به سوى بغداد
چون مأمون عبّاسى به بغداد رخت بركشيد، همواره ميان او و آلعبّاس به خاطر اعطاى
مقام ولايت عهدى از سوى او به امام رضا ستيزونزاع برقرار بود. آنان به وى يادآورى
مىكردند كه بنى فاطمه مخالفانىهستند كه بايد بيشتر از هر مخالف ديگرى از آنها
بيمناك بود. زيرا آناندر شرق و غرب كشور داراى ياران و هوادارانى هستند.
مأمون نيز در توجيه كار خود و دادن منصب ولايت عهدى به امام رضافضايل او را كه زبان
وى و ديگران از بر شمردن آنها عاجز بود، بيانمىكرد و مىگفت : اين خاندان علم و
دانش را از پدران خويش به ميراثبردهاند چنان كه مكارم و اخلاقِ والا را از آنها
به ارث گرفتهاند!
شيعيان در آن هنگام بواسطه وجود امام رضا از شوكت و قدرتبسيارى بر خوردار شدند و
مبلغان فداكارى در هر گوشهاى از كشوراسلامى داشتند و مردم نيز به خاطر فضايل و
كمالاتى كه در صحنه سياسىاز حضرت رضا ديده بودند، به شيعيان تمايل نشان مىدادند.
از طرفى دعوت آنان به امامت فرزندان فاطمه بيش از هر زمان ديگرانتشار يافته بود،
زيرا بسيارى از شيعيان پستها و موقعيّتهاى حساسى درحكومت به دست آورده بودند و به
خاطر اختلافاتى كه ميان عبّاسيّانروى داده بود به تحرّكات مثبت و مستّمرى دست
مىزدند.
دستگاه حكومت پى برده بود كه گروههاى بسيارى از عبّاسيّان باحكومت راه نيرنگ و فريب
را پيش گرفتهاند و قدرت را براى خودمىخواهند. از اين رو مجبور شده بود گروهى
مخالف با آنان را از شيعيانروى كار آورد.
از طرف ديگر موجى از نا خشنودى عمومى به خاطر كشته شدن امامرضاعليه السلام به دست
مأمون، جهان اسلام را فرا گرفته بود. مأمون براىسرپوش نهادن بر خيانت خود در حقّ
امام رضا و براى رويارويى با خواصّعبّاسيّان و نيز به خاطر دلجويى از عموم مردم،
فرستادهاى را به مدينهروانه كرد و طى يك دعوت رسمى امام جواد را به سوى خود
طلبيد.
اين واقعه در سال 211 هجرى و در زمانى كه تنها 16 سال از عمر امامجواد سپرى مىشد،
اتفاق افتاد.
چنان كه از تاريخ به دست مىآيد، ورود امام به بغداد آكنده ازنوازشها واحترامات
شاهانهاى بود كه مأمون آن را براى ورود مقدّمميهمان مبارك خويش تدارك ديده بود.
مردم آمدن امام جواد را كه مدّتها به ديدار و زيارتش مشتاق بودند، به يكديگر نويد
مىدادند.
مأمون استقبال پرشكوهى از آنحضرت به عمل آورد و تصميم گرفتدخترش ام الفضل را به
همسرى او دهد چنان كه پيش از اين دختر ديگرشام حبيب را به همسرى امام رضا در آورده
بود.
عبّاسيان به خاطر اين عمل، مأمون را شديداً مورد اعتراض قرار دادند. زيرا
مىترسيدند خلافت به دست فرزندان فاطمه افتد. از اين رو خويشاننزد مأمون رفته
اظهار داشتند : تو را به خدا سوگند مىدهيم كه از دادندخترت به امام جوادعليه
السلام خوددارى كنى زيرا، بيم آن داريم كه سلطنتى كهخداوند عزّ و جل ما را مالك آن
گردانيده، از دست برود و جامهاى را كهخداوند بر ما پوشانيده از تن ما بيرون آيد و
تو خود بر آنچه كه در گذشتهتا كنون ميان ما و اين قوم روى داده، آگاهى. ما از كارى
كه تو با امام رضاانجام دادى (اشاره به ولايت عهدى آنحضرت) همواره بيمناك بوديم
امّاخداوند ما را در آن مهم يارى فرمود. پس تو را به خدا ما را به اندوهوانديشهاى
كه از ما دور شد، مجدداً وارد مگردان.
مأمون در پاسخ به آنها گفت : آنچه ميان ما و خاندان ابو طالبگذشت، مسبّب آن شما
بوديد. اگر شما در باره آنها رعايت انصاف رامىكرديد آنان از شما سزاوارتر بودند. و
آنچه (خليفه) پيش از من درحقّ آنها مرتكب شد، در حقيقت قطع رحم بود و من از اين
بابت به خداپناه مىبرم. به خدا قسم من از اينكه رضا را جانشين خود گردانيدماحساس
پشيمانى ندارم. . . من از او خواستم كه خود زمام خلافت را بهدست گيرد و مرا از آن
معاف دارد امّا او خود دارى ورزيد و امر خداوندچنان مقدر شده بود!!
امّا امام جواد را به اين خاطر برگزيدم كه با وجود سنّ و سال اندكش برتمام اهل فضل
از نظر علم و دانش برتر است و اميدوارم آنچه را كه من درباره او مىدانم براى ديگر
مردمان نيز آشكار گردد كه در اين صورتخواهند دانست كه نظر من در باره او صواب بوده
است.
خويشانش گفتند : اگر چه خوى و سيرت اين جوان خوشايند تو افتاده، امّا بچّه است و از
دانش و فقه بى بهره. پس او را مهلت ده تا به ادبآراسته گردد آنگاه هر تدبيرى را كه
در باره او انديشيدهاى، عملى كن.
مأمون پاسخ داد : واى بر شما! من به اين جوان از شما داناترم. اهل اينخانه (خاندان
رسول خداصلى الله عليه وآله)، علمشان از سوى خداى تعالى است. پدرانش همواره در دين
و ادب از عامه مردم، بى نياز بودند. پس اگرمىخواهيد امامجواد را بدانچه كه جايگاه
ومرتبه اواست براىشمااثباتكند، اورا بيازماييد.
خويشانش گفتند : ما به اين آزمون رضايت داريم پس ما را با اوواگذار تا كسى را قرار
دهيم كه در پيشگاه تو پرسشهايى در مسائل فقهى ازاو بپرسد. اگر او پاسخ صواب داد، ما
اعتراضى نخواهيم داشت و راىاستوار اميرالمؤمنين در مورد او براى خاصّ و عام آشكار
خواهد شدوچنانچه او از پاسخ به سؤالات در ماند مانع دامادى او مىشويم. مأمونبه
اين قرار راضى شد.
مخالفان قرار گذاشتند يحيى بن اكثم را براى مناظره با امام جوادوپرسش از مسائل
پيچيده فقهى برگزينند. يحيى در آن هنگام قاضىالقضات ديار اسلامى بود.
موعد مقرّر فرا رسيد. امام جواد آمد و يحيى بن اكثم نيز حاضر شدورو به روى امام
نشست. مأمون در كنار امام نشسته بود و بر مجلساشراف داشت. ابن اكثم به خليفه
نگريست و گفت :
آيا اميرالمؤمنين اجازه ميفرمايد پرسشى كنم ؟ مأمون به او رخصتداد. يحيى به امام
روى كرد و گفت : فدايت شوم آيا اجازه مىدهى سؤالىكنم ؟ ابوجعفرعليه السلام فرمود
: هر چه مىخواهى بپرس.
يحيى پرسيد : فدايت شوم، چه مىفرمايى در باره شخصى كه در حالاحرام شكارى كشته است
؟
امام پرسيد :
آيا اين شخص، شكار را در حل كشته يا در حرم ؟
عالم بوده يا جاهل ؟
عمداً آن را كشته يا به خطا ؟
آن شخص آزاد بوده يابنده ؟
صغير بوده يا كبير ؟
نخستين صيد او بوده يا صيد كردن تكرارى ؟
آن صيد از دسته پرندگان بوده يا غير آن ؟
از پرندههاى كوچك بوده يا بزرگ ؟
شخص محرم باز مصرّ بر صيد است يا پشيمان ؟
در شب شكار كرده يا در روز ؟
محرم براى حج بوده يا عمره ؟ (17)
يحيى بن اكثم شگفت زده شد و آثار درماندگى و عجز در چهرهاشنمايان گشت و چنان به
لكنت افتاد كه حاضران حيرت و واماندگى او رادر جواب دريافتند. مأمون گفت : سپاس خدا
را بر اين نعمت و توفيقى كهدر رأى و نظرم ارزانى فرمود. آنگاه رو به خويشانش كرد و
پرسيد : حالآنچه را كه انكار مىكرديد، دانستيد ؟ ! سپس به امام جواد نگريستوگفت
: اى ابو جعفر آيا خواستگارى مىكنى ؟ امام فرمود : آرى. مأمونگفت : فدايت شوم
براى خود خواستگارى كن كه من تو را براى خويشپسنديدم و دخترم ام الفضل را بر خلاف
ميل عدهاى، به همسرى تو درمىآورم.
ابو جعفرعليه السلام فرمود : سپاس خداى را به عنوان اقرار به نعمتى كهارزانى
فرموده و جز خدا معبودى شايسته نيست به عنوان اخلاص براىيكتايىاش. ودرود خدا بر
محمّد سرور آدميان و برگزيدگان از عترتش. امّا بعد : از جمله نعمتهاى خداوند بر
مردم آن است كه آنها را با حلال ازحرام بى نياز كرده وفرموده است :
( وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ
وَإِمَائِكُمْ إِن يَكُونُوا فُقَرَاءَيُغْنِهِمُ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَاللَّهُ
وَاسِعٌ عَلِيمٌ ) (18)
"زنان بى شوهر از خويش و نيز بندگان و كنيزكان شايسته خود را بههمسرى گيريد اگر
تهيدست باشند، خداوند از فضل خود بى نيازشان خواهدساخت و خدا گشايشگر و داناست. "
همانا كه محمّد فرزند على فرزند موسى، ام الفضل دختر عبداللَّه مأمونرا خواستگارى
مىكند و مَهر او را مَهر جدّهاش فاطمه دختر محمّدصلى الله عليه وآله كهپانصد
درهم است، قرار مىدهد. پس اى اميرالمؤمنين آيا او را با اين مهربه همسرى من مىدهى
؟
مأمون پاسخ داد : آرى او را با اين مَهر به ازدواج تو درمىآوردم. آيااين نكاح را
مىپذيرى ؟
امام نهم محمّد الجواد فرمود : آرى آن را پذيرفته بدان راضى هستم.
جشن ازدواج
راوى اين حديث گويد : ديرى نپاييد كه صداهايى شبيه به صداهايى كهدريانوردان در
گفتگوهايشان به كار مىبرند، شنيديم. ناگهان پيشكارانىرا ديديم كه قايقى ساخته شده
از نقره را كه با ريسمانهايى ابريشمين بستهشده بود، بر چرخى آكنده از غاليه (نوعى
عطر) مىكشيدند و مىآوردند. مأمون دستور داد محاسن خواص را با اين عطر خوشبو
سازند. سپس آنقايق را به مكانى كه عوّام در آن بودند، بردند و آنها نيز خود را با
آنغاليه، معطّر ساختند. سفرههاى غذا گسترده شد و مردم به خوردنمشغول شدند و به
هر قومى بنابر ارج و اعتبارشان هدايايى داده شد. چونجشن به پايان رسيد و مردم
پراكنده شدند و تنها گروهى از خواص ماندهبودند مأمون به امام جواد عرض كرد : فدايت
شوم اگر صلاح مىدانى درباره احكام فقهى وجوهى كه در قتل شكار تفصيل دادى، براى ما
سخنبگويى، ابو جعفرعليه السلام فرمود :
آرى، اگر شخص محرم شكارى از پرندههاى بزرگ را در خارج ازحرم بكشد، بايد بهعنوان
كفّاره يك گوسفند بدهد، اگر در حرم مرتكبچنين كارى شود كفّاره او دو چندان است.
اگر جوجهاى را در خارج حرمكشت، كفّارهاش برّهاى از شير گرفته است و اگر در حرم
چنين كارى كردهبود بايد علاوه بر آن برّه، بهاى جوجه را هم بپردازد. و اگر صيدى
كهكشته بود از وحوش باشد، در گورخر وحشى بايد يك گاو به عنوان كفّارهبدهد و اگر
شترمرغ باشد بايد يك شتر كفّاره دهد. و اگر آهويى كشتهباشد بايد يك گوسفند كفّاره
دهد و اگر چنين حيواناتى را در حرم كشتكفّارهاش دو برابر است و بايد آن را به
كعبه رساند و قربانى كند و اگرمحرم كارى كند كه قربانى بر او واجب گردد و احرامش
براى حج باشدبايد شترى در منى به عنوان كفّاره قربانى كند و اگر احرامش براى
عمرهباشد بايد شترى در مكّه نحر كند و كفّاره صيد بر عالم و جاهل يكساناست و آن
كه عمداً مرتكب چنين كارى شود، گناه كرده است و اگر كسىبه خطا، صيدى شكار كند
كفّاره بر او واجب نيست. و اگر شخص آزاد بهشكار صيد مبادرت ورزد، دادن كفّاره بر
خود او واجب است و چنانچهبنده اين كار را بكند آقايش بايد كفّاره او را بپردازد.
شخص صغير كفّارهاىبر او نيست ولى دادن كفّاره بر كبير واجب است و آن كه از چنين
كارىندامت حاصل كرده كيفر آخرت از او ساقط مىشود، آن كه بر اين كارمصرّ است و بر
آن مداومت ورزد، كيفر آخرت بر او واجب مىگردد.
مأمون گفت : نكو گفتى اى ابو جعفر كه خدايت نكويى دهد! اگرصلاح مىدانى همچنان كه
يحيى پرسشى از شما كرد، شما نيز از او پرسشىكنيد. ابو جعفرعليه السلام از يحيى
پرسيد : آيا بپرسم ؟ يحيى پاسخ داد : فدايتشوم بپرس اگر پاسخ سؤال شما را دانستم
جواب مىگويم و گرنه از شمااستفاده مىكنم.
امام از او پرسيد : مرا از مردى خبر ده كه در آغاز روز به زنى مىنگرددر حالى كه
نگاهش به آن زن حرام است و چون روز برآمد نگاهشحلال مىشود و به وقت زوال آفتاب آن
زن بر او حرام گردد و چون عصرفرامىرسد بر او حلال مىشود به وقت غروب خورشيد بر او
حرامميگردد و به وقت شب بر او حلال مىشود و در نيمه شب بر او حراممىگردد و چون
سپيده مىدمد بر او حلال مىشود ؟ حكم اين زن چيست ؟ و چگونه پيوسته بر او حلال يا
حرام مىگردد ؟
يحيى پاسخ داد : به خدا سوگند جواب اين سؤال را نمىدانم اگر صلاحمىدانيد خود
پاسخ آن را بيان فرماييد.
امام جواد فرمود : اين كنيزى است كه متعلّق به مردى است كه در آغازروز بدو مىنگرد
و نگاهش بر او حرام است و چون روز بر مىآيد او را ازآقايش مىخرد و بر او حلال
مىشود و به هنگام ظهر او را آزاد مىكندوبروى حرام مىگردد و به هنگام عصر او را
به همسرى مىگيرد و براى اوحلال مىشود و به هنگام مغرب ظهارش مىكند و بر او حرام
مىگردد وبههنگام شب كفّاره ظهارش را مىدهد و براى او حلال مىشود و به
هنگامنيمه شب او را يك طلاق مىگويد بر او حرام مىشود و به هنگام سپيده بهاو
رجوع مىكند و براى وى حلال ميگردد!
مأمون با شنيدن اين پاسخ رو به خويشان حاضر در جمع كرده وپرسيد :آيا در شما كسى هست
كه به اين سؤال چنين پاسخى بدهد يا جواب سؤالپيشين را بداند ؟
حاضران گفتند : نه به خدا . . اميرالمؤمنين خود داناتر است.
آنگاه مأمون گفت : واى بر شما! اين خاندان به فضلى كه خود نظارهگرآن هستيد از ساير
مردم متمايز شدند و كمسالى آنها، از كمال بازشاننمىدارد. آيا مگر نمىدانيد كه
رسول خداصلى الله عليه وآله رسالتش را با دعوتاميرالمؤمنين على بن ابى طالب كه در
آن هنگام 10 سال داشت آغاز كردوعلى اسلام را پذيرا شد و براى او به اسلام حكم كرد و
كودكى جز على رابه اسلام فرا نخواند و با حسن وحسينعليهما السلام كه در آن هنگام
كمتر از6 سال داشتند بيعت كرد و با كودكى جز آن دو دست بيعت نداد ؟ آيا ازآنچه
خداوند ويژه اين قوم كرد آگاه نيستيد ؟ آيا نمىدانيد كه اينان از نژاديكديگرند و
حكم آخر آنها حكم اوّل آنهاست ؟
حاضران گفتند : راست گفتى اى اميرالمؤمنين. آنگاه برخاستندورفتند.
هدايا و جشن شادباش
روز بعد، مردم حاضر شدند و امام جواد نيز حاضر شد. لشكريانونگهبانان و خواص و
كارگزاران براى عرض شادباش پيش مأمون و امامجواد آمدند. سه سينى نقرهاى كه در آن
گلولههائى آميخته از مشكوزعفران بود آوردند. در ميان هر گلوله برگه (كاغذى كوچك)
نهادهوبر روى آنها رقم اموال فراوان و نام هداياى گرانبها و زمينهاى بخششىنگاشته
شده بود. مأمون دستور داد اين گلولهها را در مجلس خواصپرتاب كنند. هر يك از اين
گلولهها كه به دست كسى مىافتاد، مالك آنچيزى مىشد كه درون آن نوشته بودند.
آنگاه كيسههاى زر را به ميانآوردند و محتويات آنها را بر لشكريان و (كارگزاران
بلند مرتبه) نثاركردند.
پس از پايان اين مراسم، مردم در حالى كه هدايا و عطاياى بسيارى بهدست آورده بودند
راه بازگشت پيش گرفتند.
مأمون به ميمنت اين پيوند به تمام مساكين صدقه داد. او همواره امامجواد را مورد
اكرام خود قرار مىداد و در طول حيات خويش دربزرگداشت آنحضرت مىكوشيد و او را بر
فرزندان و بستگانش مقدّممىداشت. (19)
چون امام جوادعليه السلام با دختر مأمون ازدواج كرد، مدّت تقريباً زيادىدر رفاه
ونعمت در بغداد زيست. در اين مدّت مسلمانان با وى رفتوآمد مىكردند، از درياى فيض
او سيراب مىشدند و از باران علم و دانشحضرتش عطش خود را فرومىنشاندند.
امّا آنحضرت اينكه در كاخهاى عبّاسيّان به آسودگى و رفاه زندگى كندو امور دينى
شيعيان و مسلمانان را به فراموشى سپارد، چندان خوشدلوراضى نبود و چنين به نظر
مىرسد كه اگر شرايط براى ترك اقامت دربغداد نا مساعد نمىبود، آنحضرت در آن شهر
مدّت درازى اقامتنمىكرد.
يكى از يارانش در اين باره نقل مىكند كه در بغداد بر امام جوادعليه السلاموارد
شدم و به آسودگى و رفاهى كه در آن به سر مىبردانديشيدم و با خودگفتم : اين مرد
هرگز به وطن خويش باز نمىگردد! امام سر به زير افكندوآنگاه در حالى كه رنگ رخسارش
زرد شده بود، سر بلند كرد و فرمود :اى حسين! (خوردن) نان جوين و نمك نيمكوب در حرم
رسول خداصلى الله عليه وآلهبراى من خوشتر از اين رفاهى است كه اكنون مرا در آن
مىبينى! (20)
امام جواد از راه كوفه به مدينه رفت. چون به كوفه وارد شد شيعيان بهگرد او جمع
شدند و استقبالى پرشكوه از وى به عمل آوردند. سپسآنحضرت با آنان وداع كرد و به
سوى مدينه جدّش رهسپار شد تا باقىروزهاى حيات خويش را در آن شهر سپرى كند و به
مسئوليّتهاى خطيرخود كه از جمله آنها پديد آوردن مكتب فكرى جامعى بود، بپردازد.
امام جوادعليه السلام در مدينه بود تا آنكه مأمون عبّاسى از دنيا رفت.
بازگشت مجدّد به مدينه
امام جواد از راه كوفه به مدينه رفت. چون به كوفه وارد شد شيعيان بهگرد او جمع
شدند و استقبالى پرشكوه از وى به عمل آوردند. سپسآنحضرت با آنان وداع كرد و به
سوى مدينه جدّش رهسپار شد تا باقىروزهاى حيات خويش را در آن شهر سپرى كند و به
مسئوليّتهاى خطيرخود كه از جمله آنها پديد آوردن مكتب فكرى جامعى بود، بپردازد.امام
جوادعليه السلام در مدينه بود تا آنكه مأمون عبّاسى از دنيا رفت.
پس از مأمون
مأمون به برادرش معتصم عبّاسى وصيّت كرد و خود در قريهاى از نواحى طرسوس. (21) چشم
از جهان فروبست. طرسوس از نواحى مرزىميان سرزمين اسلام و كشور روم بود كه در آن
هنگام امواج درگيرىوكشمكش در آن بالا گرفته بود و مأمون براى فرونشاندن اين
درگيريهاشخصاً بدانجا رهسپار شده بود تا آنكه سرانجام مسلمانان پيروز شدند.
مأمون، خصوصاً در مورد علويها به برادرش معتصم سفارشها كرد و بهاو گفت : اينان
پسران عموى تو از نسل اميرالمؤمنين على هستند. با آنهاخوشرفتار باش و از گنهكارشان
بگذر و به آنان توجّه كن و در هر سالصلههاى آنها را قطع مكن كه حقوق اينان از چند
جهت واجب مىشود.
در اواخر تابستان و در شب دوازدهم ماه رجب از سال 218 ه مأمونعبّاسى جهان را بدرود
گفت و در ناحيه طرسوس به خاك سپرده شدومعتصم زمام حكومت را به دست گرفت. او كه از
هر وسيله ممكن درجهت تثبيت پايههاى حكومت خويش استفاده مىكرد، در اين
انديشهافتاد كه امام جواد داماد خليفه سابق و سرور شيعيان است و شيعه نيز درميان
مردم از قدرت بسيارى بهرهمند است. بنابر اين شايد از ناحيه اوخطرى متوجّه حكومت
شود. در پى اين انديشه، معتصم امام جواد را ازمدينه به بغداد آورد. تنها به اين
علّت كه آنحضرت تحت مراقبتشخصى وى قرار گيرد.
بدين ترتيب امام براى بار دوّم به بغداد آمد و به دور از سياست و كاخوپادشاهى به
رتق و فتق امور مردم همّت گماشت.
اين اقامت امام جوادعليه السلام در بغداد از تاريخ 28 محرم سال 220 هآغاز شد وتا
تاريخ 29 ذى القعده همان سال ادامه يافت. در اين تاريخبواسطه زهرى كه به اشاره
معتصم باللَّه، خليفه عبّاسى، به آنحضرتخورانيده شد امام به شهادت رسيد.
داستان اين حادثه بنابر آنچه كه نويسنده توانا، عيّاشى از "ونان" پيشكار و محرم
اسرار ابن ابى داوود، قاضى مشهور بغداد نقل كرده، چنين است :
روزى ابن ابى داوود، غمگين از نزد معتصم بازگشت. علّت اندوه راجويا شدم و او پاسخ
داد : از آنچه امروز از اين سياه (اشاره به امام جواد كرد) در پيشگاه اميرالمؤمنين
بر من رسيد، اندوهگينم. پرسيدم : مگرچه پيش آمده است ؟ گفت : دزدى را آنجا آوردند
كه به دزدى خود اقراركرده بود و خليفه خواست بر او حد جارى كند. لذا فقها را
گردآورد وامامجواد را نيز حاضر كرد واز ما پرسيد كه دست دزد را از چه ناحيهاى
بايدقطع كرد ؟ من گفتم : بايد از بند دست قطع كرد. پرسيد : چه دليلى براىاين سخن
دارى ؟ گفتم : چون دست از انگشت است تا كف و خداوند درآيه تيمّم فرموده است :
( فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَأَيْدِيكُم مِنْهُ ) (22)
"پس از آن (خاك) بر رويها و دستهاى خود بماليد. "
عدّهاى از حاضران نيز با من هم عقيده شدند. برخى ديگر از فقهاگفتند : بايد دست دزد
را از آرنج قطع كرد. چون خداوند در آيه وضومىفرمايد :
( وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ ) (23)
". . ودستهاى خويش را تا آرنجها بشوييد. "
اين آيه دلالت مىكند كه دست تا آرنج است. در اين لحظه معتصم بهامام جواد رو كرد و
پرسيد : اى ابو جعفر. شما چه مىگوييد ؟ آنحضرتگفت : حاضران در اين باره سخن
گفتند. معتصم گفت : من با سخن آنهاكار ندارم، شما چه مىگوييد ؟ امام جواد فرمود :
مرا از پاسخ به اينپرسش معذور بدار. معتصم گفت : تو را به خداى تعالى سوگند
مىدهم كهآنچه را كه در اين باره مىدانى بگويى.
امام جواد فرمود : حال كه مرا به خدا سوگند دادى بايد بگويم كهحاضران در باره كيفر
اين دزد، راه سنّت را خطا رفتند. در اجراى حدّ دزدبايد مفصل انتهاى انگشتان او را
قطع كنند و كف را باقى گذارند. معتصمپرسيد : دليل اين سخن چيست ؟
آنحضرت پاسخ داد : فرمايش رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله كهگفت : در سجده بايد
هفت عضو بر زمين باشد : صورت، دو دست، دوزانو و دو پا. بنابر اين اگر دست دزد : از
مچ يا آرنج جدا شود، ديگر دستىندارد تا هنگام سجده آن را بر زمين گذارد. از طرفى
خداوند فرمودهاست : ( وَأَنَّ الْمَسَاجِدَ للَّهِِ ) (24)
"و اينكه سجده گاهها از آن خداست. "
مقصود از مساجد همين اعضاى هفت گانه است كه در هنگام سجده برزمين قرار مىگيرند و
آنچه براى خداست، قطع نمىشود.
معتصم از اين پاسخ در شگفت شد و فرمان داد فقط انگشتان دزد راقطع كنند.
ابن ابى داوود در دنباله اين سخنان مىگويد : در اين هنگام حالتى بر منرفت كه گويى
قيامت من بر پا شد و آرزو كردم كه اى كاش مرده بودموچنين روزى را نمىديدم.
آنگاه پس از سه روز نزد معتصم رفته به او عرض كردم، نصيحتاميرالمؤمنين واجب است و
من سخنى به او مىگويم كه مىدانم بواسطه آنوارد آتش مىشوم. معتصم پرسيد : كدام
سخن ؟ گفتم : وقتى اميرالمؤمنيندر مجلس خويش فقها و علماى مردم را براى يكى از
امور دينى جمعمىكند و از آنها حكم مسألهاى را مىپرسد و آنان وى را پاسخ
مىدهند، در حالى كه لشكريان و وزيران و دبيران در مجلس حضور دارند و تمامگفتگوها
را از پس در مىشنوند. آنگاه نظر آنها را نمىپذيرد و تنها سخنمردى را قبول ميكند
كه نيمى از اين امّت به امامت و پيشوايى او اعتقاددارند و ادعا مىكنند كه او از
خليفه بدين مقام سزاوارتر است اين كارپسنديدهاى نيست!!
در اين هنگام رنگ سيماى خليفه دگرگون شد و تنبّهى براى او حاصلگرديد و گفت : خدا
تو را پاداش دهد كه مرا نصيحت خوبى كردى آنگاه درروز چهارم فلانى را (نام شخصى را
مىبرد كه برخى از مؤلفان يا راوياناسم او را حذف كردند) كه از نويسندگانش بود امر
كرد كه امام جواد را بهمنزل خويش به ميهمانى دعوت كند. آن شخص امام را به منزل
خويشدعوت كرد امّا آنحضرت از اجابت دعوتش پوزش خواست وگفت : مىدانى كه من در
مجلس شما حاضر نمىشوم. امّا او در دعوت خويش اصرار ورزيد و گفت : من شما را براى
خوردن غذا دعوت مىكنم ودوست دارم كه بر روى لباسهايم پاى گذارى تا متبرك شود. زيرا
فلان بن فلان كه از وزيران خليفه است، مايل به ديدار شماست. لاجرم آنحضرت دعوت وى
را پذيرفت و به خانهاش رفت. در غذاى آنحضرت زهر ريختند. چون امام از آن غذا خورد
احساس كرد كه آغشته به زهر است از اين رو اسب خويش را خواست. ميزبان از آنحضرت
خواست كه بماند ولى امام به اوپاسخ داد : اگر در خانه تو نباشم براى تو بهتر است.
آن حضرت در آن روز و شب رنجور و نالان بود تا آنكه زهر در بدنش پراكنده شد و جان
داد.
اى امام به حق بنگر كه پس از اين همه، پاداش تو را چنين دادند! حالآنكه تو فقط خير
ايشان را مىخواستى ولى آنان فقط شرّ و بدى براى تومىخواستند!!
به خدا در حقّ تو خيانت و نيرنگ روا داشتند و تو را كه هنوز بهارزندگانىات سپرى
نشده بود، زهر خورانيدند. امّا عجب نيست كه پدران و اجداد تو همواره نمونه خوبيها
بودند و پدران و اجداد اينان پيوسته نمونههاى گناه و تبهكارى! پس درود بر تو و
نفرين و عذاب بر ايشان باد!
آرى، آن مشعل تابان به خاموشى گراييد و امّت اسلامى بار ديگرحسرت زده و گريان،
همچون زمين كه پس از غروب خورشيد بانگ آهوناله سر مىدهد، در سوگ او شيون و فغان
سردادند.
امام جواد به هنگام عهده دارى منصب امامت، كم سالتر از تمامائمهعليهم السلام به
جز امام زمان (عج) بود. زيرا زمام خلافت معنوى در آخرماه صفر سال 202 ه، زمانى كه
وى تنها هفت سال داشت، به او منتقلگرديد. از طرفىهنگامى كه آنحضرت به شهادت رسيد
(ذيقعده220 ه). وى در حالى كه فقط 25 بهار از عمرش سپرى مىشد و پس از آنكه 18 سال
زمام امامت شيعيان را در دست داشت، چشم از جهان فروبست.
شهر بغداد به خاطر وفات ابن الرضا يكسره غرق شيون و ماتم شد. ترديدهايى پيرامون قصر
حكومتى، در مورد وفات امام جواد دور مىزدتا آنجا كه نزديك بود آتش انقلابى
نيرومند، عليه حكومت ستمكارهعبّاسى شعلهور گردد!
معتصم و ولى عهد او، الواثق باللَّه، بر آنحضرت نماز گزاردند، همچنين فرزند
بزرگوار آن امام، حضرت امام على النقىعليه السلام بر پيكرآنحضرت نماز گزارد. و
سپس او را در آرامگاهش در كاظميه به خاكسپردند كه تا به امروز نيز مشتاقانش به
زيارت او نايل مىشوند. (درود وسلام بر محمّد بن علىعليه السلام).
در برخى از احاديثى كه در باره علّت وفات امام جواد وارد شده، آمدهاست : معتصم
برخى از وزيران خويش را فراخواند و به آنها دستور داد كهعليه محمّد بن على شهادت
دهند كه مىخواسته به همراه پيروان خود ازشيعيان اماميّه، انقلابى بر ضدّ حكومت به
راهاندازد. معتصم قصد داشتبدين وسيله براحتى بر امام دستيابد و او را روانه
زندان كند و يا به قتلبرساند.
چون امام جواد را حاضر كردند معتصم به او نگريست و گفت : تومىخواستى بر من خروج
كنى ؟ امام پاسخ داد : به خدا قسم من چنين كارىنكردم. معتصم گفت : فلانى و فلانى
بر اين امر گواهى دادهاند. شاهدان راحاضر كردند و آنها پاسخ دادند : بلى تو قصد
خروج داشتهاى و ايننامههايى است كه از برخى از غلامانت گرفتهايم!
امام جواد كه در ايوان كاخ نشسته بود، دست خود را بالا برد گفت : خدايا اگر اينان
بر من دروغ مىبندند، به كيفرشان برسان.
راوى حديث گويد : ناگهان ما به ايوان نگريستيم كه چگونه مىلرزيدمىرفت و مىآمد و
هر كس بر مىخاست، دو باره به زمين مىافتاد.
معتصم با ديدن اين صحنه گفت : اى فرزند رسول خدا من از آنچهكردم توبه ميكنم. پس از
پروردگارت بخواه كه اين لرزه را آرام كند. آنگاه امام جواد گفت : خداوندا اين لرزه
را آرام گردان تو خود مىدانى كهاينان دشمنان تو و دشمنان منند.
چون سخن امام پايان يافت، ايوان از لرزش باز ايستاد. (25)
دوران زندگى و امامت
امام جوادعليه السلام با دو تن از خلفاى عبّاسى هم دوران بود. در دورانخلافت
مأمون، جواد الأئمّه در شرايطى آرام زندگى را سپرى كرد. مىدانيم كه مأمون در صدد
بر آمد تا خود را به علويها و سرور آنان امام رضا نزديك كند. چرا كه در اين بُرهه
حكومت عبّاسى با فشارهايى كه ازجانب تودههاى مردم اعمال مىشد، رو به رو بود. در
حقيقت وجود زنجيرهائى از قيامها و انقلابها در نقاط مختلف سرزمين اسلامى، يكى
ازويژگيهاى عصر خلافت مأمون به شمار مىرفت.
برخى از تاريخ نگاران مىنويسند : مأمون عبّاسى شيعه و معتقد به حقانيّت فرزندان
على عليه السلام بود و به امامت على اعتقاد داشت. امّا به عقيده ما مأمون فاقد چنين
اعتقادى بود. زيرا شيعه بودن مقامى است كه يكخليفه غاصب سزاوار برخوردارى از آن
نيست.
نكتهاى كه باقى مىماند اين است كه پس از شهادت امام رضا به دست مأمون، محمّد بن
على الجواد در واقع به عنوان امام و پيشواى قانونى افرادمكتبى در آمد. و مىدانيم
كه مأمون عبّاسى آنحضرت را به دامادى خودبرگزيد.
چرا امام دامادى مأمون را پذيرفت ؟
ممكن است كه بپرسيم چرا امام جوادعليه السلام قبول كرد با دختر مأمونازدواج كند ؟
براى پى بردن به جواب اين سؤال بايد به جنبش مكتبىاى كهائمهعليهم السلام آن را
رهبرى مىكردند و نيز به مرحلهاى كه اين جنبش درروزگار امام رضا و فرزندش امام
جواد رسيده بود، نگاهى بيفكنيم.
در دوران خلافت مأمون، جنبش مكتبى به نهضتى مبدّل شده بود كهمىتوانست خود را در
حكومت وارد كند و با قرار گرفتن در زير چترحكومت از آن بهرهبردارى نمايد و حتّى
حكومتى ايجاد كند كه امروزهبدان حكومت ائتلافى گفته مىشود. ائمهعليهم السلام
بدون آنكه رسالت خود رابه فراموشى بسپارند، هر گونه حمايتى را از جانب حكومت
مىپذيرفتند.
پيشوايان معصوم ما دست از حركت خويش برنمىداشتند. به تعبيرديگر، آنان خلافت را
نمىپذيرفتند و با آن همكارى نمىكردند. گواه مابر اين ادعا موضع امام رضا در قبال
مسأله ولايت عهدى بود كه آنحضرتآن را به شرط عدم دخالت در امور حكومتى پذيرفت.
امّا حضرت جواد هنگامى كه از دختر مأمون خواستگارى كرد و او رابه همسرى خويش گرفت،
داماد خليفه شد و از اين فرصت براى انجامرسالت خويش بهرهبردارى كرد. براستى داماد
خليفه شدن چه معنايىمىتوانست داشته باشد ؟
هر كس كه قدم به كاخ حكومتى مىگذارد ممكن است والى يك منطقهيا حكمران يك شهر و يا
دست كم به مقام قاضى القضات دست يابد. لكنامام جواد در پى هيچ يك از اين مشاغل
نبود و تنها كارى كه كرد آن بود كهدست همسرش را گرفت و به مدينه رفت و تا هنگام
مرگ مأمون درمنطقهاى به نام رقّه، در مدينه ماند.
بنابر اين امام جواد از رهگذر اين پيمان خويشى، به چه دستاوردهايىنايل شد ؟
در حقيقت آنحضرت از اين رهگذر به دو مقصد رسيد :
اوّلاً : با پذيرفتن ازدواج با دختر مأمون، وى را از انديشه قتل خودمنصرف كرد.
ثانياً : دست دستگاه خلافت ومأموران آنرا از رساندن هرگونهگزندى به رهبران واعضاى
نهضت مكتبى (شيعه) با اين ازدواج بست.
اين شيوه در بسيارى از دورانهاى ائمهعليهم السلام نيز به اجرا گذارده شد. بهترين
نمونه براى اثبات اين سخن، ماجراى على بن يقطين بغدادى استكه در آغاز مشاور مهدى
خليفه عبّاسى بود و سپس تا وزارت هارونالرشيد ارتقاى مقام يافت.
او هنگامى كه به اين مقام رسيد، با توجّه به گرايشهاى مكتبى خودنزد امام كاظم آمد
و عرض كرد : "اى فرزند رسول خدا من ياور اينستمگر شدهام". وخواست از مقام خود
استعفا دهد. حال آنكه اگر كسىمىتوانست در آن روزگار به چنين مقامى برسد، در حقيقت
بر تمام اموربزرگترين حكومت جهان تسلط مىيافت.
با اين وجود امام كاظم از وى خواست كه در مقام خود همچنان باقىبماند ووظايف خويش
را پيگيرى كند. على بن يقطين در قصر هارون بهوظيفه خود مشغول مىشود. امّا دو باره
از امامعليه السلام تقاضا مىكند كه به اواجازه كنارهگيرى از امور حكومتى را
بدهد. باز هم آنحضرت چنيناجازهاى به او نمىدهد. كارهايى كه على بن يقطين در
ارتباط با جنبشانجام داد بسيار بزرگ بود تا آنجا كه امام موسى كاظم در روز (عيد
قربان) هنگامى كه داوود رقى بر آنحضرت وارد شد، در باره على بنيقطين فرمود :
"در حالى كه در عرفات بودم هيچ كس جز على بن يقطين در قلب منخطور نكرد. او همواره
با من بود و از من جدا نشد تا آنكه به مشعررفتم. " (27)
دوره خلافت معتصم
امام جواد همچنين با خليفه ديگرى كه تأثير مستقيمى در زوالحكومت عبّاسى داشت،
معاصر بود. اين خليفه معتصم باللَّه نام داشت.
معتصم فرزند كنيزى ترك بود. و همين امر موجب شد كه وى بهبستگان مادرش گرايش بيشترى
پيدا كند. او تمايل شديدى به جمع كردنتركها و خريد آنها از صاحبانشان داشت. نتيجه
اين اقدامات آن شد كهچهار هزار ترك در دربار او گردآيند. وى لباسهاى فاخر و
كمربندهاىزرين به آنها مىپوشانيد. و آنها را با زر و زيورها مىآراست و از
سايرسپاهيان ممتازشان مىكرد. (28)
او همچنين مناصب و مشاغل فرماندهى در سپاه را به تركها اختصاصمىداد تا آنجا كه
اين امر موجب تحريك احساسات نظاميان عرب شد. بر همين اساس "عجيف" (يكى از نظاميان
عرب) كوشيد تا به حكومتمعتصم پايان دهد و عبّاس بن مأمون را بر سر كار آورد. امّا
اين حركتسركوب شد و معتصم او را كشت.
زمانى كه پاى تركها به ديار اسلام باز شد، كوشيدند آرام آرامحكومت را به دست گيرند
و خلفا را از قدرت كنار بزنند. آنها به اصطلاحامروز در صدد ايجاد كودتاهاى نظامى
بودند.
كار اينان تا بدانجا بالا گرفته بود كه اگر يكى از خلفاى عبّاسى، آنها راناديده
مىانگاشت او را بناگهان مىكشتند و كسى ديگر از خاندان عبّاسىرا بر جاى او
مىنشاندند. بسيارى از خلفاى عبّاسى از متوكّل گرفته تامستعين و مهتدى وبالاخره
مقتدر، از جمله كسانى بودند كه به دستهمين رهبران نظامى تركها از پاى در آمدند.
آنها هر خليفهاى را كه با تمنيّات و خواستههاى خود هماهنگنمىديدند يا از كار
بركنار مىكردند و يا مىكشتند. اين مسأله را البتهنمىتوان به سرشت نژادى مربوط
دانست بلكه اين امر ثمره حالت سقوطىاست كه جامعه اسلامى به خاطر از هم گسيختگى و
فساد گسترده اخلاقىبدان گرفتار شده بود.
امام جوادعليه السلام با بهره بردارى از اين اوضاع در تغذيه جنبشهاى مكتبىكه
شالوده آنها براى آينده پى ريزى مىشد، اقدامات مهمى انجام داد. درهمين هنگام قيامى
كه توسط محمّد بن قاسم بن على الطالبى، بر پا شددستگاه حكومت را با ترس و نگرانى رو
به رو كرد.