شيوه و ناز تو شيرين خط و خال تو مليح |
|
چشم و ابروى تو زيبا قد و بالاى تو خوش |
پيش چشم تو بميرم كه بدين بيمارى |
|
مى كند درد مرا از رخ زيباى تو خوش |
در ره عشق كه از سيل بلا نيست گذار |
|
كرده ام خاطر خود را به تماشاى تو خوش |
در بيابان طلب گرچه ز هر سو خطرى است |
|
مى رود حافظ بيدل به تولاى تو خوش |
معشوق مجازى ديرپا نيست و خيلى زود، بين او و عاشق جدايى مى افتد و
عاشق بيقرار را به غم و حسرت ، گرفتار مى سازد. اما معشوق حقيقى ،
جاويد و ازلى و ابدى است .
اقسام زيبايى
مخلوقات عالم ، هر كدام در يك حد و به طور نسبى ، جلوه اى از
زيبايى و جمال مطلق هستند و هر كدام ، به فراخور استعداد خود از يك
مرتبه اى از مراتب زيبايى برخوردارند. به همين دليل بر حسب مرتبه وجودى
مخلوقات ، مى توانيم براى زيبايى هم مراتب و اقسامى بجوييم .
در حقيقت ، زيبايى مساوق و همدوش وجود است و آنجا كه زيبايى نيست ،
وجود هم نيست ؛ يعنى زشتى مساوق و همدوش عدم است .
هر جا كه پاى وجود به ميان مى آيد، زيبايى هم هست و هر جا كه جولانگاه
عدم است ، از زيبايى هم خبرى نيست .
چشم و ابرو به صورت ، زيبايى مى دهد. اما اگر چشم و ابرو نباشد، صورت ،
زشت جلوه مى كند و اگر چشم و ابرو ناقص باشد، زيبايى چهره نقصان پيدا
مى كند.
موجودات ، يا موجودات حسى هستند يا موجودات خيالى يا موجودات عقلى ، پس
زيباييها هم يا حسى است يا خيالى يا عقلى .
زيباييهاى حسى
پايينترين مراتب هستى ، موجودات حسى هستند و بنابراين ، از نظر
زيباى هم پايين ترند و برترين موجودات ، موجودات عقلى ، از نظر زيبايى
هم والاترين مقام را دارند.
مناظر طبيعت همه از زيبايى حسى برخوردارند. زيبايى چشم و ابرو و زلف و
عارض ، همه حسى است . آهنگ خوب و صداهاى لطيف و ظريف ، همه از
زيباييهاى حسى است . اصولا هر محسوسى كه براى يكى از حواس انسان ،
خوشايند باشد، در نسبت با همان حس ، زيباست .
بوى خوش شامه نواز، براى مشام ، و طعم لذيذ غذا براى ذائقه ، آهنگ خوش
گوش نواز براى سامعه ، منظره ها و رنگها و شكلها و چهره هاى زيبا براى
باصره ، و لطافت پوست و بدن و ظاهر اشياء براى لامسه انسان ، زيباست .
بلهوسى است اگر زيبايى انسان را فقط در زيباييهاى ظاهرى و حسى بجوييم .
بيچاره است انسانى كه زيباييهاى خود را تنها در چشم و ابرو و عارض و
زلف و بينى و دندان و قد و قواره بشناسد و از ابعاد ديگر انسانى خود
محروم بماند.
انسان ، يك مجموعه است . اين مجموعه ، ظاهرى دارد و باطنى ، جسمى دارد
و روحى .
هر انسانى براى خود يك شخصيت است و شخصيت او مجموعه جنبه هاى جسمى و
روحى عاطفى و فكرى اوست .
ممكن است حسن ظاهر، يك امتياز باشد، ولى همه امتيازات ، منحصر در حسن
ظاهر نيست .
ممكن است مجموعه يك شخصيت ، از لحاظ زيبايى فوق العاده باشد، اما از
لحاظ زيباييهاى جسمى ، خيلى هم عالى نباشد، يا حتى پايين باشد.
ممكن است بعضى از زيباييها، بعضى از عيبها را بپوشد. گاهى ممكن است يك
شخص از بعضى جنبه ها اين قدر كمال پيدا كند، كه عيوب ظاهريش كاملا
مستور و مغفول بماند.
حافظ، شهرت ادبيش عالمگير است ، ولى همين مرد، چهره خوشايندى نداشت .
گويند زنى به او برخورد و مؤ دبانه از او تقاضا كرد كه چند قدمى با او
همراه شود. حافظ به دنبال آن زن ، به راه افتاد. رفتند تا به مغازه
نقاشى رسيدند. زن وارد شد و حافظ را به نقاش نشان داد و گفت : مثل اين
، و خداحافظى كرد و رفت . حافظ كهك هاج و واج مانده بود، از صاحب مغازه
پرسيد منظور چيست . وى پاسخ داد، اين زن از من خواسته بود كه برايش شكل
جن را ترسيم كنم و من به او گفته بودم كه جن را نديده ام . او امروز تو
را آورده و به من نشان داد و گفت : شكل جن را مثل اين بكش !
و نيز مى گويند چند تن از دوستانش به در خانه اش آمدند و در زدند. پسر
حافظ جلو آمد. پرسيدند: پدرت چه كار مى كند؟ گفت : به خدا نسبت دروغ مى
دهد. پرسيدند: چگونه ؟! گفت : در آينه نگاه مى كند و مى گويد: ستايش
خدا را كه مرا آفريد و صورت مرا زيبا ساخت .
اگر حافظ آدمى بود كه اين گونه حرفها را به دل مى گرفت و خود را مى
باخت ، هرگز آن همه عظمت و شهرت پيدا نمى كرد.
اين مطالب هشدارى است به آن دختر خانمى كه از زشتى صورت خود رنجور شده
است .
او مى نويسد:
من از زمانى كه به دنيا آمده ام ، تا به حال كه وجودم را درك كرده ام ،
به اين موضوع پى برده ام كه از لحاظ قيافه ظاهرى در سطح پايين قرار
دارم . با داشتن اين قيافه زشت ، تقريبا همه از من گريزانند و مرا
مسخره مى كنند و البته به آن جنبه شوخى مى دهند و به اصطلاح مى خواهند
مرا ناراحت نكنند. در حالى كه من خوب مى دانم كه درونشان چه مى گذرد و
چه احساسى نسبت به من دارند. اميدوارم شما هم از اين مطالب ، نخنديد.
براى رفع اين مشكل به درگاه خداوند دعا كردم . ولى تاكنون نتيجه اى
نگرفته ام . خواهش مى كنم به من بگوييد چه كنم . من حالا در كلاس چهارم
دبيرستان درس مى خوانم و اين مشكلات را بخوبى درك مى كنم . اميدوارم
مرا راهنمايى كنيد.
اولا شما بايد بدانيد مخلوقات نسبى است . شما نسبت به چه كسانى زشت
هستيد؟ آيا شما اگر خود را با سياهان آفريقايى مقايسه كنيد، نسبت به
آنها همچون حوران بهشت نخواهيد بود؟
ثانيا آن افراد، اگر دوست و فاميل هستند، چرا به خود حق مى دهند كه قلب
شما را بيازارند و چرا به آنها هشدار نمى دهيد؟
ثالثا جذاب نبودن قيافه شما چه مانعى در راه پيشرفت شما ايجاد كرده است
؟ آيا مانع درخشيدن در ميدان فعاليتهاى اجتماعى و خانوادگى است ؟
تنها ممكن است مانع كشاندن چشمهاى هرزه به دنبال شما باشد كه اين هم به
ضرر شما نيست ، يا ممكن است آنها كه خيلى شيفته آب و رنگ ظاهرى هستند،
به خواستگارى شما نيايند كه اين هم نگرانى ندارد. هستند مردانى كه جمال
باطنى را بر جمال ظاهرى ترجيح مى دهند و هستند مردانى كه ممكن است اين
ريخت و قيافه شما برايشان مطلوب باشد.
شما لابد قصه عشق مجنون به ليلى را شنيده ايد. مى گويند ليلى بسيار زشت
بود. ولى همين ليلى زشت ، عاشق خود را مجنون و ديوانه كرده بود. كسى به
مجنون گفت : دست از اين كنيزك زشت روى بردار. من يك كنيزك زيباروى به
تو مى دهم كه ارزش عشق و عاشقى و ديوانگى را داشته باشد!
اما مجنون در جوابش گفت :
اگر بر گوشه چشمم نشينى |
|
بجز زيبايى ليلى نبينى |
همه مردم ، يكجور نمى انديشند. هر كسى با ديد خاصى به امور مى نگرد؛ زن
سياه آفريقايى پيش مرد سياه آفريقايى ، همان جذابيت را دارد كه
ماهرويان سفيدپوست ، پيش مردانشان !
سعدى مى گويد:
اى دوست تو را نان جوين خوش ننمايد |
|
معشوق من است آنكه به نزديك تو زشت است |
حوران بهشتى را دوزخ بود اعراف |
|
از دوزخيان پرس كه اعراف بهشت است |
در بين مردم روستا و عشاير، زنانى ديده مى شوند كه بر اثر رنج و مشقت
زندگى و نارساييهاى غذايى و نبودن بهداشت و درمان صحيح به مقدارى
استخوان خشك ، تبديل شده اند و آب و رنگ طبيعى و مصنوعى ، در چهره و
رخسار آنها نيست . اما همين ها پيش شوهرانشان ، محبوبند و در چشم قلب
آنها جاى دارند. دليلش هم روشن است : اينان همين طور كه هستند، يكديگر
را به تمام وجود درك كرده اند و چشمشان به جمال فرزندانشان كه ثمره
وجودشان هستند، روشن است و خود را در غم و شادى و حتى سرنوشت ديگرى
شريك مى دانند و آن چنان با يكديگر به صميميت رسيده اند كه همچون يك
روحند در دو بدن !
شما هم به اين واقعيات توجه كنيد و از خدايى كه براى رفع مشكل به او
روى آورده ايد، ماءيوس نباشيد و اطمينان و يقين داشته باشند كه او مشكل
شما را حل مى كند و نمى گذارد جاى بمانيد.
البته صبر و تحمل ، بسيار لازم است ؛ شيفته ظواهر و آب و رنگ چهره نشدن
،بسيار مطلوب است ؛ توجه به اصالتهاى انسانى و اخلاقى و دينى ، بسيار
مفيد است ؛ سياه و سفيد و زشت و زيبا و بدچهره و خوبچهره ، همگى
انسانند و هيچ كدام بر ديگرى امتياز ندارد.
قرآن مجيد مى گويد:
ان
اكرمكم عند الله اتقاكم
(67)
((گراميترين در پيشگاه خدا باتقواترين شماست .
))
جاذبه محبت
جاذبه ها دو نوع است : يكى جاذبه اى كه به سبب زيبايى حسى به
محبت و عشق انجاميده كه اين ، همچون سايه اى است تابع آن و اصالت و
استقلالى ندارد.
تا وقتى كه زيبايى هست ، اين عشق و محبت هم هست و همينكه به واسطه
بيمارى و پيرى و هرگونه عارضه اى زيبايى رفت ، عشق هم بر باد مى رود.
اما جاذبه ديگر، جاذبه عشق و محبتى است كه نه براى زيبايى بلكه از جنبه
هاى معنوى و انسانى است .
اتفاقا اين جاذبه معنوى ، معشوق و محبوب را در چشم محب و عاشق ، زيبا
جلوه مى دهد و اينجا زيبايى تابع عشق و محبت است ؛ ولى در حالت فوق ،
عشق و محبت ، تابع زيبايى بود.
دخترانى امثال شما كه مثل هر انسانى طالب عشق و محبت هستند، بايد
بدانند كه عشق و محبتى كه زاييده جمال ظاهرى باشد، پاينده و چاره ساز
نيست .
عشقهايى كز پى رنگى بود |
|
عشق نبود عاقبت ننگى بود |
چه خوب است كه عاشق و محب ، در آينه عشق و محبت ، معشوق و محبوب را
زيبا و دلربا بنگرند و نه اينكه در آيينه زيبايى به عشق و محبت خيالى
برسند.
شاعر عرب مى گويد:
و عين الرضا عن كل عيب كليلة |
|
ولكن عين السخط تبدى المساويا |
((چشم رضا و خشنودى از ديدن عر عيبى ناتوان است
؛ اما چشم خشم و غضب ، بديها و زشتيها را آشكار مى كند.
))
بايد اين رضا و خشنودى پديدار شود. بايد جاذبه هاى قويترى از زيبايى در
وجود شخص باشد كه انسانهاى ديگر را مجذوب كند.
اگر با جاذبه هاى ديگر انسانى ، بشود كسى را جذب كرد، او هرگز سراغ
زيباييهاى ظاهرى و حسى نخواهد رفت . بلكه مجموعه شخصيت در نظرش زيبا
خواهد بود و عيوب ظاهرى را به چشم رضا و محبت ، حسن مى بيند و در پرتو
نور جمال باطن ، ظلمت ظاهر زدوده مى شود.
بچه هاى زشت ، در چشم والدين زيبا هستند؛ خواهرها و برادرهاى پرمهر و
محبت ، يكديگر را زيبا مى بينند؛ اگر ميان زن و شوهر، رابطه انس و محبت
و وفاق و يكرنگى و صميميت برقرار باشد، قطعا آنها نيز در چشم و دل
يكديگر زيبا خواهند بود.
و البته معنى اين سخن ، اين نيست كه آنها به آداب و رسوم ظاهرى و نظافت
و نظم و ترتيب و مقدارى تجمل و آرايش ، بى توجه باشند و لاقيدى و
لااباليگرى روى آورند؛ كه اين گونه زيستن ، خود نوعى بى اعتنايى به
رفيق زندگى و همسر است .
قطعا هيچ همسرى نمى پسندد كه جفت زندگيش ، او را از حساب زندگى خارج
كند و به وضع ظاهرى و معاشرت خود بى توجه باشد.
زندگى مشترك يعنى در حدود روابط زناشويى ، خود را از آن ديگرى دانستن و
خواسته ها و خواهشهاى ديگرى را رعايت كردن و خود را در چشم او آراستن و
از آرايش صحيح و معاشرت مطلوب ، طفره نرفتن .
درست است كه وقتى محبت آمد، تمام حركات محبوب در نظر محب ، زيبا و
دلربا مى شود؛ اماهرگز نبايد از اين خصيصه پرارزش سوءاستفاده كرد و در
توجه به همسر مسامحه و سهل انگارى كرد.
زن ، همين كه مورد توجه مردى قرار گيرد و به خواستگارى مشروع او پاسخ
مثبت بدهد، بايد سعيش در اين باشد كه نه تنها از توجه آن مرد به خود
چيزى نكاهد، بلكه با كشف دقيق راز و رمز علاقه و توجه او همواره جاذبه
خود را قويتر كن نو براى خود جايگاهى محكم در قلب او بگشايد.
گاهى ديده مى شود كه زنانى از زن بودن ، گله دارند و آرزوى مرد بودن در
سر مى پرورانند؛ البته چنين آرزويى هرگز تحقق پذير نيست . اما اگر مرد
شدن مهم است ، مرد را به زنجير عشق و علاقه كشيدن ، مهمتر است !
اين بيچاره ها چون در زن بودن هنرى ندارند، چاره درد خود را در مرد
بودن مى دانند. در حالى كه بهتر است از آرزوى محال ، دست بكشند و دنبال
چيزى بروند كه در خور شاءن و مقام آنهاست .
آن طرف قضيه هم همين است . مردى كه مى بيند مورد توجه زن يا دخترى واقع
شده و به دعوتش براى تشكيل زندگى مشترك پاسخ مثبت داده شده ، بايد در
راه تقويت جاذبه ها و تحكيم پيوندها و اميد و اطمينان بخشيدن به وى
كوشا باشد.
در جايى جوانى كه خود از معلولين جنگى هم بود، سر سخن را با من باز كرد
و درباره زندگى زناشوييش درد دل كرد.
مى گفت : دلم مى خواهد از زنم جدا شوم و مدتى تنها زندگى كنم ، سپس
تشكيل خانواده بدهم !
گفتم : حسن اتفاق ، با كسى گفت و گو مى كنى كه در اين مسائل ، بى اطلاع
و بى بصيرت نيست . هنوز سابقه ندارد كه در اختلافات زناشويى پاى پيش
نهاده باشم و شكست خورده بازگردم !
گفتم : چرا؟ در همسر تو عيبى است ! گفت : نه ! گفتم : بداخلاق است ؟
گفت : نه . گفتم : از لحاظ خانوادگى ، عيب و نقصى دارد؟ گفت : نه .
گفتم : نسبت به تو بى علاقه است ؟ گفت : نه . گفتم : پس چه مى خواهى ؟
از جواب عاجز ماند. فهميدم كه بچگانه فكر مى كند. اوهام و خيالاتى پوچ
، گريبانگيرش شده ، خودش هم نمى داند چه مى خواهد.
گفتم : گناه آن زن كه دل به تو بسته و اكنون هم به قول خودت كودكى از
تو در رحم دارد، چيست ؟ چرا قلبش را مى فشارى ؟ چرا به او و خودت روحيه
نمى دهى ؟ آيا بهتر نيست كه ار اين بعد با گرمى و محبت او را به سوى
خود بكشانى و در قلب و جانش بذر اميد و اعتماد بكارى ؟
بى پرده به او گفتم : برويد با هم عشق و جوانى بكنيد. به روى يكديگر
بخنديد تا ببينيد كه جهان يكپارچه ، به روى شما خندان است . با هم به
تفريح و گردش و ديد و بازديد برويد و هرگونه معاشرت مشروع و سالم با
خود و ديگران را مورد توجه قرار دهيد، تا غم و اندوه از جان شما زدوده
شود و گرمى و نشاط جايگزين آن گردد.
زيبايى زن و شوهر، فقط در چشم و ابرو و رنگ و بو نيست ؛ در يك مجموعه
وسيع ، جا دارد. اگر زيبايى جسمى باشد، ولى زيبايى خلقى و انسانى
نباشد، چه فايده ؟ اگر جوانى و طراوت و آب و رنگ باشد، ولى در مرد هنر
همسردارى و در زن ، هنر شوهردارى نباشد، چه فايده ؟ اگر زيبايى ظاهرى
باشد و زيبايى باطنى نباشد، كدام خانواده خوشبخت مى شود و اگر زيبايى
باطنى باشد، گوانيكه زيبايى ظاهرى نباشد، چه مشكلى به بار خواهد آمد؟
زيبايى خيالى
در بحث زيباييهاى حسى سخن به درازا كشيد و حق هم همين بود. زيرا
هشدارى بود به آنانكه اصالت را به زيباييهاى حسى مى دهند تا چوب آن را
نخورند.
اكنون توضيحى هم درباره زيبايى خيالى داريم .
زيباييهاى خيالى همانهايى است كه قوه خيال را تحريك و تلطيف مى كند. يك
شعر زيبا از اين نظر زيباست كه خيال انگيز است و اصولا اهل فن ، شعر را
((كلام
مخيل
)) تعريف كرده اند. اعم از اينكه آن
((كلام مخيل
)) موزون
باشد، يا نباشد.
شعر هر اندازه در تحريك و تلطيف قوه خيال قويتر باشد، از زيبايى بيشترى
برخوردار است .
ممكن است بعضى شعر شناس نباشند و زيبايى شعر را درك نكنند؛ اما اين ،
ربطى به خود شعر ندارد. شب پره از درك جمال خورشيد، محروم و حتى از آن
گريزان است ؛
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد |
|
رونق بازار آفتاب نكاهد |
يك فارسى زبان ، زيبايى اشعار عربى و تركى و غيره را درك نمى كند؛ حتى
ممكن است كسى فارسى زبان هم باشد و زيبايى شعر و ادب فارسى و جنبه هنرى
آن را نشناسد.
درك زيبايى شعر و ادب ، به ممارست و مطالعه و غوص در درياى پهناور شعر
و ادب هر زبان نياز دارد.
عرب ، كه آهنگ زبان عربى در گوشش آشناست ، زيبايى دلنشين ادبى و هنرى
قرآن را درك مى كند و طراوت و نظم و نسق كلمات و جملات و آيات ، برايش
عجيب و حيرت انگيز است ؛
اما براى يك فارسى زبان ، ناماءنوس و ناآشناست . مگر اينكه خود در
ادبيات عرب سير كرده باشد و با زبان شعر و نثر عربى بيش از يك عرب ، يا
لااقل به اندازه او آشنا باشد.
يك تابلو نقاشى از لحاظ مواد خام اوليه و مقدار كارى كه روى آن انجام
شده ، زياد ارزش ندارد. اما از لحاظ اينكه خيال انگيز است و به اصطلاح
نتيجه هنر و تخيلات لطيف يك انسان است ، قيمت زيادى دارد.
بعضى از چيزها تنها زيبايى حسى ندارد، بلكه خيال انگيز نيز هست . منظره
آسمان پرستاره ، در شبهاى تاريك ، دل انگيز و خيال انگيز است .
اين منظره ، هم براى حس زيباست ، هم براى خيال ، و هم براى عقل . از
اين زيبايى هم حس تمتع مى برد، هم خيال ، هم عقل .
همچنان كه عقل انسان را به استدلال و خداشناسى مى برد و دريچه معرفت را
به روى قلب انسان مى گشايد و انسان را آماده مى سازد كه از سير و سلوك
عقلى به سير و سلوك قلبى روى آورد.
گويا حس و خيال توامان در پى درك حسى و خيالى زيباييها هستند و
زيباييها را كشف مى كنند و از وجود آنها متمتع مى شوند.
آهنگها و ترانه ها، تنها زيبايى سمعى ندارند؛ بلكه بيشتر از زيبايى
سمعى ، زيبايى خيالى دارند.
به استثناى آهنگها و ترانه هايى كه بنا به حكمت
((شهوانى
و شيطانى بودن
)) حرام و ممنوع اعلام شده و خاص
مجالس شهوت و بلهوسى است ، آن گونه آهنگها و ترانه هايى كه با نفوذ در
حس و خيال شنوندگان آنها را به سوى كمال و معنويت و حركتهاى سازنده ،
سوق مى دهد، هم زيبايى حسى دارد و هم زيبايى خيالى .
اصولا همين مناظر زيبا و خيال انگيز طبيعت است كه خيال شاعر را برمى
انگيزد و او را به شعر و شاعرى مى كشاند.
وقتى سياهى مخوف شب نباشد، خيال شاعر چگونه ممكن است برانگيخته شود، تا
در مطلع قصيده اش بگويد:
شبى گيسودو فروهشته به دامن |
|
پلاسين معجر و قرينه گر زن |
اما اين را هم بدانيم كه افراط در خيالات و غوطه ور شدن در دريايى كه
هرگز به ساحل انديشه و عقل نمى رسد، كار مفيدى نيست .
همچنان كه غوطه ور شدن در خيالاتى كه سر از لهو و لعب و طرب در مى آورد
و انسان را از معنويت و واقعيتهاى زندگى باز مى دارد، مضر است .
مولوى در وصف خيال مى گويد:
نيست وش باشد خيال اندر روان |
|
تو جهانى بر خيالى بين روان |
بر خيالى صلحشان و جنگشان |
|
بر خيالى نامشان و ننگشان |
آنها كه به خيالى صلح مى كنند و به خيالى آتش افروز جنگ مى شوند و به
نام و ننگ خيالى ، دلخوش يا پريشانند، چه ارزشى دارند؟
واقع اين است كه خيال ، نه مثل حس است كه منعكس كننده واقع مشخص باشد
و نه مثل عقل است كه واقعيتها را در يك سطح عمومى و كلى ، شناسايى كند؛
بلكه در اين ميان ، براى زندگى انسان لازم است و نمى شود انسان را از
خيال و خيال را از انسان تفكيك كرد.
در عين حال ، انسانهاى كامل ، خيالشان هم كامل است ؛ آنها در دام
خيالات شيطانى و شهوانى گرفتار نيستند.
آن خيالاتى كه دام اولياست |
|
عكس مه رويان بستان خداست |
براى اينان ، گل و سبزه و چمن و سرو و سمن و زلف و عارض و رنگ و بوى
طبيعت ، خيال انگيز نيست . همچنان كه صلح و جنگ اينها و نام و ننگشان ،
به خيالى نيست .
براى اينان ، گل و سبزه و سرو و سمن و ماه رويان و سروقدان بوستان
خداوند، خيال انگيز و هوس انگيز است .
و اگر در اين دنيا هم چيزى براى آنها خيال انگيز و وسوسه انگيز باشد،
همان طراوتها و زيباييهاى خدايى است .
حافظ در وصف پيامبر بزرگ اسلام مى گويد:
ستاره اى بدرخشيد و ماه مجلس شد |
|
دل رميده ما را انيس و مونس شد |
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت |
|
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد |
اينجا هم سخن از ستاره و ماه و قلب رميده وانس و نگار است ؛ اما اينها
كجا و آنهايى كه در رابطه با يك عشق جنسى و جاذبه هاى جسمى مطرح مى
شود.
امام حسين (عليه السلام ) درباره همسرش رباب و دخترش سكينه فرمود:
((سوگند كه من خانه اى را دوست دارم
كه در آن سكينه و رباب باشد.
آنها را دوست مى دارم و همه مالم را بذل مى كنم
و كسى حق ندارد، سرزنشم كند.
(68)))
اين هم نمونه اى است از اظهار عشق و محبت يك انسان كامل ، به همسر و
دختر خويش و مسلم است كه آنچه در قالب شعر ريخته شده پرورده خيال است .
اما پرواضح است كه خيال انسان كامل ، بر محور كمال دور مى زند و محبت و
جاذبه و زمزمه اش نيز تابع همين محور است .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در رثاى همسر والامقامش حضرت زهرا فرمود:
قل
يا رسول الله عن صفيتك صبرى و رق عنها تجلدى ... اما حزنى فسرمد و اما
ليلى فمسهد...
((اى رسول خدا! صبر و شكيايى من از جدايى دختر
برگزيده تو كم شده و طاقت و توانم از دست رفت ... اما اندوه من ،
هميشگى است و شبم همواره به بيدارى خواهد گذشت .
))
و نيز فرمود:
نفسى على ظفراتها محبوسة |
|
ياليتها خرجت مع الظفرات |
لاخير بعدك فى الحياة و انما |
|
ابكى مخافة ان تطول حياتى |
((جانم در زندان مصيبت او گرفتار است .
اى كاش ، با مصيبت او جانم از بدن خارج شده بود.
بعد از تو خيرى در زندگى نيست .
و همانا مى گريم از بيم اينكه زندگيم در اين دنيا طولانى شود.
))
در اين سخنان ، كه بعضى به نثر است و بعضى به شعر، همه چيز هست . هم
شعر است و هم خيال ، هم محبت است و هم عشق ، هم سخن از بيتابى است و هم
بى خوابى ، هم درازى وصف ناپذير شب و هم اشك و آه و اندوه و غم .
شب عاشقان بى دل چه شبى دراز باشد |
|
تو بيا كز اول شب در صبح باز باشد |
اما اين كجا و آن عشق و خيال حيوانى كجا؟ اينجا همه چيز قداست يافته ،
كلمات و جملات ، همگى از طهارت و قداست حكايت مى كند.
گوينده اين سخن و موضوع اين سخن و اصول فرزندانشان ، همانهايند كه قرآن
درباره شان مى گويد:
انما
يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا
((همانا اراده خداوند بر اين است كه پليدى را از
خانواده شما بزدايد و شما را تطهير كند.
))
در خانواده هاى پاك و طاهر، هم عشق و محبت است و هم غم هجران و فراق و
هم شعر و غزل و تغزل و خيال .
چه خوب است كه پروردگان و مريدان مخلص آنها نيز، كه به آب ولايت و محبت
آنها شست و شو شده ، طهارت يافته اند، از آنها الهام بگيرند و آن گونه
باشند كه در خور عاشقان و دوستان آنهاست .
آنها كه از چشمه عشق اين خاندان وضو گرفته اند، بر كون و مكان فخر مى
فروشند.
من از آن دم كه وضو ساختم از چشمه عشق |
|
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست |
براى آنها حسن ظاهر وسوسه انگيز و خيال انگيز نيست ، آنها شيفته و
دلباخته جمال باطن و حسن سيرت مى شوند.
آرى آنها نيز در پى موضوعات وسوسه انگيز و خيال انگيزند. منتهى آيينه
وسوسه و خيال آنها تنها منعكس كننده
((عكس مه
رويان بستان خداست .
))
حافظ در دنباله همان غزلى كه به ياد عزيزترين محبوب و معشوق خود سروده
، مى گويد:
طربسراى محبت كنون شود معمور |
|
كه طاق ابروى يار منش مهندس شد |
به بوى او دل بيمار عاشقان چو صبا |
|
فداى عارض نسرين و چشم و نرگس شد |
به صدر مصطبه ام مى نشاند اكنون يار |
|
گداى شهر نگه كن كه مير مجلس شد |
لب از ترشح مى پاك كن براى خدا |
|
كه خاطرم به هزاران گنه موسوس شد |
كرشمه تو شرابى به عاشقان پيمود |
|
كه علم بى خبر افتاد و عقل بى حس شد |
خيال آب خضر بست و جام كيخسرو |
|
به جرعه نوشى سلطان ابواافوارس شد |
چو زر عزيز وجود است شعر من آرى |
|
قبول دولتيان كيمياى اين مس شد |
ز راه ميكده ياران عنان بگردانيد |
|
چرا كه حافظ از اين راه برفت و مفلس شد |