مرد و زن و فرزندى كه زير يك
سقف زندگى مى كنند و خود را عضو يك خانواده مى خوانند، اگر سن مجاورت و
معاشرت ندارند، و هيچ يك حدود و حقوق ديگرى را رعايت نمى كنند، هرگز
نمى توانند موجب استمرار سعادت و خوشبختى باشند.
درست است كه طبيعت انسان ، آزادى طلب است ؛ آن هم نه آزادى معقول ،
بلكه آزادى بى حد و حصر و افسار گسيختگى و هرج و مرج را مى خواهند؛ اما
زندگى خانوادگى و اجتماعى براى بشر، لازم و موجب رشد و اعتلا و ارتقاست
و بنابرين ، مى ارزد به اينكه انسان ، پا بر خواسته هاى طبيعى خود
بگذارد و به حكم عقل و معيارهاى صحيح عقلى و اجتماعى ، تن دهد و طبيعت
خود را به عقل بكشاند و معيارهاى اخلاقى و اجتماعى را بر طبيعت خود
حاكم كند.
در خانه و خانواده اى كه تنزل از هواهاى نفسانى و خواسته هاى طبيعى
نيست ، آسايش و آرامش هم نيست . در اين خانواده ، اعضا همواره پريشان و
مضطربند و دلها پيوند ندارند و همه از يكديگر، متنفر و بيزارند.
در اين مقوله ، گفتنى و نوشتنى فراوان است . جدا بايد اعضاى خانواده از
هر چه باعث سستى و فرسودگى پيوندها مى شود، خوددارى كنند. تندخويى و
خشم و بى احترامى به شخصيت ديگر اعضاى خانواده ، زمينه متلاشى شدن آن
را فراهم مى كند.
در اين محيط مقدس ، صميميت و يكرنگى و يك رويى ، از همه جا لازمتر است
. درست است كه دورويى در همه جا مضر است و باعث سستى و پارگى پيوندهاى
اجتماعى مى شود، اما اينجا بيشتر، ضرر مى رساند.
چه قدر دورويى و دورنگى در جامعه مذموم و زشت است ! اسلام براى اين
پديده پاره كننده پيوندها و زايل سازنده الفتها كيفر سختى قايل است .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
من
لقى المسلمين بوجهين و لسانين جاء يوم القيامة و له لسانان من نار(21)
((هركس با دو رو و با دو زبان ، با مسلمانان
روبه رو شود، روز قيامت در حالتى وارد مى شود كه دو زبان ، از آتش
دارد.))
چرا براى طبيعت آزادى طلب و هواهاى نفسانى و ميلهاى فردى ، كارى كنيم
كه از مزايا و فوايد بى حد و حصر الفتهاى اجتماعى و مخصوصا الفتهاى
خانوادگى محروم شويم ؟
از ميان صدها عامل تفرقه و فاصله در خانواده ، اينجا به يك عامل ،
بيشتر توجه مى كنيم .
اعتياد، كه در درجه خفيفش با سيگار و در درجه شديدش با ترياك و مرفين و
هرويين ، عارض مى شود، براى خانواده ها خطر بسيار بزرگى است .
كسى كه به اعتياد روى مى آورد، خودمحورى مى كند و هم به خودش ضرر مى
زند و هم به خانواده اش .
اولين خطر سيگاريها براى خانواده ، آلوده كردن هواى اتاق است . در
زمستان كه چاره اى جز بستن درها و پنجره ها نيست ، گناه ساير اعضاى
خانواده چيست كه بايد ريه ها و تمام بدنشان ، آلوده به سم شود و از
استنشاق طبيعى محروم باشند؟
شما ديده ايد در مجالس و محافل بسته و بى روزنه ، چنان با دود سيگار
فضا را آلوده مى كنند كه انسان احساس مى كند چيزى جز دود، استنشاق نمى
كند. به همين دليل من گاهى فكر مى كنم كه اصولا همه مردم سيگاريند!
تازه ، فقط ضررهاى بهداشتى نيست . خانواده ، نه تنها از اين مضرات عضو
سيگارى خود مصونيت ندارند، بلكه ضررهاى اقتصادى نيز گريبانگير آنهاست .
طبعا جامعه هم از اين راه ضرر مى بيند. در همين كشور خودمان روزانه
ميليونها تومان صرف دود و خاكستر مى شود
دود ترياك ، از اين هم بدتر است . اين شيطان مرئى ، قويتر فعالتر از آن
شيطان نامرئى ، دام مى گسترد و شكارهاى خود را به راهى مى برد كه رضا و
خشنودى شيطان نامرئى است .
مگر آن شيطان نامرئى چه مى خواهد؟ مگر او دزد عزت نفس و مناعت طبع و
عقل و جسم و شرف و ناموس و ثروت و ايمان و اعتدال و وقار و تدبير و
تقدير معيشت و اخلاق و جوانمردى و شجاعت و شهامت و فداكارى نيست ؟
در دام شيطان نامرئى ، مى شود تكانى خورد و راه نجاتى جست . اما در دام
شيطان مرئى تكان خوردن و راه نجاتى جستن ، تصور هم ندارد. هرگز در خيال
معتاد، تكان خوردن و تحرك و جستن راه نجات نمى گنجد و هرگز، چنين
انتظارى ندارد.
براى اينها بى اراده بودن و نداشتن استقلال ، عادنى شده كه فرع بر عادت
اصلى است . از اين رو وقتى كه دستگير شدگان مى بينند ((غير
تسليم و رضا كو چاره اى ؟)) تن به تسليم و رضا
مى دهند و بعد از اينكه محكوميت خود را تمام كردند، دوباره در محيط
عادى زندگى ، همان آش است و همان كاسه !
بخصوص كه سوداگران مرگ ، همواره در حال تكثيرند و هرگز مشتريان قديمى
را فراموش نمى كنند و بعلاوه ، همواره در صدد جذب مشتريان جديد نيز
هستند!
در اين راه ، بيشتر از اينها بايد تلاش شود. بايد مراقبت مرزهاى كشور،
شديدتر باشد. بايد در كنار ترك اعتياد، ارشاد باشد. بايد مبارزه با
قاچاق ، به عنوان برنامه اى كه لازمه سلامت اقتصادى و فكرى و روحى و
عاطفى است ، همواره در صدر برنامه ها باشد و قواى انتظامى در اين راه ،
هر چه بيشتر بكوشند.
آنچه تاكنون انجام شده ، بسيار مفيد بوده است . اگر كوششهاى گذشته
نبود، اگر تلاش شبانه روزى ماءمورين دلسوز و فداكار نبود، قطعا حالا
كمتر جوانى بود كه معتاد نشده و كمتر خانواده اى بود كه دود اعتياد
بعضى اعضا به چشمش نرفته باشد.
قبل از انقلاب ، ما شاهد بوديم كه خطر اعتياد، حتى به مدارس ، كه
قاعدتا بايد سالمترين و پاكترين محيط باشد، سرايت كرده و جوانهاى دانش
آموز، آشكار سيگار مى كشيدند و غير آشكار، گرفتار مخدرات تباه كننده
ديگر مى شدند.
كانون مدرسه و خانواده ، بايد سالم بماند. براى سلامت اين دو كانون ،
بايد در محيط اجتماع ، بشدت ، با قاچاقچيان حرفه اى و غير حرفه اى
مبارزه شود و براى ريشه كن كردن قاچاق ، هرگونه امكانات لازم و ضرورى
به وجود آيد.
همچنين ، بهدارى بايد با جديت در صدد ريشه كن كردن اعتياد برآيد اگر
بهدارى و قواى انتظامى و قوه قضاييه كوششهاى مستمر و پيگير خود را با
هماهنگى بيشتر گسترش دهند، يقينا در اين راه ، موفق مى شوند.
توده مردم ، از اعتياد متنفرند. خدا نيز از معتادان بيزار است . آنها
كه در راه چنين مبارزه مقدسى ، مخلصانه تلاش مى كنند، بدانند كه هم
خداى بزرگ ناصر آنهاست و هم توده مردم پشتيبان آنها.
چرا مردم ، متنفر نباشند؟ مگر متلاشى شدن خانواده ها و بسيارى از
بدبختى ها زاييده اعتياد نيست ؟!
چرا خدا، بيزار نباشد؟ مگر كدام معتاد، توانسته است انسانى واقعى و
بنده اى مخلص و ديندار باشد؟
ناله سرد خانواده هايى كه سرپرست و نان آورشان گرفتار اعتياد شده ، دل
هر انسان دردمندى را مى سوزاند و هر عاقل صلاح انديشى را به فكر چاره
جويى مى اندازد.
اين نامه پرسوز و گداز گواه ماجراست :
با آرزوى موفقيت و سلامت براى شما كاركنان مجله زن روز، من دخترى هستم
هفده ساله ، اهل تهران ، هنگامى كه دو ساله بودم ، پدرم به اعتياد روى
آورد. مادرم مى خواست از او طلاق بگيرد، اما براى اينكه آواره نشود و
مرا به پرورشگاه نبرد، با او سازش كرد. تا به حال ، هفت هشت بار، در
بيمارستانها بسترى شده ، اما سودى نبخشيده است . آخرين بار، سال گذشته
بود كه اين مرض را ترك كرد و يكسالى بودكه سالم شده بود. اما تازگى
دوباره معتاد شده و پول را هم از ما مى گيرد. ما با پول اجاره خانه ،
امرار معاش مى كنيم . در رژيم قبل ، چند بار به ماءمورين كلانتريها
اطلاع داديم ، اما كارى نكردند، با اينكه حتى جنس هم در دست داشته است
. اكنون كميته ها هم كارى جز مجازات قاچاقچى نمى كنند. ولى اين درست
نيست . بايد حتى الامكان ، معتادان خانواده دار را هم بگيرند؛ اگر چه
معتادان مجرد را نگيرند. او مى گويد: خانه به اسم من است و هيچ كارى
نمى توانيد بكنيد و اگر زيادى حرف بزنيد، شما را بيرون مى كنم . مى
خواهم بدانم در مملكت اسلامى ما با آن همه شهيد، چرا بايد يك خانواده ،
به خاطر يك نفر در آتش بسوزد و بسازد. مگر زن ، حقوقى ندارد كه مثلا
بعد از آن همه زحمت ، در خانه شوهر، بعد از طلاق ، دست خالى ، اخراج
شود و همه چيز به شوهرش برسد؟ از شما خواهش مى كنم جواب نامه مرا با
قاطعيت بنويسيد و بگوييد چه بايد بكنم ؟ حتى اگر كار به كميته ها و
كلانترى ها بكشد.
به اين خواهر رنجور بايد گفت : كشيدن كار به كميته و كلانترى ، مفيد
است و شايد يگانه را چاره باشد.
اينها درباره معتادان وظايفى دارندكه قطعا با اطلاع از حال آنها، وظايف
خود را انجام مى دهند.
وظيفه آنها فقط تنبيه و كيفر و مجازات نيست . توجه داشته باشيد كه بخش
بسيار مهمى از وظايف آنها ارشاد و درمان است و تا آنجا كه اطلاع دارم
براى ارشاد و درمان ، امكانات خوبى فراهم كرده اند.
وانگهى ، فرض مى كنيم ، آنها تشخيص بدهند كه پدر شما علاوه بر ارشاد و
درمان ، بايد مجازات هم بشود؛ مجازات جنبه انتقام جويى ندارد، بلكه
جنبه اصلاح و ارشاد و تربيت دارد. بايد توجه كنيم كه مجازات كينه كشى
از فساد و انحراف و زشتى است نه از شخص .
مولوى ، تشبيه خوبى دارد. او مى گويد وقتى كسى چوب به نمدى مى زند، در
حقيقت چوب به گرد و خاك مى زند نه به نمد.
من عجب دارم ز جوياى صفا |
|
كو رمد در وقت صيقل از جفا |
آن جفا با تو نباشد اى پسر |
|
بلكه با وصف بدى اندر تو در |
بر نمد چوبى كه آن را مرد زد |
|
بر نمد آن را نزد بر گرد زد |
گر بزد مر اسب را آن كينه كش |
|
آن نزد بر اسب زد بر سكسكش |
تا ز سكسك وارهد خوش پى شود |
|
شيره را زندان كنى تا مى شود |
آن يكى مى زد يتيمى را به قهر |
|
قند بود آن ليك بنمودى چو زهر |
ديد مردى آن چنانش زار زار |
|
آمد و بگرفت زودش در كنار |
گفت چندان آن يتيمك را زدى |
|
چون نترسيدى ز قهر ايزدى |
گفت او را كى زدم اى جان و دوست |
|
من بر آن ديوى زدم كو اندر اوست |
مادر ار گويد تو را مرگ تو باد |
|
مرگ آن خو خواهد و مرگ فساد |
من معتقدم كه مواد مخدر، از موشكهايى كه صدام خون آشام به شهرهاى
قهرمان پرور ما مى زند، ويرانگر و خطرناكتر است .
اين موشكها شرف و عزت و غيرت و همت ملت مقاوم ما را بالاتر مى برد؛ ولى
مواد مخدر، به هر جا برود و در هر شهر يا روستا يا خانواده اى قدم نحس
بگذارد، بايد همه چيز خود را از دست بدهد.
موشكهاى دشمن خونخوار، حيات فيزيكى را مى گيرند و آنها كه از اين رهگذر
قربانى كى شوند، به افتخار شهادت نايل مى شوند؛ اما حيات روحى و معنوى
انسانى را از جامعه نمى گيرند. بالعكس ، عواطف عاليه انسانى را تقويت ،
و محبتهاى خانوادگى را عميقتر مى كنند و خودمحورى ها و خودبينى ها را
كاهش مى دهند.
اما مواد مخدر، هم حيات فيزيكى را مى گيرد و هم حيات روحى و معنوى را.
اگر معتادان درمان نشوند، بتدريج حيات فيزيكى را از دست مى دهند و به
مرگ تدريجى مى ميرند و در همان ايامى كه دستخوش مرگ شوم تدريجى هستند،
به شرافت و معنويت و انسانيت پشت پا مى زنند و كاخ اميد و آمال زن و
فرزند خود را ويران مى كنند.
امروز، مملكت ما براى مقابله با حمالات و تجاوزات صداميان ، به بسيج
مردمى روى آورده و علاوه بر نيروهاى ارتش و سپاه كميته ها و ژاندارمرى
، نيروهاى بسيجى را به جبهه ها اعزام داشته و با اعتقاد راسخ به آيه
شريفه :
نصر من الله و فتح قريب در انتظار فتح و پيروزى نهايى است .
همان گونه كه براى مقابله با اين دشمن كوچكتر، اين همه تلاش مى شود،
بجاست كه براى مقابله با آن دشمن بزرگتر نيز بر تلاشها افزوده شود.
نيروى انتظامى ، در مبارزه با اين دشمن خانمانسوز، رسالت بزرگى دارد.
بهدارى در معالجه معتادان و نجات آنها بايد هر چه بيشتر و بهتر، بسيج
شود.
تلاش وزارت بهدارى در معالجه و درمان مجروحين و معلولين جنگى ، در خور
ستايش و تمجيد است . قطعا در راه درمان معتادان نيز، وزارت بهدارى
تلاشگر و فعال است . اما انتظار مى رود كه در اين راه نيز، به گونه اى
جهادى و انقلابى برخورد كند.
دشمنان ملت مقاوم ايران ، تنها از طريق ارسال سلاحهاى مخوف و مخرب به
عراق ، دشمنى نمى كنند. بلكه از طريق رواج دادن مواد مخدر و تشويق و
ترغيب قاچاقچيان و توسعه بازار بين المللى قاچاق ، دشمنى مى كنند و
نبايد از اين دشمنى مرموز، غافل بود.
بايد دست قاچاقچيان داخلى را كوتاه كرد. بايد هوشمندانه ، عدل اسلامى ،
در مورد اين دشمنان انسانيت ، مو به مو اجرا شود و در عين حال ، با دقت
تمام از هر گونه سوء استفاده جلوگيرى گردد.
خواهرى پريشان حال و غمزده از كازرون مى نويسد:
از شما تقاضا دارم به من بگوييد، چه كنم ؟ زنى هستم بيست و دو ساله .
هشت سال پيش كه چهارده ساله بودم ، به خواست پدرم با پسرى ازدواج كردم
و عروسى ما سر گرفت . يك سالى از زندگى مشترك ما گذشت . در اين مدت ،
زندگى ما شيرين و خوب بود. اگر شوهرم ، على به خانه مى آمد و مى ديد كه
اخم كرده ام ، ناراحت مى شد و تا مرا به خنده نمى انداخت ، دست از سرم
بر نمى داشت . در اين مدت ، بچه دار نشدم . على مى گفت ناراحت نباش ،
هر وقت خدا خواست ، صاحب اولاد مى شويم . يك روز صبح دلم شور مى زد و
نمى دانستم چرا. تا اينكه زن همسايه ، وارد خانه شد و بعد از تبسمى
كوتاه ، گفت : مريم ، مى دانى شوهرت به چه دردى گرفتار شده است ؟ گفتم
: نه . گفت : معتاد به هروئين شده . بدنم سرد و بى حس شد. گفتم : دروغ
مى گويى . گفت : نه . خواستم دوستانه به تو بگويم كه به علت اينكه
داراى فرزند نشده اى ، شوهرت به اعتياد روى آورده . ناراحت شدم كه چرا
اشتباه كردم و به پزشك مراجعه نكردم ، تا اولاد گيرمان بيايد. فردا صبح
، به پزشك مراجعه كردم و سه ماه بعد باردار شدم . با خوشحالى شوهرم را
مطلع كردم . اما هنگامى كه به صورتش خيره شدم ، ديدم بسيار لاغر و زرد
و بيحال شده و در حال چرت زدن است .گفت : خدا را شكر كه حامله هستى .
ولى من بى اختيار به گريه افتادم و گفتم : چرا خودت را معتاد كردى ؟!
اول خواست انكار كند ولى جاى انكار نبود. بعد گفت : قول مى دهم كهترك
كنم و براى تو و فرزندم شوهر و پدر خوبى باشم . سرانجام ترك اعتياد كرد
و سرگرم كار خود شد و من نيز راحت شدم . نه ماه گذشت و خدا به ما پسرى
داد و بسيار خوشحال شدم . هم از تولد پسر و هم از ترك اعتياد شوهرم .
ولى فرزندم چهار ماهه شده بود كه ديدم باز هم رنگ على زرد شده . از او
سؤ ال كردم . ولى او زيرزبانى گفت : نه ، باز هم شروع به اين حرفها
كردى ؟! براى اينكه ناراحت نشود، پشت حرف را نياوردم . فرداى آن روز،
مى خواستم به حمام بروم . از على اجازه گرفتم . او هم اجازه داد و رفتم
. خوشبختانه حمام تعطيل بود و برگشتم . كليد انداختم كه در را باز كنم
، على آمد و گفت : چرا حمام نرفتى ؟ گفتم : تعطيل بود. گفت : برو جاى
ديگر.
گفتم : اين ، چه حرفى است كه مى زنى ؟! كجا بروم ؟ مى خواستم داخل بشوم
و او نمى گذاشت و به من سيلى زد. با ناراحتى داخل شدم . ديدم چند نفر
نشسته اند و چيزى روى زرورق ريخته و مى كشند. با آنها بدحرفى كردم و
آنها رفتند و تا توانستم با على دعوا كردم . گفت : من همين هستم ،
بخواهى يا نخواهى . در همسايگى ما پاسبانى بود. جريان را به او گفتم .
گفت : بيا شكايت كن تا تركش دهند. گفتم : شايد شلاق بخورد و برايش بد
بشود. گفت : نه . شلاق نمى خورد. به شوهرم گفتم كه مى خواهم از تو
شكايت كنم . گفت : اگر شكايت كنى ، حوريه هم بشوى ، نگهت نمى دارم .
سرانجام شكايت كردم . او را با مقدارى هروئين ، دستگير كردند و به
زندان افتاد. اكنون هشت روز است كه زندانى است . شنيده ام مى خواهند او
را شلاق بزنند و من ، وجدانم ناراحت است . شما را به خدا، بگوييد چه
بايد كنم ؟
به اين خواهر بايد گفت : شما يك بار تلاش كرديد و او را وادار به ترك
اعتياد كرديد و موفق شديد. اما دوستان ناباب ، دست از سر او برنداشتند
و دوباره او را به دام انداختند. اگر بعد از ترك اعتياد، مى توانستيد
روابط او را با اشخاص معتاد، مراقبت كنيد، شايد اين وضع اسفبار، تكرار
نمى شد. ولى اكنون كه كار به اينجا رسيده ، چاره اى جز توسل به همين
شيوه نيست .
هدف اين است كه انسان گمراهى به راه آيد و شر اعتياد، از سر خانواده اى
كوتاه شود. براى توفيق در راه رسيدن به اين هدف ، شيوه هاى مختلفى وجود
دارد:
يك شيوه اين است كه با تذكر و نصيحت ، برخورد شود. اگر تذكرات و
نصيحتها مؤ ثر واقع شد، چه بهتر!
شما اين شيوه را دنبال كرديد و براى بار اول ، موفق هم شديد. اكنون با
نحوه برخوردى كه باشما كرده ، معلوم شده است كه ديگر حربه تذكر و نصيحت
، برندگى ندارد.
شيوه ديگر، همين است كه بعد از بى اثر ماندن اندزر و نصيحت ، دست به
دامن ماءموران انتظامى و قضات بشويد.
آنها مى توانند با اجراى قانون ، شر اعتياد را كوتاه كنند. براى اين
منظور گاهى هم به حكم قانون ، لازم مى شود كه معتاد و عامل اعتياد
محبوس شوند، يا احيانا شلاق بخورند.
شما با شوهر خود دشمنى نكرده ايد و نبايد پيش وجدان خود ناراحت باشيد.
اين كار شما چوب به نمدن زدن نيست ؛ چوب به گرد زدن است . چه مى شود
كرد؟ براى مبارزه با دزدى ، دست دزد را قطع مى كنند و براى مبارزه با
فساد، مفسد را كيفر مى دهند.
شما وقتى روزهاى خوش و شيرين زندگى را به خاطر مى آوريد، متوجه مى شويد
كه هروئين ، همان شيطان سفيد و مرئى ، چگونه روز شما را سياه كرده و
چگونه زندگى خانوادگى شما را به خطر افكنده و آينده طفل معصومتان را به
تباهى كشانده است ؟
در حقيقت ، دشمنى شما با هروئين ويرانگر و تباه كننده است . اين دشمن
خطرناك را بايد طرد كرد. ولو اينكه طرد اين دشمن موذى مستلزم شلاق زدن
و زندانى كردن معتاد به هروئين باشد.
نه تنها نجات جامعه و خانواده به اين كار بستگى دارد، بلكه نجات خود
افراد معتاد نيز منوط به همين است .
مولوى داستان شيرينى دارد كه بسيار مناسب اين مطلب است :
اسب سوارى از جايى عبور مى كرد. از دور ديد كه شخصى در خواب خوش فرو
رفته و مارى خوش خط و خال ، از موقعيت استفاده كرده ، وارد دهان و
حلقوم او شد.
اسب سوار، كه ناظر اين صحنه خطرناك بود و دلش به حال آن شخص مى سوخت
، به فكر چاره جويى و نجات او افتاد.
او مى ديد اگر با يك اقدام عاقلانه و سريع ، به داد اين شخص نرسد، قطعا
هلاكت خواهد شد و از راه خواب ، يكسره رهسپار ديار مرگ خواهد شد.
عاقلى بر اسب مى آمد سوار |
|
در دهان خفته اى مى رفت مار |
آن سوار آن را بديد و مى شتافت |
|
تا رهاند مار را فرصت نيافت |
چون كه از عقلش فراوان بد مدد |
|
چند دبوسى قوى بر خفته زد |
خفته از خواب گران چون برجهيد |
|
يك سوار ترك با دبوس ديد |
خفته زان ضرب گران برجست زود |
|
گشت حيران گفت آيا اين چه بود |
سوار ترك ، براى نجات جان آن بيچاره ، با ضربات شلاق به جانش افتاد و
از خواب گران بيدارش كرد و باز هم ادامه داد، تا وى مجبور به فرار شد.
اما باز هم سوار، او را تعقيب كرد تا اينكه به زير درخت سيبى رسيد. در
زير درخت سيب ، برگهاى خشكيده و پوسيده سيب ، فراوان ريخته بود.
سوار به او دستور داد كه بايد از آن برگها بخورد و او ناچار مشغول
خوردن شد. بيچاره مى ناليد و برگها را مى جويد و مى بلعيد.
بانگ مى زد اى امير آخر چرا |
|
قصد من كردى چه كردم من ترا |
گر ترا ز اصل است با جانم ستيز |
|
تيغ زن يكبارگى خونم بريز |
شوم ساعت كه شدم بر تو پديد |
|
اى خنك آن را كه روى تو نديد |
بى جنايت بى گنه بى بيش و كم |
|
ملحدان جايز ندارند اين ستم |
مى جهد خون از دهانم با سخن |
|
اى خدا آخر مكافاتش تو كن |
هر زمان مى گفت او نفرين نو |
|
اوش مى زد كاندرين صحرا بدو |
خلاصه ، آن قدر او را برگ سيب خورانيد و آن قدر، او را دوانيد كه به
استفراغ افتاد و در ضمن استفراغ ، مارى سياه و عظيم از شكمش بيرون جست
و تازه متوجه شد كه رمز اين همه اذيت و آزار و شكنجه چه بوده .
چون بديد از خود برون آن مار را |
|
سجده آورد آن نكو كردار را |
سم آن مار سياه زشت زفت |
|
چون بديد آن دردها از وى برفت |
گفت تو خود جبرئيل رحمتى |
|
يا خدايى كه ولى نعمتى |
اى مبارك ساعتى كه ديديم |
|
مرده بودم جان نو بخشيديم |
معتاد، كسى است كه مار سياه ماده مخدر، در وجودش رخنه كرده و به سم
مهلك خود وجودش را مسموم ساخته ، بشدت در معرض خطر است .
اگر براى نجات او، همان معامله اى بشود كه اسب سوار، با آن مرد خوابيده
كرد، نه تنها نقمت نيست ، بلكه رحمت است و نه خشم و غضب ، كه رحمت است
.
اگر بيمار مشرف به مرگ ، از خوردن دارو خوددارى كند، با او چه بايد
كرد؟ آيا نبايد به هر صورتى ، ولى با تهديد يا بستن دست و پا يا هر
اقدام معقول ديگر، او را مجبور كرد كه دارو را بخورد؟
اگر انسانى عقل كافى و اراده قوى داشته باشد، هم وظيفه خود را تشخيص
مى دهد و هم باتصميم قاطع ، آنچه را كه عاقلانه تشخيص داده ، عمل مى
كند.
اين افراد را بايد از لحاظ فكرى و عقلى تقويت كرد تا دچار خطا و لغزش
نشوند و بتوانند خوب تشخيص دهند، و خوب عمل كنند.
اما به اشخاصى كه عقل و اراده قوى ندارند، بايد بيشتر توجه كرد. اينان
بايد ارشاد شوند وبعد، بايد با سلاح مؤ ثر انذار و تبشير، يعنى همان
سلاح مؤ ثر پيامبران ، با آنها روبه رو شد.
اينها را بايد تبشير كرد و به اينها مژده سعادت و خوشبختى داد. بايد به
اينها بهشت سعادت و سلامت را وعده داد و اين قدر تشويقشان كرد كه با
آغوش باز به استقبال تحمل سختى و دشواريهاى ناشى از ترك اعتياد
بروند.
اگر تبشير، مؤ ثر نيفتاد، بايد انذار كرد. بايد عواقب وخيم اعتياد و
همه بدبختى هاى فردى ، خانوادگى و اجتماعى زاييده از اعتياد را براى
اينان توضيح داد.
تنبيه قانونى و شرعى ، نه تنها به حال اينان مضر نيست ، بلكه مفيد هم
هست .
پاره كردن شكم يك بيمار، دشمنى با او نيست . پزشكى كه با كارد و قيچى ،
شكم چنين بيمارى را مى درد و غده خطرناكى را از معده او بيرون مى كشد،
به عنوان خادم خيرخواه و مهربان ، مطرح است و نه به عنوان يك خائن
بدخواه و نامهربان .
شلاق حد و تعزير شرعى ، شلاق دشمنى و كينه توزى نيست ؛ بلكه شلاق محبت
و سازندگى و ارشاد است .
چنين شلاقى از همان قداستى برخوردار است كه كارد و قيچى جراحى دارد.
دستى كه چنين شلاقى را بر مى دارد، از لحاظ ارزش معنوى و اجتماعى ،
كمتر از دست يك پزشك نيست .
حكمى كه قاضى شرعى در اين مورد بر كاغذ مى نويسد، كمتر از نسخه شفابخش
يك پزشك نيست .
جا دارد كه هركس چنين مسئوليتى را بر عهده مى گيرد، هر چه بيشتر و
بهتر، توجه به اين مطلب داشته باشد.
در تاريخ اسلام مى بينيم كه شخصيت والايى همچون اميرالمؤ منين (عليه
السلام ) شلاق به دست گرفته ، نسبت به مجرمى اجراى حد كرده است . در
حالى كه خود نيز به عنوان اعلم و اقضاى جميع مردم ، از سوى رسول اكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم ) معرفى شده است .
پس مقام قضا و اجراى حد و همچنين جهاد و دفاع ، مقام اميرالمؤ نين است
و همه اينها در اصلاح و ارشاد و تهذيب و تكميل نفوس مردم مؤ ثر است .
بنابراين كارى كه براى ترك اعتياد مى شود، اگر چه بر معتاد گران و
دشوار باشد، نتيجه اى جز ارشاد و تهذيب و تكميل نفوس ندارد و نبايد از
آن نگران بود.