زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۵ -


اما درباره فرماندهان و حكمرانان كه ماجرا از اين هم روشنتر است . پيوسته واليان و فرماندهانى بودند كه از گوشه و كنار به نفع علويان قيام مى كردند و يا از اطاعت خليفه سر باز زده به حمايت از خاندان على مى پيوستند. عده اى هم كه جراءت اظهار دوستى و تفاهم با علويان را نداشتند، همچنان احساس خود را مكتوم نگاه مى داشتند. قيام فرماندهان عليه عباسيان از زمان سفاح شروع شد. نخست ((ابن شيخ مهرى )) بر سفاح شوريد، سپس در زمان منصور فرماندهانى عليه او برخاسته داعيه دوستى با خاندان على را داشتند. حتى در خراسان قيام ضد منصور به نفع علويان به سال 140 بوقوع پيوست . آنگاه در زمان مهدى شورش ‍ ديگرى در خراسان به جانبدارى از خاندان ابوطالب به رهبرى ((صالح بن ابى حبال )) در گرفت و چنان مهم بود كه جز به نيرنگ ممكن نشد آن را خاموش كنند(155). در زمان رشيد نيز آشوبى بزرگ بر پا شد كه ((النجوم الزاهره )) آن را شورش ميان سنيان و رافضيان ناميده است .
خطر واقعى
آنچه كه متضمن يك خطر واقعى بود و اركان دولت عباسى را به لرزه درانداخت ، شورشهاى خود علويان بود. مثلا مى گفتند در بيشتر شهرها به سال 145 مردم با ((محمد بن عبدالله بن حسن )) بيعت كرده بودند، و اين پس از حادثه مشهور ((فخ )) روى داد. دامنه اين قيام چنان گسترش يافت كه عباسيان با هر يك از علويان كه روبرو مى شدند، او را يا شورشگر و يا آرزومند به راه انداختن قيامى مى يافتند. در اوايل ايام ماءمون وضع به نهايت سستى و وخامت كشيده شده بود. مى گويند شمار شورشهاى علوى كه بين ايام سفاح و اوايل روزهاى خلافت ماءمون حدود سال 200 رخ داد، به سى مى رسيد. يعنى سى انقلاب در زمانى كمتر از هفتاد سال و تازه اين آمار، آن دسته از شورشهايى را كه به نفع علويان از سوى غير علويان برپا مى شد، در بر نمى گرفت .
ما بعدا به برخى از قيامهاى علوى ، بر ضد ماءمون بويژه ، اشاره خواهيم كرد و خواهيم ديد كه حتى فرمانده بزرگ وى ، طاهر بن حسين و بلكه تمام افراد خاندان طاهر(156) و همينطور وزيرش فضل بن سهل ، هرثمة بن اعين و ديگران چگونه به شيعه بودن متهم شده بودند. باز چنانكه خواهد آمد، در زمان ماءمون جو سياسى كشور تا حد زيادى شبيه به جو غالب در زمان امويان شده بود. تنها فرقش با آن زمان اين بود كه مردم بسيارى كه فريب تبليغات عباسيان را خورده بودند، اين زد و خوردها را براى كسانى كه شايستگى خلافت داشتند، طبيعى مى دانستند.
اكنون سئوال ديگر:
چرا انقلاب يا قيامهاى علويان يا شورشهايى كه به نفع ايشان صورت مى گرفت ، به پيروزى نمى رسيد؟ در حالى كه مى دانيم آنها از تاءييد گسترده مردم و گروهها و طبقات مختلف جامعه ، بهره مند بودند.
پاسخ به اين سؤ ال اينست : هر كه به تاريخ مراجعه كند بدون شك به بى نقشه و طرح بودن اين قيامها و عدم آمادگى كافى از سوى طرفدارانشان پى مى برد. از اينرو عباسيان نيز به آنان مجال نمى دادند كه وارد مرحله نقشه ريزى و آمادگى لازم بشوند به گونه اى كه بتوانند در نابودى حكومت ستمگران ، توفيق حاصل كنند.
افزون بر اين ، در رهبرى قبايل آن زمان نابسامانى وجود داشت و اين خود نخستين عامل براى پيروزى يا شكست هر نهضتى بشمار مى رود.. در اين باره به گونه مفصل و كافى در فصل ((تا چه حد پيشنهاد خلافت جدى بود؟)) سخن خواهيم راند.
كوتاه سخن آنكه دانستيم : سياستهاى بنى عباس نتوانست هدفهايى را كه آرزو مى داشتند، به تحقق برساند. برعكس ، پى آمد اين سياستها پيش از آنكه دشمنانشان را به ويژه عموزادگان علويشان را از پاى در آورد، بر ضد خودشان و در راه نابوديشان ، نمودار گرديد.
بخش دوم : شرايط و علل بيعت
شخصيت امام رضا (عليه السلام )
امام رضا (عليه السلام ) هشتمين امام شيعه اثنا عشرى است و پيامبر (ص ) نام وى را به صراحت ذكر فرموده : على فرزند موسى ، فرزند محمد، فرزند على ، فرزند حسين ، فرزند على ، فرزند ابوطالب كه درود خدا بر همه آنان باد.
كنيه اش ابوالحسن است .
برخى از لقبهايش عبارتند از: رضا، صابر، زكى ، ولى ...
نقش انگشتريش : حسبى الله ، يا به روايت ديگر: ماشاءالله ، لا قوة الا بالله
زادگاهش در مدينه به سال 148 هجرى بود. يعنى در همان سالى كه جدش امام صادق (ع ) درگذشت و اين نظر بيشتر علما و تاريخنويسان است (157).
البته كسانى هم هستند كه ولادت امام رضا (ع ) را در سال 153 هجرى دانسته اند، مانند: اربلى در كشف الغمه ، ابن شهر آشوب در مناقب ، صدوق در عيون الاخبار هر چند كه كلامش چندان صريح نيست ، مسعودى در اثبات الوصيه ، ابن خلكان در وفيات الاعيان ، ابن عبدالوهاب در عيون المعجزات ، و يافعى در مرآة الجنان ....
و نيز گفته شده كه تاريخ تولد حضرت امام رضا (ع ) سال 151 است . ولى بهر حال قول نخست از همه قويتر و مشهورتر است و دو قول اخير طرفدار بسيار كمى دارد.
تاريخ وفات امام رضا (ع )، بنا به گفته علما و مورخان بزرگ ، سال 203 هجرى در طوس بوده است .
اما دانش ، پارسايى و پرهيزگارى امام (ع )
اين از چيزهايى است كه تمام مورخان درباره آن اتفاق نظر دارند. كوچكترين مراجعه به كتابهاى تاريخى اين نكته را بخوبى روشن مى گرداند. حتى ماءمون بارها خود در فرصتهاى گوناگون آن را اعتراف كرده مى گفت : رضا (ع ) دانشمندترين و عابدترين مردم روى زمين است . وى همچنين به رجاء بن ابى ضحاك گفته بود:
((...... بلى اى پسر ابى ضحاك ، او بهترين فرد روى زمين ، دانشمندترين و عبادت پيشه ترين انسانهاست ......))(158)
ماءمون به سال 200 كه بيش از سى و سه هزار تن از عباسيان را جمع كرده بود، در حضورشان گفت :
((...... من در ميان فرزندان عباس و فرزندان على رضى الله عنهم بسى جستجو كردم ولى هيچيك از آنان را با فضيلت تر، پارساتر، متدينتر، شايسته تر و سزاوارتر به اين امر از على بن موسى الرضا نديدم (159))).
موقعيت و شخصيت امام (عليه السلام )
اين موضوع از مسايل بسيار بديهى براى همگان است . تيرگى روابط بين امين و ماءمون به امام اين فرصت را داد تا به وظايف رسالت خود عمل كند و به كوشش و فعاليت خويش بيفزايد. شيعيانش نيز اين فرصت را يافتند كه مرتب با او در تماس بوده از راهنماييهايش بهره ببرند. پس در نتيجه ، امام رضا از مزاياى منحصر به فردى سود مى جست و توانست راهى را بپيمايد كه به تحكيم موقعيت و گسترش نفوذش در قسمتهاى مختلف حكومت اسلامى بيانجامد حتى روزى امام به ماءمون كه سخن از ولايتعهدى مى راند، گفت : ((...... اين امر هرگز نعمتى برايم نيفزوده است . من در مدينه كه بودم دستخطم در شرق و غرب اجرا مى شد. در آن موقع ، استر خود را سوار مى شدم و آرام كوچه هاى مدينه را مى پيمودم و اين از همه چيز برايم مطلوبتر مى نمود.....))(160).
در نامه اى كه ماءمون از امام تقاضا مى كند كه اصول و فروع دين را برايش ‍ توضيح دهد، او را چنين خطاب مى كند: ((اى حجت خدا بر خلق ، معدن علم و كسى كه پيروى از او واجب مى باشد....))(161). ماءمون او را ((برادرم )) و ((اى آقاى من )) خطاب مى كرد.
در توصيف امام ، ماءمون براى عباسيان چنين نگاشته بود: ((...... اما اينكه براى على بن موسى بيعت مى خواهم ، پس از احراز شايستگى او براى اين امر و گزينش وى از سوى خودم است ..... اما اينكه پرسيده ايد آيا ماءمون در زمينه اين بيعت بينش كافى داشته ، بدانيد كه من هرگز با او بيعت نكرده مگر با داشتن بينايى كامل و علم به اينكه كسى در زمين باقى نمانده كه به لحاظ فضيلت و پاكدامنى از او وضع روشنترى داشته و يا به لحاظ پارسايى ، زهد در دنيا و آزادگى بر او فزونى گرفته باشد. كسى از او بهتر جلب خشنودى خاص و عام را نمى كند و نه در برابر خدا از وى استوارتر كسى ديگر يافت مى شود.....))(162).
از يادآورى اين مطالب به وضوح به خصوصيات امام ، موقعيت و منش ‍ وى پى مى بريم ، مگر نگفته اند كه : ((فضيلت آن است كه دشمنان بر آن گواهى دهند؟))
باز از چيزهايى كه دلالت بر بزرگى و شوكت امام دارد، روايتى است كه گزارش كننده چنين نقل مى كند: ((من در معيت امام بر ماءمون وارد شدم . مجلس مملو از جمعيت بود، محمد بن جعفر را گروهى از طالبيان و هاشميان احاطه كرده بودند و فرماندهان نيز حضور داشتند. به مجرد ورود ما، ماءمون از جا برخاست ، محمد بن جعفر و افراد بنى هاشم نيز برپا شدند. آنگاه امام و ماءمون در كنار هم نشستند، ولى ديگران همچنان ايستاده بودند تا امام همه را اذن جلوس داد. آنگاه ساعتى بگذشت و ماءمون همچنان غرق توجه به امام بود......))(163).
ماجراى شهر نيشابور
اين ماجرا را تقريبا تمام كتابهايى كه به احوال امام رضا (ع ) و جريانهاى خط سيرش به ((مرو)) پرداخته اند، نقل كرده اند. هنگام ورود به نيشابور دو حافظ قرآن به نامهاى ((ابوزرعه رازى )) و ((محمد بن اسلم طوسى )) همراه با تعداد بيشمارى از دانشجويان سر راهش را گرفتند تا چشمشان به جمال رويش روشنى گيرد. مردم بسيارى به استقبال آمده بودند، برخى فرياد مى زدند، برخى ديگر از خوشحالى جامه خود را بر تن مى دريدند، عده اى روى زمين در مى غلتيدند، عده اى هم سم استر امام را در آغوش مى كشيدند و بالاخره جمعى نيز گردنها را به سوى سايبان محملش كشيده ، هر كس به نحوى احساسات خود را ابراز مى كرد. روز به نيمه رسيد و از چشمان مردم همچنان سيل اشك سرازير بود. بالاخره چند تن از راهنمايان فرياد برآوردند كه : ((اى مردم ، همه سكوت اختيار كرده گوش فرا دهيد. پيغمبر اسلام (ص ) را با ازدحام بر گرد فرزندش آزار مدهيد.....))
در آن هنگام امام (ع ) حديثى را با ذكر سلسله سند طلائيش كه مشهور است ، براى مردم چنين بازگو كرد:
خدا مى فرمايد: ((كلمه توحيد يعنى لا اله الا الله دژ من است ، هر كس ‍ وارد اين دژ شود، از عذابم ايمن است )).
امام اين را بگفت و مركبش از جا حركت كرد، آنگاه دوباره سر از سايبان مركب بيرون آورده افزود: ((اما با رعايت شروط آن كه من خود از جمله شروط آن هستم )).
در آن روز تعدادى بالغ بر بيست هزار نفر قلم و دوات به دست داشتند كه حديث امام را مى نوشتند. آرى ، و بدينگونه مورخان رويداد معروف نيشابور را يادداشت كرده اند(164).
سند ولايتعهدى كه ماءمون آن را به خط خويش نوشته ، ضمن تعبيرهاى بازگو كننده موقعيت و سجايا در شخصيت امام است . مثلا ماءمون چنين مى نويسد: ((... چون او بديد فضيلت درخشانش ، واكنش چشمگيرش ، پارسايى برجسته اش ، زهد سَره اش ، كناره گيريش از دنيا، و خلاصه خويشتن داريش از مردم را و بر وى (ماءمون ) ثابت گرديد اخبارى كه پيوسته درباره او با هماهنگى مضمون شنيده مى شد، زبانهايى كه بر او اتفاق سخن داشتند، و چون در او فضيلت را به حد عالى ، زنده و كامل يافت .....))
و به نوشته النجوم الزاهره ، امام رضا ((سرور بنى هاشم و گرانقدرترين آنها در زمان خود بود. ماءمون او را بسيار گرامى مى داشت ، در برابرش ‍ بسى كرنش مى كرد....))(165)
ماءمون كيست ؟
نام وى عبدالله و فرزند هارون الرشيد است .
پدرش : پنجمين خليفه عباسى بود، و خودش پس از امين هفتمين خليفه اين سلسله به شمار مى رود.
مادرش كنيزى خراسانى است به نام ((مراجل )) كه در روزهاى پس ‍ از تولد ماءمون ، از دنيا رفت . پس ماءمون به صورت نوزادى يتيم و بى مادر پرورش يافت . مورخان نوشته اند كه ، مادر وى زشتترين و كثيفترين كنيز در آشپزخانه رشيد بود، و اين خود تاءييد داستانى است كه علت حامله شدن وى را بازگو مى كند(166).
ماءمون را پدرش به جعفر بن يحيى برمكى سپرد تا در دامان خود او را بپروراند. ولادتش به سال 170 هجرى يعنى در همان شبى كه پدرش به خلافت رسيد، رخ داد.
در گذشتش به سال 218 هجرى بود.
فضل بن سهل مربى وى بود كه به ذوالرئاستين شهرت داشت و بعد هم وزير خود ماءمون گرديد.
فرمانده كل قوايش طاهر بن حسين ذواليمينين بود.
خصوصيات ماءمون
زندگيش سراسر كوشش و فعاليت و خالى از تنعم بود، درست برعكس ‍ برادرش امين كه در آغوش زبيده ، پرورش يافته بود. هر كس زبيده را بشناسد در مى يابد كه تا چه حد بايد زندگى امين غرق در خوشگذرانى و تفريح بوده باشد. ماءمون مانند برادرش اصالتى چندان براى خود احساس نمى كرد و نه تنها مطمئن به آينده خويش نبود بلكه برعكس ، اين نكته را مسلم مى پنداشت كه عباسيان به خلافت و حكومت او تن در نخواهند داد. از اينرو، خود را فاقد هرگونه پايگاهى كه بدان تكيه كند، مى ديد، و به همين دليل آستين همت بالا زد و براى آينده اش به برنامه ريزى پرداخت . ماءمون خطوط آينده خود را از لحظه اى تعيين كرد كه به موقعيت خود پى برد و دانست كه برادرش امين از مزايايى برخوردار است كه دست وى از آنها كوتاه است .
او از اشتباههاى امين نيز پند آموخت . مثلا فضل با مشاهده امين كه به لهو و لعب خود را سرگرم ساخته بود، به ماءمون مى گفت كه تو پارسايى و ديندارى و رفتار نيكو از خود بروز بده ، و ماءمون نيز همينگونه مى كرد. هر بار كه امين حركت سستى را آغاز مى كرد، ماءمون آن حركت را با جديت در پيش مى گرفت (167).
از اينجا ما به راز نامه اى كه ماءمون براى عباسيان نوشته بود، پى مى بريم و مى فهميم كه به چه دليل او خود را به صورت يك پندگوى پرهيزگار جلوه داده و نامه خود را در هاله اى از تقوى و پارسايى فرو برده بود! از اين نامه بيميلى نسبت به دنيا، مقيد بودن به احكام و آموزشهاى دينى مى بارد! ماءمون با نگاشتن اين نامه مى خواست عباسيان را توجه دهد به اينكه او از قماشى برتر از قماش امين است .
گفته هايى درباره ماءمون
بهر حال ، ماءمون در علوم و فنون مختلف تبحر يافت و بر همگنان خويش ‍ و حتى بر تمام عباسيان ، برترى يافت .
برخى از آنان مى گفتند: ((در ميان عباسيان كسى دانشمندتر از ماءمون نبود))(168).
ابن نديم درباره اش چنين گفته : ((آگاهتر از همه خلفا نسبت به فقه و كلام بود))(169).
محمد فريد وجدى نيز گفته : ((بعد از خلفاى راشدين كسى با كفايت تر از ماءمون نيامد))(170).
از حضرت على (ع ) نيز نقل شده كه روزى درباره بنى عباس سخن مى گفت ، تا بدينجا رسيد كه فرمود: ((هفتمى از همه شان دانشمندتر خواهد بود))(171).
سيوطى ، ابن تغرى بردى ، و ابن شاكر كتبى نيز ماءمون را چنين ستوده اند:
((بهترين مرد بنى عباس بود به لحاظ دورانديشى ، اراده ، بردبارى ، دانش ، زيركى ، هيبت ، شجاعت ، سيادت ، فتوت ، هر چند همه اين صفات را اعتقادش به خلق قرآن لكه دار نموده بود(172). در ميان عباسيان كسى دانشمندتر از او به مقام خلافت نرسيد.....))(173)
پدر ماءمون نيز خود به برترى وى بر برادرش امين شهادت داده و گفته بود: ((..... تصميم گرفته ام ولايتعهدى را تصحيح كنم و به دست كسى بسپارم كه بيشترين رفتارش را مى پسندم و خط مشيش را مى ستايم ، به حسن سياستش اطمينان دارم ، از ضعف و سستيش آسوده خاطرم ، و او كسى جز عبدالله نمى باشد. اما بنى عباس به پيروى از هواى نفس خويش ، محمد را مى طلبند، چه در او يك پارچه متابعت از خواهش هاى نفسانى است ، دستش به اسراف باز است ، زنان و كنيزكان در راءى او شريك و مؤ ثر واقع مى شوند. در حالى كه عبدالله شيوه اى پسنديده و راءيى اصيل داشته براى چنين امرى بزرگ قابل اطمينان است . اگر به عبدالله روى برم ، بنى هاشم (يعنى عباسيان ) را به خشم خواهم آورد؛ و اگر اين مقام را تنها به دست محمد بسپارم ، از تباهى اى كه بر سر ملت خواهد آورد، ايمن نيستم .....))(174)
رشيد همچنين مى گفت : ((در عبدالله دورانديشى منصور، عبادت مهدى و بزرگى هادى را مى بينم ، ولى من محمد را بر او پيش انداختم در حالى كه مى دانستم محمد تابع هواى نفسش است ، هر چه به دست مى آورد به اسراف از كف مى بازد، زنان و كنيزان را در تصميمهاى خويش ‍ شركت مى دهد. اگر ام جعفر يعنى زبيده نبود و بنى هاشم هم اصرار نمى داشتند، حتما عبدالله را بر او مقدم مى داشتم .....))(175)
كوتاه سخن آنكه هر كه از مورخان يا ديگرى به شرح حال ماءمون پرداخته ، برتريش را تصديق و او را تنها مرد ارزنده ميان خلفاى عباسى معرفى كرده است .
آنچه براى ما در اينجا مهم است همين نگرش كوتاه بر زندگى وى مى باشد تا به اجمال زيركى و سياست و تدبير نيكويش را به خاطر آوريم . ديگر نيازى به كنجكاوى در شرح احوالش نداريم كه اين خود با هدف نگارش اين كتاب سازگار نمى آيد.
البته در فصلهاى بعدى باز هم درباره ماءمون سخن خواهيم راند، البته تا جايى كه به موضوع كتاب ارتباط يابد.
آرزوهاى ماءمون و رنجهايش
عباسيان از ماءمون خشنود نبودند!!
از نظر مورخان جاى هيچ ترديد نيست كه ماءمون بمراتب از امين شايسته و سزاوارتر به امر خلافت بود(176). ما حتى اعترافى از خود رشيد نيز در اين باره نقل كرديم و ديديم چگونه با اين وصف براى گزينش امين دو عذر مى آورد: يكى آنكه عباسيان خليفه شدن ماءمون را نمى پذيرند، هر چند به لحاظ سن ، فضل و زيركى اين شايستگى را دارد. ديگر آنكه مى گفت : ((عباسيان بخاطر پيروى از هواى نفس خويش امين را بيشتر مى پسندند، چه در نهاد او چنين و چنان مى گذرد....)) تا آنكه گفت : ((اگر به فرزندم عبدالله تمايل كنم ، بنى هاشم را به خشم خواهم آورد، و اگر خلافت را به دست محمد بسپارم از تباهيى كه بر سر ملت خواهد آورد، ايمن نيستم .....)) همچنين مى گفت : ((اگر ام جعفر (يعنى زبيده ) نبود و بنى هاشم نيز به او (يعنى امين ) راغب نبودند، بيشك عبدالله را مقدم مى داشتم .....))
ماءمون نيز در پايان نامه خود خطاب به عباسيان مطالبى به اين شرح بازگو كرده : ((اما اينكه نوشته ايد در قلمرو حكومت من ناراحتيهايى تحمل كرده ايد، بجان خودم سوگند كه اين جز از ناحيه خودتان نبوده . زيرا شما از امين پشتيبانى مى كرديد و به او تمايل داشتيد، آنگاه چون من او را بكشتم شما گروه گروه پراكنده شديد، گاهى از پى ابن ابى خالد افتاديد، گاهى از اعرابى پيروى كرديد، زمانى ابن شكله را اطاعت كرديد و بعد هم از هر كسى كه به روى من شمشير مى كشيد طرفدارى مى نموديد. اگر عادتم بخشش و در سرشتم روح گذشت نبود، احدى از شما را بر روى زمين زنده نمى گذاشتم ، چه خون همگى شما حلال است .....))
بزودى از فضل بن سهل عباراتى نقل خواهيم كرد كه از جمله به ماءمون گفته بود: ((..... فرزندان پدرت با تو و با افراد خانواده ات دشمنند.....))
از اينگونه متون تاريخى بسيار است كه همه دلالت بر موضع منفى عباسيان در برابر ماءمون و نظر موافقشان نسبت به برادرش امين ، دارند.
راز نارضايتى عباسيان از ماءمون چه بود؟ آخر چرا برادرش امين را بر او، كه بسى شايسته تر و لايقتر براى خلافت بود، ترجيح مى دادند؟
براى پاسخ به اين سئوال مى كوشيم تا با مراجعه به متون تاريخى ، حقيقت جريان را دريابيم .
شايد راز روگردانى عباسيان از ماءمون آن بود كه مى ديدند برادرش امين يك عباسى اصيل به شمار مى رود. پدرش هارون و مادرش زبيده بود. زبيده خود يك هاشمى و هم نوه منصور بود(177). او بزرگترين زن عباسى بطور اطلاق به شمار مى رفت .
امين در دامان فضل بن يحيى برمكى ، برادر رضاعى رشيد و متنفذترين مرد در دربار وى ، پرورش يافته و فضل بن ربيع نيز متصدى امورش گشته بود؛ مرد عربى كه جدش آزاد شده عثمان بود و در مهرورزيش نسبت به عباسيان ، كسى ترديد نداشت .
اما ماءمون در دامان جعفر بن يحيى پرورش يافت كه نفوذش بمراتب كمتر از برادرش فضل ، مى بود.
اما مربيش و كسى كه امورش را تصدى مى كرد، مردى بود كه عباسيان به هيچ وجه دل خوشى از او نداشتند، چه متهم بود به اينكه مايل به علويان است . ميان وى و مربى امين ، فضل بن ربيع ، هم كينه بسيار سختى وجود داشت . اين شخص همان كسى بود كه بعدا وزير و همه كاره ماءمون گرديد، يعنى فضل بن سهل فارسى . عباسيان از ايرانيان مى ترسيدند و از دستشان به ستوه آمده بودند، از اينرو بزودى جاى آنها را در دستگاه خود به تركان و ديگران واگذار كردند.
مادر ماءمون ، يك زن خراسانى و غير عرب بود كه در روزهاى نخستين وضع حملش ، از دنيا چشم فرو بست . ولى حتى اگر زنده مى ماند هرگز ياراى رقابت با زبيده را نمى داشت . كنيزى بسيار زشت و كثيف بود كه در آشپزخانه رشيد خدمت مى كرد. اگر بگوييم مرگ اين زن به سود ماءمون بود، از حقيقت فرا نرفته ايم . بيچاره آنقدر در نظر مردمان خوار و بى مايه مى نمود كه ماءمون را به وجود او سرزنش مى كردند.
در اشعار زير مى بينيم چگونه امين برادر خود را در مورد مادرش سرزنش ‍ مى كند:
((هنگامى كه مردان به فضل خويش سر بر مى افرازند
((تو بر جا منتظر بمان كه هرگز سرافراز نيستى
((خدايت به تو هر چه خواستى عطا كرد
((اما خلافت دلخواهت را نزد ((مراجل )) يافتى
((هر روز با دلى پر اميد بر سر منبر مى روى
((ولى پس از من هرگز بدان دست نخواهى يافت (178).
امين در جاى ديگر دامنه هجو را به فحش و ناسزا مى كشاند و اين در ايام شورشى بود كه ميان آن دو برخاسته بود:
((اى پسر كسى كه به نازلترين قيمت فروخته شد
((در بازار ميان مردم ، و به زيادتر از آن خريدارى نداشت
((در هر نقطه اى از بدن تو كه جاى سر سوزنى باشد
((اثرى از نطفه شخصى در آن يافت مى شود
سپس ماءمون چنين پاسخ داد:
((مادران چيزى جز ظروف و پذيرنده
((وديعه نيستند، و كنيزان نيز اين منظور را بسند
((چه بسا زن تازى كه نتواند فرزند نجيبى بياورد
((و چه بسا كنيز پارسى كه در كلبه اش نجيبى زاييده شود(179).
موقعيت برتر امين
پس از ذكر مطالب فوق ، اكنون لازم است برترى موقعيت امين را نسبت به برادرش ماءمون خاطرنشان كنيم . امين داراى دارودسته بسيار نيرومند و ياران بسيار قابل اعتمادى بود كه در راه تحكيم قدرتش كار مى كردند. اينها عبارت بودند از داييهايش ، فضل بن يحيى برمكى ، بيشتر برمكيان اگر نگوييم همه شان ، مادرش زبيده ، و بلكه عربها چنانكه توضيح خواهيم داد.
با توجه به اين نكته كه همينان بودند شخصيتهاى با نفوذى كه رشيد را تحت تاءثير قرار مى دادند، و نقشى بزرگ در تعيين سياست دولت داشتند، ديگر طبيعى مى نمايد كه رشيد در برابر نيروى آنان اظهار ضعف كند و در نتيجه اطاعت از آنان مجبور شود كه مقام ولايتعهدى را به فرزند كوچكتر خود، يعنى امين ، بسپارد و فرزند بزرگتر خود ماءمون را رها كرده و فقط او را وليعهد دوم پس از فرزند كوچكترش اعلام كند.
شايد اين حس گروه گرايى و تعصب بنى هاشم و همچنين بزرگى مقام عيسى بن جعفر بود كه نقش مهم خود را در پيش انداختن ولايتعهدى امين باز مى كرد(180). در اين ماجرا نقش اصلى در دست زبيده بود كه اين موضوع را به سود فرزند خود تمام كرد(181).
مورخان براى ما چنين مى نگارند: عيسى بن جعفر بن منصور، دايى امين ، نزد فضل بن يحيى آمد و اين در حالى بود كه او لشگرى را به سوى خراسان رهبرى مى كرد. عيسى به او گفت : ((ترا به خدا سوگند مى دهم كه در مورد بيعت براى خواهرزاده من كار كن ، چه او فرزند تست ، و خلافتش به سود تو خواهد بود. خواهرم زبيده از تو همين را مى خواهد)) فضل نيز به او قول مساعد داد، و پس از پيروزى بر شورشگران و فرماندهانش براى محمد بيعت گرفت (182)، و اين برغم آن بود كه ماءمون شش ماه و به قولى يك ماه از او بزرگتر بود.
در اين هنگام ، ديگر رشيد در برابر امر واقع شده قرار گرفت . زيرا كسى كه اقدام به اين امر كرد، همين شخص بود كه آنقدر از نفوذ و قدرت برخوردار بود كه ممكن نبود حرفش را رد كرد. وى آن چنان خدمات برجسته اى ارائه داده بود و برگهاى برنده و درخشانى در اختيار داشت كه براى رشيد يا ديگرى امكان نداشت آنها را انكار كند و يا ناديده شان بگيرد.
ملاحظه كرديد كه چگونه عيسى بن جعفر تقاضاى خواهرش زبيده را براى فضل عنوان مى كند و مى گويد كه او خواسته تا حتما در اين باره اقدام بشود. زبيده نزد عباسيان حرمتى بزرگ و نفوذى گسترده و بر رشيد نيز تسلطى بسيار داشت . همين زبيده بود كه برمكيان را تشويق مى كرد تا به منظور بقاى سلطنت و دوام حكومت عباسيان ، در كنار ايشان باشند. اين معنا بخوبى از گفتار عيسى بر مى آيد كه به فضل گفته بود: ((او فرزند خود تست و خلافتش به سود تو مى باشد)). پس فضل در انجام كارى كه از او خواسته شده بود، دليل قانع كننده اى در جهت مصالح خويش و برمكيان داشت . اين كار نقش تعيين كننده اى نيز براى آينده برمكيان در زمينه حكومت عباسيان ، در بر مى داشت .
كلام نقل شده از عيسى روشنگر اهميت نقش زبيده نيز مى باشد، و ما را بدين نكته توجه مى دهد كه چگونه اين زن نفوذ خود را به كار برد تا دولتيان را به مقدم شمردن امين بر ماءمون ، قانع گرداند. بعلاوه ، او دائما رشيد را نيز بر ولايتعهدى امين ترغيب مى نمود(183)، آنهم به گونه اى كه خود رشيد مى گفت : ((اگر ام جعفر (يعنى زبيده ) و تمايل بنى هاشم نبود بيشك عبدالله را (بر امين ) ترجيح مى دادم )).
افزون بر همه اينها، ما هرگز بعيد نمى دانيم كه زبيده براى تضمين ولايتعهدى براى فرزند خويش ، از اموال خويش نيز در اين راه استفاده كرده باشد. سخن فضل بن سهل دلالت بر اين مطلب دارد كه به ماءمون مى گفت : ((او فرزند زبيده است ، دائيهايش بنى هاشمند، و زبيده و اموالش ....))
گذشته از اين ، با توجه به نقشى كه مساءله نسب در انديشه عربها دارد، رشيد به احتمال قوى برترى امين بر ماءمون را بدين لحاظ نيز مورد نظر داشته است . برخى از مورخان اين مطلب را به اين عبارت بيان كرده اند: ((در سال 176، رشيد پيمان ولايتعهدى را براى ماءمون پس از برادرش ‍ امين بست .... ماءمون از لحاظ سنى يك ماه بزرگتر از امين بود. اما امين زاده زبيده دختر جعفر از زنان هاشمى بود، در حالى كه ماءمون از كنيزى به نام ((مراجل )) زاده شده و او نيز در ايام نقاهت پس از زايمان درگذشته بود.....))(184)
كوششهاى رشيد به نفع ماءمون
از مطالب پيش موضعگيرى عباسيان ، افراد خانواده ماءمون و رجال مملكت را در برابر وى دانستيم و ديديم كه تا چه حد برادرش امين از موقعيت نيرومندترى برخوردار بود. براى ماءمون هرگز نظير مزاياى برادرش وجود نداشت .
با اينهمه ، رشيد بخوبى به حقيقت امر آگاه بود و مى كوشيد تا بهره او از خلافت پايمال نشود، لذا او را پس از برادرش امين ، وليعهد نموده بود. در اين باره پيمانها و اسنادى هم تنظيم كرد كه همراه با گواهى گواهان آنها را در داخل كعبه آويزان كرد. جز رشيد، خليفه ديگرى نمى شناسيم كه اينگونه با وليعهدهاى خود رفتار كرده باشد، در حالى كه خلفاى ديگر نيز بيعت ولايتعهدى را براى چند نفر مى گرفتند.
رشيد همچنين به طرق ديگرى مى كوشيد تا موقعيت ماءمون را تحكيم كند، چه از سوى امين عليه او وحشت احساس مى كرد. از اين رو مى بينيم كه بارها بيعت را برايش تجديد مى كرد، او را به شئون جنگى وارد مى ساخت ، ولى امين را به كارهاى صلح آميز مى گماشت (185).
برغم همه كوششهاى رشيد، موقعيت ماءمون همچنان مورد تهديد بود و همه نيز اين را به خوبى درك مى كردند. چگونه مردم اين مطلب را درك نكرده باشند، در حالى كه امين پس از دريافت پيمانها و اسناد ولايتعهدى و اداى مراسم سوگند تصريح كرده بود كه در اندرون خويش خيانت نسبت به برادر خويش ماءمون ، مى پروراند(186).
بسيارى بر اين گمان بودند كه كار خلافت سامان نمى پذيرد، چه معتقد بودند كه رشيد ميان فرزندان خود تخم دشمنى و نفاق و تفرقه پراكنده و هر يك را سهم و بهره اى بخشيده كه سرانجام اين كارها براى ملت گران تمام مى شود.
در اينصورت ، ديگر طبيعى بود كه ماءمون و دارودسته اش موقعيت خود را در معرض تهديد ببينند. امين در دل خيانت نسبت به او مى پروراند. هنگامى كه رشيد عازم خراسان شده بود، ماءمون را دستور داد كه در بغداد بماند. در اين هنگام فضل بن سهل به وى گفت : ((تو نمى دانى كه بر سر رشيد چه خواهد آمد، خراسان قلمرو تست ، امين را بر تو ترجيح داده اند، حال ساده ترين كارى كه او مى تواند در حق تو كند اينست كه از ولايتعهدى عزلت نمايد؛ امين فرزند زبيده است ، دائيهايش از بنى هاشمند، و زبيده و اموالش ......))(187)
رشيد نيز در اضطراب است
رشيد خود صراحتا وحشت خويش را كه از سوى امين عليه ماءمون احساس كرده بود، باز گفته بود. هنگامى كه زبيده او را سرزنش كرد كه چرا زرادخانه را در اختيار ماءمون قرار داده ، گفت : ((من از فرزندت بر جان عبدالله بيم دارم ، ولى از سوى عبدالله بر فرزندت در صورت بيعت بيمى ندارم ....))(188)
علاوه بر اين ، رشيد سخنان ديگرى نيز در همين مقوله گفته بود كه در پيش ‍ نقل كرديم و در اينجا ديگر تكرار نمى كنيم .
بهر حال ، حقيقتى كه قابل انكار نيست اينكه رشيد در ولايتعهدى از جهات مختلفى در بن بست قرار گرفته بود. او بخوبى احساس مى كرد كه آنچه بر او تحميل شده به زودى دستخوش اضمحلال مى گردد. و اين احساس او را به گونه اى مى آزرد.
تكيه گاه ماءمون چه بود؟
پدرش مقام دوم را برايش پس از امين تضمين كرده بود. ولى اين البته براى خود ماءمون هيچگونه اطمينانى نسبت به آينده اش در مساءله حكومت ايجاد نمى كرد، چه او نمى توانست از سوى برادر و فرزندان عباسى پدرش مطمئن باشد كه روزى پيمان شكنى نكنند. بنابراين ، آيا ماءمون مى توانست در صورت به خطر افتادن موقعيتش ، بر ديگران تكيه كند؟ آنان چه كسانى مى توانند بود؟ اينان در حال حاضر چه رابطه اى با او دارند؟ ماءمون چگونه مى تواند به حكومت و قدرت دست يابد؟ و در صورت دستيابى ، چگونه بايد پايه هاى آن را تحكيم كند؟!
اينها سئوالهايى بود كه پيوسته بر ماءمون عرضه مى شد، و او مى بايست با نهايت دقت ، هشيارى و توجه پاسخ آنها را بجويد. آنگاه حركت خود را هماهنگ با اين پاسخ شروع كند.
اكنون موضع گروههاى مختلف را در برابر ماءمون از نظر مى گذرانيم تا ببينيم او در ميان كداميك از آنها ممكن بود تكيه گاهى براى خويشتن پيدا كند، تا به هنگام خطرها و مبارزه طلبيهايى كه انتظارشان مى رفت هم عليه خودش و هم عليه حكومتش به مقابله برخيزد.
موضع علويان در برابر ماءمون