47- قهصة المتقين
(((يا هشام ان كل نعمة عجزت عن شكرها بمنزلة سيئة تؤاخذ بها و قال امير المؤمنين ص
ان لله عبادا كسرت قلوبهم خشيته فاسكتتهم عن المنطق و انهم لفصحاء عقلاء يستبقون
الى الله بالأعمال الزكية لا يستكثرون له الكثير و لا يرضون لهم من انفسهم بالقليل
يرون فى انفسهم انهم اشرار و انهم لأكياس و ابرار.)))
47- قصه پارسايان
اى هشام! هر نعمتى كه از شكر آن فرومانى، به مثابه گناهى است كه درباره آن بازخواست
شوى. اميرمؤمنان - درود و ستايش خداوند بر او باد - فرموده است: خداوند بندگان و
پرستندگانى دارد كه بيم و خشيت او دلهاشان را شكسته، زبان آوران و خردمندانند، اما
آن بيم زبانشان را بسته. با كردار پاك به سوى خداوند شتاب (و از يكديگر پيشى)
مىگيرند. كردار بسيار خويش را در راه او بيش نمىشمارند و براى خويش به كردار اندك
رضا نمىدهند و خرسند نمىشوند. خويشتن را چنان مىبينند، گويى اشرارند، با آنكه
زيركان و نيكوكارانند.
48- عاقبة الحياء
(((يا هشام الحياء من الإيمان و الإيمان فى الجنة و البذاء من الجفاء و الجفاء فى
النار)))
48- فرجام شرم
اى هشام! شرمناكى (و پرده پوشى) از ايمان است و ايمان به بهشت مىانجامد و بىشرمى
(و پرده درى) از جفاست و جفا به آتش دوزخ مىفرجامد.
49- المتكلون ثلاثة
(((يا هشام المتكلمون ثلاثة فرابح و سالم و شاجب فاما الرابح فالذاكر لله و اما
السالم فالساكت و اما الشاجب فالذى يخوض فى الباطل ان الله حرم الجنة على كل فاحش
بذىء قليل الحياء لا يبالى ما قال و لا ما قيل فيه و كان ابوذر رضى الله عنه يقول
يا مبتغى العلم ان هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شر فاختم على فيك كما تختم على
ذهبك و ورقك.)))
49- سه گونه سخن
اى هشام! سخنوران و زبان آوران سه كسند: سود برندگان و سلامت پيشگان و نابود
شوندگان. سود برنده كسى است كه ياد خداوند مىكند، سلامت پيشه كسى است كه سكوت
مىكند و خاموشى مىگزيند، و نابود شونده كسى است كه در باطل فرو مىرود (و سخن
بيهوده مىگويد). خداوند بهشت را براى هر هرزه دراى زشت زبان اندك شرم، كه باك
ندارند چه مىگويد و چه مىشنود، حرام كرده است. و ابوذر - خداوند از او خرسند باد
- چنين مىگفت: اى دانش پژوه! اين زبان سرآغاز نيكيها و زشتيهاست. دهانت را مهر كن،
چنان كه (گنجينه) زد و سيمت را مهر مىكنى.
50- حصائد اللسان
(((يا هشام بئس العبد عبد يكون ذا وجهين و ذا لسانين يطرى اخاه اذا شاهده و ياكله
اذا غاب عنه ان اعطى حسده و ان ابتلى خذله ان اسرع الخير ثوابا البر و اسرع الشر
عقوبة البغى و ان شر عباد الله من تكره مجالسته لفحشه و هل يكب الناس على مناخرهم
فى النار الا حصائد السنتهم و من حسن اسلام المرء ترك ما لا يعنيه.)))
50- از كشتزار زبان
اى هشام! ناستوده بندهاى است آن كه دو چهره و دو زبان دارد: در حضور (يار و) برادر
خويش او را مىستايد و در غياب او - به غنيمت - گوشت او را مىخايد، هنگام گشادگى
(و توانايى و دارايى) به او حسد مىبرد و هنگامه بلا او را وا مىنهد و خوار
مىكند. پادافره و پاداش احسان و نيكى، زودتر از (پاداش) همه خوبيها به آدمى مىرسد
و كيفر ستم، زودتر از همه كيفرها. و بدترين بنده خداوند كسى است كه همگان از
بدزبانى او مىرمند و همنشينى او را ناخوش مىدارند. و آيا مردمان را چيزى جز آنچه
از كشتزار زبان مىدروند، به آتش مىافكند؟ و نيكو مسلمانى است آن آدمى كه بيهودگى
را راها مىكند و وا مىنهد.
51- الخوف و الرجاء
(((يا هشام لا يكون الرجل مؤمنا حتى يكون خائفا راجيا و لا يكون خائفا راجيا حتى
يكون عاملا لما يخاف و يرجو)))
51- خوف و رجا
اى هشام! آدمى ايمان نمىآورد و به منزلت ايمان نمىرسد، مگر آنكه بيمناك و اميدوار
باشد، و به مقام بيم و اميد (خوف و رجا) نمىرسد، مگر آنكه بر اثر بيم و اميد عمل
كند (و كردار پاك بياورد).
52- الايمان القدسية
(((يا هشام قال الله جل و عز و عزتى و جلالى و عظمتى و قدرتى و بهائى و علوي في
مكانى لا يؤثر عبد هواى على هواه الا جعلت الغنى فى نفسه و همه في آخرته و كففت
عليه فى ضيعته و ضمنت السماوات و الأرض رزقه و كنت له من وراء تجارة كل تاجر.)))
52- سوگندهاى قدوسى
اى هشام! خداوند - آن باشكوهترين و تواناترين - مىفرمايد: سوگند به عزت و جلالتم،
سوگند به بزرگى و قدرتم، سوگند به شكوه و رفعتم، هر بندهاى كه خواست مرا بر خواهش
خود برترى دهد، در دلش بىنيازى مىنهم و همتش را به سمت جهان ديگر مىگردانم و او
را در كارهايش كفايت مىكنم و آسمانها و زمين را وكيل روزى او مىنمايم، و من خود
سود (و فرجام) سوداى (هر دو جهان) او مىشوم.
53- ان استطعت!
(((يا هشام الغضب مفتاح الشر و اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا و ان خالطت الناس
فان استطعت ان لا تخالط احدا منهم الا من كانت يدك عليه العليا فافعل)))
53- اگر مىتوانى!
اى هشام! خشم، سرآغاز زشتيهاست، و برترين و شايستهترين مؤمنان، خوش خوىترين آنان
است. و در آميزش با مردان - هرگاه بتوانى - چنان كن كه با كسى از آنان نياميزى، مگر
دستت بالاى دست او باشد.
54- ثمار الرفق
(((يا هشام عليك بالرفق فان الرفق يمن و الخرق شؤم ان الرفق و البر و حسن الخلق
يعمر الديار و يزيد فى الرزق)))
54- ميوههاى مهربانى
اى هشام! مهربانى و مدارا كن كه مهربانى و مدارا خوش است و خشونت و كج خلقى، شوم و
ناخوش. مهربانى و مدارا و نيكويى و نيك خويى، سرزمينها را آبادان مىكند و روزىها
را فراوان.
55- طريق الاحسان
يا هشام قول الله: (((هَلْ جَزاءُ الْاحْسانِ الَّا الْاحْسانُ))) (الرحمن / 60)
(((جرت فى المؤمن و الكافر و البر و الفاجر من صنع اليه معروف فعليه ان يكافئ به و
ليست المكافاة ان تصنع كما صنع حتى ترى فضلك فان صنعت كما صنع فله الفضل
بالابتداء.)))
55- شيوه احسان
اى هشام! سخن خداوند: (((آيا پاداش نيكويى چيزى جز نيكويى است؟))) درباره (همه كس)
مؤمن و كافر و نيكوكار و بدكار، راست است و جارى. آن كس كه از ديگران احسان و نيكى
مىبيند، بايد پاسخ دهد و احسان و نيكى كند. و پاسخ نيكى نه آن است كه چنان احسان
كنى كه به تو احسان كردهاند (همان كنى كه ديگران كردهاند)، تا فضيلت خويش را
بنگرى. اگر همان سان نيكى كنى كه ديگران كردهاند (و به نيكى خود نيفزايى) فضيلت از
آن هم آنان است.
56- الدنيا كالحية
(((يا هشام ان مثل الدنيا مثل الحية مسها لين و فى جوفها السم القاتل يحذرها الرجال
ذوو العقول و يهوى اليها الصبيان بايديهم)))
56- جهان چون مارى
اى هشام! جهان (در تمثيل) به سان مار است، كه تنى نرم (و نازك) و زهرى كشنده و
مرگبار دارد. خردمندان از آن مىهراسند و كودكان - مشتاقانه و عاشقانه - به سوى آن
دست مىيازند.
57- الدنيا ساعة
(((يا هشام اصبر على طاعة الله و اصبر عن معاصى الله فانما الدنيا ساعة فما مضى
منها فليس تجد له سرورا و لا حزنا و ما لم يات منها فليس تعرفه فاصبر على تلك
الساعة التى انت فيها فكانك قد اغتبطت.)))
57- جهان چون لحظهاى
اى هشام! در راه طاعت خداوند بردبارى كن و از سركشى و عصيان در برابر او بردبارى و
پرهيزگارى كن، كه اين جهان لحظهاى است، در گذشته آن شادى و اندوهى نمىيابى و
آينده آن را نمىشناسى، پس صبورى كن و بردبار آن لحظه باش كه در آنى، تا چنين باشد
كه در خوشى و خرسندى بمانى.
58- الدنيا كماء البحر
(((يا هشام مثل الدنيا مثل ماء البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى
يقتله.)))
58- جهان چون دريا
اى هشام! اين جهان چنان آب درياست، تشنه هرچند از آن بيشتر بنوشد تشنهتر شود،
چندان كه (همان آب) او را بكشد.
59- رداء الله
(((يا هشام اياك و الكبر فانه لا يدخل الجنة من كان فى قلبه مثقال حبة من كبر الكبر
رداء الله فمن نازعه رداءه اكبه الله فى النار على وجهه.)))
59- رداى خداوند
اى هشام! از تكبر بپرهيز! آن كس كه در دل، همسنگ دانهاى تكبر داشته باشد به بهشت
نمىرود. كبريا (ردايى) از آن خداوند است، هر كه بر سر آن با او ستيزد، خداوند او
را به (خوارى در) آتش مىافكند.
60- المحاسبة
(((يا هشام ليس منا من لم يحاسب نفسه فى كل يوم فان عمل حسنا استزاد منه و ان عمل
سيئا استغفر الله منه و تاب اليه.)))
60- محاسبه
اى هشام! آن كس كه روزانه به خويشتن (خويش) رسيدگى نكند (و حساب نفس از كف بنهد و
كشيك نفس نكشد) از (خيل) ما نيست، (بايد چنان كند) تا اگر نيكى كرده بر آن بيفزايد
و اگر زشتى كرده از خداوند آمرزش خواهد و توبه كند.
61- الدنيا كامراة
(((يا هشام تمثلت الدنيا للمسيح(ع) فى صورة امراة زرقاء فقال لها كم تزوجت فقالت
كثيرا قال فكل طلقك قالت لا بل كلا قتلت قال المسيح(ع) فويح لأزواجك الباقين كيف لا
يعتبرون بالماضين.)))
61- جهان چون زنى
اى هشام! اين جهان پيش روى (حضرت) مسيح - درود بر او باد - به گونه زنى آبى چشم در
آمد. حضرت پرسيد: چند همسر گزيدهاى؟ گفت: بسيار، فرمود: همگان تو را طلاق دادهاند
(و از تو جدا شدهاند)؟ گفت: هرگز! همه را كشتهام، مسيح فرمود: واى بر همسران بر
جا ماندهات! چگونه از گذشتگان عبرت نمىاندوزى!
62- العقل ضوء الروح
(((يا هشام ان ضوء الجسد فى عينه فان كان البصر مضيئا استضاء الجسد كله و ان ضوء
الروح العقل فاذا كان العبد عاقلا كان عالما بربه و اذا كان عالما بربه ابصر دينه و
ان كان جاهلا بربه لم يقم له دين و كما لا يقوم الجسد الا بالنفس الحية فكذلك لا
يقوم الدين الا بالنية الصادقة و لا تثبت النية الصادقة الا بالعقل.)))
62- روشناى خرد
اى هشام! چشم، روشنايى تن است،؛ كه اگر روشن و بينا باشد، همه تن روشن است. و خرد
روشنايى جان است. اگر بنده خردمند باشد با خدا آشناست، و اگر بنده با خدا آشنا شود،
در ديانت خويش بصيرت مىيابد. اما اگر خردمند نباشد، او را ديانتى نمىماند. چنانكه
تن به جان زنده و استوار است، ديانت نيز به نيت (و انديشه) راست و درست، زنده و
استوار است؛ و نيت پاك و راست جز با خرد، استوار نمىماند.
63- آلة العقل
(((يا هشام ان الزرع ينبت فى السهل و لا ينبت فى الصفا فكذلك الحكمة تعمر فى قلب
المتواضع و لا تعمر فى قلب المتكبر الجبار لأن الله جعل التواضع آلة العقل و جعل
التكبر من آلة الجهل الم تعلم ان من شمخ الى السقف براسه شجه و من خفض راسه استظل
تحته و اكنه و كذلك من لم يتواضع لله خفضه الله و من تواضع لله رفعه.)))
63- ابزار خرد
اى هشام! كشت در زمين هموار بار مىآورد و نه در سنگلاخ. حكمت و فرزانگى نيز در
(جان و) دل فوتن بالنده مىشود و نه در (جان و) دل خودبين سركش؛ چون خداوند فروتنى
را ابزار خرد ساخته و تكبر و خودبينى را يكى از ابزارهاى بىخردى و نادانى كرده
است. نمىبينى كه هركس سر تا آسمانه فرا برد سرش بشكند و هر كس سر در پيش فروآورد
سقف، سايه بر او افكند. خداوند نيز هر كه را فروتن نباشد و درشتى كند، فرو مىنشاند
و هر كه را فروتنى نمايد، فرا مىبرد و رفعت مىبخشد.
64- القبيح و الاقبح
(((يا هشام ما اقبح الفقر بعد الغنى و اقبح الخطيئة بعد النسك و اقبح من ذلك العابد
لله ثم يترك عبادته.)))
64- زشت و زشتتر
اى هشام! چه زشت است: نخست توانگرى و سپس بينوايى و مسكنت، نخست عبادت و سپس
گناهكارى و معصيت؛ و زشتتر آن است كه پرستندهاى ترك پرستش كند.
65- طريق السعادة
(((يا هشام لا خير فى العيش الا لرجلين لمستمع واع و عالم ناطق)))
65- راه سعادت
اى هشام! هرچه نيكويى و نيكى در زندگانى هست از آن اين دو كس است: آن كه مىشنود و
فرا مىگيرد و آنكه مىداند و مىگويد.
66- حصة العقل
(((يا هشام ما قسم بين العباد افضل من العقل نوم العاقل افضل من سهر الجاهل و ما
بعث الله نبيا الا عاقلا حتى يكون عقله افضل من جميع جهد المجتهدين و ما ادى العبد
فريضة من فرائض الله حتى عقل عنه)))
66- سهم خرد
اى هشام! چيزى برتر از خردمندى ميان مردمان قسمت نكردهاند. خواب خردمند از
بىخوابى بيخرد برتر است. خداوند هيچ پيامبرى را فرو نفرستاده، جز آنكه خردمند بوده
است؛ چنانكه خردمندىاش بر تمامى كوشش (عقلانى) كوشندگان برترى داشته است. هيچ
بندهاى عمل واجبى را انجام نمىدهد جز پس از آن كه از خداوند انديشه مىكند.
67- الشجرة الصامتة
(((يا هشام قال رسول الله(ص) اذا رايتم المؤمن صموتا فادنوا منه فانه يلقى الحكمة و
المؤمن قليل الكلام كثير العمل و المنافق كثير الكلام قليل العمل )))
67- درخت خاموش
اى هشام! پيامبر خدا - درود و ستايش خداوند بر او و خاندانش باد - فرموده است:
هرگاه مؤمنى را خاموش يافتيد به وى نزديك شويد، چون او حكمت و فرزانگى مىپراكند و
فرو مىريزد. مؤمن، اندك گوى بسيار كردار است و منافق، بسيار گوى اندك كردار
68- العلماء المفتونون
(((يا هشام اوحى الله تعالى الى داود ع قل لعبادى لا يجعلوا بينى و بينهم عالما
مفتونا بالدنيا فيصدهم عن ذكرى و عن طريق محبتى و مناجاتى اولئك قطاع الطريق من
عبادى ان ادنى ما انا صانع بهم ان انزع حلاوة محبتى و مناجاتى من قلوبهم)))
68- عالمان آلوده
اى هشام! خداوند - آن برترين - به داوود - درود بر او باد - وحى فرستاد كه به
بندگان و پرستندگان من بگو: ميان من و خويشتن عالم آلوده و فريفته به اين جهان را
قرار ندهد (و واسطه نكند) كه از ياد من و راه دوستى و نيايش من بازشان مىدارد.
آنان راهزنان بندگان و پرستندگان منند. كمترينه كيفرى كه با آنان مىكنم اين است كه
حلاوت دوستى و نيايش خود را از دل ايشان مىبرم.