مردمى كه چنين مرتبه و مقام
والايى دارند، براى عشق و محبت و دلبستگى معيارهاى ديگرى دارند.
در زندگى خانوادگى نيز با معيارهاى مخصوص خود، انتخاب مى كنند.در دل
مردهايى كه چنينند، هر زنى خيال انگيز و وسوسه انگيز نيست و در دل
زنهايى كه چنينند، هر مردى منزلت و مقام ندارد.
زليخا اگر مى دانست كه يوسف ، در عشق ورزيدن و دل به جنس مخالف سپردن ،
چه معيارهايى دارد، شرمش مى آمد كه به يوسف اظهار عشق كند.
او يوسف را نشناخته بود و عقلش در چشمش بود. او به ديده شهوات حيوانى
به يوسف مى نگريست .
هيچ اشكالى نداشت كه يوسف هم روزى عاشق بشود. اما ميان عشق ملكوتى يوسف
و عشق ناسوتى زليخا خيلى فرق بود.
عشق يوسف ، عشق پاك خدايى بود و اگر هم به شعر و غزل روى مى آورد، همان
بود كه در خور او بود.
ولى عشق زليخا، عشق آلوده حيوانى و جسمانى بود و شعر وغزلش نيز نمى
توانست فراتر و برتر از اين باشد.
زيبايى عقلى
اگرچه انسان ، يك مجموعه است و در اين مجموعه ، هم گرايش به
زيبايى حسى هست و هم گرايش به زيبايى خيالى و عقلى ، اما مسلم اين است
كه برترين حالات انسان ، گرايش او به زيبايى عقلى است .
حس و خيال ، با زيبايى ظاهرى و خيال انگيز، اشباع مى شود، اما عقل جز
به معقولات گرايش پيدا نمى كند.
ارادت شاگرد به استاد و عشق مريد به مراد و شيفتگى رهرو به رهبر از نوع
گرايشهاى عقلى است .
گرايشهاى عقلى ، روزمره و موقت نيست . هر اندازه خواسته هاى عقل بهتر
اشباع شود، گرايشش بيشتر و شديدتر مى شود.
همه ما مى دانيم كه معقولات ، بر خلاف محسوسات و متخيلات ، كلى و
هميشگى هستند و به همين دليل گرايش عقل به معقول نيز، مستمر و پيوسته
است .
انسان عاقل ، اگر گمشده خود را يافت ، از صميم قلب ، عاشق و دلباخته مى
شود.
عشق و علاقه پيروان مكتب به پيشوا و بنيانگذار آن ، عشقى پاك و برخاسته
از عقل است .
آنها كه در شب عاشورا، سخنان حسين (عليه السلام ) را مى شنيدند كه آنها
را از حضور در جبهه كربلا معاف مى كرد، نه تنها از ايشان جدا نشدند،
بلكه شيفته تر و دلباخته تر از پيش ، در كنارش ماندند و گويا زبان حال
تك تك آنها اين بود:
شاها من ار به عرش رسانم سرير فضل |
|
محتاج اين جنابم و مملوك اين درم |
گر بر كنم دل از تو و بردارم از تو مهر |
|
اين مهر بر كه افكنم اين دل كجا برم |
مشركين در آغاز ظهور اسلام ، به كسانى كه به پيامبر خدا ايمان مى
آوردند، مى گفتند:
((صبافلان
))،
فلان شخص دلباخته و شيفته شد و نمى گفتند:
((اسلم
فلان
))، فلان شخص اسلام آورد.
همينكه شخصى به مقام رسالت الهى و آسمانى حضرت محمد بن عبدالله (صلى
الله عليه و آله و سلم ) پى مى برد، به تمام وجود مجذوب او مى شد و اين
نبود مگر به سبب زيباييهاى عقلى پيامبر بزرگ اسلام .
على (عليه السلام ) كه از همه به پيامبر نزديكتر و پسر عمو و دامادش
بود، هيچ وقت روى اين ويژگيها تكيه نمى كرد؛ بلكه مى فرمود:
انا
عبد من عبيد محمد
((من بنده اى از بندگان محمد (صلى الله عليه و
آله و سلم ) هستم .
))
براى علاقه ها و دوستيها بايد معيار عقلى جست و جو كرد. اگر معيارها
حسى و خيالى باشد، كهنه و فراموش مى شود؛ ولى اگر عقلى باشد، هر زمان
نوتر و تازه تر است .
چرا علاقه متقابل اغلب پدر و مادرها و فرزندان ، پايدار مى ماند؟ چگونه
است كه گاهى والدين از فرزند خود بيزار، يا بالعكس ، فرزند از والدين
دلزده مى شود؟!
آيا تفسير و توجيهى جز اين مى تواند داشته باشد كه علاقه هايى كه تابع
معيارهاى عقلى است ، ماندنى و علاقه هايى كه تابع معيارهاى حسى و خيالى
است ، رفتنى و گم شدنى است ؟!
چگونه ممكن است كه برخى از زن و شوهرها در سن پيرى و در سنينى كه
دندانها مى ريزد و پوست بدن مى چروكد و چشمها ظرافت و لطافت خود را از
دست مى دهند، باز همان گونه به يكديگر عشق مى ورزند كه در روزگار جوانى
و در عهد شباب كه مثل گل نوشكفته ، طراوت و رنگ و بو داشتند؟
عشق در عهد جوانى ممكن است نتيجه گرايش به زيبايى حسى و خيالى باشد،
اما عشق در عهد پيرى هرگز نمى تواند معيار حسى و خيالى داشته باشد.
بسيار در اشتباهند نوجوانانى كه براى جذبه هاى ظاهرى با يكديگر پيوند
گسسته شدنى ازدواج مى بندند.
پيامبر بزرگوار اسلام فرمود:
من
تزوج امراءة لايتزوجها الا لجمالها لم ير فيها مايحب و من تزوجها
لمالها لايتزوجها الا له و كلها الله اليه فعليكم بذات الدين
(69)
((هر كس با زنى براى زيباييش ازدواج كند، آنچه
را دوست مى دارد، در او نمى بيند و هر كس با زنى براى ثروتش ازدواج
كند، خداوند او را به همان ثروت وامى گذارد. پس بر شما باد به زنى كه
ديندار است .
))
بيچارگى هر مرد، هنگامى است كه بدون توجه به اصالتهاى خانوادگى و
معيارهاى اخلاقى و انسانى ، فقط براى آب و رنگ ظاهرى به خواستگارى
بشتابد.
پيامبر خدا به مردم فرمود:
اياكم و خضراء الدمن
((از سبزه اى كه بر مزبله روييده ، بپرهيزيد.
))
عرض كردند: يا رسول الله ، منظور چيست ؟
فرمود:
المراءة الحسناء فى منبت السوء(70)
((سبزه مزبله زن زيبارويى است كه در خانواده اى
بد، رشد كرده است .
))
آيا غير از اين است كه اين گونه روايات ، مى خواهند جلو ازدواجهايى را
كه صرفا از گرايشهاى حسى و خيالى است ، بگيرند و مردم را تشويق كنند كه
در پى زيبايى عقلى و معنوى باشند؟
متاءسفانه بسيارند مردمى كه گمان مى كنند در ازدواج ، زيبايى حسى و
جلوه هاى وسوسه انگيز كفايت مى كند و نيازى به جلوه هاى معنوى و انسانى
نيست .
اينها توجه ندارند كه همان طور كه بهار گل سپرى مى شود و فصل خزان فرا
مى رسد، بهار جوانى و اين طراوتها نيز به پايان مى رسد و در خزان پيرى
، همه چيز محو و گم مى شود.
تازه ، تنها خزان پيرى مطرح نيست ، بيماريها هم مطرح است . زن ممكن است
با اولين وضع حمل ، بسيارى از طراوتهاى عهد دوشيزگى را از دست بدهد.
شايد تقصير مردهاست كه بعضى از زنان ، از شير دادن به طفل معصوم خود
امتناع مى كنند، تا مبادا سينه آنها از قالب بيفتد و حالت يك مخزن غذا،
براى بچه پيدا كند! اين كارها، بر خلاف طبيعت و بر خلاف حكم عقل است .
اين گونه زنها در خطر سرطان سينه هم هستند و شايد هرگز لذت والاى مادرى
را درك نكنند.
با اين كارها، عشقهاى زاييده از زيباييهاى حسى و خيالى ، دوام نمى
يابد. با طبيعت نمى شود مبارزه كرد. چروك پيشانى و سفيدى موى سر و ده
ها عوارض ديگر، اجتناب ناپذير است ؛ دندانها ريختنى است ؛ سينه هم از
قالب مى افتد؛ طراوت و نرمى پوست بدن و اندام رفتنى است .
بايد فكر ديگرى كرد. بايد به فكر معيارهاى ديگرى بود. بايد شوهرى
انتخاب كرد كه دنبال جاذبه هاى عقلى است . بايد زنى برگزيد كه از جمال
و زيبايى عقلى ، در حد مقبولى ، برخوردار باشد. بايد مردى برگزيد كه
جاذبه هاى عقلى و معنوى و انسانيش قوى باشد.
كرشمه و ناز و طنازى ، براى مدتى كوتاه ، حس و خيال را ارضا مى كند.
ولى جمال عقلى و معنوى هميشه جاذبه دارد.
زيبايى حسى و خيالى آفتها دارد. ولى زيبايى عقلى ، كمتر آفت دارد.
به پسرها و دخترها بايد از تمام طرق فهمانيد كه ناز و غمزه ظاهرى و آب
و رنگ و بوى حسى و خيالى ، نمى تواند به عنوان شرط اصيل زناشويى مطرح
باشد.
اگر به اينها اصالت داده شود، حرمان و شكست به دنبال دارد و اگر به
زيبايى عقلى و انسانى اصالت داده شود، كاميابى و موفقيت حتمى است .
ازدواج و زيبايى پرستى
جفت مايى جفت بايد همصفت |
|
تا برآيد كارها با مصلحت |
جفت بايد بر مثال همدگر |
|
در دو جفت كفش و موزه در نگر |
در اينكه زيبايى جاذبه دارد و بسيارى از مردم ، قربانى زيبايى پرستى
خود يا جنس مخالف شده اند، حرفى نيست .
در اينكه بسيارى از مردها زندگى زن و فرزندان خود را تباه كرده ،
نابخردانه به دنبال زيباترى رفته اند، شكى نيست .
در اينكه بعضى از دخترها و زنها بعد از ازدواج ، دل به مرد ديگرى داده
و زيبايى و ثروت و شهرت دومى رابهانه اى براى به هم زدن كانون گرم
خانوادگى دانسته اند، شبهه اى نيست !
در اينكه كشش زيبايى ، دو ناآشنا را دو يار آشنا كرده ، دو بيگانه را
به يگانگى رسانيده و دو جنس مخالف را به صورت زوج مؤ لف در آورده ،
سخنى نيست .
در اينكه زيبايى مطلوب ، و زشتى نامطلوب است و در اينكه زيبايى جاذبه
دارد و زشتى دافعه ، بحثى نيست .
اما آيا اصل ، ازدواج است يا زيبايى ؟ آيا ازدواج ، براى زيبايى است يا
زيبايى براى ازدواج ؟
آيا زنها يا مردهايى كه زيبايى متوسط يا پايين دارند، بايد از ازدواج
محروم بمانند، يا اينكه حق طبيعى و انسانى آنهاست كه مانند زيبارويان ،
از همه مزاياى ازدواج ، بهره مند شوند؟
اگر در جامعه اى دخترهاى محروم از جمال ، در خانه بمانند و رنجور شوند،
چاره چيست ؟ آيا در قبال آنها مسئوليتى هست يا نه ؟
اگر پسرهايى باشند كه چهره آنها مطلوب جنس مخالف نباشد، چه بايد كرد؟
آيا آنها بايد همواره در حسرت داشتن همسر و خانواده رنج بكشند؟
آيا اين ، درست است كه هميشه عده اى از دخترها قربانى جمال پرستى مردها
و عده اى از مردها قربانى جمال پرستى زنها بشوند؟!
البته در مورد پسرها و مردها، معمولا مشكل كوچك و ناچيز و در مورد
دخترها بزرگ و چشمگير است .
آيا در تعليم و تربيت دخترها و پسرها نبايد به فكر اين گونه مسائل و
مشكلات بود؟
آيا در تعليم و تربيت دختران ، نبايد به جاى آموزش مسائلى كه ممكن است
هيچ مصرفى در زندگى آنها نداشته باشد، مسائلى را آموخت كه براى آنها
راهگشا باشد و بتوانند با مشكلات زندگى آتى خود به مبارزه برخيزند؟
اينكه دخترى مغرور زيبايى خود و دخترى مغبون زشتى خود باشد، براى جامعه
مفيد است ؟
علماى تعليم و تربيت ، براى اين مسائل چه فكرى كرده اند؟ مدرسه و
خانواده و انجمن هاى اوليا و مربيان و معلمان و نويسندگان كتب درسى و
وعاظ و اندرزگويان و داستان نويسان و گردانندگان راديو و تلويزيون چه
انديشيده اند؟
آيا به همين اكتفا كرديم كه دست خلقت ، يكى را زشت ، يكى را زيبا و يكى
را متوسط آفريده و به ما ربطى ندارد؟
آيا برخورد با اين مسائل ، بايد در حد برخورد شاعر در قصه
((ابله
)) و
((اشتر
)) باشد كه مى
گويد:
ابلهى ديد اشترى به چرا |
|
گفت نقشت همه كژ است چرا |
گفت اشتر كه اندر اين پيكار |
|
عيب نقاش مى كنى هشدار |
آيا حاضريم با ديدى عارفانه ، به مخلوقات بنگريم و بگوييم :
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
|
|
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست |
پيامبر اسلام ، بهترين زنان امت خود را زنانى معرفى مى كند كه زيباتر و
كم مهريه تر باشند.
و اين ، نه براى اين است كه ملاك بهتر بودن ، زيباتر بودن است ، بلكه
به كم ناز و غمزه تر بودن است . دليل آن هم اكتفا به مهريه كم است .
اگر به آن روش جاهلانه حركت كنيم ، نتيجه اين مى شود كه زيبارويان
سروقد، در ازدواج و تشكيل خانواده ، موفق و ديگران ، ناموفق باشند.
ازدواج حق كيست ؟!
ازدواج در نظام آفرينش ، يك سنت است . موجودات مادى نياز به
تزويج دارند. آنها در معرض جذب و انجذابند. حتى مخلوقات غيرمادى هم به
جذب و انجذاب ، محتاجند. تنها موجودى كه به جذب و انجذاب نياز ندارد،
ذات مقدس واجب الوجود است .
به قول حافظ:
كه بندد طرف وصل از حسن شاهى |
|
كه با خود عشق بازد جاودانه |
قرآن ، درباره روز قيامت مى گويد:
و
اذا النفوس زوجت
(71)
((و هنگامى كه نفسها به ازدواج يكديگر درآيند.
))
يعنى هيچ نفسى نيست كه نياز به جفت نداشته باشد. منتهى نفوس پاك ، به
جفت پاك و نفوس پليد به جفت پليد مى رسند؛
لهم
فيها ازواج مطهرة
(72)
((براى نيكان در سراى ديگر، جفتهايى پاك است .
))
احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون
(73)
((ظالمان را با جفتها و معبودهايشان ، در عرصه
محشر گرد آوريد.
))
و من
يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين
(74)
((هر كس از ياد خداوند رحمان دورى كند، بر او
شيطانى مى گماريم كه همدم او باشد.
))
پيامبر بزرگ اسلام ، مى فرمود:
النكاح سنتى فمن رغب عن سنتى فليس منى
(75)
زناشويى ، سنت من است . هر كس از سنت من روى گردان شود، از من نيست .
))
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
تزوجوا فان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) قال من احب ان يتبع
سنتى فان من سنتى التزويج
((ازدواج كنيد. زيرا پيامبر خدا فرمود: هر كس
دوست دارد كه پيرو سنت من باشد، بداند كه ازدواج از سنت من است .
))
و نيز پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:
ما
بنى بناء احب الى الله من التزويج
((هيچ بنايى محبوبتر از ازدواج نزد خدا، بر پاى
نيامد.
))
به همين دليل اصولا جنس زن ، عنصرى است متمم و مكمل جنس مرد و اصولا به
عنوان جفت و همسر و شريك غم و شادى مرد، آفريده شده و بدون او، وجود
مرد، ناقص و بى خاصيت است .
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود:
من
اخلاق الانبياء حب النساء
((از اخلاق پبامبران ، دوستى زنان است .
))
و نيز فرمود:
مااظن رجلا يزداد فى هذا الامر خيرا الا ازداد حبا للنساء(76)
((گمان نمى كنم ، در زندگى خانوادگى كسى باشد كه
بر خير خود افزوده است ، مگر اينكه بر محبت زنان افزوده است .
))
با وجود اين همه نكات لطيف و ظريف ، اگر مردى يا زنى به جنس مخالف بى
اعتنا باشد، غيرعادى و غيرطبيعى است .
اقتضاى طبيعت سليم زن و مرد، اين است كه گرايش به يكديگر داشته باشند و
تحت شرايط و ضوابط صحيح و خداپسندانه اى با يكديگر درآميزند.
اين مسئله را تنها از بعد نيازهاى شخصى و وظايف فردى مطرح نمى كنيم ،
بلكه در بعد نيازها و وظايف اجتماعى نيز شايسته طرح است .
همان گونه كه سلامت فرد، بستگى به گرايش معقول و منطقى به جنس مخالف
و زيباييهايش دارد، جامعه نيز در گرو همين امر است .
در بعضى از موجودات ، به نظر مى رسد كه سهم عمده زيبايى به جنس مذكر
رسيده و جنس مؤ نث سهم كمترى دارد. مثلا در مورد مرغ خانگى و خروس و
گنجشكها و بسيارى از پرندگان ، اين چنين است . اما آيا خود اينها هم
همين برداشت را دارند، يا اينكه جنس مؤ نث ، در نظر آنها از يك زيبايى
افسانه اى برخوردار است و جنس مذكر نيز زيباييش به همان مذكر بودنش
است ؟
اگر بخواهيم در اين مسير حركت كنيم ، بايد بگوييم زيبايى جنس مؤ نث به
همان مؤ نث بودن اوست و ساير امور، پيرايه هايى است كه اگر باشد، چه
بهتر و اگر نباشد، باز هم ضررى به اصل موضوع وارد نمى كند.
فى المثل ، اگر زنى از نظر چهره و اندام متعادل و موزون و زيبا باشد،
ولى در وجودش خصلتهاى مردانه باشد، چه اندازه مى تواند براى جنس مخالف
، جاذبه داشته باشد؟
و اگر مردى نيز از لحاظ چهره و اندام ، امتيازاتى داشته باشد، ولى
خصلتهاى زنانه بر وجودش چيره باشد، در چه حدى مى تواند مورد توجه زن
واقع شود؟
نظام آفرينش موجودات طبيعى ، يك نظام دو قطبى است : قطب مذكر و قطب مؤ
نث .
آنها كه در قطب مذكرند، واقعا بايد مذكر باشند و آنها كه در قطب مؤ
نثند، حقيقتا بايد مؤ نث باشند؛ زنان مردنما و مردان زن نما، ارزشى
ندارند.
سلامت جامعه هم بستگى به اين دارد كه مردانش واقعا مرد و زنهايش واقعا
زن باشند.
سلامت فرد و جامعه ، بستگى به اين دارد كه زن و مرد در سنين متناسب ،
ازدواج كنند و زندگى را در كنار يكديگر بگذرانند و به تناسب شرايط سنى
، پدر يا پدربزرگ و مادر يا مادربزرگ باشند.
جاذبه زنانگى مقدارى رنگ و بوى و لطافت ، و جاذبه مردانگى مقدارى قدرت
و فعاليت و كارايى و عقلانيت لازم دارد.
لباس زن بايد ويژگى زنانه و لباس مرد، ويژگى مردانه داشته باشد. آرايش
زن با آرايش مرد، تفاوت فاحش دارد.
زن بايد در آرايش خود ويژگى زنانه را ملحوظ دارد و مرد ويژگى مردانه
را. تكلم زن با تكلم مرد، بايد متفاوت باشد. خلقيات زن و مرد نيز يكسان
نيست .
ويژگيهاى مردانه ، در وجود زن ، نازيبا و ويژگيهاى زنانه ، در وجود مرد
زشت و بدنماست .
تقويت ويژگيهاى زنانه زن و ويژگيهاى مردانه مرد، به آنها در برابر
يكديگر، جاذبه و زيبايى مى دهد و ازدواج را تقويت مى كند و آن را زنده
نگاه مى دارد.
قرآن كريم دستور مى دهد كه :
و
انكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء
يغنهم الله من فضله و الله واسع عليم
(77)
((جوانان عزب و بندگان و كنيزان شايسته خود را
همسر بدهيد. اگر فقيرند، خداوند به فضل خود، آنها را بى نياز مى كند كه
خداوند، وسعت دهنده و داناست .
))
اجراى اين دستور، به اين نياز دارد كه جامعه ، خصلتهاى زنانه را در
وجود زن و خصلتهاى مردانه را در وجود مرد، تقويت كند.
فقر و نيازمندى مانع كسانى است كه خدا را رزاق و بى نياز كننده نمى
دانند. اما آنها كه خدا را رزاق و بى نياز كننده مى دانند، هرگز معطل
نمى مانند.
جامعه وظيفه دارد سطح توقعات را در راه زندگى زناشويى پايين بياورد.
تنها در اين چارچوب ، هيچ زنى بى شوهر و هيچ مردى بى زن نمى ماند.
هستند دخترانى كه پيردختر شده اند و هستند مردان عزبى كه پيرعزب شده
اند. اينها يا به سبب اينكه بسيار آرمانى فكر مى كنند، از تشكيل
خانواده محروم مانده اند، يا به علت بالا بودن سطح توقعات در جامعه .
در اينجا مناسب است متن يك نامه دردمندانه را بياوريم :
اين نامه را در حالى مى نويسم كه ياءس و سكون و يكنواختى تمام زندگى
مرا مسخ كرده است . البته نه تنها زندگى من ، بلكه زندگى بسيارى از
كسانى كه براين عرصه خاكى زيستند و پژمردند و راه به جايى نبردند.
دخترى هستم بيست و هشت ساله و شاغل . اينك جامعه را پاى ميز محاكمه و
زير سؤ ال مى كشم . آيا براستى زندگى يعنى همين ؟ آيا فقط دخترانى حق
ازدواج دارند كه زيبارو و جذاب و دلربا باشند؟ آيا كسى هست كه جوابگوى
جوانى بر باد رفته ما باشد؟! ايمان كجاست ؟ تقوا را يك من چند مى
فروشند؟ كدامين مردها آراسته به تقوايند كه ما شانس برخورد با هيچ يك
از آنها را نداشته ايم ؟ اول كمى از خودم كه شاكى و عملا محكوم هستم ،
مى نويسم . زيبا نيستم . درون پاك و ساده و بى آلايشى دارم . عميق و
باسواد هستم . نمى خواهم همسر مردى شوم كه نداند براى چه زنده است و
هدف را در زندگى نشناسد و اگر بشناسد، از حد خوردن و خوابيدن تجاوز
نكند. آيا براستى ، تنها نويسنده اين سطور چنين خصوصياتى دارد؟ چه طور
قبول كنم مردى كه آگاه است و تقوا و ديندارى او مورد احترام ، به هنگام
ازدواج ، در جست و جوى دخترى است كه حداقل چند سال از او جوانتر و ملاك
انتخاب او زيبايى باشد، ولو اينكه در هيچ زمينه اى نتواند يار او باشد؟
آيا نجات دخترانى ماءيوس و دلسرد كه جامعه باديد ترديد به آنها مى
نگرد، كمتر از رفتن به جبهه اجر دارد؟ آيا اين نيز يك نوع جهاد نيست ؟
آيا من كه بدينجا رسيده ام كه در زندگى فقط آرزوى در آغوش فشردن فرزندم
را دارم و به صداى هر كودكى و با ديدن عكس معصوم و برانگيزنده هر طفلى
ميلى دردناك و چاره ناپذير تمام وجودم را به لرزه در مى آورد، چه كنم ؟
سرشت و طبيعت زن اين است . مگر مى توان ميل مادر شدن و تشكيل زندگى
خانوادگى در يك زن كشت ؟
زن در هر مرحله از مشاغل و مسئوليتهاى اجتماعى كه قرار بگيرد، باز هم
از فطرت خود نمى تواند جدا باشد.
معيارها و مبناهاى انتخاب همسر، هرگز از خصوصيات مادى فراتر نرفته ،
كسى دست ما را نگرفته است .
چرا آنان كه غرق در مد و لباس و چه چه بودند، خيلى بهتر از ما موفق
شدند؟ ما كه ملاك را فهم و شعور و ايمان قرار داديم ، انتخابمان را در
كجا بايگانى كنيم ؟
البته مى توان زيبايى را خريد، مثل خيلى از چيزهاى ديگر. اما از زمانى
كه خود را شناخته ام ، اين را به صورت يك اصل پذيرفته ام كه هر كسى مرا
بخواهد، بايد مرا براى درونم و براى خودم بخواهد و براى همين است كه
مثل خيلى ها خودم را به دست تيغ جراحى زيبايى نسپردم .
راستى قدرى فكر كنيد. ممكن است معرفى ما به شما هم يك امتحان باشد و
شما البته در اين امتحان موفق نبوده ايد.
در بين انسانهاى قربانى شده اى كه دوروبر ما هستند، حداقل راقم اين
سطور، كم كم همه چيز را در خود تحليل رفته مى بيند. من و من هاى ديگر،
نمى دانيم تا چند سال ديگر، بار اين زندگى سرد يخ زده و خالى از نواى
مهرآميز يك مرد و صداى ناب خنده و گريه يك كودك را تحمل كنيم ؟
اما مردها، بدانيد اگر چه ما پوچى اين روزهاى كوتاه دنيا را بر شانه
هاى خردشده خود حس مى كنيم ، شماييد كه فردا بايد در پيشگاه عدل الهى
پاسخگو باشيد.
ما قربانيان عشقهاى پوچ خيابانى نيستيم . ما قربانيان اعتياد و هوسهاى
شررآلود نيستيم . بلكه ما قربانيان زيبا پرستى مردان هستيم . مردانى كه
به وقت صحبت ، حتما از نجابت و عفت و فهم و شعور دخترى كه به عنوان
همسر به خانه خود مى برند، سخن مى گويند.
البته ، شايد زنى زشت را ولو اينكه فهميده ترين و باشخصيت ترين زنان
باشد، به عنوان همسر معرفى كردن ، از اعتبار اجتماعى آنان بكاهد. من
نمى دانم . اما محتاج محبتم و سرشار از محبتم و مى خواهم اين محبت را
نثار كنم .
شايد بگوييد براى ايثارگرى برو در نهادى ، جايى فعاليت كن . اما ولى بر
شما اگر ندانيد كه اين حرف را از كجا مى زنم !
ازدواج و همسردارى و فرزنددارى ، لازمه حيات و جزء سرشت اصلى يك زن است
و اگر موردى پيش آيد كه دين و شرف ، انسان را وادار به گذشت و ايثار
كند، اين فصلى ديگر از زندگى است كه در مورد مرد و زن ، هر دو صدق مى
كند.
هم واقع بينى ، هم خيال !
اين نامه پر از درد و سوز و گداز نكات جالب و آموزنده اى دارد.
از فطرى بودن همسرى و مادرى سخن مى گويد؛ از اينكه زن نياز به بذل محبت
به همسر و فرزند دارد؛ از اينكه تكيه محض بر معيار زيبايى چهره و غفلت
از زيبايى عقلى و معنوى ، فاجعه آفرين است ، حرفهاى نابى مى زند!
البته ، نگارنده با كل مطالب نامه موافق نيستم . اگر نوع مردها در
ازدواج ، تكيه بر جنبه هاى ظاهرى دارند، شما نبايد به طور كلى از جنبه
هاى ظاهرى غفلت بورزيد. زيرا افراط و تفريط، روا نيست .
زشتى و زيبايى در انسانها مطلق نيست ، بلكه از امور نسبى است . هيچ
بشرى از لحاظ ظاهرى زشت مطلق يا زيبايى مطلق نيست .
مولوى مى گويد:
پس بد مطلق نباشد در جهان |
|
بد به نسبت باشد اين را هم بدان |
در زمانه هيچ زهر و قند نيست |
|
كان يكى را پاد ديگر را بند نيست |
مر يكى را با ديگرى را پاى بند |
|
مر يكى را زهر و ديگر را چو قند |
زهر مار آن مار را باشد حيات |
|
نسبتش با آدمى آمد ممات |
خلق آبى را بود دريا چو باغ |
|
خلق خاكى را بود آن درد و داغ |
همچنين بر مى شمر اى مرد كار |
|
نسبت اين از يكى تا صد هزار |
شما كه اين همه از زشتى خود سخن گفته و همه مردها را به ظاهر بينى و
ظاهر پرستى متهم كرده ايد، بايد توجه كنيد كه زشت مطلق نيستيد و زشتى
خود را بايد به طور نسبى بسنجيد.