رفتار واثق با علويان سخت
نبود و به همين دليل علويان و آل ابى طالب در زمان او در سامراء جمع
شدند و تا حدودى در رفاه بودند، ولى در زمان حكومت متوكل متفرق شدند.(1163)
پس از واثق برادرش متوكل (232 - 248) كه از كثيف ترين و جنايتكارترين
چهره هاى حكومت عباسى است خليفه شد.
دوران زندگانى حضرت امام هادى عليه السلام با متوكل بيش از ساير خلفاى
عباسى بود و چهارده سال و اندى به طول كشيد. اين مدت طولانى ، از سخت
ترين سال هاى زندگى آن بزرگوار و پيروان او محسوب مى شود، زيرا متوكل
كافرترين خليفه بنى عباس و مردى بدجنس و فرومايه بود و در دشمنى با
اميرمؤ منان على عليه السلام و خاندان و شيعيان آن حضرت دلى پركينه
داشت ؛ در حكومت ظالمانه او گروهى از علويان مقتول يا مسموم يا متوارى
شدند(1164)
كه ما در ادامه به نقل و بررسى برخى از جنايات وى خواهيم پرداخت .
هشيارى و احتياط امام
هادى عليه السلام
از ميان خلفاى عباسى متوكل از همه بيشتر با حضرت امام هادى عليه
السلام معاصر بوده است .
بدرفتارى و خشونت متوكل نسبت به بنى هاشم بر كسى پوشيده نيست . او نسبت
به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم مى نمود.
وزير او عبيدالله بن يحيى بن خاقان نيز پيوسته از بنى هاشم نزد متوكل
بدگويى مى نمود و او را به بدرفتارى با ايشان تشويق مى كرد.
متوكل در خشونت و ستم به خاندان علوى گوى سبقت را از تمامى خلفاى بنى
عباس ربوده بود. در اخبار غيبيه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام از
او به عنوان اكفر بنى عباس تعبير شده است كه همين وصف گوياى فطرت ناپاك
و نانجيب اوست .
متوكل نسبت به اميرالمؤ منين على عليه السلام و خاندانش كينه و عداوت
عجيبى داشت و اگر اطلاع مى يافت كه كسى به آن حضرت علاقه مند است ،
دارايى اش را مصادره مى كرد و او را به خاك و خون مى كشيد.(1165)
بر اين اساس حضرت امام هادى عليه السلام ، فعاليت هاى خود را مخفيانه و
با هوشيارى و احتياط انجام مى داد.
مورخان مى نويسند:
محمّد بن شرف مى گويد: همراه امام هادى عليه السلام در مدينه راه مى
رفتم . امام عليه السلام فرمود: آيا تو پسر شرف نيستى ؟
عرض كردم : ((آرى ))
آنگاه خواستم از حضرت پرسشى كنم .
امام عليه السلام بر من پيشى گرفت و فرمود: ما در حال گذر از شاهراهيم
و اين محل ، براى طرح سؤ ال مناسب نيست .(1166)
اين حادثه شدت خفقان حاكم را نشان مى دهد.
نمونه اى ديگر از همين شيوه و روش امام عليه السلام را در برقرارى
ارتباط با شيعيان را علامه مجلسى رحمة الله از ((مشارق
الانوار)) نقل كرده است .
محمّد بن داود قمى و محمّد صلحى مى گويند: اموالى از قم و اطراف آن كه
شامل خمس و نذورات و هدايا و جواهرات بود، براى امام ابوالحسن هادى
عليه السلام حمل مى كرديم .
در راه پيك امام سر رسيد و به ما خبر داد بازگرديم ، زيرا زمان براى
تحويل گرفتن اين اموال مناسب نيست . ما بازگشتيم و آنچه نزدمان بود
همچنان نگه داشتيم تا آنكه پس از چند روز امام دستور داد اموال را بر
شترانى كه فرستاده بود بار كنيم و آنها را بدون ساربان به سوى ايشان
بفرستيم ما اموال را همان طور بار زديم و فرستاديم . روز بعد كه به
حضور امام عليه السلام رسيديم ، حضرت فرمودند: به اموالى كه فرستاده
ايد، بنگريد!
ديديم آن هدايا سالم و محفوظ است .(1167)
ارتباط شيعيان با امام
هادى عليه السلام
زندگى امامان شيعه هر چه به عصر غيبت نزديكتر مى شد، با نظارت
هاى شديد خلفاى عباسى همراه بوده است . در عين حال در همين دوره ها
نهضت شيعه گسترش يافت .
امام هادى عليه السلام از طريق وكلاى خود با شيعيان ، كه در تمامى
سرزمين هاى پهناور اسلامى آن روزگار پراكنده بودند، ارتباط داشت . اين
نوع ارتباط از زمان امام رضا عليه السلام شروع شده بود. وكلاى ائمه
علاوه بر جمع آورى وجوهات درباره پاسخگويى به مسايل فقهى و عقيدتى
شيعيان نيز مسؤ وليت داشتند.
نبود تماس مستقيم بين امام عليه السلام و پيروانش ، نقش مذهبى ، سياسى
وكلا را افزايش مى داد. وكلاى امام معمولا از طريق افراد مورد اعتماد،
كه براى حج يا براى زيارت قبر امام حسين عليه السلام به حجاز و عراق
رفتند، با امام مكاتبه مى كردند و گاه و بيگاه برخى از اين وكلا
شناسايى مى شدند و از سوى دستگاه حكومت زندانى و مورد آزار و شكنجه
قرار مى گرفتند.
گرچه در آن روزگار بيشتر شيعيان در عراق و به ويژه كوفه و حوالى آن به
سر مى بردند، اما در همان زمان نقاطى از ايران نيز پايگاه شيعيان بوده
است ، از جمله قم كه اعراب اشعرى در آن سكونت داشتند و همگى از شيعيان
خاندان عصمت و طهارت بودند.
در زمان امام على النقى عليه السلام مركز تشيع در ايران ، قم بود و
ارتباط تنگاتنگ و محكمى ميان شيعيان اين شهر با ائمه وجود داشته است ،
به ويژه از محمّد بن داود قمى و محمّد طلحى ياد شده كه از شهر قم اموال
و اخبارى به امام مى رسانده اند. يكى از اتهاماتى كه بارها عليه حضرت
امام على النقى عليه السلام مطرح شد، همين بود كه اموالى از مردم قم به
دست آن حضرت مى رسد و امام با اين اموال درصدد جمع آورى سلاح براى قيام
عليه حكومت عباسى است .
از شهرهاى ديگر ايران كه شيعيان در آن فعال بودند مى توان از كاشان ،
نيشابور، گرگان و همدان و... نام برد.(1168)
نامه ها
حضرت امام هادى عليه السلام براى ساماندهى وكلا هر از گاهى عزل
و نصب هايى انجام مى دادند و در دستورالعمل هاى خود به راهنمايى آنان
مى پرداختند.
در اينجا براى درك بهتر شرائط و نحوه ارتباط آن حضرت با وكلاى خود به
نقل تعدادى از اين نامه ها مى پردازيم :
آن حضرت در سال 232 قمرى طى نامه اى به على بن بلال وكيل محلى خود در
بغداد نوشت : من ابوعلى را به جاى على بن حسين عبد ربه منصوب كردم .
اين مسؤ وليت را بدان جهت به او واگذار كردم كه وى از صلاحيت لازم به
اندازه كافى برخوردار است ، آن چنان كه هيچ كس بر او برترى ندارد. مى
دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستى ، به همين دليل خواستم طى نامه جداگانه
اى تو را از اين موضوع آگاه كنم . در عين حال لازم است از او پيروى
كرده و وجوه جمع آورى شده را به وى بسپارى . پيروان ديگر ما را نيز به
اين كار سفارش كن و به آنان چنان آگاهى ده كه وى را يارى كنند تا
بتواند وظايف خود را انجام دهد.(1169)
امام هادى عليه السلام در نامه اى ديگر به وكلاى خود در بغداد، مدائن و
كوفه مى فرمايد: اى ايوب بن نوح بر اساس اين فرمان از برخورد با ابوعلى
خوددارى كن ، هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظايفى كه بر عهده تان
واگذار شده عمل كنيد، در اين صورت مى توانيد وظايف خود را بدون نياز به
مشاوره با من انجام دهيد.
اى ايوب ! بر اساس اين دستور هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير و به
هيچ كسى از آنان اجازه تماس با مرا نده . اگر كسى وجوهى را از خارج از
حوزه مسؤ وليت تو آورد، به او دستور بده به وكيل ناحيه خود بفرستد.
اى ابوعلى ! به تو نيز سفارش مى كنم كه آنچه را به ابوايوب دستور دادم
عينا اجرا كنى .
همچنين امام نامه اى توسط ابوعلى بن راشد به پيروان خود در بغداد،
مدائن ، عراق و اطراف آن فرستاد و طى آن نوشت : من ابوعلى بن راشد را
به جاى على بن حسين بن عبدربه و وكلاى قبلى خود برگزيدم و اينك او نزد
من به منزله على بن حسين بن عبدربه است . اختيارات وكلاى قبلى را نيز
به ابوعلى بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را كه فردى
شايسته و مناسب است ، براى پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود
را با او تيره سازيد، انديشه مخالفت با او را از اذهان خود خارج سازيد.
به اطاعت خدا و پاك كردن اموالتان بشتابيد، از ريختن خون يكديگر
خوددارى كنيد، يكديگر را در راه نيكوكارى و تقوا يارى دهيد و پرهيزگار
باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد.
همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و نميريد مگر آنكه مسلمان باشيد. من
فرمانبردارى از او را همچون اطاعت از خودم لازم مى دانم و نافرمانى
نسبت به او را نافرمانى در برابر خودم مى دانم ، پس بر همين شيوه باقى
باشيد كه خداوند به شما پاداش مى دهد و از فضل خود وضع شما را بهبود
بخشد. او از آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و كريم و نسبت به بندگان
خود سخاوتمند و رحيم است . ما و شما در پناه او هستيم .
اين نامه را به خط خود نوشتم .
سپاس و ستايش بسيار، تنها شايسته خدا است .(1170)
على بن جعفر يكى ديگر از نمايندگان حضرت امام هادى عليه السلام و اهل
همينيا، از قريه هاى اطراف بغداد، بود. گزارش فعاليت هاى او به متوكل
رسيده بود، متوكل او را بازداشت و زندانى كرد. او پس از گذراندن دوران
طولانى زندان ، آزاد شد و به دستور آن حضرت رهسپار مكه شد و در آن شهر
ماندگار شد.(1171)
به هر حال خشونت و شدت عمل متوكل ، منجر به بازداشت و دستگيرى شيعيان
مى گرديد و برخى از وكلاى امام به سبب همين خشونت ها، در بغداد، مدائن
و كوفه و ساير نقاط عراق زير شكنجه درگذشتند و عده اى ديگر به زندان
افتادند.(1172)
احضار امام هادى عليه
السلام به سامراء
بديهى است با ترسى كه خلفاى ستمگر از نفوذ امامان عليهم السلام
در جامعه و توجه و علاقه مردم به آن بزرگواران داشتند، ممكن نبود دست
از آنان بردارند و آنان را به حال خود واگذارند.
و متوكل اضافه بر اين هراس كه دامنگير همه گذشتگان او بود؛ به دليل
كينه و دشمنى ويژه اش به خاندان اميرمؤ منان عليه السلام بر مخالفت و
سخت گيريش مى افزود و به همين دليل بر آن شد كه امام هادى عليه السلام
را از مدينه نزد خود بياورد و از نزديك مراقب ايشان باشد.
حضرت امام هادى عليه السلام در مدينه طيبه متولد گشت و در آن شهر مقدس
بود. در هشت سالگى پدر بزرگوارش شهيد گشت و امامت به آن حضرت منتقل
گرديد و پيوسته در مدينه به سر مى برد تا دوره جعفر متوكل كه آن حضرت
را به سامراء فراخواند.
متوكل در سال 243 و بنا به قولى در سال 233 قمرى تصميم به آوردن امام
از مدينه به سامرا گرفت . در اين سال عبدالله بن محمّد هاشمى كه متصدى
امور نظامى و نماز در مدينه بود ضمن نامه اى به متوكل نوشت اگر نيازى
به حرمين ((مكه و مدينه ))
دارى ، امام هادى عليه السلام را از آن بيرون ببر. او مردم را به سوى
خود دعوت كرده و جمع زيادى از وى پيروى مى كنند.
طبق نقل مسعودى بريحه عباسى نيز كه عهده دار نظارت بر اقامه نماز در
حرمين بود، بارها به متوكل نوشت : اگر احتياجى به حرمين دارى ، على بن
محمّد امام هادى عليه السلام را از آنجا اخراج كن ، زيرا او مردم را به
سوى خود دعوت مى كند و گروه انبوهى به او گرويده اند.(1173)
وقتى بدگويى هاى عبدالله بن محمّد به آگاهى حضرت امام هادى عليه السلام
رسيد، امام در نامه اى دروغ و دشمنى عبدالله بن محمّد را به متوكل تذكر
دادند. اما با اين همه ، متوكل به دنبال نامه فرماندار وقت مدينه براى
آوردن امام به سامرا اقدام كرد.
ابن اثير با ذكر اين سخت گيرى متوكل بر علويان ، به برخى از ناصبى ها
كه در اين مسير متوكل را همراهى مى كردند، اشاره نموده و از عبدالله بن
محمّد هاشمى نيز نام مى برد. ابن جوزى نيز به سعايت و بدگويى از امام
هادى عليه السلام در نزد متوكل اشاره كرده و نوشته است : او به دليل
همين خبر كه مردم به او علاقه دارند، امام را به سامرا احضار كرد.
به نوشته شيخ مفيد، امام هادى ضمن نوشتن نامه اى به متوكل اين اخبار را
تكذيب كرد.
متوكل نيز در پاسخ امام نامه اى نگاشت و با زيركى علاوه بر عزل عبدالله
بن محمّد هاشمى كه امر نماز و جنگ در مدينه به عهده وى بود، از امام
خواست تا به عسكر بيايد.
متوكل در اين نامه با تاكيد بر اينكه به شخصيت امام هادى عليه السلام
آگاه بوده و حاضر است هر نوع كمكى را در حق امام انجام دهد، خبر عزل
عبدالله بن محمّد هاشمى را به امام داده و گفت كه محمّد بن فضل را
جانشين او كرده و به او دستور داده تا به امام احترام گذاشته و دستور و
راءى امام را بپذيرد. آگاه گفت كه خود مشتاق تجديد عهد با امام بوده و
قصد ديدار وى را دارد و لذا از امام هادى عليه السلام خواست كه خود و
هركس را كه علاقه مند است در فرصت مناسب و با آرامش همراه خود به
سامرا بياورد. اگر دوست دارد به همراه يحيى بن هرثمه و سپاهيانى كه با
او هستند بيايد و آنان تحت فرمان ايشان باشند. آنگاه يحيى را خواست و
او را با 300 تن نظامى به مدينه فرستاد و به او گفت على بن محمّد را با
اكرام نزد من بياوريد.
متن نامه متوكل به حضرت
امام هادى عليه السلام
بسم الله الرحمن الرحيم :
اما بعد، همانا خليفه
(1174) مقام شما را مى شناسد و خويشاوندانت را مراعات
مى كند و حقت را لازم مى داند(1175)
و كارهايى را كه به مصلحت شما و خانواده شما باشد و موجب بقاى عزت شما
و آنان و سبب امنيت خاطر شما و آنان باشد مقدم مى دارد و با اين كارها
جز خشنودى خدا و انجام وظيفه هدفى ندارد.
راءى خليفه بر اين است كه عبدالله بن محمّد را كه مسؤ ول امر جنگ و
نماز در مدينة الرسول بود به دليل جهالتش به حق شما و بى احترامى و
اتهام نسبت به شما از مقامش در مدينه عزل كند، سلطان مى داند شما از
اين اتهامات بركنار هستيد و در گفتار و كردار نيكتان صدق نيت داريد و
خود را براى انجام موارد اتهام آماده نكرده ايد، و به جاى او محمّد بن
فضل را قرار داد و به او دستور اكرام و احترام و اطاعت از فرمان و نظر
شما را داده است ، ولى خليفه مشتاق شماست و دوست دارد با شما تجديد عهد
نمايد، پس اگر شما هم ملاقات و ماندن نزد او را دوست داريد خود و
هركس از اهل بيت و دوستان و خادمان را كه مايل هستيد برگزينيد و با
فرصت و وقت مناسب به سوى ما بياييد، وقت سفر و توقف در بين راه و
انتخاب راه همه به اختيار شماست و اگر مايل باشيد يحيى بن هرثمه ، دوست
امير و سپاهيانش در خدمت شما حركت كنند، هر طور صلاح بدانيد، به او
دستور داده ام از شما اطاعت نمايد پس از خدا طلب خير كن تا مرا ملاقات
كنى ، هيچ كس از برادران و فرزندان و افراد خاندان و نزديكانش نزد او
از شما عزيزتر نيست .
والسلام عليك و رحمة الله و بركاته
(1176)
بدون ترديد امام از سوء نيت متوكل آگاه بود، ولى چاره اى جز رفتن به
سامرا نداشت ، زيرا سر باز زدن از دعوت متوكل ، سندى براى بدگويان مى
شد و متوكل را بيشتر تحريك مى كرد و بهانه مناسبى به دست او مى داد:
گواه اينكه امام از نيات متوكل آگاه بوده و ناچار به اين سفر رفته است
، آنكه خود بعدها در سامراء مى فرمود:
اُخرجت الى سُرَّ من راءى كُرها؛
مرا از مدينه با اكراه به سامرا آوردند.(1177)
به هر حال امام نامه را دريافت داشت و عازم سامرا شد و يحيى بن هرثمه
نيز با آن گرامى همراه بود.
فرمانده متوكل
يحيى بن هرثمه كه ماموريت داشت حضرت امام على النقى الهادى عليه
السلام را از مدينه به سامرا ببرد، طبق نقل ابن جوزى مى گويد:
((وارد مدينه شدم ، به سراغ منزل امام هادى عليه
السلام رفتم . پس از ورود من به خانه او و آگاه شدن مردم مدينه از
جريان جلب او، اضطراب و ناراحتى عجيبى در شهر به وجود آمد و چنان فرياد
و شيون برآوردند كه تا آن روز مانند آن را نديده بودم .
آنها بر امام هادى عليه السلام بيمناك بودند، زيرا او در حق آنان نيكى
كرده و همواره ملازم مسجد بود و تمايلى به دنيا نداشت .
به هر حال با قسم و سوگند تلاش كردم كه آنان را آرام سازم ، گفتم : هيچ
قصد بدى در كار نيست و هيچ خطرى ايشان را تهديد نمى كند و من ماءمور
اذيت و آزار ايشان نيستم .
آنگاه مشغول بازديد و جستجوى خانه و اثاثيه او شدم . در اتاق مخصوص
ايشان جز تعدادى قرآن و كتاب دعا چيز ديگرى نيافتم . چند نفر ماءمور،
او را از منزل خارج كردند و خود خدمتگزارى ايشان را از منزل تا سامرا
عهده دار گشتم .
پس از ورود به بغداد نخست با اسحاق بن ابراهيم طاهرى
(1178) فرماندار بغداد روبرو شدم .
وى به من گفت : يحيى ! اين آقا فرزند پيامبر است ، اگر متوكل را در
كشتن او تحريك و ترغيب نمايى بدان كه خونخواه و دشمن تو، رسول خدا صلّى
الله عليه و آله و سلم خواهد بود.
در پاسخ گفتم : به خدا قسم ، تا به حال جز نيكى و خوبى چيز ديگرى از او
نديده ام كه به چنين كارى دست بزنم .
و پس از ورود به شهر سامرا جريان را براى وصيف تركى
(1179) نقل كردم ، او نيز به من گفت : اگر يك مو از سر
ايشان كم شود، مسؤ ول آن تو خواهى بود! از سخنان اسحاق و وصيف تعجب
كردم و پس از ورود به دربار و ديدار با متوكل گزارش سفر خود را به
اطلاع او رساندم ، ديدم متوكل نيز براى ايشان احترام قائل است .(1180)
آنچه از اين برخورد برمى آيد اين است كه او ماءمور بوده است تا به
اجبار امام عليه السلام را به سامرا ببرد، لذا به تفتيش منزل امام عليه
السلام پرداخت ، ولى بهانه اى براى گزارش به متوكل به دست نياورد.
در ((عيون المعجزات ))
روايت شده كه : يحيى بن هرثمه در ابتدا نزد عبدالله بن محمّد هاشمى
رفته ، نامه را به او نشان داد. آنگاه با هم نزد امام عليه السلام آمده
و به ايشان سه روز مهلت دادند. پس از سه روز امام آماده سفر شد.(1181)
امام هادى عليه السلام در
سامرا
طبق دستور متوكل روز ورود به سامرا، به بهانه اين كه هنوز محل
اقامت امام آماده نيست ، حضرت را در محل پستى كه به خان الصعاليك
((كاروانسراى گدايان ))
معروف بود، جاى دادند و حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف
از اين كار تحقير موذيانه حضرت بود.
صالح بن سعيد مى گويد: روز ورود آن حضرت به خان الصعاليك خدمتش
شرفياب شده ، عرض كردم : فداى تو شوم ، اين ستمكاران در همه چيز مى
خواهند نور شما را خاموش سازند و در حق شما كوتاهى كنند تا آنجا كه شما
را در اين كاروانسراى پست كه كاروانسراى فقراست فرود آوردند.
آن گرامى با دست به سويى اشاره كرد و فرمود: اين جا را ببين اى سعيد!
من نگاه كردم باغ هاى آراسته و پر از ميوه و جوى هاى جارى و حوريان و
خدمتگزاران بهشتى همچون مرواريدهاى پاكيزه و دست نخورده ديدم ، حيران
شدم و بسيار تعجب كردم .
آن حضرت فرمود: ما هر كجا باشيم اين براى ماست ، اى پسر سعيد! ما در
خان الصعاليك نيستيم .(1182)
روز بعد، منزلى براى سكونت امام معين كردند كه در آنجا استقرار يافت .
امام عليه السلام در اين شهر به ظاهر آزاد بود ولى در حقيقت همانند يك
زندانى به سر مى برد، زيرا متوكل با متصل ساختن امام به حلقه درباريان
به شدت رفت و آمدهاى امام را كنترل مى نمود. با اين همه ، باز هم متوكل
از نفوذ معنوى امام در ميان مردم وحشت داشت .
يزداد پزشك مسيحى و شاگرد بختيشوع مى گفت : اگر شخصى علم غيب مى داند،
تنها اوست . او را به اينجا آورده اند تا از گرايش مردم به سوى او
جلوگيرى كنند، زيرا با وجود امام عليه السلام حكومت خود را در خطر مى
بيند.(1183)
بدگويى هاى اطرافيان خليفه و هشدارشان به او درباره احتمال شورش امام و
يارانش موجب هراس خليفه مى گرديد و او هر از گاه يك بار دستور تفتيش
و بازرسى خانه امام عليه السلام را صادر مى كرد.
شبيخون به منزل امام هادى
عليه السلام
ابن جوزى نويسنده اهل سنت مى نويسد: يك بار از امام هادى عليه
السلام نزد متوكل بدگويى كردند كه در منزل او اسلحه و نوشته ها و
چيزهاى ديگرى است كه از شيعيان او در قم به او رسيده و او در پى تهاجم
بر دولت است . متوكل گروهى را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به
خانه امام عليه السلام هجوم بردند ولى چيزى به دست نياوردند، آنگاه
امام عليه السلام را در اتاقى تنها ديدند كه در به روى خود بسته و جامه
اى پشمين به تن دارد و بر زمينى شن فرش نشسته و به عبادت خدا و تلاوت
قرآن مشغول است . امام عليه السلام را با همان حال نزد متوكل بردند و
به او گفتند: در خانه اش چيزى نيافتيم و او را رو به قبله ديديم كه
قرآن مى خواند.
متوكل چون امام عليه السلام را ديد، عظمت و هيبت امام او را فراگرفت و
بى اختيار ايشان را احترام كرد و در كنار خود نشاند، و جام شرابى را كه
در دست داشت به آن حضرت تعارف كرد. امام سوگند ياد كرد كه گوشت و خون
من با چنين چيزى آميخته نشده است ، مرا معاف دار، او دست برداشت و گفت
: شعرى بخوان !
امام عليه السلام فرمود: من شعر كم از حفظ دارم .
گفت : بايد بخوانى .
امام عليه السلام اين اشعار را خواند:
باتو على قلل الاءجبال تحرسهم |
|
غلب الرجال فما اءغنتهم القلل |
واستنزلوا بعد عز عن معاقلهم |
|
فاودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا |
ناداهم صارخ من بعد دفنهم |
|
اءين الاءساور و التّيجان و الحلل |
اءين الوجوه التى كانت منعمّة |
|
من دونها تضرب الاستار و الكلل |
فاءصفح القبر عنهم حين سائلهم |
|
تلك الوجوه عليها الدّود تنتقل |
شاهان بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند، در حالى كه مردان نيرومند
از آنان پاسدارى مى كردند، ولى قله ها نتوانستند آنان را از خطر مرگ
برهانند.
آنان پس از مدت ها عزت از جايگاه هاى امن به زير كشيده شدند و در گورها
جايشان دادند. چه منزل بد و ناپسندى !
پس از آنكه به خاك سپرده شدند، فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دست
بندها و تاج ها و لباسهاى فاخر؟ كجاست آن چهره هاى در ناز و نعمت پرورش
يافته كه به احترامشان پرده ها مى آويختند؟
((بارگاه
و پرده و دربان داشتند
)).
گور به جاى آنان پاسخ داد: بر آن چهره ها هم اكنون كرم ها راه مى روند.
اكنون كرم ها بر سر خوردن آن چهره ها با هم مجادله مى كنند.
آنان مدت درازى در دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولى امروز آنان كه خورنده
همه چيز بودند، خود خوراك حشرات و كرم هاى گور شده اند.
امام عليه السلام با خواندن اين اشعار كه متوكل انتظار آن را نداشت بزم
خليفه را دگرگون كرد.
مسعودى مى نويسد: متوكل و تمام حاضران گريستند و آنگاه متوكل دستور داد
بساط شراب را برچيدند و سپس چهارهزار درهم به امام عليه السلام داد و
آن حضرت را با احترام به منزل بازگرداند.
(1184)
اما متوكل در طول دوران حكومتش چندبار تصميم به شهادت امام هادى عليه
السلام گرفت ، ولى هيچگاه موفق نشد و خداوند امام هادى عليه السلام را
از شر او نجات داد.
آخرين بارى كه امام هادى عليه السلام را زندانى كرده بود و قصد كشتن آن
حضرت را داشت ، يكى از شيعيان امام به نام ابن اورمة كه نگران جان امام
عليه السلام بود در زندان به ملاقات امام مى رود، امام به او مى
فرمايد:
((نگران نباش دو روز بيشتر طول نخواهد كشيد كه
خداوند خون او و يارش
((فتح بن خاقان
)) را خواهد ريخت
)) و دو
روز بعد متوكل كشته شد.
(1185)
هجومى ديگر به منزل امام
هادى عليه السلام
متوكل پس از يك بيمارى كه با راهنمايى امام بهبود يافته بود،
پانصد دينار خدمت امام هادى عليه السلام فرستاد و مادر متوكل نيز طبق
نذرى كه براى بهبود فرزندش كرده بود، مبلغ ده هزار دينار در كيسه اى
مهر و موم كرده نزد امام فرستاد.
از اين قضيه مدتى طولانى گذشت و مردى به نام بطحايى نزد متوكل از امام
بدگويى كرد كه اموال و سلاح و نفرات فراهم آورده و قصد قيام دارد.
متوكل به سعيد حاجب دستور داد با گروهى از لشكر پياده و مبارزانى شجاع
، غافلگيرانه به منزل امام هادى عليه السلام هجوم ببرد و هرچه اموال و
اسلحه يافته ضبط كرده بياورد.
سعيد مى گويد: هنگامى كه مردم به خواب رفتند، همراه گروهى از جنگاوران
با نردبان هايى سراغ خانه آن حضرت رفتيم و بر بام خانه برآمديم و درب
را باز كرديم و با شمع ها و چراغ ها و مشعل ها هجوم برديم و همه جاى
خانه را از بالا تا پايين و گوشه و كنار جستجو كرديم و چيزى جز دو كيسه
، يكى بزرگ و پر از دينار كه مهر و موم شده بود و ديگرى كوچك در آن جز
اندكى دنيا نبود و نيز يك شمشير در غلافى كهنه كه آويخته بود، نيافتيم
و امام عليه السلام را ديديم كه بر حصيرى ايستاده و نماز مى گزارد، و
جبه اى پشمين بر دوش و كلاهى بر سر داشت و به ورود و هجوم ما اعتنايى
نكرد. دو كيسه پول و آن شمشير را نزد متوكل بردم و گفتم : آنچه از مال
و اسلحه يافتيم اين است ، و جريان را به او گزارش دادم .
متوكل مهر مادر خويش را بر كيسه اى كه پر از دينار بود، ديد، مادر خود
را خواست و از او جريان آن را پرسيد.
مادرش گفت : آنگاه كه بيمار بودى نذر كردم اگر خدا به تو بهبودى بخشد
ده هزار دينار از مال خود به ابوالحسن امام هادى عليه السلام بدهم ، و
آن را در همين كيسه گذاشته نزد او فرستادم ، و اين مهر من است .
متوكل پانصد دينار ديگر بر پانصد دينارى كه قبلا داده بود افزود و به
سعيد حاجب گفت : دو كيسه و شمشير را به او بازگردان و از سوى ما
عذرخواهى كن .
سعيد مى گويد: آنها را بازگرداندم و عرض كردم : خليفه عذرخواهى مى كند
و پانصد دينار بر پانصد دينار قبلى افزوده است و مايلم كه مرا نيز عفو
كنى چون من بنده و ماءمورم و ياراى سرپيچى از فرمان خليفه را ندارم .
آن گرامى فرمود:
و سيعلم الذين ظلموا اءىّ منقلب ينقلبون ؛
ديرى نمى پايد كه ستمگران درمى يابند به كجا بازمى گردند.
(1186)
متوكل تبهكار بزرگ
متوكل از جنايتكارترين بنى عباس است . او نسبت به اميرالمؤ منين
على عليه السلام و خاندان پاك او كينه و دشمنى خاص داشت ، چندان كه حتى
براى پسرش منتصر نيز غيرقابل تحمل بود. دوران حكومت او براى شيعيان و
علويان يكى از سياهترين دوران ها به شمار مى رود.
اينك به برخى از جنايات او نمونه وار اشاره مى كنيم :
1 - در حكومت او گروهى از علويان ، زندانى شدند يا تحت تعقيب قرار
گرفتند و متوارى شدند كه محمّد بن صالح از نوادگان امام مجتبى عليه
السلام و محمّد بن جعفر از آن جمله اند.
(1187)
2 - بارگاه ملكوتى حضرت امام حسين عليه السلام همواره الهام گر مبارزه
و يادآور روح سازش ناپذير فرزند رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلم
بوده و هست و خواهد بود. بسيارى از مبارزان شيعه با اجتماع در اين مكان
مقدس ، قيام خود را عليه حكومت ستمگر بنى عباس پى ريزى مى كردند. از
جمله يحيى بن عمر
((از نوادگان امام سجاد عليه
السلام
)) كه در دوران متوكل قيام كرد، در آغاز
نهضت به كربلا رفت و در جمع زايران حسينى تصميم خود را آشكار ساخت و
آنان را به همراهى با خود دعوت كرد.
از اين رو متوكل تصميم گرفت دست مردم به ويژه شيعيان را از اين پايگاه
كوتاه كند، به همين دليل اعلام كرد مردم موظفند ظرف سه روز منطقه كربلا
را ترك كنند. هر كس پس از اين مدت در آنجا ديده شود، دستگير و زندانى
خواهد شد.
(1188
)
سپس پايگاه هايى به فاصله يك ميل بر سر راه هاى منتهى به كربلا ايجاد
كرد و افرادى را بر آنها گمارد تا هر كس براى زيارت قبر مطهر امام سوم
عليه السلام مى رود دستگير كرده يا به قتل رسانند.
(1189)
بدين طريق متوكل زايران زيادى را به شهادت رساند و پس از ايجاد جو ترس
و اختناق و پراكندن شيعيان از اطراف حرم حضرت امام حسين عليه السلام ،
يهودى تازه مسلمان شده اى به نام
((ديزج
)) را ماءمور ويران كردن قبر مطهر حضرت امام
حسين عليه السلام و خانه هاى اطراف آن كرد.
(1190)
ديزج ، حرم مطهر و اطراف آن را تا حدود 200 جريب ويران كرد و با خاك
يكسان نمود و سپس دستور داد زمين آن را شخم بزنند و در آن كشاورزى كنند
تا آثارى از آن بر جاى نماند و حتى نقل شده كه متوكل هفده بار قبر آن
حضرت را خراب كرد.
اين حادثه تلخ در سال 236 هجرى قمرى رخ داد. خراب كردن قبر امام حسين
عليه السلام مسلمانان را خشمگين ساخت ؛ مردم بغداد شعارهايى عليه متوكل
بر ديوارها و مساجد مى نوشتند، و او را ضمن اشعارى هجو كردند. در اشاره
به اين حوادث ابن سكيت يا بسامى در ابيات نسبت داده شده به او، در مقام
مقايسه اين جنايت با آنچه كه يزيد نسبت به امام حسين عليه السلام انجام
داده بود، اشعار زير را سرود:
بالله ان كانت اُميَّة قد اءتت |
|
قتل ابن بنت نبيها مظلوما |
فلقد اءتاه بنواءبيه بمثله |
|
هذا لعمرى قبره مهدوما |
اءسفوا على اءن لا يكونوا شاركوا |
|
فى قتله فتتّبعوه رميما |
(1191)
به خدا سوگند اگر بنى اميه به ستم فرزند دختر پيامبرشان را كشتند.
اينك كسانى از دودمان او هستند (بنى عباس كه از فرزندان عبدالمطلب و
جزو بنى هاشم محسوب مى شوند) جنايتى مانند جنايت بنى اميه مرتكب شده
اند؛ اين قبر امام حسين عليه السلام است بميرم كه ويران شده است .
گويى بنى عباس متاسفند كه در شهادت امام حسين عليه السلام شركت نداشته
اند، پس استخوانهاى او را زير و رو مى كنند.
3 - شعراى متعهد و مسؤ ول ، هنر و قريحه خويش را به كار مى بردند و
عليه متوكل اشعارى مؤ ثر مى سرودند و افكار مردم را به جنايات بنى عباس
متوجه مى ساختند، و در مقابل متوكل براى خاموش كردن هر صداى اعتراض و
مخالفتى از هيچ جنايتى دريغ نمى ورزيد، و عالمان و شاعران و گروه هاى
ديگرى را كه تن به سازش و همكارى با حكومت او نمى دادند به شدت سركوب
مى كرد و به فجيع ترين شكل به قتل مى رساند.
ابن سكيت شاعر و اديب نام آور شيعى ، كه در ادبيات عرب او را امام
ناميدند، اهوازى بود و يكى از ياران نزديك امام جواد و امام هادى
عليهماالسلام به شمار مى رود. او به جهت سكوت زياد به ابن سكيت معروف
گرديده و از بزرگان علم لغت و ادب و شعر و منطق بوده و كتابهاى مفيدى
نوشته كه از جمله آنها تهذيب الالفاظ و اصلاح المنطق است .
ابن خلكان و ابوالعباس مبرد مى گويند: ما در بغداد كتابى بهتر از كتاب
ابن سكيت درباره منطق نيافتيم .
وى در پنجم رجب 244 هجرى قمرى به دست متوكل به شهادت رسيد. و سببش آن
بود كه متوكل ابن سكيت را مجبور نمود كه دو پسرش معتز و مويد را درس
بدهد، يك روز متوكل از او پرسيد كه : دو پسر من نزد تو بهترند يا حسن و
حسين عليهماالسلام ؟
ابن سكيت گفت :
و الله انَّ قبرا خادم على بن ابى طالب خير منك
و من ابنيك ؛
به خدا قسم كه قنبر خادم اميرالمؤ منين عليه السلام بهتر از تو و دو
فرزند تو مى باشد.
متوكل چون خرسى زخم ديده برآشفت و فرمان داد زبان او را از پشت سرش
بيرون بكشند و بدين ترتيب آن نماد شجاعت و شرف در 58 سالگى به شهادت
رسيد. درود خدا و پاكان و آزادگان بر او باد.
(1192)
4 - متوكل براى از بين بردن نام و ياد اهل بيت عليهم السلام و خاندان
پاك پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم به هر عملى دست مى زد.
خطيب بغدادى مى نويسد: متوكل عباسى ، نصر بن على جهضمى را به علت نقل
حديثى درباره منقبت و فضيلت اميرالمؤ منين على عليه السلام و حضرت
فاطمه زهرا عليهاالسلام و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام هزار
تازيانه زد و دست از او برنداشت تا آنكه شهادت دادند او از اهل سنت است
.
حديث پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم اين است : هر كس دوست دار من و
اين دو و پدر و مادرشان باشد در روز قيامت با من خواهد بود.
5 - پرداخت مبالغ هنگفتى صله به شعراى خودفروخته اى همچون مروان بن ابى
الجنوب براى هجو بنى هاشم و مدح بنى عباس .
(1193)
6 - متوكل زمانى كه به ايجاد ارتشى نوين موسوم به شاكريه دست زد،
افرادى را از مناطقى كه در بينش ضدعلوى مشهور بودند، به ويژه از سوريه
، الجزيه ، جبل ، حجاز و عنبا استخدام كرد.
(1194)
7 - متوكل به حاكم مصر دستور داد تا طالبيان را به عراق تبعيد كند،
حاكم مصر نيز چنين كرد، آنگاه در سال 236 آنان را به مدينه منتقل كرد.
(1195)
8 - اخراج شيعيان از دستگاه دولت .
فشار اقتصادى
شيعيان هرچند با فشارهاى اقتصادى آشنا بودند و خاطره فدك را از
ياد نبرده بودند و با فشارهاى اقتصادى زمان منصور دوانيقى خو كرده
بودند، اما در دوران متوكل با ابعاد گسترده تر و وحشتناك ترى از اين
گونه فشارها روبرو بودند، در ذيل به ذكر برخى از اقدامات متوكل به
منظور تضعيف جبهه تشيع بسنده مى كنيم :
1 - متوكل از نظر اقتصادى به قدرى بر شيعيان سخت گرفت كه مى نويسند:
در آن زمان گروهى از بانوان علوى در مدينه حتى كى دست لباس درست
نداشتند كه در آن نماز بگزارند و فقط يك پيراهن مندرس براى آنان مانده
بود كه هنگام نماز به نوبت از آن استفاده مى كردند و نيز با چرخ ريسى
روزگار مى گذراندند و پيوسته در چنين سختى و تنگدستى بودند تا متوكل به
هلاكت رسيد.
(1196)
2 - گماشتن عمر بن فرج رخجى به فرماندارى مدينه ، او كه فردى بسيار
كينه توز نسبت به خاندان ابى طالب بود، مردم را از نيكى و احسان به آل
ابوطالب بازمى داشت و به سختى دنبال اين كار بود، چنان كه مردم نيز از
بيم جان ، دست از حمايت علويان برداشتند و زندگى بر آنان سخت شد.
(1197)
3 - متوكل دارايى علويان را كه ملك فدك بود مصادره كرد. نقل شده است كه
درآمد فدك در آن زمان بالغ بر 24 هزار دينار بوده است .
(1198)
4 - او به حاكم خود در مصر دستور داد با علويان بر اساس قوانين زير
برخورد كند:
الف ) به هيچ يك از علويان هيچ گونه ملكى داده نشود، و همچنين اجازه
اسب سوارى و حركت از فسطاط به شهرهاى ديگر داده نشود.
ب )به هيچ يك از علويان جواز داشتن بيش از يك برده داده نشود.
ج ) چنانچه دعوايى بين يك علوى و غيرعلوى صورت گرفت ، قاضى نخست به سخن
غيرعلوى گوش فرادهد و پس از آن بدون گفتگو با علوى ، سخن غيرعلوى را
بپذيرد.
(1199)
تاراج بيت المال
در كنار اين فشارهاى جانكاه نسبت به شيعيان ، متوكل در بناى كاخ
هاى متعدد خود، اموال هنگفتى را هزينه مى نمود. اين اموال از بيت
المال به يغما مى رفت و صرف ساخت كاخ هاى باشكوه مى گرديد. كاخ هايى
به نام شاه ، عروس ، شبداز، بديع ، غريب و برج در ايام او بنا گرديد و
فقط براى كاخ اخير يك ميليون و هفتصد هزار دينار هزينه شد.
(1200)
در ساختن قصر بركواء از بهترين و بزرگترين قصرهاى وى بود، بيست ميليون
درهم هزينه كرد.
(1201)
در مراسم ختنه فرزند خود معتز، تشريفات بسيار پرخرج و سرسام آورى به
راه انداخت . او دستور داد تا فرشى را كه طول آن صد ذراع و عرض آن
پنجاه ذراع بود، براى تالار قصر كه داراى همين ابعاد بود، تهيه كردند و
براى پذيرايى از دعوت شدگان چهار هزار صندلى از طلا و مزين به جواهر در
تالار قصر چيدند.
بيست ميليون درهم آماده شده بود تا بر سر زنان و خدمتكاران و حاشيه
نشينان ريخته شود و يك ميليون درهم كه روى آنها عنوان جشن و مراسم ختنه
كنان حك شده بود، بر سر آرايشگر و ختنه كننده و غلامان و پيشكاران
مخصوص ريخته شد.
آن روز از ختنه كننده معتز پرسيدند كه تا موقع صرف غذا چه مبلغى به او
رسيده است ؟
گفت : هشتاد و چند هزار دينار غير از اشياى زرين و انگشترى و جواهر!
وقتى كه صورت مخارج جشن ختنه كنان به متوكل تسليم شد، بالغ بر هشتاد و
شش ميليون درهم شده بود.
(1202)
سيوطى مى نويسد: او چهار هزار كنيز در كاخ خود داشت كه از همه آنها كام
جسته بود.
(1203)