در
آستان بهار طبيعت
آن همه ناز و تنعم كه خزان مى فرمود |
|
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گل |
|
نخوت باد دى و شوكت خار آخر شد |
صبح اميد كه بد معتكف پرده غيب |
|
گو برون آى كه كار شب تار آخر شد |
قصد داشتم به شوهرانى و زنان ، به مادران و پدران ، به دختران و پسران
جوان ، تذكراتى بدهم و از آنها بخواهم كه با الهام از طبيعت ، كه موسم
بهار سر از خواب گران خزان برمى دارد و هر چه شكوفه و غنچه و گل در قوه
دارد، به فعليت مى رساند و بلبلان فراق زده را به وصال گل سرمست و
پرنشاط مى سازد، نوميديها را به اميد، غمها را به شادى ، گريه ها را به
خنده ، قهرها را به آشتى ، گلايه ها را به گذشت ، رنجشها را به نوازش ،
فرار را به قرار، بى اعتنايى را به الفت ، تنازع را به تعاون ، بى
بندوبارى را به زناشويى ، شقاق را به وفاق ، كج خلقى را به مهربانى ،
جهالت را به سلم و سلامت ، خدعه را به اخلاص ، دافعه را به جاذبه ،
پستى را به همت ، رذالت را به شرافت ، انتقام را به گذشت ، سختگيرى را
به مدارا، پرتوقعى را به كم توقعى ، افراط و تفريط را به اعتدال ، گوشه
گيرى را به آميزش ، تبديل كنند و خلاصه محيط خانواده را همچون محيط
طبيعت پرنشاط و خوش رنگ و بو سازند.
هستند انسانهايى كه در محيط خانوادگى آنها باد خزانى وزيده و آماده اند
كه با همين توصيه ها، از خزان زندگى خانوادگى ، به بهار آيند و گذشته
هاى اندوهبار و دردناك را فراموش كنند و نشاط و طراوت و همدلى از دست
رفته را احيا كنند.
در اين اواخر، فرصتى پيش آمد و از طريق انجمن اوليا و مربيان مدرسه اى
، زن و شوهر به محضر طلاق رفته اى را كه تقريبا زندگى خانوادگى آنها
متلاشى شده بود، بعد از گفت و گوهاى بسيار آشتى داديم .
روز آشتى ، قرار گذاشتند كه اگر اختلافى پيدا كردند، دعوا و مشاجره
نكنند؛ بلكه حرفهاى خود را جداگانه ، روى كاغذ بنويسند و براى حكميت ،
در اختيار نگارنده قرار دهند. من پذيرفتم ، اما اظهار اميدوارى كردم كه
ان شاءالله ، به چنين كارى نياز نخواهد شد.
خوشبختابه ، تاكنون نيازى پيدا نشده و چندى پيش مسئول آن مدرسه ، اطلاع
داد كه آمده اند و با تشكر اظهار داشته اند كه كاملا به تفاهم رسيده
اند و هيچ اختلاف و ناهماهنگى در زندگى خانوادگى آنها نيست .
بى دليل نيست كه قرآن مجيد، در موارد شقاش و اختلاف زن و شوهر، خواسته
است كه دو حكم از خانواده زن و خانواده شوهر، بنشينند و اختلافات را به
تفاهم و آشتى تبديل كنند. در آن محفل دوست داشتنى و پربار، برادران زن
هم حضور داشتند.
مردانى را ديده ام كه چنان بر مسند مقدس پدرى ، احساس سرافرازى مى كنند
و چنان به سعادت و ديانت و اخلاق فرزندان صغير دلبستگى دارند، كه
صميمانه دعا مى كنند كه : خدايا مادر را از فرزندان من نگير و اگر روزى
اراده حكيمانه تو بر اين است كه پدر يا مادر را از اين بچه ها بگيرى ،
حتما پدر را بگير. زيرا طفل بى مادر، سرنوشت مبهم و تاريكى دارد. ولى
اطفال بى پدر، در آغوش پرمهر مادر و زير بال و پر او، احساس كمبود نمى
كنند.
اطفال بى مادر، غالبا گرفتار نامادريهاى واقعا نامادر مى شوند و به
بدبختى و فلاكت مى افتند. اما اطفال بى پدر، غالبا در شرايطى قرار مى
گيرند كه مادر آنها يكتنه ، برايشان هم پدر مى شود و هم مادر.
اگر در جامعه ما چنين مردانى هستند كه هميشه زندگى خانوادگى آنها از
طراوت و نشاط نوبهارى سرشار است ، متاءسفانه مردانى هم هستند كه همواره
پيام آور خزان هستند و اميد و دلگرمى و شادى را از محيط خانواده ، باز
مى ستانند.
در برابر اين گونه مردان ، گاهى زنانى قرار گرفته اند كه كوه صبر و
استقامتند و همان جهادگرانى هستند كه رهبر بزرگ اسلام ،
((حسن تبعل
)) يا حسن شوهردارى آنها را
((جهاد
)) آنها دانسته و
شاءن پرافتخار
جهاد المراءة حسن التبعل به آنها اهدا كرده است .
بر اين زنان ، بايد صدها آفرين گفت . اينها قهرمانند. جامعه ، قسمت
بسيار عمده سلامت و تعادل خود را به اينها مديون است . كودكان ، زير
سايه چنين مادرانى از محبت و سلامت اشباع مى شوند و هرچه دارند، از
مادرن دارند.
اين هنر براى مادران بزرگترين هنر است كه در مقابل شوهرى ناهماهنگ و
نامتعادل ، به بزرگى مسئوليت خود پى مى برند و به همه ناهمواريها و
مشكلات تن مى دهند و چه بسا دم هم بر نمى آورند و شيران نر مى
پرورانند.
فردوسى اين هنر را براى زن ، والاترين هنر مى داند:
زنان را همين بس بود در هنر |
|
نشينند و زايند شيران نر |
در ميان صدها نامه اى كه در زمينه مسائل خانوادگى وجود دارد، نامه خانم
ش - س جالب است .
اين خواهر، نامه خود را دردمندانه نوشته است . ولى بحق ، من او را مظهر
صبر و استقامت مى دانم و وجودش را كانون استعداد سرشار مى شناسم .
او در پايان نامه اش مى نويسد:
به چند علت ، ديگر نمى توانم با او زندگى كنم : يكى بى اعتنا بودن او
به نماز و روزه ، دوم خوردن مشروب ، سوم كشيدن حشيش و ترياك ، چهارم
قمار، پنجم بد و بى راه گفتن به انقلاب ، ششم بى اعتنايى به خانواده .
تحمل هم اندازه اى دارد. مرا راهنمايى كنيد.
اما متن نامه اش خواندنى است . او مادر سه فرزند است . شوهر ماهى
دوهزار تومان براى مخارج خانه به او مى دهد. با اين پول ناچيز تمام
مخارج خانه را بايد بدهد. هم لباس بخرد و هم خوراك تاءمين كند و هم
وسايل خانه را فراهم گرداند.
حتى مهمانى هاى شوهر را هم بايد راه بيندازد و دوستان ناباب او را كه
عامل بدبختيش هستند، با همين پول پذيرايى كند. بايد در صف سيگار بايستد
و سيگارش را بگيرد. بايد بچه ها را تر و خشك بكند. خلاصه ، شوهرى است
كه كوچكترين همكارى نسبت به همسر خود در مشكلات خانه دارى و بچه دارى و
خريد خانه ندارد. در حالى كه اخلاق اسلامى اقتضا دارد كه مرد در كارهاى
خانه ، بال زن باشد و نه سربار او.
هنگامى كه فاطمه زهرا(س ) به خانه اميرالمؤ نين (عليه السلام ) رفت ،
پيامبر خدا درباره وظايف آنها فرمود:
على
على خدمة ما خلف الباب و على فاطمة خدمة ما دون الباب
((خدمت بيرون خانه ، بر على و خدمت درون خانه ،
بر فاطمه است .
))
اين زن توانمند، با همه سنگينى كار و مشكلاتى كه دارد، سال گذشته در
امتحانات متفرقه دوم راهنمايى هم قبول شده است و باز قصد دارد ادامه
دهد.
زندگى اين بانوى پرتوان ، همه درس است و راهنمايى ، و نگارنده از اينكه
بخواهد چنين زنى را راهنمايى كند، خود را كوچك مى بيند.
تنها چند تذكر بايد داد كه قرآن كريم مى گويد:
و
ذكر فان الذكرى تنفع المؤ منين
((تذكر ده كه تذكر، مؤ منان را سودمند است .
))
يكى اينكه با داشتن سه فرزند صغير، هرگز نبايد فكر طلاق كرد. زنى كه
اين همه آگاه و وظيفه شناس و بااستقامت است ، بايد توجه كند كه طلاق ،
عامل خوشبختى او و فرزندانش نيست .
ديگر اينكه شما نبايد ماءيوس باشيد. شما بايد سعى در ارشاد و اصلاح
چنين شوهرى داشته باشيد كه هرچه باشد، پدر فرزندان شماست و اگر او را
اصلاح و ارشاد كنيد، در سعادت فرزندانتان نيز مؤ ثر است و به طور قطع ،
با گذشتن سن و سالى ، خودش هم به عقل خواهد آمد.
آخرين تذكر اينكه سعى كنيد علاقه بچه ها را به او زياد كنيد و عواطف
پدرى او را برانگيزيد.
نوشته ايد كه بچه ها به پدر و مادر شما بابا و مامان مى گويند و شما و
شوهرتان را به اسم صدا مى زنند. سعى كنيد بچه ها را واداريد كه او را
هم بابا يا آقا صدا كنند و تلاش كنيد كه رابطه بچه ها را با او گرم
كنيد تا انس به بچه ها و كشش و الفتى كه ميان آنها پيدا مى شود،
نگذارند كه پدر زياد گريزپا باشد و بيشتر به خانه و خانواده ، پيوند
داشته باشد.
سعى كنيد دوستيها را تقويت كنيد. سعى كنيد در مقابل زحماتى كه متحمل مى
شويد، سنگ صبور باشيد و نق نزنيد و عواطف شوهرتان را نسبت به خود
برانگيزيد و او را در دام محبت ، گرفتار سازيد.
نصيحتى هم از خواجه شيراز بشنويد:
درخت دوستى بنشان كه كام دل به بار آرد |
|
نهال دشمنى بركن كه رنج بى شمار آرد |
شب صحبت غنيمت دان كه بعد از روزگار ما |
|
بسى گردش كند گردون بسى ليل و نهار آرد |
عمارى دار ليلى را كه مهد ماه در حكم است
|
|
خدايا در دل اندازش كه بر مجنون گذار آرد
|
بهار عمر خواه اى دل وگرنه اين چمن هر سال
|
|
چون نسرين صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد
|
گمان نمى كنم براى زنى چون شما تغيير مسير شوهر و آوردن فرح و نشاط به
خانواده و تبديل اين خزان به نوبهار، كارى دشوار يا محال باشد. فقط صبر
و حوصله و كاردانى مى خواهد كه آن هم در شما هست .
چه كسى مى تواند جز شما بر اين مشكل ، فايق آيد و چگونه شما با ايمان و
استقامتى كه داريد، دچار بيم و اندوه مى شويد؟
به اين كلام الهى توجه كنيد:
ان
الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الا تخافوا و
لاتحزنوا(22)
((آنانكه گفتند پروردگار ما خداست و استقامت
ورزيدند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند كه نترسيد و اندوهگين نباشيد.
))
آنچه نبايد فكرش را كنيد، طلاق است و به آنچه بايد فكر كنيد گرم گردن
هر چه بيشتر كانون خانواده و
((حسن تبعل
)) است .
زندگى با چنين مردانى جهاد بافضيلت است . وگرنه زندگى با مردانى كه
كانون صفا و محبت و تعاون و وظيفه شناسى هستند، بزم رفاه و آسودگى است
و اگر خداوند نصيب زنى كرد، بايد به كفران نعمت رو نياورد. كه خداوند
مى فرمايد:
لئن
شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد(23)
((سوگند كه اگر سپاسگزارى كنيد، بر نعمت شما مى
افزايم و اگر كفران نعمت كنيد، عذاب من دردناك است .
))
در آغاز سال نو، مردم خانه تكانى مى كنند و گرد و غبار و لكه هاى ظاهرى
را از محيط زندگى مى زدايند. اما مادام كه گرد و غبار و لكه هاى كدورت
بر آيينه جان و روان نشسته ، زدودن لكه ها و غبارهاى ظاهرى چه نفعى
دارد؟
اگر محبت و گذشت و تسامح ، از درون دل و جان اعضاى خانواده نشكفد،
اعضاى خانواده همچون يك روح در چند بدن نباشند، هيچ نعمتى به كام
نخواهد بود.
هنگامى كه طبيعت ، سر از خواب دراز زمستان برمى دارد، گويا لشكر
اهريمنى مرگ از همه جا كوچ مى كند و حيات و نشاط مستى دميده مى شود.
اين براى جهان ، رستاخيز كوچك است و آن روز كه صور اسرافيل بر اين جهان
دميده مى شود، روز رستاخيز بزرگ است !
آن روز كه صور حيات به همه كالبدها و پيكرها حيات مى بخشد، مرگ را از
اعماق هستى مى زدايد؛ به همين دليل قرآن مى گويد:
و ان
الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون
(24)
((خانه آخرت ، خانه اى است زنده ، اگر بدانند.
))
رستاخيز به نسبت نيرومندى و گستردگى خود، مرگ زدايى مى كند و انسان ،
با كژانديشى و بدخلقى و بدسگالى خود، مرگ مى آفريند.
خزان زندگى انسان ، در جهل و هوا و هوس و پيروى كوركورانه از عواطف و
احساسات است و بهار زندگى ، در آگاهى و عقل و عواطف و احساسات پاك و
منطقى است .
در خانه اى كه كژخلقى و بهانه تراشى و و مشكل تراشى نيست و همه قدردان
و قدرشناس يكديگرند، هيچ وقت خزان نيست . هميشه ، بهار است و طراوت ؛
نشاط است و سعادت ؛ دلبستگى است و پيوند و محبت .
اما خانواده اى كه اعضا، نخواسته يا نتوانسته اند يكديگر را درك كنند و
همواره ، مشاجره و ناهماهنگى حاكم است ، هميشه گرفتار خزان است .
اين گونه خانواده ها بايد چه كنند؟ آيا بايد آهنگ طلاق و جدايى سردهند
و آيا طلاق ، باعث خوشبختى اعضاى از هم گسيخته خواهد شد؟
به فرض كه زن و شوهر يا يكى از آنها به كام برسند، تكليف بچه ها چيست ؟
آيا مى شود بچه ها را به كسى يا به كودكستانى سپرد كه جاى خالى والدين
يا يكى از آنها را پر كند؟!
خواهر دانشجويى مى گفت : بچه ام را به مادرشوهرم مى سپارم و به كلاسهاى
دانشگاه ، مى روم . ولى مى دانم كه طفل ، رنجور شده و وضعش طبيعى و
معتدل نيست . اكنون پيش وجدانم ناآرام و ناراحتم . نمى دانم چه كنم ؟
درس بخوانم يا به طفل ، برسم . از دفتر حضرت امام سؤ ال كرده ام ،
فرموده اند: اگر بچه متحمل ضرر مى شود، بچه مقدم است .
از نگارنده كسب تكليف مى كرد. گفتم : مسئله روشن است . تشخيص موضوع
با خود شماست . اگر ضرر طفل قطعى است ، بايد طفل را مقدم بداريد.
مى گفت : مى خواهم به جمهورى اسلامى خدمت كنم . اگر بچه دارى كنم و درس
نخوانم ، چگونه خدمت كنم ؟
گفتم : يكى از راه هاى پرارزش خدمت به جمهورى اسلامى ، تربيت فرزندان
لايق و شايسته است .
اين خدمت ، اگر بالاترين خدمت نباشد، كمترين هم نيست .
بله ، زن ، بايد در جامعه فعال باشد و وظايف اجتماعى ، به وظايف مادرى
و همسرى او لطمه نزند.
زن ، بايد طلب علم كند كه اسلام ، به عنوان فريضه ، آن را تكليف هر
مسلمانى قرار داده است . اما نبايد جنبه همسرى و مادرى او خدشه دار
شود.
اتفاقا مرد هم بايد در پى دانش و فعاليتهاى ارزنده اجتماعى باشد. اما
روا نيست كه او را از وظايف همسرى و پدرى خود باز بماند و فقط در پى آن
كارها باشد.
جامعه ، حقى دارد. همسر و فرزندان هم حقى دارند. هيچ يك نبايد فداى
ديگرى بشود.
خدا كند انسان گرفتار هواهاى نفسانى نشود كه در اين صورت ، يا جامعه را
فداى خانواده مى كند يا خوانواده را فداى جامعه .
گاهى به بهانه درس و خدمت ، گاهى به بهانه شهوات و اعتياد و تفريحات و
دوستيها و مراوده ها و گاهى به بهانه هاى ديگر، در مسيرى قرار مى گيرد
كه دون شاءن هر انسان متعهد و آگاه است .
البته اگر هواى نفسانى نباشد، فدا كردن خانواده خود بزرگترين ايثار و
خدمت است . آنها كه در صحنه مبارزه هاى حق طلبانه ، صدمه مى بينند يا
فدا مى شوند، در حقيقت خانواده را هم فدا مى كنند، اما حساب اينها از
كسانى كه با هوا و هوس خانواده را ضايع مى كنند، جداست .
به هر حال ، با الهام از بهار طبيعت ، شما زنان و مردان نيز خانه دل را
از رنجش و جدايى پاك كنيد و خود را براى تقويت پيوند و گسترش محبت و
خلوت كردن دادگاه ها و راكد كردن دفترخانه هاى طلاق ، آماده كنيد و
شادى آفرين بشويد؛ بر چهره ملول و افسرده كودكان خود، بيشتر دقت كنيد و
خطوط غم و ياءس و افسردگى را بر جبين غمين آنها واضح و آشكارا بخوانيد
و در تصميمات خود تجديدنظر كنيد و دست به كارى نيازيد كه وجدانها
افسرده تر شوند و ناخشنودى خداوند پاك وجدان آفرين را در پى داشته
باشد.
بياييد از هم اكنون پيام آور شادى و آشتى و گذشت باشيد. بياييد در كنار
هم زندگى را بازيچه تلقى نكنيد و شور و نشاط و حرارت را به تلخى و
افسردگى و سردى تبديل نكنيد.
بياييد براى خدا باشيد و اين كارها را براى خدا بكنيد، تا خدا هم براى
شما باشد.
با بازماندگان شهيد
در دلم كه بى دوست نباشم هرگز |
|
چه توان كرد كه سعى من و دل باطل بود |
بس بگشتم كه بپرسم سبب درد فراق |
|
مفتى عقل در اين مسئله لايعقل بود |
اگر اين سلسله مقالات ، از پديده بزرگ اجتماعى و انقلابى خانواده هاى
شهدا سخن نگويد و ابعاد مختلف مسائل و مشكلات آنها رابررسى نكند، دريغ
است .
زن جوانى كه بيوه مى شود و يك يا چند طفل صغير، از يك جانباز پاكباز
برايش به يادگار مى ماند و با مشكلات متعددى روبه رو مى شود، كودكان
خود را چگونه تربيت كند و خلاء وجود شوهر را چگونه پر نمايد؟ آيا به
طور كلى از ازدواج مجدد، چشم بپوشد و بالاى سر يتيمان ، هم پدرى كند و
هم مادرى يا به نياز طبيعى خود پاسخ مثبت گويد و با مردى كه شايستگى
همسرى بيوه يك شهيد و پدرى يتيمانش را داشته باشد، ازدواج كند؟ رابطه
او با والدين و اقرباى شهيد چگونه باشد؟ آيا بهتر است كه اختيار خود را
به آنها بسپارد، يا مستقل از آنها زندگى كند؟ آيا بهتر است كه كودكان
خود را به آنها بسپارد و به خانواده اصلى خود ملحق شود و حتى از حق شير
دادن و حضانت هم چشم بپوشد، يا اينكه در مورد پسر تا دو سال و در مورد
دختر تا هفت سال حق شير دادن و حضانت دارد و بعد، پى كار خود رود و
كودكان را تسليم والدين شهيد كند؟
گاهى ديده مى شود كه والدين شهيد اصرار دارند كه طفل را از مادر جدا
كنند و خود سرپرستى و پرستارى وى را بر عهده گيرند و همسر شهيد را آزاد
بگذارند. اينها گاهى هم از لازم نبودن حضانت مادر صحبت مى كنند. غافل
از اينكه اگر پدر، قبل يا بعد از انتقال حضانت بميرد، مادر؛ حتى اگر
شوهر كرده باشد، نسبت به حضانت طفل بر ديگران مقدم است
(25).
به اين نامه توجه كنيد:
من زنى هستم از ديار جنوب كه مدت يك سال است كه شوهرم شهيد شده و دخترى
يكساله دارم و بعد از شهادت شوهرم ، خيلى مسائل گريبانگيرم شده است .
پدر و مادر شوهرم هر روز مى خواهند با نيش و كنايه به من بفهمانند كه
بعد از هفت سال ، دخترت از آن ماست . آيا به نظر شما صلاح است كه من
دخترم را بزرگ كنم و جوانيم را تا هفت سالگى به پايش بريزم و آن وقت
آنها او را، كه از مهر پدر محروم مانده ، از مهر مادرى هم محروم
كنند.البته با شكايت و پيگيرى ، بر بسيارى از مشكلات مى توان پيروز شد.
ولى من نمى خواهم اين طور باشد. شايد مشكل من ، براى ساير همسران شهدا
نيز مطرح باشد. از شما مى خواهم كه با آقاى صانعى صحبت كرده ، اين
مسئله را در مجله زن روز بگنجانيد. چرا هشدار نمى دهيد كه نبايد بچه اى
را از دامان مادر بيرون آورده ، سرگردانش كنند. مادران نمى توانند از
فرزندان خود دل بكنند و او را به امان خدا رها كنند. من اين مشكل را با
شما در ميان مى گذارم تا راه حلى پيش پاى من بگذاريد.
ميان آنچه اين والدين شهيد مى گويند، و آنچه شريعت مقدس اسلام مى گويد،
فاصله بسيار است . مطابق حكم شرع ، در صورت فوت يكى از والدين ، حق
حضانت به طور كلى به ديگرى منتقل مى شود.
حق حضانت پسر تا دو سالگى و دختر تا هفت سالگى از آن مادر است و از آن
پس ، تا سن بلوغ از آن پدر است .
بنابراين ، اگر پدر قبل از تولد طفل بميرد، حضانت طفل از روز تولد تا
سن بلوغ از آن مادر خواهد بود و اگر مادر بر سر زايمان جان خود را از
دست بدهد و طفل زنده بماند، حضانت او از همان روز تولد تا سن بلوغ از
آن پدر خواهد بود.
منتهى ، حضانت و شير دادن ، براى مادر حق است نه تكليف . اما براى پدر،
حضانت هم حق است و هم تكليف .
مادر مى تواند، در صورتى كه ضررى متوجه طفل نباشد، از حق شير دادن و
حضانت خود صرف نظر كند و در اين صورت ، پدر يا كسانى كه قائم مقام
پدرند، بايد شير دادن و حضانت او را بر عهده گيرند. اما پدر، نمى تواند
از اداى تكليف خود شانه خالى كند.
بنابراين ، اگر همسر يك شهيد يا يك شوهر متوفى ، با عاطفه پاك مادرى
خود، مصمم است كه خلاء عاطفى طفل يتيم را پر كند، چه كسى حق دارد كه
آرامش و آسايش او را به هم بزند و او را نگران روزهايى كند كه طفلش را
از آغوشش گرفته اند؟
در اين مورد، مزاحمت براى چنين زنى طبق شرع و قانون نارواست و حتى اگر
شوهر هم بكند، اجازه مزاحمت نيست . زيرا به هر حال ، مادر به طفل خود
دلسوزتر و مهربانتر است .
در مورد زنهاى مطلقه اى هم كه شوهر آنها زنده است ، اگر مادر، شوهر
نكند و مشتاقانه بخواهد فرزند يا فرزندان خود را تربيت كند، اگرچه شوهر
مى تواند پسر را بعد از دو سالگى و دختر را بعد از هفت سالگى از مادر
بگيرد، بهتر است كه طفل را از مادر جدا نكند. زيرا مصلحت طفل ، در اين
است كه پيش مادر باشد نه نامادرى .
البته موارد استثنايى هم هست ؛ ممكن است پدرى بهتر از مادر، محبت و
حضانت كند؛ ممكن است يك نامادرى بهتر از مادر، تربيت و دلسوزى كند. كه
در اين صورت ، خود مادر هم معلوم نيست اصرارى بر نگهدارى فرزند، نزد
خود داشته باشد.
يك نكته ديگر هم شايان توجه است . تنها طفل به مادر نيازمند نيست ؛
مادر نيز به طفل نياز دارد؛ همان طورى كه پدر نيز به طفل نياز دارد.
بنابراين ، حتى اگر طفل نزد پدر يا نامادرى يا هر كس ديگر، از هر لحاظ
نيازهاى عاطفى و تربيتيش برآورده شود، باز هم جا دارد به مادر بيچاره
اى كه او را با شيره جان خود پرورده ، توجه شود. همچنان كه جا دارد،
حتى اگر طفل نزد مادر از همه نظر اشباع مى شود، به پدر زحمت كشى كه
فرزند را ثمره وجود خود مى داند، توجه شود.
همان والدين شهيد نيز از دو جهت ، در خور توجهند:
يكى اينكه آنها نيز كه فرزند شهيد را يادگار فرزند و ثمره وجود خود مى
دانند، به اصطلاح بوى گل را از گلاب مى جويند و شايد اصرار آنها در
گرفتن فرزند شهيد، بدين لحاظ باشد.
ديگر اينكه آنها فكر مى كنند، يك زن جوان نياز به همسر دارد و چه بهتر
كه سرپرستى كودك يا كودكان يتيم را خود بر عهده گيرند و زن جوان را
آزاد بگذارند تا بتواند با آزادى بيشتر، ازدواج كند.
همه اين مسائل ، در خور توجه است . مسئله يك بيوه جوان ، مهم است ؛ حق
طفل شيرخوار و صغير مهم است ؛ خواسته هاى پدر و مادر شهيد مهم است ؛
روابط، تكاليف و وظايف اينها مهم است .
مى توان گفت : در اين مجموعه ، همه چيز شكل خاصى دارد و البته با قداست
خون شهيد و معنويتى كه همه احساس مى كنند، حل مشكل چندان دشوار نيست .
مسلم است كه قدرى انصاف و درايت و گذشت كه طبعا در اين خانواده ها وجود
دارد، حل مشكلات را آسان مى كند.
قطعا والدين شهدا، بيشتر از هر كس طالب رفاه و خوشبختى نوه هاى خود
هستند و انتظار دارند كه آنها با الهام از خون شهيد، شيرزنان و
شيرمردان آينده اين جامعه بشوند. بنابراين سعى وافر دارند كه همه نوع
امكانات صحيح تربيتى را براى آنها فراهم كنند.
آنها توجه دارند كه مادر يكى از اركان مهم تربيت است و هرگز راضى نمى
شوند كه اين ركن مهم را از زندگى يادگاران شهيدان ، خارج كنند.
بيوه هاى شهدا توجه دارند كه بهترين پشتيبان آنها براى تربيت كودكان
يتيم ، والدين شهدا و ديگر نزديكان هستند و آنها با كمكهاى عاطفى و
فكرى خود مى توانند بسيارى از مشكلات را حل كنند.
مردانى كه با همت و درايت ، داوطلب ازدواج با بيوه هاى شهدا مى شوند،
توجه دارند كه ورود در اين مجموعه ، گذشت و همت و فداكارى مى خواهد و
قبل از هر چيز، بايد خود را براى زير بال و پر گرفتن يتيمان آماده
كنند.
گاه اتفاق مى افتد كه پدر و مادر شهيد، دچار اختلالات جسمى شده اند و
احيانا به علت اينكه پيكر پاك شهيد عزيزشان را نديده اند، به وضع
رقتبارى افتاده اند و در اين مورد، كسان آنها از قبيل فرزندان ديگر يا
عروس و داماد، وظايفى پيدا مى كنند و بايد خود تحمل مشكلاتى را بر عهده
گيرند.
مطالعه نامه اى از خواهر زهرا - ش مى تواند بسيارى از زواياى تاريك را
روشن سازد.
بالاخره ديپلمم را گرفتم و عضو گروه فرهنگى جهاد سازندگى شدم ، تا
اينكه آزاده مردى آمد و به پدرم گفت : دو سال است كه دخترتان را بدون
اينكه خودش بداند زير نظر دارم و شيفته رفتار و نزاكت او شده و طالب
ازدواج با او هستم ... ازدواج ما صورت گرفت . همسرم مهندس جهاد سازندگى
خوزستان بود و بايد آنجا مى مانديم . بزرگترين دلخوشيم زيستن در كنار
چنين همسرى مهربان و فهميده و تلاشگر بود. دو روز بعد از ازدواجمان ،
همسرم مشغول كارش شد. او هر روز، دو يا سه ساعت ديرتر از سر كارش مى
آمد. از سردشت ، از فكه ، از ميان مردمى بسيار محروم و من وقتى سر و
صورت از خاك پوشيده اش را مى ديدم ، قلبم تسكين مى يافت . چند ماه بعد
جنگ شد. من پيش خانواده ام آمدم و همسرم در جنوب ماند. او همراه با
ديگر جهادگران ، مشغول سنگرسازى و جاده كشى بود. جدايى ما نه ماه طول
كشيد. البته بعضى مواقع به من سر مى زد. در اين اثنا برادرم هم به جبهه
رفت و من براى اينكه پدر و مادرم تنها نباشند، اثاثيه ام را در يك طبقه
خانه جا دادم و پيش آنها ماندم .