۱۴ نور پاك ( عليهم السلام )
زندگى امام محمد تقى الجواد ( عليه السلام )

عبدالرحيم عقيقى بخشايشى

- ۴ -


عباسيان با خاندان علوى و دودمان پاك رسالت ، كينه و عداوت مخصوص در دل داشتند وهرگز راضى به عظمت و پيشرفت و محبوبيت آنان نبودند و از طرفى محض اصول كشوردارىوسياست و با توجه به موقعيت و مقام اين خاندان كه در قلوب مسلمانان به خصوصايرانيان وجود داشت ، خود را ناچار مى ديدند هر چند به صورت ظاهر هم بوده باشد درتكريم و تعظيم رجال نخبه و سر دودمانهاى آنان ، نهايت سعى و كوشش خود را به كارگيرند ، تا از مزاياى مادى و معنوى اين عمل در استحكام بخشيدن به پايه‌هاى حكومتخود ، بهره بردارى نمايد ، آنچنان كه مأمون در حق امام رضا (عليه السلام) وامام جواد (عليه السلام) انجام داد . از اين رهگذر بود كه پس از رحلت امامرضا (عليه السلام) ، فردى را شايسته تر از امام جواد (عليه السلام) سراغ نداشت كه مورد محبت و شايستهء خدمات خود قرار دهد . پس از مشاهده و آزمايش لياقت و استعداد و محبوبيت علمى و فاميلى او ، درصدد برآمد كه دختر خود ام الفضلرا به عقد او درآورد و در اين تصميم با مخالفت عباسيان روبرو گرديد كه چنين وصلت راتجويز نمى كردند . مأمون براى محكوم كردن آنان دست به يك سياست محترمانه زد كه عباسيان خود به خود پى به عظمت و لياقت و شايستگى علمى امام جواد (عليه السلام) ببرند و از ته دل نسبت به اين امر اعتراف نمايند و رضايت قلبى دهند . از اينرومجلسى ترتيب داد كه در آن ، از دانشمندان و علماى بغداد دعوت به عمل آورد كه در رأس آنان ، رئيس ديوان عالى كشور يحيى بن اكثم بود كه از طرف عباسيان مسئول سؤال پيچ كردن امام جواد (عليه السلام) بود ، و مى خواست شخصيت پيشواى نهم را در همان ايام جوانى فروبشكند و از پيشرفت او در آينده ممانعت كند .

مجلس ترتيب داده شد

يحيى در صدرمجلس بغل دست مأمون قرار گرفت و امام جواد (عليه السلام) كه هنوز در سن وسال جوانى بود ، در يك طرف ديگر مأمون قرار داشت . يحيى بن اكثم رو به مأمون كرد وگفت : آيا أمير المؤمنين اجازه مى فرمايند كه يك مسألة فقهى از ابوجعفر (عليه السلام) سؤال كنم ؟ مأمون گفت : بهتر است از خودشان كسب اجازه نماييد . يحيى رو به امامنمود و عرض كرد : آيا اجازه مى فرماييد كه سؤالى دربارهء فقه از شما بنمايم ؟امام فرمودند : هر چه دلتان خواست بپرسيد . رئيس ديوان عالى بصره پرسيد :فدايت گردم ، چه مى فرماييد در مورد شخص احرام دار كه مرتكب عمل شكار شده باشد ؟

امام فرمودند : قبلا توضيح دهيد كه او در چه كيفيت و در چه شرايطى قرار داشته است، آيا او در خارج از محيط حرم شكار كرده است يا در خود محيط حرم ؟ (80) آيااو عالم به مسألة بوده است يا ناآشنا به مسألة ؟ آيا كشتن او عمدى و از روى ارادهبوده است ، يا خطايى و سهوى ؟ آيا شكار كننده برده بوده يا آزاد ؟ آيا اين شكار او، نخستين بار بوده است يا تكرارى و چندمين بار ؟ آيا شكار او از پرندگان بوده استيا غير آن ؟ آيا شكار او بچه سال بوده است يا بزرگ سال ؟ آيا شكار كننده اصرار برعمل خود داشت يا نادم و پشيمان بود ؟ آيا عمل شكار او ، شب هنگام واقع شده است يادر روز روشن ؟ آيا احرام شكار كننده ، براى حج تمتع بوده است يا عمره ؟ هر كدام ازاين فروع از ديدگاه فقهى ، داراى حكم خاصى است كه قبلا بايد سؤال روشن گردد .

قاضى القضاة كشور كه در برابر يك سؤال ، خود را با انبوهى از سؤالات مختلف فقهى ،رو به رو ديده بود بسيار مضطرب گرديد . او كه مى خواست با يك مسألة امام (عليه السلام) را سؤال پيچ كند و شخصيت او را در هم شكند ، ناگهان خود را در غرقابىاز پرسشهاى گيج كننده رو به رو مى يافت ، زبانش بند آمد و عجزش آشكار گرديد ، ازپاسخ فرو ماند و دانشمندان و فقهاى حاضر در مجلس هم به احترام قاضى ، سكوت اختياركردند . مأمون پيروزى پيشواى نهم را افتخار خود دانست و به درگاه ايزدى شكر و سپاسنمود . رو به مجلسيان گفت : اين است همان ابن الرضا كه نمى خواستيد او رابشناسيد آيا اين آشنايى كافى است كه ديگر بار ، لب به سخن اعتراض آميز باز نكنيد ؟ (81)

مأمون رو به امام كرد و تقاضا نمود كه جواب سؤالات فقهى را خودتان بيان فرماييد تا همگان استفاده كنيم . پيشواى نهم با بيان شيواى خود ، پاسخ تمام سؤالاتى را كه قاضى القضاة از حل آنها عاجز مانده بود و مى خواست به وسيلهء آن اعتبار پيشواى عاليقدر را در هم بشكند ، براى همهء مجلس نشينان آشكار ساخت :

پاسخسؤالات فقهى امام جواد (عليه السلام)

در توضيح فروع مختلف مسألة چنينفرمودند : اگر شخص محرم ، شكار را در خارج از محدودهء حرم انجام و شكار ازپرندگان و بزرگ باشد ، كفاره آن يك گوسفند است . اگر در داخل حرم ، مرتكب شود ،كفاره آن دو برابر خواهد بود . اگر بچه پرنده اى را در خارج از حرم شكار كند ، اوبايد كه يك بره ، تازه از شير گرفته اى كه از شير باز شده باشد ، كفاره دهد درصورتى كه در داخل حرم ، صيد نمايد ، يك بره از شير گرفته شده را و قيمت پرنده رانيز بايد بپردازد . اگر حيوان شكار شده ، الاغ وحشى باشد ، كفاره آن گاو است . اگرشتر مرغ باشد ، كفاره آن يك شتر است . اگر آهو باشد ، يك گوسفند كفاره دارد . اگر هر كدام از اينها را در حرم بكشد ، كفارهء آن دو برابر مى شود كه هدى رسيده به حرم باشد و به كعبه سوق داده شود . اگر احرام او براى حج باشد ، قربانى بر اوواجب گردد كه مى بايست در منى نحر كند . و اگر احرام او ، براى عمره باشد در مكه نحر مى كند . كفارهء شكار ، نسبت به عالم و جاهل مساوى است ولى در صورت عمد برمرتكب شونده ، گناه دارد ، ولى در صورت خطا ، گناه از او برداشته شده است . كفاره فرد آزاده بر عهدهء خود اوست ، ولى كفاره برده بر عهده مولاى اوست . بر فرد صغير ،كفاره واجب نيست ، كفاره او بر عهدهء ولى اوست . فردى كه اظهار ندامت و پشيمانى كند، با اين عمل او گناه از او برداشته مى شود ، ولى فردى كه اصرار بر ادامه شكار ،داشته باشد به سزاى عمل خود مى رسد . (82)

عجز و سكوت هنگامى كه امامجواد (عليه السلام) از توضيح شقوق و فروع مختلف مسألة ، فارغ گرديد و باتحير و اعجاب اهل مجلس رو به رو شد ، مأمون از امام درخواست نمود كه مسألة اى ازقاضى القضات سؤال فرمايند تا مورد استفادهء همگان واقع گردد . امام (عليه السلام) با كراهت تمام از او پرسيد : آماده هستيد اگر سؤالى شد پاسخ دهيد ؟ اوبا ناراحتى گفت : اين اختيار با شماست ، فدايت گردم ! شما سؤال فرماييد ، اگر ازعهدهء آن برنيامدم ، همچنان از درياى بى كران دانش شما ، بهره‌مند خواهم شد .

پيشواى نهم (عليه السلام) لب به سخن بازگشودند و فرمودند ، خوب فكر كنيد :مردى در طليعهء خورشيد به زنى نگاه كرد ، آن نگاه بر وى حرام بود ، در چاشت روز بازبر همان زن نگاه كرد در صورتى كه نگاهش حلال بود ، در هنگام ظهر ، نگاه اين مرد برهمان زن افتاد ، ولى نگاهش حرام بود ، هنگام نماز عصر باز به همان زن ، نگاه كرد واين نگاه او حلال بود ، اما غروب هنگام ، ديگر نتوانست آن زن را ببيند ، زيرا نگاهشبر او حرام بود ، در نيمه شب ، همين زن براى آن مرد ، حلال بود اما به وقت نماز صبح ، آن نگاه حرام شدو در سپيدهء دم اين حرمت ، شكست و زن بر آن مرد حلال شد . حال بفرماييد ، تصويرفرضى اين مسألة چگونه است ، اين زن و مرد در چه شرايطى از نظر شرعى حلال و تحت چهضوابطى بر همديگر حرام مى گردند ؟ قاضى القضات دربار خليفه ، در همان آغاز كاربه عجز خود اعتراف كرد ، و بى درنگ اظهار داشت : نمى دانم و به جواب راهى نمىيابم . پس از اندكى تأمل و مكث از پيشواى نهم خواهش كرد كه اين مسألة را خود تشريح فرمايند .

پاسخ سوالات

امام (عليه السلام) فرمودند : ساده است ، اين زن، كنيز كسى بود ، مردى در آغاز روز نگاهش كرد طبعا اين نگاه حرام بود . وقتى آفتاببه موقع چاشت رسيد ، اين مرد ، كنيز را از مالكش خريد در اين وقت ، نگاه او بركنيزش حلال بود . به هنگام ظهر ، كنيز را آزاد ساخت ، نگاهش از نو بر او حرام گرديد. اما هنگام نماز عصر ، كنيز آزاد شده را به عقد خود درآورد حالا زنش بود و نگاهشبر او حلال بود . به وقت نماز مغرب ، اين مرد زن خود را ظهار (83) كرد وبر او حرام گرديد . به هنگام نماز عشا ، كفارهء ظهار را پرداخت و زن بر او حلال شد، ولى نيمه شب او را طلاق داد و براى چهارمين بار ، بر او حرام گرديد . سپيده دمفردا از طلاق خود ، پشيمان گرديد و به زن رجوع كرد ، و زن مجددا بر او حلال گرديد.

هنگامى كه پاسخ سؤالات داده شد ، مأمون به شعف و خوشحالى افتاد ، رو به خاندانعباسى كه همه پسر عموهاى او بودند ، گفت : آيا سزاوار است كه از چنين شخصيت عالمو دانا بگذريم ؟ آيا كسى از شما مى توانست ، پاسخ اين مسائل را از ديدگاه فقهىهمانند او بيان كند ؟ همگى اعتراف كردند كه تشخيص مأمون در انتخاب امام (عليه السلام) ، بىجهت نبوده است . مأمون افزود ، دودمان اهل بيت (عليه السلام) ، علم و دانش آنان ارتباطى به سن و سال آنان ندارد دانش آنان از سرچشمه وحىگرفته مى شود ، آيا نمى دانيد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) ، على (عليه السلام) را به اسلام دعوت نمود و اسلام او را پذيرفت ، در صورتى كه بيشاز ده سال نداشت ؟ با حسن (عليه السلام) ، و حسين (عليه السلام) آندو كودك خردسال ، بيعت انجام داد در صورتى كه سن آنان پايين‌تر از شش سالگى بود ، وجز آنان از هيچ كدام از كودكان بيعت نپذيرفت .

ازدواج فرداى آن جلسهبود كه مأمون (عليه السلام) ، شخصيت‌هاى برجسته و دانشمندان و رجال لشكرى وكشورى را فراخواند و مجلس باشكوهى ، ترتيب داد و مراسم عقد دختر خود ام الفضلرا با امام جواد (عليه السلام) انجام داد . امام جواد (عليه السلام) در همان سالى كه با دختر مأمون ، عروسى كرد از بغداد به مدينه بازگشت و تا سال 220در مدينه مى زيست تا حكومت به دست معتصم افتاد .

معيار شناخت حديث صحيح

در يكى ازمجالس مناظره كه فراوان در حضور مأمون تشكيل مى يافت ، يكى از علماى دربارى براىتوليد عداوت و كينه در قلوب عده كثيرى از حضار مجلس نسبت به ساحت امام جواد (عليه السلام) از امام (عليه السلام) سؤال كرد چه مى فرماييد ، در موردآن حديثى كه دربارهء يكى از ياران نزديك رسول خدا (صلى الله عليه وآله) واردشده است و مى گويد : جبرييل بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) نازل گرديدو عرض كرد اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ! خداوند متعال تو را سلام مىرساند ، و مى فرمايد از يكى از ياران خود بپرس كه خداوند متعال از تو راضى و خشنود است ، آيا تو هم از او راضى هستى ؟ امام جواد (عليه السلام) باتوجه به موقعيت خاص محفل فرمودند : من منكر فضيلت آن صحابى كه مى فرماييد ،نيستم ولى بر گويندهء اين خبر لازم است به آن حديثى كه پيامبر اسلام (صلى اللهعليه وآله) در حجة الوداع ، فرمودند توجه داشته باشد ، جايى كه مى فرمايند :دروغگويان و خبرسازان زياد شده اند و در آينده نيز زيادتر خواهند شد . بدانيد هرآنكه حديث دروغى را به من نسبت دهد ، جايگاه او آتش است . معيار تشخيص حديث صحيح ازغير آن ، اين است كه آن را بر قرآن مجيد و سنت مسلم من عرضه كنند ، اگر با آن دومخالفت كرد ، رد كنيد و كنار بزنيد . حديثى را كه شما نقل كرديد با كتاب خداسازگار نيست . قرآن مى فرمايد : انسان را ما آفريده ايم و از آنچه در قلب او ،خطور مى كند آگاهى داريم . (84) و در مورد ديگر مى فرمايد : ما بهانسان نزديك تر از شاهرگ گردن او هستيم . (85) آيا بر چنين آفريدگار دانا وآگاه ، خشنودى و رضايت خاطر يا نارضايى آن صحابى مكتوم مانده است تا نيازمند سؤال از آن صحابى گردد ؟ اين امر نسبت به پروردگار عالم ، محال و غير ممكن است . (86)

امام جواد (عليه السلام) با محكوم ساختن طرف ، يك قانون كلى و عمومىنيز در اختيار شنوندگان قرار داد كه پايه و اساس آن ، مستند به قرآن مجيد و سنت وراه و رسم پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بود ، و هيچ كدام از حضار مجلس را ياراى مخالفت با آن دو سند نبود به اين ترتيب با حفظ اصالت مرام ، طرف را نيزمجاب و محكوم ساخت .

وى دوباره از امام (عليه السلام) پرسيد : مى گويندقدر و منزلت شيخين در روى زمين همانند جبراييل و ميكاييل در آسمان ها است . آيا اينحديث صحت دارد ؟

ابوجعفر ثانى (عليه السلام) در پاسخ فرمودند : اين حديث نيز مورد تأمل ونظر است ، چون جبراييل و ميكاييل هر دو از فرشتگان مقرب درگاه الهى هستند كه هميشه در اطاعت امر پروردگار به سر مى برند و لحظه‌اى به معصيت و نافرمانى او نپرداختهاند ، ولى آن دو شخص هر چند اسلام آوردند ، ولى مدتى در شرك و بت پرستى بودند ،بلكه اكثر مدت عمر آنان در بت پرستى سپرى شده است . پس چگونه ممكن است اين دو ،قابل مقايسه و تطبيق باشند ؟

آخرين بار ، او از امام پرسيد چه مى فرماييد ،دربارهء مطلبى كه روايت مى كنند : شيخين ، آقايان پيران و سالخوردگان بهشتىهستند ؟

امام در پاسخ فرمودند : اهل جنت همگى در سنين جوانى و نشاط به سر مىبرند ، در ميان آنان پير و سالخورده پيدا نمى شود تا آنان سروران پيران بهشتىبوده باشند و اين حديث را بنى اميه براى معارضه با گفتار رسول خدا (صلى الله عليهوآله) جايى كه مى فرمايند : حسن (عليه السلام) و حسين (عليه السلام) سروران جوانان بهشتى هستند . جعل نموده اند .

به اين ترتيب امام باكجرويها وكج انديشى‌هاى رائج ، مبارزه علمى نمود بى آنكه خطرى او را تهديد نمايد ،يا گرفتار ، امواج تعصبات بى جا گردند .

سى هزار مسئله

هنگام رحلت امام رضا (عليه السلام) ، فرزند برومندش در سن خردسالى و كودكى بود و در مدينه زندگى مىكرد . پاره اى از شيعيان در بغداد و ديگر شهرها ، به علت صغر سن آن حضرت به عنوان امام به ترديد و شبهه افتادند و جمعى از شيعيان مانند : ريان بن صلت ، صفوان بنيحيى ، محمد بن حكم و يونس بن عبد الرحمن و جمع ديگرى از علما و افاضل شيعه تصميمگرفتند كه هنگام حج به حضور او شرفياب گردند و از نزديك تماس پيدا كنند . سيد مرتضى در عيون المعجزات مى گويد : بيش از هشتاد نفر از فقهاى بغداد و شهرهاى ديگر ،هنگام سفر حج روى اين تصميم ، به مدينه عازم شدند و در منزل معروف امام صادق (عليه السلام) به محضر امام جواد (عليه السلام) شرفياب گرديدند سؤالات و مطالب علمى متعددى از او پرسش كردند و به پاسخهاى قانع كننده اى نائل آمدند ، بدين ترتيب شبهه و ترديد از آنان زائل گرديد و به مرحلهء يقين رسيدند. (87)

و شايد آنچه معروف است كه امام (عليه السلام) در يك مجلس يادر عرض چند روز ، سى هزار مسألة از غوامض مسائل آن روز را بيان داشتند ، ناظر بهاين جلسات باشد كه امام (عليه السلام) ، اصول مطالب وامهات آن را بيانفرموده اند كه صدها مسألة از آن متفرع مى گرديد .

تربيت شاگردان

در كتابهاى جوامع اصول وفقه ، احاديث و روايات فراوانى از وجود مبارك امام ابوجعفر ثانى (عليه السلام) نقل شده است كه مسائل گوناگون فقهى مورد سؤال و جواب واقع شده است كهدر ابواب متفرق ، مورد استناد فقها ، واقع گرديده است ، و قسمتى از اين گونه احاديثرا در كتابهاى اصول چهارگانه كافى ، تهذيب ، استبصار و من لا يحضرهالفقيه و ديگر جوامع حديثى ، مضبوط است و همچنين در كتابهاى رجال ودرايه اصحاب وشاگردانى را ياد كرده اند كه در مكتب تربيتى آن بزرگوار ، پرورش يافته اند كه امروزمورد استناد فقهاى ما قرار مى گيرد . اين روايتگران و شاگردان را ، مى توان از لابه لاى كتابهاى احكام ، تراجم ، تفاسير ، و اديان بيرون آورد و به مقام معرفى آنانپرداخت . در ميان اصحاب و ياران او افرادى مانند : احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى ،احمد بن محمد بن عيساى اشعرى ، احمد بن محمد بن خالد برقى ، ايوب بن نوح ، احمد بناسحاق بن سعد اشعرى ، ابراهيم بن مهزيار اهوازى ، ابو هاشم جعفرى وجود داشتند كه هركدام در جايگاه خود از منزلت و اعتبار خاصى برخوردار بودند . علاوه بر آن ها ،شاگردان و راويان ديگرى نيز داشته اند كه به كسب علم و دانش و نقل روايت از آنبزرگواران مى پرداختند .

مرحوم مجلسى در توجيه اين مطلب كه آن حضرت در يك مجلس ، چطور به سى هزار مسألهجواب فرموده است ، چند وجه نقل مى كند : از جمله اين كه ممكن است در خاطر انبوهحاضران ، بيشتر سوالات يكسان بوده است ، چون به بعضى جواب داده است ، همه ى آنهابراى اهل مجلس روشن شده است و يا اشاره است به آن كه از كلمات مختصر امام (عليه السلام) ، آن مقدار مسائل ، استنباط مى گرديد .

سيد مرتضى علم الهدى رضوانالله عليه در عيون المعجزات نقل كرده است : چون حضرت رضا (عليه السلام) ازدنيا رفت ، سن امام جواد (عليه السلام) هفت سال بود ، در بغداد و شهرهاىديگر اختلاف به وجود آمد ، بزرگان شيعه از قبيل : ريان بن صلت ، صفوان بن يحيى ،محمد بن حكيم ، عبد الرحمان بن حجاج ، يونس بن عبد الرحمان و جماعت ديگرى در خانه عبد الرحمان بن حجاج در بركهء زلول جمع شده و بر رحلت امام ثامن گريه مى كردند، و بزرگى مصيبت بر آنها سنگينى مى نمود . يونس بن عبد الرحمان گفت : از گريه وزارى دست برداريد ، مطلب اساسى اين است كه در مسائل به كدام كس ، رجوع بكنيم تا اين( ابوجعفر (عليه السلام) ) بزرگ بشود ؟ ! در اين موقع ثقهء جليل القدر ،ريان بن صلت به پا خاست و از حلقوم يونس گرفت و مرتب او را مى زد و مى گفت : براىما ايمان اظهار مى كنى و در باطن شك و شرك دارى ؟ اگر فرمان امامت او ، از جانبخداست ، در اين صورت ، اگر طفل يكروزه هم باشد مانند پير مرد كهنسال و پير مرد استو اگر از جانب خدا نباشد ، هزار سال هم عمر كند ، مانند يك فرد عادى است ، بايد دراين سخن دقت كرد ، حاضران شروع به توبيخ يونس بن عبد الرحمان كردند . در آن وقت ،ايام حج نزديك مى شد ، از فقهاء و علماء بغداد و ساير شهرها ، هشتاد نفر گردهمآمده ، به قصد حج حركت كردند ، اول به مدينه آمدند تا به خدمت امام جواد (عليه السلام) برسند . پس از ورود به مدينه در خانه امام صادق (عليه السلام) گرد آمدند كه خالى بود ، روى بساط بزرگى نشستند ، عبد الله بن موسى محضر آنها آمد ودر صدر مجلس نشست ، يك نفر به پا خاست و گفت : اين پسر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) است هر كه سؤالى داردبكند ، از وى سؤالاتى شد كه بر خلاف ، جواب داد ، اين كار ، حاضران را در حيرت و اندوه فرو برد ، فقهاء برخاسته و قصد رفتن كردند و گفتند : اگر ابو جعفر (عليه السلام) جوابها را مى توانست بدهد ، اين همه ، جواب خلاف از عبد الله بن موسى بروز نمى كرد ! !

در اين وقت از صدر مجلس درى گشوده شد و غلامى موفق نام ، وارد مجلس گرديد و گفت : اين ابو جعفر (عليه السلام) است كه مى آيد ، همه به پا خاستند و از وى استقبال كرده و سلام دادند، امام صلوات الله عليه داخل شد ، دو پيراهن به تن داشت و عمامه اى كه دو طرفش آشكار بود به سر گذاشته بود ، آن حضرت نشست مردم همه ساكت شدند . منادى قبلى به پاخاست و از امام سؤالاتى نمود : حضرت جواب درستى دادند ، همه شاد شدند و بر او دعاكردند و ثنا گفتند ، عرض كردند : عموى شما ، عبد الله چنين و چنان جواب مى گفت .فرمود : لا إله إلا الله اى عمو ! بزرگ است نزد خدا كه فردا پيش او ايستاده باشى وبگويد : چرا به بندگان من ، آنچه نمى دانستى ، فتوا دادى در صورتى در ميان امت ،داناتر از تو وجود داشت ؟

روايت شده : عمر بن فرج رخجى ( حاكم مدينه ) به آن حضرت گفت : شيعيان شما مدعى هستند كه شما وزن همهء آب دجله را مى دانيد ؟ در آن وقت دركنار دجله بودند ، حضرت فرمودند : آيا خدا مى تواند اين علم را به پشه اى بياموزديا نه ؟ گفت : آرى ، امام (عليه السلام) فرمودند : من در پيش خداى تعالى ،از پشه و از اكثر مخلوقاتش ، محترمتر هستم . (88)

جود و بخشش آن بزرگوار

آنچنان كه گذشت ، بذل و بخشش و احسان در راه خدا ، يكى از امتيازات و خصوصيات اصلىاين خاندان كرم است كه در مواقع متعدد از آنان سرمى زند . آنان در جلب رضا و خشنودى پروردگار عالم ، از صرف هر نوع امكانات مالى و رفاهى ، به نيازمندان ومستحقين واقعى ، مضايقه و كوتاهى نداشته اند . اصولا مال و ثروت از نظر آنان ،معناى ويژه اى دارد كه با مفهوم عادى آن ، در ميان مردم ، تفاوت اساسى دارد . آنانمال و ثروت را در حدى قبول داشتند كه بتوانند به وسيلهء آن ، گرهى از مشكلات زندگىديگران را بگشايند يا توسط آن ، ذخيره اى براى آخرت وتكميل معنويت خود ، اندوختهباشند . مگر بزرگ اين خاندان ، على (عليه السلام) نبود كه در راه خشنودىپروردگار ، سه شبانه روز با اهل بيت (عليه السلام) خود ، با شكم گرسنه ،روزه دار بود تا درخواستهاى فقير و يتيم و اسير را فراهم سازد ؟ در زندگى هر كداماز پيشوايان معصوم ، چنين بخششها و گذشتها ثبت گرديده است كه بررسى زندگى هر كداماز آنان ، بهترين گواه مدعاى ما است و اين امر در مورد شخصيتى كه اكنون ، در ترسيمگوشه اى از چهرهء او هستيم ، مصداق كامل دارد و عنوان دومى جواد بر اثر تكرارو مشاهدهء اين عمل ، نشانگر اين حقيقت بارز مى باشد ، اينك به عنوان نمونه به چندمورد از بذل و بخشش ايشان ، اشاره مى گردد .

عائدات وقف

كلينى از على بنابراهيم و او از پدرش نقل مى كند : كه در محضر امام جواد (عليه السلام) بودم كه صالح بن محمد بن سهل متولى اوقاف قم ، وارد محضر امام (عليه السلام) گرديد ( او از طرف امام (عليه السلام) متولى اوقافى بود كه به نام امام (عليه السلام) وقف شده بود ) و به عرض رساند : سرور من ! مرا در مقابل دههزار درهم از عائدات وقف ، حلال فرماييد ، چون آن را در راه نفقهء اهل و عيال خود ،خرج كرده ام . امام (عليه السلام) با گشاده رويى فرمودند : شما را از پرداختآن معاف مى دارم . (89)

به قدر مروت !

على بن عيسى اربلى در كشف الغمه مىنويسد : مردى به حضور امام (عليه السلام) رسيد و عرض كرد كه : خواهشمنداست ، مرا به اندازهء مروت خودتان احسان نماييد ! امام (عليه السلام) فرمودند : اكنون در وسعت من نيست كه اين مقدار راببخشم . سائل عرض كرد : پس لطفا به مقدار مروت و مردانگى خودم ، احسان فرماييد. امام (عليه السلام) به خدمتگزار خود فرمود : مبلغ دويست دينار به اوعطا كند . (90)

راهگشايى بر ديگران

مردى از بنى حنيفه از اهالى بست وسجستان مى گويد : كه در اوائل خلافت معتصم در آن سالى كه امام (عليه السلام) با خانواده ، عازم مكه گرديده بود ، من در مصاحبت آن بزرگوار افتخار داشتم روزىكه جمعى از مسئولين امور خلافت نيز بر سر طعام حاضر بودند به حضور امام (عليه السلام) عرض كردم : اى فرزند رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ! فدايتگردم ، والى و فرماندار منطقهء ما مردى است كه به دوستى شما خاندان [ رسول ] ،معروف و متمايز است و من در ديوان او از بابت خراج و ماليات ، بدهكارى دارم كه ازپرداخت آن ، عاجز هستم . اگر مصلحت بدانيد نامه اى به ايشان مرقوم فرماييد كه دراين باره محبتى در حق ما بكند بسيار به موقع خواهد بود . امام فرمودند : من اورا نمى شناسم . مرد گفت : درست است كه شما آشنايى خصوصى با او نداريد ، ولى اواز ارادتمندان و دوستان شما است ، قطعا نامهء شما به حال من نافع خواهد بود .امام (عليه السلام) محض اجابت درخواست ، يك فرد مؤمن ، كاغذى برداشت و چنينمرقوم فرمودند : بسم الله الرحمن الرحيم ، اما بعد فإن موصل كتابى هذا ذكر عنكم ذهبا جميلا وان مالك ما احسنت فيه ، فأحسن الى اخوانك و اعلم ان الله عزوجل سائلك عن مثاقيل الذر والخردل . به نام خداوند بخشنده و بخشايشگر مهربان ، حامل نامه من ، از شما يك روش زيبايى را تعريف نمود ، بدانيد جز احسان و نيكوكارى هيچ فائده اى در زندگى ، براى تو نيست ، هر چه توانستى در حق برادران دينى خود نيكى واحسان نما ! و بدان كه خداوند متعال از مثقالها واوزانى كه به قدر ذرهء ناچيز باشد از تو سؤال خواهد نمود . (اشاره به آيه شريفه است كه مى فرمايد : فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره ، و من يعملمثقال ذرة شرا يره ) . نامه را دريافتم ، چون خبر نامه و آمدن من به گوش فرماندارسجستان ، حسن بن عبد الله نيشابورى رسيد به استقبال من ، آمد و به احترام و تعظيم نامه تا دو فرسخ از شهر ، بيرون شتافته بود تا چشمش به نامه افتاد ، آن را گرفت وبوسيد و روى هر دو چشم خود گذاشت و به من گفت : حاجت شما چيست ؟ گفتم ، مراخراجى بر گردن است كه در ديوان ماليات شما ثبت است و قادر به پرداخت آن نيستم ،دستور داد كه روى آن قلم بگيرند ، و مدت طولانى مرا از پرداخت ماليات معاف دارند .پس از آن از تعداد عائله من پرسيد ، از تعداد و هزينه عائله ام ، او را آگاه ساختم، دستور داد كمك مؤثرى در حق من انجام دادند . فرماندار محل تا در سر كار بود به بركت آن نامهء من از احسان و نيكى مضايقه و كوتاهى نداشت . (91)

هشدار بهمسئولين امور

استاد شيخ محمد جواد مغنيه لبنانى كه يكى از خدمتگزاران علم و مذهب مىباشد ، پس از نقل اين داستان مى افزايد : اين حديث مى تواند هشدارى بهگردانندگان امور ادارى باشد . آنان به مجرد اشغال يك ميز ادارى رياست يا مديريت ،تمام دوستى‌ها و علاقهء برادرى و اسلامى را كنار مى گذارند و تغيير ماهيت داده وكوچكترين مشكل گشايى و چاره سازى در حق گرفتاران و ضعيفان از خود نشان نمى دهند ،چنين افرادى بهتر است كمى به خود آيند و بدانند ميز رياست و تشريفات ديگر ، همهزوال پذير و فنا شدنى است ، فقط آنچه جاودان و هميشگى است نيكوكارى و خدمت به مردمو رفع نيازمندى ديگران است و بس .

بخش سوم ياران و روايتگران از امام جواد (عليه السلام)

امامان پاك ما ، همچون پيامبر گرامى (صلى الله عليه وآله) پيوسته در تعليم و تربيت مردم ، ساعى وكوشا بودند ، آنان در تمام اوقات روز و شب ، ملتزم به راهنمايى و تربيت مردم بودند، رفتار و گفتار و معاشرت و حتى هر گوشهء از زندگى روزمرهء آنان ، آموزشگر كسانىبود كه با آنان تماس داشتند ، هر كس هر وقت با آنان مى نشست غير ممكن بود كه ازاخلاق و دانش آنان بهره‌مند نشود ، اگر سؤالى داشت مى توانست مطرح كند و پاسخ آنرا بشنود ، و پرسشها هم محدود نبود ، آنان هر مشكلى داشتند مى پرسيدند و پاسخ مىگرفتند . بديهى است چنين مدرسه يى هرگز و در هيچ جا جز در مكتب پيامبران و امامان، نظير نداشته و ندارد ، و طبيعى است كه ويژگى و ثمربخشى چنين مكتبى تا چه حد جالبو جاذب بوده است ، به همين جهت ، خلفاى اموى و عباسى كه مى دانستند اگر مردم متوجه اين ويژگيها شوندبه سوى پيشوايان الهى و امامان بر حق ، جذب خواهند شد و در چنين صورتى حكومت اين غاصبان ، در خطر قرار خواهد گرفت ، از اينرو تا آنجا كه برايشان ممكن بود مىكوشيدند تا مردم با پيشوايان واقعى اسلام به صورت آزاد تماس نداشته باشند ، و فقط چند سالى در زمان امام باقر (عليه السلام) بود كه به جهت حكومت عمر بن عبدالعزيز كه تا حدودى رفتارى ملايم و انسانى داشت ، و در عهد امام صادق (عليه السلام) به جهت آن كه حكومت اموى رو به زوال ، و حكومت عباسى ، در اوائل كاربود ، مردم توانستند از آن دو امام بزرگوار ، به طور نسبى بهره‌مند گردند ، و مىبينيم كه شماره ى شاگردان و راويان از صادقين ( صلى الله عليه وآله و سلم ) بهحدود چهار هزار نفر رسيد (92) ولى در دوره‌هاى ديگر اصحاب و شاگردان و راويانبرخى از ائمه (عليه السلام) بسيار تقليل يافته است ، به عنوان مثال ، اصحابو شاگردان و راويان امام جواد (عليه السلام) قريب صد و سيزده نفر بوده‌اند (93) و اين گوياى اين حقيقت است كه در زمان آن گرامى ، تماس مردم با او ، تا چه اندازه محدودمى بوده است .

اينك به معرفى اجمالى و گزارشى چند تن از آن ياران مخلص مى پردازيم:

1 . على بن مهزيار ( م 254 ه‍ . ق ) : از ياران خاص و جزو وكلاى امام جواد (عليه السلام) بود ، او از اصحاب امام رضا (عليه السلام) و امام هادى (عليها السلام ) نيز محسوب مى شود . او بسيار عبادت مى كرد و در اثر سجده‌هاىطولانى پيشانيش پينه بسته بود ، به هنگام طلوع آفتاب ، سر به سجده مى نهاد و سر برنمى داشت تا هزار تن از مؤمنان را دعا مى كرد ، و از خداى متعال براى آنان ، آنچهبراى خود مى خواست ، مسئلت مى نمود . ابو الحسن على بن مهزيار در اهواز مى زيستوبيش از سى كتاب تأليف كرد (94) ، در مراتب ايمان و عمل به چنان مقام ارجمندىنائل شد كه يك بار امام جواد (عليه السلام) در تقدير از او نوشت : بسمالله الرحمن الرحيم ، اى على ! خداوند به تو پاداشى نيكو ، عطا فرمايد ، و تو را دربهشت جاى دهد ! و در هر دو جهان از خوارى نگاهدارد ، و در آخرت با ما محشور فرمايد! اى على ! من تو را در خيرخواهى و اطاعت و احترام وخدمت و انجام آنچه بر تو واجباست ، آزموده ام ، و اگر بگويم هيچ كس را چون تو نيافته ام ، اميد آن دارم كه دراين گفتار راه مبالغه نپيموده باشم . خداوند بهشت فردوس را پاداش تو قرار دهد ،مقام تو و نيز خدمات تو در گرما و سرما و شب و روز بر من ، پوشيده نيست ، از خدامسئلت مى دارم در قيامت هنگامى كه همهء مردم جمع مى شوند ، تو را به رحمت ويژه اشاختصاص دهد چنان كه مورد غبطه و حسرت ديگران قرار گيرى ، انه سميع الدعاء . (95)

2 . بزنطى احمد بن محمد بن ابى نصر ( م 221 ه‍ . ق ) : از مردم كوفه و جزوياران ويژهء امام رضا (عليه السلام) و امام جواد ( عليها السلام ) مى باشداو نزد هر دو امام معصوم بسيار ارجمند و محترم بود ، چندين كتاب و از جمله كتابالجامع را تأليف كرد ، فقاهت او را همه ى دانشمندان شيعه ، قبول دارند و او را مورد اطمينان و وثوقكامل مى دانند . (96)

3 . زكريا بن آدم : زكريا از مردم قم بود و هماكنون نيز مزارش در شهرستان قم ، معلوم و مشهور است ، از ياران بسيار نزديك امام رضا (عليه السلام) و امام جواد ( صلى الله عليه وآله و سلم ) محسوب مى شود، و امام جواد (عليه السلام) براى او دعا فرمود ، و او را از ياران باوفاىخويش ، به شمار آورد . (97) يك بار كه خدمت امام رضا (عليه السلام) شرفياب شده بود ، امام از اول شب تا صبح ، در خلوت با او سخن مى گفت ، (98) ونيز در پاسخ كسى كه پرسيده بود : راه من ، دو راهست و نمى توانم هميشه خدمت شمابرسم ، معارف و احكام دينم را از چه كسى فرا گيرم ؟ فرمود : از زكريا بن آدم فراگير كه او در امور دين و دنيا امين است . (99)

4 . ابن بزيع ، محمد بناسماعيل : از ياران پيشوايان معصوم امام كاظم (عليه السلام) و امام رضا (عليه السلام) و امام جواد ( صلى الله عليه وآله و سلم ) و نزد شيعه از موثقينمحسوب مى شود ، مردى صالح و درست كردار و اهل عبادت بود و كتابهايى تأليف كرد ، درعين حال در دربار عباسيان كار مى كرد (100) و در اين ارتباط امام رضا (عليه السلام) به او فرمود : خداوند در دربار ستمگران ، بندگانى دارد كهبوسيله ى آنان برهان و حجت خويش را آشكار مى سازد ، و آنان را در شهرها قدرت مىبخشد تا بوسيله ى آنان ، دوستان و اولياء خود را از ستم ستمگران ، نگاهدارد و امورمسلمانان را اصلاح كند ، آنان در خطرها و حوادث ، پناه اهل ايمانند ، و گرفتاران ونيازمندان از شيعيان ما ، به آنان رو مى آورند ، و رفع گرفتارى و نياز خود را ازآنان مى خواهند . به وسيله ى چنان افرادى ، خداوند مؤمنان را از هراس ستمگرانايمنى مى بخشد ، آنان مؤمنان حقيقى و أمينان خدا در زمينند ، رستخيز از نور آنان ، نورانى است ، به خدا سوگند كه بهشت براى آنان و آنان براىبهشت آفريده شده اند ، كه گواراشان باد ! . آنگاه امام (عليه السلام) فرمودند : هر يك از شما بخواهد مى تواند به همه ى اين مقامات نائل شود . محمد بناسماعيل عرض كرد : فدايت شوم به چه چيز ؟ فرمودند : به اينكه در ظاهر با ستمگرانباشد و با خوشحال كردن شيعيان ما ، ما را خوشحال كند ( در پست و مقامى كه قرار مىگيرد هدفش رفع ظلم و ستم از مؤمنان باشد ) . در پايان امام (عليه السلام) به محمد بن اسماعيل كه از وزراى دربار عباسى بود ، فرمودند : اى محمد تو نيز ازآنان باش . (101)

حسين بن خالد مى گويد : با گروهى خدمت امام رضا (عليه السلام) بوديم ، از محمد بن اسماعيل ابن بزيع سخن به ميان آمد ، امام (عليه السلام) فرمود : دوست دارم در ميان شما مثل اويى بوده باشد . (102)

محمد بن احمد بن يحيى مى گويد : با محمد بن على بن بلال به زيارتقبر (103) محمد بن اسماعيل بن بزيع رفتيم ، محمد بن على در طرف سر قبر ، رو بهقبله نشست و گفت صاحب اين قبر برايم نقل كرد : كه امام جواد (عليه السلام) فرمود : كسى كه قبر برادر مؤمن خود را زيارت كند و كنار قبر او رو به قبله بنشيندو دست خود را بر قبر او بگذارد و هفت بار سوره ى انا انزلناه في ليلة القدر رابخواند از فزع اكبر ، وحشت و هراس بزرگ قيامت ايمن مى گردد . (104)

محمد بناسماعيل بن بزيع مى گويد : از امام جواد (عليه السلام) تقاضا كردم پيراهنىاز پيراهنهاى خود ، برايم بفرستد تا كفن خويش سازم ، آن گرامى پيراهنى فرستاد وفرمان داد [ تا ] تكمه‌هايش را بردارم . (105)

ما در اين مقام به معرفى اجمالىجمعى از هر دو دسته مى پردازيم :

5 . ابوالبخترى : مودب فرزند حجاج يكى از ياران و راويان آن حضرت شمرده مى شود .صاحب معجم رجال الحديث ، او [ را ] از اصحاب امام عسگرى (عليه السلام) شمردهاست و در مناقب ، ج 4 در باب امامت آن بزرگوار نام او ، آمده است . (106)

6 . ابو على بن راشد : او در سند تعداد كثيرى از روايات ، واقع شده است كه شمارآنها بالغ بر 33 مورد مى گردد او از امام جواد (عليه السلام) ، امام هادى (عليه السلام) و امام حسن عسگرى (عليه السلام) هر سه بزرگوار ، روايتنموده است ، نمونه‌هاى حديثى او در كتاب كافى جزء 7 ، كتاب وصايا حديث 1 و حديث 11مى باشد . (107)

7 . ابو عبد الله خراسانى : او نيز از امام جواد (عليه السلام) روايت كردهاست و صدوق هم با سند خود از او روايت نموده است ، يكى از احاديث منقولهء اوپيرامون حج و معرفت مراتب آن مى باشد . (108)