زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۶ -


اما علويان طبيعى بود كه نه تنها به خلافت ماءمون كه به خلافت هيچيك از عباسيان تن در نمى دادند، زيرا خود كسانى را داشتند كه بمراتب سزاوارتر از عباسيان براى تصدى آن مى شناختند. به علاوه ، ماءمون به دودمانى تعلق داشت كه نسبت به افراد آن قلوب خاندان على چركين بود. چه از دست آنان كشيده بودند بيش از آنچه كه از بنى اميه مى كشيدند. ما نيز در همين كتاب برايتان بازگو كرديم كه چگونه خونهايشان را مى ريخته ، اموالشان را ضبط و خودشان را از شهرهايشان آواره مى كرده ، و خلاصه انواع آزارها و شكنجه ها را در حقشان پيوسته روا مى داشته اند. براى ماءمون لكه ننگ همين كافى بود كه فرزند رشيد بود، كسى كه درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال امامت را از ريشه برافكند، كه ما نيز در فصلهاى پيشين شمه اى از شرح حال ناميمونش را باز گفتيم .
موضع اعراب در برابر ماءمون و سيستم حكومتيش
اعراب نيز به خلافت و حكمرانى ماءمون تن در نمى دادند و اين به دو دليل بود:
نخست آنكه مادرش ، مربيش ، متصدى امورش همه غير عرب بودند، و خدا مى داند كه عربها از دست اينان چه كشيدند. ديگر منزلتى بر ايشان قايل نبودند. عرب از گوسفند خوارتر و از حيوان هم كوچكتر شده بود.
مسعودى اينطور مى نويسد: ((.... منصور نخستين خليفه اى بود كه غير عربها و خواجگان دربار خود را در كارهايش شركت داد و امور مهم را به دستشان سپرد، و بر عربها ترجيحشان بخشيد. آنگاه خلفاى پس از وى نيز از او متابعت كردند، و در نتيجه عربها سقوط كردند، به نابودى افتادند و رياست خود را از كف باختند...))(189)
ابن حزم درباره عباسيان چنين نگاشته : ((.... دولت ايشان يك دولت غير عربى بود. در اين دولت قدرتهاى اجرايى عرب از ميان رفت ، پارسيان خراسانى ، بر اوضاع مسلط شدند. دستگاه خليفه به صورت دربار كسرى درآمد. اينان تنها كارى كه نكردند اين بود كه مردم را به لعن يكى از اصحاب پيامبر دستور ندادند. در حكومت بنى عباس وحدت مسلمانان به پراكندگى مبدل شد....))(190)
جاحظ نيز مى گويد: ((.....حكومت بنى عباس ، حكومتى عجمى و خراسانى بود. ولى بنى مروان حكومت تازى داشتند.....))(191)
اين گفته ها و نظايرشان همه دلالت بر سقوط و استعباد عرب در آن ايام دارند، و اين خود از امور مسلم تاريخ است . محققان (از جمله احمد امين در جلد اول ((ضحى الاسلام ((- درباره اين مطلب بحث كاملى ايراد كرده اند كه علاقمندان به كتابهاى مربوط مراجعه كنند.
پس دانستيم كه سرورى عرب به دست پارسيان از ميان رفت و آنان كه روزى صاحب همه گونه نفوذ و قدرت بودند، اكنون در چنگال ديگران زجر مى كشيدند. پس از اين رو ديگر طبيعى بود كه اعراب نسبت به ايرانيان و هر كه به نحوى با آنان در ارتباط باشد، كينه بورزند.
دليل دوم : بيزارى عرب از ماءمون بخاطر سلوك ناپسند نياكانش بويژه پدرش رشيد بود كه با مردم ، بطور كلى ، و با اهلبيت به شيوه اى خاص ‍ بدرفتارى مى كردند. ما نيز در فصلهاى پيشين شمه اى از آنها را برايتان بازگو كرديم .
اما امين ، تا حدى از وجود يك ميانجى برخوردار بود تا نزد مردم برايش ‍ آبرويى دست و پا كند. چه او هم مادر و هم پدرش عرب بودند، و از سويى ديگر، اطمينان و دوستى آنان را به خويشتن جلب كرده بود، حتى وزير خود را مردى از اعراب به نام ((فضل بن ربيع )) قرار داده بود. خلاصه كارى كرده بود كه مردم در وجودش اين اميد را يافته بودند كه ديگر او به آنان به همان چشم ننگرد كه پدر و نياكانش مى نگريستند، و يا اينكه لااقل ديد ماءمون را نسبت به آنان نداشته باشد. هر چند ماءمون بزرگتر و بافضيلتتر بود، ولى امين را بر وى ترجيح مى دادند تا از نظر خودشان از ميان دو شر، شر سبكتر، و از ميان دو ضرر، زيان كمتر را برگزيده باشند.... حتى ((نصر بن شبث )) كه دلش با عباسيان بود شورشى عليه ماءمون از سال 198 تا 210 رهبرى مى كرد كه هدفش ‍ حمايت از اعراب بود. نصر شكوه از اين داشت كه عباسيان عجمها را بر عربها ترجيح مى دهند(192).
در مصر نيز ميان قيسى ها كه از امين جانبدارى مى كردند با يمانى ها كه طرفداران ماءمون بودند، درگيرى و آشوب شعله ور شد.
احمد امين مى نويسد: ((.....بيشتر پارسيان طرفدار ماءمون و بيشتر عربها هواخواه امين بودند....))(193)
علت هواخواهى عرب از امين بخاطر همان دو دليلى بود كه ما گفتيم و البته نصر بن شبث نيز يكى از آن دو را تصريح كرده بود.
ولى به عقيده ((فردينان توتل )) در كتاب ((منجدالاعلام ))، علت طرفدارى شديد عربها از امين از اين حقيقت منشاء مى گرفت كه : ماءمون نتوانست محبت آنان را به خود جلب كند، زيرا هميشه تمايل خويشتن را نسبت به ايرانيان ابراز مى كرد و اينان را به خود نزديك مى ساخت . ايرانيان بويژه خراسانيان نيز او را پيوسته در نبردها و مبارزاتش يارى مى كردند.
اما به نظر من ، هواخواهى عرب از امين پى آمد نزديكى ايرانيان به ماءمون كه خود محبتشان را جلب كرده بود، نبود. بلكه عكس اين مطلب درست مى نمايد، يعنى آنكه بگوييم : ماءمون هرگز نزديكى با خراسانيان را طلب ننمود مگر پس از آنكه از عربها و خانواده خويش و از علويان نوميد گشت .
ناگزير خراسان را بايد برگزيد
پس از آنكه ماءمون دست خود را از دامان فرزندان پدرش ، برمكيان ، اعراب و علويان كوتاه ديد، ناگزير شد كه روى به جانب ديگر برد و دست يارى به سوى ديگران دراز كند تا بتواند هدفهايش را به تحقق برساند..
در برابر ديدگان خويش جايى جز سرزمين خراسان نيافت . از اين رو، آنجا را برگزيد همانگونه كه در پيش ((محمد بن على عباسى )) نيز برگزيده بود. به مردم آنسامان تمايل و محبت ابراز نمود، آنان را به خويشتن نزديك ساخت و بر ايشان چنين وانمود كرد كه او دوستدار هر كس و هر چيزى است كه آنان دوست بدارند، و متنفر از هر چيز و از هر كسى است كه آنان تنفر داشته باشند. حتى وقتى احساس تمايل آنان را نسبت به علويان دريافت ، تظاهر به دوستى و پيروى علويان هم كرد.
از سوى ديگر، با دادن وعده ها و بستن پيمانها قول داد كه ظلم و تعدى را از حريمشان خواهد راند، و اينها همه چيزهايى بود كه اعتماد خراسانيان را نسبت به ماءمون جلب كرد و چشم اميد و آرزوها بر او بستند.
شيعه گرى ايرانيان
شيعه بودن ايرانيان نيازى به اثبات ندارد، چه در پيش به حد كافى توضيح داديم كه دولت عباسيان برپا نشد مگر بر اساس تبليغ به سود علويان و اهلبيت ..... و گفتيم كه خراسانيان بر ((يحيى بن زيد)) هفت شبانه روز به سوگ نشستند و هر كودكى كه در آن سال به دنيا مى آمد نام يحيى بر او مى نهادند(194). حتى ((بلاذرى )) مى نويسد: موقعى كه منصور درباره تعقيب محمد و ابراهيم فرزندان عبدالله بن حسن با عيسى بن موسى مشورت مى كرد، عيسى به وى توصيه مى كرد كه بر مدينه يك خراسانى را حاكم قرار بدهد. منصور به او گفت : ((اى ابو موسى ، در دل اهل خراسان دوستى خاندان ابوطالب با دوستى ما بهم آميخته ، حال اگر يك نفر خراسانى را بر مدينه بگماريم محبتشان نمى گذارد كه در جستجوى آن دو برآيند. ولى اهل شام على را كشته اند تا او بر ايشان مسلط نگردد و اين نبود جز به خاطر كينه اى كه نسبت به او مى ورزيدند...))(195)
باز در صفحات پيش ديديم كه مورخان با چه شكوهى ورود امام رضا را به نيشابور توصيف كرده اند. بعدا نيز در فصل ((برنامه امام )) شرح رويداد خروج امام را براى نماز در مرو خواهيم خواند.
محبت اهلبيت در دل ايرانيان به گونه اى اوج گرفته بود كه حتى ماءمون مى ترسيد نكند روزى اگر او بيعت خود را از امام رضا در موضوع ولايتعهدى باز پس گيرد، مردم نيز كمر به قتل او بر بندند(196).
جرجى زيدان مى نويسد: ((اهل خراسان و حكمرانانش از اهل طبرستان و ديلم پيش از قيام عباسيان همه از شيعيان على بودند. بيعتشان با بنى عباس به خاطر همكارى با ابومسلم و يا از روى ترس از وى بود....))(197)
احمد امين نيز مى نويسد: ((تشيع در رگهاى پارسيان مى دويد))(198).
بنا به نوشته دكتر شيبى : ((.... پارسيان به تشيع پناه بردند، و اين پس از آن بود كه نخست از سوى سفاح و سپس منصور و بعد هم از رشيد ضربه بسيار ديدند......))(199)
و بقول احمد شلبى : ((.. چه بسا كه انگيزه بيعت گرفتن از سوى ماءمون براى ولايتعهدى امام رضا آن بوده باشد كه او مى خواست پاسخى به آمال اهل خراسان بدهد، چه آنان به اولاد على تمايل بيشترى داشتند(200))).
راز تشيع اهل خراسان
سيد امير على درباره ارتباط پارسيان با مساءله بنى فاطمه ، چنين مى نويسد: ((.... امام على از نخستين روزهاى اسلام ايرانيانى را كه اسلام مى آوردند، پيوسته مورد ستايش و محبت خود قرار مى داد. سلمان فارسى كه از بزرگان اصحاب رسول خدا بود، دوست و همدم على به شمار مى رفت . يكى از عادات امام اين بود كه سهم نقدى خود را از غنايم ، به راه آزاد كردن اسيران ويژه مى ساخت . در موارد بسيارى عمر را قانع كرده بود كه بار وظايف رعاياى ايرانى را سبك گرداند. همينگونه ايرانيان نيز به اولاد على مهر مى ورزيدند كه امرى بسيار واضح است .....))(201)
وان ولوتن معتقد است كه يكى از علل تمايل اهل خراسان و ديگر ايرانيان نسبت به علويان اين بود كه هيچگاه با آنان خوشرفتارى نمى شد و نه هرگز روى عدالت را مى ديدند، مگر در ايام حكومت على (عليه السلام )(202).
از ديدگاه على غفورى (203)، راز اين نكته به گونه ديگرى شكافته شده است : ايرانيان پيش از ظهور اسلام داراى منطقى بودند كه مى پنداشتند مردم براى خدمتگزارى طبقه حاكم آفريده شده اند و لذا بايد اوامر را بدون هيچ چون و چرايى بكار بندند. اما اسلام كه آمد و تعاليم آسان و هماهنگ با فطرتى عرضه داشت ، ايرانيان با كمال خشنودى آن را پذيرفتند و در راه ايجاد يك حكومت راستين اسلامى كوشش آغاز كردند.
سپس ديدند كسانى زمام امور را به دست گرفته اند كه به استثناى على (ع ) همه منحرف از راه اسلام و تعاليم آن بودند. عادات جاهلى خود و تبعيضهاى قبيله اى و نژادى را در لباس اسلام زنده كرده ، شكل قانونى نيز بدان دادند.
در اين چيزها ايرانيان اهداف اسلامى را گمشده و جاى تعاليمش را در اين نوع حكومتها خالى يافتند. از اين رو ديگر طبيعى بود كه آنان به آستان على و پيشوايانى كه از اولاد او بودند، روى بياورند.
به هر صورت ، آنچه در اينجا براى ما اهميت دارد اشاره به تشيع ايرانيان است و اينكه چگونه ماءمون آن را در راه مصالح و اهداف خويش به كار گرفت . مى خواهيم بدانيم چگونه وعده هاى ماءمون به اهل خراسان ، اظهار دوستى و نزديكى با ايشان و تظاهرش به حب على (ع ) برايش ثمربخش ‍ آمد. اهالى خراسان دلشان مى خواست كه از چنگال حكمرانان ستمگر رهايى يابند. بنابراين ، خراسانيان در وجود ماءمون نجات خود را از دست حكمرانان ستمگر مى جستند، حكمرانانى كه انواع ظلم و شكنجه را در حقشان روا مى داشتند، و جز به مصالح شخصى و ارضاى شهوات خويش ‍ نمى انديشيدند.
اهالى خراسان تا حدى به وعده هاى ماءمون دل بسته بودند و از همين رو بر گرد او جمع آمده ، سپاهش مى شدند، برايش فرماندهى مى كردند و صميميترين وزرايش را تشكيل مى دادند كه اينان برايش سرزمينها را تسخير مى كردند، مردم را به اطاعتش در مى آوردند و سلطه و نفوذش را در بسيارى از شهرها و ايالات گسترش مى دادند.
البته چيزهايى كه ماءمون آرزوى دستيابى بدانها مى داشت ، همينها بود.
چگونه ماءمون به عرب اعتماد كند؟!
بنابراين ، روشن گرديد كه روى آوردن ماءمون به ايرانيان ناشى از سياست و زيركى وى بود. او از اين موقعيت بهترين سودها را بر گرفت تا توانست به حكومت دست يابد. او پس از كشتن برادرش (كه بسيار در چشم عباسيان و عربها عزيز مى نمود) و تار و مار كردن طرفداران وى به كمك شمشيرهاى عجم بر تخت خلافت تكيه زد. تازه اين خود جنايتى بود كه هرگز آسان نبود عرب از آن درگذرد.
آنگاه بر حكمرانى بغداد شخصى غير عرب را گماشت . يعنى حسن بن سهل ، برادر فضل بن سهل ، كه هم مردم بغداد و هم عربها شديدا از او متنفر بودند.
سپس مقر حكومت خود را در سرزمين پارسيان ، يعنى مرو، قرار داد. اما بغداد نخستين پايتخت عربى را به ويرانه تبديل كرد. ماءمون اين كارها را براى ايجاد رعب در دل عربها مى كرد تا بترسند از روزى كه امپراتورى عرب به امپراتورى فارسى مبدل گردد، بويژه آنكه اين پارسيان بودند كه او را به حكومت رسانيده ، به علاوه ، شايستگى و كاردانى خود را نيز در صحنه هاى گوناگون سياست و حكومت ثابت كرده بودند.
كشتن امين و شكست آرزو
كشتن امين بظاهر يك پيروزى نظامى براى ماءمون بشمار مى رفت . ولى در واقع عكس العمل و نتايجى منفى بر ضد ماءمون ، هدفها و نقشه هايش ، به دنبال داشت . بويژه شيوه هايى كه ماءمون براى تشفى خاطر خود اتخاذ كرده بود. به طاهر دستور قتل امين را صادر كرد.(204) به كسى كه سر امين را به حضورش آورد پس از سجده شكر يك ميليون درهم بخشيد،(205) سپس دستور داد كه سر برادرش را روى تخته چوبى در صحن بارگاهش نصب كنند تا هر كس كه براى گرفتن مواجب مى آيد، نخست بر آن سر نفرين بفرستد و سپس پولش را بگيرد.
ايكاش ماءمون به همين چيزها بسنده مى كرد. دستور داد سر امين را در خراسان بگردانند(206) و سپس آن را نزد ابراهيم بن مهدى فرستاد و او را سرزنش كرد كه چرا بر قتل امين سوگوارى مى كند(207)!!
پس از اين رويدادها ديگر از عباسيان و عربها و حتى ساير مردم چه انتظارى مى توان برد، و چه موضعى مى توانستند در برابر ماءمون اتخاذ كرد!
كمترين چيزى كه مى توان گفت اينست كه امين با كشتن برادرش و ارتكاب چنان كردارهاى زننده اى ، اثر بدى بر روى شهرت خويش نهاد، اعتماد مردم را نسبت به خود متزلزل نمود و نفرت آنان چه عرب و چه ديگران را برانگيخت .
اثر سوء اين اعمال سالهاى طولانى حتى پس از فروكش كردن شورش ‍ مردم و بازگشت به بغداد، همچنان ادامه يافت .
فضل بن سهل ، هنگام حركت به سوى بغداد ماءمون را خطاب كرده گفت : ((اين كار هرگز درست نيست ، ديروز برادرت را كشتى و خلافت را از چنگش به درآوردى ؛ اكنون فرزندان پدرت با تو دشمنند، افراد خانواده ات و عربها نيز همچنين ... بنابراين بهتر آنست كه در خراسان اقامت كنى تا دلهاى جريحه دار مردم اندكى آرام گيرد، و ماجراى برادرت فراموششان شود....))(208)
ماءمون در عرصه حكومت
حال اگر بخواهيم از جهت ديگر بر سياست سيستم ماءمونى نظر بيفكنيم ، مى بينيم كه او در سياستى كه با مردم خواه عربها و خواه ايرانيان بويژه اهالى خراسان در پيش گرفته بود، هرگز موفق نبود. زيرا بنا نداشت كه از سياست ظلم و زورگويى و آزار كه پيشينيان وى اعمال مى كردند، دست بردارد. ماءمون چه بسا كه در اين وادى پيشتر هم دويده و بر ستمگران گذشته بسيار هم پيشى گرفته بود.
اما سياست وى با اعراب :
هر چند ماءمون توانست به حكومت دست بيابد، ولى در جلب اطمينان اعراب با شكست روبرو گرديد.
در اينجا برخى از ظلمها و بيدادگريهاى او و كارگزارانش را خاطرنشان مى كنيم ، چه همه آنها براستى در قالب بيان و اندازه گيرى نمى گنجند. مثلا ((ديونيسيوس )) ماءموران وصول ماليات سال دويست هجرى را چنين توصيف مى كند: ((جماعتى از عراق ، بصره و عاقولاء بسيار ظالم بودند، در دل كوچكترين احساس رحم يا ايمان نداشتند، از افعى بدتر بودند. مردم را مى زدند، به زندان مى انداختند. آدم سنگين وزن را از سقف به يك دستش مى آويختند، چندانكه مشرف به مرگ مى شد))(209).
حتى ايرانيان نيز هرگز وضع بهترى از مردم عراق نداشتند.
ژنرال جلوب درباره ماءمون چنين مى نگارد: ((.. در نخستين خطبه اى كه ايراد كرد به مردم وعده داد كه حكومتش بر اساس شرع و خودش نيز فقط در خدمت خدا خواهد بود. اينگونه وعده هاى پارسامنشانه شورى در دل مردم برانگيخت و خود يكى از عوامل پيروزيش به شمار آمد. اما بجاى پاييدن اين وعده ها، بر مردم فاجعه ها فرود آمد، چه خليفه قولهاى خويش ‍ را به فراموشى سپرده بود....))(210)
در اينجا كافى است كه به قحطى سال 201 هجرى اشاره كنيم كه گريبانگير مردم خراسان ، رى و اصفهان گرديد و بر اثر كمى آذوقه مرگ و مير رواج يافت .
پس از دستيابى به حكومت
ماءمون مى پنداشت پس از كشتن برادر و رهايى از شر هواخواهانش ، و پس ‍ از به ثمر رسيدن مبارزات تبليغاتى عليه اينان ، ديگر برايش حكومت هموار گرديده با خيالى آرام سر به بستر آسايش فرو مى نهد.
ولى اين يك خيال خام بود، چه جريانات امور بر خلاف مصالح وى پيش ‍ آمد. ايرانيان پس از جنگ خونين امين و ماءمون دست از تاءييد عباسيان شستند(211). از گرد ايشان پراكنده شده به تاءييد و مهر علويان روى بردند، چه مى دانستند آنان كه دادگسترى مى كنند و بر وفق شريعت گام بر مى دارند همينانند. و واقعه نيشابور و ماجراى دو نماز عيد، دلايل روشنى بودند بر اين عاطفه و مهر و احساس .
يكى ديگر از علل روى گردانى ايرانيان از بنى عباس آن بود كه به چهره حقيقى ، خودپرستى ، ظلم و جور و آزار آنان پى برده بودند و اينها تمام از حكومتى سر مى زد كه خود آنها در راه ايجادش كوشيده بودند.
حتى اگر برخى هم بر تاءييد حكومت ماءمون استوار بودند، ولى او خود نمى توانست براى مدت طولانى به اينگونه تاءييد اميدوار باشد. زيرا پس ‍ از رفتارى كه مردم از او درباره برادر و پيروانش ديده بودند، ديگر همه براحتى مى توانستند سياست و زيركى ماءمون را درك كنند. به علاوه ، پس ‍ از آنكه ديده بودند او وعده هاى خويش را به فراموشى سپرده ، ديگر مشكل مى نمود كه بتوانند به حرفهاى او دل خوش بدارند.
موقعيت دشوار
اين بود اشاره اى سريع بر موضع عباسيان و اعراب در برابر ماءمون . موضعى كه روز به روز حساستر و پيچيده تر مى شد. علاوه بر اين ، خراسانيان نيز كه خود ماءمون را به عرش قدرت و حكومت رسانده بودند اكنون از او برگشته ، در شرف تكوين خطرى عليه او قرار گرفته بودند.
در اين ميان ، علويان نيز از فرصت برخورد ميان ماءمون و برادرش به نفع خود بهره بردارى كرده ، به صف آرايى و افزودن فعاليتهاى خود پرداختند. حال شما خوب مى توانيد وضع دشوار ماءمون را در نظر مجسم كنيد، بويژه آنكه فهرستى از شورشهاى علويان را نيز كه در گوشه و كنار كشور برخاسته بود، مورد توجه قرار دهيد.
شورشهاى علويان .... و ديگران
ابوالسرايا كه روزى در ميان حزب ماءمون (212) جاى داشت ، در كوفه سر به شورش برداشت . لشگريانش با هر سپاهى كه روبرو مى شدند آن را تار و مار مى كردند و به هر شهرى كه مى رسيدند، آنجا را تسخير مى كردند(213).
مى گويند، در نبرد ابوالسرايا دويست هزار تن از ياران سلطان كشته شدند، در حالى كه از روز قيام تا روز گردن زدنش بيش از ده ماه طول نكشيد(214).
حتى در بصره ، كه تجمعگاه عثمانيان بود(215)، علويان مورد حمايت قرار گرفتند بطوريكه زيدالنار(216) قيام كرد و همراه با وى على بن محمد و از پيش نيز على منصور به شورش برخاسته بودند.
در مكه و نواحى حجاز، محمد بن جعفر ملقب به ((ديباج )) قيام كرد كه ((اميرالمؤ منين ))(217) خوانده مى شد.
در يمن : ابراهيم بن موسى بن جعفر شوريد.
در مدينه : محمد بن سليمان بن داود بن حسن بن حسين ، ابن على بن ابيطالب قيام كرد.
در واسطا: كه بخش عمده آن مايل به عثمانيه بود، قيام جعفر بن زيدبن على ، و نيز حسين بن ابراهيم بن حسن بن على ، رخ داد.
در مدائن : محمد بن اسماعيل بن محمد قيام كرد.
خلاصه سرزمينى نبود كه در آن يكى از علويان به ابتكار خود يا به تقاضاى مردم ، اقدامى به شورش بر ضد عباسيان ، نكرده باشد. بالاخره كار به جايى كشيده شده بود كه اهالى بين النهرين و شام كه به تفاهم با امويان و آل مروان شهرت داشتند، به محمد بن محمد علوى ، همدم ابوالسرايا، گرويده ضمن نامه نوشتند كه در انتظار پيكش نشسته اند تا فرمان او را ابلاغ كند(218).
اما شورشهايى كه از سوى غير علويان بر پا شد، آنها نيز بسيار است . برخى از اين شورشها، مردم را به ((خشنودى خاندان محمد)) مى خوانند، مانند قيام حسن هرش به سال 189 هجرى (219) و نيز افرادى ديگر كه جاى ذكرشان در اين كتاب نيست . اگر كسى مايل به مطالعه باشد بايد به كتابهاى تاريخى مراجعه كند(220).
در ارزيابى شورشهاى ضد عباسى به اين نكته پى مى بريم كه خطر جدى از سوى علويان بود كه آنان را تهديد مى كرد. زيرا اين شورشها در مناطق بسيار حساسى برمى خاست و رهبريشان نيز در دست افرادى بود كه از استدلال قوى و شايستگى غير قابل انكارى برخوردار بودند، و با عباسيان بدين لحاظ هرگز قابل مقايسه نبودند.
اينكه مردم رهبران اين شورشها را تاءييد مى كردند و بسرعت ، دعوتشان را پاسخ مى گفتند خود دليلى بود بر ميزان درك طبقات مختلف ملت و نحوه برداشتشان از خلافت عباسيان و نيز بر شدت خشمشان كه بر اثر استبداد و ظلم و رفتارشان با مردم و بويژه با علويان برانگيخته شده بود.
در اين ميان ، ماءمون بيش از هر كس ديگر مى دانست كه چه فاجعه اى در انتظارش است اگر امام رضا هم بخواهد از آن فرصت استفاده كند و به تحكيم موقعيت و نفوذ خويش بر ضد حكومت جارى ، بپردازد.
هنوز همه مردم بيعت نكرده بودند
پس از همه اينها، يكى از مطالب مهم آنست كه بدانيم علويان و بخش ‍ مهمى از مردم ، و بلكه عموم مسلمانان ، قصد بيعت با ماءمون را نداشتند. مانند اهل بغداد كه جريان مخالفتشان با او مشهورتر از آن است كه ذكر شود.
اما اهالى كوفه كه همواره دوستداران على و اولادش بودند با او هرگز بيعت نكردند و تا زمانى بر مخالفت خود باقى ماندند كه برادر امام رضا (ع )، عباس ، نزدشان گسيل شد و به بيعتشان فرا خواند. در اينجا فقط برخى او را پاسخ مساعد گفتند، ولى بقيه او را چنين خطاب كردند: ((اگر آمده اى ما را براى ماءمون فرابخوانى و سپس براى برادرت ، ما هرگز به اين دعوت نيازى نداريم . و اگر ما را به سوى برادرت ، يا برخى از خاندان على و يا حتى خودت فرا مى خوانى ، ترا اجابت خواهيم كرد))(221).
اما اهالى مدينه ، مكه ، بصره و ديگر مناطق حساس كشور، مطالبى در گذشته آورديم كه خود دال بر موضعگيرى آنان بود.
بلى ، چون ماءمون به بغداد بازگشت و حكومتش جانى تازه و نفوذش هم گسترش يافت ، تازه مردم شروع به بيعت با او كردند و امتناع گذشته خود را چنين توجيه نمودند كه ظاهرى بوده و در واقع و نهان ، آنان او را دوست مى داشتند.
با اينهمه ، پس پيروزى ماءمون و دستيابيش به حكومت و قدرتى كه آرزو مى داشت ، همواره اين مشكل را احساس مى كرد كه نه فرزندان پدر، نه علويان و نه اعراب ، هيچكدام از او خشنود نيستند. حتى غير عربها نيز از او سلب اطمينان كرده بودند.
از سوى ديگر، شورشهاى علويان ، افزون بر ديگران ، از هر سو هويدا گشته بود، بسيارى از طبقات مردم و بلكه عموم مسلمانان نيز از بيعت با وى خوددارى مى كردند..... خلاصه ، پس از همه اين جريانات ماءمون چگونه مى توانست در برابر اين تند بادها ايستادگى كند و نظام حكومتى خود را رهايى بخشد؟
پاسخ به اين سؤ ال در فصل بعدى داده خواهد شد.
شرايط و علل
رهايى از ورطه !!
در فصل پيش ، وضع نابسامان حكومت ماءمون را ترسيم كرديم و ديديم چگونه بطور روز افزونى ، در معرض تهديدها قرار گرفته بود. آنگاه به اين نتيجه رسيديم كه از جانب وى انجام يك حركت و يا يك اقدام تند لازم مى نمود تا نگذارد بيش از آن ، شكاف در اركان قدرتش بيفتد.
ماءمون در يافته بود كه براى رهايى از آن ورطه مى بايست چند كار را انجام بدهد:
1 فرو نشاندن شورشهاى علويان
2 گرفتن اعتراف از علويان مبنى بر آنكه حكومت عباسيان قانونى است .
3 از بين بردن محبت و ستايش و احترامى كه علويان از سوى مردم برخوردار بودند و پيوسته روز افزون بود. او مى بايست اين احساس ‍ عميق را از نهاد مردم بر كند و علويان را به طرقى كه شبهه و شك زيادى هم برنيانگيزد، در نظرشان بى آبرو گرداند، تا ديگر نتوانند دست به كوچكترين حركتى بزنند، و از سوى مردم حمايت شوند.
4 كسب اعتماد و مهر اعراب .
5 استمرار تاءييد قانون از سوى اهالى خراسان و تمام ايرانيان .
6 راضى نگه داشتن عباسيان و هواخواهانشان كه با علويان دشمنى داشتند.
7 تقويت حس اطمينان مردم نسبت به شخص ماءمون ، چه او بر اثر كشتن برادر، شهرت و حس اعتماد مردم را نسبت به خود سست كرده بود.
8 و بالاخره ... ايجاد مصونيت براى خويشتن در برابر خطرى كه او را از سوى شخصيتى گرانقدر، تهديد مى كرد و مى ترسيد كه روزى برخورد مسلحانه با او پيدا كند. آرى ، ماءمون از شخصيت با نفوذ حضرت امام رضا (عليه السلام ) بسيار بيم داشت كه مى خواست خود را براى هميشه از اين خطر در امان نگاه بدارد.
به اعتماد نفس نيازمند بود
ماءمون بيش از هركس مى دانست كه براى روبرو شدن با اين مشكلات نمى توانست نه از عباسيان كمك بگيرد، چه همواره قتل برادرش را بر او عيبجويى مى كردند، و نه از عربها كه ديديم چگونه از او سلب اعتماد كرده بودند(222).
از همه مهمتر آنكه در ميانشان شخص با كفايتى كه قابل اعتماد باشد، باقى نمانده بود. دليل بر اين مطلب آنكه در شورشى كه عليه ماءمون به بهانه اخذ بيعت براى امام رضا (ع )، صورت گرفته بود كسى را براى بيعت از ((ابراهيم ابن شكلة )) مهمتر و با كفايتتر نمى يافتند؛ مرد آوازه خوانى كه اهل بزم و طرب بود.
بهر حال ، در آن زمان كه ماءمون در ميان فرزندان پدر خود كه عباسى بودند كسى را براى يارى نيافت ، ناچار شد مشكلات خود را به كمك علويان و هواخواهان ايشان حل كند! علويانى كه خود هسته اصلى مشكلات او را تشكيل داده ، بر سر راه حكمرانيش پرتگاهها گسترده بودند.
اما عربها، كه ماءمون از همه بهتر به مواضعشان آگاهى داشت . اهالى خراسان نيز نمى شد روى اعتمادشان زياد حساب كرد، چه آنان بخوبى چهره حقيقى ماءمون را شناخته بودند. كشتن برادرش و طرد ((طاهر بن حسين )) از صحنه سياست كه خود از سازندگان بناى حكومتش بود، به چيزى جز خودخواهى وقيحانه ماءمون توجيه نمى شد.
كدام شيوه مفيدتر بود؟
براى مبارزه با مشكلات جاى هيچگونه زورگويى و شدت عمل نبود، چه ماءمون از نتايج همين شيوه ها بود كه با بن بست مواجه شده بود.
منطق و استدلال نيز ماءمون را سودى نمى بخشيد. زيرا علويان از اين لحاظ بمراتب قويتر از او بودند. اگر منطق آن بود كه ميان امت اسلامى شايع كرده بودند كه جانشينى پيامبر، خويشاوندانش را مى سزد، پس ‍ علويان به خلافت سزاوارتر بودند.
اگر عباسيان مى خواستند به داشتن لياقت جهت رهبرى به نفع خود استدلال كنند، باز علويان را از خود پيشتر مى يافتند. زيرا كسى منكر شايستگى ذاتيشان براى سمت رهبرى نبود.
اگر مى خواستند به نص قرآن يا سنت استدلال كنند، باز كسى كه جراءت اين كار را به نفع خويشتن داشت ، همان خاندان على و امامان اهلبيت بودند.
خلاصه هيچيك از اين شيوه ها به نظر ماءمون كارى نيامدند و ماءمون همچنان در ورطه هولناك خود دست و پا مى زد.
پس او چه بايست مى كرد؟
نقشه ماءمون
ديديم چگونه ماءمون در محاصره هشت مشكل بزرگ قرار گرفته بود. براى رهيدن از آن موقعيت دشوار و حفظ مقام خلافت براى خود و خاندانش ‍ شيوه جديدى را كه هرگز سابقه نداشت ، طرحريزى كرد. گويا براى يافتن چنين راه حلى مدتها انديشيده بود و نقشه اى كه سرانجام يافت حكايت از راءى محكم و بينش عميق او مى كرد.
مردم از يك سو مى ديدند كه ماءمون هيچيك از خلفا و يا صحابه ديگر را به زشتى ياد نمى كند. او همچنين از ناسزاگويى به غير صحابه و يا حتى به كسانى كه عليه دين قيام كرده بودند، مانند حجاج بن يوسف ، احتراز مى جست تا مبادا در جايى احساسى عليه او برانگيخته و افرادى كه با يكى از اينان همبستگى عاطفى و يا فكرى دارد، از دست او رنجيده شود، چه ممكن بود آنان روزى به كارش آيند.
از سوى ديگر، ديدند كه ماءمون علاوه بر اينها مى خواست ارج نهادن به على (ع ) و بيزارى از معاويه را آيين رسمى قرار دهد كه مردم همگى بدان روى برند. هرچند موضوع پخش آگهى در مورد نفرين معاويه به سال 212 هجرى انجام گرفت ، ولى ماءمون از همان روزهاى نخست خود، على را بر تمام مردم برتر شمرده و به اولادش تقرب جسته و ابراز دوستى و هواخواهى نسبت به آنان كرده بود(223).
آنگاه به رغم فتواى عمر، خليفه دوم ، نكاح موقت (متعه ) را مباح شمرد و عمر را نيز به اهانت ، ((سرگين غلطان )) مى خواند(224).
البته ماءمون خود در اينگونه اقدامات هرگز تناقضى نمى ديد و همه به نظرش صحيح و منطقى مى نمودند. چه هر كدام در شرايط خاصى انجام مى پذيرفت . او هميشه با توجه به اين شرايط و براى هماهنگى با مقتضيات روز گام برمى داشت . پس اشكالى نداشت كه روزى علويان را به خود نزديك سازد و تظاهر به بزرگداشت و اكرامشان كند، و روز ديگر حتى اجازه ورود به دستگاه خود را از آنان سلب كرده ، به آزار و قتلشان آنهم گاهى با سَم و گاهى با شمشير بپردازد.
نياز به اقدام ديگر
ماءمون مى ديد كه اين اقدامات نه هنوز براى فرونشاندن شورشهاى علويان كافى است ، و نه براى رسيدن به تمام هدفهايش كه برايتان بر شمرديم .
اقدام جديدى كه به خاطرش رسيد بسيار شگفت انگيز و هيجان انگيز بود، ولى البته با توجه به شرايط آن زمان گامى بود كه خيلى طبيعى برداشته مى شد، يعنى : گرفتن بيعت براى وليعهدى امام رضا (ع ) كه پس ‍ از ماءمون به مقام خلافت برسد. بدينوسيله ، ماءمون او را امير همه بنى هاشم چه عباسيان و چه طالبيان قرار داد و خود نيز لباس سبز پوشيد.
نامه فضل بن سهل به امام
اين نامه بازگو كننده چند نكته مهم است كه برخى از آنها را استخراج كرده برايتان بازگو مى كنيم :
1 استعمال لقب ((رضا)) در اين نامه جالب توجه است . اين لقب را ماءمون به امام (ع ) داده بود، ولى نحوه استعمال مطلق اين لقب در نامه فضل اين نكته را مى رساند كه ماءمون به الهام از او بوده كه رضا را براى امام ، لقب قرار داده است .