديد كه به او فرمود:
((مردى از فرزندانم را از سكّة الموالى مى آورند
و كنار درخت سيب در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب دفن مى كنند
)).
و به همين مكان كه در آن مدفون است اشاره فرمود. آن مرد رفت تا آن درخت
سيب و زمين را از صاحب آن خريدارى كند، صاحب زمين گفت :
زمين و درخت را براى چه مى خواهى ؟
خريدار جريان خواب را برايش بازگو كرد، صاحب درخت گفت :
((من نيز خوابى مانند آن ديده ام
)) و
محل درخت و همه باغ را بر حضرت عبدالعظيم عليه السلام و شيعيان وقف كرد
كه در آن جا دفن شوند.
پس از چندى حضرت عبدالعظيم بيمار شد و از دنيا رفت ، هنگام غسل كه مى
خواستند او را برهنه كنند، در جيب او نامه اى يافتند كه نسب او در آن
نوشته شده بود.
(1251)
وفات حضرت عبدالعظيم در دوران امام هادى عليه السلام بوده است و اوج
شخصيت الهى آن بزرگوار را در روايتى كه محمّد بن يحيى عطار نقل مى كند
مى توان ديد: امام هادى عليه السلام به مردى از اهالى شهر رى كه
خدمتشان شرفياب شده بود فرمود: كجا بودى ؟
عرض كرد: به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفته بودم .
فرمود: آگاه باش اگر قبر حضرت عبدالعظيم را كه در شهر شماست زيارت مى
كردى مانند شخصى بودى كه قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است
.
(1252)
حضرت عبدالعظيم از موثق ترين عالمان و راويان شيعه در زمان امامان
عليهم السلام محسوب مى شود؛ همچنين نقل مى كنند كه ايشان كتابى درباره
خطبه هاى اميرمؤ منان عليه السلام و كتاب ديگرى به نام يوم و ليله
نوشته است .
(1253)
درياى نور نقوى
1 -
مَن رضى عن نفسه كَثُر الساخطون عليه
؛
كسى كه از خودراضى باشد، خشمناكان بر او بسيار شوند.
(1254)
2 -
المصيبة للصّابر واحدة و للجازع اءثنتان ؛
مصيبت بردبار يكى و مصيبت بى تاب دوتاست
(1255)
3 -
الهزل فكاهةُ السُّفهاء و صناعة الجُهّال ؛
بيهودگى ، خوش منشىِ بى خردان و صفتِ نادانان است .
(1256)
4 -
حُرمة النبىِّ و المؤ من اءعظم من حُرمة
البيت ؛
حرمت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و مومن ، بالاتر از حرمت خانه
خداست .
(1257)
5 -
اُذكر مصرَعك بين يدى اءهلك فلا طبيب يمنعُك
و لا حبيب ينفَعُك ؛
وقتى را كه بر زمين ، مقابل اهل خود افتاده شوى ، ياد كن ، كه نه طبيبى
است كه تو را از مردن منع كند و نه دوستى است كه در آن حال به حالت
سودمند باشد.
(1258)
چهره درخشان امام حسن عسكرى عليه السلام
خلاصه اى از زندگانى امام عسكرى عليه السلام
امام حسن عسكرى عليه السلام در روز جمعه ، هشتم ربيع الثانى سال
232 هجرى قمرى در مدينه منوره متولد شد.
(1259)
پدرش امام هادى عليه السلام بود و مادرش حديثه نام داشت
(1260) و وى را سوسن ، سليل و اسماء نيز گفته اند.
(1261)
اسم شريف آن حضرت حسن ، كنيه اش ابومحمّد و لقب هايش زكى ، صامت ، هادى
، رفيق ، نقى و عسكرى است . در مناقب ابن شهرآشوب آمده است كه امام حسن
و پدر و جدش همگى در زمان خود به ابن الرضا معروف بوده اند.
(1262)
و چون آن حضرت و پدر بزرگوارش امام هادى عليه السلام در سامرا، در محله
عسكر سكونت داشتند، به عسكريين مشهور هستند.
(1263)
امام حسن عسكرى همراه با پدر بزرگوارش حضرت امام هادى عليه السلام سختى
هاى بسيارى را تحمل كرد و بيشتر زندگانيش را در سامرا، پايتخت عباسيان
سپرى كرد، در حالى كه بيش از دو سال نداشت ، همراه با پدر بزرگوارش به
سامرا، پايتخت متوكل عباسى فراخوانده شد و از آن پس در آن شهر ساكن
گرديد.
امام حسن عسكرى عليه السلام امامت را پس از پدرش به عهده گرفت ، در
حالى كه 22 سال داشت . امام هادى عليه السلام بارها بر امامت امام حسن
عليه السلام پس از خودش تصريح فرموده بود، به همين دليل پس از شهادت
امام هادى عليه السلام تقريبا تمام شيعيان دوازده امامى ، امامت حضرت
را پذيرفتند.
دوران امامت آن حضرت با خلافت سه تن از خلفاى عباسى همزمان بود: معتز،
مهتدى و معتمد.
معتمد نيز همانند پيشينيانش در شكنجه و آزار حضرت كوتاهى نمى كرد.
او حضرت را مجبور كرده بود كه روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به دارالخلافة
برود و در پى آن حضرت را به زندان افكند. و سرانجام پس از شش سال امامت
، و در حالى كه عمر شريفش 28 سال بود، در سال 260 قمرى به دست همان
خبيث به شهادت رسيد و در خانه خود سامرا، در كنار مرقد پدرش به خاك
سپرده شد.
(1264)
مادر امام حسن عسكرى عليه
السلام
مادر آن گرامى در نهايت پارسايى و تقوا بوده است :
و كانت من العارفات الصالحات .(1265)
هنگامى كه او را نزد امام هادى عليه السلام آوردند و به همسرى امام
درآمد، امام هادى عليه السلام درباره او چنين فرمود:
سليل مسلولة من الآفات و العاهات و الاءرجاس و
الانجاس ؛
((سليل
)) از هر آفت و
نقص و پليدى و ناپاكى بيرون كشيده شده است .
سپس به او فرمود:
سيهب الله حجَّته على خلقه يملاء الاءرض عدلا
كما ملئَت جورا؛
به زودى خداوند حجتش بر خلق را عطا ميكند كه سراسر زمين را، همان گونه
كه پر از ظلم و جور شده ، پر از عدل و داد مى كند.
(1266)
روزى امام حسن عسكرى عليه السلام به مادرش فرمود: در سال 260 مصيبتى بر
من وارد مى گردد كه مى ترسم در همان سال از دنيا بروم .
مادر ايشان ناراحت شد و گريست ، حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام
فرمود: ناراحت نباش ، كه تقدير الهى ناگزير واقع شود.
(1267)
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام به دستور طاغوت وقت ، همراه پدر به
شهر سامرا فراخوانده شده بود. در سال 260 مادر حضرت براى مناسك حج از
مدينه به مكه رهسپار شد. هنگامى كه به مدينه بازگشت ، هر روز از اخبار
عراق جويا مى شد تا اين كه اطلاع يافت فرزندش امام حسن عسكرى عليه
السلام در سامرا از دنيا رفته است . به سامرا سفر كرد، در آنجا متوجه
شد، جعفر، برادر امام حسن عسكرى عليه السلام به دروغ ادعاى ارث امام
حسن عسكرى عليه السلام را مى كند، به او اعتراض كرد و فرمود: وصى امام
حسن عليه السلام من هستم .
وى سرانجام نزد قاضى وقت ، ابوالشوارب ، اثبات كرد كه وصى پسرش امام
حسن عسكرى عليه السلام است .
(1268)
شيخ صدوق نقل مى كند: امام زمان حضرت حجت عجل الله تعالى فرجه الشريف
ظاهر شد و در برابر جعفر از حق جده اش ، دفاع نمود و جعفر مبهوت و
حيران گرديد.
سپس مى نويسد: مادر امام حسن عسكرى عليه السلام وصيت كرده بود كه وقتى
از دنيا رفت او را در كنار قبر شوهرش امام هادى عليه السلام و قبر
فرزندش امام حسن عسكرى عليه السلام به خاك بسپارند. وقتى كه از دنيا
رفت و خواستند او را در آنجا دفن كنند، جعفر جلوگيرى مى كرد و مى گفت :
اين خانه من است و كسى اجازه ندارد كه در اينجا دفن شود.
در اين هنگام نيز حضرت ولى عصر عليه السلام ظاهر شد و به جعفر فرمود:
((اى جعفر! آيا اين خانه ، خانه توست يا خانه من
؟
)) و به اين ترتيب امام زمان عليه السلام از حق
جده اش دفاع نمود و سپس از ديده ها پنهان گرديد.
(1269)
پناه شيعه
محدث قمى در
((منتهى الآمال
)) مى نويسد: در فضيلت مادر آن حضرت همين بس كه
ايشان پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام پناه و دادرس شيعيان
بود. روايت شده كه پس از شهادت امام حسن عسكرى عليه السلام شخصى به نام
احمد بن ابراهيم كه از شيعيان آشنا بود، نزد حضرت حكيمه خاتون
عليهاالسلام خواهر امام هادى عليه السلام آمد و در ضمن سؤ الاتى پرسيد:
فرزند امام حسن عليه السلام كجاست ؟
حكيمه فرمود: او پنهان است .
احمد گفت :
الى من تفزغ الشيعة ؛
بنابراين شيعيان به چه كسى پناهنده شوند و مراجعه كنند؟
حكيمه فرمود: به جده امام زمان عليه السلام ، مادر امام عسكرى عليه
السلام يعنى حديث خاتون .
احمد از روى تعجب گفت : آيا از كسى پيروى كنم كه به زنى وصيت كرده است
؟
حكيمه فرمود: همچون پيروى از امام حسين عليه السلام كه به خواهرش
حضرت زينب عليهاالسلام وصيت كرد. از اين رو تمام علوم و اخبار كه از آن
امام سجاد عليه السلام بود، به حضرت زينب عليهاالسلام نسبت داده شد تا
با مخفى نمودن امام سجاد عليه السلام جان امام حفظ شود. شما قومى هستيد
كه با روايات سر و كار داريد آيا به شما روايت نشده كه ارث نهمين فرزند
امام حسين عليه السلام در حال حياتش تقسيم مى گردد.
(1270)
شيخ صدوق پس از نقل اين مطلب مى گويد: اين ماجرا بيانگر عصمت مقام و
كمال حضرت حديث يا
((سليل
))
است كه بين حجة بن الحسن عليهماالسلام و مردم واسطه شده و شايستگى حمل
اسرار امامت و وصايت را يافته است .
سيماى امام عسكرى عليه
السلام
كسانى كه امام حسن عسكرى عليه السلام را ديده اند گفته اند: آن
گرامى گندمگون ، درشت چشم ، خوش صورت ، نيكواندام و باهيبت و جلالت
بود.
(1271)
خلفاى معاصر
مدت عمر امام يازدهم عليه السلام معاصر با خلافت شش خليفه عباسى
: متوكل منتصر، مستعين ، معتز، مهتدى و معتمد بوده است .
دوران امامت حضرت ، كه فقط شش سال بود، با سه خليفه ستمگر عباسى معاصر
بود كه عبارتند از: معتز، مهتدى و معتمد.
(1272)
خلفاى عباسى ، كه در آغاز نخست به نام طرفدارى از علويان و به عنوان
گرفتن انتقام آنان از بنى اميه قيام كردند، همه وعده هاى خود را زير پا
نهاده و ناديده گرفتند و مانند خلفاى بنى اميه لعنة الله عليهم و بلكه
بدتر از آنان ستمگرى و خودكامگى را آغاز كردند.
1 - معتز
او فرزند متوكل عباسى است كه پس از بركنارى مستعين در سال 252
زمام امور را به دست گرفت . پس از قتل متوكل ، تركان بر امور كشور مسلط
شدند و به جاى اين كه از خليفه فرمان بگيرند، او را به زير فرمان خود
درآوردند، به گونه اى كه اگر خليفه به خواسته هاى آنان تن نمى داد،
نقشه بركنارى يا قتل او را مى كشيدند.
با اين همه حضرت امام هادى عليه السلام در زمان حكومت معتز به شهادت
رسيد و گروهى از علويان نيز در خلافت همين خليفه ستمگر شهيد و مسموم
شدند.
معتز يك بار برادر خود مؤ يد را به زندان افكند و فرمان داد به او چهل
ضربه عصا زدند، تا خود را از وليعهدى خلع كرد و آزاد شد و بار ديگر نيز
او را زندانى نمود و چون شنيد عده اى از تركان در صددند مؤ يد را
برهانند، فرمان داد او را به قتل برسانند، مؤ يد را در لحاف مسمومى
پيچيدند و دو سوى آن را بستند تا جان داد، آنگاه فقيهان و قاضيان
دربارى را به مشاهده جسد او فراخواندند تا ببينند در او اثر شكنجه اى
نيست و وانمود كنند كه به مرگ طبيعى درگذشته است .
(1273)
در حكومت معتز، بيش از هفتاد نفر از علويان و دودمان حضرت جعفر طيار و
دودمان عقيل بن ابى طالب را، كه در حجاز قيام كرده بودند، اسير كرده و
به سامرا آوردند.
(1274)
دوستان امام عسكرى عليه السلام در زمان اين خليفه در رنج و فشار بودند
و برخى نامه اى به امام عليه السلام نوشتند و از اوضاع شكايت كردند،
امام عليه السلام نيز در پاسخ نوشتند: سه روز ديگر فرج و رهايى حاصل
شود.
(1275)
و همچنان شد كه امام عليه السلام فرمود و سپاهيان ترك دربار عباسى ، كه
معتز را در جهت منافع خويش نمى ديدند بر او شوريدند و او را مجبور به
خلع خود از خلافت ساختند و سپس او را در سردابى انداخته ، در آن را
مسدود كردند تا در همان جا هلاك شد.
(1276)
2 - مهتدى
وى چهارمين خليفه عباسى بود. اين ستمگر رفتارى منافقانه داشت ،
در ظاهر زهد مى فروخت و از عياشى اجتناب مى ورزيد، چنان كه زنهاى
خواننده را دور ساخت و منكرات ديگر را ممنوع كرد و به دادرسى مظلومان
تظاهر مى كرد، اما مدتى امام حسن عسكرى عليه السلام را زندانى كرد و
حتى تصميم به قتل آن گرامى گرفته بود، اما مرگ به او مهلت نداد و خداى
متعال او را هلاك ساخت . در زمان خلافت مهتدى گروهى از علويان قيام
كردند و برخى از آنان به زندان افتادند و در همان زندان جان سپردند.
احمد بن محمّد مى گويد: وقتى مهتدى به قتل موالى و غيرعرب پرداخته بود،
به امام عسكرى عليه السلام نوشتم : سپاس خداى را كه او را از ما منصرف
ساخت ، به من خبر رسيده بود كه او شما را تهديد كرده و گفته بود: سوگند
به خدا، آل محمّد را از روى زمين برمى اندازم .
امام عليه السلام در پاسخ به خط مبارك خود نوشتند:
((عمر
او چقدر كوتاه است ، پنج روز ديگر با ذلت و خوارى كشته مى شود
))
و همان طور شد كه امام فرموده بودند
(1277)
و مهتدى نيز با شورش سپاهيان ترك به قتل رسيد.
3 - معتمد
او در سال 229 متولد شد و در سال 256 به وسيله تركان به خلافت
رسيد و چهار سال از دوران امامت حضرت عسكرى عليه السلام در دوران او
سپرى شده است .
معتمد نيز چون ديگر پيشينيان خويش كارى جز عياشى و ستمگرى نداشت ؛ و در
لهو و لعب آن قدر افراط كرد كه به تدريج برادرش
((موفق
)) بر امور سلطنت وى مسلط شد و تمام امور را به
دست گرفت ، به طورى كه معتمد در عمل هيچ كاره و فقط به اسم خليفه بود و
پس از درگذشت موفق پسرش معتضد بر امور عمويش معتمد چيره شد.
سرانجام معتمد در سال 279 قمرى از بين رفت و معتضد رسما به جاى او
خليفه شد.
(1278)
در زمان حكومت معتمد، امام حسن عسكرى عليه السلام به شهادت رسيد، و
گروهى از علويان نيز كشته شدند، و برخى از آنان را به فجيع ترين وضعى
مى كشتند و حتى پس از كشتن جسدشان را مثله
(1279) مى كردند.
برخى مورخان نوشته اند كه در زمان حكومت معتمد، جنگ و درگيرى بسيار
زياد بود، تا آنجا كه حدود نيم ميليون نفر كشته شده اند.
(1280)
به هر حال ، توجه جامعه به امامان معصوم عليهم السلام ، و سازش ناپذيرى
آن گراميان با خلفاى ستمگر، همواره موجب كينه توزى و شدت عمل ستمگران
نسبت به سلسله نورانى امامت بود. امام حسن عسكرى عليه السلام نيز همچون
پدران بزرگوار و معصوم خود، همواره با آزار و مراقبت حكومت روبرو بود؛
آن گرامى يك بار در حكومت مهتدى به زندان صالح بن وصيف برده شد. وصيف
دو نفر از شريرترين افراد خود را ماءمور ساخت تا بر آن حضرت سخت
بگيرند، اما آنان تحت تاءثير عبادت هاى امام واقع شدند.
(1281)
بار ديگر امام عليه السلام را به زندان نحرير بردند و آن دژخيم بر امام
سخت مى گرفت و آزار مى رساند؛ زن نحرير به او گفت :
((از
خدا بترس ، تو نمى دانى چه شخصى در منزل توست !
))
و عبادت و شايستگى امام را بيان كرد و گفت : از ستمى كه بر او روامى
دارى بر تو مى ترسم .
نحرير گفت :
((به خدا سوگند او را ميان درندگان
مى افكنم
)) و پس از آنكه از مقامات بالا اجازه
گرفت ، امام عليه السلام را ميان درندگان افكند و ترديدى نداشت كه
درندگان امام عليه السلام را هلاك مى كنند، اما وقتى به سراغ امام آمد،
او را سالم يافت ، در حالى كه به نماز مشغول بود و درندگان اطراف ايشان
را گرفته بودند. از اين رو دوباره دستور داد تا ايشان را به منزل خود
بردند.
(1282)
معتمد نيز در زمان خود، امام عسكرى عليه السلام و برادرش جعفر را نزد
على جرين زندانى ساخت و پى در پى از وضع امام عليه السلام جويا شد. به
او گزارش مى دادند كه روزها روزه است و شبها را به نماز و عبادت مى
گذراند.
يك روز از على جرين وضع امام عليه السلام را پرسيد و همان گزارش قبلى
را شنيد، دستور داد: هم اكنون نزد او برو و سلام مرا به او برسان ، و
بگو همراه تو به منزلشان بروند.
على جرين مى گويد: به زندان رفتم ديدم امام عليه السلام لباس خود را
پوشيده و آماده حركت است ، چون مرا ديد برخاست ، پيام خليفه را رساندم
، امام سوار شد ولى توقف كرد؛ علت توقف را جويا شدم ، فرمود: تا جعفر
بيايد.
گفتم : خليفه فقط به آزادى شما فرمان داد و از جعفر نامى نبرد.
فرمود: نزد او برو و بگو ما از يك خانه و خانواده بيرون آمديم و اگر من
تنها بازگردم و جعفر همراه من نباشد امورى پيش مى آيد كه بر او پوشيده
نيست .
على جرين نزد خليفه رفت و بازگشت و گفت : خليفه مى گويد:
((من جعفر را به خاطر شما آزاد مى كنم و او را
به خاطر جرم و خيانتى كه به شما و خودم انجام داده بود، زندانى كرده
بودم
)) سپس جعفر را آزاد كردند و او همراه امام
به خانه اش بازگشت .
(1283)
دوران اختناق
از آنچه به اجمال و به طور فشرده از وضعيت حكومت خلفا و
رفتارشان با امام عليه السلام نقل كرديم آشكار است كه امام حسن عسكرى
عليه السلام در دوران سخت و پرخفقان مى زيسته اند، و حكومت ها همواره
نسبت به امام عليه السلام مراقبت شديدى داشته و بارها آن گرامى را
زندانى نموده اند، تاريخ گوياى آن است كه حتى در زمانى هم كه امام عليه
السلام در زندان نبوده اند، رفت و آمدهاى ايشان و اطرافيانشان كنترل مى
شده است و دوستداران و شيعيان نمى توانستند به راحتى با آن حضرت در
تماس باشند.
شايد بتوان دو علت عمده را به عنوان دليل افزايش اين فشارها و محدوديت
ها در زمان امام عسكرى عليه السلام نام برد:
نخست :
در زمان حضرت امام عسكرى عليه السلام شيعه به صورت يك قدرت عظيم در
عراق درآمده بود.
گواه قدرت شيعيان ، اعتراف عبيدالله ، وزير معتمد عباسى به اين موضوع
است : پس از شهادت حضرت امام عسكرى عليه السلام ، برادرش جعفر نزد
عبيدالله رفت و گفت : منصب برادرم را به من واگذار، من در برابر آن
ساليانه 20 هزار دينار به تو مى دهم .
وزير به او پرخاش كرد و گفت : احمق ! خليفه آنقدر به روى كسانى كه پدر
و برادر تو را امام مى دانند، شمشير كشيد تا بتواند آنان را از اين
عقيده برگرداند، ولى نتوانست و با تمام كوششهايى كه كرد توفيقى به دست
نياورد، اينك اگر تو در نظر شيعيان امام باشى نيازى به خليفه و
غيرخليفه ندارى و اگر در نظر آنان چنين مقامى نداشته باشى ، كوشش ما،
در اين راه كوچكترين فايده اى نخواهد داشت .
(1284)
دوم
عباسيان بر اساس روايات و اخبار متواتر مى دانستند مهدى موعود، كه تار
و مار كننده تمامى حكومت هاى خودكامه است ، از نسل حضرت امام عسكرى
عليه السلام خواهد بود، به همين دليل پيوسته مراقب وضع زندگى او بودند
تا بتواند فرزند او را به چنگ آورده و نابود كنند. به هر دليل حكومت
عباسى به قدرى از نفوذ و موقعيت مهم اجتماعى امام عليه السلام نگران
بود كه امام را مجبور كرده بود هر هفته روزهاى دوشنبه و پنج شنبه در
دربار حاضر شود.
(1285)
در ذيل به ذكر نمونه هايى مى پردازيم كه اسناد و شواهدى است بر فشارها
و محدوديت هايى كه بر امام و شيعيان وارد مى آمد:
1 - مردى از علويان در زمان امام عسكرى عليه السلام براى گذران زندگى
از سامرا بيرون آمده به سوى بلاد جبل (قسمت هاى كوهستانى غرب ايران تا
همدان و قزوين ) مى رفت ، مردى از دوستداران امام عليه السلام از مردم
حلوان (سرپل ذهاب ) به او برخورد و پرسيد: از كجا آمده اى ؟
گفت : از سامرا.
پرسيد: آيا فلان محله و فلان كوچه را مى شناسى ؟
گفت : آرى .
پرسيد: از حسن بن على عليه السلام خبر دارى ؟
گفت : نه .
پرسيد: براى چه به جبل آمده اى ؟
گفت : براى معيشت .
حلوانى گفت : من پنجاه دينار دارم ، آن را بگير و با من به سامرا بيا و
مرا به خانه امام عسكرى عليه السلام برسان .
علوى پذيرفت و او را به خانه امام عليه السلام برد.
(1286)
از همين فراز مى توان دريافت كه موقعيت امام در بيرون از زندان چگونه
بوده و آن حضرت تا چه حد در محدوديت و مراقبت حكومت قرار داشته است ،
به طورى كه به آسانى نمى توانستند با آن حضرت تماس بگيرند و با تدبير و
احتياط مى بايست خدمت امام برسند، و حتى علويان و بستگان نيز نمى
توانستند با ايشان تماس زيادى داشته باشند.
2 - يكى از ياران امام مى گويد: ما گروهى بوديم كه وارد سامرا شديم و
چشم انتظار روزى بوديم كه امام عليه السلام از منزل خارج شود تا
بتوانيم او را در كوچه و خيابان ببينيم . در اين هنگام نامه اى به اين
مضمون از طرف امام عليه السلام به ما رسيد كه هيچ يك از شما به من سلام
نكنيد، هيچ كس از شما به سوى من اشاره نكند، زيرا براى شما خطر جانى
دارد.
(1287)
3 - ابوهاشم داود بن قاسم جعفرى مى گويد: ما چند نفر در زندان بوديم كه
امام عسكرى عليه السلام و برادرش جعفر را وارد زندان كردند. براى عرض
ادب و خدمت ، به سوى حضرت شتافتيم و گرد ايشان جمع شديم .
در زندان ، مردى جمحى بود و ادعا مى كرد كه از علويان است . امام متوجه
حضور وى شد و گفت : اگر در جمع شما فردى كه از شما نيست نمى بود، مى
گفتم كى آزاد مى شويد.
آنگاه به مرد جمحى اشاره كرد كه بيرون رود و او بيرون رفت . سپس
فرمود:
اين مرد از شما نيست از او برحذر باشيد، او گزارشى از آنچه گفته ايد
براى خليفه تهيه كرده كه هم اكنون در ميان لباس هاى اوست .
يكى از حاضران او را تفتيش كرد و گزارش را، كه در لاى لباس پنهان كرده
بود، يافت و مشخص شد كه مطالب مهم و خطرناكى درباره آنان نوشته بود.
(1288)
اين حادثه نشان مى دهد كه حتى در زندان هم براى كنترل امام و شيعيان
ماءمور مخفى گماشته بودند.
جلوه هايى از شخصيت امام
حسن عسكرى عليه السلام
1 - لقب ها
امام حسن عسكرى عليه السلام داراى لقب هاى فراوانى است كه بخشى
از آنها در روايات ، از اهل بيت عصمت عليهم السلام نقل شده است و برخى
ديگر كه راويان آن حضرت ، ايشان را به آن لقب ها مى خواندند، در منابع
رجالى آمده است .
از جمله القاب آن حضرت كه در روايات اهل بيت عليهم السلام وارد شده ،
عبارت است از:
عسكرى ،
(1289)
رفيق ،
(1290)
زكى ،
(1291)
فاضل ،
(1292)
امين ،
(1293)
صادق ،
(1294)
علام ،
(1295)
ولى الله ،
(1296
) سراج اهل الجنة ،
(1297)
خزانة الوصيين ،
(1298)
مبارك ، نقى ، طاهر، ناطق عن الله .
(1299)
مومن بالله ، مرشد الى الله ،
(1300)
صامت ، امين على سر الله .
(1301)
آن بزرگوار به لقب هاى ديگرى نيز معروف است كه هر يك نمايانگر صفتى
بارز از صفات پسنديده آن حضرت است ، اما اين القاب ريشه روايى ندارد:
هادى ، مهتدى ، مضى ء، شافى ، مرضى ، خالص ، خاص ، تقى ، شفيع ، موفى ،
سخى و مستودع .
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همچنين داراى لقب هايى است كه در كتب
رجال معروف بوده و وارد شده اند: فقيه ،
(1302)
رجل ،
(1303)
اخير،
(1304)
عالم .
(1305)
2 - تصريح به امامت حضرت
عليه السلام
روايات بسيارى از سوى رسول اكرم صلّى الله عليه و آله و سلم و
اهل بيت پاك او مبنى بر امامت پيشوايان دوازده گانه وارد شده و در
آنها، به طور صريح و غيرصريح ، به نام مقدس ايشان از جمله امام حسن بن
على عسكرى عليهماالسلام اشاره شده است ، علاوه بر اين كه روايات وارده
از ناحيه پدر بزرگوارش به طور مستقل به امامت آن حضرت تصريح دارد.
عبدالله بن عباس در روايتى مى گويد: از حضرت رسول صلّى الله عليه و آله
و سلم پرسيدم : اى رسول خدا! پيشوايان پس از شما چند تن اند؟
فرمود: به تعداد حواريون عيسى و اسباط موسى و نقباى بنى اسرائيل .
عرض كردم : اى رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم ! آنان چند تن
بودند؟
فرمود:
((دوازده تن و پيشوايان پس از من نيز
دوازده تن اند نخستين آنها على بن ابى طالب است ...
))
و حضرت تمامى امامان را برشمرد.
(1306
)
3 - در سوگ برادر
آن حضرت هنگام وفات برادرش محمّد به شدت متاءثر شد، به حدى كه
از شدت غم و اندوه و فقدان برادر، گريبان چاك زد و با همان حالت در
كنار پدر بزرگوارش ايستاده بود.
امام هادى عليه السلام به او فرمود: پسر جان خداى را سپاس گو كه منصب
امامت را به تو واگذارد.
امام حسن عسكرى عليه السلام گريست و كلمه استرجاع بر زبان آورد و گفت :
الحمد لله ربّ العالمين و ايّاه اشكر تمام نعمه
علينا و انّا لله و انّا اليه راجعون .(1307)
4 - در سوگ پدر
هنوز امام عسكرى عليه السلام حادثه جانگداز از دست دادن برادرش
محمّد بن على هادى را از ياد نبرده بود كه به حادثه اى تلخ تر و
دشوارتر، يعنى مصيبت از دست دادن پدر بزرگوارش ، مبتلا گرديد.
اگر امام عسكرى عليه السلام در مصيبت برادر، دستخوش حزن و اندوه شد و
گريبان چاك زد، اينك مى بينيم آن حضرت با سرى برهنه و گريبانى چاك زده
در پى جنازه پدر در حركت است .
(1308)
5 - تعداد فرزندان حضرت
در اين خصوص شش نظريه وجود دارد:
الف ) امام فرزندى ندارد.
(1309)
ب ) فرزندان آن حضرت عبارتند از: حضرت حجت ، موسى ، فاطمه و عايشه .
(1310)
ج ) فرزندى قبل از حضرت حجت دارد.
(1311)
د) تنقيح المقال ، ج 1، ص 190.
ه ) دو فرزند دارد.
(1312)
و) حضرت حجت ، تنها فرزند امام است ، كه معروف و مشهور و قول صريح تر
بين شيعه اماميه نيز همين است .
(1313)
جايگاه برجسته امام عليه
السلام در دوران خويش
1 - ديدگاه پدر
حضرت هادى عليه السلام فرزندش امام عسكرى عليه السلام را براى
فهفكى چنين معرفى مى فرمايد:
ابومحمّد خوش قريحه ترين فرد خاندان محمّد بوده و استدلال و برهانش
استوارتر است .
او بزرگترين فرزند من و جانشينم مى باشد و امانت هاى امامت و احكام آن
، به او مى رسد.
اگر سؤ الى دارى از او بپرس ؛ زيرا آنچه مورد نياز است ، نزد او مى
باشد.
(1314)
2 - نزد خلفاء
نقل است كه روزى معتمد عباس نزد امام آمد و با التماس از ايشان
خواست برايش دعا كند كه بيست سال ديگر زنده بماند.
(1315)
همچنين معتمد به جعفر برادر حضرت امام عسكرى عليه السلام گفت :
بدان كه جايگاه و مقام برادرت امام عسكرى عليه السلام به واسطه ما
نبوده ، بلكه از پيشگاه خداى عزوجل مقرر شده بوده و ما تلاش مى كرديم
از مقام و منزلت آن حضرت بكاهيم ، ولى خداوند چنين چيزى را نپذيرفت ،
بلكه در اثر تقوا و بزرگوارى و علم و دانش و عبادت وى ، هر روز بر مقام
و منزلت او مى افروزد.
(1316)