۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام محمد تقى الجواد ( عليه السلام )

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۵ -


8 . ابو شيبه اصفهانى : فرد ممدوحى است و امام (عليه السلام) در حق او طلبرحمت نموده است ، رواياتى توسط او در جزء هفتم در موضوع كفودهم شأن بودن همسر ،آمده است . (109)

9 . ابو ساره : او نيزاز اصحاب و ياران امام جواد (عليه السلام) مى باشد آنچنان كه در رجال شيخ طوسى ( قدس سره ) آمده است . (110)

10 . ابو جعفر بصرى : او نيز از اصحاب و ياران امام جواد (عليه السلام) مى باشد ، آنچنان كه مرحوم شيخ طوسى ، در رجال خود ذكر كرده است و او را فرد ثقه ، فاضل و صالح شمرده است . (111)

11 . على بن اسباط : او ازاصحاب و ياران امام رضا (عليه السلام) و امام جواد ( صلى الله عليه وآله وسلم ) هر دو بزرگوار مى باشد . (112)

12 . ابن مهران : او از امام جواد(عليه السلام) روايت نموده است وسهل بن زياد هم از وى روايت كرده است . نمونهروايتى او در جزء دوم كافى در باب تسليت به صاحب عزاء آمده است . (113)

13. عباسى : او يكى از راويان امام جواد (عليه السلام) مى باشد و نام او درنقل چندين حديث آمده است كه گويد : به امام جواد (عليه السلام) جريان رانوشتم و امام (عليه السلام) فرمود ايرادى ندارد و كافى جزء 3 باب قرأئةالقرآن حديث 2 . (114)

14 . ابومشاور : مرحوم شيخ طوسى ومرحوم برقى او را ازاصحاب و ياران امام جواد (عليه السلام) ذكر كرده اند . (115)

15 . موسىبن داود منقرى : او از اصحاب و ياران امام جواد (عليه السلام) مى باشدمرحوم شيخ طوسى در رجال خود به آن ، تصريح نموده است . (116)

16 . موسى بن قاسم بن معاوية بن وهب بجلى : او يكى ديگر از اصحاب امام جواد (عليه السلام) و امام هادى (عليه السلام) مى باشد و يكى از افراد بسيارمؤثق و مطمئن در نقل حديث مى باشد او كتابها و تأليفاتى دارد و نجاشى او را دو باربا كلمه ثقة ، ثقة مورد تأييد قرار داده است او كتاب رجالى دارد ، در آنكتاب شرح حال 18 تن را آورده است . و تعداد تأليفات او از 30 عنوان تجاوز مى كنداو در باب فضيلت نماز در مسجد النبى روايتى دارد . (117)

زنان محدثه در بين راويان و ناقلان حديث

از امام جواد (عليه السلام) تعدادى هم از بانوانديده مى شوند : از آن ميان : حكيمه دختر امام جواد (عليه السلام) ، و زينبدختر محمد بن يحيى مى باشد كه صاحب معجم رجال الحديث در معرفى آنان مى نويسد :

17. حكيمه : دختر امام جواد (عليه السلام) و عمهء امام عسگرى (عليه السلام) ، داستان ولادت امام زمان ( عج ) روايت كرده است . [ كافى / ج 1 / حديث 3 ] . (118)

18 . زينب دختر محمد بن يحيى : او از روايات از امام جواد (عليه السلام) شيخ طوسى و كشى او را از اصحاب ابى جعفر ثانى امام جواد (عليه السلام) دانسته اند . (119)

از ديگر ياران و ياوران امام (عليه السلام)

19 . ابن ابن غمير بغدادى ( م 217 ه‍ . ق ) .

20 . ابو جعفر محمد بنسنان زاهرى ( م 220 ه‍ . ق ) .

21 . ابو تمام حبيب بن اوسطائى شاعر شيعى مشهور ( م231 ه‍ . ق ) .

22 . فضل بن شذان نيشابورى ( م 260 ه‍ . ق ) . اينان هر كدام به گونه اى موردتعقيب بودند ، فضل بن شاذان از نيشابور بيرون كردند ، عبد الله بن طاهر با او چنينرفتار نمود ، سپس كتابهاى او را تفتيش كرد ، چون مطالب آن كتابها درباره خداشناسى وتوحيد بود ، به او گزارش دادند ولى قانع نشد و گفت : مى خواهم عقيدهء سياسى او رانيز بدانم . (120)

ابوتمام شاعر نيز از اين امر بى بهره نبود . اميرانى كه خوداهل شعر و ادب بودند ، حاضر نبودند ، شعر او را بشنوند و مانند ديگر شاعران موردتشويق و تقدير قرار دهند . ابن ابى عمير اين عالم ثقه و بزرگ كه مراسيل او راهمانند مسانيد دانسته اند سالها در زندان بود ، تازيانه ها زدند تا اسامى هممكتبان خود را بگويد و نگفت .

امام جواد (عليه السلام) و مهدى موعود ( عجلالله تعالى فرجه الشريف )

رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و فاطمهء زهرا ( س ) وتمام پيشوايان معصوم ( صلى الله عليه وآله و سلم ) همه از آمدن مهدى موعود ( عجلالله تعالى فرجه الشريف ) خبر داده اند ، مرحوم صدوق در كتاب كمال الدين و تمامالنعمة اخبار آنها را در ابواب بيست و چهار تا سى و هشت نقل كرده است و مرحوممجلسى نيز آنها را در بحار الانوار : ج 51 ، ص 65 تا 162 نقل مى كند ، در اينجا بهمناسبت زندگى حضرت جواد الائمة (عليه السلام) آنچه از آن بزرگوار دربار حضرتمهدى (عليه السلام) رسيده است نقل مى كنيم .

1 . عبد العظيم حسنى (121) گويد : به خدمت مولايم محمد بن على بن موسى (عليه السلام) رسيدم ومى خواستم در ارتباط با امام قائم (عليه السلام) از وى سؤال كنم . آيا اومهدى است يا غير از آن ؟ آن حضرت پيش از من فرمودند : قائم از ما همان مهدى ( عج )است كه واجب است در زمان غيبت ، انتظار او را بكشند و در وقت ظهور از او اطاعت كنند، او فرزند سوم من است به خدايى كه محمد (صلى الله عليه وآله) را به نبوت برانگيخته و ما را به امامت مخصوص فرموده است : لولم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم ، حتى يخرج فيه فيملاءالارض قسطا وعدلا كما ملئت جورا وظلما . و خداوند تبارك و تعالى كار او را در يكشب ، اصلاح فرمايد ، چنان كه كار موسى كليم را اصلاح فرمود ، او رفت تا براىخانواده خود آتشى بياورد ، برگشت در حالى كه رسول الله بود ، بعد امام (عليه السلام) فرمودند : أفضل أعمال شيعتنا إنتظار الفرج .

2 . صقر بنابى دلف گويد : از ابو جعفر محمد بن على الرضا (عليه السلام) شنيدم مىفرمودند : امام بعد از من پسرم على است ، قول او قول من و امر او امر من و طاعت اوطاعت من است ، و امام بعد از او پسرش ، حسن است ، امر او امر پدرش و قول او ، قولپدرش ، و طاعت او طاعت پدرش است ، بعد سكوت فرمودند . گفتم : يابن رسول الله (صلىالله عليه وآله) ! بعد از حسن ، امام كدام است ؟ حضرت با صداى بلند گريست وفرمودند : بعد از حسن ، فرزند او قائم به حق و امام منتظر است ، گفتم : يابن رسولالله (صلى الله عليه وآله) ! چرا قائم ناميده شده است ؟ فرمودند : چون او بعداز مفقود شدن اسمش و بعد از ارتداد اكثر قائلان به امامتش ، قيام مى كند . گفتم :چرا منتظر ناميده شده است ؟ فرمودند : چون او غيبتى دارد طولانى ، در آن مدت ، اهل اخلاص انتظار او را مى كشند و اهل شك او را انكار مى كنند و انكار كنندگان ياد اورا مسخره مى پندارند . تعيين كنندگان وقت ظهور دروغ مى گويند ، و عجله كنندگان هلاك مى شوند و اهل تسليم ، نجات مى يابند . (122)

خدمت به امامان صلواتالله عليهم

محمد بن وليد كرمانى گويد : به امام جواد (عليه السلام) گفتم :براى دوستان و خدمتكاران در دوست داشتن شما چه اجرى هست ؟ فرمودند : امام صادق (عليه السلام) غلامى داشت كه به وقت رفتن به مسجد ، استر آن حضرت را نگاه مىداشت ، روزى نشسته مشغول نگهدارى استر آن حضرت بود ، گروهى از اهل خراسان به ديدنامام (عليه السلام) آمدند .  يكى از آنها به غلام امام (عليه السلام) گفت : از امام (عليه السلام) بخواه كه مرا به جاى تو به خدمتكارى قبول كند و من غلام او باشم ، در عوض تمامدارايى من مال تو باشد ، من از هر رقم ، مال زياد دارم ، برو آنها را تصاحب كن ،غلام گفت : اين را از امام (عليه السلام) مى خواهم . آنگاه آن غلام پيش امام صادق (عليه السلام) آمد و گفت : فدايت شوم ، خدمتم ، و طول مصاحبتم باشما را مى دانيد ، اگر پروردگار خيرى براى من پيش آورد از آن ممانعت مى كنى ؟امام (عليه السلام) فرمودند : من از جانب خود بر تو احسان مى كنم ، آيا احسان ديگران را مانع مى شوم ؟ ! ! غلامجريان را به امام (عليه السلام) عرض كرد ، حضرت فرمودند : اگر تو ازخدمتگزارى ما سير شده اى و او به ما راغب است ، او را قبول كرده و تو را مى فرستيم. چون غلام برگشت ، حضرت او را صدا كردند و فرمودند : براى زياد بودن مصاحبت تو ،نصيحتت مى كنم ، آن وقت اختيار با خود تو است . چون روز قيامت شود رسول خدا (صلىالله عليه وآله) به نور خدا چنگ مى زند ، أمير المؤمنين (عليه السلام) به رسول الله چنگ مى زند ، امامان به أمير المؤمنين (عليه السلام) و شيعيانما به امامان چنگ زده داخل محل ما ( بهشت ) مى شوند . غلام پس از شنيدن اين سخنعرض كرد : يابن رسول الله (صلى الله عليه وآله) ! در خدمت شما مى مانم و آخرترا بر دنيا اختيار مى كنم . آنگاه غلام به محضر آن مرد خراسانى برگشت .

امام جوادصلوات الله عليه و كمى سن

امامت مانند نبوت يك منصب خدايى است ، و اختيار امام باخداست ، هر كس را بخواهد به مقام امامت مى رساند ، در اول حالات أمير المؤمنينصلوات الله عليه دربارهء روح نبوت و امامت بطور مشروح سخن گفته شد . ثقة الاسلامكلينى ( قدس سره ) در كافى بابى منعقد فرموده تحت عنوان الإمامة عهد من اللهعزوجل معهود من واحد إلى واحد عليهم السلام و در آن رواياتى در اين زمينه نقلفرموده است ، از جمله عمروبن اشعث مى گويد : از امام صادق (عليه السلام) شنيدم مى فرمود : آيا فكر مى كنيد كه يكى از ما به هر كه خواست وصيت مى كند ، نهوالله ، اين عهدى است از خدا و رسول (صلى الله عليه وآله) به مردى بعد از مردى تا كار به صاحبش برسد: أترون الوصى منا يوصى إلى من يريد ؟ ! لاوالله و لكن عهد من الله ورسوله لرجلفرجل حتى ينتهى الامر إلى صاحبه . و در روايت ديگرى آن حضرت به معاوية بن عمارفرمودند : ان الإمامة عهد من الله عزوجل معهود لرجال مسمين ليس للإمام أن يزويهاعن الذى يكون من بعده . (123)

بنابراين ، در اين مسأله كمى و زيادى سن مطرحنيست و اين كه امام جواد صلوات الله عليه به وقت رحلت پدر بزرگوارش هفت يا هشت سالهبود و بيست و پنج سال عمر كرد ، ضررى به امامت او ندارد . خداوند دربارهء يحيى بنزكريا فرموده : وآتيناه الحكم صبيا . (124)

حضرت عيسى (عليه السلام) در حين ولادت به سخن درآمد و به صريح [ بيان ] قرآن فرمود : إنى عبد اللهآتانى الكتاب وجعلنى نبيا . (125)

مى بينيم كه هر دو در كودكى به مقام نبوترسيده‌اند . صفوان بن يحيى مى گويد : به امام رضا (عليه السلام) گفتم : پيشاز آنكه خداوند ، ابوجعفر (عليه السلام) را به شما عطا فرمايد ، در جواب مامى فرموديد : خداوند پسرى به من عطا خواهد فرمود ، اكنون كه خداوند عطا فرموده وچشم ما را روشن كرده است ، خدا مرگ شما را براى ما پيش نياورد ، ولى اگر واقعه اىپيش آيد ، امام كه خواهد بود ؟ حضرت اشاره به ابى جعفر (عليه السلام) كردندكه در مقابلش ايستاده بودند . گفتم : فدايت شوم ، اين سه ساله است ؟ فرمودند : سهساله بودن چه ضررى دارد ، عيسى بن مريم در كمتر از سه سالگى ، حجت خدا بود . (126)

و در روايت ديگر آن حضرت ، به سائلى كه در اين باره سؤال كرده بود ، فرمودند :ان الله سبحانه بعث عيسى بن مريم رسولا نبيا صاحب شريعة مبتدأة في أصغر من السن الذى فيه أبوجعفر ارشاد : ص 299 ، كافى : ج 1 ، ص 322 . كلينى (قدس سره ) در كافى نقل كرده : محمد بن حسن بن عمار گويد : در مدينه در محر على بنجعفر صادق (عليه السلام) بودم ، مدت دو سال بود رواياتى را كه از برادرشموسى بن جعفر (عليه السلام) نقل مى كرد مى نوشتم . روزى ابو جعفر الجواد (عليه السلام) داخل مسجد شد ، على بن جعفر بدون عبا برخاست ، دست آن حضرت رابوسيد و تعظيم كرد ، ابو جعفر (عليه السلام) فرمودند : عموجان ! بنشين خداتو را رحمت كند ، گفت : مولاى من ! چگونه بنشينم حال آنكه شما ايستاده ايد ؟ ! چونابو جعفر (عليه السلام) برگشت ، يارانش او را توبيخ كرده و گفتند : چرا اورا با كمى سن آن مقدار احترام و خضوع كردى ، حال آنكه تو عموى پدر او هستى ؟ !فرمود : ساكت باشيد ، آنگاه ريش خود [ را ] گرفت و گفت : وقتى خداوند اين پير مردرا براى امامت ، اهل نكرد و امامت را به او داد ، فضيلت او را انكار كنم ؟ ! ! نعوذبالله از آنچه مى گوييد ، من بندهء او هستم . كافى : ج 1 ، ص 322 . به هر حال كمىسن آن حضرت ، ضررى در مسألهء امامت ندارد ، او به علت حامل روح امامت بودن ، درياىمواجى از علم ودرايت و كمال بود ، حتى در صورت مبسوط اليد بودن ، مى توانستفرماندهان لايق و مردان ورزيده را روى كار بياورد و حكومت اسلامى را پياده و ادارهكند . والسلام على من اتبع الهدى

بخش چهارم امام جواد (عليه السلام) و تفسير قرآن

از امام جواد (عليه السلام) در مورد تفسيرآيات قرآن مجيد ، مطالب فراوانى نقل شده است كه هر كدام در ذيل آيات مربوط آمده است. افراد متتبع مى توانند از تفاسير مأثور وروايى ، تعداد انبوهى از اين نظريه‌ها وتفسيرها را فراهم آورد . ما به اقتضاى اختصار كتاب ، چند نمونه را ذيلا مى آوريم ،طالبان تفصيل را به تفاسير ياد شده ، ارجاع مى دهيم :

1 . مخلوق بودن قرآن

يكى ازخصوصيات عصر اين پيشوا ، مطرح شدن تفتيش عقايد در مورد مخلوق بودن يا قديمى بودنقرآن بود . خليفهء وقت بر اساس تحريك اطرافيان خويش ، يا در اثر تأثر ويژه اش ازفلسفه يونانى ، روى اين مسألة حساسيت فوق العاده ، نشان مى داد كه قرآن حادث ومخلوق است ، و بر اين عقيده ، كسانى كه قرآن را قديمى مى دانند مشرك و كافر هستندو حق مداخله در امور قضائى وادارى كشور را ندارند بر اين اساس ، استانداران وفرمانداران و كارگزاران نواحى مختلف كشور ، موظف شده بودند كه افراد را از اين نظرمورد باز جويى و بازپرسى وزير نظر قرار دهند و نتيجه اقدامات خود را به مركز خلافت، گزارش كنند . جالب توجه اينست كه شدت علاقهء مأمون به اين امر به حدى بود كه دروصيتنامهء خود پس از ذكر شهادتين و اقرار به توحيد ، مسألة مخلوق بودن قرآن را موردگواهى و شهادت خود قرار داده بود ، پس از آن ، به اعتراف به معاد و حساب و كتاب وديگر اصول اعتقادى اسلامى را شمرده بود و اجراى عمليات پس از فوت خود را به ولىعهد و وصى خود معتصم توصيه كرده بود . (127)

بر اساس همين امر ، جمعى از فقهاومحدثين مانند : احمد بن حنبل فقيه معروف ، ابن عاصم ، سجاد و جمعى ديگر از قضاة واهل علم عراق را كه اعتقاد مخالف مقام خلافت را داشتند و بر خلاف اين پندار بودند ،مورد ايذاء و آزار قرار مى داد . مأمون معتزلى بود و با تفتيش عقايدى كه به ناممحنه برپا كرده بود ، سعى داشت عقايد خود را بر ديگران تحميل نمايد . مأمون درسال 218 با نامه ها و دستور العمل هائى كه به اسحاق بن ابراهيم براى امتحان قضات ومحدثان نوشت ، كار تفتيش عقائد را آغاز نمود . در رأس همهء عقايد ، مخلوق بودن قرآنو عدم رؤيت خدا در قيامت بود . دوران محنه چهارده سال طول كشيد . احمد بن حنبلكتابى به نام الرد على الزنادقة والجهمية دارد كه مقصود او از جهميه همه كسانىاست كه منكر مخلوق نبودن قرآن و منكر رؤيت خدا در قيامت بودند ، در كتاب به دو نكتهاشاره شده است : يكى : اينكه ، مسأله بر سر جواز رؤيت خدا در روز قيامت است نه دردنيا ، در واقع او نيز رؤيت خدا را در دنيا جائز نمى داند ولى در آخرت روا مىشمرد . دومى : اين رؤيت مختص مؤمنان است نه كافران . پس به اعتقاد او ، مؤمنانخدا را خواهند ديد . (128)

صورتهايى كه شاد و خرم هستند ، به سوىخداى خويش مى نگرند . اين آيه تصريح دارد كه در آن روز مؤمنان به پروردگار خودخواهند نگريست . البته معتزله اين آيه و امثال آن را تأويل مى كنند كه مقصود ثوابيا قدرت خدا را خواهند ديد و ثواب خدا فعل اوست نه خود او ، استدلال آنان بر ايناعتقاد  او با آيه : * ( وجوهيومئذ ناضرة الى ربها ناظره ) * . (129) خويش آنست كه * ( لاتدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار ) * . (130)

ديده‌گان اورا درنمى يابند ولى اوست كه ديدگان را درمى يابد . احمد بن حنبل در پاسخ مى گفت: پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) خود اين آيه را خوانده بود ولى در آن حديثرؤيت ماه در شب بدر ، مى فرمايد : انكم سترون ربكم . (131)

او معتقد بود كهرؤيت مؤمنان در بهشت پاداشى است كه خداوند علاوه بر ثواب اعمال ، به مؤمنان عطاخواهد كرد ولى كافران به حكم آيه * ( كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون ) * . (132)

از اين نعمت محروم خواهند بود ، به باور او جهميه ومعتزله هم جزو همين كافرانهستند ! روايت رؤيت اينست : كنا جلوسا عند النبى (صلى الله عليه وآله) اذنظر إلى القمر ، ليلة البدر قال : إنكم سترون ربكم كما ترون هذا القمر لا تضامون فيرؤيته ، اى لاتشكون . ما در محضر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) بوديم كهناگاه پيامبر خدا به سوى ماه نگريست و فرمودند : شما آفريدگار خود خواهيد ديدآنچنان كه اين ماه را مى بينيد ، هرگز در ديدار او شك و ترديدى نخواهيد داشت . درفهم ودرايت اين حديث كافى است كه راوى آن ابوهريره بازرگان حديث بوده است . بر ايناساس ، جمعى از فقهاء ومحدثين مانند : احمد بن حنبل ، ابن عاصم ، سجاد ، و جمعى ازاهل قضاء و فتوى را كه اعتقاد مخالف داشتند و بر اين باور بودند چون قرآن كلامخداست ، و كلام خدا هم ناچار همانند خود خدا ، قديمى خواهد بود ( با خلط ، كلاملفظى ونزولى و كلام لبى ووصفى ) و در نتيجه به غير مخلوق بودن قرآن اعتقاد پيداكرده و دچار حيرت و سر گردانى شده بودند ، و به نوعى به تعدد قدماء اعتقاد پيداكرده بودند ، دستور تنبيه و كتك و گاهى دستور كشتن و از ميان بردن را صادر مىكردند و به همين دليل ابن حنبل را با تازيانه زدند و تعداد كثيرى را به حبس و زنجير كشاندند باتوجه به اين حساسيت وقت ، موقعيت علمى و سياسى امام جواد (عليه السلام) بهتر مشخص مى گردد .

اينك فرازهائى از نكات تفسيرى آن بزرگوار .

1 . قرآن معيار شناخت حديث صحيح و جعلى

در يكى از مناظرات و مجالسى كه در حضور خليفه ، تشكيل يافته بود ،يحيى بن أكثم يكى از قضات عالى رتبهء دربار ، براى توليد عداوت و كينه نسبت بهساحت امام (عليه السلام) از ايشان پرسيد : چه مى فرمائيد : در مورد آنحديثى كه دربارهء يكى از ياران نزديك رسول خدا (صلى الله عليه وآله) وارد شدهاست كه پيامبر فرمود : جبرئيل بر من نازل گشت و پيام الهى را رساند كه خداوند مىفرمايد از ابوبكر بپرس كه خداوند از تو راضى و خشنود است ، آيا تو هم از او راضى وخشنود هستى يا نه ؟ امام (عليه السلام) در پاسخ با توجه به موقعيت مجلسفرمودند : من منكر فضيلت آن صحابى كه مى فرمائيد ، نيستم ولى بر گويندهء اين خبرلازم است به آن حديثى كه پيامبر اسلام در آن سفر حجة الوداع فرمودند ، توجه داشتهباشند جائى كه مى فرمايد : دروغگويان و خبر سازان ، فراوان شده اند و در آيندهنيز جاعلين بيشتر خواهند شد ، بدانيد هر كسى حديث دروغى را به من نسبت دهد ، جايگاهاو آتش است ، معيار تشخيص حديث صحيح ، از غير صحيح آنست كه بر قرآن و سنت مسلمه ىمن ، عرضه كنند ، اگر با آن دو موافقت كرد آن را بپذيرند و هر چه با آن دو مخالفتنمود ، رد كنند و كنار بگذارند . حديثى را كه شما نقل كرديد با كتاب خدا سازگارنيست ، قرآن مى فرمايد : ما انسان را آفريديم و از هر آنچه در قلب او خطور كند ،آگاهيم . (133)

و در جاى ديگر مى فرمايد : ما به انسان نزديك تر از شاهرگگردن او هستيم . (134)

آيا بر چنين آفريدگار دانا و آگاه ، خشنودى وناخشنودى ، رضايت خاطر يا نارضائى آن صحابى ، مكتوم مانده است تا نيازمند سؤال از آن صحابى گردد ؟ اين امر نسبت بهپروردگار عالم ، محال و غير ممكن است .

امام جواد (عليه السلام) بامحكوم ساختن طرف ، يك قانون كلى و عمومى نيز در اختيار عموم قرار داد كه پايه واساس آن ، مستند به محكم ترين و استوارترين حجت خدا ( قرآن ) بود از اينرو هىچكداماز حضار مجلس را ياراى مخالفت يا اظهار نظر در مورد آن سند محكم و مستند ، نبود بااين شيوه با حفظ اصالت مرام ، طرف را نيز مجاب و محكوم مى ساخت .

2 . خطبهء ازدواج

از سخنان ارزنده و كلمات قرآنى آن بزرگوار خطبهء عقدى است كه درمجلس مأمون ايراد كرده است و در آن خطبه به آيه قرآنى استناد جسته است كه نوعىتبيين و تفسير عملى قرآن مجيد مى باشد جائى كه مى فرمايد : ألحمدلله اقرارابنعمته ، ولا إله الا إله اخلاصا لوحدانيته ، وصلى الله على سيد بريته والأصفياء منعترته ، أما بعد : فقد كان من فضل الله على الأنام أن أغناهم بالحلال عن الحرام ،فقال سبحانه : وأنكحوا الأيامى منكم والصالحين من عبادكم وامائكم ، إن يكونوافقراء يغنهمم الله من فضله ، والله واسع عليم . (135)

به عنوان اعتراف واقرار به نعمتهاى فراوان الهى ، سپاس و شكر مى گزارم ، ومحض اخلاص و يكتاپرستى ،كلمه ى توحيد لا إله الا الله را بر زبان مى آورم ، درود و رحمت خاص پروردگاربه بهترين مخلوقات خويش ، حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) و برگزيدگان ازعترت پاك او باد ! پس از حمد و سپاس الهى ، يكى از الطاف بى كران الهى بر بندگانخويش ، آن ست كه آنان را به وسيلهء حلال و مشروع از حرام و نامشروع ، غنى و بى نيازساخت و دستور داد كه ازدواج كنيد و بيم فقر و تنگدستى را به خود راه ندهيد . اگرفقير و تنگدست باشيد ، خداوند متعال شما را از فضل و رحمت پى پايان خويش ، بى نيازمى سازد .

خداوند متعال روزى دهنده و آگاه به حال بندگان و روزى خواران خويش ، مى باشد .اين خطبه شريفه كه امروز مورد استناد عاقدين ، و مورد بهره بردارى در مجالس عقدمسلمين قرار گرفته است يكى از بهره گيريهاى قرآنى و تفسيرى امام (عليه السلام) از آيات نورانى الهى مى باشد . استناد به قرآن مجيد به عنوان سرلوحهء عملىمسلمين ، بهترين روش عملى و تفسيرى از كلام الله مجيد مى باشد .

3 . در گفتگو با يحيى بن اكثم

در گفتگوى مفصلى كه امام (عليه السلام) بايحيى بن اكثم قاضى عالى مرتبه دربار مأمون و معتصم انجام داده است ، استنادها وتفسيرهاى ارزشمندى نهفته است كه برخى از آنها در بخشهاى مختلف ، گذشت ولى مواردى هموجود دارد كه مى توان در بخش تفسيرهاى امام (عليه السلام) مورد استفادهقرار داد . فيض كاشانى در كتاب معادن الحكمة از احتجاج طبرسى ، گفتگوى امام (عليه السلام) را با يحيى بن اكثم در مجلس عقدى كه مأمون ترتيب داده بود ،آورده است كه به قسمتهاى ناگفته ى آن اشاره مى گردد : يحيى گفت : روايت شده است كهيكى از اصحاب ، چراغ اهل بهشت است ؟ امام (عليه السلام) در پاسخ فرمودند :اين سخن باطل است ، چون در بهشت با وجود فرشتگان مقرب الهى و با وجود آدم و خاتم وتمام انبياء ومرسلين از نور وجود آنان ، بهره گيرى نمى شود تا چه رسد به آن صحابىكه شما اشاره داشتيد . يحيى پرسيد : روايت شده است كه پيامبر خدا فرموده باشد ، اگرمن به پيامبرى مبعوث نمى گشتم فلان صحابى ، مبعوث مى گشت . امام جواد (عليه السلام) فرمودند كتاب خدا قرآن مجيد صادق تر و راستگوتر از اين حديث مىباشد ، جائى كه خداوند متعال در مورد بعثت انبياء مى فرمايد : واذ أخذنا منالنبيين ميثاقهم ومنك و من نوح وابراهيم . (136)

خداوند متعال ، پيشاپيش پيمان پيامبران را گرفته است چگونه امكان دارد اين پيمانتغيير و تبديل پيدا نمايد از آن طرف پيامبران هرگز و لحظه‌اى به خداوند شرك نورزيدهاند چگونه امكان دارد فردى كه اغلب ايام و روزگارى خود را با شرك سپرى نموده است بهعنوان پيامبر مبعوث گردد . يحيى گفت : لحظه اى از من وحى قطع نگرديد مگر اينكهگمان بردم به آل خطاب وحى نازل شده است :

امام جواد (عليه السلام) فرمودند : اين سخن هم باطل و نارواست ، چون پيامبر خدا هرگز در نبوتخود ، شك و ترديدى نداشت . خداوند متعال مى فرمايد : الله يصطفى من الملائكةرسلا و من الناس . (137)

انتخاب و گزينش فرشتگان و پيامبران از ناحيهء خداست ،و اوست كه پيامبر را برمى گزيند نه ديگران . يحيى پرسيد : روايت شده است اگر عذابىبر امت نازل گردد ، هيچكس را جز فلان صحابى راه گريزى نيست . امام جواد (عليه السلام) فرمودند : اين سخن هم امر محال و نامعقولى است چون خداوند متعال مىفرمايد : و ما كان الله ليعذبهم وانت فيهم وماكان معذبهم وهم يستغفرون . (138)

خداوند متعال به صورت قطعى خبر داده است ، مادام كه پيامبر خدا (صلى اللهعليه وآله) در ميان آن جمع وجود دارد و مادام كه آنان به استغفار و طلب بخششخود ، ادامه مى دهند ، عذابى در كار نيست ، پس چگونه امكان دارد با اين وعده‌هاىصريح ، عذاب خدا نازل گردد ، و فقط و فقط يك نفر نجات يابد . (139)

4 . آسودگى از مكر خدا

امام (عليه السلام) در مقام تربيت و خودسازى بااستناد به قرآن مى فرمايد : تأخير التوبة اغترار ، وطول التسويف خيرة ،والأعتدال على الله هلكة ، والأصرار على الذنب امن من مكرالله ، فلا يأمن مكر اللهالا الخاسرون . (140)

5 . گوش فرا دادن به سخنان ناروا

امام جواد (عليه السلام) در مورد گوش فرا دادن به هر سخنى مى فرمايد : من أصغى الى ناطق ،فقد عبده فإن كان الناطق عن الله فقد عبد الله ، وان كان الناطق ينطق عن لسان ابليس، فقد عبد ابليس و در قرآن مجيد آمده است كه خداوند به گناهكاران خواهد گفت :الم أعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدو الشيطان انه لكم عدو مبين . (141)

فردى كه به سخنان گوينده اى گوش فرا مى دهد ، در واقع به او ستايش مى ورزد ، اگرگوينده از خدا صحبت مى كند ، پس در واقع او به عبادت خدا پرداخته است و اگر ازشيطان حرف مى زند ، پس در واقع از ابليس ، ستايش مى ورزد در صورتى كه خداوندمتعال فرموده است : آيا از شما پيمان نگرفتيم كه بر شيطان پرستش نكنيد چون او دشمنآشكار شما است .

6 . امام جواد (عليه السلام) و تعيين قطع دست

زرقانرفيق صميمى ابن أبى داوود نقل مى كند ، روزى ابن أبى داوود از مجلس معتصم عباسىبرگشت ، ديدم ، بسيار محزون است ، علت اندوهش را پرسيدم ؟ گفت : اى كاش بيست سالپيش از اين مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم ، گفتم : قضيه چيست ؟

گفت : جريانى كه امروز . . . توسط أبى جعفر ( امام جواد (عليه السلام) ) درمحضر خليفه اتفاق افتاد ، گفتم : آن جريان از چه قرار بود ؟ گفت : دزدى به سرقتاقرار كرده بود ، از خليفه خواستند با اقامهء حد ، او را تطهير كند . براى اين كارفقهاء را در مجلس خود ، جمع كرد ، محمد بن على (عليه السلام) نيز در آن جاآمد ، خليفه از ما سؤال كرد از كدام محل دست او را قطع كنيم ، من گفتم : از بازو (بند دست ) . (142)

گفت : به چه دليل ؟ گفتم : چون دست ، عبارت است از چهارانگشت و كف دست تا بند آن ، و خداوند در تيمم فرموده : فامسحوا بوجوهكم وأيديكمگروهى نيز مانند من گفتند . ولى گروهى اظهار داشتند كه بايد از مرفق قطع شود ،خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتند : چون خداوند در شستن دست در وضو فرموده است :وأيديكم إلى المرافق پس معلوم مى شود ، حد ، دست تا مرفق است . خليفه خطاب بهأبى جعفر (عليه السلام) گفت : شما چه مى فرماييد ؟ فرمودند : اينها نظرشانرا گفتند . گفت : آنچه را كه گفتند ، رها كن ! نظر خودت را بگو ! فرمودند مرا معافبداريد ، گفت : به خدا ، قسمت مى دهم آنچه مى دانى بگو ! فرمودند : چون به خداقسم دادى مى گويم ، همه اينها خطا كردند و بر خلاف سنت گفتند ، قطع دست بايد ازمفصل چهار انگشت باشد ، و كف دست بماند . معتصم گفت : به چه دليل ؟ امام (عليه السلام) فرمودند : رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرموده : سجده بر هفتعضو است : صورت ، دو دست ، دو زانو و دو پا ، وقتى كه دست از بازو و يا از مرفق قطعشود ، دستى نمى ماند تا بر آن سجده كند ، خداوند فرموده : و أن المساجد اللهمنظور از آن اعضاء هفتگانه سجده است كه بر آنها سجده مى شود فلا تدعوا مع اللهأحدا آنچه براى خدا باشد قطع نمى شود . معتصم از اين استدلال تعجب كرد و گفت :دست سارق را از بند چهار انگشت قطع كردند . ابن ابى داوود گفت : قيامت من برپا شد وآرزو كردم كه اى كاش مرده بودم ، زرقان گويد : (143)

ابن أبى داود گفت : بعد از سه روز ، پيش معتصم رفتم و گفتم :نصيحت أمير المؤمنين بر من واجب است و من با او سخن مى گويم كه مى دانم ، اهل آتشخواهم بود ، گفت : سخنت كدام است ؟ گفتم : أمير المؤمنين در مجلس خود ، فقهاء رعيتشرا جمع مى كند ، براى كارى از كارهاى دين و از حكم آن سؤال مى كند ، و آنها آنچهمى دانند ، جواب مى دهند ، در آن مجلس همه وزراء ، فرماندهان ، نويسندگان خليفهجمعند و از پشت باب ، مردم منتظر نتيجه اين مجلسند ، آن وقت خليفه سخن همهء فقهاءرا كنار گذاشته و فتواى مردى را مى پذيرد كه نصف اين ملت ، معتقد به امامت اوهستند و مى گويند : بنى عباس حق آنها را غضب كرده اند ! ! ! از اين سخن ، رنگ ازرخ معتصم پرسيد و متنبه شد و گفت : خدا در مقابل نصيحتت ، جزاى خير بدهد ، روزچهارم به يكى از نويسندگان وزراءش گفت ، ابوجعفر (عليه السلام) را به منزلدعوت كند . او از آن حضرت دعوت به عمل آورد ، حضرت قبول نكرد ، فرمودند : مى دانيدكه من در مجلس شما حاضر نمى شوم ، او گفت : من شما را به طعام دعوت مى كنم و دوستدارم ، قدم بر بساط من بگذاريد و به منزل من داخل شويد تا متبرك گردد ، فلانى ازوزراء خليفه نيز مى خواهد با شما در آن جا ملاقات كند . حضرت به منزل آن شخص آمدند، چون طعام ميل فرمودند احساس مسموميت كرد ، مركب خويش را خواست ، صاحب منزل تقاضاكرد كه بمانيد ، فرمودند : رفتنم براى تو بهتر است ، سم در آن روز و شب در حلقمباركش بود تا از دنيا رفتند . تفسير عياشى : ج 1 ، ص 319 ذيل آيهء والسارقوالسارقة از سورهء مائده : آيه 38 ، مرحوم حر عاملى در وسائل : ج 18 ، ص 490 ،ابواب حدالسرقة ، آن را بطور اختصار از تفسير عياشى نقل كرده ومرحوم مجلسى نيز آنرا در بحار : ج 50 ، ص 5 - 7 از آن تفسير نقل مى كند .

ناگفته نماند : در حاشيهء بحار فرموده است : صحيح آن است كه اسم او أبوداوداست بر وزن غراب و او در زمان معتصم وواثق و متوكل ، قاضى بغداد بود ، و ميان او ومحمد بن عبد الملك زيات وزير معتصم وواثق عداوت و دشمنى بود و در تاريخ 240 از دنيارفته است .