زندگى سياسى هشتمين امام
حضرت على بن موسى الرضا (ع )

جعفر مرتضى حسينى
مترجم : دكتر سيد خليل خليليان

- ۷ -


2 نامه براى جلب اطمينان امام به اين موضوع پرداخته كه ماجراى وليعهدى وى يك بازى ماءمونى نبوده ، بلكه نتيجه كوششهاى فضل بوده و جايى براى نگرانى هرگز وجود ندارد. در هر صورت ، اين تضمينى بود كه از سوى وى و ماءمون گرفته شده و ديگر هيچگونه مقاومت و ممانعتى از سوى امام فايده ندارد.
3 در نامه مزبور جمله ها و الفاظ به گونه اى انتخاب شده كه خوشايند ذوق امام (ع ) باشد، يعنى با عقايد دينى و شيعى او هماهنگ آمده و در ضمن عقايد شايع ميان مردم را كه خلافت پيغمبر را حق عباسيان مى دانستند، نقض نمى كند.
آنگاه فضل كوشيده تا به امام اين نكته را بقبولاند كه هر چند او و ماءمون تصميم به ولايتعهديش گرفته اند ولى ديدگاه هر يك با ديگرى متفاوت است . فضل مدعى است كه : ((راز اين وليعهدى اين است كه تو فرزند رسول خدا، ره يافته و شايسته پيشوايى هستى . در اين كار حق خودت به تو پس داده مى شود. اما به نظر ماءمون ، تو شريك در خلافت او بوده ، به لحاظ نسب برادرش هستى و از همه مردم به آنچه او در اختيار دارد، سزاوارترى )).
با اين عبارات سهل مى كوشيد تا محبت و اطمينان امام را نسبت به خود جلب كند.
4 در پايان ، از امام مى خواهد كه بمجرد خواندن نامه آن را بر زمين نگذارد مگر آنكه رهسپار مقر ماءمون گردد و اين را به دليل حفظ مصالح ملت تاءكيد مى كند. وى چنين باور داشت كه اگر پاى مصالح ملت را به ميان بكشد، امام قبول وليعهدى را وظيفه خود دانسته ، لحظه اى درنگ نمى كند.
چند نكته مهم
اكنون پيش از بررسى علل بيعت بايد چند نكته مهم را از نظر بگذرانيم :
الف طبيعى است كه چنين اقدامى از سوى ماءمون خشم عباسيان را برمى انگيخت ؛ كسانى كه از پيش تخم كينه مى كاشتند و برادرش امين را بر ضد او حمايت مى كردند. در برافروختگيشان همين بس كه از شنيدن اين خبر صاعقه آسا حاضر شدند فرد دون همتى همچون ابراهيم بن شكلة آوازه خوان ، بر ايشان خليفه بشود. آنها فرد باكفايتى نداشتند كه بازيهاى سياست و زيركى و نيرنگى دولتمردان را بتواند درك كند.
ب ولى از اينهمه وحشت چه سود اگر خلافت بكلى از ميانشان رخت بر مى بست و خونهايشان نيز پيوسته بر زمين ريخته مى شد. ماءمون در نامه خود به عباسيان اين نكته را چنين بيان داشته : ((علت اينكه خواستم براى على بن موسى بيعت بگيرم ، گذشته از لياقت ذاتى وى اين بود كه خواستم با ايجاد دوستى بين خود و ايشان ، خونهاى شما حفظ شده و حمايتتان كرده باشم ....))
شبيه اين مطلب در اصل سند ولايتعهدى نيز بيان شده است .
بنابراين ، آنان مى بايد كمتر خشمناك مى شدند، چه در پايان كار حتما خوشحالى فراوان مى يافتند، يعنى آنگاه كه به حقيقت امر پى برده مى فهميدند كه بازى ماءمون بخاطر ابقاى عباسيان بر تخت حكمرانى و نابود ساختن بزرگترين دشمنشان مى بود. شگردى كه ماءمون برگزيده بود به مراتب از برخورد مسلحانه اش با دشمن سودمندتر بود.
ج حق آن است كه بگوييم انتخاب امام رضا از سوى ماءمون بعنوان وليعهد، شگرد موفقيت آميزى بود. بعدا اين موضوع را توضيح مى دهيم . اين خود دليل بر زيركى و تدبير ماءمون بود كه مى دانست چگونه با مشكلات دست و پنجه نرم كند.
د انتخاب امام براى وليعهدى ، كه جز با تهديد به قتل پذيرفته نشد، در ابتداى امر مشكلات و دردسرى بزرگ براى ماءمون در بر داشت . ولى بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه امام بزرگترين منبع خطر برايش بشمار مى آمد كه در ميان طبقات مختلف از امت اسلامى نفوذ بسيارى داشت .
ماءمون هرگز چنين انتخابى نكرد مگر پس از آنكه مطمئن گرديد كه خلافت در خانواده خودش باقى مى ماند. امام (ع ) بيست و دو سال از او بزرگتر بود و اين خود يكى از دلايل اطمينانش به اين امر بود كه در صورت جريان طبيعى امور و مصون ماندن خليفه از توطئه ها و سوء قصدها، بعيد مى نمود كه وليعهد چنانى روزى به خلافت دست يابد.
ه بنابراين ، آنچه كه او اقدام كرده بود هرگز انتظارش نمى رفت ، چه او برادر خود را به خاطر خلافت به قتل رسانده و خود نيز از دشمنان اهلبيت به شمار مى رفت . لذا نياز به آن داشت كه صدق و اخلاص خود را اثبات كند و براى اين منظور دست به انجام چند كار بزند:
نخست آنكه جامه سياه را كه شعار عباسيان بود، از تن بدر آورد و جامه سبز پوشيد. سبز شعار علويان بود كه مى گفتند، لباس اهل بهشت سبز است .(225) البته دوران اين تظاهر با درگذشت امام رضا بسر رسيد و ماءمون چون به بغداد بازگشت ، پس از گذشت هشت روز، به قول بيشتر مورخان ، و يا سه ماه مجددا جامه سياه را به تن كرد.
دوم آنكه دستور داد به نام امام رضا (ع ) سكه بزنند.
سوم آنكه دختر خود را برغم آنكه چهل سال از امام (ع ) كوچكتر بود، به زناشويى وى در آورد. همچنين دختر ديگرش را به همسرى امام جواد درآورد كه هنوز صغير و طفل هفت ساله اى بود(226).
شايد هم هدف از اين ازدواجها گماشتن ماءموران داخلى بر خانواده امام مى بود و اين زنان مى توانستند وسيله نابودى امام نيز واقع بشوند، چنانكه در مورد امام جواد همسرش بود كه او را مسموم ساخت . ماءمون مى خواست همين نقش را درباره وزيرش فضل بن سهل نيز اجرا كند، يعنى دخترش را به او تزويج كند ولى هر چه كرد، فضل زير بار نرفت .
چهارم آنكه ، بظاهر براى امام بسيار احترام و تجليل قايل مى شد و علويان را نيز بسى اكرام مى نمود، وى خودش مى گفت كه اينها نشانه سياست و زيركى اوست و منظورى جز رسيدن به هدفهاى سياسى ندارد.
و ماءمون در تمام اين جريانها مطمئن بود كه هيچكدام از آنها حتى بيعت به نفع امام به زيان وى تمام نمى شود. چه مصمم شده بود كه به شيوه هاى خاص خود طى يك نقشه دراز مدت ، امام را كم كم از صحنه بيرون براند. خود او تصريح كرده بود كه مى خواهد طورى گام بردارد كه امام را در نظر مردم بى لياقت براى امر خلافت جلوه دهد. بعدا در اين باره سخن خواهيم داشت .
هدفهاى ماءمون از بيعت
چشمداشت ماءمون از گرفتن بيعت براى ولايتعهدى امام رضا (ع ) تاءمين هدفهايى بود كه به اجمال ذيلا بيان مى گردد:
نخستين هدف
احساس ايمنى از خطرى كه او را از سوى شخصيت امام رضا (ع ) تهديد مى كرد. شخصيتى نادر كه نوشته هاى علميش در شرق و غرب نفوذ فراوان داشت و نزد خاص و عام به اعتراف ماءمون از همه محبوبتر بود. در صورت وليعهدى ، او ديگر نمى توانست مردم را به شورش يا هرگونه حركت ديگرى بر ضد حكومت ، دعوت كند.
هدف دوم
شخصيت امام بايد تحت كنترل دقيق وى قرار گيرد، و از نزديك هم از داخل و هم از خارج اين كنترل بر او اعمال گردد، تا آنكه كم كم راه براى نابود ساختن وى به شيوه هاى مخصوصى هموار شود. مثلا همانگونه كه گفتيم يكى از انگيزه هاى ماءمون در تزويج دخترش اين بود كه در زندگى داخلى امام مراقبى را بگمارد كه هم مورد اطمينان او باشد و هم جلب اعتماد بنمايد.
افزون بر اين ، چشمهاى ديگرى نيز از سوى ماءمون براى مراقبت امام رضا گماشته شده بودند كه تمام حركات و اعمال وى را گزارش مى كردند. يكى از آنها ((هشام بن ابراهيم راشدى )) بود كه از نزديكان امام به شمار رفته ، كارهايش همه به دست وى انجام مى گرفت . ولى هنگامى كه امام را به مرو بردند، هشام با ذوالرئاستين و ماءمون تماس گرفت و موقعيت ويژه خود را به آنان عرضه كرد. ماءمون نيز او را بعنوان دربان امام قرار داد. از آن پس تنها كسى مى توانست امام را ملاقات كند كه هشام مى خواست . در نتيجه ، دوستان امام كمتر به او دسترسى پيدا مى كردند....))(227).
هدف سوم
ماءمون مى خواست امام چنان به او نزديكى پيدا كند كه براحتى بتواند او را از زندگى اجتماعى محروم ساخته ، مردم را از او دور بگرداند. تا آنان تحت تاءثير نيروى شخصيت امام ، علم ، حكمت و درايتش قرار نگيرند.
از اين مهمتر آنكه ماءمون مى خواست امام را از شيعيان و دوستانش نيز جدا سازد تا با قطع رابطه شان با او به پراكندگى افتند و ديگر نتوانند دستورهاى امام را دريافت نمايند.
هدف چهارم
همزمان با آنكه ماءمون مى خواست خود را در پناه وجود امام از خشم و انتقام مردم عليه بنى عباس مصون بدارد، همچنين مى خواست از احساسات مردم نسبت به اهلبيت كه پس از برافروختن شعله جنگ بين او و برادرش پيوسته رو به تزايد نهاده بود نيز به نفع خويشتن و در راه مصالح حكومت عباسى ، بهره بردارى كند.
به ديگر سخن ، ماءمون از اين بازى مى خواست پايگاهى نيرومند و گسترده و ملى براى خود كسب كند. او چنين مى پنداشت كه به همان اندازه كه شخصيت امام از تاءييد و نفوذ و نيرومندى برخوردار بود، حكومت وى نيز مى توانست با اتصال به او در ميان مردم جا باز كند.
دكتر شيبى مى نويسد: ((امام رضا پس از وليعهد شدن ديگر تنها پيشواى شيعيان نبود، بلكه اهل سنت ، زيديه و ديگر فرقه هاى متخاصم شيعه ، همه بر امامت و رهبرى وى اتفاق كردند))(228).
هدف پنجم
نظام حكومتى در آن ايام نياز به شخصيتى داشت كه عموم مردم را با خشنودى به سوى خود جلب كند. در برابر آن افراد كم لياقت و چاپلوسى كه بر سر خوان حكومت عباسى فقط به منظور طلب شهرت و طمع مال گرد آمده بودند و حال و مآلشان بر همگان روشن بود، وجود چنان شخصيتى عظيم يك نياز مبرم بود. بويژه آنكه به لحاظ منطق در برابر هجوم علماى ساير اديان با شكست مواجه مى شدند. هنگام بروز ضعف و پراكندگى در دستگاه دولتى ، متفكران ساير اديان بر فعاليت خود بسى افزوده بودند.
بنابراين ، حكومت در آن ايام به دانشمندان لايق و آزادانديش نياز داشت نه به يك مشت آدم چاپلوس و خشك و تهى مغز. لذا مى بينيم كه اصحاب حديث متحجر را از خود مى راند، و برعكس ، معتزليانى چون ((بشر مريسى )) و ((ابوالهذيل علاف )) را به خويشتن جذب مى كرد. با اين همه ، تنها شخصيت علمى كه درباره برترى علميش تواءم با تقوا و فضيلت ، كسى ترديد نداشت امام رضا (ع ) بود. اين را خود ماءمون نيز اعتراف كرده بود. بنابراين ، حكومت به وى بيش از هر شخصيت ديگرى احساس نياز مى كرد.
هدف ششم
اوضاع پر آشوب آن زمان كه آشوب و بلوا و شورشها از هر سو مردم را فرا گرفته بود، ايجاب مى كرد كه ذهن آن را به طرقى از حقيقت آنچه كه در متن جامعه مى گذرد، منصرف گردانند. تا بدين وسيله و با توجه به رويدادهاى مهم مشكلات حكومت و ملت كمتر احساس شود.
هدف هفتم
بنابر آنچه كه گفته شد ديگر براى ماءمون طبيعى بود كه مدعى شود چنانكه در سند ولايتعهدى مدعى شده كه هدف از تمام كارها و اقداماتش چيزى غير از خير امت و مصالح مسلمانان نبوده . حتى در كشتن برادرش نمى خواسته فقط به رياست و حكومت دست يابد، بلكه بيشتر هدفش تاءمين مصالح عمومى مسلمانان بوده است . دليل بر اين ادعا آن است كه چون خير ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسيان و تسليم آن به بزرگترين دشمن اين خاندان يافت ، هرگز درنگ نكرد و با طيب خاطر، به گفته خويش ، اين عمل را انجام داد. بدين وسيله ، ماءمون كفاره گناه زشت خود را كه قتل برادر بود و بر عباسيان هم بسيار گران تمام مى شد، پرداخت .
با اين عمل رابطه امت را با خلافت استوار كرده اعتمادشان را در اين راه جلب نمود، بگونه اى كه دل و ديده مردم متوجه آن گرديد. مردم بدين امر دل بسته بودند كه دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود.
در نتيجه ، ماءمون با اين شگرد توانسته بود براى هر اقدامى كه در آينده ممكن بود انجام دهد، حمايت مردم را جلب كند هر چند كه آن اقدام ناماءنوس و يا نامعقول جلوه نمايد.
بهر حال ، از آنچه كه گفتيم دو نتيجه به بار مى آيد:
نخست : پس از اين اقدامات از سوى ماءمون ، ديگر منطقى نمى نمود كه اعراب به دليل رفتار پدر يا برادر و يا ساير پيشينيانش باز هم از دست او عصبانى باشند. چه هر كس در گرو عملى است كه خود انجام مى دهد نه ديگرى .
چگونه بر اعراب روا بود كه ماءمون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنكه خلافت را به آنان يعنى به ريشه دارترين خانواده در ميانشان برگرداند، و عملا نشان داد كه جز صلاح و نيكى براى عرب و غير عرب نمى خواهد.
از اين رو، ديگر جاى شگفتى نبود اگر اعراب بيعت با امام رضا را با روحى سرشار از خشنودى پذيرفتند.
دوم : اما ايرانيان ، بويژه اهالى خراسان و كسانى كه شيعه علويان بودند، براى ماءمون ادامه ياريش را تضمين كردند چه او برايشان بزرگترين آرزوها را عملى ساخته و ثابت كرده بود نسبت به شخصى كه محبوبترين انسانها نزد ايشان است ، مهر مى ورزد و اينكه در نظر او فرقى ميان عرب و عجم يا عباسى و غير عباسى وجود ندارد. او فقط به مصالح امت مى انديشد و بس .
هدف هشتم
ماءمون مى خواست با انتخاب امام رضا به وليعهدى خويش ، شعله شورشهاى پى در پى علويان را كه تمام ايالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرو نشاند. براستى همينگونه هم شد، چون پس از انجام بيعت تقريبا ديگر هيچ قيامى صورت نگرفت ، مگر قيام عبدالرحمن بن احمد در يمن ، و تازه انگيزه آن ظلم واليان آن منطقه بود كه به مجرد دادن قول رسيدگى به خواستهايش ، او نيز بر سر جاى خود نشست .
در اينجا چند نكته را هم بايد افزود:
الف : موفقيت ماءمون تنها در فرونشاندن اين شورشها نبود، بلكه اعتماد بسيارى از رهبران و هواخواهانشان را نيز به سوى خود جلب كرد.
ب : به علاوه ، بسيارى از اين رهبران و پيروانشان با ماءمون بيعت هم كردند. اساسا بيشتر مسلمانان كه تا آن زمان مخالف او بودند، از در اطاعت در آمدند. اين خود بدون ترديد يكى از بزرگترين آرزوهاى ماءمون بود.
ج : بيشتر قيامهايى كه بر ضد ماءمون صورت مى گرفت ، از سوى اولاد حسن بود، به ويژه آنانى كه آيين زيديه را پذيرفته بودند. لذا او مى خواست كه در برابر ايشان ايستادگى كرده ، براى هميشه خود و آيينشان را به نابودى كشاند.
در آن زمان ، مذهب زيديه بسيار رواج پيدا كرده بود و هر روز نيز دامنه اش ‍ گسترده تر مى شد. شورشگران زيدى نفوذ فراوانى در ميان مردم داشتند، به طوريكه حتى مهدى يك نفر زيدى را به نام يعقوب بن داود، به وزارت خود گماشته و تمام امور خلافتش را به دست وى داده بود.(229 )
مورخان اين مطلب را به صراحت نوشته اند كه اصحاب حديث همگى همراه با ابراهيم بن عبدالله بن حسن قيام كرده و يا فتوا به همياريش در اين قيام داده بودند(230).
بهر حال ، چيزى كه براى ماءمون مهم بود تار و مار كردن زيديه و در هم شكستن شوكت و ارجشان ، از طريق اخذ بيعت با امام رضا (ع ) بود. او حتى با دادن لقب ((رضا)) به امام قصد خلع شعار از آنان را كرده بود كه پيوسته از آغاز دعوت و قيام خويش فرياد برآورده ، مى گفتند: ((رضا و خشنودى خاندان محمد))(231). در برابر اين اشعار، ماءمون به امام لقب رضا را داد تا به همه بفهماند كه اكنون رضاى خاندان محمد به دست وى تحقق يافته و از اين پس ديگر هرگونه دعوتى در اين زمينه خالى از محتواست . بدينوسيله بود كه ماءمون ضربه بزرگى به زيديه فرود آورد.
هدف نهم
پذيرفتن وليعهدى از سوى امام رضا (ع ) پيروزى ديگرى هم براى ماءمون به ارمغان آورد. آن اينكه بدينوسيله توانست از سوى علويان اعتراف بگيرد كه حكومت عباسيان از مشروعيت برخوردار است . اين موضوع را ماءمون نيز خود به صراحت گفته بود: ((ما او را وليعهد خود قرار داديم تا.... ملك و خلافت را براى ما اعتراف كند.....))
جنبه منفى اين اعتراف از نظر ماءمون آن بود كه امام رضا (ع ) با پذيرفتن اين مقام اقرار مى كرد كه خلافت هرگز به تنهايى براى او نيست و نه براى علويان بدون مشاركت ديگران . بنابراين ، ماءمون ديگر خوب مى توانست با همان سلاحى كه علويان در دست داشتند، با خودشان مبارزه كند. از آن پس ديگر دشوار بود كه كسى دعوت به يك شورش را عليه حكومتى كه اينگونه به مشروعيتش اعتراف شده بود، اجابت كند.
تازه ماءمون به نحوى برداشت كرده بود كه از اين اعتراف منحصر بودن حكومت براى عباسيان را نتيجه بگيرد و براى علويان هرگز بهره اى نبود. وليعهدى امام رضا (ع ) فقط جنبه لطف و گشاده دستى داشت و به انگيزه ايجاد پيوند ميان خاندان عباسى و علوى صورت مى گرفت . هدف آن بود كه زنگار كدورتها از دل مردم بخاطر آنچه كه از سوى رشيد و اسلافش بر سر ايشان آمده بود، زدوده شود.
لازم به تذكر است كه گرفتن اينگونه اعتراف از امام رضا (ع ) بمراتب زيانبارتر و خطرناكتر بود بر جان علويان تا شيوه هاى كشتار و غارت و تبعيدى كه امويان عليه اين خاندان در پيش گرفته بودند.
هدف دهم
ماءمون ، به گمان خود، از امام رضا قانونى بودن اقدامات خود را در مدت ولايتعهدى ، بطور ضمنى تاءييد گرفت ، و همان تصويرى را كه خود مى خواست از حكومت و حاكم در برابر ديدگان مردم قرار داد. وى در تمام محافل تاءكيد مى كرد كه فقط حاكم اوست و اقداماتش نيز چنين و چنان است . ديگر كسى حق نداشت آرزوى حكمران ديگرى بكند حتى اگر به خاندان پيغمبر تعلق مى داشت .
بنابراين ، سكوت امام در برابر اعمال هياءت حاكمه در ايام ولايتعهدى ، بعنوان رضايت و تاءييد وى تلقى مى شد. در آن صورت ، مردم براحتى مى توانستند ماهيت حكومت خود امام يا هر علوى ديگرى كه ممكن بود روزى بر سر كار آيد، پيش خود مجسم كنند. حال اگر قرار است كه شكل و محتوا و اساس يكى باشد و فقط در نام و عنوان اختلافى رخ دهد، مردم چرا خود را به زحمت انداخته دنبال چيزى كه وجود خارجى ندارد، يعنى حكومتى برتر و حكمرانانى دادگسترتر، بگردند.
هدف يازدهم
پس از دستيابى به تمام هدفهايى كه ماءمون از وليعهدى امام رضا (ع ) منظور كرده بود، نوبت به اجراى بخش دوم برنامه جهنميش فرا مى رسيد. آن اينكه آرام آرام و بى آنكه شبهه اى برانگيزد به نابود ساختن علويان از طريق نابودى بزرگترين شخصيت ايشان ، اقدام كند. او بايد اين كار را بكند تا براى هميشه از منشاء خطر و تهديد عليه حكومتش ، رهايى يابد.
ماءمون تصميم گرفت كه نظر مردم را از علويان برگرداند و حس اعتماد و مهرشان را از آنان بزدايد، ولى البته به گونه اى كه احساساتشان را هم جريحه دار نكرده باشد.
اجراى اين هدف از آنجا شروع شد كه ماءمون كوشيد تا امام رضا (ع ) را از موقعيت اجتماعى كه داشت ، ساقط گرداند. كم كم كارى كند كه به مردم بفهماند او شايستگى براى جانشينى وى را ندارد. اين موضوع را ماءمون نزد حميد بن مهران و گروهى از عباسيان به صراحت بازگو كرد.
ماءمون گمان مى كرد كه اگر امام رضا را وليعهد خويش گرداند، همين رويداد به تنهايى كافى خواهد بود تا موقعيت اجتماعى امام در هم بشكند و ارجش پيش مردم فرو بيفتد. زيرا مردم هر چند به زبان نگويند، ولى عملا اين بينش را پيدا مى كنند كه امام با پذيرفتن مقام وليعهدى ثابت كرده كه اهل دنياست . ماءمون مى پنداشت كه اگر وليعهدى را به امام بقبولاند، به شهرت امام لطمه وارد آورده و حس اطمينان مردم را نسبت به وى جريحه دار ساخته است ، چه تفاوت سنى ميان آن دو نيز بسيار بود، يعنى امام بيست و دو سال از ماءمون بزرگتر بود و چون قبول ولايتعهدى را چنان سنى غير طبيعى مى نمود، لذا مردم آن را حمل بر حب مقام و دنياپرستى امام رضا (ع ) مى كردند.
امام رضا (ع ) نيز خود اين نقشه ماءمون را دريافته بود كه در جايى مى گفت : ((.... مى خواهد مردم بگويند: على بن موسى از دنيا روبرگردان نيست ...... مگر نمى بينيد چگونه به طمع خلافت ، ولايت عهد را پذيرفته است ؟!.....)).
موضعگيرى امام در برابر توطئه هاى ماءمون
ديديم چگونه ماءمون از بازيى كه در پيش گرفته بود، هدفى جز تفوق بر مشكلات خويش نداشت . او مى خواست پايه هاى حكومت خويش و خلافت عباسيان را استوار كند. اكنون اين پرسش مطرح است كه در برابر اين بازى ، امام (ع ) چه موضعى اتخاذ كرد؟
آيا عرصه را براى ماءمون فراخ گذاشت تا به آرزوهاى خويش برسد؟
يا او نيز برنامه هايى خاص براى خود داشت و مى كوشيد تا به هدفهايش ‍ دست بيابد؟
حقيقت آن است كه امام (ع ) توانست با پيروى از برنامه خردمندان و رفتار جالب و نمونه خويش ، راه هرگونه فرصت طلبى را بر ماءمون ببندد. ماءمون نيز چنان با ياءس و سرافكندگى روبرو شد كه به ناچار به كشتن امام روى آورد.
در اين باره مطالب گسترده اى در بخش سوم و چهارم خواهيد خواند.
بخش سوم : تشريح موضع امام
پيشنهاد خلافت و امتناع امام (ع )
نگرشى بر تاريخ
در كتابهاى تاريخى چنين مى خوانيم كه ماءمون نخست پيشنهاد خلافت به امام كرد(232)، ولى امام شديدا از پذيرفتن آن خوددارى نمود. مدتها ماءمون مى كوشيد كه امام را به پذيرش اين مقام قانع گرداند، ولى موفق نمى شد. مى گويند اين كوششها به مدت دو ماه در ((مرو)) ادامه يافت كه امام همچنان از پذيرفتن پيشنهاد وى امتناع مى ورزيد(233).
ماءمون به امام مى گفت : ((.. اى فرزند رسول خدا، من به فضيلت ، علم ، زهد، پارسايى و خداپرستيت پى بردم و ديدم كه تو از من به خلافت سزاوارترى ...)).
امام پاسخ داد: ((با پارسايى در دنيا اميد نجات از شر آن را دارم ، با خويشتن دارى از گناهان ، اميد دريافت بهره ها دارم ، و با فروتنى در دنيا مقام عالى نزد خدا مى طلبم .))
ماءمون مى گفت : مى خواهم خود را از خلافت معزول كنم و آن را به تو واگذارم و خود نيز با تو بيعت كنم ؟!
امام پاسخ داد: اگر اين خلافت از آن تست ، پس تو حق ندارى اين جامه خدايى را از تن خود به در آورده بر قامت شخص ديگرى بپوشى ، و اگر خلافت مال تو نيست ، پس چگونه چيزى را كه مال تو نيست ، به من مى بخشايى ؟))(234).
با اينهمه ماءمون گفت : تو ناگزير از پذيرفتن آنى !!
امام پاسخ داد: هرگز اين كار را با طيب خاطر نخواهم كرد..
روزها و روزها ماءمون در متقاعد ساختن امام كوشيد و پيوسته فضل و حسن را به نزدش مى فرستاد و بالاخره هم ماءيوس شد از اينكه امام خلافت را از وى بپذيرد.
روزى ذوالرئاستين ، وزير ماءمون ، در برابر مردم ايستاد و گفت : شگفتا! چه امر شگفت آميزى مى بينم ! مى بينم كه اميرالمؤ منين ماءمون خلافت را به رضا تفويض مى كند، ولى او نمى پذيرد. رضا مى گويد: در من توان اين كار نيست و هرگز نيرويى براى آن ندارم .... من هرگز خلافت را اينگونه ضايع شده نيافتم ))(235).
پذيرفتن وليعهدى با تهديد
تلاش ماءمون براى متقاعد ساختن امام
از كتابهاى تاريخ و روايت چنين بر مى آيد كه ماءمون به راههاى گوناگونى تلاش براى اقناع امام مى كرد. از زمانى كه امام هنوز در مدينه بود اين تلاشها شروع شد و پيوسته ماءمون با وى مكاتبه مى كرد كه آخر هم به نتيجه اى نرسيد.
سپس ((رجاء بن ابى ضحاك )) را كه از خويشان فضل بن سهل بود(236)، ماءمور براى انتقال امام به مرو كرد. امام را برغم عدم تمايل قلبيش به اين شهر آوردند و در آنجا ماءمون دوباره كوششهاى خود را شروع كرد. مدت دو ماه كوشيد و حتى به تصريح يا كنايه امام را به قتل هم تهديد مى كرد، ولى امام هرگز زير بار نرفت . تا سرانجام از هر سو زير فشار قرار گرفت كه آنگاه با نهايت اكراه و در حالى كه از شدت درماندگى مى گريست ، مقام وليعهدى را پذيرفت .
اين بيعت در هفتم رمضان بسال 201 هجرى انجام گرفت .
برخى از دلايل ناخشنودى امام (ع )
متونى كه در اين باره به دست ما رسيده آنقدر بسيار زياد است كه به حد تواتر رسيده . ابوالفرج مى نويسد: ((.. ماءمون ، فضل و حسن ، فرزندان سهل ، را نزد على بن موسى (ع ) روانه كرد. ايشان به وى مقام وليعهدى را پيشنهاد كردند، ولى او نپذيرفت آنان پيوسته پيشنهاد خود را تكرار كردند و امام همچنان از پذيرفتنش ابا مى كرد، تا يكى از آن دو نفر زبان به تهديد گشود، ديگرى نيز گفت ، بخدا سوگند كه ماءمون مرا دستور داده تا گردنت را بزنم اگر با خواست او مخالفت كنى .))(237)
برخى ديگر چنين آورده اند كه ماءمون به امام (ع ) گفت : اى فرزند رسول خدا، اينكه از پدران خود داستان مسموم شدن خود را روايت مى كنى ، آيا مى خواهى با اين بهانه جان خود را از تن در دادن به اين كار آسوده سازى و مى خواهى كه مردم ترا زاهد در دنيا بشناسند؟
امام رضا پاسخ داد: بخدا سوگند، از روزى كه او مرا آفريده هرگز دروغ نگفته ام ، و نه بخاطر دنيا زهد در دنيا را پيشه كرده ام ، و در ضمن مى دانم كه منظور تو چيست و تو براستى چه از من مى خواهى .
چه مى خواهم ؟
آيا اگر راست بگويم در امان هستم ؟
بلى در امان هستى
تو مى خواهى كه مردم بگويند، على بن موسى از دنيا روى گردان نيست ، اما اين دنياست كه بر او اقبال نكرده . آيا نمى بينيد كه چگونه به طمع خلافت ، وليعهدى را پذيرفته .
در اينجا ماءمون برآشفت و به او گفت : تو هميشه به گونه ناخوشايندى با من برخورد مى كنى ، در حاليكه ترا از سطوت خود ايمنى بخشيدم . بخدا سوگند، اگر وليعهدى را پذيرفتى كه هيچ ، وگرنه مجبورت خواهم كرد كه آن را بپذيرى . اگر باز همچنان امتناع بورزى ، گردنت را خواهم زد(238).
امام رضا (ع ) در پاسخ ريان كه علت پذيرفتن وليعهدى را پرسيده بود، گفت :
((... خدا مى داند كه چقدر از اين كار بدم مى آمد. ولى چون مرا مجبور كردند كه از كشتن يا پذيرفتن وليعهدى يكى را برگزينم ، من ترجيح دادم كه آن را بپذيرم ... در واقع اين ضرورت بود كه مرا به پذيرفتن آن كشانيد و من تحت فشار و اكراه بودم ..))(239)
امام حتى در پشت نويس پيمان وليعهدى اين نارضايتى خود و به سامان نرسيدن وليعهدى خويش را برملا كرده بود(240).
پيشنهاد خلافت تا چه حد جدى بود؟
اين پيشنهاد هرگز جدى نبود!
در پيش برايتان گفتيم كه ماءمون نخست به امام رضا (ع ) پيشنهاد كرد كه خلافت را بپذيرد، و اين پيشنهاد را بسيار با اصرار هم عرضه مى داشت ، چه در مدينه و چه در مرو، و سرانجام حتى امام را به قتل هم تهديد كرد، ولى هرگز موفقيتى به دست نياورد.
پس از اين نوميدى ، ماءمون مقام وليعهدى را پيشنهاد به او كرد، ولى ديد كه امام باز از پذيرفتنش امتناع مى ورزد. آنگاه او را تهديد به قتل كرد و چون اين تهديد را امام جدى تلقى كرد، ديگر خود را مجبور يافت كه وليعهدى را بپذيرد.
اكنون دو سؤ ال مطرح مى شود:
يكى آنكه آيا ماءمون مقام خلافت را بطور جدى به امام عرضه مى داشت ؟
دوم آنكه ، در صورت جدى نبودن اين پيشنهاد، اگر امام جواب مثبت به او مى داد و خلافت را مى پذيرفت ، ماءمون چه موضعى را مى خواست اتخاذ كند؟
پاسخ به سؤ النخست
حقيقت آنست كه تمام قرائن و شواهد دلالت بر جدى نبودن پيشنهاد دارند. زيرا ماءمون را در پيش بخوبى برايتان معرفى كرديم . مردى كه چنان براى خلافت حرص مى زد كه بناچار دست به خون برادر خويش بيالود و حتى وزرا و فرماندهان خود و ديگران را نيز به قتل مى رسانيد و باز براى نيل به مقام ، آن همه شهرها را به ويرانى كشانده بود، ديگر قابل تصور نبود كه همين ماءمون بسادگى دست از خلافت بردارد و بيايد با اصرار و خواهش آن را به كسى واگذارد كه نه در خويشاوندى مانند برادر به او نزديك بود، نه در جلب اطمينان به پاى وزرا و فرماندهانش ‍ مى رسيد.
آيا مى توان از ماءمون پذيرفت كه تمام فعاليتهايش از جمله قتل برادر، همه به خاطر مصالح امت صورت مى گرفت و او مى خواست كه راه خلافت را براى امام رضا (ع ) باز كند؟!
چگونه مى توان بين تهديدهاى او به امام و جدى بودن پيشنهاد مزبور، رابطه معقولى برقرار كرد؟
اگر او توانسته بود با تهديد مقام وليعهدى را به امام بقبولاند پس چرا در قبولاندن خلافت ، همين زور و اجبار را بكار نگرفت ؟
پس از امتناع امام ، دليل اصرار ماءمون چه بود، و چرا امام را به حال خود رها نكرد، و چرا باز هم آن همه زورگويى و اعمال قدرت ؟
اگر ماءمون براستى مى خواست امام را بر مسند خلافت مسلمانان بنشاند، پس چرا تاءكيد مى كرد كه براى رفتن به بارگاهش ، از راه كوفه و قم نرود؟ او بخوبى مى دانست كه در اين دو شهر مردم آمادگى داشتند كه شيفته امام گردند.
باز اگر ماءمون راست مى گفت پس چرا دو بار جلوى امام را در مسير رفتن به نماز عيد گرفت ؟ آرى ، او مى ترسيد كه اگر امام به نماز بايستد، پايه هاى خلافتش به تزلزل افتد.
همچنين ، اگر او امام را حجت خدا بر خلق مى دانست و به قول خودش او را داناترين فرد روى زمين باور داشت ، پس چرا مى خواست نظرى بر وى تحميل كند كه او آن را به صلاح نمى ديد، و چرا بالاخره امام را آن همه تهديد مى كرد؟
در پايان ، آيا آن رفتار خشن و غير انسانى كه ماءمون پيش از بيعت و بعد از آن ، و در طول زندگانى امام و هنگام وفاتش ، با او و با علويان در پيش ‍ گرفته بود، چگونه قابل توجيه بود؟
ماءمون خود دليل مى آورد
شايان تذكر آنكه ماءمون هرگز خود را آماده پاسخ به اين سؤ الها نكرده چه مى بينيم در توجيه اقدام خويش منطق استوارى برنگزيده بود. او گاهى مى گفت كه مى خواهد پاداش على بن ابيطالب را در حق اولادش منظور بدارد(241).
گاهى مى گفت انگيزه اش اطاعت از فرمان خدا و طلب خشنودى اوست كه با توجه به علم و فضل و تقواى امام رضا مى خواهد مصالح امت اسلامى را تاءمين كند(242).
و زمانى هم مى گفت كه او نذر كرده در صورت پيروزى بر برادر مخلوعش ‍ امين ، وليعهدى را به شايسته ترين فرد از خاندان ابيطالب بسپرد(243).
اين توجيه هاى خام همه دليل بر عدم توجه ماءمون بود به پيشبينى هاى لازم جهت پاسخ به سؤ الهاى انتقادآميز؛ و از اينروست كه آنها را در تناقض و ناهماهنگى مى يابيم .