اين حرفها را براى بعديها مى
گويم نه براى فرشته . فرشته بايد به هر نحوى دندان بر جگر بگذارد و
براى دو دختر بچه معصومش ، با شوهر سر به هواى خود كنار بيايد؛ باشد كه
او هم كم كم بر سر عقل آيد و دست از سبكسرى و گوشى بودن و اين قبيل
حركات ناخوشايند بردارد.
براى دختران ديگرى كه ممكن است به سرنوشت فرشته دچار شوند دو بيت زير
مناسب است :
هر كه كمتر شنيد پند پدر |
|
روزگارش زياده پند دهد |
هر كه را روزگار پند نداد |
|
تير زهر آب داده پند دهد |
نامه خواهر دلسوزى به نام بهجت چنين است :
يكى از دوستان صميميم به نام مريم ، برايم درد دل كرد و سفره دلش را
گشود و سخنانى عجيب و باور نكردنى گفت . مريم ، محمد را شديدا دوست
داشته است و محمد هم او را. ولى به دلايلى با على ازدواج مى كند. دو
سال از ازدواجشان گذشته ، ولى هنوز صاحب فرزندى نشده اند. علت اين است
كه بنا به تشخيص پزشك ، مريم بايد در دوران باردارى استراحت كامل داشته
باشد. ولى به علت اينكه فعلا در خانه پدر على زندگى مى كنند، مريم دوست
ندارد كه دوران حاملگيش را در آنجا سپرى كند. از نظر ظاهرى دو زوج
بسيار خوشبختى به نظر مى رسند. ولى فكرى بس شوم در مغز مريم آشيانه
كرده است و آن جدا شدن از على است . مريم برايم تعريف كرده است كه در
حدود هشت سال ، محمد و او يكديگر را دوست داشته اند. در زمان طاغوت ،
به هنگام بازگشت از مدرسه محمد، مريم را مى رسانده است و در همين وقتها
به او اظهار علاقه مى كند و اين علاقه ، با گذشت زمان به عشقى محكم
مبدل مى شود. ولى هرگز صحبت از ازدواج نمى كنند. هنگامى كه على به
خواستگارى مريم مى رود، هم مريم و هم خانواده اش مى پذيرند. چندى پيش ،
براى محمد پيغام مى دهد كه اگر روزى بشنوم كه با كسى ازدواج كرده اى ،
سكته خواهم كرد و او هم در جواب گفته كه تا وقتى مريم دو سه تا بچه
نداشته باشد، با احدى ازدواج نمى كند. هنگامى كه مريم به خانه مادرش مى
رود، با محمد تجديد ديدار مى كند و هر دو به ياد گذشته ها مى افتند و
دست و پاى مريم سست مى شود؛ ولى بدون هيچ صحبتى از هم دور مى شوند.
اكنون مريم مدام از جدايى صحبت مى كند. در حالى كه على ، مرد خوب او،
از اينكه مريم خوب او تا اين حد عوض شده ، سرگردان و حيران است ؛ او را
ديوانه وار دوست دارد. مريم به من گفته است كه چه قدر محمد را دوست
دارد و قصدش از جدا شدن ، ازدواج با محمد است و دم گرم من در آهن سرد
او اثر نمى كند. از اينكه اين موضوع را فقط من مى دانم و نمى توانم
كارى انجام دهم ، رنج مى برم . مى خواهم او را از اين عشق ناپاك برهانم
و فكرش را از اين افكار آلوده پاك كنم ، ولى نمى توانم . مريم خانم
بسيار فهميده اى است ولى در اين مورد، عقيده درستى ندارد. آيا مى شود
به او فهماند كه الان فقط بايد به شوهرش عشق بورزد؟
من از اين خواهر تعجب مى كنم كه چرا باز هم مى گويد: مريم خوب او. اين
مريم ، ديگر خوب نيست و اگر راهش را ادامه دهد، يك عفريت است !
آخر به اين زن كج نهاد بگوييد گناه على چيست ؟ تو كه به عشق شيطانى
ديگرى مبتلا بودى ، چرا خواستگارى على را اجابت كردى ؟
مگر ازدواج ، بازيچه است كه انسان آن را مثل اسباب بازى بچه ها بسازد و
بعد هم بشكند؟!
به آن محمد بدسرشت پيغام بدهيد چرا دير بيدار شدى ؟ تو كه بر خلاف عقل
و شرع و عرف ، دخترك خامى را هميشه بدرقه و همراهى مى كردى و زمزمه عشق
در گوشش مى خواندى ، چطور شد كه تا وقتى به خانه شوهر نرفته بود،
پيشنهاد ازدواج ندادى و قدم جلو نگذشتى ؟ اما حالا كه بايد مادر
فرزندان باشد، وسوسه شيطانى مى كنى و پيغام مى دهى كه هنوز در انتظار
نشسته اى و تا سومين فرزندش نزايد، ازدواج نمى كنى ؟!
اين شيطانهايى كه پيغام ننگين زن شوهردارى را براى جوان هرزه اى مى
برند و متقابلا پيغام آن را به اين مى رسانند، چه فكرى در سر دارند؟!
باز به مريم مى گويم قدرى بيشتر و بهتر فكر كن . آن روز كه دوشيزه اى
بودى ، محمد به تو توجه نكرد. حالا وقتى طلاق بگيرى ، يك بيوه زن بيش
نيستى و ديگر اعتبار قبلى را ندارى و به فرض كه محمد هم با تو ازدواج
كند، فكر نمى كنى كه به احتمال قوى شوهر مطلوب تو نخواهد شد؟ آيا در
نيمه راه زندگى تو را رها نخواهد كرد؟
اين گونه كارها جز بلهوسى و سبكسرى نامى ندارد و آنان كه چنين كرده
اند، هرگز كامياب و سرفراز نشده اند و سرنوشت مريم نيز چيزى جز اين
نخواهد بود.
اگر مريم به عقل و وجدان خود اهميت بدهد، بايد روزى كه بشنود محمد
ازدواج كرده ، جشن بگيرد، نه سكته كند و روزى كه با محمد روبه رو مى
شود، زانو سست نكند، بلكه با نظر به گذشته هاى شوم و زشت خوشحال باشد
كه شوهرى مهربان و عاقل ، نصيبش شده و دعا كند كه طرف مقابل هم به زنى
عاقل و مهربان برسد و همه خاطرات گذشته را فراموش كند.
شما هم آنچه وظيفه داريد و آن اندازه كه در توان داريد، انجام دهيد.
اگر دم گرم شما در آهن سرد او اثر نكند، پتك كيفر و انتقام ، آهن سرد
او را داغان و متلاشى خواهد كرد.
قرآن كريم مى گويد:
ما
على الرسول الا البلاغ
(59)
((بر پيامبر، وظيفه اى جز ابلاغ نيست .
))
من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم |
|
تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال |
سخنى با سرسپردگان ياءس و
دلهره و اضطراب و بدبينى
حالا برگرديم به گروه دوم كه بر خلاف گروه اول ، در اين دنيا
هيچ چيز مايه نشاط و دلگرمى و اميد آنها نيست و همه چيز را تلخ و سرد و
زشت و بدبختى و بيچارگى مى بينند.
پيداست كه در اين زمينه آنكه مبتلاست ، بهتر مى تواند حالات درونى خود
را ترسيم و تبيين كند.
و ما در اين زمينه نامه دخترى را كه تقاضا كرده است ، او را شهرزاد
مظاهرى بخوانيم ، نقل كرديم و همان طور كه اشاره كرديم ، اينها هم شيوه
و راه و رسم صحيح زندگى را گم كرده و از جاده اعتدال ، خارج شده اند.
به اينها چند مطلب بايد تذكر داده شود:
خيلى پرتوقع نباشيد
اينكه فكر مى كنيد دنيا آن چنان ظرفيتى دارد كه بتواند همه
خواسته هاى انسان را برآورده ، به طور كامل او را اشباع كند، فكر غلطى
است .
انسان ، از اين دنيا بزرگتر است . گستردگى روح انسان ، آن قدر زياد است
كه از مرزهاى ماده و ماديات مى گذرد و به ملكوت مى رسد.
اگر انسان متوقع باشد كه تمام تمنيات و خواسته هاى او از طريق زرق و
برق دنيا و امكانات آن برآورده شود، سرانجام دچار ياءس و سرخوردگى مى
شود.
آنها كه در اين دنيا از لحاظ مادى همه چيزشان فراهم است و گمان مى كنند
كه خوشبخت هستند، بيشتر در خطر سرخوردگى و ياءس و پريشانى هستند.
استاد بزرگوار، شهيد مطهرى (رض ) در كتاب عدل الهى درباره صادق هدايت
مى نويسد:
صادق هدايت چرا خودكشى كرد؟ يكى از علل خودكشى او اين بود كه اشراف
زاده بود. او پول تو جيبى بيش از حد كفايت داشت . اما فكر صحيح و منظم
نداشت . از موهبت ايمان ، بى بهره بود. جهان را مانند خود بلهوس و
گزافه كار و ابله مى دانست . از نوع لذتهايى كه او مى شناخت و با آنها
آشنا بود، ديگر چيز جالبى نبود كه در هستى و زندگى ، ارزش انتظار آنها
را داشته باشد. او ديگر نمى توانست از جهان لذت ببرد. بسيار كسان ديگر،
مانند او فكر منظم نداشته و از موهبت ايمان بى بهره بوده اند؛ اما
مانند او سير و اشراف زاده نبوده اند و حيات و زندگى هنوز براى آنها
جالب بوده است .لهذا دست به خودكشى نزده اند.
(60)
وقتى انسان از اين دنيا توقعات بيش از حد داشته باشد و گمان كند كه
ظرفيت اين دنيا به اندازه ظرفيت خود انسان است ، خواه غوطه ور در نعمت
باشد، خواه نباشد، احساس خوشبختى نخواهد كرد.
جهان هستى براى خود نظامى دارد. ما هر اندازه هم عظمت داشته باشيم ،
بايد تابع نظام اين جهان باشيم و اگر تخلف كنيم ، چوبش را مى خوريم و
اگر ناله و فغان سر دهيم كه چرا چنين و چنان است ، به خود لطمه مى زنيم
.
اما خداوند تابع نظام جهان نيست ، بلكه نظام جهان ، تابع اراده اوست و
فعل او عين نظام است .
ما خود نيز جزئى از اين جهان هستيم و هر حكمى كه درباره كل جهان صادق
است ، درباره جزء نيز صادق است . با چون و چراى ما نظام هستى نه تغيير
مى كند و نه از جاى خود تكان مى خورد.
با نظام جهان در افتادن و چون و چرا كردن ، پرتوقعى است . توقع معقول و
منطقى اين است كه توقعاتمان در حد پذيرفتن نظام عالم باشد كه اين ،
عامل بزرگترين موفقيتها و سرافرازى هاست .
انسانهايى كه در راه كشف قوانين اين جهان مى كوشند و در برابر آن
قوانين ، سر تسليم فرود مى آورند، كامياب و خوشبختند.
زيباييهاى دنيا را فراموش
نكنيد
آنچه در مذمت و زشتى دنيا گفتيم ، براى كسانى است كه دنيا را
هدف ساخته ، بيش از حد و اندازه معقول ، به آن دل بسته و شيفته شده
اند.
هميشه دلبستگى انسان عاقل به اشيا، در حد ارزش آنهاست . دنيا خود ارزش
است ؛ اما ارزش مطلق نيست .
با آنها كه دنيا را ارزش مطلق مى دانند، و نيز با آنها كه دنيا را ضد
ارزش مطلق مى شناسند، بايد مخالفت كرد.
تعادل در اين است كه ارزشهاى نسبى دنيا را كشف كنند و به آن احترام
گذارند.
نهج البلاغه ، بيش از هر كتابى در بى اعتبارى دنيا داد سخن داده و اين
همه ، در مقابل شيفتگان و دلباختگان دنيا و آنها كه فريفته سراب
((ارزش مطلق بودن دنيا
))
شده اند، گفته شده است . اما آنجا كه اين خطر در پيش است كه برخى
ارزشهاى نسبى دنيا را هم ناديده بگيرند، اين كتاب خود در مبارزه با
آنها داد سخن مى دهد و آنها را از لغزش و انحراف ، حفظ مى كند.
در محضر مولا، مردى زبان به نكوهش دنيا گشود. حضرتش قاطعانه با او
برخورد ناصحانه و ارشادى كرد و به او فرمود:
((اى كه دنيا را نكوهش مى كنى و در عين حال ،
شيفته فريبندگيهاى آن شده ، گول اباطيل آن را خورده اى ، درست است كه
خود فريفته دنيا باشى و در عين حال ، نكوهشش كنى ؟ آيا تو مدعى هستى كه
دنيا درباره تو جرم كرده يا دنيا مدعى توست ؟ كى تو را متحير كرده يا
فريب داده ؟ با مرگ پدرها تو را فريفته يا با به گور سپردن مادرها؟ چه
افرادى كه بيمار شده و تو پرستارى آنها كرده ، آرزوى بهبودشان را داشته
، پزشك به بالينشان آورده اى ، در حالى كه درمان تو و گريه تو به حال
آنها سودى نداشته است ...
))
سپس در وصف زيباييهاى دنيا مى فرمايد:
ان
الدنيا دار صدق لمن صدقها و دار عاقبة لمن فهم عنها و دار غنى لمن تزود
منها و دار موعظة لمن اتعظ بها مسجد احباء الله و مصلى ملائكة الله و
مهبط وحى الله و متجر اولياء الله اكتسبوا فيها الرحمة و ربحوا فيها
الجنة
(61)
((دنيا براى آنكه با او به صدق و راستى برخورد
كند، خانه صدق است و براى كسى كه از او فهم گيرد، خانه فهم است و براى
كسى كه از آن توشه برگيرد، خانه ثروت است و براى كسى كه از او پند
گيرد، خانه موعظه است . دنيا، مسجد دوستان خدا و مصلاى فرشتگان خدا و
محل فرود آمدن وحى خدا و محل تجارت دوستان خداست كه در آن ، رحمت كسب
كردند و بهشت را سود بردند.
))
بنابراين ، كسى حق ندارد دنيا را نكوهش كند. خود همواره اعلام مى كند
كه فراق نزديك است . دنيا حوادثى به بار مى آورد كه خانواده هايى را
گريان و نالان مى سازد و از اين رهگذر، همواره درس بيدارى و هشيارى مى
دهد.
در روز قيامت ، آنها كه از اعمال زشت خود پشيمانند، دنيا را نكوهش مى
كنند و آنهايى كه از حوادث دنيا درس بيدارى و هوشيارى گرفته اند، آن را
ستايش مى كنند.
آيا چنين دنيايى كه خود حكم مدرسه را دارد، در خور نكوهش است ؟ آنها كه
گوش شنوا و چشم بينا دارند، هرگز دنيا را نكوهش نمى كنند؛ بلكه همواره
ستايشگر آن هستند.
متاءسفانه بيشتر مطالب نامه خواهر شهرزاد، بر محور بدگويى و مذمت به
دنيا و مردم دنيا دور مى زند و متوجه زيباييها و جاذبه هاى آن نشده است
.
ازدواج كه خود يكى از جاذبه هاى دنياست ، براى وى به صورت دافعه درآمده
و بيشتر فكر مى كند كه شايد نشود، شايد همسر خوبى نشوم ، شايد مطلوب
خودم را پيدا نكنم !
اينها چه افكارى است ؟ شما از ديگران چه امتيازى داريد؟ چرا احساس
تنهايى مى كنيد و درد و رنج بيهوده مى كشيد؟ آيا اين ، ظلم به خويشتن
نيست كه همه چيز را با ياءس و بدبينى سياه و كدر بنگريد؟
اين جور خود را معطل نگذاريد. اگر هدف درس خواندن است ، تحصيل كنيد و
اگر نيست ، به اولين خواستگار صالح خود پاسخ مثبت بگوييد و برويد دنبال
همسرى و مادرى .
همسرى و مادرى هم از زيبايى هاى زندگى اين دنياست . مردم دنيا همگى بد
نيستند. خوبان هم كم نيستند. تضاد هست . اما مبارزه هم لازم است و هم
سودمند. زياد به فكر چيزى شبيه مدينه فاضله افلاطونى نباشيد. انسانها
همواره در همين شرايطى كه مشاهده مى كنيد، زندگى كرده اند و بعد هم
مرده اند. يا زشت مرده اند يا زيبا. شما هم تافته جدا بافته نيستيد.
شما هم قطره اى از همين دريا هستيد. آخر كار، شما هم يا زشت مى ميريد
يا زيبا. اگر به اين رويه ، ادامه دهيد، زشت مى ميريد؛ سعى كنيد زيبا
بميريد.
همه درها هم بسته نيست . آن طور كه شما نوشته ايد كه راهها يا راه
خداست يا راه دوا و معالجات پزشكى و هر دو هم چنين و چنان است ، درست
نيست . مريض بايد دوا بخورد. بنده بايد رو به خدا برود و براى خدا با
مردم ، معاشرت داشته باشد. شما نمى توانيد بنده خدا نباشيد. بندگى كنيد
تا اثر درخشان آن را ببينيد. اگر پزشك مى گويد بيماريد و دوا لازم
داريد، طفره نرويد. سنتهاى آفرينش را سرسرى نگيريد و يقين بدانيد كه
كشتى وجود شما متلاطم است . فراموش نكنيد كه آرامش در قلب شما و در
وجود شما نيست . فلسفه و منطق هم لازم نيست . به ياد خدا باشيد كه قرآن
مى گويد:
الا
بذكر الله تطمئن القلوب
(62)
((هان ! كه با ياد خدا دلها مى گيرد.
))
اگر اهل ايمان باشيد، تلاطم كشتى وجود شما از بين مى رود و به سكون و
آرامش مى رسيد. از ايمان و عبادت ، روى نگردانيد كه قرآن مى گويد:
هو
الذى انزل السكينة فى قلوب المؤ منين
(63)
((خداوند، كسى است كه سكوت و آرامش را در دلهاى
مؤ منان نازل كرده است .
))
پاره اى از نوشته ها را
نبايد بخوانيد
نوشته هايى را كه درد آور و رنج آور است ، نخوانيد. نوشته هايى
بايد بخوانيد كه به شما اميد و اطمينان بدهد وايمان شما را به خالق
جهان قوى كند و نظام جهان را
((نظام احسن
)) معرفى كند.
خوشبختانه ، خودتان هم متوجه شده ايد كه بعضى كتابها را نبايد خواند.
براى جوان حساسى چون شما كتابهاى ياءس آور، سم كشنده است . بايد
كتابهايى بخوانيد كه
((نوشدارو
))
است . كتابهاى شهيد مطهرى همه اين چنين است . مخصوصا توصيه مى شود
كتابهايى مثل داستان راستان و زنان قهرمان و زنان نامدار در تاريخ
اسلام را بخوانيد.
براى شما سرگرمى هاى سالم ، لازم است . به هرگونه سرگرمى سالمى كه
بيشتر علاقه داريد و بيشتر براى شما جاذبه دارد، خود را مشغول كنيد. به
جاى اينكه ساعتها گريه كنيد، سعى كنيد مشغوليتهاى ديگرى براى خود
بيافرينيد. اگر كسى مى گويد تصميم بگيريد و با خويشتن مبارزه كنيد،
ناراحت نشويد. مگر انسان ، نبايد تصميم بگيرد؟! مگر انسان ، نبايد با
خود مبارزه كند؟! البته خود والاى انسانى مبارزه نمى خواهد، تشويق و
تكريم مى خواهد. آنكه مبارزه مى خواهد، خودى است شيطانى و حيوانى و
آدمها از اين مبارزه ضرر نكرده اند.
شعر هم خوب است ؛ به شرطى كه اميد آفرين باشد. مى شود با شعر سرگرم شد.
اما بايد با شعر سالم ، خود را سرگرم كرد.
ممكن است يك يا دو بيت شعر سرنوشت انسانى را عوض كند. مگر اين داستان
را در كتاب چهار مقاله عروضى نخوانده يا نشنيده ايد كه احمد شغل
خربندگى داشت ، ولى ناگهان تحولى در زندگيش پيدا شد و خرها را فروخت و
رفت و تلاش كرد تا به مقام سرهنگى رسيد؟
وقتى علت را از وى پرسيدند، گفت : ديوان منجيك ترمذى را گشودم اين دو
بيت ، جلب توجهم كرد:
مهترى گر به كام شير در است |
|
شو خطر كن ز كام شير بجوى |
يا بزرگى و عز و نعمت و جاه |
|
يا چو مردانت مرگ روياروى |
از اين رو در پى رسيدن به مهترى و بزرگى تلاش كردم و موفق شدم .
از تلاش و مبارزه ماءيوس
نباشيد
عجب است كه مى بينيد كه دنيا جاى مبارزه است و مبارزانى همواره
مبارزه كرده ، به اندازه همتشان به پيروزى رسيده اند و شما در عين حال
، گرفتار هاله ياءس هستيد.
ملاحظه كنيد كه ملت ايران ، سالها با رژيم شاهنشاهى و با سلسله منحوس
پهلوى مبارزه كرد و سرانجام به پيروزى رسيد.
آيا نه اين است كه شكست رژيم شاه ، نتيجه زندانها و اعدامها و تبعيدها
و كشتارهاى دسته جمعى مبارزان و پرخاشگران است ؟
پيروزى رزمندگان عزيز ما در برابر تهاجم ناجوانمردانه نيروهاى بعثى ،
نتيجه مبارزه و ايثار و شهادت طلبى است .
اگر مبارزه نباشد، سراسر زندگى مردم را ظلم و ستم و تبعيض فرا مى گيرد
و هيچ جا نظم و امنيت ، حاكم نخواهد بود.
اگر چه مردم دنيا هنوز به نظم و امنيت مطلوب نرسيده اند، به طور نسبى
از مبارزه هاى خود بهره مند شده ، يقينا با ادامه مبارزات در برابر
ستمگرى و تبعيض و قانون شكنى ، سرانجام به نظم و امنيت و عدالت اجتماعى
، خواهند رسيد.
در عقيده ما شيعيان ، رهبرى نهايى اين مبارزات با دوازدهمين امامى است
كه اكنون در پرده غيبت كبرى است و در يك موقعيت مناسب ، ظهور مى كند و
همه آرزوها و اميدها را تحقق مى بخشد.
مبارزه اجتماعى ، وظيفه هر مسلمانى است . اسلام ، اين مبارزه را تحت
عنوان
((امر به معروف
))
و
((نهى از منكر
)) عينيت
بخشيده است . هر مسلمانى وظيفه دارد در جامعه خود با منكرات مبارزه كند
و امركننده به معروف و تشويق كننده نيكى باشد.
اگر اين افكارى كه شما در سر داريد، در مغزها رشد كند، تمام فعاليتهاى
مبارزاتى ، چه سياسى ، چه اقتصادى و چه اجتماعى فروكش مى كند و گرگها
به جان انسانها مى افتند و بدبختى و ذلت ، دامنگير همگان مى شود.
اگر در برابر تهاجم صدام ، چنين فكرى به جوانان ايثارگر ما تلقين شده
بود، امروز تمام مملكت ما پايكوب عفالقه عراق شده بود و از استقلال
ميهن نشانى نبود.
براى ميدان يافتن زورگويان و فرصت طلبان ، هيچ سلاحى برنده تر از ترويج
اين گونه افكار نيست .
براى تخدير جوانان و سست و مهمل گذاردن آنها هيچ ماده اى تخدير كننده
تر از اين سوسه ها نيست .
سياهان آمريكايى كه ساليان متمادى دارند مبارزه مى كنند و در مبارزات
خود به موفقيتهايى هم رسيده اند، اگر چنين افكارى مى داشتند، هنوز هم
بايستى در بردگى سفيدپوستان به سر مى بردند.
مردم فلسطين سالهاست كه با صهيونيسم در ستيزند و مطمئن و قاطعند كه
سرانجام يك دولت مستقل فلسطينى همچون خار چشمى براى اسرائيل در برابر
او تشكيل خواهند داد.
شما جوان تحصيل كرده ، اگر با واقعيات بيشتر مواجه شويد، خواهيد ديد كه
هيچ مبارزه اى بى ثمر و بى نتيجه نبوده ، بشر ديروز و امروز و فردا، هر
چه از عدالت اجتماعى داشته ، دارد و خواهد داشت ، بر اثر مبارزه است .
ما زنده از آنيم كه آرام نگيريم |
|
موجيم كه آسايش ما عدم ماست |
مقوله زيبايى
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
|
|
هزار نكته در اين كاروبار دلدارى است |
در نهاد انسان ، تمايلى شديد به زيبايى وجود دارد؛ بهتر است بگوييم
انسان ، عاشق زيبايى است .
گلها و سبزه ها و آبشارها و آسمان پرستاره و شبهاى مهتاب و دمادم طلوع
و غروب خورشيد و رنگهاى مختلف حيوانات و چه چه بلبلان و آواز متنوع
پرندگان و شكل و شمايل انسانها، همه از مصاديق آشكار زيبايى است .
هر صفحه اى از دفتر هستى جلوه اى از نقش و نگارهايى است كه دست نقاش
آفرينش ، ابداع كرده و هر چه انسان ، بيشتر و عميقتر درباره زيبايى
مخلوقات فكر كند، به عظمت خداوندى كه زيبايى مطلق است ، آگاهتر مى شود.
موجودات عالم ، آيات جمال حق هستند و هر كدام به فراخور خود آينه وار
پرتوى از زيبايى او را منعكس مى كنند و البته كه موجودات و مخلوقاتى كه
از عظمت بيشترى برخوردارند، به همان نسبت ، بيشتر حكايت از جمال حق مى
كنند.
مسلما زيباترين مخلوقات ، انسان است و هيچ يك از مخلوقات عالم طبيعت ،
در زيبايى و حكايت از جمال حق ، همتاى انسان نيستند و بسى جاى شگفتى
است اگر اينكه از همه زيباتر است و على القاعده بايد جز به زيبايى مطلق
دل نبندد، به زيباييهاى پايينتر از خود دل ببندد و دلباخته و غزلخوان و
نغمه سراى اين و آن شود!
فرق عرفا با ديگران ، همين است . اينها عاشقند، اما عاشق زيبايى مطلق .
اينها نغمه خوان و غزلسرايند، اما نغمه خوان و غزلسراى
((مجموعه گل
(64))) و مجموعه همه كمالات .
اينها سرمست باده اند. اما باده جام
((الست
)).
ديگران هم عاشقند، اما عاشق زلف و چشم طناز و چهره لطيف يا عاشق زر و
سيم يا عاشق جاه و مقام ، يا عاشق قوم و خويش و قبيله !
زيبايى عشق مى آورد، حركت مى آفريند، شور و حرارت مى دهد، شعر و غزل مى
طلبد، بى خوابى مى آورد.
انسان ، زيبايى طلب است . اما اگر از زيبايى مطلق گسست و به زيبايى
مادون خود دل داد، تلاشها و پويندگى هايش باطل و بيهوده است .
اهل ايمان ، شديدترين محبت را، كه همان عشق است ، به خدا دارند و به
همين دليل قرآن مجيد، درباره آنها مى گويد:
الذين آمنوا اشد حبا لله
(65)
((آنها كه ايمان آورده اند، محبتشان به خداوند
شديدتر است .
))
تنها اينانند كه از تلاش و پويندگى خود بهره مند مى شوند و هرگز زيان و
ضرر، دامنگيرشان نمى شود. اما بهره آنها كه به معشوقهاى فناپذير و
محدود روى مى آورند، بسيار كم ، و زيانشان بسيار سنگين خواهد بود.
باز هم قرآن مجيد مى گويد:
قل
ان كان آبائكم و ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال
اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و
رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياءتى الله باءمره و الله لايهدى
القوم الفاسقين
(66)
((بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و
خويشاوندان و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى
هراسيد و خانه هايى كه به آنها خشنود هستيد، پيش شما از خدا و پيامبر و
جهاد در راه خدا محبوبتر است ، انتظار بريد تا خداوند فرمان خود را
بياورد و او مردم فاسق را هدايت نمى كند.
))
پس تنها محبتى كه براى انسان مفيد است ، محبت به خداست و تنها محبتى كه
اگر شدت پيدا كند و به صورت عشق درآيد، چاره ساز و كارساز است ، عشق به
اوست .
كسى كه محبت و عشق به خدا دارد، هر چه را دوست بدارد، و هر چه را دشمن
بدارد نيز در رابطه با خداست .
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
|
|
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست |
اينان عشق و محبتشان ، الهى است و ديگران ، عشق و محبتشان شهوانى و
نفسانى و حيوانى .
عشقهاى نفسانى ، سر به رسوايى و هرزگى مى زند و عشق محبت الهى كيميايى
است كه هر گاه به وجود كسى بخورد، طلاى ناب مى شود. عارف ، با عشق پاك
الهيش ، چنان صفا و طراوتى پيدا كرده كه در و صف نمى گنجد و چنان مبهوت
جمال حق است كه جز به او نمى انديشد و بسا از درد و رنجهاى جسمانى خود
هم غافل مى ماند. چنانكه در حال نماز، تير از پاى اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) كشيدند و متوجه نشد.
براى آگاهى از درون عارفان ، غزل زير مناسب است :
اى همه شكل تو مطبوع و همه جاى تو خوش |
|
دلم از عشوه شيرين و شكر خاى تو خوش |
همچو گلبرگ طرى هست وجود تو لطيف |
|
همچو سرو چمن خلد سراپاى تو خوش |
هم گلستان خيالم ز تو پر نقش و نگار |
|
هم مشام دلم از زلف سمن ساى تو خوش |