دفاع از حقوق زنان بر
اساس دو مبنا
اگر قرار باشد كه از حقوق زنان دفاع شده
و از اين جنس حمايت شود، اين بنا محكم
دارد، كه بناى بدون مبنا، سست و لرزان است . از اين رو در بحث حاضر،
ابتدا دو مبناى اساسى (يكسان بودن هويت انسانى زن و مرد بررسى قرار
گرفته ، سپس بحث از تاسيس بنايى در دفاع از حقوق زن به ميان خواهد آمد:
1) يكسان بودن هويت
انسانى زن و مرد
در اين جا تمام مدعا در قالب يك گزاره قابل ارايه است و آن مدعا
اين است كه : زن ، انسان است .
در بدو امر، شايد به نظر برسد كه اين مفروض ، بديهى است . ولى اولا:
چنانچه اشاره شد، ملاصدرا، فيلسوف نامدار جهان اسلام و تشيع و بنيان
گذار حكمت متعاليه ، در مهم ترين اثرش اسفار
(88)، از زنان در ذيل اقسام حيوانات بحث مى كند و
انسانيت آن ها را نمى پذيرد؛ ثانيا: ممكن است كسى ادعاى انسان بودن
زنان را نيز داشته باشد، اما با مدعيات ديگرى ، مدعاى قبلى را مخدوش
كند و يا حتى با مبناى نسبتا محكمى در موضوع ، بناهاى سست و لرزان
تعريف كند.
(89) از اين رو به نظر مى رسد كه تاملى در مدعاى ياد
شده (زن ، انسان )، ضرورى است .
در انسان بودن زن ، به عقل و نقل مى توان استشهاد نمود. از جمله دلايل
عقلى آن است كه هويت تشخيص بدن ، به نفس روح است . نه به جسم و بدن او،
روح نيز نه مذكر است و نه مونث بلكه مجرد است و شامل زن و مرد هر دو مى
گردد و آنچه فارق بين زن و مرد است ، مسايل مربوط به بدن است نه روح .
از جهت نقلى نيز، براساس آيات قرآنى كه هم خلقت ما را بر اساس مرد و زن
در كنار هم مى داند، نه جنسيت ، مى توان حكم به يكسان بودن هويت انسانى
زن و مرد نمود:
من عمل صالحا من ذكر اوانثى و هو مومن فاولئك
يدخلون الجنة (غافرا/ 40)
هر كس عمل صالحى انجام داده ، اعم از آن كه زن باشند، در بهشت جاويدان
داخل مى شوند.
از آن جا كه در اين زمينه فراوان داد سخن داده شده كم تر توقف مى گردد
و توقف جدى تر بر مباحث قابل تاءمل خواهد شد.
1-1) زنان و نقص عقل
مدعاى نقص عقل زنان ،از جهت عقلى و نقلى جاى طرح و بحث دارد:
اول ، از جهت عقلى
بسيارى در حالى كه ادعاى هويت يكسان براى زن و مرد در انسانيت دارند
اما، بر ناقص بودن زن از جهت عقلانى ، استدلال نموده اند. مثلا نوشته
اند كه :
در مبحث تفاوت و مقايسه زن و مرد از حيث قواى
دماغى و عقلانى و عاطفى ، مقصود از عقل ، عقل تجريدى و تدبيرى مى باشد
(عقل تئوريك و تحليل گر و فرضيه باف و فلسفه پرداز و عقل سياسى و ادارى
و اجتماعى )، كه در مردان ، دامنه و قدرت بيشتر و گسترده تر دارد.
(90)
و حتى قبول مسئوليت هاى بالاى اجرايى توسط زنان (مثلا ريس دولت ) را
براى زمينه سازى بيش تر دخالت عوامل پشت پرده و صحنه گردان هاى پنهان
كار در اداره و سياست كشور از داخل و خارج مى داند!
(91)
ديگرى با پيچاندن مطلب مى گويد، چون عقل به صورت اشتراك بر معانى
گوناگون اطلاق مى شود، يك عقل است كه معيار قرب الى الله است و عقل
ديگرى كه زن و مرد در آن تفاوت دارند، و در عقل اولى زن و مرد يكسان
اند و بالاخره معتقد است آن عقلى كه ممكن است در مرد بيش از زن باشد،
عقل علوم و عقل سياست و عقل كارهاى اجرايى است ،
(92) و حال آنكه كه همين مولف ، هويت انسانى زن و مرد
را واحد مى داند.
در پاسخ به اين گونه اظهار نظرها، مى توان قياسى بدين شكل تنظيم نموده
و نوشت كه :
عقل (عقل ناطقه )، فصل انسان از حيوانات است (كبراى قضيه ).
زن ، ناقص العقل (عقل ناطقه ) است (صغراى قضيه ).
پس : زنت فصل انسان از ساير حيوانات را ندارد (نتيجه ). يعنى زن انسان
نيست .
حاصل آن كه ، نمى توان هم مدعاى هويت يكسان زن و مرد در انسانيت را
داشت وهم بر ناقص العقل بودن زنان استدلال نمود و اين دو مدعا با
يكديگر سازگارى ندارد؛و با جاخالى دادن و فرار از بحث نيز مشكلى حل .
نمى شود.
(93) و شايد مواضع آنانى كه از امتيازات مردان بر زنان
، از جمله در عقل و دين دفاع مى كنند، بدون تناقض تر و شفاف تر باشد.
(94)
بود تا اين جا سخن در اين كه گرچه مدعاى زن ،
انسان است ، ابتدا بديهى به نظر مى رسد، اما مساءله به اين
سادگى نيست و مدعيان اين مفروض را بايد بر اساس ساير مدعياتشان ، از
جمله در باب عقل زنان ، آزمود و آنگاه به راحتى مى توان به اين جا رسيد
كه كثيرى نمى توانند مدعاى انسانيت زن را داشته باشند و ادعاى عدالت
خواهى و دموكراسى را داشته باشند. بايد اين مدعا را از جهت نظرى و عملى
(در عمل چه مى كنند؟) آزمود و سپس به داورى نشست .
دوم ، از جهت نقلى
مساءله مهم بحث نقص عقل زنان ، از سوى ديگر به نقل و روايات باز مى
گردد. در مواردى در نهج البلاغه و نيز در جاهاى ديگر، به صراحت زنان
ناقص العقل معرفى شده اند. مثلا در نهج البلاغه (خطبه 80) مى خوانيم كه
: معاشر الناس ، ان النساء نواقص الايمان ،
نواقص الخطوط، نواقص العقول ... و اما نقصان عقولهن فشهادة امراتين
كشهادة الرجل الواحد .
جمع مردم ، همانا زنان ، ناقص الايمان و ناقص البهره و ناقص العقل
اند... اما ناقص العقل اند، چون شهادت دو زن ، مثل شهادت مرد و واحد
است .(95)
در رابطه با رواياتى از اين قبيل ، بر نكات چندى مى توان تاءكيد نمود:
1) ممكن است خدشه در سند و يا دلالت اين گونه روايات نمود: نگارنده از
بين بررسى روايى ، شيوه كار مولف كتاب زن و پيام
آورى را كه 9 روايت در مذمت زن و نفى حقوق آن ها را از نظر سند
و دلالت به بحث گذاشته و رد نموده است ، مطلوب مى بيند.
(96)
در رابطه با كلام نقل شده از حضرت امير درباره زن ، نيز از جمله گفته
شده كه اين كلام ، به پس از جنگ جمل و نقش عايشه در آن باز مى گردد و
در اصل ، اين روايت ، مصداقى چون عايشه دارد، نه همه زنان .
(97)
2) بعضى خواسته بگويند كه مراد از نقص عقل ، مراتب در عقول است . ولى
اين مدعا ضمن اين كه صحيح است ، يعنى شايد دو انسان كه عقل كاملا برابر
داشته باشند، نيز نداشته باشيم (تفاوت فردى در بخش عقل )، اما اين مطلب
نتيجه تفاوت عقل در ميان دو جنس زن و مرد را ندارد و عقل زنان و مردان
مجموعا همسان نيست و از عقل هيولائى به
سوى عقل بالمستفاد مى تواند در جريان
باشد و رشد كند.
(98)
3) اين روايات با نصوص ديگر سازگارى ندارد. خصوصا اين كه در تعارض بين
قرآن و روايات ، در مبانى شيعى ، اصل قرآن مجيد است . قرآن در مواردى
زنان صالحه را به عنوان الگوى زنان مردان معرفى مى كند و چگونه است كه
زن از نظر خلقت ، ناقص العقل آفريده شده ، اما مى تواند الگوى مردان و
افراد داراى عقل كامل گردد؟ مثلا در سوره تحريم / 2 - 11 مى خوانيم كه
:
و ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرات فرعون ... و
مريم ابنت عمران ...
و خدا براى مومنان ، زن فرعون (آسيه ) را مثل آورد... و مريم ، دختر
عمران را...
و يا در تحف العقول از امام كاظم (ع )
منقول است كه :
ان الله على الناس حجتين حجة ظاهره و حجه باطنة
. فاما الظاهره ، فالرسل و الانبياء و الائمه و اما الباطنه فالعقول
(99)
همانا براى مردم دو حجت (از سوى خدا) وجود دارد: حجت ظاهرى و حجت باطنى
. حجت ظاهر، رسولان ، پيامبران وا مامان اند و حجت باطنى ، عقل است .
اگر به زن ، چراغ درونى به اندازه مردان داده نشده و ناقص العقل اند،
پس چرا به اندازه مردان و گاه بيش از مردان از آن ها تكليف خواسته مى
شود؟ اگر چنين است ، بايد بسيارى از كج روى ها و ضعيف هاى زنان در
جامعه و خانواده و... را ناديده گرفت ، و حال آن كه در قوانين شرعى و
بشرى ، در. مواردى كه به هويت انسانى باز مى گردد، وظايف يكسان از زن
مرد خواسته مى شود. و اگر گفته شود كه مراد، عقل نظرى و عقل ناطقه نيست
، اولا: پرسيده مى شود اين كه مدار تكليف ، بالغ بودن است ، كدام عقل
است ؟، آيا جز آن است كه انسان هاى فاقد عقل ناطقه و انسانى (سفيهان و
ديوانگان )، تكليف افراد واجد عقل را ندارد؟؛ ثانيا: به چه دليلى ، عقل
ناطقه و نظرى را در اين گونه نصوص ، مى توان انكار نمود؟
4) با قبول سنديت اين گونه احاديث (نقص عقل در زنان )، ممكن است آن ها
را به عنوان آن را به عنوان آن كه بيان واقعيت حاكم بر زنان عصرشان را
مى كردند، پذيرفت .اين كه در كارهاى عقلانى و عملى ، خصوصا در عصر صدور
روايات ، نقش زنان قريب به صفر بوده است . به عبارت ديگر، اين روايات
اشعار به اين ندارد كه زنان ذاتا و
ماهيتا از مردان در عقل پايين ترند و
ناقص العقل به اين معناى اند، بلكه بدين معنا ناقص العقل اند كه اگر با
مردان سنجيده شوند، در اكثر كارهاى عقلانى ، زنان عقب ترند و اين نكته
حكايت از نقص عقل آنان دارد. با اين توجيه ، نقص ، عقل زنان
تكوينى نيست ، بلكه
بيرونى و عارضى است اين كه سهم زنان در
عقل ، باسهم مردان - از آن رو كه در هويت انسانى مشترك اند- همسان است
، اما عوامل اجتماعى ، فرهنگى ، سياسى ، حقوقى ، فرهنگى ، اقتصادى و...
بيرونى ، سبب ضعف و نقص عقل زنان مى گردد.
در راستاى اين برداشت ، مى توان مثلا به حديث زير استناد كرد كه از
حضرت على عليه السلام آمده است :
(100)
اياك و مشاوره النساء الا من جربت بكمال عقل
(101)
از مشاوره با زنان پرهيز، مگر آن كه كمال عقل آنان ، آزموده شده باشد.
اين گونه زن مى تواند از نظر على عليه السلام هم
ناقص العقل باشد وهم كمال عقل
برسد؟ وجه آن است كه اگر عوامل بيرونى مساعد باشد، چون نقص عقل زن
ذاتى نيست ، جبران شده و در حد مشاوره و
مستشار رشد مى كند (معمولا امور پيچيده ، مورد مشورت قرار مى گيرند و
مستشار بايد نخبه و كارشناس در موضوع
باشد، نه فرد معمولى ). اگر اين برداشت درست باشد، اهتمام جدى افراد
مسلمان بايد آن باشد كه موانع رشد عقل زنان و دختران را براى اعاده قسط
كه هدف رسولان است ، از راه برداشته و در يك رقابت عادلانه ، دختران و
پسران و زنان و مردان در جامعه اسلامى ، به رقابت در جهت كمالات حركت
كنند.
1-2) جمع بندى و نتيجه
گيرى
در جمع بندى بحث از مبناى اول (مشترك بودن زن و مرد در هويت
انسانى ). به اين جا مى رسيم كه :
اول : با پذيرش اين مبناء هر گونه امتياز و فضيلت
جنس مرد و زن در مقابل هم نفى مى شود.
دوم : با پذيرش اين مبنا، مى توان از نقص ذاتى عقل زن دفاع نمود، بلكه
بحث نقص عقل وارده در روايات نيز، به نوعى حكايتگرى از واقعيت بيرونى
تعبير شد، كه هم جنبه طفيلى و عرضى داشته وهم قابل درمان است وهم به
جهت مبانى دينى ، براى برقرارى قسط، بايد موانع خارجى براى رقابت
منصفانه بين زن و مرد برداشته شود.
(102)
سوم : در هيچ متفكرى نمى تواند هم مدافع هويت انسانى مشترك براى زنان و
مرد باشد وهم از نقصان ذاتى عقل در زنان دفاع كند، زيرا كه عقل ، وجه
مميز انسان و اكثريت موجودات ديگر است .
چهارم : مواردى كه بعضى از متفكران به عنوان امتيازات مرد نسبت به زن
نقل مى كنند، يا با قرائت ديگر از دين ، قابل فهم و استنباط جديد به
نفع زنان است
(103) و يا از مقوله تكليف و وظيفه است نه مقوله حقوق ،
كه عدم پرداختن و اعاده ها آن ها، تضييع حقوق بانوان باشد.
پنجم : اگر پذيرفته شود كه زن و مرد، هويت انسانى يكسان دارند، مى توان
به به سوى اين بنا و نظريه رهنمون شد كه حقوق انسانى زن و مرد نيز
برابر است . وبا امام خمينى (ره ) هم عقيدتى بود كه :
از نظر حقوق انسانى ، تفاوتى بين زن و مرد نيست
، زيرا كه هر دو انسان اند و زن حق دخالت در سرنوشت را هم چون دارد.
(104)
ششم : نهايتا در بحث عقل زنان ، با پذيرش اين مبنا كه از جهت ماهيت ،
عقل زنان و مردان تفاوتى ندارد، يكى از نكات مطرح شده در سابق كه
ممكن است عواطف قوى زن ، سبب شود كه در مواردى
زن به جاى تبعيت از فرمان عقل ، تابع دل و عواطف باشد، جاى
توضيح دارد. اولا: اين كه ممكن است جدال بين عقل و دل پيش آيد و در اين
عرصه ، دل پيروز و غالب شود، بحثى خاص زنان نيست و دعواى عقل و عشق ،
در ادبيات عرفانى و غير عرفانى ما بسيار مشهور است . به عنوان :
در معنى حريت اسلامية و سر حادثه كربلا
مى گويد:
عشق را ناممكن ما، ممكن است
|
عقل سفاك است و او سفاك تر
|
پاك تر، چالاك تر، بى باك تر
|
عقل در پى چاك اسباب و علل
|
عشق ، صيد از زور و بازار افكند
|
عقل ، مكار است و دامى مى زند
|
عقل را سرمايه از بيم و شك است
|
عشق را عزم و يقين ، لاينفك است
|
عقل چون باد است ارزان در جهان
|
عشق كم ياب و بهاى او گران
(105)
|
در اين نگاه ، اولا: بين عقل و دل دعوا است ؛ ثانيا: ارزش عقل در مقابل
عشق پايين است ؛ ثالثا: اين مساءله جنسيت نيز نمى شناسد، چون در ادامه
اين مثنوى ، داستان امام حسين عليه السلام را بر اساس همين نگرش توجيه
مى كند و امام حسين را مظهر عشق و دشمنانش را سمبل عقل مى بيند؛ رابعا:
و البته دعواى عقل و عشق ، براى يك فرد نيز ممكن است رخ بنمايد.
(106)
نكته ديگر آن كه ، هميشه بين عقل و دل ، نزاع نيست ، بلكه ممكن است بين
عقل و عشق ، در مواردى توافق (رابطه پذير)، در مواردى بى تفاوتى (رابطه
گريز) و در مواردى جنگ (رابطه ستيز) باشد و تنها در نوع اخير رابطه است
كه ممكن است عقل ، مغلوب دل شود (و البته امكان دارد كه عقل غالب شود)
و در اين حوزه ، چون زن از جهت عواطف و خواسته هاى قبلى ، عميق تر و
قوى تر از مرد است ، در موارد نزاع بين عقل و دل ، عقل ، تسليم عواطف و
حب و بغض ها شود. و در اين نزاع ها ممكن است مردان توانايى بيشترى از
زنان براى اين كه به نفع عقل تصميم بگيرند، داشته باشند (نه اين كه
مطلقا در مردان ، عقل بر قلب غالب و در زنان بالعكس باشد).
2) متفاوت بودن زن و مرد
در هويت جنسى
چنانچه گذشت ، مبناى اول بحث آن بود كه مرد وزن در هويت انسانى
، همسان و مشترك اند. اما در اين جا به عنوان مبناى دوم ، ادعا آن است
كه در زن ها از نظر هويت جنسى ، با مردان متفاوت اند و به عنوان يك
صنف
(107)
دز مقابل آنان باز شناخته مى شوند.
اگر در يك تقسيم بندى از ابعاد وجودى انسان ، آدميان را در سه بعد؛
جسم ،
عقل
، و
دل بتوان مطالعه نمود، در بحث حاضر
مدعا آن است كه زن و مرد، گرچه از نظر عقلى ، ذاتا تفاوتى ندارد (ولى
ممكن است بالفرض .به دلايل ديگرى ، عقل خوب شكوفا نشود و يا به خوبى
عمل نكند)، ولى قطعا جسم زن و مرد با هم متفاوت اند، و در حوزه دل نيز،
در حد فريضه اى مى توان گفت كه زنان ، عاطفى تر و لطيف تر از مردان اند
در حوزه جسم هم از جهت ويژگى ظاهرى ، زن و مرد از يكديگر باز شناخته مى
شوند وهم قدرت جسمى مردان از زنان رد مجموع بيشتر است و نهايتا در همين
حوزه (جسم )، زنان از مردان زيباترند. اين مدعيات ، در ادامه بحث ،
بيشتر مورد كالبد شكافى قرار مى گيرند.
2-1) طبيعت زنانه ، آرى
يا نه ؟
مشكل جدى كه در تفاوت بين زن و مرد در هويت جنسى وجود دارد، آن
است كه بسيارى از نويسندگان و فلاسفه ، مبناى تفاوت زن و مرد را
طبيعى و فطرى قلمداد مى كنند به عبارت
ديگر ادعا مى شود كه زنان و مردان ،
طبيعتا
از يكديگر متمايزند. مردان براى كارهاى ساخته شده و زنان طبعا براى
امور ديگر خلق شده اند. اين مدعا از چند چندوچون دارد:
الف ) امكان بازشناسى ويژگى هاى طبيعى زن و مرد
چگونه ويژگى هاى طبيعى .فطرى زنان از مردان بازشناسى مى شود؟ بد نيست
به نتيجه پژوهشى در اين باب اشاره شود. درباره ويژگى طبيعى زنانه ، نه
تنها در بين عوام ، بلكه تحقيقات حكايتگر آن است كه در بين خواص نيز
اتفاق نظر وجود ندارد. مثلا در ميانه دهه 50 ميلادى ،
ويولا كالين ، جامعه شناس اتريشى ، نظرات
تنى چند از چهره هاى علمى سرشناس دوران خود را درباره خصوصيات زنانه ،
در كتابى گردآور و با قرار دادن آن ها در كنار هم ، نشان داد كه در جمع
همان چند نفر نيز، فهرست ويژگى كه به زنان نسبت داده اند، از تنوع حيرت
انگيز برخوردار است و حتى گاه در آن ها به تناقض بر مى خوريم . يكى
خصيصه بارز زنان را شرم جنسى مى داند و ديگرى به عكس ، مهم ترين ويژگى
زن را توجه تام و تمام به شهوت معرفى مى كند. يكى زنان را مقاوم و آسيب
ناپذير مى پندارد و ديگرى به خلاف او، آسيب پذيرى را از ويژگى هاى شاخص
زنان مى شمارد. به زحمت مى توان براى ديدگاه هاى متفاوت اين صاحب نظران
، اساس مشتركى يافت ، زيرا بر سر ويژگى هاى خاص و منشاء آن ها، با هم
توافقى ندارد. وانگهى هر كدام بر جنبه اى تكيه و تاكيد مى كنند كه با
ديگران به كلى متفاوت است . با اين حال چند ويژگى بيشتر از همه ،گرچه
با كيفيت هاى مختلف ، در اين نظريه ها تكرار مى شود كه انفعال ، تحريك
پذيرى ، شور و حرارت بيشتر در روابط شخصى ، علاقه غريزى به كودكان و
فقدان علايق انتزاعى ، از آن جمله اند. بنا بر نتيجه گيرى او، تنها
تصور روشنى كه از مقايسه اين توصيف هاى گوناگون به دست مى آيد، وجود
مفهومى از زنانگى است كه هر فرد، با توجه به جايگاه و پايگاه تاريخى -
اجتماعى . پيش داوريها و ارزش گذارى هاى شخصى خويش ، خصوصياتى را به آن
نسبت مى دهد.
(108)
با توجه به نكته فوق ، كه تشخيص خصوصيات طبيعى طبيعى زن و مرد، حتى در
بين متخصصين كار آسانى نيست ، بلكه نتيجه روشنى نمى دهد، حال مدعاى
امثال استاد مرتضى مطهرى ، جاى ،تاءمل و نقد دارد. آن جا كه مى نويسد:
از نظر ما، حقوق طبيعى و فطرى از آن جا پيدا شده كه استعداد آن ها را
در وجود آن ها نهفته است ، سوق مى دهد. و نيز استعدادهاى طبيعى ، مختلف
است . دستگاه خلقت هر نوعى از انواع موجودات را در مدارى مخصوص به خود
قرار داده است و سعادت او را هم در اين قرار داده كه در مدار طبيعى
خودش حركت كند، دستگاه آفرينش در اين كار خود، هدف دارد و اين سندها را
به صورت تصادف واز روى بى خبرى و ناآگاهى به دست مخلوقات نداده است . و
با ايشان مدعى است كه :
هر كس فى الجمله مطالعه پى در اين زمينه داشته
باشد، مى داند كه اختلافات متفاوتهاى زن و مرد، منحصر به جهاز تناسلى
نيست ، اگر سخنى هست ، در اين جهت است كه آيا آن تفاوت ها در تعيين
حقوق و تكاليف زن و مرد، تاءثير دارد يا ندارد؟
(109)
و براى تاءييد ديدگاهش به شواهدى از
آلكسيس كارل
و گاه
ويل دورانت استناد مى
جويند: نهايتا به تفصيل از تفاوت زن و مرد از جهت جسمى ، روانى و
احساسات با يكديگر، سخن به ميان آورده اند كه مدعاى بدون دليل اند.
(110)
ب ) چگونه از هست (ويژگى طبيعى )، به بايد
(احكام متفاوت زن و مرد) مى رسيم ؟
پس مشكل اول در بحث ويژگى فطرى زنان ، فقدان شاخص پذيرفته شده و اجماعى
در متنوع است . اما مشكل اساسى ديگر اين كه با فرض اين كه با شاخصها
شفاف به آن جا برسيم كه ويژگى فطرى زنان و خصايص مخصوصشان ، با مردان
متفاوت است ، چگونه مى توان از اين
هست
به
(( بايد چنين باشد، برسيم ؟
(111)
چگونه مى توانيم ادعا كنيم :
هر استعداد طبيعى ،
مبنايى يك حق طبيعى است و يك سند طبيعى براى آن به شمار مى آيد... از
استعدادهاى طبيعى زن و مرد و انواع سندهايى كه خلقت به دست آن ها سپرده
است . مى توانيم بفهميم آيا زن و مرد، داراى حقوق و تكاليف مشابهى
هستند يا نه ؟
(112)
ادعاى ربط منطقى بين
هست و بايد و
توصيف
و تجويز (از ويژگيهاى فطرى و طبيعى ، كه
هست اند، به
بايد در حقوق حاكم بر
روابط مرد و زن رسيدن )، حداقل چهار اشكال دارد:
اشكال اول : از جهت منطقى ، چنين قياسى ، چون رعايت شرايط انتاج در شكل
و صورت را نكرده است ، مخدوش است ، زيرا كه از
دوست ، هيچ گاه نمى توان
بايد
نتيجه گرفت . در قياس اقترانى ، با حذف حد وسط، آنچه كه در صغرى و كبرى
آمده ،در نتيجه منعكس مى گردد و چگونه چيزى كه در مقدمه نيست ، در
نتيجه ذكر مى شود؟
اشكال دوم : از جهت مواد نيز اين قياس فاسد است ، چون تعيين اين
ويژگيها، به عنوان ويژگيهايى كه وجود دارد و هست ، اجتماعى نيست و
مخدوش است .
اشكال سوم : حتى اگر مواد صحيح باشد و قياس هم به گونه اى ترتيب داده
شود كه از هست ، بايد نتيجه شود (مثلا در يكى از مقدمتين به نحوى
بايد را وارد كنيم )، گرچه اين قياس در
شكل و ماده صحيح است و غير قابل اشكال و نتيجه الابواب ، ضرورتا از
مقدمتين گرفته مى شود، اما در عالم انسانى و بشرى ، جاى انتخاب و گزينش
و اختيار است . ايستادن در مقابل جبرها و اجبارها و ضرورت ها. مثلا
جاذبه زمين وجود دارد (هست )، ممكن است نتيجه بگيرند كه چون وجود دارد،
پس بايد آن را پذيرفت و در راستاى آن حركت نمود و حال آنكه مى دانيم
بشر امروز را با مبارزه با اين قاعده طبيعى و شكستن جاذبه زمين ، فضا
را تسخير كرد، مسافرت را تسهيل نمود، ارتباطات را رونق بخشيد و...
اشكال چهارم : پذيرش چنين قياسى و توسعه دادن اين قياس ، تالى فاسدهاى
سنگين اجتماعى در پى دارد. نزاد پرستان ، زور گويان ، اريستوكراسان
و... با اين مبنا كه متفاوت نزادى در طبيعت وجود دارد، افعال خود كنيم
مقتضاى ساختمان طبيعى خود را، اما چرا بايد به مقتضاى ساختمان طبيعى
عمل كرد؟
(113)
جداى از اشكالات ربط توليدى هست و بايد .نتيجه قطعى و ضرورى از هست ها،
حتى اگر اين اشكالات وارد نباشد نيز
بايد
از امور اعتبارى اند و نه امور حقيقى و بنا به توضيح استاد مطهرى در
پاورقى
اصول فلسفه و روش رئاليسم :
در امور اعتبارى ، رابطه بين دو طرف قضيه ،
همواره فرضى و قرار دادى است و اعتبار كننده ، اين فرض و اعتبار را
براى وصول به هدف و مصلحت منظور وى برساند، اعتبار كننده را بايد در
نظر گرفت ... فرق است بين اعتبارات قانونى يك نفر بشر و اعتبارات
قانونى يك نفر بشر و اعتبارات قانونى كه به وسيله وحى الهى تعيين مى
شود. ولى در اين جهت فرقى نيست كه هر كس و هر چيز و هر فرد و هر دسته
كه چيزى را اعتبار مى كند، غايت همان قوه اعتبار كننده ، چيزى ديگرى را
اعتبار كند كه او از در اعتبارات ، همانا مقياس لغويت وعدم لغويت است .(114)
اگر حقوق خانوادگى از امور اعتبارى اند (نه حقوق
(115) اوليه ) و اعتبار اين حقوق در عقل و نقل ، براى
اهدافى است كه خلاف آن عمل نمودن ، به اهداف واضع قانون ، برنامه ريزى
شده و سازمان مى يابند.
ج ) جمع بندى و نتيجه گيرى
حاصل آن كه ، ربط منطقى بين هست و بايد، چهار اشكال اساسى مى پذيرد و
جداى از اشكالات ياد شده ، از آن جا كه حقوق خانوادگى اعتبارى اند،
همواره مى توانند بهتر و مطلوب تر و عقلايى تر و عادلانه تر تعريف
شوند.
(116) در راستاى مدعا و مبناى دوم بحث و نوشتار حاضر،
هويت جنسى زن و مرد تفاوت دارد (گرچه در هويت انسانى مشترك اند
(117)) و اين تفاوت ، حداقل در حوزه جسم و در سطح هست
ها پذيرفته شده است . فقط نكته مساءله برانگيز آن است كه آيا از هست
هاى متفاوت زن و مرد در ناحيه جسم ، مى توان به حقوق متفاوت زن و مرد
رسيد يا خير؟ و در پاسخ ، ربط توليدى بين اين هست و بايد، نفى شد.
(118) اگر بين تفاوت زن و مرد در جسم (اعضا و جوارح
تناسلى ، موى صورت و بدن ، بر جستگى هاى خاص زنان و...) و تفاوت در
حقوق زن و مرد، ربط توليدى و منطقى و قطعى و منجر به فرد وجود ندارد،
پس رابطه بين آن ها چگونه است ؟ به نظر مى رسد در پاسخ به اين پرسش ،
حداقل سه گونه
بايد از
هست (تفاوت زن و مرد)، قابل استنباط و
تجويز و توصيه اند.
ج -1) تشابه حقوق و تكاليف
در تجويز اول با اين كه مى دانيم زن و مرد در هويت جنسى متفاوت اند، به
تشابه حقوق زن و مرد مى رسيم و تساوى و تشابه تشريع و تجويز را حكم مى
كنيم . به عبارت ديگر
بايد ما، خلاف
هست نتيجه مى دهد. مثلا امروزه در حق راى
، حق انتخاب شغل ، حق تعلم ، و حق ... براى زن و مرد، حقوق يكسان و
مشابه قائل ايم و قائل اند. با اين كه زن و مرد دو جنس اند، اما در
مقام بايد، به تساوى و تشابه حقوق زن مرد حكم مى كنيم اين كه چرا چنين
است شايد حداقل دو ليل براى آن بتوان اقامه نمود: اولا: چون اين گونه
حقوق ، به هويت انسانى زن و مرد باز مى گردد و اين دو جنس و صنف ، در
اين بعد همانند يكديگرند (گرچه هستند كسانى كه حتى مردها را هم در همين
حقوق ياد شده ، همسان نديده و از حقوق نابرابر آدميان دفاع مى كردند.
از نظريه هاى مشهور اين ميدان نخبه گرايان هستند) و تفاوت در هويت جنسى
، بر حقوق محورند و چون زن و مرد از جهت عقل مدار و عقل محورند و چون
زن و مرد از جهت عقلى هم ترازند و رجحانى بر يكديگر ندارد، در امورى كه
ضبعه عقلانى و فكرى آن ها غالب است ، تاثيرى ندارد.
(119)
ج -2) عدم تشابه حقوق و تكاليف زن و مرد
در اين جا گرچه
بايد ما با هست
هست هم رديف اند، اما استدلال ما عكس
استدلال سابقين است . سابقين با طرح تفاوت زن و مرد در مقوله هست ، در
اكثر احكام عليه زنان حكم نموده و بايدهاى متفاوت براى زن و مرد تجويز
مى كرده اند. اما در اين نگاه ، با توجه به اين كه زنان و مردان در
مقام هست متفاوت اند، در مقام بايد، به نحوى حكم مى شود كه به تضييع
حقوق زن منجر نگردد. مثلا در اشتغال مرد و زن ، بايد به نقش زن ، به
عنوان مادر توجه شوند. در محيط كار، تمهيداتى انديشيده شود كه مادر
شاغل ، از جهت فرزند توجه قرار گرفته و حقوقش اعاده شود، حتى در ايام
عادت ماهانه ، براى زن در حين كار، تسهيلاتى قايل شده و اين وضعيت جسمى
و مشكلش مورد توجه باشد، نه اين كه مانند مردان و يا روزهاى عادى ، از
او كار وظيفه طلبيده شود.
(120)
به عبارت ديگر، به جاى اين به بهانه تفاوت زن و مرد در هويت جنسى ،
دايما عليه زن حكم صادر شود. با يك مبناى عادلانه وبا توجه به همين
تفاوت ، امكانات ويژه و تمهيدات جدى انديشيده شود، تا زن بتواند به
شكوفا نمودن استعدادها بپردازد. مثلا اگر زن در حوزه جسم از مرد ضعيف
تر است ، نتيجه گرفته نشود كه پس شب بيرون نيايد، خارج از كشور نرود،
تحصيل خارج از شهر و محل زندگى نكند و... بلكه به عكس ، با توجه به
همين تفاوت (ضعيف تر بودن زن از مرد در حوزه جسم )، به نحوى قانون
گذارى شود كه زن بتواند با مرد، عادلانه به رقابت علمى ، فكرى ، جسمى
و... بپردازد و هويت انسانى اش را اثبات كند اما اين كار عادلانه و
انسانى است .
ج -3)عدم تشابه حقوق و تكاليف زن و مرد
تنها در اين شكل است كه از هست به بايد و از توصيف به تجويز مى رسيم
،آن هم نه عنوان ربط توليدى و منحصر به فرد، بلكه به عنوان اين كه اين
نتيجه را انتخاب مى كنيم و عادلانه مى بينيم . مهم ترين حقوق و تكاليف
متفاوت براى زنان ، مادرى است . از اين مسؤ ولت زن ، وظايف ديگرى چون
شير دادن نيز خاص زنان است ، كه بامسئوليتهاى مردان متفاوت است . از آن
سو، مثلا تامين امنيت خانواده ، به عهده مرد است و اين وظيفه براى زنان
، وظيفه اصلى نيست ، زيرا در حوزه جسم ، مرد قوى تر است و وظيفه حراست
و حفاظت و تامين امنيت براى او، مناسب تر و مثمر ثمر تر است .
در مواردى ، خصوصا در شق سوم ياد شده ، نگرش ما در مقابل فمينيست ها،
خصوصا گرايش هاى راديكالى ، كه به دخل و تصرف در جنس زن و نفى مادرى
نيز حكم مى كنند، قرار مى گيرد. اگر پرسيده شود كه ملاك اين كه هست و
بايد، تكوين و تشريع ، و توصيف تجويز با يكديگر مطابقت بكنند يا خير
چيست ؟ حداقل به سه ملاك
عقل ، عدل و مصلحت
(121) ارجاع مى دهيم به عبارت ديگر، هر يك از موارد
مصداقى ياد شده حقوقى و تجويزى ، اگر باعقل ، عدل و مصلحت نسازد، بايد
از مدعا عدول شود و براى موارد ياد شده ، براساس ملاك هاى سه گانه ياد
شده ، استدلال گردد. در بحث هاى آينده ، هر كدام از مصاديق ياد شده
(مادرى ، اشتغال و...)، به تفصيل مورد بحث قرار خواهند گرفت .
بحث در هويت جنسى متفاوت زن و مرد بود و در نكته دوم گفته شد كه اگر
تمركز و ثقل بحث در تفاوت ، بر طبيعى بودن تفاوتهاى زن و مرد، خصوصا در
امور روحى و اخلاق باشد، اولا: براى تشخيص صفات ويژگى هاى زنانه از
مردانه ، نمى توان شاخص ارايه نمود؛ و ثانيا: حتى اگر صفات طبيعى زنانه
و مردانه باز شناخته شوند، ربط توليدى بين هست و بايد، منطقا غلط است و
از شرايط موجود و اوصاف جسمى متفاوت جسمى متفاوت زن و مرد، نتايج
گوناگونى مى شود گرفت ، كه به سه راه حل اشاره شد. اما نكته سوم در
تفاوت هويت جنسى زن و مرد، تاكيد بر قوى تر بودن جسم مرد نسبت به زن و
زيباتر بودن جسم زن از مرد است .
2-2) مرد نسبت به زن ، از
نظر جسمى قوى تر است
از جمله مسائلى كه مويد متفاوت بودن هويت جنسى زن و مرد است ،
قوى تر بودن مرد از زن در حوزه جسم است . اين واقعيت از نگاه فمينيستى
، ريشه عقب ماندگيهاى فرهنگى ، اجتماعى اقتصادى ، حقوقى ، و... زن در
مرد ديده و مرد را براى زن مساءله مى داند (مساءله مرد
(122)) مى تواند بخشى به همين قدرت جسمى باز گردد. چون
مرد در طول تاريخ از زن قوى تر بوده ، با همين ابزار نيز، زن را
استثمار و فرودست خود نموده است . اين مساءله و واقعيت از نگاه
دينداران پرسشى متفاوت مى زايد و آن اين است كه ، اگر قرار است زن و
مرد در دنيا با يكديگر رقابت كننده و مسابقه بگذارد و سرعت گيرند
(آياتى كه
سارعوا و
سابقوا در آن ها آمده )، چرا براى اين
رقابت ، به زن از نظر جسمى امكانات كم تر داده شده است ؟، آيا اين گونه
خلقت در نظام تكوين ، ظلم به زن نيست ؟ در پاسخ به اين پرسش كه خاستگاه
دينى دارد، پاسخ هاى زير را مى توان مطرح نمود:
1) اين باور كه
هر كس از نظر جسمى قوى تر است ،
مسلطتر است مدعايى است كه هم
نقص
دارد وهم
نقص در نقص اين گونه نگرش ،
ديده ايم كه افراد باقدرت جسمى بيشتر، گرچه خواستند افراد ضعيف تر و كم
امكانات تر از خود را با انحاء طرق شكنجه ، ضرب و شتم و...) تسليم خود
كنند، اما توفيق نداشتند (مثال بارز آن ، مقاومت بعضى از بسيجى هاى كم
سن و سال ايرانى در دست جلادان عراق است ).از صبح تا غروب ، مرتبا بر
سر باربران (حمالان ) باقدرت بدنى بسيار بالات غرولند كند و امر و نهى
نمايد. و اين گونه شواهد، فريضه
هر كه جسما قوى
تر، حاكم تر را در طول تاريخ مخدوش مى كند.
2) در دهه هاى اخير، اگر سخن
آلوين تافلر
جدى گرفته شود كه :
ماهيت قدرت ، تغيير كرده است .
و امروزه دانش ، قدرت است به نظر تالار، به جاى اين كه توجه اصلى بر
كميت قدرت باشد، بايد به كيفيت قدرت توجه جدى تر كرد خشونت ، قدرتى با
كيفيت نازل است . در مقابل آن ، ثروت ، ابزار قدرتى به مراتب بهتر به
شمار مى رود. مع هذا قدرت بهره مند از عالى ترين كيفيت ، از كاربرد علم
ناشى مى شود. بنابراين دانش در بين سه منبع اصلى كنترل اجتماعى ، متنوع
ترين منبع به شمار مى رود. در عين حال ، وسيله اى براى افزودن بر ثروت
و نيرو است ... دانش كليد جا به جايى قدرت است ، كه در پيش روى ما قرار
دارد و نشان مى دهد كه چرا نبرد براى كنترل دانش و وسايل ارتباطات در
سراسر جهان بالا گرفته است .
(123)
3) در اين كه زنان در ابعاد مختلف از مردان عقب ترند، شكى نيست ؛ ولى
پرسش اساسى آن است كه اگر زنان بخواهند، اين عقب ماندگى نيز قابل جبران
است يا خير؟ اگر قابل جبران نباشد، اشكال وارده كه
در رقابت به مرد امكانات بيشتر داده شده
، درست است ، اما اگر اين عقب ماندگى جبران پذير باشد، مدعاى فوق مخدوش
مى گردد. پس اين اگر تجهيزات و امكانات رفع عقب ماندگى را خداوند به
زنان داده است ، اين اشكال كه به زنان از ناحيه خلقت ، ستم روا داشته
شده است ، ناروا است .
4) پس علت عقب ماندگى زن ،يا درونى (تكوينى ) است كه قرار نيست لزوما
زن تسليم شود (و اگر لازم و به مصلحت باشد، مى توان خلاف شيوه خلقت و
طبيعت عمل نمود) و يا بيرونى (ساختارهاى فرهنگى ، اجتماعى ، اقتصادى
و...) است كه اگر ساختارها غير عادلانه و غير منصفانه است ، بايد با آن
ها به ستيز برخاست . پس اشكال كه فرودستى زنان به خدا باز مى گردد،
درست نيست و اين زنان اند كه براى اعاده حقوق خود بايد به پا خيزند.
5) در رقابت زن و مرد، اگر حوزه ارتباط با خدا باشد، چون زن در حوزه
قلب دل از مرد مسلح تر است ، در اين حوزه توانايى سبقت از مردان را
دارد،
(124) و در حوزه ارتباط با ديگران نيز، هر چند ابزارهاى
مرد و زن متفاوت است ، اما هر كدام از اين دو جنس ، با توانايى هاى كه
دارد، مى تواند بر ديگرى نفوذ كند و گرچه از نظر ابزارها و تواناييها،
زنان و مردان تفاوت دارند، ولى هر تفاوتى تبعيض نيست و در مجموع تعادلى
در ارتباط بين زن و مرد در حوزه هاى اجتماعى برقرار مى گردد (و حتى اين
تفاوت هاى دو جنس است كه آن ها را براى يكديگر جذاب تحمل مى كند و به
حيات بشرى زيبايى مى بخشد).
(125)
6) از نگاه دينى طرح مساءله زن و مرد در مقابل هم و به عنوان دشمن هم ،
غلط است ، بلكه زن و مرد اگر در خانواده باشند، هدف از خلقت آن ها،
خصوصا زن براى مرد،سكون و آرامش است (لتسكنوا: روم / 21) و ايجاد مودت
و رحمت بين آن ها. اگر در سطح جامعه است ، هدف از شعبه شعبه و گروه
گروه و متمايز شدن افراد بشر از هم ، شناخت و عرفان بيشتر از هم است
(لتعارفوا: حجرات / 13). و اگر مقابله بين افراد وجود دارد، صبغه
فرهنگى و ايدولوژيك مى يابد، كه مثلا كفار و منافقين (اعم از زن و
مرد)، عليه مومنين متقين (اعم از زن و مرد) موضع دارند.
7) به نظر مى رسد در علت عقب ماندگى زنان از مردان ، دو نكته نقش اساسى
داشته اند: يكى حمل و رضاع (باردارى ، زادن و شير دادن ) و ديگرى
وابستگى زن به مرد در حوزه هاى اقتصادى . امروزه بحث اشتغال زنان ،
مشكل دوم را كم اهميت نموده است و اما مساءله حمل و رضاع ، اولا: با
هشيارى زنان مسايل كنترل جمعيت كه از سوى دولت ها مطرح است ، خانواده
به حداقل فرزند قناعت مى كنند، كه اين فرزندان حداكثر چند سالى زنان را
به خود مشغول مى كنند و اين كه زنان سال هاى متمادى درگير زادوولد و
شير دادن باشند، بلا موضوع شده است ؛ ثانيا: در عصر ارتباطات و
كامپيوتر و ويديو و.... كم بيرون آمدن زن در سال هاى محدود باردارى و
رضاع ، به معناى مهجوريت عقب ماندن از فضاهاى علمى و فكرى و فرهنگى و
اجتماعى نيست ، بلكه مى توان در درون منزل با جهان مرتبط بود و تغذيه
شد؛ ثالثا: اين مدعا كه رمز پختگى : تنها و تنها در حضور اجتماعى است ،
نيز ادعاى همه جانبه و مطلوبى نيست ، زيرا مردان كه به حسب نقش و وظايف
روزانه از منزل بيرون مى زنند، اكثرا افرادى معمولى اند كه به راحتى
اسير دست اين و آن و اند و داشتيم زن هايى را كه را از منزل كم تر
بيرون آمدند، اما حماسه هاى تاريخى و ماندگار خلق كردند (حضرت فاطمه و
حضرت زينب ).
8) در اين كه چرا زنان نخواستند از عقب ماندگى ها رها شوند و پا به پاى
مردان در طول تاريخ پيش بيايند، به نظر مى رسد به ادله زير مى توان
استناد نمود:
اولا: جهل زنان به حقوق و مطالبات خود. از اين رواست كه دختران تحصيل
كرده . بيش از زنان زينتى و بى سواد، سخن از حقوق و آزادى ها و سنت
شكنى ها دارند (البته مدعا لزوما به اين معنا نيست كه مردان آگاهانه و
با برنامه به زن ها ستم كردند، بلكه زن و مرد در درون ساختارهاى
اجتماعى تعريف شده ،تربيت شدند، عمل كردند و به وضع موجود تن دادند)؛
ثانيا طبع انسان گرايش به كارهاى سهل الحصول تر و راحت تر دارد و از
تحمل سختى ها و مشقات فرار مى كند. زن از اين كه در كنار مرد مخارجش
تامين شود، امنيتش برقرار شود. و اشتغال روزانه خارج از منزل در سرما و
گرما را به مرد واگذارد را راحت تر يافته و اين منافع را نقد و قطعى مى
ديد.
ثالثا: به جهت كم اطلاعى ، فشارهاى اجتماعى ، اقتصادى و... بر خود را
به خوبى درك نمى كرد و احساس نيازى براى زدودن اين مشكلات نمى نمود و
وضع موجود را عادى و طبيعى و قابل تحمل مى يافت و بافرهنگ حاكم خو مى
گرفت (در اين نكته ، تاكيد براى آن است كه براى اقدام كردن ، او را
منفجر كند و به ميدان بكشاند).
9) و اما در راه حل براى فرار از فردوسى زنان در ارتباط با ديگران
(زيرا در ارتباط با خدا كه زن مشكل ندارد)، مى توان بر او عوامل زير
تاكيد نمود: اولا: زن نسبت به وضع موجود خود و وضع مطلوب و راه رسيدن
از اين جا به آن جا، بايد علم و آگاهى كافى به دست آورد؛ ثانيا: به
راهى كه برمى گزيند، ايمان داشته باشد. به نظر راقم سطور، مشكل عقب
ماندگى زنان ، بيشتر از آن كه به ضعف جسمى او باز گردد، به ضعف روح و
روحيه او باز مى گردد. زن بايد حاضر باشد در راه هدفش حرف بشنود، مشقت
تحمل كند، با موانع چالش كند، با ديگر هم منصفان ارتباط برقرار كند و
از سرزنش ديگران ، احساس خستگى نكند و صحنه را ترك نكند؛ ثالثا: در
كنار علم و آگاهى و قدرت روحى ، هر روز تجربه جديدى را بيازمايد، در
عرصه هاى اجتماعى ، در عرصه هاى اجتماعى ، حضور جدى داشته باشد كه اين
حضور و تجربه نيز، روحيه افراد را بر مواجهه با مشكلات ، تقويت مى كند.
اين حضور هر چه تشكيلاتى تر، مثمر ثمر تر خواهد بود؛ رابعا: حتما در
بعد اقتصادى ، با اشتغال ، استقلال خود را حفظ كند؛ خامسا: از نظر جسمى
، خود را با ورزش و كار تقويت كند و آمادگى دفاع از خود را داشته باشد.
2-3) زن از مرد زيباتر
است
از جمله مدعيات نگارنده آن است كه براى اثبات هويت جنسى متفاوت
زن و مرد، مى توان در مجموع زنان و مردان ، ادعا نمود كه جسم زن از جسم
مرد، زيباتر و جذاب تر است و به تبع آن ، نتايجى در احكام و حقوق نيز
گرفت . البته اين مدعا نيز اجماعى نيست و از اين رو جاى بحث دارد. از
كمال خلقت مردان ، محاسن مردان است و لذا فردى كه كوسه است ، ناقص
الخلقه به حساب مى آيد.
(126)
در پاسخ رشيد رضا اجمالا مى گوييم كه ، اولا: فعلا حيطه بحث ، درباره
انسان و وزن و مرد است ، نه حيوانات ؛ ثانيا اگر محاسن مرد از كمال
خلقت تلقى مى گردد، چرا اكثر مردان تمايل دارند با زحمت زياد، اين كمال
را از خود دور كنند و شبيه زنان در آيند و چه بسا دارندگان محاسن را
عقب مانده و امل قلمداد كنند؟؛ و ثالثا؛ به دلايلى كه در زير مى آيد،
مدعاى زيباترين بودن مرد از زن ، ادعاى بدون دليل است .
الف ) چرا اكثر معشوقه ها
زن ؟
اين سوال ، جاى تاءمل و پاسخ دارد كه چرا در ادبيات و تاريخ
جهان ، اكثر معشوقه ها زن هستند و عشاق مرد؟ به عبارت واضح تر، گرچه
رابطه عاشق و معشوق به حسب جنسيت ، به چهار شكل متصور است : 1) عاشق ،
مرد و معشوق ، مرد (مثل عشق مولانا به شمس تبريزى )؛ 2) عاشق ، زن و
معشوق ، مرد (زليخا و يوسف )؛ 3) عاشق ، زن و معشوق ، زن (به ندرت در
تاريخ شواهد قوى دارد)؛ 4) عاشق ، مرد و معشوق ، زن ،
(127) ولى تنها اين شق چهارم است كه در همه فرهنگ ها و
تمدن ها، كثير المصداق است و ادبيات جهانى را عمدتا در قالب رمان و شعر
و فيلم و... به خود اختصاص داده است . پرسشى كه در بحث عشق ، قابل
بررسى است و در اين جا به صورت بسيار مختصر بدان اشاره مى گردد، آن است
كه :
رابطه عشق و زيبايى چيست ؟ در
ارتباط عشق و زيبايى ، دوگونه فرضيه قابل طرح است .
1
) عشق ، زيبايى آفرين است
اين نكته و مدعا، حدودا اجماعى است كه وقتى عشق آمد و فردى عاشق شد، به
تبع آن ، دريافت هايى از معشوق دارد كه معلوم نيست صحيح باشد.
چه بسا زشتى ها را نيز زيبا مى بيند. مثلا در نهج البلاغه از حضرت امير
عليه السلام مى خوانيم كه :
من عشق شيئا اعشى
بصره و امرض قلبه ، فهوينظر بعين غير صحيحة ويسمع باذن غير سمعية
.
(128)
هركس به چيزى عشق ورزد، او را نابينا مى كند و قلب اش را بيمار مى
سازد، با چشمى معيوب مى نگرد و با گوشى غير شنوا مى شنود.
و يا در داستان هارون الرشيد و مجنون (قيس عامرى )، كه خليفه شنيد كه
مرد جوانى ، براى دخترى بى قرارى مى كند و به ذهن اش رسيد كه ليلى را
ببيند و شايد اگر مناسب است به حرم سرايش آورد، ولى وقتى آن دختر را
ديد تعجب كرد و گفت :
به مجنون گفت روزى عيب جويى
|
كه پيدا كن به از ليلى نكويى
|
كه ليلى گرچه در چشم تو حورى است
|
به هر عضوى ز اعضاى اش قصورى است
|
در آن آشفتگى خندان شد و گفت :
|
تو مو مى بينى و من پيچش مو
|
تو ابرو، من اشارت هاى ابرو
|
حاصل آن كه عشق ، زيبايى آفرين است . و اما عكس موضوع :
2
) زيبايى نيز عشق آفرين است
اگر اين فريضه جدى باشد، مويد بحث حاضر است كه اگر زنان ، اكثر معشوقه
هاى عالم اند، از آن روست كه زيبايى اند و زيبايى آن ها، مردان را به
تسخير خود در آورده است . پس هويت جنسى و جسمى زن و مرد، متفاوت است
. در اين جا قاصد بحث تفصيلى نيست و چنانچه اشاره شد، مفصلا اين مباحث
مورد مداقه قرار گرفته است .
(129)
از شواهد قرآنى كه مويد آن است كه زيبايى ، امر ذهنى محض نيست ، داستان
حضرت يوسف است . در نگاه قرآنى ، حضرت يعقوب عاشق يوسف است و اين مدعا
كه زيبايى ، عشق آفرين است ، در صورتى درست است كه
زيبايى ، امر ذهنى محض نباشد.
(130)
از شواهد قرآنى كه مويد آن است كه زيبايى ، امر ذهنى محض نيست ، داستان
حضرت يوسف است . در نگاه قرآنى ، حضرت يعقوب ، عاشق يوسف آن جا است كه
مورد محبت پدر است و محسود برادران واقع مى شود. سپس زيبايى يوسف زليخا
را مجذوب مى كند و زنى درياى ، خودش را براى اثبات عشق ، به يوسف عرضه
مى كند.
(131) در مرحله بعد زنان ديگر شهر، يك بار يوسف را مى
بينند و در مقابل زيبايى اش مسحور مى شوند و...
(132)
اين شواهد قرآنى و دينى نشان مى دهد كه زيبايى ، صرفا مخلوق تمايلات يك
نفر نيست ، بلكه زيبايى در سطوح بالا و عالى و قوى ، همگان را در مقابل
خود، به احترام و زانو زدن مى كشاند و دل ها را در اختيار مى گيرد. و
گرچه زيبايى مثل خواص ديگر جسم ، از جمله ثقل نيست (معقول اولى )، ولى
عقل از مقايسه يك فرد در مقابل ديگران ، به جذاب و دلربا بودن يكى حكم
مى كند و از اين جهت ، زيبايى عينى است (معقول ثانيه فلسفى ) اگر
زيبايى عشق آفرين است و اين زن بوده كه در طول تاريخ ، عمدتا معشوق
واقع شده و مردان در مقابل او زانو زده اند، نتيجه آن است كه زنان از
مظاهر بارز زيبايى اند و دليل اين كه مرد با همه قدرت ، خشونت ، ادعا و
هيمنه ، در مقابل زنان كوتاه مى آمده و تسليم مى شده و عشق او را به دل
مى گرفته است و مى گيرد، زيبايى زنان است .