مسائل و مشكلات زناشويى

دكتر احمد بهشتى

- ۱۵ -


عجز از تحصيل حلال
تحصيل روزى حلال ، كار دشوارى است . تشكيل خانواده ، هزينه زندگى را بالا مى برد و به همين علت بسيارى از مردم به جاى اينكه به حلال اكتفا كنند، تن به تحصيل حرام مى دهند و خود و خانواده را به هلاكت مى افكنند. اينجاست كه مى بينيم عزوبت بر ازدواج ترجيح دارد.
آنهايى كه مجرد زندگى مى كنند، هرگز با توقعات بى حد و حصر همسران روبه رو نمى شوند و مى توانند با قناعت و اكتفا به حلال زندگى كنند.
اما كسانى كه ازدواج كرده اند، در اين خطر هستند كه گام در راه پله هاى باطل بگذارند و از هوا و هوس همسران خود پيروى كنند و آخرت را به دنيا بفروشند.
در خبر است :
ان العبد ليوقف على الميزان و له من الحسنات اءمثال الجبال فيساءل عن رعاية عياله و القيام بهن و عن ماله من اين كسبه و فيم انفقه حتى تفنى تلك المطالبات تمام اءعماله فلا يبقى له حسنة فينادى الملائكة : هذا الذى اكل عياله حسناته فى الدنيا فارتهن اليوم باعماله
((بنده در كنار ميزان اعمال ، نگاه داشته مى شود، در حالى كه حسناتش به اندازه كوه هاست و از او درباره رعايت همسر و وظايف همسردارى و درباره مال و اينكه از كجا به دست آورده و در چه راهى انفاق كرده ، سؤ ال مى شود؛ تا اينكه اين مطالبات تمام اعمالش را از بين مى برد و هيچ حسنه اى برايش باقى نمى ماند. در اين هنگام ، فرشتگان ندا مى كنند: اين است كسى كه عائله اش حسناتش را در دنيا خوردند و امروز در گرو اعمال خويش است !))
گفته اند اولين كسانى كه در روز قيامت به انسان مى آوزيند، همسر و فرزندانند كه او را در پيشگاه خداوند نگاه مى دارند و مى گويند: پروردگارا، حق ما را از او بگير، زيرا آنچه را جاهل بوديم به ما تعليم نداد و ما را از حرام اطعام مى كرد و ما نمى دانستيم و اينجاست كه گرفتار مجازات مى شود.
برخى از بزرگان سلف گفته اند خداوند اراده كند بدبختى بنده اى را، دندانهاى تيزى بر او مسلط مى كند كه او را مى گزند و آن عيال است !
پيامبر خدا فرمود:
لايلقى الله سبحانه احد بذنب اعظم من جهالة اءهله و
اءولاده

((هيچ كس خدا را به گناهى بزرگتر از جهالت همسر و فرزندان ديدار نمى كند.))
بنابراين ، در راه تاءمين معيشت خانواده ، خطرى بزرگ وجود دارد. تنها كسانى از اين خطر دورند كه مال حلالى به ارث برده يا كسب حلالى داشته ، با قناعت كه گنجى بى پايان است ، از زياده روى و اسراف و تبذير مصون و محفوظ باشند.
نامه اى از آمريكا
اكنون نامه اى پيش نگارنده است از يك خواهر تازه مسلمان كه به يمن انقلاب اسلامى از دين نياكان خويش ، دين يهود، دست مى كشد و على رغم همه مشكلاتى كه پدر و مادر و بستگان برايش ايجاد مى كنند، مسلمان مى شود و بعد با جوانى ازدواج مى كند كه او نيز قبلا يهودى بوده و با مطالعه آثار اسلامى و مخصوصا مشاهده جلوه زيباى اسلام ، در روزهاى پيروزى انقلاب به اسلام مى گرايد.
براى شروع زندگى مشترك ، به دفتر امام مراجعه مى كنند و سرانجام حضرت امام ، آنها را مورد تشويق و محبت قرار مى دهند و شخصا صيغه عقد را جارى مى كنند و آنها را به الطاف پدرانه خود دلگرم مى سازند.
اين زوج تازه مسلمان ، مدتى در ايران در كنار يكديگر با خوشبختى زندگى مى كنند. ولى سرانجام ، به پيشنهاد شوهر براى ادامه تحصيلات راهى آمريكا مى شوند و در آنجا شوهر، براى تاءمين هزينه زندگى خانوادگى بى عرضگى مى كند و تحت تاءثير اخلاق فاسد غرب ، به هرزگى و بى بند و بارى گرفتار مى شود و تمام اميدهاى شيرين همسر خود را كه اينك دخترى نيز به دنيا آورده به باد مى دهد.
شوهرى كه براى ادامه تحصيلات با همسر خود به آمريكا رفته ، به جاى درس خواندن ، شبها در يك محله كثيف تاكسيرانى مى كند و روزها نيز استراحت مى كند و كم كم با زنهاى هرجايى نيز رابطه پيدا مى كند و سرانجام از همسرش جدا مى شود.
او به نوشته همسرش ، هيچ وقت در ادامه كار استقامت و ثبات ندارد. دايما به دنبال تغيير شغل و تغيير مسير زندگى است . هرگز راهى را كه بتواند آسايش همسر و فرزند خود را تاءمين كند، نمى پيمايد. گاهى اتفاق مى افتد كه هفته اى دو سه ساعت ، بيشتر در كنار همسرش نيست .
اكنون كه كار به طلاق كشيده و زن بيچاره با تحمل مشكلاتى سنگين هم خود و بچه اش را اداره مى كند و هم به صورت مكاتبه اى درس مى خواند، از كردار خود پشيمان است و تقاضاى آشتى و ازدواج مجدد با او را دارد.
او چنين مى نويسد:
در نهايت با كمك برادران مسلمان از او طلاق گرفتم . شب طلاق گريه مى كرد و مى گفت : به من فرصت بده . خودم را اصلاح مى كنم . البته نوع طلاق رجعى نيست كه او بتواند در مدت عده بازگردد و اكنون كه ماه آخر عده طلاق را مى گذرانم ، او مرتب تلفن مى كند و اظهار پشيمانى مى كند. گاهى شديدا گريه مى كند و مى گويد: من به شما خيلى ظلم كردم ، بگذار برگردم و جبران كنم . هر شرطى تو بخواهى مى پذيرم . در حال حاضر، كار ثابتى ندارد و باز هم گاهى تاكسيرانى مى كند. مثلا در عرض هفتاد و دو ساعت كه پشت سر هم كار مى كند، مى تواند قسمتى از خرج خودش را تاءمين كند.اكنون تعهد كرده كه خرج ما را بدهد. البته من هم از طريق دولت ، چون فرزندم متولد اينجاست ، كمك خرج مى گيرم و در ضمن به صورت مكاتبه اى ، در يكى از دانشگاهها به تحصيل مشغولم . به هر حال ، در مدت عده كه مى توانم برگردم . بعدا هم نمى دانم چه بايد بكنم ؟ آيا اينكه مى گويد عوض شده ام ، توبه كرده ام ، با وجود روحيه اش تا چه حد مى تواند درست باشد؟ مى ترسم كه بعد از عده دوباره با او، البته با شرايطى كه در عقد، اين بار منظور دارم ، ازدواج كنم و بعد از مدتى دوباره همان كارها را شروع كند. اين طور كه بچه هاى مسلمان مى گويند اخلاق او آسان عوض نمى شود. در ضمن مى خواهد دست خالى و بدون خواندن درس و يادگرفتن مهارتى به ايران بازگردد. از طرفى من كه هيچ كس را در ايران ندارم ؛ البته خدا هست و بهتر از همه . اما خانواده ام مرا طرد كرده اند. البته مرتب با آنها به عنوان صله رحم با تلفن و نامه تماس مى گيرم . اما آنها هرگز مرا كه مسلمانم ، قبول ندارند. اين است كه خودم هم كه مقدارى درس خوانده ام ، مى خواهم درسم را تمام كنم كه اگر در آينده خداى ناكرده به تنهايى مجبور به تاءمين زندگى فرزندم شدم ، در راه نمانم . اين است كه نمى دانم چه بايد بكنم . آيا اگر به او رجوع كنم ، دوباره مجبور به تحمل اين دردها خواهم شد؟
در اينكه انسان اصلاح پذير و تربيت شدنى است ، حرفى نيست . اميدارم اين خواهر، بتواند هم به تحصيلش ادامه دهد و هم دوباره به شوهر خود فرصت بازگشت و اصلاح بدهد و از او همسرى شايسته ، و پدرى لايق براى فرزندش بسازد و در آينده اى نزديك ، خود و فرزند و همسرش را از زندگى در غرب بيرون كشد و به ميهن اسلامى بازگردد.
قصور از تحمل مشكلات
شوهر در برابر همسر خود تكاليفى دارد و متقابلا زن هم حقوقى دارد كه انجام و اداى آنها واجب است .
مرد بايد قدرتى داشته باشد كه در برابر خلقيات زن ، صبر و تحمل را از دست ندهد و احيانا اذيت و آزار او را با سعه صدر و درايت و متانت و گذشت ، با پيش گرفتن رويه ارشادى و تربيتى تحمل كند.
خوشرفتارى و حسن سلوك با همسر و قيام به وظايف و تكاليف همسرى به دشوارى تحصيل حلال و تاءمين مئونه زندگى و اداره امور اقتصادى خانواده نيست . ولى به هر حال نبايد آن راسهل و ساده انگاشت . به هر حال همچون زمامدار، و خانواده همچون رعيت اويند و زمامدار در برابر رعيت ، مسئول است .
پيامبر بزرگ خدا فرمود:
كفى بالمرء اثما ان يضيع من يعول
((در گنهكارى انسان ، همين بس كه عايله خود را ضايع كند.))
در روايت است كه گريزنده از خانواده ، به منزله بنده فرارى است كه تا برنگردد، نماز و روزه اش قبول نمى شود.
كسى كه قيام به حقوق خانوادگى نمى كند، اگر چه در ميان اعضاى خانواده باشد، فرارى و گريزپاست .
قرآن مجيد مى گويد:
قوا انفسكم و اهليكم نارا(81)
((خود و خانواده تان را از آتش نگاه داريد.))
مطابق اين دستور قرآنى ، ما وظيفه داريم كه اعضاى خانواده را از آتش ‍ دوزخ حفظ كنيم ، همان گونه كه خودمان را حفظ مى كنيم .
بعضى از قيام به حقوق خود هم عاجزند. اينها وقتى ازدواج كنند، حقوق يك انسان ديگر را هم به گردن مى گيرند و مسلما عجز آنها بيشتر خواهد شد.
به گفته قرآن مجيد ان النفس لامارة بالسوء(82)
نفس بسيار به بدى فرمان مى دهد. وقتى انسان ، تنها زندگى مى كند، نفسش ‍ كمتر به بدى فرمان مى دهد و وقتى ازدواج كرد، اين فرماندهى هم مضاعف مى شود.
به همين دليل يكى از بزرگان از ازدواج كردن عذر خواسته ، گفته است : من به نفس خودم مبتلا هستم ؛ چگونه نفس ديگرى را به نفس خودم اضافه كنم .
ابراهيم ادهم مى گفت :
زنى را فريفته خودم نمى كنم و نيازى به آنها ندارم .
مقصودش اين است كه نگاهدارى و متمتع ساختن زن وظيفه و تكليف است و من از اين كارها عاجزم و بدين جهت ، نمى خواهم زنى را به تعهدات خود شيفته و فريفته گردانم و بعد نتوانم به آن عمل كنم .
او مى گفت : مانع من از ازدواج ، اين آيه قرآنى است :
و لهن مثل الذى عليهن بالمعروف (83)
((به همان اندازه كه بر زنان وظايف و تكاليفى است ، بر مرد نيز وظايف و تكاليفى است كه بايد به نيكى انجام دهد.))
استاد ما و شهيد بزرگوار اسلام ، مرحوم مطهرى مى گويد:
((تجربه نشان داده است كه افرادى كه مجرد زندگى كرده اند، در تمام عمر براى داشتن هدفهاى معنوى ، نخواستند زن و بچه داشته باشند، كه مانع رسيدن ايشان به معنويات شود. خيلى از بزرگان اخلاق ما كسانى بوده اند كه مجرد زندگى كرده اند. ميرزاى جلوه در تهران تا آخر عمرش مجرد زندگى كرد. مرحوم جهانگيرخان قشقايى در اصفهان ، كه حكيم و فيلسوف بود، تا آخر عمر مجرد زيست . آخوند كاشى كه برايش كرامتى قايل بودند هم همين طور. مرحوم آقا شيخ محمد حسين طالقانى هم مجرد زندگى كرد. تمام اينها يك نوع نقصى است ولو به صورت يك خامى در آنها وجود داشته . گويى يك نوع كمال روحى انسان دارد كه جز در مدرسه خانواده ، در هيچ مدرسه اى پيدا نمى شود. همه كمالات روحى كه در همه مكتبها و مدرسه ها نيست ؛ مثل شجاعت در مقابل دشمن . آيا آدم با خلوت نشستن ، مبارزه كردن با هواى نفس مى تواند شجاع شود. شجاعت جز در مكتب جهاد عملى براى انسان پيدا نمى شود.(84)))
آرى مسلم است كه ازدواج ، وسيله اى است براى خروج انسان از خود فردى و ورودش در خود وسيعتر و گسترده تر خانوادگى .
به همين دليل هر اندازه علاقه زن و شوهر به يكديگر بيشتر شود، از خود فردى بيشتر خارج شده ، بزرگتر مى شوند و به تعبير استاد مطهرى همچون مايع غليظى كه وقتى آب داخلش كنند، رقيق مى شود و توسعه مى يابد.
با اين همه ، اگر كسى نتواند از خود فردى خارج شود و قدرتش در حدى نباشد كه موبه مو وظايف زناشويى را انجام دهد و احيانا به جاى اينكه در اين مدرسه رشد كند، سقوط هم بكند و از كمالات ديگرى هم كه در مسيرهاى ديگر مى تواند تحصيل كند بازماند، بهتر آن است كه به ازدواج تن ندهد.
راز اينكه ابراهيم ادهم و ميرزاى جلوه و جانگيرخان قشقايى و آخوند كاشى و شيخ محمد حسين طالقانى - كه به قول استاد جعفرى چند روز قبل از مردنش از مرگ خود خبر مى دهد و مى گويد: خر طالقان رفته و بالانش مانده ! - ازدواج نمى كنند، همين است والا آنها خوب مى دانستند و كاملا هم ايمان داشتند كه ازدواج سنت پيامبر است و هر كس با توانايى قبول مسئوليت از آن اعراض كند، از وى نيست .
بهتر است كه باز هم از درد دل هاى آن خواهر تازه مسلمان ، مطالبى بياوريم :
هنگام آمدن از ايران باردار بودم . از همان اول كه آمديم با يكى ديگر از اخلاقيات او مواجه شدم . شبها به هر دليل بيدار بود و روزها خواب ! اين بود كه نه درست كار مى كرد و نه مى توانست درس بخواند. زندگى در امريكا او را از يك مسلمان قوى كه در ابتداى مسلمان شدنش حتى مستحبات و مكروهات را رعايت مى كرد، به يك مسلمان متوسط و شايد كم ايمان تبديل كرده بود.او آدم مهربانى بود. اما شوهر خوبى نبود. بدين معنى كه آن چنان كه بايد، مسئوليت زندگى زناشويى را درك نمى كرد. شبها دير مى آمد و يا براى گشت و گذار در شهر و ديدن دوستانش مرا تنها مى گذاشت . بعد هم شغل تاكسيرانى را در يك محله كثيف و بدنام شروع كرد، و اكثر شبها مى خواست تا صبح كار كند. با وجود باردارى برايم بسيار دشوار بود. هر چه التماس مى كردم كه كارى را انتخاب كن كه شبها خانه باشى ، قبول نمى كرد... در هر صورت ، دير آمدن او به خانه و حتى هفته اى يكى دو شب تا صبح نيامدنش ترك نشد... خودم هم به تصديق خودش از هيچ تلاشى براى كشاندن او به خانه فروگذار نكردم . اما او هميشه مى گفت : تو همسر بسيار خوبى هستى و من لياقت تو را ندارم ، اين محيط مرا فاسد كرده . به هر حال شب نيامدن هاى او از هفته اى يك شب به دو و سه و حتى به چهار شب كشيد و اخلاق او هم بدتر شد و اگر هم اعتراضى مى كردم ، گاهى مرا كتك مى زد و بعد خودش هم عذرخواهى مى كرد كه من فاسد شده ام . باز هم از ديگران خواستم كه او را نصيحت كنند. ولى كارگر نشد.
اگر قرار باشد كه كسى براى اجراى سنت مقدس پيامبر اسلام ، ازدواج كند و بعد زندگى زناشويى را به بازى و ملعبه بگيرد و حقوق انسانى به نام زن و انسانهاى ديگرى به نام فرزند را ضايع كند، بهتر آن است كه هرگز ازدواج نكند.
حقيقت اين است كه مصون ماندن از خطر زندگى زناشويى در خور كسانى است كه فرزانه و خردمند و خوشخوى و آگاه به عادت زنان و شكيبا در بدرفتارى آنان و خودنگهدار از پيروى شهوات آنان و حريص بر اداى حقوقشان باشند.
در زندگى زناشويى مردانى از خطر مى رهند كه از لغزشهاى زنان تغافل ورزند و در برابر اخلاق تند آنها با عقل و درايت مدارا كنند.
در برابر زنانى كه مغلوب كمى عقل و درشت خويى و تندى و خشم و بدخلقى و بى انصافى هستند و در عين حال كمال انصاف را انتظار دارند، هر كسى نمى تواند در صراط مستقيم زندگى زناشوى پايدار بماند.
اما زنانى كه مظهر عقل و درايت و اخلاق و مدارا و انصاف و صفا و مروت و وفا و تدبير هستند، خود قادرند كه سركش ترين مردان را در كمند زناشويى رام سازند و از آنها آدمهايى متين و مؤ دب و موقر بسازند و از هر لحاظ آنها را رشد دهند و بپرورانند.
به هر حال ، آنها كه ضعيف و ناتوانند و مى خواهند با زنى از خود ضعيفتر و ناتوانتر ازدواج كنند، بايد بدانند كه از ازدواج نتيجه اى جز فساد و سقوط و انحطاط به دست نمى آورند. اينها بايد بدانند كه تنها زيستن آنها به مراتب ، بر ازدواج آنها ترجيح دارد.
بازماندن از ياد خدا
اگر چه اين خطر، به شدت و عموميت خطر اول و دوم نيست ، به هر حال بسيار اتفاق مى افتد كه زن و فرزند انسان را از ياد خدا بازمى دارند و او را به سوى طلب دنيا و تلاش در راه جمع مال و اندوختن ثروت و تفاخر و تكاثر مى كشانند.
مقصود اين نيست كه به سوى كارهاى حرام كشانده شود. زيرا كشانده شدن به سوى كارهاى حرام ، داخل در خطر اول و دوم است .
بلكه مقصود، كشانده شدن به تنعم به مباحات و مستغرق شدن در ملاعبه و مؤ انست زن و تمتع از اوست .
اينجاست كه ازدواج ، انواعى از سرگرمى و مشغوليات را به وجود مى آورد و قلب انسان را از انديشه آخرت و آماده شدن براى آن بازمى دارد و در نتيجه ، چه شبها و روزها كه مى گذرد و او لحظه اى براى رسيدگى به خود و گناهان خود و مرگ و حساب و آخرت ، فراغت پيدا نمى كند.
جمع بندى و استنتاج
با توجه به آنچه تاكنون گفته ايم ، معلوم مى شود كه زناشويى مجمع فوايد و خطرها و آفات است و به همين دليل بدون احاطه بر اينها نمى توان حكم كرد كه براى يك شخص ، ازدواج بهتر است يا عزوبت .
مسلم است كه شناخت فوايد و تنگناها مى تواند معيارها و محكهايى به دست بدهد تا بر اساس آنها قضاوت كند كه كدام برايش بهتر است .
بديهى است كه اگر انسان مطمئن شود كه از آفات و تنگناها به دور مى ماند و از فوايد زناشويى برخوردار و بهره مند مى شود، بايد ازدواج كند. يعنى اگر هم مال حلال دارد و هم اخلاق پسنديده و هم جديتى در دين كه زناشويى ، او را از ياد خدا و آخرت بازندارد و هر عين حال ، جوانى است كه براى تسكين شهوت و رفع تنهايى و تحصيل انس و آرامش نيازمند همسر است ، بايد بيدرنگ ازدواج كند و تلاش كند از كمالات روحى ويژه اى كه تنها در اين مدرسه حاصل مى شود، بهره مند شود.
اما اگر فايده اى بر آن مترتب نيست و در خطر آفات و تنگناها هم هست ، بهتر اين است كه عزوبت را انتخاب كند.
مع ذلك ، مقصود اين نيست كه به اين بهانه ها سنت مقدس ازدواج تعطيل شود؛ بلكه مردم بايد بدانند كه وظيفه آنها كسب آمادگى و احراز شايستگى و لياقت براى ورود به اين مدرسه بزرگ است .
دستگاههاى تعليم و تربيت ، بايد طورى برنامه ريزى كنند كه كودكان را از همان ابتدا براى زندگى مشترك و تحصيل فوايد و رستن از خطرهاى آن آماده كنند.
جالب اين است كه نظام آفرينش ، دختر بچه هاى خردسال را در بازيهايشان به مادرى و فرزنددارى وامى دارد و آنها با عروسكهاى خود معامله مادرى و فرزندى مى كنند.
اين را هم ناگفته نگذاريم كه درست است كه بعضى ها در زندگى زناشويى دستخوش خطر و تنگناهايى مى شوند، اما به هر حال اين قدر كه از زندگى زناشويى فايده مى برند، ضرر نمى كنند؛ مسلم است كه براى اينها ازدواج ، ترجيح دارد و روا نيست كه بر بعضى خطرها يا احتمالاتى كه وجود دارد، از اجراى اين سنت مقدس سر باز زنند.
بخصوص كه انسان بايد هميشه مصمم باشد كه با توكل و اعتماد به خدا خود را از خطر برهاند و از امتيازات معنوى و مادى برخوردار شود.
انسان بايد بداند كه آنچه از ياد خدا بازش مى دارد، خيرى ندارد؛ بايد بداند كه در كسب حرام ، خيرى نيست ؛ بايد بداند كه فرزند، كه از فوايد مهم زناشويى است ، جلو اين ضررها را نمى گيرد.
فرزند وسيله تداوم زندگى اين جهان و وسيله استمرار نسل است . اما دين ، سرمايه زندگى اخروى است . چگونه رواست كه انسان ، دين را فداى فرزند، و زندگى جاويد اخروى را قربانى زندگى فناپذير دنيوى كند؟
انسان بايد توجه كند كه آشكارترين فوايد زناشويى ، فرزند و تسكين شهوت است و آشكارترين آفتهاى زناشويى ، نياز به كسب حرام و بازماندن از ياد خدا و سرگرم شدن به غير اوست .
حال اگر بنا باشد از زناشويى به فايده فرزند تسكين شهوت برسد و از طرف ديگر، به كسب حرام يا اشتغال به امور بازدارند، از ياد خدا گرفتار شود، معلوم است كه در اين راه گرفتار زيانى بزرگ و جبران ناپذير شده است .
اما اگر شهوت بحدى سركش است و تقوا به حدى ضعيف است كه گرفتار گناه و بى بندوبارى مى شود و اگر ازدواج كند، هم از اين خطر مى رهد و هم داراى فرزند مى شود، مسلم است كه بايد ازدواج كند؛ اگر چه ممكن است به كسب حرام روى آورد و از ياد خدا و اطاعت او باز بماند. زيرا پر واضح است كه كسب حرام و بازماندن از ياد خدا، فسادش كمتر از زنا و بى بندوبارى و بى عفتى است .
اما اگر وضع او به گونه اى است كه مرتكب زنا نمى شود، لكن نگاههاى حرام ، مصونيت ندارد و همين شخص اگر ازدواج كند به كسب حرام و معصيت پروردگار گرفتار مى شود، اينجاست كه ترك ازدواج اولويت دارد. زيرا نگاههاى حرام ، گاه به گاه است ؛ اما كسب حرام و غفلت از خدا دايمى و هميشگى است .
كى روا باشد كه انسان در گذرگاه زناشويى ، خدا را معصيت كند و كسب حرامى دايما آلوده اش گرداند و دلخوش از اين باشد كه با اين ازدواج از نگاه سوى يك نامحرم ، رها شده است ؟
وانگهى ضرر نگاههاى گهگاهى ، تنها دامنگير خودش مى شود. اما كسب حرام ، ضرر مستمرى است كه هم موجب هلاك خودش و هم موجب هلاك زن و فرزندانش مى شود.
بدون شك ، نگاه به نامحرم ، نوع خاصى از زناست و همان زناى با چشم است . زناى با چشم ، هنگامى به مرحله خطرناك مى رسد كه زناى با فرج در پى داشته باشد. اما اگر به اين مرحله نرسد، از اكل حرام ، به مراتب ، به عفو و مغفرت نزديكتر است .
مگر ممكن است كه ما هم بگوييم هدف وسيله را توجيه مى كند؟! ما تنها در صورتى وسيله را هدف توجيه مى كنيم كه ((مهم )) فداى ((اهم )) يا به وسيله فاسد دفع افسد بشود.
به هر حال ، شخص عاقل مى تواند فايده ها و خطرها را خود سنجش كند و ببيند كدام يك ، غلبه دارد. آنجا كه غلبه با فوايد است ، زناشويى مقدم است و آنجا كه غلبه با خطر است ، ترك زناشويى ترجيح دارد.
با توجه به اين مطالب مى توانيم بفهميم كه چرا بزرگان ، گاهى ازدواج را سخت ستايش ، و گاهى نكوهش كرده اند.
محيط فساد و فحشا، لجنزار است و در اين لجنزار، كمتر كسى مى تواند مصونيت داشته باشد.
بنابراين ، ازدواج در چنين شرايطى عامل حفظ و حراست نصف دين است و آنها كه با ازدواج ، از زنا و فحشا و فساد رسته اند، در حقيقت نيمى از خطر را پشت سر گذاشته اند و همان طور كه از لسان روايت استفاده مى شود، بايد خود را براى حفظ نصف ديگر آماده كنند.
زنا از هر فسادى افسد است . گوهر عفت را در لجنزار زنا و فحشا افكندن انسان را بى بها مى كند. به همين دليل اگر كسى مال مردم را بخورد يا از ذكر خدا غافل شود، مجازاتش به پس دادن آن مال يا كسب رضايت و توبه است ، ولى اگر كسى زنا كند، علاوه بر توبه و استغفار، در صورت تجرد، بايد يكصد ضربه شلاق بخورد و در صورت تاءهل بايد سنگسار شود.
مال حرام خوردن مجازات بدنى و شلاق ندارد، ولى زنا و انحرافات جنسى حد يا تعزير دارد. حد كسى كه لواط كند، زدن گردن يا سنگسار كردن يا سوزاندن در آتش يا فروانداختن از فراز قله كوه است و استمنا تعزير دارد و مساحقه زنان ، به قولى يكصد ضربه شلاق دارد و به قولى فرق است ميان همسردار كه بايد سنگسار شود و بى همسر كه بايد صد ضربه شلاق بخورد.
اينها نشانگر اهميت روابط نامشروع زنان و مردان است كه معلوم مى شود در حد اعلاى زشتى و پليدى است و بنابراين ، به هر قيمتى بايد ريشه كن شود.
نامه اى پيش روى نگارنده است از زنى كه قدرت مقاومتش مورد تحسين است ولى نامه نوشتن و راهنمايى خواستنش مايه تعجب و تاءسف . او كه خواسته است به نام نسرين معرفى شود شكايت دارد كه هفت سال است كه مورد سوءنظر برادرشوهر مجرد خويش است و با اينكه داراى دو دختر بچه دوست داشتنى از شوهرى مهربان و والامقام هست ، اين جوان هرزه از او دست بردار نيست . جالب است كه مى نويسد:
به مادرش گفتم برايش زن بگير و او گفت كه وقت زن گرفتنش نيست .
و سرانجام مى نويسد:
خودم آن قدر خودخورى مى كنم كه اعصابم به كلى دگرگون شده ، شما را به خدا كمكم كنيد. شوهرم خوب است و در اين چند سال ، خيانتى نكردم . دارم ديوانه مى شوم . نمى دانم به شوهرم بگويم كه مى ترسم آبروريزى شود. به كى پناه ببرم به غير از خدا، بعد هم جز شما كسى را ندارم . از شما راهنمايى فورى مى خواهم .
به هر حال ، ايشان چاره اى جز استقامت ندارد و موظف است از ورود اين جوان هرزه و ناپاك ، به خانه خود جلوگيرى كند و از مادر از همه جا بى خبر او بخواهد كه برايش زن بگيرد و اين را به طور جدى بخواهد و خطر را هم گوشزد كند و از نرم خويى و نرم گويى و برخوردهاى محبت آميز با اين جوان خوددارى كند، تا خداوند نسبت به حل مشكل ياريش كند.
اين را بدين لحاظ مى گويم كه از نوشته اين خانم ، استنباط مى شود كه به آن جوان نرمى و روى خوش نشان مى دهد.
به اين قسمت از نامه اش توجه كنيد: