بازخوانى يك سند
ابوبكر خوارزمى ، نويسنده بزرگ عصر آل بويه ، در نامه اى ، به
شرح جنايات متوكل پرداخته است ، وى مى نويسد: هرگاه پيشوايى از
پيشوايان هدايت و سيدى از سادات خاندان نبوت از دنيا برود، كسى جنازه
او را تشييع نمى كند و قبر او گچكارى نمى شود، اما چون دلقك و مسخره اى
و بازيگرى از آل عباس بميرد، تمام عدول و قضات در تشييع جنازه او حاضر
مى شوند و قائدان و واليان براى او مجلس عزادارى به پا مى دارند.
دهريان و سوفسطائيان از شر بنى عباس در امانند، اما آنها هركس را شيعه
بدانند به قتل مى رسانند، هر كس نام پسرش را على بگذارد، خونش را مى
ريزند. شاعر شيعه چون در مناقب وصى و معجزات نبى شعر بگويد، زبانش را
مى برند و ديوانش را پاره مى كنند.
به كسى بخشش مى كنند كه به آل ابى طالب دشنام گويد. مدت هزار ماه در
منابر به اميرالمؤ منين على عليه السلام ناسزا گفتند، اما در وصايت او
شك به خود راه نداديم . علويان را از يك وعده خوراك منع مى كنند، در
حالى كه خراج مصر و اهواز و صدقات حرمين شريفين و حجاز به مصرف
خنياگرانى چون ابن ابى مريم و ابراهيم موصلى و... مى رسد.
متوكل عباسى دوازده هزار كنيز داشت ، اما سيدى از سادات اهل بيت ، فقط
داراى يك كنيز زنگى يا سندى بود. اموال خالص و پاكيزه ماليات ها، به
دلقك ها و مهمانى هاى مربوط به ختنه اطفال و به سگبازان و بوزينه داران
منحصر شده است .
يك وعده خوراك و يك جرعه آب را از فرزندان فاطمه عليهاالسلام دريغ مى
دارند. قومى كه خمس بر آنان حلال و صدقه بر ايشان حرام است و گرامى
داشتن و دوستى نسبت به ايشان واجب است ، از فقر رو به نابودى هستند،
يكى شمشير خود را گرو مى گذارد و ديگرى جامه اش را مى فروشد. آنان
گناهى ندارند، جز اين كه جدشان نبى و پدرشان وصى و مادرشان فاطمه و جده
شان خديجه و مذهبشان ايمان به خدا و راهنمايشان قرآن است .
چه بگويم درباره قويم كه تربت و قبر امام حسين عليه السلام را شخم زدند
و در محل آن زراعت كردند و زايران قبرش را به شهرها تبعيد نمودند.(1204)
هلاكت متوكل
كينه توزى و دشمنى متوكل نسبت به اميرالمؤ منين على عليه السلام
او را به پستى و رذالتى باورنكردنى كشانده بود، متوكل با ناصبى ها و
دشمنان اهل بيت انس مى گرفت و براى تسكين دل ناپاك خود به دلقكى به نام
عباده مخنّث دستور داده بود در حضور او با اعمال زننده و شرم آورى
اميرمؤ منان عليه السلام را مسخره كند و متوكل با تماشاى ادا و اطوار
او شراب نوشيد و قهقهه مستانه سرمى داد.(1205)
در يكى از روزها كه عباده طبق معمول به مسخره كردن مى پرداخت ، منتصر
در مجلس حاضر بود و از ديدن رفتار او ناراحت شد و با اشاره عباده را
تهديد كرد.
عباده از ترس ساكت شد. متوكل پرسيد: چه شده است ؟
عباده برخاست و علت را بيان كرد. در اين هنگام منتصر به پا خاست و گفت
: اى خليفه ! آن كسى كه اين شخص اداى او را درمى آورد و مردم مى خندند،
پسرعموى تو و بزرگ خاندان توست و مايه افتخار تو محسوب مى شود. اگر خود
مى خواهى گوشت او را بخورى بخور، ولى اجازه نده اين سگ و امثال او از
آن بخورند.
متوكل با تمسخر به آوازه خوانان دستور داد كه همصدا اين شعر را
بخوانند:
غار (غضب ) الفتى لابن عمِّه |
|
راءس الفتى فى حر امِّه |
اين جوان (منتصر) به خاطر پسرعمويش به غيرت درآمد.
سر اين جوان در... مادرش باد.
(1206)
به دنبال اين رويداد، منتصر با همكارى تركان ، پدرش را به همراه وزيرش
فتح بن خاقان به قتل رساند و خود به خلافت رسيد.
وى دستور داد برخى از كاخ هاى پدرش را خراب كردند.
(1207)
او به علويان راءفت و عطوفت از خود نشان داد و اجازه داد به زيارت قبر
حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بروند و به آنان نيكى و احسان مى
كرد.
(1208)
و نيز دستور داد فدك را به فرزندان امام حسن و امام حسين عليهماالسلام
بازگردانند و اوقاف مربوط به آل ابى طالب را آزاد سازند.
(1209)
دوران خلافت منتصر كوتاه و فقط شش ماه بود و در سال 248 هجرى درگذشت
(1210) و يا به نوشته برخى مورخان به دست سران ترك
مسموم شد.
(1211)
امام هادى عليه السلام و
مكاتب كلامى
رواج مكاتب عقيدتى متعددى همچون معتزله و اشاعره ، موجب رونق
بازار مباحثى همچون جبر، تفويض ، امكان يا عدم امكان رؤ يت خدا و جسميت
خدا شد. از اين رو حضرت امام هادى عليه السلام طى مناظرات و مكاتبات
خود، بى پايگى مكاتب و آراء و نظريات باطلى همچون جبرگرايى و جسم بودن
خدا و... را با استدلال هاى روشن و قاطع اثبات مى نمود و مكتب اصيل را
پيراسته از هر گونه تحريف به جامعه عرضه مى كرد.
به عنوان نمونه مى توان از نامه مفصل آن حضرت ، در پاسخ سؤ ال مردم
اهواز نام برد كه درباره موضوع جبر و تفويض نگاشت و طى آن نظريه درست
لا جبر و لا تفويض بل اءمر بين الامرين
را اثبات كرد.
(1212)
امام هادى عليه السلام و
صوفيه
محمّد بن حسين بن ابى خطاب مى گويد: با حضرت امام هادى عليه
السلام در مسجدالنبى نشسته بوديم ، ناگاه دسته اى از صوفيان وارد مسجد
مى شدند و بر گرد هم حلقه زدند و به ذكر
لا اله
الا الله مشغول شدند.
حضرت رو به ما كرد و فرمود:
لا تقتلوا الى هؤ لاء الخدّاعين فانّهم خلفاء
الشياطين و مخرِّبوا قواعد الدّين ؛
به اين دغلبازان توجه نكنيد، اينان جانشينان و نمايندگان شياطين و
ويران گران پايه هاى دين هستند، براى آسايش جسم پارسايى مى كنند و شب
زنده دارى ايشان براى رسيدن به خوراك هاى چرب و شيرين است ، عمرى را با
رياضت و سختى مى گذرانند تا فرصت گناهكارى بيابند، گرسنگى مى كشند تا
به سفره هاى رنگين برسند، اذكار آنان براى فريفتن مردم و جلب دل هاى
احمق و ساده لوح است تا بارهاى آنان را به دوش كشند.
من ذهب الى زيارة اءحد منهم حيّا و ميّتا
فكاءنّما ذهب الى زيارة الشيطان و عبدة الاوثان ؛
كسى كه به ديدار زنده و مرده آنها برود، گويى به ديدار شيطان و بت
پرستان رفته است ، كسى كه به يكى از آنها كمك كند، گويا به يزيد و
معاويه و ابوسفيان كمك كرده است .
يكى از شيعيان حاضر به حضرت امام هادى عليه السلام عرض كرد: گر چه به
امامت شما معتقد و معترف باشند؟
امام هادى عليه السلام خشمگين به او نگريست و فرمود: از اين تصورات
برحذر باش ! كسى كه امامت ما را پذيرفته باشد برخلاف روش و خشنودى ما
گام برنمى دارد، آيا نميدانى كه آنها پست ترين فرقه هاى صوفيه هستند؟
سپس فرمود:
والصوفيّة كلُّهم من مخالفينا و طريقتهم مُغايرة
لطريقتنا و ان هم الا نصارى و مجوس هذه الامَّة ؛
همه صوفيان از مخالفان ما هستند و برنامه و روش آنها با برنامه و روش
ما مغايرت دارد، آنها قطعا نصارا و مجوس اين امت هستند و كسانى هستند
كه در خاموش نمودن نور خدا تلاش مى كنند و خداوند نور خود را كامل كند،
گرچه كافران را خوش نيايد.
(1213)
امام هادى عليه السلام و
غُلات
از جمله گروه هاى باطل و منحرفى كه در دوران امامت امام هادى
عليه السلام فعال بودند، مى توان گروه غلات را نام برد.
آنها كه خود را شيعه وانمود مى كردند، درباره امام عليه السلام غلو
نموده براى ايشان مقام الوهيت قائل مى شدند و گاهى نيز خود را منصوب از
طرف امام عليه السلام معرفى مى كردند و بدين وسيله موجبات بدنامى
شيعيان را فراهم مى كردند. امام هادى عليه السلام از اين گروه بيزارى
جست و با آنان مبارزه مى فرمود.
شايد بتوان موارد زير را از جمله علت هاى پيدايش اين گروه ذكر كرد:
الف ) كرامت ها؛ آگاهى غيبى و ديگر امور خارق العاده اى كه از امام
مشاهده مى شد و اين گروه ، كه قادر به هضم و تحليل صحيح اين گونه مسائل
نبودند، آنها را دستاويز خرافات و بدعت ها و حركت هاى ضداسلامى قرار مى
دادند.
ب ) پيروى از اميال و هوس هاى نفسانى ؛ از اين رو تمام محرمات اسلامى
را حلال مى شمردند.
ج ) به چنگ آوردن وجوهى كه شيعيان به ائمه مى پرداختند.
در هر حال غلات گروه خطرناك و گمراه كننده اى بودند كه افرادى همچون
اشخاص زير سركردگى آنان را به عهده داشتند:
1 - على بن حسكه قمى .
2 - حسن بن محمّد بن باباى قمى .
3 - محمّد بن نصير فهرى .
4 - فارس بن حاكم .
5 - مشغوذ بن فارس .
به عنوان نمونه على بن حسكه اين گونه عقيده داشت :
الف ) امام هادى عليه السلام ، خدا و خالق و مدبر جهان هستى است .
ب ) ابن حسكه پيامبر و فرستاده امام براى هدايت مردم است .
ج ) هيچ يك از واجبات از قبيل زكات و حج و روزه واجب نيست .
محمّد بن نصير فهرى نيز مى گفت :
الف ) امام هادى عليه السلام خالق و پروردگار جهان است .
ب ) ازدواج با محارم از قبيل مادر و دختر و خواهر جايز است .
ج ) لواط، جايز و يكى از راه هاى دفع شهوت است كه خداوند آن را حرام
نكرده است .
د) ارواح مردگان در كالبد آيندگان حلول مى كند (تناسخ ).
حضرت امام هادى عليه السلام طى نامه هايى به شيعيان توصيه مى فرمود كه
از آنان دورى جويند. به عنوان نمونه آن حضرت در پاسخ سؤ ال يكى از
شيعيان درباره ابن حسكه چنين مرقوم فرمودند:
ابن حسكه كه لعنت خدا بر او باد، دروغ گفته است ، من او را از دوستان و
پيروان خود نمى دانم ، او را چه شده است ؟ خدا لعنتش كند، به خدا سوگند
كه پروردگار، محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم و پيامبران پيش از او
را جز به آيين خداپرستى و امر به نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده و
محمّد صلّى الله عليه و آله و سلم جز به سوى خداى يكتاى بى همتا دعوت
نكرده است . ما جانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمى ورزيم .
اگر او را اطاعت كنيم مشمول رحمت او خواهيم بود و چنانچه از فرمانش
سرپيچى نماييم گرفتار كيفرش خواهيم شد. ما بر خدا حجتى نداريم ، بلكه
خداست كه بر ما و تمامى آفريده هايش حجت دارد.
من از كسى كه چنين سخنانى مى گويد، بيزارى مى جويم و از چنين گفتارى به
خدا پناه مى برم ، شما نيز از آنان دورى گزينيد و آنان را در فشار و
سختى قرار دهيد و چنانچه به يكى از آنها دسترسى پيدا كرديد، سرش را با
سنگ بشكنيد.
(1214)
ابوجنيد مى گويد: امام هادى عليه السلام مرا ماءمور كشتن فارس بن حاتم
قزوينى كرد، از اين رو مبلغى به من داد و فرمود: با اين مبلغ سلاحى
خريدارى كن و به من نشان بده .
من نيز رفتم و شمشيرى خريدم و آوردم و به آن حضرت نشان دادم .
فرمود: اين را برگردان و وسيله ديگرى تهيه كن .
من نيز شمشير را برگرداندم و به جاى آن يك ساطور گرفتم و آوردم و به آن
حضرت نشان دادم .
حضرت فرمود: آرى اين خوب است .
پس از آن به سراغ فارس رفتم و به او كه بين نماز مغرب و عشاء از مسجد
خارج شده بود، حمله كرده و با ساطورى كه در دست داشتم بر سرش كوبيدم
. او همان دم افتاد و مرد و من نيز ساطور را به دور انداختم ، مردم جمع
شدند و من گرفتار شدم ولى چون سلاحى به همراه من نديدند، پس از مدتى
آزاد شدم .
(1215)
جنجال خلق قرآن
يكى از مهم ترين و داغ ترين مسائل فكرى و عقيدتى در دوران امام
هادى عليه السلام جنجال بر سر مخلوق بودن يا مخلوق نبودن قرآن بود.
گروه معتزله ، كه عقل گراى افراطى بودند، و در مسائل عقيدتى كند و كاو
عقلى بيش از حدى مى كردند، مساءله مخلوق و حادث بودن قرآن را در ارتباط
با صفات خدا مطرح مى كردند و با قديم بودن قرآن ، كه اعتقاد گروه
اشاعره و اهل حديث بود، به مخالفت برخاستند و درگيرى بين طرفداران اين
دو بينش اعتقادى رخ داد.
به گفته اهل تحقيق ، اين بحث از اواخر حكومت بنى اميه آغاز گرديد و
نخستين كسى كه اين بحث را در محافل اسلامى مطرح كرد،
((جعد
بن درهم
)) معلم مروان حمار آخرين خليفه اموى
بود. او اين فكر را از ابان سمعان و ابان نيز از طاعوت بن اعصم يهودى
فراگرفته بود. جعد اين نظريه را به جهم بن صفوان ترمذى منتقل كرد اما
پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت .
برخى نيز بر اين باورند كه اعتقاد به قديم بودن قرآن از مسيحيت به
جامعه اسلامى نفوذ كرده بود، زيرا آنان مسيح را كلمة الله مى دانستند و
در نتيجه ، كلام خدا - كه از خداست - از نظر آنان قديم شناخته مى شد.
اين بحث همچنان بين دو گروه مطرح بود تا آنكه ماءمون به آن دامن زد و
آتش اختلاف را شعله ورتر كرد.
وى در سال 218 قمرى فرمانى خطاب به اسحاق بن ابراهيم حاكم بغداد صادر
كرد كه بايد تمام قضات و شهود و محدثان و مقامات دولتى مورد آزمايش
قرار گيرند، هر كس معتقد به خلق قرآن باشد، در كار خود ابقاء شود وگرنه
از كار بركنار گردد.
(1216)
اين كار، كه در واقع نوعى تفتيش عقايد بود، در تاريخ ، به عنوان
((محنة القرآن
)) مشهور
شده است . در هر حال سختگيرى دولت عباسى به جايى رسيد كه مخالفان مورد
شكنجه و آزار قرار گرفتند و زندان ها پر از آنان گرديد. احمد بن حنبل
كه در دفاع از عقيده خويش پافشارى مى كرد، تازيانه خورد.
(1217)
اين سختگيرى ها سبب نفرت مردم از معتزله گرديد، از اين رو وقتى كه
متوكل عباسى به خلافت رسيد، جانب اهل حديث را گرفت و به محنة القرآن
خاتمه داد ولى اين بحث فورى از رونق نيفتاد و تا مدت ها در جامعه مطرح
بود.
(1218)
فصل الخطاب
حضرت امام على النقى الهادى عليه السلام در پاسخ يكى از شيعيان
بغداد در مورد اين مساءله چنان مرقوم فرمودند:
بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند ما و تو را از دچار شدن به اين فتنه حفظ نمايد كه در اين صورت
بزرگترين نعمت را بر ما ارزانى داشته است ، وگرنه هلاكت و گمراهى است .
به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن بدعتى است كه سؤ ال كننده و جواب
دهنده در آن شريكند، زيرا پرسش كننده دنبال چيزى است كه سزاوار او نيست
و پاسخ دهنده نيز بى جهت براى موضوعى خود را به زحمت و مشقت مى افكند
كه در توان او نمى باشد.
خالق ، جز خدا نيست و به جز او همه مخلوقند، قرآن نيز كلام خداست ، از
پيش خود اسمى براى آن قرار مده كه از گمراهان خواهى گشت . خداوند ما و
تو را از مصاديق سخن خود قرار دهد كه مى فرمايد: متقيان كسانى هستند كه
در نهان از خداى خويش مى ترسند و از روز جزا بيمناكند.
(1219)
شيعيان ، با اين حكم قاطع امام از سقوط در اين مباحث نجات يافتند و اين
حكم درس بزرگى براى شيعيان است ، تا حوزه فرهنگ خود را از اين سخنان
بيهوده حفظ نمايند.
مناقب امام هادى عليه
السلام
1 - جواب دندان شكن به متوكل
روزى حضرت امام هادى عليه السلام وارد مجلس متوكل شد و نزديك او
نشست . متوكل در عمامه آن حضرت دقت كرد و ديد قماش و پارچه آن بسيار
نفيس است . از روى اعتراض گفت : اين عمامه را چند خريده اى ؟
حضرت فرمودند: كسى كه براى من آورده پانصد درهم نقره خريده است .
متوكل گفت : اسراف كرده اى كه عمامه اى به قيمت پانصد درهم نقره بر سر
بسته اى .
امام عليه السلام فرمود: شنيده ام در همين روزها كنيزى به هزار دينار
زر سرخ خريد كرده اى ؟!
متوكل جواب داد: صحيح است .
فرمودند: من به پانصد درهم عمامه اى براى شريف ترين عضو بدنم گرفته ام
و تو به هزار دينار زر سرخ كنيزى براى پست ترين اعضايت خريده اى ؛
انصاف بده اسراف كدام است ؟!!
متوكل بسيار خجل و شرمنده گرديد و گفت : انصاف آن است كه در اعتراض
نسبت به بنى هاشم براى ما سودى نيست .
(1220)
2 - سخاوت
امام هادى عليه السلام ، همچون پدر بزرگوارش ، كانون سخاوت و
كرم بود و گاهى انفاق آن حضرت به حدى مى رسيد كه باعث تعجب مردم مى شد.
از جمله ، حضرت در موردى نود هزار دينار به سه نفر و به هر كدام سى
هزار دينار بخشيد. ابن شهرآشوب ضمن تعجب از كرم امام عليه السلام مى
گويد: اين مقدار انفاق معجزه است و جز پادشاهان از عهده كسى ديگر ساخته
نيست و تاكنون اين مقدار انفاق را از كسى نشنيده ام .
(1221)
و در مورد ديگرى اسحاق بن جلاب مى گويد: براى ابوالحسن امام هادى عليه
السلام گوسفندان زيادى خريدم ، مرا به جاى وسيعى برد كه آنجا را نمى
شناختم . سپس تمامى آن گوسفندان را بين كسانى كه آن حضرت دستور مى داد
توزيع كردم .
از روايت به دست مى آيد كه زمان خريد و توزيع گوسفندان روز ترويه يعنى
روز هشتم ذى حجه بوده است .
(1222)
3 - پاسخ به سؤ الى مشكل
يحيى بن اكثم از تمام فقهايى كه در مجلس واثق خليفه حضور داشتند
سؤ ال كرد: هنگامى كه حضرت آدم عليه السلام حج را به جا آورد چه كسى سر
آدم عليه السلام را تراشيد؟
تمام فقهاء از پاسخ به اين عاجز ماندند.
خليفه گفت : من كسى را در اين مجلس حاضر مى كنم كه مى تواند پاسخ سؤ ال
را بدهد.
و كسى را فرستاد كه امام هادى عليه السلام را بياورد وقتى كه حضرت حضور
پيدا كردند از حضرت پرسيده شد: چه كسى موقع حج ، سر حضرت آدم عليه
السلام را تراشيد؟
امام هادى عليه السلام فرمودند: پدرم از جدم رسول خدا صلّى الله عليه و
آله و سلم خبر داد كه رسول خدا فرمودند: جبرئيل براى تراشيدن سر حضرت
آدم ماءموريت پيدا كرد و ياقوتى از بهشت آورد و به سر حضرت ماليد تا
موهاى سرش ريخت و روشنايى آن ياقوت به هر جا كه رسيد، آنجا حرم گرديد.
(1223)
4 - ماءموريت باد
روايت شده كه به متوكل گفتند: توجهى كه به امام هادى عليه
السلام دارى به ديگران ندارى ، زيرا هرگاه امام هادى عليه السلام وارد
خانه تو مى شود، هر كس كه در خانه است امام را به طورى خدمت مى كنند كه
نمى گذارند امام پرده را بلند كند و در را باز كند.
اى خليفه ! بگذار همان زحمتى كه ديگران مى كشند و خودشان پرده را بلند
مى كنند و در را باز مى كنند، او هم بكشد.
متوكل فرمان داد كه كسى پرده را براى امام بلند نكند و در را باز نكند.
از آن طرف متوكل مى خواست از تمام اخبارى كه در منزلش روى مى دهد آگاه
شود، از اين رو كسى را گماشته بود تا خبرها را براى او بنويسد.
نويسنده خبرها، براى متوكل نوشت : اى متوكل ! وقتى على بن محمّد امام
هادى عليه السلام مى خواهد وارد شود، كسى پرده را از مقابل او بلند نمى
كند، اما بادى مى وزد و پرده را بلند مى كند و آن حضرت بدون زحمت داخل
خانه مى شود.
متوكل دستور داد موقع خروج امام را نيز برايش گزارش دهند.
گزارش دهنده نوشت : موقع خروج ، بادى برخلاف باد اولى مى وزد و پرده را
بلند مى كند كه حضرت بدون زحمت خارج مى شود.
متوكل ديد كه با اين كار فضيلت حضرت ظاهر مى شود، پس دستور داد كه به
شكل سابق رفتار كنند و پرده را براى حضرت كنار بزنند.
(1224)
5 - هفت حرف الفبا
قيصر روم در ضمن نامه اى براى يكى از خلفاى بنى عباس ، نوشت :
ما در كتاب انجيل ديده ايم كه هر كس از روى حقيقت سوره اى بخواند كه
خالى از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام مى كند، آن هفت
حرف عبارتند از: ث - ج - خ - ز - ش - ظ - ف - ما هر چه بررسى كرديم ،
چنين سوره اى در كتاب هاى تورات و زبور و انجيل نيافتيم ، آيا شما در
كتاب آسمانى خود چنين سوره اى را ديده ايد؟
خليفه عباسى دانشمندان را جمع كرد و اين مساءله را با آنها در ميان
گذاشت ، آنها از پاسخ درماندند، سرانجام سؤ ال را از حضرت امام هادى
عليه السلام پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: آن سوره ، سوره حمد است
كه اين حروف هفتگانه در آن نيست .
پرسيدند: فلسفه نبودن اين هفت حرف ، در اين سوره چيست ؟
حضرت فرمود: حرف ث اشاره به ثبور يعنى هلاكت ، حرف ج اشاره به جحيم كه
نام يكى از دركات دوزخ است ، حرف خ اشاره به خبيث ، حرف ز اشاره به
زقّوم ، غذاى بسيار تلخ دوزخ ، حرف ش اشاره به شقاوت يعنى بدبختى ، حرف
ظ اشاره به ظلمت و تاريكى و حرف ف اشاره ، آفت است .
خليفه اين پاسخ را براى قيصر روم نوشت ، قيصر پس از دريافت نامه ،
بسيار خوشحال شد و به اسلام گرويد، و در حالى كه مسلمان بود از دنيا
رفت .
(1225)
6 - به دستور امام هادى
عليه السلام حكم قصاص اجرا شد
مردى مسيحى ، با زنى مسلمان زنا كرد. او را نزد متوكل عباسى
آوردند، مرد مسيحى وقتى كه ديد متوكل تصميم به اجراى حد دارد، همان دم
اسلام آورد و به يكتايى خدا و رسالت حضرت محمّد صلّى الله عليه و آله و
سلم گواهى داد. يحيى بن اكثم قاضى باسابقه و دانشمند معروف آن عصر در
آنجا حضور داشت و گفت : ايمان و اسلام اين شخص ، آثار شرك و عمل
ناشايستش را از بين برد، پس نبايد حد بر او جارى شود.
بعضى گفتند: بلكه بايد سه حد بر او جارى گردد و بعضى ، مطالب ديگر
گفتند و در اين باره گفتگو زياد شد.
متوكل مساءله را در ضمن نامه اى از امام هادى عليه السلام پرسيد، امام
هادى عليه السلام در پاسخ نامه نوشت : بايد آن مرد زناكار را آنقدر
تازيانه بزنند تا بميرد.
متوكل ، اطرافيانش را از پاسخ امام هادى عليه السلام مطلع نمود.
دانشمندان حاضر در مجلس متوكل ، اين فتوا را رد كردند و به متوكل
گفتند:
چنين نيست و ما در قرآن و سنت پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم چنين
مطلبى نديده ايم .
مطلب را بار ديگر در ضمن نامه اى از امام هادى عليه السلام پرسيدند،
امام هادى عليه السلام در پاسخ نامه نوشت : اسلام آن مسيحى پس از
دستگيرى و ديدن عذاب بوده است و چنين اسلامى موجب برداشتن حدى نيست ،
چنان كه خداوند مى فرمايد:
فلمّا راءوا باءسنا قالوا آمنّا بالله وحده و
كفرنا بما كنّا به مشركين # فلم يك ينفعهم ايمانهم لمّا راءونا باءسنا؛(1226)
و چون مخالفان عذاب ما را ديدند گفتند: به خداى يكتا ايمان آورديم و به
كسانى كه شريك او مى گرفتيم كافر شديم ، ولى اين ايمان براى آنها سودى
نداشت ، چرا كه هنگام ديدن عذاب ما ايمان آوردند.
وقتى كه جواب نامه حضرت امام هادى عليه السلام به متوكل رسيد، متوكل
قانع شد و دستور داد طبق اين حكم و فرمان حضرت ، آن زناكار را آن قدر
تازيانه زدند تا مرد.
(1227)
7 - تلُّ المخالى
روزى متوكل دستور داد هر سوارى از لشكريان او خورجين اسب خود را
پر از گل و خاك كند و در يك محل مشخص بريزد. بعد از مدتى در آن محل تپه
بلندى پديد آمد.
آنگاه متوكل با امام هادى عليه السلام بر بالاى آن بلندى رفتند. متوكل
به امام گفت : تو را به اينجا آوردم تا سپاهيان مرا ببينى !
سپاهيان در حالى كه لباس هاى زيبا پوشيده و سلاح بر خود آويخته بودند
رژه مى رفتند.
متوكل با اين كار مى خواست در قلب حضرت و پيروان او رعب و وحشت ايجاد
كند، تا كسى تصميم به قيام عليه او نگيرد و امام نيز كسى از اهل بيت
خود را وادار به قيام نكند.
وقتى كه رژه سپاهيان متوكل تمام شد، حضرت به او فرمودند: آيا مى خواهى
سپاه مرا هم ببينى ؟
متوكل گفت : آرى .
حضرت دعايى كردند كه ناگهان بين زمين و آسمان از مغرب تا مشرق پر از
فرشتگان مسلحى شد كه در رفت و آمد بودند. متوكل از ديدن اين منظره
بيهوش شد و بر زمين افتاد.
وقتى متوكل به هوش آمد، حضرت به او فرمود: ما در دنياى شما طمعى نداريم
و مشغول به آخرت هستيم و آن گمان هايى كه در مورد ما كرده اى حقيقت
ندارد.
(1228)
معجزات امام هادى عليه
السلام
امامان معصوم عليهم السلام به دليل مقام عصمت و امامت از ارتباط
ويژه با خداى متعال و جهان غيب برخوردار بوده اند، و مانند پيامبران
الهى معجزات و كراماتى داشته اند كه مؤ يد مقام امامت و ارتباط آنان با
خدا بود، و نمونه هايى از علم و قدرت الهى آن بزرگواران در موارد مناسب
بروز و ظهور مى يافت و موجب پرورش و تربيت پيروان و اطمينان خاطر آنان
مى شد و نيز حجت و دليل آشكارى بر حقانيت آن گراميان محسوب مى گرديد.
از امام بزرگوار حضرت هادى عليه السلام نيز كرامات و معجزات بسيارى
مشاهده شده است و صاحب كتاب
((مدينة المعاجز
))
93 مورد از اين معجزات را برشمرده است و ما براى رعايت اختصار چند
نمونه را ذكر مى كنيم :
1 - امامت در كودكى
حضرت امام هادى عليه السلام در سن هشت سالگى بر مسند امامت قرار
گرفت
(1229) و اين خود از روشن ترين كرامات و معجزات است ،
چرا كه بر عهده گرفتن چنين مقام و مسؤ وليت خطيرى كه صرفا الهى است نه
تنها از كودكان كه حتى از مردان عاقل و بالغ نيز ساخته نيست ، و با
توجه به اين كه علما و محدثان شيعه پس از شهادت هر يك از ائمه در مسائل
گوناگون به امام بعدى مراجعه مى نمودند، و حتى گاهى او را آزمايش مى
كردند، و نيز بزرگان علوى و اقوام امام كه در سن كمال مى بودند به خانه
امام رفت و آمد و با ايشان معاشرت داشتند؛ غيرممكن است كه كودكى جز به
خواست و تاييد خدا و جز در ارتباط با عصمت و علم و قدرت الهى بتواند
اين مقام و مسند را در دست بگيرد و به همه سوالات پاسخ صحيح دهد و در
مشكلات ، به طور كامل رهبرى نمايد.
2 - خبر از مرگ واثق
خليفه عباسى
خيران اسباطى مى گويد: از عراق به مدينه رفتم خدمت امام هادى
عليه السلام شرفياب شدم . آن گرامى از من پرسيد: واثق چگونه بود؟
عرض كردم : فدايت شوم در عافيت بود، و من از ديگران اطلاع و آگاهى
نزديكترى دارم ، زيرا هم اكنون از راه مى رسم .
فرمود: مردم مى گويند او مرده است .
چون اين موضوع را فرمود دريافتم منظور از مردم خود ايشان مى باشد،
آنگاه به من فرمود: جعفر (متوكل ) چه كرد؟
عرض كردم : به بدترين وضعى در زندان بود.
فرمود:
((او خليفه خواهد بود
)).
آنگاه فرمود: ابن زيّات چه كرد؟
عرض كردم : مردم با او بودند و امر، امر او بود.
فرمود:
((رياست بر او شوم است
)).
سپس قدرى سكوت كرد و فرمود: چاره اى جز اجراى تقديرات و احكام الهى
نيست ، اى خيران ! بدان كه واثق مرد و جعفر متوكل بر جاى او نشست و ابن
زيّات كشته شد.
عرض كردم : فدايت شوم ! چه وقت ؟
فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو.
(1230)
و بيش از چند روز نگذشت كه قاصد متوكل به مدينه رسيد و جريان همان طور
بود كه امام هادى عليه السلام فرموده بود.
(1231)
3 - تكلم به زبان تركى
ابوهاشم جعفرى مى گويد: هنگامى كه
((بغا
))
سردار سپاه واثق ، براى دستگيرى اعراب از مدينه عبور مى كرد، در مدينه
بودم . امام هادى عليه السلام به ما فرمود: برويم تجهيزات اين ترك را
ببينيم .
بيرون آمديم و توقف كرديم ، سپاه آماده او از نزد ما گذشتند و سردار
ترك رسيد. امام با او چند كلمه به زبان تركى صحبت كردند و او از اسب
پياده شد و پاى مركوب امام را بوسيد. ابوهاشم مى گويد: ترك را قسم دادم
كه او با تو چه گفت ؟ ترك پرسيد: اين مرد پيامبر است ؟
گفتم : نه .
گفت : مرا به اسمى خواند كه در كوچكى در بلاد ترك به آن ناميده مى شدم
و تا اين ساعت هيچ كس از اين نام اطلاع نداشت .
(1232)
4 - فروتنى درندگان
در كتاب
((ينابيع المودة
)) آمده است : متوكل فرمان داد كه سه راءس درنده را به محوطه
كاخ او بياوردند، آنگاه امام هادى عليه السلام را به كاخ خود دعوت كرد
و چون آن گرامى وارد محوطه كاخ شد، دستور داد در كاخ را ببندند، اما
درندگان دور امام مى گشتند و نسبت به او اظهار فروتنى مى كردند و امام
با آستين خويش آنان را نوازش مى كرد. سپس امام نزد متوكل رفت و مدتى با
او صحبت كرد و بعد برگشت و باز درندگان همان رفتار قبلى را با امام
تكرار كردند تا امام از كاخ خارج شد. بعدا متوكل جايزه بزرگى براى امام
فرستاد.
نزديكان متوكل به او گفتند: پسرعموى تو امام هادى عليه السلام با
درندگان چنان رفتار كرد كه ديدى ، تو نيز همين كار را بكن .
گفت :
((شما قصد قتل مرا داريد!
))
و فرمان داد اين جريان را فاش نسازند.
(1233)
5 - هيبت امام
اشتر علوى مى گويد: هنگامى كه كودك بودم ، با پدرم در خانه
متوكل بوديم ، گروهى از آل ابوطالب و آل عباس و آل جعفر حضور داشتند،
امام هادى عليه السلام وارد شد، همه آنان كه در خانه متوكل بودند به
احترام او برخاستند، آن حضرت وارد خانه شد. برخى از حاضران به يكديگر
مى گفتند: چرا براى اين جوان برخيزيم ؟ نه شريف تر از ماست و نه سنش
بيشتر است ؛ به خدا سوگند براى او برنخواهيم خاست !
ابوهاشم جعفرى كه در آنجا حاضر بود گفت : به خدا سوگند وقتى او را
ببينيد به احترام او با حقارت برخواهيد خاست .
طولى نكشيد كه آن حضرت از منزل متوكل بيرون آمد. چون چشم حاضران به آن
گرامى افتاد، همگان برخاستند، ابوهشام گفت : مگر نگفتيد پياده نمى شويم
؟! گفتند: به خدا سوگند نتوانستيم خوددارى كنيم به طورى كه بى اختيار
پياده شديم .
(1234)
6 - خبر از ذهن
در اصفهان مردى شيعى به نام عبدالرحمن مى زيست ، از او پرسيدند:
چرا اين مذهب را برگزيده اى و به امامت امام هادى عليه السلام معتقد
شده اى ؟
گفت : به دليل معجزه اى كه از او ديدم ، و داستان چنين بود كه من مردى
فقير و بى چيز بودم ، ولى چون زبان و جراءت داشتم اهالى اصفهان در سالى
از سالها مرا همراه گروهى نزد متوكل فرستادند تا دادخواهى كنم . روزى
بيرون خانه متوكل ايستاده بوديم كه دستور احضار على بن محمّد بن رضا از
سوى متوكل صادر شد، من به يكى از حاضران گفتم : اين مرد كيست كه دستور
احضارش صادر شد؟
گفت :
((اين مرد علوى است و رافضيان او را امام
مى دانند
)). و اضافه كرد كه ممكن است خليفه براى
قتل او دستور احضارش را داده باشد.
گفتم : از جاى خود حركت نمى كنم تا اين مرد علوى بيايد و او را ببينم .
ناگهان ديدم شخصى سوار بر اسب به سوى خانه متوكل مى آيد، مردم به
احترام وى در دو طرف مسير او صف كشيدند و او را تماشا مى كردند، چون
نگاهم به او افتاد، مهرش در دلم جاى گرفت ، و نزد خود به دعاى او مشغول
شدم تا خدا شر متوكل را از او دفع نمايد. آن حضرت از ميان مردم گذشت و
نگاهش بر يال اسب خود بود و چپ و راست را نگاه نمى كرد و من پيوسته به
دعاى او مشغول بودم . چون به من رسيد با تمام صورت به من نگاه كرد و
فرمود: خدا دعاى تو را پذيرفت و به تو طول عمر داد و مال و فرزندان تو
را زياد كرد.
چون اين سخن را شنيدم ، لرزه به اندامم افتاد و در ميان دوستانم افتادم
. دوستانم پرسيدند: چه شد؟
گفتم :
((خير است
)) و
چيز ديگرى نگفتم . هنگامى كه به اصفهان بازگشتم خدا مال فراوان به من
عطا كرد و امروز قيمت اموالى كه در خانه داريم به هزارهزار درهم مى
رسد، غير از آنچه بيرون از خانه دارم . و ده فرزند داريم و عمرم نيز از
هفتاد سال گذشته است ، من به امامت آن مردى معتقدم كه از دلم خبر داشت
و دعايش در حق من مستجاب گرديد.
(1235)
7 - دستگيرى از ابوهاشم
ابوهاشم جعفرى مى گويد: يك بار فقر شديدى به من روى آورد، خدمت
امام هادى عليه السلام شرفياب شدم و چون اجازه دادند نشستم .
فرمود: اى اباهاشم ! شكر كدام يك از نعمت هاى خدا را كه به تو عطا
فرموده ، مى توانى به جاى آورى ؟
من سكوت كردم و نمى دانستم چه بگويم . امام خود فرمود: خدا به تو ايمان
عطا كرد و با آن بدنت را از آتش دوزخ بازداشت ، خدا به تو صحت و عافيت
عطا كرد و تو را بر اطاعت خود يارى فرمود، خدا به تو قناعت عطا كرد و
بدين وسيله آبروى تو را حفظ نمود.
آنگاه فرمودند: اى اباهاشم ! من سخنم را اين گونه آغاز كردم چون گمان
مى كنم تو مى خواهى از كسى كه اين همه نعمت به تو عطا كرده است نزد من
شكايت كنى . من دستور دادم صددينار طلا به تو بدهند، آن را بگير.
(1236)
8 - هفتاد و سه زبان
ابن شهرآشوب و قطب راوندى از ابوهاشم جعفرى روايت كرده اند كه
گفت : خدمت حضرت امام على النقى عليه السلام شرفياب شدم . آن حضرت با
من به زبان هندى سخن گفت و من نتوانستم درست جواب بدهم .
كنار حضرت مشكى پر از سنگريزه قرار داشت آن گرامى يكى از سنگ ريزه ها
را برداشت و مكيد و پس از آن جلوى من انداخت . آن را در دهان خود
گذاشتم . به خدا سوگند كه از خدمت آن حضرت برنخاستم ، مگر آنكه به
هفتاد و سه زبان ، كه يكى از آنها هندى بود، سخن مى گفتم .
(1237)
امام شناسى در گفتار حضرت
امام هادى عليه السلام
جامعه كبيره
هر يك از امامان ما - كه همواره درودهاى خداوند بر انوار مقدس
آنان باد - نه تنها راهبر امت و بيانگر احكام اسلام و قرآن بودند كه
نور الهى بر زمين ، و حجت كامل حق بر همه جهانيان و محور كاينات هستى و
واسطه فيض ميان آفريدگار و آفريدگان و آيينه نورانى كمالات ماورايى و
برترين قله فضيلت هاى انسانى و مجموعه همه خيرها و نيكى ها و تجلى گاه
علم و قدرت خداى متعال و نمونه كامل انسان واصل به خدا و معصوم از سهو
و نسيان و خطا و در ارتباط با ملكوت گيتى و جهان غيب و فرشتگان و آگاه
به گذشته و آينده دنيا و آخرت و گنجينه اسرار الهى و وارث همه كمالات
پيامبران نيز بوده اند؛ آرى وجود مبارك محمّد و آل محمّد صلّى الله
عليه و آله و سلم مركز پرگار وجود، و سيطره ولايت ارجمندشان فوق ولايت
پيامبران و رسولان است و چنان است كه براى غير ايشان قابل درك نيست و
به اراده خداى سبحان ، ويژه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم و اهل
بيت معصوم عليهم السلام اوست و هيچ طمع كننده اى در آن امكان طمع
ندارد.
مولاى گرامى ، دهمين خورشيد آسمان امامت ، امام ابوالحسن هادى عليه
السلام بر ما منت نهاده و انعام فرموده است كه در گفتار شگرفت و ژرف
خويش در زيارتى به نام زيارت جامعه سخن را در مرغزارى از معارف جان
پرور الهى به جولان درآورده و از درياى دانش خود، بارانى از درّ و گهر
بر تارك دوستان راستين سلسله عزيز امامت نثار نموده ، و در خور عقل ما،
و نه سزاوار حقيقت امام ، گوشه هايى از زيبايى هاى بوستان خدا را حكايت
فرموده است .
برخى از علماى بزرگ اين زيارت را بهترين زيارتهاى جامعه دانسته اند و
بزرگمردانى چون شيخ صدوق در
((من لا يحضره
الفقيه
))(1238)
و در
((عيون اخبار الرضا
))(1239)
و شيخ طوسى در
((تهذيب الاحكام
))(1240)
و علامه مجلسى رحمة الله در
((بحارالانوار
))(1241)
زيارت هاى جامعه را نقل كرده اند.
گفتار اول مجلسى
فاضل پرهيزكار، علامه مجلسى رحمة الله در هنگام شرح اين زيارت
چنين مى گويد: اين زيارتى است كه جامع همه زيارت هاى امامان معصوم
عليهم السلام در مزارشان ، مى باشد و زيارت كننده مى تواند به وسيله
اين زيارت ، تمام امامان عليهم السلام را، چه امام حاضر كه مقابل مرقدش
ايستاده و چه امامى كه مرقدش دور است ، زيارت كند.
و اگر در هر بار يك يك امام به ترتيب از امام اول قصد شود و ديگر
امامان عليهم السلام به تبع قصد شوند - آن طور كه من انجام دادم -
نيكوتر است و من نيز به اين صورت اين زيارت را قرائت مى كردم كه در رؤ
ياى صادق ، مورد تاءييد و تحسين حضرت امام ابى الحسن على بن موسى الرضا
عليهماالسلام قرار گرفتم .
و در هنگامى كه خداوند توفيق زيارت اميرالمؤ منين عليه السلام و مجاهده
و رياضت در كنار مرقد شريف آن حضرت را به من عطا فرمود، و به بركت
مولايم درهاى مكاشفات كه عقل هاى ناتوان نمى توانند آن را تحمل كنند،
به رويم گشوده شده بود، در رواق عمران نشسته بودم و در عالم خواب - و
اگر خواستى بگو در بين خواب و بيدارى - ديدم كه در سرَّ مَن راءى يعنى
سامرا هستم و آرامگاه آن دو بزرگوار بسيار بلند و مزين شده است .
در اين هنگام مولايم و مولاى همه مردم ، حضرت امام زمان عجل الله تعالى
فرجه الشريف را در حالى كه پشت به قبر و صورت مباركش به طرف در بود،
نشسته ديدم ، وقتى ايشان را ديدم با صداى بلند همچون مداحان شروع به
خواندن اين زيارت جامعه كردم ، چون زيارت به پايان رسيد، حضرت فرمود:
چه زيارت خوبى است .
گفتم :
((مولاى من ! اين زيارت جد توست
)) و به قبر ايشان اشاره كردم .
امام فرمود: بله ، اكنون داخل شو!
پس چون داخل شدم نزديك در ايستادم ، حضرت فرمود: پيش بيا.