عالم برزخ در چند قدمى ما

محمد محمدى اشتهاردى

- ۳ -


18- سوء عاقبت شاگرد برجسته فضيل

فضيل بن عياض يكى از پارسيان وارسته بود، به او خبر دادند دانشمندترين و بهترين شاگردانت در بستر مرگ افتاده است فضيل با شتاب به بالين او آمد، ديد او در حال جان دادن است، نزد سرش نشست و سوره (يس) را خواند، ناگاه آن شاگرد در آن حال به فضيل گفت: اى استاد اين سوره را نخوان.

فضيل ساكت شد و او را تلقين نمود و گفت بگو لا اله الا اللّه

او گفت: من آن را نمى‏گويم و از آن بيزارم. و سپس با همين حال بد مرد.

فضيل از مشاهده وضع او بسيار غمگين و ناراحت شد و با خود مى‏گفت: چرا اين شاگرد برجسته‏ام، چنين حالت بدى پيدا كرد؟!، به خانه خود رفت و مدتى بيرون نيامد تا شاگردش را در عالم خواب ديد، كه او را به سوى دوزخ مى‏كشانند از او پرسيد: تو اعلم شاگردان من بودى، چرا خداوند اين معرفت را از تو گرفت و با سوء عاقبت مردى؟

او در جواب گفت: به خاطر سه خصلت بد، چنين گرفتار شدم:

نخست اين كه : نمام و سخن چين بودم.

دوم اين كه : نسبت به مردم حسود بودم.

سوم اينكه نزد طبيبى رفتم و بيمارى خود را به او عرضه كردم، او گفت در سال، يك قدح شراب بخور، من به خاطر دستور او با اين كه شرعا جايز نبود، شراب مى‏خوردم، از اين رو عاقبت بدى پيدا كردم، و با آن حال مردم‏(35)

19- آرامش شيعه و دوست على (عليه السلام) هنگام مرگ

روايت كننده مى‏گويد: با چند نفر، على (عليه السلام) را در حال سجده ديديم، بلند بلند گريه مى‏كرد، عرض كرديم:

اى امير مومنان! گريه جان سوز تو ما را بيمار كرد، و قلب ما را مجروح نمود و سوزانيد، هيچگاه نديده بوديم، اين گونه گريه كنى، چرا اين چنين پريشانى؟

امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: در سجده بودم و به دعا و راز نياز با خداوند اشتغال داشتم، خواب مرا ربود، در عالم خواب، خوابى وحشتناك ديدم كه سخت مرا پريشان كرد، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را ايستاده ديدم كه به من فرمود: اى ابوالحسن! غيبت تو طولانى شده، مشتاق ديدارت هستم، خداوند آن چرا در كه در مورد تو به من وعده داده بود وفا كرد

عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)! خداوند چه عهدى را در مورد من، به تو وفا كرد.

فرمود، خداوند در مورد تو و همسر و فرزندان و نوادگانت وعده خود را در درجه عالى از مقام عليين وفا نمود (كه آنها در آن جايگاه عظيم هستند).

عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، پدر و مادرم فدايت، شيعيان ما در كجايند؟

فرمود: شيعتنا معنا... شيعيان ما با ما هستند، و قصرها و خانه‏هاى آنها رو به روى قصرها و خانه‏هاى ما است،

عرض كردم: اى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، براى شيعيان ما در دنيا چه پاداشى هست؟

فرمود: امنيت و عافيت.

عرض كردم: هنگام مرگ به آن‏ها چه مى‏رسد؟

فرمود: شيعه (حقيقى) هنگام مرگ، صاحب اختيار است، و به فرشته مرگ، امر مى‏شود كه از او اطاعت كند.

عرض كردم: اين مطلب را روشنتر بيان فرمائيد.

فرمود: آن شيعيانى كه علاقه وافر به ما دارند و دوست صميمى ما مى‏باشند، هنگام مرگ، روح آنها (به قدرى آسان) قبض مى‏شود، همانند تشنه‏اى از شما كه در فصل تابستان، آب خنك بياشامد كه موجب شادابى قلب مى‏گردد، و مرگ ساير شيعيان همچون كسى است كه در بسترش آراميده و به خواب خوش فرو مى‏رود.(36)

20- امام على (عليه السلام) در بالين مردگان و در جايگاههاى خطير

حارث همدانى از دوستان و پيروان مخلص امام على (عليه السلام) بود، و در جايگاه بلندى در پيشگاه آن حضرت قرار داشت، او بيمار شد، حضرت على (عليه السلام) براى احوال پرسى با او ملاقات كرد و پس از گفتگوئى، به او فرمود:

اى حارث! به تو مژده مى‏دهم كه در لحظه مرگ مرا مى‏بينى و مى‏شناسى، و همچنين هنگام عبور از پل صراط و در كنار حوض كوثر و هنگام مقاسمه.

حارث عرض كرد: مقاسمه چيست؟

امام على (عليه السلام): مقاسمه، آن است كه من دوزخيان را به دوزخ (و بهشتيان را به سوى بهشت) تقسيم صحيح مى‏كنم، مى‏گويم: اى آتش اين دوست من است او را رها كن و اين دشمن من است او را بگير.

سپس امام على (عليه السلام) دست حارث را گرفت و فرمود: اى حارث همين گونه كه دستت را گرفتم، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دستم را گرفت در آن هنگام كه از حسادت قريش و منافقين، به آن حضرت شكايت نمودم، به من فرمود، وقتى روز قيامت بر پا شود، من ريسمان و دامن عصمت خدا را بگيرم، و تو اى على! دامن مرا بگيرى! و شيعيانت دامن تو را بگيرند... سپس سه بار فرمود، اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى هستى و همراه اعمالت مى‏باشى.

حارث برخواست و از شدت خوشحالى نمى‏توانست لباس خود را جمع كند و روپوش خود را مى‏كشانيد و مى‏گفت:

پس از اين سخن (كه هنگام مرگ و... با على (عليه السلام) ملاقات كنم) هيچ باكى از مرگ ندارم كه من بر مرگ وارد گردم، يا آن بر من وارد شود.

شاعر آگاه و پر صلابت سيد حميرى، اين حديث را از قول امام على (عليه السلام) به حارث همدانى، چنين با شعر سرود:

يا حار همدان من يمت يرنى   من مومن او منافق قبلا
يعرفنى طرفه و اعرفه   بنعته و اسمه و ما عملا
و انت عند الصرات تعرفنى   فلا تخف عثره و لا زللا
اسقيك من بارد على ظما   تخاله فى الحلاوه العسلا
اقول للنار حين توقف   دعيه لا تقربى الرجلا
دعيه لا تقربيه ان له   حبلا بحبل الوصى متصلا

اى حارث همدانى ! هر كس كه بميرد مرا خواهد ديد خواه مومن باشد يا منافق با من رخ به رخ مى‏شود.

ديد او را مى‏نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى‏شناسم.

و تو اى حارث، روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت، بنابراين از لغزش و لرزش نترس.

من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا، به تو مى‏نوشانم، كه از شدت شيرينى، پندارى كه عسل است.

در هنگامى كه تو را در مقام عرض و حساب، متوقف سازند،. من به آتش مى‏گويم: او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو.

او را رها كن و ابدا كنار او نيا، و به او نزديك نشو، زيرا دست او به ريسمان محكم است كه آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى على (عليه السلام) پيوند دارد(37)

21- مجازات مسخره كردن حديث پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم)

روزى امام سجاد (عليه السلام) به جمعى از مسلمانان مدينه از قول رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: وقتى انسان مى‏ميرد و جنازه او را در ميان تابوت مى‏گذارند، و حمل مى‏كنند، او به حمل كنندگان مى‏گويد:

آيا سخن مرا نمى‏شنويد؟ من در مورد دشمن خدا (شيطان) به شما شكايت مى‏كنم، او مرا فريب داد و به اينجا رسانيد، و براى نجات من اقدام نكرد، و از شما در مورد برادران و خواهران شكايت مى‏كنم، كه مرا به خودم واگذاشتند، و از شما در مورد خانه‏ام شكايت مى‏كنم، كه اموالم براى ساختمان مصرف كردم، ولى غير من در آن سكونت گزيد، با من مدارا كنيد، و در مورد من شتاب نكنيد.

يكى از مسلمين غافل به نام ضمرة بن معبد، اين گفتار را به مسخره گرفت و از روى استهزاء گفت اگر مرده در ميان تابوت، سخن مى‏گويد، مى‏بايست بر گردنهاى حمل كنندگان بجهد!!.

امام سجاد (عليه السلام) وقتى از مسخره كردن او آگاه شد فرمود: نمى‏دانيم با مردم چگونه رفتار كنيم، اگر آن چه از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيده‏ايم به آن‏ها ابلاغ كنيم، مى‏خندند و مسخره مى‏كنند، و اگر سكوت كنيم براى ما روا نيست

سپس در مورد ضمره چنين نفرين كرد: خدايا اگر ضمره حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را به مسخره مى‏گيرد او را به عذاب سخت بگير

چهل روز از اين ماجرا گذشت كه ضمره از دنيا رفت، غلامش نقل مى‏كند وقتى جنازه ضمره را به خاك سپردم‏ى و بازگشتيم، امام سجاد (عليه السلام) با من ملاقات كرد، و فرمود: از كجا مى‏آئى؟

عرض كردم: از از دفن جنازه ضمره باز مى‏گردم، وقتى جنازه او را در ميان قبر نهاديم صورتم را روى جنازه نهادم، صدائى شنيدم، سوگند به خدا، صداى خود ضمره بود كه در دنيا آن را مى‏شنيدم، او به خود خطاب كرده و مى‏گفت:

ويلك يا ضمره بن معبد، اليوم خذلك كل خليل و صار مصيرك الى الجحيم، فيها مسكنك و مبينك و المقيل

واى بر تو اى ضمره! امروز هر دوستى، تو را تنها به خودت واگذاشت، و رهسپار دوزخ گشتى و همان، محل سكونت و خوابگاه و بازگشتگاه تو گرديد

امام سجاد (عليه السلام) فرمود: از درگاه خدا درخواست عافيت مى‏كنم اين است كيفر آن كسى كه حديث رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) را مسخره كند.(38)

22 - شفاعت امام حسين (عليه السلام) در مورد تاخير عمر آيت اللّه حائرى (رحمة الله عليه)

مرحوم آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى موسس حوزه علميه قم از مراجع وارسته و علماى بزرگ و موفق تشيع بود كه در سال 1355 قمرى در قم از دنيا رفت و مرقد شريفش در مسجد بالاسر در مرقد منور حضرت معصومه (سلام الله عليه) قرار دارد.

يكى از عجائبى كه افراد موثق از جمله آيت اللّه فريد محسنى (رحمة الله عليه) نقل نموده‏اند ماجراى زير است:

هنگامى كه آيت اللّه حائرى، سرپرست حوزه علميه اراك (قبل از سال 3401قمرى) بودند، براى مرحوم آيت اللّه حاج آقا مصطفى اراكى نقل كردند: در آن هنگام كه در كربلا بودم و به درس و بحث اشتغال داشتم، شبى كه شب سه شنبه بود و در عالم خواب ديدم، شخصى به من گفت: اى شيخ عبد الكريم! كارها را انجام بده كه سه روز ديگر خواهى مرد.

من از خواب بيدار شدم و حيران بودم و به خود مى‏گفتم: البته خواب است شايد تعبير نداشته باشد.

روز سه شنبه و چهار شنبه، مشغول درس و بحث بودم، تا اينكه آنچه در عالم خواب ديده بودم از خاطرم رفت، روز پنجشنبه كه تعطيل بودم، با بعضى از رفقا به طرف باغ مرحوم سيد جواد رفتيم، در آنجا قدرى گردش و مباحثه علمى نموديم تا ظهر شد، نهار را همان جا صرف كرديم، پس از نهار، ساعتى خوابيديم، در همين هنگام لرزه شديدى مرا فرا گرفت، رفقا در آنجا عبا و روانداز داشتند، روى من انداختند، ولى همچنان بدنم لرزه داشت و در ميان آتش تب افتاده بودم، حس كردم كه حالم بسيار وخيم است، به رفقا گفتم، زودتر مرا به خانه برسانيد، آنها وسيله‏اى فراهم كرده، زود مرا به شهر كربلا آورده و به خانه‏ام رساندند، در خانه بى حال و حس، در بستر افتاده بودم، بسيار حالم دگرگون شد و در اين ميان به ياد خواب سه شب قبل افتادم، علائم مرگ را مشاهده كردم و با در نظر گرفتن خوابى كه ديده بودم احساس كردم كه پايان عمرم نزديك شده است، در اين حال، ناگهان ديدم دو نفر ظاهر شدند و در جانب راست و چپ من نشستند، و به همديگر نگاه مى‏كردند و به همديگر مى‏گفتند، اجل اين مرد رسيده، مشغول قبض روحش گرديم، در اين هنگام با قلبى صاف و خالص به ساحت مقدس امام حسين (عليه السلام) متوسل شدم و عرض كردم: اى حسين عزيز، دستم خالى است، كارى نكردم و براى خود توشه‏اى فراهم ننموده‏ام، شما را به حق مادرتان حضرت زهرا (سلام الله عليه) از من شفاعت كنيد، كه خدا مرگ مرا به تاخير اندازد، تا خود را براى سفر آخرت آماده سازم، هماندم ديدم شخصى نزد آن دو نفر كه مى‏خواستند روحم را قبض كنند آمد و به آنها گفت: حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) فرمودند: شيخ عبد الكريم به ما متوسل شده و ما هم در پيشگاه خدا از او شفاعت كرديم تا عمرش را به تاخير بيندازد، خداوند شفاعت ما را پذيرفت، بنابراين شما روح او را قبض نكنيد.

در اين وقت آن دو نفر به هم نگاه كردند و به آن شخص گفتند سمعا وطاعه، آنگاه ديدم آن دو نفر همراه فرستاده امام حسين (عليه السلام) به سوى آسمان پرواز كرده و رفتند، در اين هنگام احساس سلامتى و عافيت كردم، صداى گريه و زارى بستگان را شنيدم، كه به سر و صورت مى‏زدند، آهسته دستم را حركت دادم و چشم را گشودم، ديديم چشمم را بستند و به رويم روپوشى انداختند، خواستم پاهايم را بگشايم، متوجه شدم كه انگشت بزرگ پايم را بسته‏اند، دستم را براى بلند كردن چيزى بلند كردم، شنيدم مى‏گويند آرام شويد، گريه نكنيد، كه بدن حركت دارد، آرام شدند، رو اندازى كه به رويم انداخته بودند، برداشتند، چشمم را گشودند و بند پايم را باز كردند، با دست به دهانم اشاره كردم كه به من آب بدهيد، آب به دهانم ريختند، كم كم از جا برخاسته و نشستم، تا پانزده روز ضعف و كسالت داشتم و بحمد اللّه به طور كلى از آن حالت، خوب شدم، و اين موهبت به بركت لطف مولايم امام حسين (عليه السلام) بود، آرى به خدا سوگند.(39)

23- مهربانى شديد عزرائيل به مومن، هنگام مرگ

ابو بصير، يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، در محضر آن حضرت بود، به آن بزرگوار عرض كرد:

فدايت گردم! آيا مومن، مرگ و خروج روح از كالبدش را ناخوش دارد.؟

امام صادق: نه به خدا سوگند.

ابو بصير: چگونه مى‏شود كه او به مرگ علاقه‏مند باشد؟ (با اين كه هر كسى مرگ را دوست ندارد).

امام صادق: هنگامى كه مومن در لحظه مرگ قرار گرفت، رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مومنان على (عليه السلام)، و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) و همه امامان (عليهم السلام) در بالين او حاضر مى‏شوند، جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل نيز حاضر مى‏شوند، امير مومنان على (عليه السلام) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) عرض مى‏كند، اى رسول خدا، اين مومن ما را دوست داشت و ما را رهبر خود قرار داده بود، پس او را دوست بدار،.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل مى‏گويد، اين مومن، على (عليه السلام) و فرزندان او را دوست داشت، پس او را دوست بدار.

جبرئيل هم همين سخن را به اسرافيل و ميكائيل مى‏گويد و سپس همه به عزرائيل مى‏گويند: اين مومن، محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را دوست داشت و، على (عليه السلام) و فرزندانش را امام خود قرار داد، به او مدار كن

عزرائيل در پاسخ مى‏گويد: سوگند به كسى كه شما را برگزيد و گرامى داشت، محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به پيامبرى برگزيد و به مقام رسالت، اختصاص داد.

لانا ارفق به من ولد رفيق و اشفق عليه من اخ شفيق

من از پدر صميمى، نسبت به او صميمى ترم، و از برادر مهربان، نسبت به او مهربان‏تر مى‏باشم.

سپس عزرائيل به آن مومن متوجه مى‏شود، تا روح او را قبض كند، به او مى‏گويد: اى بنده خدا! آيا برات آزادى و كارت نجات خود را گرفتى؟

مومن، مى‏گويد: آرى.

عزرائيل مى‏گويد: براى چه، اين برات و كارت را گرفتى؟.

مومن مى‏گويد: به خاطر محبتى كه محمد و آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) داشتم، و به خاطر آنكه ولايت على (عليه السلام) و فرزندان او را پذيرفته بودم.

عزرائيل مى‏گويد: از آنچه از آن مى‏ترسيدى، خداوند تو را از آن ايمن نمود، و به آنچه كه اميد داشتى خداوند تو را به اميدت رسانيد، دو چشم خود را بگشا و به آنچه در حضورت است بنگر.

مومن چشم خود را مى‏گشايد، و به پيامبر و امامان (عليه السلام) يكى يكى نگاه مى‏كند، و درى از بهشت به روى او گشوده مى‏گردد، و به او گفته مى‏شود: خداوند اين بهشت را براى تو آماده ساخته، و اينها پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش رفيقها و دوستان تواند، افتحب اللحاق بهم او الرجوع الى الدنيا: آيا دوست دارى به اينها محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آلش بپيوندى يا به دنيا باز گردى؟

مومن در پاسخ مى‏گويد: نيازى به دنيا و بازگشت به آن را ندارم.

منادى خدا از درون عرش فرياد مى‏زند كه هم او و هم همه حاضران صداى آن منادى را مى‏شنوند نداى او اين است:

ياايتها النفس المطمئنه ارجعى الى محمد و وصيه و الائمه من بعد ارجعى الى ربك راضيه بالو لايه، مرضيه بالثواب، فادخلى فى عبادى و ادخلى جنتى غير مشوبه

اى كسى كه به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و امامان بعد از او اطمينان داشتى، باز گرد به سوى پروردگارت، در حالى كه كه تو به ولايت آنها راضى هستى، و با او ثوابش از تو خوشنود است، داخل شو در ميان بندگانم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندانش و داخل شو در بهشتم كه هيچ گونه گرفتارى و رنج در آن نيست(40)

نظير اين مطلب نيز از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است و در پايان آمده: فما شيى احب من استلال روحه و اللحقوق بالمنادى

در اين هنگام، براى مومن هيچ چيزى محبوب تر از آن نيست كه هر چه زودتر روحش از تنش جدا گردد و به اين منادى بپيوندد.(41)

24- تاسف و عذاب دشمن على (عليه السلام) هنگام مرگ

ابن ابى يعفور (يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام) مى‏گويد:

ما با (خطاب جهنى) همنشين بوديم، و او نسبت به آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، ناصبى شديد بود (بسيار آنها را دشمن داشت) و از دوستان نجده حرورى (رئيس خوارج منسوب به قريه حروراء) به شمار مى‏آمد.

خطاب، بيمار شد و در بستر مرگ افتاد، من به خاطر هم نشينى سابق و تقيه، به عيادت او رفتم، ديدم بى هوش شده و در حال جان دادن است، ناگاه شنيدم مى‏گفت:

مالى و لك يا على: مرا به تو اى على (عليه السلام) چكار؟ (چرا با تو دشمنى كردم كه اكنون كيفر سختش را بنگرم)

ابن ابى يعفور مى‏گويد، بعدا به حضور امام صادق (عليه السلام) رفتم و ماجراى جان كندن و سخن خطاب را، براى امام صادق (عليه السلام) بيان كردم.

آن حضرت، دوبار فرمود. راه و رب الكعبه: به خداى كعبه، او على (عليه السلام) را ديد يعنى خطاب، هنگام مرگ، على (عليه السلام) را ديد و فهميد كه دشمنى با آن حضرت، چه باطن پر عذابى دارد(42).

25- مثال مرگ، براى شايستگان

شخصى از امام جواد (عليه السلام) پرسيد، چرا عده‏اى از مسلمانان از مرگ هراسانند و آن را ناخوش دارند.

امام جواد (عليه السلام) فرمود: زيرا آنها مرگ را نمى‏شناسند از اين رو آن را خوش ندارند، اگر آن را مى‏شناختند و از دوستان خدا بودند، آن را دوست داشتند، و مى‏دانستند آخرت براى آنها، بهتر از دنيا است.

سپس امام جواد (عليه السلام) براى روشن نمودن مطلب، اين مثال را زد و به او فرمود:

چرا كودك و ديوانه، دوائى را كه به حال او سود دارد و موجب تسكين درد آنها مى‏شود، دور مى‏كنند و نمى‏خورند؟

او گفت: به خاطر اين كه آنها، به فايده دوا آگاه نيستند.

امام جواد (عليه السلام) فرمود: سوگند به كسى كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را به حق مبعوث كرد، كسى كه خود را براى مرگ، آماده كامل كند، فايده آن مرگ براى او از فايده اين دارو براى بيمار بيشتر است، آگاه باشيد، اگر آنها (كه خود را آماده كرده‏اند) مى‏دانستند كه مرگ براى آنها پلى به سوى نعمتهاى الهى است، با علاقه‏اى بيش از علاقه خردمند بيدار، به دارو، براى دفع آفات و تحصيل سلامتى، آن مرگ را مى‏طلبيدند.

نيز روزى امام جواد (عليه السلام) به بالين بيمارى از يارانش رفت، ديد گريه مى‏كند و در مورد مرگ بى تابى مى‏كند، امام جواد (عليه السلام) به او فرمود:

اى بنده خدا! از اين رو از مرگ مى‏ترسى كه آن را نمى‏شناسى، هرگاه بدنت پر از چرك گردد، و زخمها و بيمارى‏هاى پوستى بردارد و تو بدانى كه اگر به حمام بروى و بدن خود را شستشو بدهى، همه آن چركها و زخمها، برطرف مى‏گردد، آيا با علاقه به حمام براى شستشو مى‏روى؟ و يا به حمام رفتن را دوست ندارى؟

بلكه دوست دارى كه آن چركها و زخمها در بدنت بماند؟

او عرض كرد: اى فرزند رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم)، دوست دارم كه به حمام بروم.

امام جواد (عليه السلام) فرمود: فذاك الموت هو ذلك الحمام...

آن مرگ همان حمام است، و آخرين مرحله براى زدايش گناهانت و پاكى از پليدى معصيت‏هايت مى‏باشد پس هرگاه بر مرگ وارد شدى و از آن گذشتى، از هر گونه غم و اندوه و رنج و نجات مى‏يابى و به هر گونه سرور و شادى مى‏رسى.

در اين هنگام آن بيمار، آرامش يافت و بيانات امام جواد (عليه السلام) او را با نشاط نمود و تسليم مرگ گرديد، چشمش را فرو خوابانيد و از دنيا رفت. (43)

26- شادى شيعيان در لحظات آخر عمر

جمعى در محضر امام صادق (عليه السلام) بودند، سخن از شيعه و پيروان امامان خاندان رسالت به پيش آمد، امام صادق (عليه السلام) فرمود، پيروان ما در لحظات آخر عمر، چيزهائى مى‏بينند، كه چشمشان با ديدن آن چيزها، روشن مى‏گرد، و شاد مى‏شوند.

يكى از حاضران پرسيد: چه چيز را مى‏بينند؟ و اين سؤال را ده بار تكرار كرد و اصرار داشت، تا امام به او پاسخ دهد.

ولى امام صادق (عليه السلام) هر بار در پاسخ مى‏فرمود: مى‏بينند.

سرانجام، امام صادق (عليه السلام) آن شخص سؤال كننده را صدا زد و فرمود: مثل اين كه اصرار دارى تا بدانى چه مى‏بينند؟.

او عرض كرد: آرى قطعا سپس گريه كرد.

امام صادق (عليه السلام)، به حال او رقت كرد و فرمود: آن دو نفر را مى‏بينند

او با اصرار پرسيد: كدام دو نفر را؟

امام صادق (عليه السلام) فرمود: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) را مى‏بينند. هيچ مومنى نيست مگر اين كه در لحظات آخر عمر، اين دو بزرگوار را خواهد ديد، كه آن دو بزرگوار به او بشارت مى‏دهند.

آنگاه فرمود: اين مطلب را خداوند در قرآن بيان كرده است.

حاضران پرسيدند: خداوند در كجا و در كدام سوره بيان فرموده است.

امام صادق (عليه السلام) فرمود: در سوره يونس (آيه 63، 64) آنجا كه مى‏فرمايد:

الذين امنو و كانوا يتقون - لهم البشرى فى الحياه الدنيا و فى الاخره.

همانها كه ايمان آوردند و پرهيزكار بودند براى آنها در دنيا و آخرت، بشارت و مژده خواهد بود.(44)

(بشارت دنياى آنها همان حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) در لحظات آخر عمر آنها، در بالين آنها است كه آنها را شاد و مسرور مى‏كند...).

حارث رعور مى‏گويد: روزى هنگام ظهر، به حضور امام على (عليه السلام) رسيدم، پرسيد: براى چه به اينجا آمده‏اى.

عرض كردم. محبت و علاقه به تو، باعث شد كه به محضرت بيايم.

فرمود: اگر براستى داراى چنين علاقه‏اى باشى، مرا در سه محل خواهى ديد:

1- هنگامى كه روحت به حلقومت رسيد.

2- در كنار پل صراط.

3- در كنار حوض كوثر.(45)

27- تلقين دعاى نجاتبخش

عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمين در بستر مرگ افتاد، موضوع را به رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) خبر دادند، آن حضرت به بالين او آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) برخاست، و حاضران نيز برخاستند و همراه آن حضرت به بالين آن مسلمان آمدند، او را بيهوش ديدند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى فرشته مرگ، اين شخص را آزاد كن تا از او سؤال كنم.

ناآگاه آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مى‏بينى؟.

او گفت: افراد سفيد بسيار، و سياه بسيار مى‏نگرم.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود، كداميك از آن دو، به تو نزديكتر هستند؟

او عرض كرد: افراد سياه به من نزديكترند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بگو:

الهم اغفرنى الكثير من معاصيك، و اقبل منى اليسير من طاعتك.

خدايا بسيارى از گناهان و نافرمانى از تو را ببخش، و اندكى از اطاعت تو را، از من بپذير.

آن شخص، اين دعا را خواند، و سپس بى هوش شد.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به فرشته مرگ فرمود: ساعتى براى اين شخص آسان بگير تا از او سؤال كنم.

در اين هنگام، آن شخص، به هوش آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: چه مى‏نگرى؟.

او عرض كرد، افراد سياه بسيار، و افراد سفيد بسيار مى‏نگرم.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: كداميك از آنها به تو نزديكترند.

او گفت: افراد سفيد نزديكترند.

پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به حاضران فرمود خداوند اين رفيق شما را آمرزيد.

امام صادق (عليه السلام) بعد از نقل اين داستان فرمود: هنگامى كه به بالين شخصى كه در حال جان دادن است، رفتيد، اين دعا(دعاى فوق) را به او بگوئيد (و تلقين كنيد)(46)

از اين حديث استفاده مى‏شود، كه اعمال نيك انسان به صورت نمودهاى سياه و تيره، در مى‏آيند، و اعمال نيك او به صورتهاى نورانى جلوه مى‏كنند و هنگام مرگ خود را به انسان نشان مى‏دهد.

28- ارزش اميد و خوف در هنگام مرگ

عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) بود، يكى از مسلمانان بيمار و بسترى گرديد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از حال او جويا شد، گفتند: بسترى است، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عيادت او رفت، وقتى كه در بالين او نشست، او را در حال جان دادن يافت، از او پرسيد:

حالت چطور است؟

بيمار: در حالى هستم كه هم اميد به رحمت خدا دارم، و هم از گناهانم مى‏ترسم.

پيامبر: اجتماع دو خصلت خوف و رجاء (ترس و اميد) در دل مومن، در اين هنگام (مرگ )نشانه آن است كه خداوند، آن مومن را به اميدش مى‏رساند، و از آن چه ترس دارد ايمن و محفوظ مى‏دارد(47)