69- لعنة الملائكة
(((يا هشام من تعظم فى نفسه لعنته ملائكة السماء و ملائكة الأرض و من تكبر على
اخوانه و استطال عليهم فقد ضاد الله و من ادعى ما ليس له فهو اعنى لغير رشده)))
69- لعنت فرشتگان
اى هشام! آن كس كه خويشتن را بزرگ پندارد، فرشتگان آسمان و زمين لعنت و نكوهشش
مىكنند، و آن كس كه به برادران (و ياران) خويش كبريا و برترى فروشد و دست تطاول به
ايشان گشايد، با خداوند ستيز كرده است. و آن كس كه چيزى را اهدا كند كه از آن او
نيست (و كبريا) فروشد راهى جز راه رشد و بالندگى پيموده است.
70- حجاب الروح
(((يا هشام اوحى الله تعالى الى داود(ع) يا داود حذر و انذر اصحابك عن حب الشهوات
فان المعلقة قلوبهم بشهوات الدنيا قلوبهم محجوبة عنى)))
70- حجاب جانها
اى هشام! خداوند - آن برترين - به داوود - درود بر او باد - وحى فرو فرستاد كه: اى
داوود! ياران خويش را از دوستى شهوتها(و لذتها) باز دار و بيم ده. آنان كه دل به
شهوتهاى اين جهان بستهاند، دل خويش را از من پنا و پوشيده داشتهاند.
71- ساكن دار ليست له
(((يا هشام اياك و الكبر على اوليائى و الاستطالة بعلمك فيمقتك الله فلا تنفعك بعد
مقته دنياك و لا آخرتك و كن فى الدنيا كساكن دار ليست له انما ينتظر الرحيل.)))
71- خانه ديگران
اى هشام، از تكبر با دوستان من و از خود شيفتگى به دانش خويش بپرهيز كه خداوند بر
تو خشم مىآورد، و پس از خشم خداوند، اين جهان و آن جهان تو را سودى نمىبخشد. در
اين جهان چنان كسى باش كه در خانه ديگران - كه از آن او نيست - منزل كرده و چشم به
راه كوچ است.
72- سر النجاج
(((يا هشام مجالسة اهل الدين شرف الدنيا و الآخرة و مشاورة العاقل الناصح يمن و
بركة و رشد و توفيق من الله فاذا اشار عليك العاقل الناصح فاياك و الخلاف فان فى
ذلك العطب.)))
72- راز توفيق
اى هشام! همنشينى با دينداران، شرافت هر دو جهان است، و كنكاش و مشورت با خردمند
نصيحت گو (مايه) خوشى و بركت و بالندگى و توفيق خداوندى است. پس هرگاه خردمندى
نصيحت گو تو را چيزى گفت، زنهار كه مخالفت نكنى كه هلاك و نابود مىشوى.
73- الامان
(((يا هشام اياك و مخالطة الناس و الأنس بهم الا ان تجد منهم عاقلا و مامونا فآنس
به و اهرب من سائرهم كهربك من السباع الضارية و ينبغى للعاقل اذا عمل عملا ان
يستحيى من الله و اذا تفرد له بالنعم ان يشارك فى عمله احدا غيره و اذا مر بك امران
لا تدرى ايهما خير و اصوب فانظر ايهما اقرب الى هواك فخالفه فان كثير الصواب فى
مخالفة هواك و اياك ان تغلب الحكمة و تضعها في اهل الجهالة قال هشام فقلت له فان
وجدت رجلا طالبا له غير ان عقله لا يتسع لضبط ما القى اليه قال ع فتلطف له فى
النصيحة فان ضاق قلبه فلا تعرضن نفسك للفتنة و احذر رد المتكبرين فان العلم يدل على
ان يملى على من لا يفيق قلت فان لم اجد من يعقل السؤال عنها قال ع فاغتنم جهله عن
السؤال حتى تسلم من فتنة القول و عظيم فتنة الرد و اعلم ان الله لم يرفع المتواضعين
بقدر تواضعهم و لكن رفعهم بقدر عظمته و مجده و لم يؤمن الخائفين بقدر خوفهم و لكن
آمنهم بقدر كرمه و جوده و لم يفرج المحزونين بقدر حزنهم و لكن بقدر رافته و رحمته
فما ظنك بالرؤف الرحيم الذى يتودد الى من يؤذيه باوليائه فكيف بمن يؤذى فيه و ما
ظنك بالتواب الرحيم الذى يتوب على من يعاديه فكيف بمن يترضاه و يختار عداوة الخلق
فيه)))
73- زنهار
اى هشام! از در آميختن با مردمان بپرهيز، مگر در ميان آنان خردمندى بيابى، كه اگر
يافتى با او انس بگير و از ديگران بگريز، چنانكه از درندگان مىگريزى. بر خردمند
شايسته است كه هرگاه كارى مىكند و كردارى مىآورد، از خداوند شرم كند، و هرگاه به
نعمتى ويژسته شود، ديگران را هم در آن بهره دهد. و هر گاه دو كار و دو راه باشد كه
نمىدانى كدام نيكوتر و درستتر است، بنگر كدام يك به خواهش نفسانى تو نزديكتر
است، همان را انجام نده (و واگذار)؛ كه بسيارى از راستيها و درستيها در مخالفت با
خواهش نفس (تو) است. و مبادا كه بر حكمت و فرزانگى چيرگى يابى و آن را به دست نادان
بىخرد سپارى! هشام گويد: گفتم: اگر كسى را يافتم كه جوينده حكمت بود، ولى براى
آنچه مىگويم خرد توانمند و كارگشا نداشت چه كنم؟ حضرت فرمود: با او مهربانى و
مدارا كن، اگر دلش گشايش نيافت و به تنگ آمد، خود را به دشوارى و گرفتارى نيفكن. و
از ستيز خودبينان و متكبران بپرهيز و زنهار كن. دانش ابا دارد كه بر آن كه بهوش و
بخرد نيست گفته آيد.
گفتم: اگر كسى را كه فهم و توان پرسش دارد نيابم چه كنم؟ فرمود: غنيمت بدان كه هيچ
نمىپرسد و نادان پرسشهاست، تا از دشوارى و گرفتارى گفتن و دشوارى و گرفتارى بزرگ
انكار، آسوده باشى. بدان كه خداوند فروتنان را به قدر عظمت و جلالت خويش - و نه به
اندازه فروتنى آنان - رفعت بخشيده است، و بيمناكان و ترسندگان را به قدر كرامت و
سخاوت خويش - و نه به اندازه بيمناكى آنان - ايمن ساخته و امان داده است، و
اندوهگينان و غمناكان را به قدر رافت و رحمت خويش - و نه به اندازه اندوهناكى آنان
- گرده گشوده و شادمان كرده است. چه گمان مىبرى به آن نازكدل مهربان كه با آزار
دهندگان دوستان خويش نيز دوستى مىكند، چه رسد به آنكه در راه او آزار بيند، و گمان
مىبرى به آن بخشاينده مهربان كه توبه دشمنان را مىپذيرد، چه رسد به او كه رضايتش
مىجويد و در راه او عداوت مردمان برمى گزيند.
74- غضب الله
(((يا هشام من احب الدنيا ذهب خوف الآخرة من قلبه و ما اوتى عبد علما فازداد للدنيا
حبا الا ازداد من الله بعدا و ازداد الله عليه غضبا.)))
74- خشم خداوند
اى هشام! آنكه اين جهان را دوست بدارد، بيم آن جهان از دلش مىرود و هيچ بنده و
پرستندهاى نيست كه دانشش بخشنده و (با آن حال) دوستى اين جهان را بيفزايد، مگر
آنكه از خداوند دورتر مىشود و خداوند بر او خشم بيشتر مىگيرد.
75- طول الامل
(((يا هشام ان العاقل اللبيب من ترك ما لا طاقة له به و اكثر الصواب فى خلاف الهوى
و من طال امله ساء عمله.)))
75- رشته آرزو
اى هشام! انديشهمند كارى را كه از عهده آن بر نمىآيد نمىكند، و بيشترينه راستيها
و درستيها در مخالفت با خواهش نفس است. آن كس ك رشته آرزو دراز مىدارد، كردارش زشت
(و تباه) مىگردد.
76- الاجل و الامل
(((يا هشام لو رايت مسير الأجل لألهاك عن الأمل.)))
76- مرگ و آرزو
اى هشام! اگر راه مرگ را مىديدى، از (درازى) آرزو باز مىماندى.
77- اختلاس العقل
(((يا هشام اياك و الطمع و عليك بالياس مما فى ايدى الناس و امت الطمع من المخلوقين
فان الطمع مفتاح للذل و اختلاس العقل و اختلاق المروات و تدنيس العرض و الذهاب
بالعلم و عليك بالاعتصام بربك و التوكل عليه و جاهد نفسك لتردها عن هواها فانه واجب
عليك كجهاد عدوك.
قال هشام فقلت له فاى الأعداء اوجبهم مجاهدة قال(ع) اقربهم اليك و اعداهم لك و
اضرهم بك و اعظمهم لك عداوة و اخفاهم لك شخصا مع دنوه منك و من يحرض اعداءك عليك و
هو ابليس الموكل بوسواس من القلوب فله فلتشتد عداوتك و لا يكونن اصبر على مجاهدته
لهلكتك منك على صبرك لمجاهدته فانه اضعف منك ركنا فى قوته و اقل منك ضررا فى كثرة
شره اذا انت اعتصمت بالله فقد هديت الى صراط مستقيم.)))
77- دزد خرد
اى هشام! از طمع بپرهيز! و از آنچه مردمان دارند نااميد باش. و طمع از مخلوق را در
دل بميران، كه طمع سرآغاز خواريهاست و رباينده خرد و فرساينده جوانمردى و تباه
كننده جان و از ميان برنده دانش. به پروردگار خويش بياويز و بر او توكل كن. با نفست
بستيز و آن را از هوس بازدار، كه مجاهدت و ستيز با نفس، چون مجاهدت با دشمنان، واجب
و ضرورت است. هشام مىگويد: گفتم: ستيز با كدام دشمنان ضرورىتر است؟ فرمود: آنكه
به تو نزديكتر و با تو دشمنتر است، بيشتر به تو زيان مىرساند و بيشتر با تو دشمنى
مىكند، و با آنكه به تو نزديك است، خود را از تو پنهان مىدارد، و آنكه دشمنان
ديگر را بر تو مىشوراند و آن دشمن، ابليس است كه او را بر كار وسوسه دلها
گماشتهاند. با او سخت دشمنى كن. و او در كار نابودى تو پايدارتر و شكيباتر نباشد
تا تو در ستيز با او! چون او با همه توانمندى از تو ناتوانتر است و با همه شرارت و
زشتى از تو كم زيانتر. اگر به خداوند پناه آورى و به او دست آويزى، به راه راست و
درست راه يافتهاى.
78- اكرام الحبيب
(((يا هشام من اكرمه الله بثلاث فقد لطف له عقل يكفيه مئونة هواه و علم يكفيه مئونة
جهله و غنى يكفيه مخافة الفقر.)))
78- كرامت يار
اى هشام! خداوند سه چيز را به هر كس كرامت كند با او مهربانى كرده است: نخست خردى
كه بار هوس را از او برگيرد، دوم دانشى كه رنج نادانى را از او بزدايد، سوم ثروتى
كه بيم فقر و مسكنت را از او بر دارد.
79- اربع طرق
(((يا هشام احذر هذه الدنيا و احذر اهلها فان الناس فيها على اربعة اصناف رجل مترد
معانق لهواه و متعلم مقرئ كلما ازداد علما ازداد كبرا يستعلى بقراءته و علمه على من
هو دونه و عابد جاهل يستصغر من هو دونه فى عبادته يحب ان يعظم و يوقر و ذى بصيرة
عالم عارف بطريق الحق يحب القيام به فهو عاجز او مغلوب و لا يقدر على القيام بما
يعرفه فهو محزون مغموم بذلك فهو امثل اهل زمانه و اوجههم عقلا.)))
79- چهار راه
اى هشام! از اين جهان و اهل آن برحذر باش، كه مردان آن چهار گروهند: اول آن كس كه
فرو لغزيده و دست در آغوش خواهشهاى نفسانى خويش برده است، دوم آن كس كه دانش
مىآموزد و كتاب مىخواند و هرچه دانش افزونتر مىكند بر تكبر خويش مىافزايد و با
دانش و (توانايى) خواندن خويش بر ديگران و فرودستان برترى مىجويد، سوم آن عبادت
كننده نادان كه آنان را كه در عبادت از او فروتر و كمترند خوار و كوچك مىشمارد و
دوست مىدارد كه بزرگش بدانند و ستايشش كنند، و چهارم آن كس كه اهل تصيرت (و آگاهى)
است، دانا و با راه حق آشناست، دوست مىدارد كه حق بگزارد اما نمىتواند - يا
نمىگزارند - و از همين رو غمگين مىشود. چنين كسى برترين مردان و خردمندان زمانه
خويش است.
80- صراع جندين
(((يا هشام اعرف العقل و جنده و الجهل و جنده تكن من المهتدين قال هشام فقلت جعلت
فداك لا نعرف الا ما عرفتنا فقال(ع) يا هشام ان الله خلق العقل و هو اول خلق خلقه
الله من الروحانيين عن يمين العرش من نوره فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فاقبل
فقال الله جل و عز خلقتك خلقا عظيما و كرمتك على جميع خلقى ثم خلق الجهل من البحر
الأجاج الظلمانى فقال له ادبر فادبر ثم قال له اقبل فلم يقبل فقال له استكبرت فلعنه
ثم جعل للعقل خمسة و سبعين جندا فلما راى الجهل ما كرم الله به العقل و ما اعطاه
اضمر له العداوة فقال الجهل يا رب هذا خلق مثلى خلقته و كرمته و قويته و انا ضده و
لا قوة لى به اعطنى من الجند مثل ما اعطيته فقال تبارك و تعالى نعم فان عصيتنى بعد
ذلك اخرجتك و جندك من جوارى و من رحمتى فقال قد رضيت فاعطاه الله خمسة و سبعين جندا
فكان مما اعطى العقل من الخمسة و السبعين جندا الخير و هو وزير العقل و جعل ضده
الشر و هو وزير الجهل.)))
* جنود العقل و الجهل
الإيمان - الكفر، التصديق - التكذيب، الإخلاص - النفاق، الرجاء - القنوط، العدل -
الجور، الرضا - السخط، الشكر - الكفران، الياس - الطمع، التوكل - الحرص، الرافة -
الغلظة، العلم - الجهل، العفة - التهتك، الزهد - الرغبة، الرفق - الخرق، الرهبة -
الجراة، التواضع - الكبر، التؤدة - العجلة، الحلم - السفه، الصمت - الهذر،
الاستسلام - الاستكبار، التسليم - التجبر، العفو - الحقد، الرحمة - القسوة، اليقين
- الشك، الصبر - الجزع، الصفح - الانتقام، الغنى - الفقر، التفكر - السهو، الحفظ -
النسيان، التواصل - القطيعة، القناعة - الشره، المواساة - المنع، المودة - العداوة،
الوفاء - الغدر، الطاعة - المعصية، الخضوع - التطاول، السلامة - البلاء، الفهم -
الغباوة، المعرفة - الإنكار، المداراة - المكاشفة، سلامة - الغيب، المماكرة -
الكتمان، الإفشاء - البر، العقوق - الحقيقة، التسويف - المعروف، المنكر - التقية،
الإذاعة - الإنصاف، الظلم - التقى، الحسد - النظافة، القذر - الحياء، القحة -
القصد، الإسراف - الراحة، التعب - السهولة، الصعوبة - العافية، البلوى - القوام،
المكاثرة - الحكمة، الهوى - الوقار، الخفة - السعادة، الشقاء - التوبة، الإصرار -
المحافظة، التهاون - الدعاء، الاستنكاف - النشاط، الكسل - الفرح، الحزن - الالفة،
الفرقة - السخاء، البخل - الخشوع، العجب - صون الحديث، النميمة - الاستغفار،
الاغترار - الكياسة - الحمق...
80- ستيز دو سپاه
اى هشام! خرد و بىخردى و سپاهيان هريك را بشناس، تا از راه يافتگان باشى. هشام
مىگويد: گفتم: جان فدايت باد! جز آنچه تو به ما آموختهاى هيچ نمىدانيم. فرمود:
اى هشام! خداوند خرد را آفريد. خرد نخستين آفريدهاى بود كه خداوند، از روحانيان و
از نور خويش، در سمت راست عرش آفريد. آنگاه به او گفت: بازگرد! و خرد بازگشت. سپس
گفت: بازآ! و خرد باز آمد. آنگاه خداوند - آن باشكوهترين و تواناترين - گفت: تو را
سترگ آفريدم و بر همه آفريدگانم برترى و كرامت بخشيدم. پس آنگاه خداوند جهالت و
بىخردى را از درياى تلخ و تيره آفريد. و به او گفت: بازگرد! و بىخردى بازگشت. سپس
گفت: بازآ! و... بىخردى باز نيامد. خداوند گفت: ستيز و سركشى كردى و او را لعنت و
نكوهش كرد. پس آنگاه خداوند خرد را هفتاد و پنج سپاهى بخشيد. چون بىخردى، كرامت و
عطيه خداوند را به خرد ديد، كينه او را به دل گرفت و گفت: اى پروردگار من! اين خرد
نيز چنان من آفريدهاى است. او را آفريدى و كرامت كردى و نيرو دادى و من ضد اويم و
نيرويى ندارم كه به ستيز او برآيم. مرا نيز چون او سپاهيانى ببخش! پس خداوند - آن
برترين - گفت: چنين باشد. اما اگر پس از اين مرا عصيان كنى و بر من گردن افرازى، تو
و سپاهيانت را حريم و كنار و مهربانى خويش را بيرون كنم. بىخردى گفت: (مىپذيرم و)
خرسندم! پس خداوند او را نيز همچون خرد، هفتاد و پنج سياهى بخشيد. يكى از آن هفتاد
و پنج سپاهى خرد، (((خير))) بود كه خداوند او را وزير خرد كرد و (((شر))) را ضد
(((خير))) و وزير بىخردى ساخت.
* سپاهيان خرد و بىخردى اينانند:
ايمان - كفر، تصديق - تكذيب، اخلاص - نفاق، اميد - ياس، عدل - جور، رضا - خشم، شكر
- كفران، بىنيازى - طمع، توكل - حرص، مهربانى - درشتى، دانايى - نادانى، عفت -
پرده درى، زهد - دنياگرايى، نرمش - تندخويى، خشيت - دليرى، فروتنى - تكبر، آرامش -
شتاب، حلم - سفاهت، سكوت - پرگويى، مسالمت - سركشى، پذيرش - گردن افرازى، عفو -
كينه، نازكدلى - سنگدلى، يقين - شك، شكيبايى - بيتابى، گذشت - انتقام، غنا - فقر،
تفكر - خطا، حافظه - فراموشى، پيوند - گسستن، قناعت - آز، بخشش - دريغ، دوستى -
دشمنى، وفا - خيانت، طاعت - معصيت، خضوع - تطاول، سلامت - بلا، فهم - كودنى، شناخت
- انكار، مدارا - دشمنى ورزيدن، پاكدلى - مكر، كتمان - افشا، نيكى به پدر و مادر -
بدرفتارى با پدر و مادر، اداى حقوق - تاخير در آن، معروف - منكر، تقيه - افشاگرى،
انصاف - ظلم، خوددارى - حسادت، پاكيزگى - پلشتى، شرم - پررويى، ميانه روى - اسراف،
آسايش - رنج، آسانى - دشوارى، عافيت - گرفتارى، تعادل - زياده خواهى، حكمت - هوس،
وقار - جلفى، سعادت - شقاوت، توبه - اصرار بر گناه، مراقبت - سستى، دعا - سركشى از
دعا، نشاط - كسالت، شادى - اندوه، الفت - جدايى، سخاوت - بخل، خشوع - خودبينى،
رازدارى - سخن چينى، آمرزشطلبى - فريفتگى، زيركى - حماقت...
81- خاتمة الفيض
(((يا هشام لا تجمع هذه الخصال الا لنبى او وصى او مؤمن امتحن الله قلبه للإيمان و
اما سائر ذلك من المؤمنين فان احدهم لا يخلو من ان يكون فيه بعض هذه الجنود من
اجناد العقل حتى يستكمل العقل و يتخلص من جنود الجهل فعند ذلك يكون فى الدرجة
العليا مع الأنبياء و الأوصياء(ع) وفقنا الله و اياكم لطاعته)))
81- فرجام فيض
اى هشام! اين اوصاف و ويژگيها (يكجا) در كسى فراهم نمىآيد، جز آن كه پيامبر، يا
جانشين پيامبر، يا مؤمنى باشد كه خداوند دل او را براى ايمان آزموده است. اما ديگر
مؤمنان برخى از اين اوصاف را دارند، تا آن كه خردشان كمال پذيرد و از سپاهيان
بىخردى رها شود. در آن هنگام است كه در برترين مراتب و همراه پيامبران و جانشينان
آنان - درود بر آنان باد - خواهند بود. خداوند ما را و شما را به طاعت خويش توفيق
دهاد!