يقين بدانيد كه حق پيروز است
و باطل ، رفتنى و تباه شدنى . شما اگر بر سر حق ، بايستيد و پايدارى
كنيد، خداوند، ناصر و ياور شماست .
اما فراموش نكنيد كه شيوه برخورد و رفتار شما در برابر والدين بايد
مقرون به ادب و محبت و احترام باشد. هيچ بعيد نيست كه شما بتوانيد با
اخلاق صحيح و معقول و مطلوب ، آنها را رام و حتى شيفته رفتار و نماز و
عبادت خود كنيد.
از قرآن بياموزيد كه به فرزند توصيه مى كند:
و ان
جاهداك على ان تشرك بى ماليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا
معروفا(13)
((اگر بكوشند كه تو را وادار كنند كه آنچه رابه
آن علم ندارى شريك من سازى ، آنها را اطاعت نكن و در اين دنيا، با آنها
به نيكى مصاحبت و رفتار كن .))
آرى ، درست است كه اطاعت چنين پدر و مادرى به دليل اينكه از فرزند خود
چيزى خلاف رضاى خدا مى خواهند، نه تنها واجب نيست ، بلكه حرام است ؛ در
عين حال ، حسن مصاحبت و محبت و اطاعت در موارد حلال ، حق آنهاست و
نبايد يك دختر باايمان و مسلمان ، از رعايت آنها در مورد والدين خود كه
برايش زحمت كشيده و خون دل خورده و حتما به سعادت فرزند خود علاقه
دارند، خوددارى كند.
يقينا در جهل و ناآگاهى هستند و مى شود با حوصله و ملايمت ، آنها را از
جهالت و ناآگاهى نجات داد و با خود همفكر و همعقيده كرد.
البته مقدارى حوصله و فداكارى و تدبير لازم است . آن دستورى را كه قرآن
، در مورد والدين داده كه پس از توصيه به عبادت خداى يكتا در موارد
مكرر مى گويد: ((درباره والدين نيكى كنى
(14))) نبايد فراموش كرد.
و اين هم از يك دختر دردمند ديگر:
چيز زيادى از دوران كودكى خود به خاطر ندارم . ولى بنا به تعريفهاى
فاميل و اقوام ، بعد از دو پسر به دنيا آمده ام . تقريبا از هنگام
تولد، يكى از دختر دايى هايم ، سرپرستى مرا به عهده گرفته و مادرم فقط
شش ماه مرا شير داده است . از دوران كودكيم فقط به خاطر دارم كه مادرم
چگونه دختر داييم را كتك مى زد، طورى كه تا چند روز توانايى انجام كار
نداشت . بالاخره ، بعد از دوازده سال تحمل رنج و مشقت فراوان ، سرانجام
نزد مادرش رفت و با رفتن او خوشحالى من به رنج و اندوه مبدل شد. مادرم
مرا به باد كتك و حرفهاى ركيك مى گرفت و روز به روز مرا ضعيفتر مى كرد.
اما روش مادرم تغيير نكرد و كار به دعوا كشيد و مادرم به خانه داييش
رفت و بعد از مدتى عمه و زن عمويم او را به خانه آوردند. با برگشتن او
مصيبت من آغاز شد. سرانجام گرفتار بيمارى تب و فلج شدم . پس از يك ماه
بهبود يافتم . در سال چهارم دبيرستان ، كه احتياج بيشترى به مطالعه و
دقت داشتم ، با اجازه پدرم به خانه عمويم رفتم و در امتحانات موفق شدم
. پس از يك ماه با خواهش پدرم به خانه برگشتم و مادر همچنان بد دهنى
مى كرد و به خشونتهاى خود ادامه مى داد. هشت ماهى با بنياد امور
مهاجرين ، همكارى كردم و در خانه نيز از هيچ كمكى به مادرم اغماض نكردم
ولى هيچ ترحمى در قلب او ايجاد نشد و من ناچار دست از كار كشيدم . سال
گذشته كه برف سنگينى باريده بود، پس از شستن ظرفها به اتاق برگشتم تا
دستهايم را در كنار بخارى گرم كنم كه ناگهان فرياد مادرم بلند شد كه
رختخوابها را پهن كن . من چيزى نگفتم و بلند شدم . پدرم گفت : لااقل
بگذار دستهايش را گرم كند و كم كم كار آنها به دعوا كشيد. مادرم قرآنى
را برداشت و چنان بر سرم كوبيد كه دو نيم شد! برادر بزرگترم برخاست و
از شدت عصبانيت ، چند سيلى به مادرم زد و سپس مرا زير كتك گرفت . پدرم
براى حفظ آبرويش سكوت كرد و به من گفت : از اينجا برو. تنها دلخوشى من
به پدرم بود. يك دختر تنها كجا برود؟! شما را به خدا قسم ، مرا
راهنمايى كنيد.
طبيعت اوليه بشر، اين است كه در برابر ضعيف و مظلوم على الخصوص اگر
فرزند دلبندش باشد، حالت رقت و ترحم پيدا كند و به كمكش بشتابد و تا سر
حد ايثار و فداكارى ، پيش برود؛ ولى اگر مى بينيم مادرى نسبت به دختر
مظلومى ، اين چنين ظالمانه رفتار مى كند حتما طبيعت ثانوى اوست .
شاعر مى گويد:
نيش عقرب نه از ره كين است |
|
مقتضاى طبيعتش اين است |
طبيعت اوليه عقرب ، نيش زدن و سم خود را وارد بدن غير كردن و آزردن است
. اما همين عقرب ، نسبت به فرزند خود مهربان و پرستار است . به همين
دليل آنها كه فكر مى كنند وجود عقرب و موجودات موذى ديگر در عالم خلقت
شر است ، بايد بدانند كه اينها نسبت به همه كس و همه چيز، شر نيستند؛
بلكه نسبت به خود و فرزندان خود و بسيارى از موجودات ، خيرند. ولى نسبت
به آنكه نيشش مى زنند، شرند و اين ، شر نسبى است نه شر حقيقى .
مولوى مى گويد:
بس بد مطلق نباشد در جهان |
|
بد به نسبت باشد اين را هم بدان |
قطعا مادرى كه اين گونه با دختر خود ستمگرانه رفتار مى كند، همچون عقرب
، طبيعت اوليه اش نيش زدن نيست ، و الا بايد همه انسانها چنين باشند.
اكثر قريب به اتفاق مادرها ايثارگر و فداكارند و به همين دليل آيين
مقدس اسلام نسبت به مادران سفارش اكيد فرموده و هنگامى كه شخصى از رهبر
بزرگ اسلام مى پرسد كه به كه نيكى كند، مى فرمايد به مادر نيكى كنيد و
براى بار دوم و بار سوم نيز مى فرمايد مادر و براى بار چهارم مى فرمايد
به پدر نيكى كنيد.
پس اگر مادرى به راه و رسمى روى آورده است كه در بين مادران ، كمتر
نمونه دارد، حتما براى او طبيعت ثانوى شده است .
آرى ، هنگامى كه انسان كار زشتى را چند بار تكرار كرد، به آن كار عادت
مى كند و قبح و زشتى آن را در نظرش از بين مى رود و همين براى او طبيعت
ثانوى است .
وقتى كارى يا چيزى براى انسان به صورت عادت در مى آيد، ترك آن دشوار مى
شود؛ اما غير ممكن نخواهد بود.
وقتى انسان توجه كند كه ظلم كردن ، عواقب سوئى دارد و آه مظلوم گريبانش
را خواهد گرفت ، آن را ترك مى كند؛ اگر چه برايش عادى شده باشد.
اى كه تو از ظلم چاهى مى كنى |
|
از براى خويش دامى مى كنى |
بر ضعيفان گر تو ظلمى مى كنى |
|
دان كه اندر قعر چاه بى بنى |
گرد خود چون كرم پيله بر متن |
|
بهر خود چه مى كنى اندازه كن |
مر ضعيفان را تو بى خصمى مران |
|
از نسبى اذ جاء نصرالله بخوان |
گر تو پيلى خصم تو از تو رميد |
|
نك جزا طيرا ابابيلت رسيد |
محيطى كه اين مادر ساخته ، بدترين محيط براى زندگى است . اصلا اين
محيط، محيط مرگ است نه محيط زندگى . جايى كه مادر زورگو خود خواهيش در
حدى است كه تحمل اين را ندارد كه دخترش ديتش راگرم كند و بعد رختخوابها
رابگستراند، جهنم دره اى بيش نيست !
خانه بايد نمونه اى از بهشت برين باشد. خانه بايد همچون بهشت براى اهلش
كانون
لايسمعون فيها لغوا و لاتاءثيما الا قيلا سلاما سلاما(15)
باشد.
خانه بايد محيط صفا و تعاون و انس و محبت و فداكارى و خدمتگزارى باشد.
همان كه شاعر در وصفش مى گويد:
بهشت آنجاست كه آزارى نباشد |
|
كسى رابا كسى كارى نباشد |
يعنى كسى به كسى ظلم و ايذا و خشونت و پرخاش نمى كند؛ نه اينكه هيچ كس
به ديگرى هيچ كارى نداشته باشد.
آنجا كه پدر، بترس و نترس ، به مادر اعتراض مى كند و بعد كار به دعوا
مى كشد و بعد مادر قرآن بر سر دختر مى كوبد و بعد پسر به ميدان مى آيد
و ابتدا چند سيلى نثار مادر مى كند، آنگاه خواهر را چنان زير مشت و لگد
مى گيرد، بيغوله اى است كه اگر بخواهند مجرمى را براى تنبيه ، به زندان
مخوفى بفرستند، همان خانه است .
سيلى زدن پسر بر چهره افسرده مادرى اين چنين نگونبخت و پرحسرت ، چه
دردى دوا مى كند؟ مادرى كه بايد از فرزند تواضع و ادب و محبت ببيند،
((اف
(16))) بشنود، مادرى كه بايد به
پاس خدمات و زحمات بى حد و حسابش ، زير سايه نهال فرزندان ، غنوده و
بياسايد، چرا اين گونه رنج و محنت بكشد و چرا از دست فرزند، سيلى
بخورد؟
اصولا چرا در يك خانه ، همه بارها و كارها بر دوش يك نفر و آن هم دختر
بدبخت و بينوا باشد؟ آيا اين ، عدل و انصاف است كه از پهن كردن رختخواب
تا شستن ظرفها و لباسها و كهنه ها و جارو كردن خانه و دوختن و وصله
كردن و پختن و آوردن و جمع كردن و خريدن ، همه به دوش يك نفر باشد و
ديگران ، افرادى آماده خوار و فرمانده و تنبل و گاه گاهى هم قزاق و
ساخلوى خانه باشند؟
آيا بهتر نيست كه هركس گوشه اى از كارها را بگيرد و كار خودش را خودش
انجام دهد و يا لااقل عادلانه كارها تقسيم شود، تا به هيچ كس ظلمى نرود
و هيچ كس از آسايش و داشتن فرصتى براى مطالعه يا تفنن محروم نماند؟
از اول ، بچه ها را عادت دهيم كه موقع خواب و برخاستن ، رختخوابشان را
خودشان پهن يا جمع كنند.
از اول ، مواظب باشيم كه كسى در خانه ، تنبل آماده خوار بار نيايد و
زحمتها به دوش يك نفر نيفتد.
فرق نمى كند كه آن يكى مادر يا دختر باشد. به هر حال ، ظلم و تعدى بد
است ؛ به هر شكل و به هر شخص .
كيفيت نامه اين دختر مظلوم ، نشانگر اين است كه در آن خانه ، هيچ اثرى
از تفاهم و انصاف و تقسيم كار و پيوندهاى ناگسستنى قلبى وجود ندارد.
آنجا محيط انس و صفا نيست . آنجا همه از هم بيگانه اند و همدلى نيست .
تو گويى قطبهاى همنام آهنربايند كه بشدت از يكديگر گريزانند.
اينها كه در آن ماتمكده ، كه اسمش را به غلط خانه گذاشته اند، به زبان
صوتى با يكديگر همزبانند، به زبان قلبى با يكديگر همزبان نيستند و به
همين دليل در ميان آنها الفت و علقه و رابطه اى نيست .
اگر پيوند روحى نباشد، پيوند جسمى چه فايده دارد؟ اگر دلها با يكديگر
همزبان و هم آواز نباشند، همزبانى صوتى چه دردى دوا مى كند؟
مگر هابيل و قابيل ، برادر نبودند؟ مگر ياران حسين و ياران كفر پيشه
يزيد با يكديگر همزبان نبودند؟
همزبانى خويشى و پيوندى است |
|
مرد با نامحرمان چون بندى است |
اى بسا هندو و ترك همزبان |
|
اى بسا دو ترك چون بيگانگان |
پس زبان محرمى خود ديگر است |
|
همدلى از همزبانى بهتر است |
غير نطق و غير ايما و سجل |
|
صد هزاران ترجمان خيزد ز دل |
زندگى خانوادگى اين افراد، براى مردم درس عبرت است . اين تلخيهاى مهلك
و فرساينده ، به آنها كه خردمندند، آگاهى و هوشيارى مى بخشد.
نوجوانان ، با مطالعه اين سرگذشتها، تجربه مى اندوزند و پدران و مادران
، با شنيدن اين فريادهاى دردناك ، خود را براى استقبال از وظايف حساس
پدرى و مادرى ، آماده تر مى سازند.
براى آنها كه در زندگى خانوادگى گرفتار چنين مهلكه اى نيستند، زمينه
فراوانى براى شكرگزارى و قدرشناسى از چنين نعمتى فراهم است .
اما براستى ، اگر عبرتى بگيريم و شكرى كنيم ، كافى است يا بايد به فكر
چاره جويى و پيشگيرى باشيم ؟
قطعا چاره جويى و پيشگيرى لازم است . در تعليم و تربيت نسل جوان ، بايد
به نيازها توجه بشود. تربيت اخلاقى ، بايد در درجه اول اهميت قرار
گيرد. وقتى اخلاق ، فاسد است ، همه اين بدبختى ها در پيش است .
در رابطه خانوادگى ، بايد پايه و اساس ، لطف و محبت باشد.با لطف و محبت
، مى شود نظام خانواده را استوار كرد و جلوى سبكسرى ها و انحرافات و
اعوجاجات را گرفت .
شايد همان پدر هم اگر با لطف و محبت برخورد مى كرد، مى توانست آن مادر
كج خلق را به راه آورد و شايد همان دختر مظلوم هم اگر كمى لطف و محبت
پيشه كند، بتواند محيط ناآرام و هيجان زده خانواده را آرامش و صفا
بخشد.
رهبر عالى قدر اسلام مى فرمايد:
اقربكم منى مجلسا يوم القيامة احسنكم اخلاقا و الطفكم باءهله و اءنا
الطفكم باهله
((روز قيامت ، نزديكترين شما به من كسى است كه
اخلاقش بهتر، و لطفش به خانواده اش بيشتر باشد و من از همه شما نسبت به
خانواده خود با لطفترم .
))
اظهار لطف ، اعضاى خانواده را به هم نزديك مى كند و تعصب و خشونت ،
آنها را از يكديگر بيزار و متنفر مى سازد.
وقتى پدر و مادر، در محيط خانواده مظهر لطف باشند، كودكان همچون پروانه
بر گرد شمع وجودشان مى چرخند.
اگر پدر از لطف بيشترى برخوردار باشد، ديگران پروانه شمع وجود او مى
شوند و اگر مادر چنين باشد، شمع پرنور و پرفروغ خانواده ، اوست .
معمولا خودكشى و فرار نوجوانان ، زاييده كم لطفى يكى از پدر و مادر يا
هر دوى آنهاست .
ببينيد يك زن پنجاه و سه ساله چه مى گويد:
مدت چهل سالى كه با او زندگى كردم ، داراى هشت فرزند شدم : چهار دختر و
چهار پسر. بلاهاى زيادى بر سر آنها مى آورد و هر روز به بهانه هاى
مختلف ، آنها را اذيت مى كرد. هفت سال پيش ، ما رابه شهرستانى كه در
آنجا معدن خريده بود، برد و در آنجا با يك زن جوان سى ساله ازدواج كرد.
هميشه بهانه مى گرفت و پسرهايم را از خانه بيرون مى كرد و خجالتشان مى
داد. سرانجام پسر هجده ساله ام خودكشى كرد و مرد. پنجاه روز بعد از به
خاك سپردن او، پسر ديگرم كه بيست و پنج ساله بود، از غم مرگ برادر
خودكشى كرد. پسر بزرگترم زن و سه فرزند دارد و در خانه اى اجاره اى
زندگى مى كند. او از پانزده سالگى براى پدر كار مى كند. اكنون كه هيچ
سرمايه اى ندارد مى خواهد او رابيرون كند. پسر كوچكم چهارده ساله است و
تحصيل مى كند. اما اين مرد، با او همان طور رفتار مى كند كه با پسران
مرحومم رفتار مى كرد. دختر كوچكم را ندانسته به مردى شوهر دادم كه
اكنون يكسال است با يك بچه طلاق گرفته . اكنون سرگردانم كه چه كنم .
آيا من ، سر پيرى شاهد فحاشى و زجر كشيدن بچه هايم باشم . اعصابم خراب
شده و مريضم . چه كنم ؟ آيا بچه هايم را بردارم و از دست اين مرد فرار
كنم ؟ يا بچه هاى ديگرم را هم بتدريج ، از دست بدهم ؟ اين را هم بگويم
كه از ترسم نمى توانم به جايى بروم و شكايت كنم . راهنماييم كنيد.
به اين مرد شصت و پنج ساله ، چه مى شود گفت ؟ هر چه انسان از خدا عمر
بگيرد، بايد براى زندگى عاقلتر و مجربتر بشود. ولى اين مرد، با
مصيبتهاى بزرگى كه متحمل شده باز هم بيدار نشده و به خود نيامده است .
خودكشى كردن دو جوان ، در يك خانواده ، مسئله حادى است . جا دارد كه
دستگاه قضايى ما درباره آن چاره جويى كند. جا دارد كه صدا و سيما و
تمام دستگاههاى تبليغاتى و تربيتى ، درباره آن فكرى كنند.
به اين مطلب اضافه كنيم كه دختر اين خانواده هم بيوه شده و در زندگى
خانوادگى خود شكست خورده است .
و باز اضافه كنيم كه اين مادر پنجاه و سه ساله بيم آن دارد كه پسر
چهارده ساله اش هم خودكشى كند و نگران پسر بزرگش كه زن و سه فرزند
دارد، نيز هست .
خوب بود مجله زن روز و گزارشگرانش به سراغ اين خانواده مى رفتند و از
وضع ناگوار زندگى آنها گزارش مشروحى تهيه مى كردند و صلاح انديشان
جامعه را از اين موجود عجيب و غريبى كه اسمش خانواده است ، مطلع مى
ساختند.
به اين مادر پير مصيبت ديده ، چه مى شود گفت ؟ اينها كمك مى خواهند؛
كمك فكرى ، كمك عاطفى ، كمك اخلاقى .
عجب دردمندى است اين مادر، كه دل پردردش كانون اين همه غم و غصه پنهانى
است و باز هم رازدار و حافظ اسرار است .
بر اين دل مجروح ، بايد مرهمى نهاد و بر اين بيمار، كه اسمش خانواده
است و همچون بيمار محتضرى ، نزديك است كه براى هميشه بميرد، بايد تاءسف
خورد.
گمان نمى كنم اين خانواده با اين وضع ، بتواند عضوى سالم تحويل جامعه
بدهد و از اين خانواده ، هر دختر يا پسرى با كسى ازدواج كند حامل پيام
خوشبختى باشد!
اما اگر از حد گفتن و نوشتن بگذريم و كمى به آنها كمك فكرى و عاطفى و
اخلاقى بكنيم ، اميدى هست كه بشود اين كشتى افتاده در گرداب بدبختى را
هم به ساحل نجات رساند.
در دام اعتياد
در محيطهاى طلبگى ، ضرب المثلهاى شيرينى رواج دارد. يكى از آن
ضرب المثلها، اين است :
لكل
شيى آفة و للعلم آفات
((براى هر چيز آفتى است ، ولى براى علم آفتهايى
است .
))
يعنى كارهاى ديگر، معمولا با موانع كمترى روبه روست ؛ اما تحصيل علم ،
با موانع بسيارى روبه روست .
و باز طلاب مى گويند
((اثبات شى ء نفى ماعدا نمى
كند.
)) يعنى اگر گفتيد: فلان شخص آدم خوبى است ،
معنى آن بدبودن شخص ديگر نيست .
حتى اگر چيزى شبيه ضرب المثل فوق ، افاده حصر و اختصاص بكند، قاعده اى
مى گويد حصر بر دو قسم است : يكى حصر حقيقت و ديگرى حصر اضافى .
آنجا كه قرآن مى گويد:
هل
جزاء الاحسان الا الاحسان
(17)، (آيا پاداش نيكى ، غير از نيكى است ؟) اين
حصر، حصر حقيقى است . زيرا معقول نيست كه پاداش نيكى ، چيزى جز نيكى
باشد. اما اگر بگويند كه اين شخص ، فقط يك خطيب است ، مقصود اين است كه
فى المثل ، او شاعر نيست ، نويسنده نيست ، نقاش نيست ، خطاط نيست و...
اما مقصود اين نيست كه غير از صفت خطيب بودن ، هيچ صفت ديگرى ندارد.
زيرا قطعا او صفات ديگرى هم دارد. ممكن است خطيبى باشد متعهد و پارسا
يا غير متعهد و غير پارسا.
چنين حصرى را حصر اضافى مى نامند و بنابراين ، ضرب المثل فوق هم كه از
لحاظ صناعت ادبى ، افاده حصر مى كند، بايد حصر آن ، اضافى باشد، نه
حقيقى .
به هر حال ، مى خواستم با اين ضرب المثل بگويم تنها علم نيست كه آفتها
و موانع بسيار دارد. خانواده هم با ده ها و صدها آفت ، روبه روست .
وقتى فردى مى خواهد در جمع وارد شود، بايد از خواسته ها و سليقه ها و
هوسهاى فردى خود تنزل كند و يا بهتر بگويم ، ترقى كند! تا بتواند با
فكر و خواهش و سليقه ديگران ، جور درآيد و با آنها اشتراك پيدا كند.
در طبيعت ، قاعده اين است كه هرگاه عنصرى مى خواهد باعنصر يا عناصر
ديگر تركيب شود، انانيت و منيت خود را از دست مى دهد و در نتيجه ، مى
تواند با آن عنصر يا عناصر، پديده تازه و شى ء مركبى به وجود آورد.
براى پديد آمدن آب ، دو عنصر اكسيژن و هيدروژن ، در يكديگر فانى مى
شوند و
((خودى
)) خويشتن
را رها مى كنند. اگر اكسيژن بخواهد
((خودى
)) خويشتن را از همه جهادت حفظ كند و هيدروژن
همچنين ، هيچ وقت نمى شود منتظر پديد آمدن آب بود.
به قدرى اكسيژن و هيدروژن ، در رها كردن
((خودى
))، فداكارند كه وقتى به آب ، كه مايع و مركب از
آنهاست ، بنگرى ، نه خاصيت گازى اكسيژن را در آن مى بينى و نه خاصيت
گازى هيدروژن را.
به همين دليل عناصرى كه نمى توانند حين تركيب ،
((خودى
)) خويشتن را رها كنند، هرگز با عنصرى ديگر
تركيب نمى شوند و به اصطلاح ، ميل تركيبى ندارند.
حتى در طبيعت ، آنجا كه مرحله تركيب نيست ، بلكه مرحله امتزاج و اختلاط
است ، باز هم مى بينيم چيزهايى كه با يكديگر مخلوط مى شوند، تا حدودى
در يكديگر فانى مى شوند. مثل مخلوط شدن آب و نمك يا آب و شكر.
معلوم است كه انسانها با يكديگر تركيب نمى شوند، اما در كارهاى اجتماعى
و در تشكيل خانواده ، با يكديگر اختلاط و آميزش پيدا مى كنند.
بشرى كه به هيچ وجه نمى خواهد از خواسته ها و سليقه ها و انديشه هاى
خود تنزل كند، هرگز نمى تواند در كارها و فعاليتهاى دسته جمعى حاضر
باشد و هرگز نمى تواند خانواده اى خوشبخت و موفق داشته باشد.
اگر انتظار داشته باشيم كه در يك جمع ، هيچ اختلاف سليقه اى وجود
نداشته باشد و همه داراى يك فكر و سليقه و نظر باشند، به خطا رفته ايم
.
اگر انتظار داشته باشيم كه همه از افكار و سليقه هاى خود چشم بپوشند و
چشم و گوش بسته ، سليقه و نظر ديگرى را پيروى كنند، تن به استبداد و
استبدادپرورى داده ايم .
اگر انتظار داشته باشيم كه در آن جمع ، زمينه اى براى مشاوره و گفت وگو
و تبادل نظر، وجود داشته باشد و به جاى سليقه ها و هوسهاى فردى ،
نظرهاى پخته و انديشه هاى عاقلانه جمعى حاكم باشد، به راه صواب رفته
ايم .
خلاصه ، بشرى كه نتواند در جمع ، به فكر و نظر ديگران ، احترام كند و
فقط تابع خودمحورى و خودبينى باشد، يا بايد از جمع منزوى شود و يا در
ميان جمع ، بر مسند حاكميت مستبدانه بنشيند.
كار و زندگى جمعى ، با زندگى فردى مغاير است . انسان ، به گونه اى
آفريده شده كه چاره اى جز روى آوردن به جمع ندارد.
در كار و زندگى جمعى ، حسن رفتار و حسن اخلاق و حسن معاشرت شرط لازم
است و تا آنجا كه پسنديده عقل و شرع است ، بايد با ديگران تطابق پيدا
كرد.
به همين دليل بايد عقل ، همان گونه كه در مسائل نظرى و اعتقادى تلاش
مى كند، براى تطابق صحيح با افكار و سليقه هاى ديگران و ورود در جمع و
پذيرش زندگى مشترك تلاش كند.
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:
مجاملة الناس ثلث العقل
(18)
((خوش رفتارى با مردم ، ثلث عقل است .
))
گويا پيشواى ششمين شيعيان ، مى خواهند بفرمايند: عقل را بايد سه قسمت
كرد؛ يك قسمت آن ، بايد در راه مسائل نظرى و عقيدتى صرف شود؛ قسمت دوم
آن ، بايد در راه مسائل اقتصادى و معيشتى به كار افتد؛ قسمت سوم آن ،
بايد براى يافتن بهترين راه معاشرتهاى اجتماعى و خانوادگى ، صرف بشود.
ممكن است كسى در مسائل نظرى و عقيدتى ، زياد فكر كرده و از اين لحاظ،
عقلش كامل شده باشد، اما در مسائل معيشتى و اخلاقى و معاشرتى كميتش لنگ
باشد!
بعضى عقل معاشرتى نيرومندى دارند، اما از علم اقتصاد و معيشت آگاهى
ندارند. بعضى فقط عقل اقتصادى دارند و از جنبه هاى ديگر محرومند.
بيچاره آنان كه از هر سه محرومند!
اى بساريش سياه و مرد پير |
|
اى بسا ريش سپيد و دل چو قير |
پير پير عقل باشد اى پسر |
|
نى سفيدى موى اندر ريش و سر |
جهد كن تا پير عقل و دين شوى |
|
تا چو عقل كل تو باطن بين شوى |
عقل چون از عالم غيبى گشاد |
|
رفعت افزود و هزاران نام داد |
و آن خرى كه عقل جو سنگى نداشت |
|
خود نبودش عقل و عاقل را گذاشت |
اگر انسان ، داراى عقل معاشرت باشد و بتواند در حدود معقول و مشروع با
افكار و سليقه ها و خواسته هاى ديگران ، تطابق پيدا كند و ديگران نيز
چنين باشند، زندگى و كارهاى اجتماعى موفق خواهد بود.
توفيق انسان ، در زندگى مشترك خانوادگى ، به اين است كه از لحاظ معاشرت
و رعايت حقوق و حدود ديگر اعضاى خانواده ، موفق باشد.
خلطه و آميزش و معاشرت خانوادگى ، عميقتر و ظريفتر از معاشرت اجتماعى
است .
مى توان معاشرت خانوادگى را به تركيب عناصر طبيعت با يكديگر، تشبيه كرد
كه به طور كامل عناصر تركيب شونده از
((خودى
)) خويشتن ، صرف نظر مى كنند و معاشرت اجتماعى
را مى توان به اختلاط و امتزاج اجسام طبيعى مانند كرد كه براى تحقق
اختلاط و امتزاج ، تا حدودى از
((خودى
)) خويشتن ، تنزل مى كنند.
خواهشها و هوسهاى فردى بسيارند. اينها در اكثر موارد، هم براى خود فرد،
ضرر دارند و هم براى ديگران ، مخصوصا اعضاى خانواده .
براى اينكه هم خود از مضرات خواهشها و هوسها، مصمون باشيم و هم ديگران
، چاره اى جز تنزل از آنها نداريم . رفتار و معاشرت خوب ، به انسان
آرامش و آسايش مى بخشد و توفيق بيشتر را در فعاليتهاى انسان ، اعم از
فعاليتهاى معنوى و مادى ، موجب مى شود.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
حسن
الجوار زياده فى الاعمار و عماره الديار(19)
((حسن مجاورت ، موجب زيادى عمر و آبادى سرزمين
هاست .
)) بايد در تحكيم روابط با مردم ، كوشش
كرد و پيوندها را از سستى و فرسودگى و پاركى حفظ كرد.
نيز امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
التواصل بين الا خوان فى الحضر التزاور و فى السفر التكاتب
(20)
((پيوند ميان خواهران و برادران ، در وطن ديد و
بازديد، و در سفر، مكاتبه است .
))