اين سيماى كودكانه ى اينطفل معصوم است كه در شش يا هفت سالگى از او
سر زده است . امام رضا (عليهالسلام) به مرو حركت كرده است و در سال 203 به
فيض شهادت نائل آمده است و امام جواد (عليهالسلام) در مدينه باقى مانده است .
بعد از پدر بزرگوار ، جمعا هفده سالعمر داشته است كه قسمت عمدهء آن را در مدينه به
سر برده است و سرپرستى خانواده وسرپرستى ايتام آل محمد
(صلى الله عليه وآله) را به عهده داشته است . زندگى اودر مدينه توأم با
عزت و عظمت و وقار فوق العاده بوده است . آنچه از احاديث مربوطهاستفاده مى شود اين
است كه امام در كمال شكوه و احترام مى زيسته است ، و مورد توجهو علاقهء مردم
بودهاند و حديثى كه از كتاب معتبر كافى نقل مى گردد حاكى ازاين معناست : عبد الله
رزين مى گويد : من مجاور مسجد رسول الله (صلى الله عليهوآله) بودم ، هر روز مى ديدم كه نزديكيهاى ظهر امام
ابوجعفر ثانى به مسجد تشريففرما مى شوند نخست وارد صحن مى گشتند سپس كنار قبررسول الله مى آمدند و سلام مى گفتند ، سپس كنار خانه
فاطمه زهرا (عليهالسلام) مى رفتند و كفشها را از پا در مى آوردند و مشغول
نماز و عبادت مى گشتند . منبسيار متمايل بودم كه از خاك زير پايش تبرك بجويم ميسر
نمى گشت چون اغلب با مركبتا دم در مسجد مى آمدند . روزى از چند نفر آدرس حمامى را
كه امام ، به آنجا مىرفت جويا شدم گفتند كه به حمامى كه در محله بقيع است و به
مديريت يكى از فرزندانطلحه ، تشريف مى برند . من آن روزى را كه امام معمولا به حمام
مى آمدند رفتم درحمام منتظر قدوم امام بودم و با حمامى مشغول صحبت شدم او به من گفت
: گر قصدحمام دارى زودتر انجام بده چون وقت آن رسيده است كه ابن الرضا چند لحظه ى
ديگربه حمام آيند ، آن وقت ديگر امكان حمام رفتن شما نيست . گفتم : ابن الرضا كيست؟
گفت : مگر او را نمى شناسى ؟ او يكى از مردان با تقوا و صالح اين شهر است كهدر
علم و تقوا نظير و همانندى ندارد . گفتم : مگر با وجود ايشان نمى توان حمامكرد ؟
پاسخ داد : نه ، چون ما حمام را براى ايشان قرق مى كنيم كه فرد ديگرى درآن مدت حق
ورود نداشته باشد . لحظه اى گذشت كه ديدم امام با مركب مخصوص خود همراهچند نفر از
خدمتگزاران كه لباس و وسائل حمام او را حمل مى كردند تشريف آوردند .حصير گسترده شد
و امام به استحمام پرداخت پس از آن طبق معمول روزانه ، به مسجدرهسپار شد ، و
برنامهء عبادت همه روزه خود را شروع كردند . (54)
از اينروايت استفاده مى گردد كه امام (عليهالسلام) در مدينه
مدتى اقامت داشتهاند و برنامه مشخص تنظيم شده اى براى كارهاى خود ، به وجود آورده
بودند . و روايتديگرى كه مى گويد : بعد از مسافرت امام رضا (عليهالسلام) ،
امام جواد (عليهالسلام) چهار هزار درهم بدهى امام را پرداختند . تأييد كننده
اين مطلباست . (55)
اقامت در بغداد پس از رحلت امام رضا (عليهالسلام) كه درسال
203 اتفاق افتاد ، در همان سال حركت مأمون از مرو به سوى بغداد صورت گرفت .مأمون در
بغداد مستقر گرديد و در تقويت پايههاى حكومت خود كوشيد ، بر اساس همانسياست عمومى
كه در تكريم خاندان هاشمى ( در برابر رقيبان سرسختى كه داشت ) مبذولمى داشت و براى
رفع اتهام مسموم ساختن امام رضا (عليهالسلام) از امام جواد (عليهالسلام)
دعوت به عمل آورد و او را به بغداد خواست و در احترام و تعظيماو كوشيد ، و دختر
خود ام الفضل را به عقد او درآورد . امام چند سالى در بغداداقامت گزيد و در آنجا به
نشر معارف و احكام الهى پرداخت و تا حدودى از آزادى عملبرخوردار بود تا در سال 218
سال مرگ مأمون با همسر خود ام الفضل عازم بيت اللهالحرام گرديد و مدتى در مدينه و
مكه اقامت گزيد تا اين كه معتصم روى كار آمد ومجددا از امام دعوت به عمل آورد تا به بغداد بازگردد .
امام در اين مراجعت كه در
ايامماه محرم صورت گرفت ، ده ماه و اندى در بغداد بود تا در ماه ذيقعده به سال 230
هجرىبه فيض شهادت نائل آمد . (56)
عبور از كوفه محدثين و مورخين تصريح مى كنند ،هنگامى كه امام جواد (عليهالسلام)
با همسر خود ام الفضل عازم مكه بودند ،در مسجد مسيب كوفه ، اقامت
جسته و در آن مسجد نماز جماعت برگزار نمود كه جمع كثيرىبه امام اقتدا نمودند . احمد
بن ادريس مى گويد : من در مسجد مسيب كوفه با امامابو جعفر (عليهالسلام) نماز
گزاردم از اخبار خارق العاده اى كه در اينمسافرت امام ، جلب توجه نمود اين است كه
در صحن مسجد درخت سدرى بود كه مدتها بودخشكيده و بار و برگ نداشت ، امام وضوى خود
را پاى آن درخت انجام داد و آب وضو بهريشهء آن نفوذ كرد . از بركت وضوى امام (عليهالسلام)
آن سال ، آن درخت برگو بار آورد و اين عمل زبانزد عموم مردم منطقه
بود . (57)
كرامت و درخت سدرشيخ مفيد ( قدس سره ) در ارشاد نقل مى كند ، وقتى كه
امام جواد (عليهالسلام) با همسرش ام الفضل ، دختر مأمون از بغداد به مدينه
مراجعت مى فرمود ، به كوفهآمد . مردم او را مشايعت مى كردند ، وقت غروب به خانه
مسيب رسيد ، در آنجا فرودآمد و داخل مسجد شد ، در صحن مسجد درخت سدرى
(58) بود كه هنوز ميوه نياورده بود . امام كوزه آبى خواست و در پاى درخت
وضو گرفت و با مردم نماز مغرب خواند . درركعت اول سوره حمد واذا جاء نصرالله خواند
و در ركعت دوم ، حمد و سورهء توحيد خواند و پيش از ركوع قنوت گرفت ، بعد ركعت سوم را خواند ، تشهد و سلام گفت ،
بعدمقدارى نشست ، مشغول ذكر و تعقيب گرديد ، آنگاه برخاست چهار ركعت نافلهء مغرب را
بهجاى آورد و تعقيب خواند و دو تا سجدهء شكر به جاى آورد و از مسجد خارج شد . چون
بهكنار درخت سدر رسيد ، مردم ديدند كه آن درخت ، ميوه آورده است ، از اين جريان
،شگفت زده شدند ، از ميوه آن خوردند ، ديدند ميوه اش هسته ندارد ، آنگاه امام(عليهالسلام)
را توديع كردند .
كرامت بزرگ
شيخ مفيد ( قدس سره ) از محمدبن حسان از على بن
خالد نقل كرده است كه گويد : در سامراء بودم ، گفتند : مردى رااز شام آورده و زندان
انداخته اند ، چون ادعا كرده است كه من پيغمبرم ، اين سخن برمن گران آمد ، خواستم
او را ببينم ، با زندانبانان آشتى برقرار كردم تا اجازه دادندپيش او بروم . بر خلاف
شايعه اى كه راه انداخته بودند ، ديدم آدم وارسته و عاقلىاست ، گفتم : فلانى ،
درباره تو مى گويند كه ادعاى نبوت كردهاى و علت زندان رفتنت، همين است ؟ گفت :
حاشا كه من چنين ادعايى نموده باشم ، جريان من از اين قرار است: من در شام در محلى
كه گويند : رأس مبارك امام حسين (عليهالسلام) را درآنجا گذاشته بودند مشغول
عبادت بودم ، ناگاه ديدم شخصى نزد من آمد و به من گفت :برخيز برويم ، من برخاسته و
با او به راه افتادم ، چند قدم نرفته بوديم كه ديدم درمسجد كوفه هستم ، فرمود : اين
جا را مى شناسى ؟ گفتم : آرى ، مسجد كوفه است ، اودر آن جا نماز خواند ، من هم نماز
خواندم ، بعد با هم از آن جا بيرون آمديم ،مقدارى با او راه رفتم ، ناگاه ديدم كه
در مسجد مدينه هستيم . به رسول خدا (صلىالله عليه وآله) سلام كرد و نماز خواند ، من هم با او نماز خواندم ،
بعد از آنجا خارج شدم ، مقدارى راه رفتيم ، ناگاه ديدم كه در مكه هستم ، كعبه را
طواف كرد ،من هم طواف كردم ، (59)
بعد از آن جا خارج گرديد عبارت حديث امام باقر (عليهالسلام)
چنين است : عن أبى جعفر (عليهالسلام) قال : ان اسم الله الأعظم علىثلاثة
وسبعين حرفا وانما كان عند آصف بن برخيا منها حرف واحد ، فتكلم به فخسفبالأرض ما
بينه و بين سرير بلقيس حتى تناول السرير بيده . ثم عادت الأرض حرفا و حرفواحد عند
الله تعالى ، إستأثر به في علم الغيب عنده ولاحول ولاقوة إلا بالله العلىالعظيم .
بخش دوم فضايل و مناقب آن بزرگوار
فضائل و مناقب آن بزرگوار امام جواد(عليهالسلام)
همانند ديگر پيشوايان معصوم (عليهالسلام) از فضائل ومناقب سرشارى
برخوردار بودند ، بيش از هر فضيلت ، جود و بخشش و كرم آن بزرگوارزبانزد است كه منبع
فيض و بخشش و كرم بودند ، اين جود و كرم را از آباء و اجداد ونياكان خود فراگرفته
بودند به حدى كه خاندان وحى عموما منشأ خير ، بركت ، جود ،سخاوت و احسان و كرم
بودند . ابونصر بزنطى كه يكى از ياران امام رضا (عليه السلام) است گويد :
1
. سفارش پدر : نامهء امام رضا (عليهالسلام) راخواندم كه به پسرش امام جواد
(عليهالسلام) نوشته بودند : به من خبر رسيدهاست كه چون سوار مى شوى ، غلامان
، تو را از درب كوچك بيرون مى برند ، اين كار ازبخل آنان است ، تا كسى از تو خير
نبيند ، تو را به حق خودم ، قسم مى دهم ، دخول وخروجت فقط از در بزرگ باشد ، و چون
سوار شدى مقدارى پول طلا و نقره همراهت بردار تا هر كه سؤال داشتهباشد ،
چيزى به او بدهى و دست خالى رها نكنى . و هر كه از
عموهايت از تو احسانىبطلبد ، كمتر از پنجاه دينار به او نده ، ولى فزونى و بيشتر
دادن به اختيار توست ،هر كه از عمههايت چيزى از تو خواست كمتر از بيست و پنج دينار
نده ، ولى فزونى بهاختيار توست ، من مى خواهم خدا تو را رفعت بخشد ، انفاق كن ، از
سوى خدا ازتنگدستى نترس . (60)
2 . نامه به والى : مردى از بنى حنيفه گويد : درنخستين سال خلافت
معتصم عباسى ، كه امام جواد (عليهالسلام) به حج رفته بود، با وى رفيق راه
بودم ، روزى در سر سفرهء طعام كه عده اى از رجال خليفه ، نيز بودند ، گفتم : فدايت شوم ،
والى ما مردى است كه شما اهل بيت(عليهالسلام)
را دوست دارد و من به دفتر او ماليات بدهكارم ، اگر صلاح بدانيدنامه اى بنويسيد
كه به من ارفاق كند . امام (عليهالسلام) فرمودند : من اورا نمى شناسم ، گفتم
: فدايت شوم ، او همانطور است كه گفتم : از دوستان شماست ،نامهء شما به حال من
بسيار مفيد خواهد بود ، امام (عليهالسلام) ورقى به دستگرفت و نوشت : بسم
الله الرحمن الرحيم ، آورندهء نامه من ، از تو مذهب خوبى نقل كرد، از حكومت تو ،
فقط كار نيك براى تو مى ماند ، به برادرانت نيكى كن ، بدان خداىتعالى از اندازهء
ذرهء و خردل هم از تو سؤال خواهد كرد . آن مرد گويد : چون واردسجستان شدم ، به حسين
بن خالد كه والى آن جا بود خبر داده بودند كه از جانب امام (صلوات الله عليه ) نامه
اى براى او آورده اند . والى در دو فرسخى شهر ، خودش را بهمن رسانيد ، نامه را به
او دادم ، گرفت و بوسيد و آن را بر روى چشم خويش گذاشت .گفت : حاجتت چيست ؟ گفتم :
در دفتر تو ماليات بدهكارم ، لطفا آن را از ديوان محوفرمائيد و گفت : مانعى نيست تا
من بر سر كار هستم ديگر ماليات مده ، بعد گفت :خانواده ات چند نفر است ؟ گفتم :
فلان تعداد ، دستور داد به خود من و آنان احسانكردند و تا او زنده بود ديگر ماليات
ندادم ، و تا زنده بود مرتب به من احسان مىكرد .
(61)
3 . احسان به وكيل : ابراهيم بن محمد وكيل امام جواد (عليه السلام)
در أخذ وجوهات شرعيه ، مبلغى به محضر امام (عليهالسلام)
حوالهكرد ، آن حضرت در جواب وى نوشت : حساب رسيد ، خدا از تو قبول فرمايد و از آنها
راضىباشد و آنها را در دنيا و آخرت ، با ما محشور گرداند ، از دينارهاى حواله شده
فلانقدر و از لباسهاى ارسالى ، فلان قدر براى تو فرستادم ، خدا آنها را براى تو
مبارك فرمايد ! و همهء نعمتهاى خدا بر تو مبارك باشد ! و به نضر هم
(62) نوشتم واو را سفارش كردم كه بر تو متعرض نشود و با تو مخالفت نكند ،
به او اعلام كردم كهتو پيش من مورد تأييد هستى و به ايوب نيز چنين نوشتم و همان
دستور را دادم و نيزنامه به دوستان خود در همدان نوشتم و توصيه كردم كه از تو اطاعت
كنند ، و به دستورتو برگردند و اضافه كردم كه وكيل من فقط تو هستى .
(63)
از اين جريان معلوممى شود كه امامان عليهم السلام در شهرها ، وكيل
مالى داشتند كه وجوهات ، توسط آنهاجمع آورى و حواله مى شده است . آنچنان كه على بن
أبى حمزهء بطائنى ، و زياد بنمروان قندى و ديگران از وكلاء امام كاظم (عليهالسلام)
بودند كه به خاطربلعيدن پولها ، مذهب واقفيه را بدعت نهادند ، و
در حالات حضرت كاظم (عليه السلام) بدان اشاره شد .
4 . كرامت و الا : محمد
بن أبى العلا نقل مى كند :يحيى بن اكثم قاضى القضاة سامراء را ملاقات كرده و با او
مناظره و گفتگو نموده و دراين باره بسيار تلاش كردم و از علوم آل محمد
(صلى الله عليه وآله) از اوپرسيدم . گفت : روزى داخل مدينه شده و قبر
رسول خدا
(صلى الله عليه وآله) راطواف مى كردم . در آنجا محمد بن على رضا (عليهالسلام)
را ديدم كه طواف مىكرد ، با او درباره مسائلى كه داشتم مناظره مى
كردم ، او جواب سوالات را فرمودند. گفتم : مى خواهم از تو مسأله اى بپرسم ولى به
خدا قسم شرم مى كنم . فرمودند :پيش از آن كه سؤال بكنى جواب بگويم . مى خواهى از من
از امام وقت بپرسى . گفتم :والله سؤالم همين است . فرمودند : من امام هستم . گفتم :
به كدام علامت و دليل ؟ دردستش عصايى
بود ، عصا به سخن آمد و گفت : إن مولاى إمام هذا الزمان وهو الحجة
(64) اين مولاى من ! پيشواى اين عصر و حجت وقت است .
5 . توصيه در حق پدر
: بكر بن صالحگويد : به امام ابى جعفر ثانى (عليهالسلام) نوشتم : پدرم ناصبى
وخبيثالرأى است ، از او بسيار سختى ديده ام ، فدايت شوم براى من دعا كن و بفرما :
من چهكنم ؟ آيا افشاء و رسوايش كنم يا با او مدارا نمايم ؟ امام (عليهالسلام)
درجواب نوشت : مضمون نامه ات را دربارهء پدرت فهميدم ، انشاء الله پيوسته براى
تو دعاخواهم كرد ، مدارا براى تو بهتر از افشاگرى است ، با سختى ، آسانى نيز هست ،
صبر كنإن العاقبة للمتقين خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت قدم
فرمايد. ما وشما در امانت خدا هستيم ، خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمى كند .
بكر بنصالح گويد : خدا قلب پدرم را به من مهربان ساخت به طورى كه در هيچ كارى با
منمخالفت نمى كرد . (65)
فضايل و مناقب امام بزرگوار (عليهالسلام) خيلى بيش از آنست كه
در اين مختصر بگنجد . ما كوشيده ايم بخشى از مناقب آن بزرگواررا از منابع عامه هم
بياوريم تا گوياى نيمرخى از مكارم آن بزرگوار نشان داده شود :
1 . عمرو بن بحر جاحظ
( م 255 ه ) : جاحظ عثمانى معتزلى با وجود اين كه ازمخالفان خاندان على (عليهالسلام)
بود امام جواد (عليهالسلام) را درعداد ده تن از فرزندان
ابوطالب (عليهالسلام) مى شمارد كه دربارهء آنانچنين گفته است . هر يك از
آنان : عالم ، زاهد ، عابد ، شجاع ، بخشنده ، پاك ، وپاكنهاد . برخى از آنان خليفه
، و برخى ديگر نامزد خلافت بودند ، و تا ده تن ، هريك فرزند ديگرى است و آنان
عبارتند از : حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفربن محمد بن على بن الحسين بن على ( عليها السلام ) .
هيچ يك از خاندانهاى عرب و عجم داراى چنين
نسبشريفى نيستند . (66)
2 . سبط بن جوزى ( 581 - 654 ) . 3 . محمد بن طلحهشافعى ( 582 - 652
ه ) : صاحب كتاب مطالب السؤل في مناقب آل الرسول مى گويد :اين محمد ، ابوجعفر ثانى
(عليهالسلام) است و در ميان پدرانش ، ابوجعفرنخستين محمد مشخص نشد و او باقر
بن على (عليهالسلام) است . حضرت جواد (عليهالسلام) همنام امام باقر و
هم كنيهء او ، و نام پدرش مانند نام پدر امامباقر (عليهالسلام) ، على است .
و براى اين كه شناخته شود ، به ابوجعفرثانى معروف شده است وى اگر چه از لحاظ سن
كوچك بود ، ولى از لحاظ ميزان شخصيتبزرگ و موقعيتش بلند ، و مناقب و فضائل او
فراوان است . (67)
4 . شبلنجىشافعى ( از علماى قرن سيزدهم ) : مؤلف كتاب نور الأبصار في
مناقب آل بيت النبىالمختار . ضمن بيان مطالب كتاب مطالب السؤل و ذكر نمونههاى
ديگرى از كراماتامام جواد (عليهالسلام) مى افزايد : مأمون پيوسته شيفتهء علم
و اخلاق اوبود ، زيرا با وجود كمى سن ، فضل و علم و كمال عقل خود را به نحو شايسته
اى نشانمى داد و بدين وسيله آثار عظمت خويش را آشكار مى ساخت ، از اينرو تصميم به
تزويجدخترش ام الفضل با او گرفت . (68)
5 . ابن صباغ مالكى ( م 857 ه ) : ازعلماى بزرگ مذهب مالكى ، مؤلف
كتاب الفصول المهمة في معرفة أحوال الأئمةدربارهء امام جواد (عليهالسلام) مى
نويسد : او ابوجعفر ثانى است بهلحاظ اين كه امام محمد باقر (عليهالسلام) نيز
مكنى به ابوجعفر و موسوم بهمحمد بود ، بدين ترتيب اسم و كنيهء حضرت جواد (عليهالسلام)
با جدش حضرتباقر (عليهالسلام) يكسان بود و لذا حضرت جواد
(عليهالسلام) بهابوجعفر الثانى شناخته مى شد اگر چه او خرد سال
بود ، ولى قدر و منزلتش بسيار بزرگ و و الا بود . پس از پدرش على بن موسى الرضا (عليهالسلام)
طبق وصيت او عهده دار امر امامت شد ، كما اين كه جمعى از عدولموثقين به اين
موضوع خبر داده اند .چنان كه صفوان بن يحيى روايت كرده
است كه به حضرت رضا (عليهالسلام)
عرضكردم ، پيش از آن كه خداوند ابوجعفر (عليهالسلام) را به
شما عطا كند ،از شما ( راجع به امام (عليهالسلام) پس از خود ) مى پرسيديم
وشما مىفرموديد كه خداوند به من پسرى خواهد داد و اكنون خداوند اين پسر را به شما
دادهاست و ديدگان ما را به واسطهء او روشن كرده است و خدا روز مرگ تو را براى ما
پيشنياورد ، اگر خداى نكرده چنين پيش آمدى رخ داد ، به چه كسى پناه ببريم ؟ با دست
خودبه أبى جعفر (عليهالسلام) اشاره كرد كه در پيش روى او ايستاده بود .عرض
كردم : قربانت گردم ابوجعفر (عليهالسلام) كودك خردسالى بيش نيست و فقطسه سال
از عمرش گذشته است ؟ فرمودند : خردسالى او چه زيانى به امامت او دارد ؟ عيسى (عليهالسلام)
در حالى كه حتى سه سال هم نداشت ، پيامبر و حجت خدا براى مردمشد .
(69)
جيرانى نيز از پدرش روايت كرده است كه گفت : در خراسان خدمتامام رضا
(عليهالسلام) ايستاده بودم ، كسى به آن حضرت عرض كرد ، سرور من !اگر پيش
آمدى براى شما رخ داد ، به چه كسى پناه ببريم ؟ فرمود : به فرزندم ابوجعفر (عليهالسلام)
. گويا آن شخص سن ابوجعفر (عليهالسلام) را كم دانست وتعجب
كرد كه چگونه با اين سن كم مى تواند رهبرى شيعيان را به عهده بگيرد ؟ حضرترضا (عليهالسلام)
فرمود : خداى سبحان ، عيسى بن مريم را با شريعت و دينجديد ، به
رسالت و نبوت از طرف خود برانگيخت ، در حالى كه سن او كمتر از سنى بود كهابوجعفر (عليهالسلام)
دارد . (70)
6 . فضل الله روزبهان خنجىاصفهانى ( 927 ه ) : در شرح صلوات امام
جواد (عليهالسلام) مى نويسد : بار خدايا ! درود و صلوات بر امام نهم فرو فرست ، آن حضرت
بازگردندهاست به خداى تعالى در هر امرى از امور و بسيار سجده كننده است ( اشاره است
به كثرتعبادت آن بزرگوار ، چنانچه روايت كرده اند كه بعد از امام زين العابدين
(عليه السلام) از ائمه ، هيچ كس به كثرت عبادات آن حضرت نبود ، و در بخشش
سرآمدروزگار بود تا آنجا كه او را جواد لقب داده اند . بحر از عطاى او ، قطره ،
وباران از كرم او بهره داشت . پناه ضعيفان وملاذ سائلان در وقت حاجات بود . آن
حضرتاز براى عامه ى بندگان خداى تعالى ، بخشندهء عطيه ها و بخششهاست ( و اين اشاره
بهعموم عطاى آن حضرت است ، چنانچه روايت كرده اند كه هرگز آستان آن حضرت ، از
سائلانو حاجتمندان خالى نبود و هيچ سائلى از درگاه احسانش ، محروم نمى گشت . آن
حضرت محوكنندهء گمراهى و عناد است و بركنندهء صاحبان ظلم و فساد است . ( روايت كرده
اند كهچون مأمون خليفه ، آن حضرت را داماد خود ساخت ، هميشه آن حضرت را در مجلس خود
حاضرمى ساخت و با طوايف و ارباب مذاهب مختلفه پيرامون اعتقادات و مشكلات علوم ، بحث
مىكرد و دليلهاى آنان را قلع و قلمع مى كرد و تمام طوايف از آن حضرت استفاده
مىنمودند و مأمون در تعظيم وتوقير آن حضرت ، دقيقهاى فروگذار نبود . روايت كرده
اندكه وقتى دخترش ، ام الفضل نزد او آمد و از آن حضرت شكايت نمود ، مأمون به دختر
خودگفت : آيا تو راضى نيستى كه من تو را به بهترين خلايق از لحاظ حسب و نسب ،
تزويجكردم ؟ ) و آن حضرت صاحب نشانههاى راهنمائى و ارشاد به راههاى راستى و صلاح
است .و اقتباس كننده از نور علوم او ، افراد از ابدال و اوتاد است . كنيت او
ابوجعفر (عليهالسلام) و يكى از القابش جواد است و ديگر از القابش تقىيعنى
پرهيزكار و پارسا و اگر چه تمامى ائمهء معصومين ( عليها السلام ) در كمالتقوا و
پارسايى بوده اند ، اما آن حضرت بدين وصف عظيم ، شهرت بيشترى داشته است . آن حضرت ساكن روضهء بهشت در كمال آسايش است و در قبرستان
قريشدر كنار مرقد مطهر جدش حضرت امام موسى كاظم (عليهالسلام) مدفون است و
آنروضه اى مشهور ، و قبهاى است متلألى از درخشندگى و نور ، جنتى است از نعيم
فيضالهى معمور . اللهم صل على سيدنا محمد وآل سيدنا سيما الإمام السجاد محمد
التقىالجواد . (71)
7 . احمد بن حجر هيثمى مكى ( م 974 ه ) : محدث ومفتى حجازوفقيه
شافعى مذهب ، مؤلف الصواعق المحرقة في الرد على أهل البدع والزندقةدربارهء امام
جواد (عليهالسلام) مى نويسد : يك سال پس از وفات حضرت علىبن موسى الرضا (عليهالسلام)
، مأمون به بغداد آمد . روزى به عزم شكار حركتكرد . امام جواد (عليهالسلام)
در كنارى ايستاده بود و چند كودك در آننزديكى به بازى مشغول بودند
، همين كه موكب مأمون را ديدند ، فرار كردند ، ولى محمدبن على جواد (عليهالسلام)
در حالى كه تنها نه سال از عمرش گذشته بود ، برجاى خود ايستاد ، خداوند محبت او
را به قلب مأمون افكند و پرسيد : چه عاملى باعث شد، تو با ساير كودكان فرار نكردى ؟
حضرت جواد (عليهالسلام) فورا جواب دادند: اى امير ! راه تنگ نبود كه من با
رفتن خود آن را براى عبور خليفه ، گشايش دادهباشم و مرتكب گناهى هم نشده ام كه از
ترس مجازات ، فرار كنم و من نسبت به خليفهءمسلمين ، حسن ظن دارم ، گمانم اين است كه
او به بى گناهان آسيب نمى رساند . بدينجهت در جاى خود ماندم و فرار نكردم . فأعجبه
كلامه ، وحسن صورته فقال له : مااسمك و اسم أبيك ؟ . . . مأمون از سخنان محكم و
منطقى كودك و همچنين قيافهءجذاب و گيراى او تعجب كرد و پرسيد اسم شما و اسم پدرت
چيست ؟ فرمودند : محمد بنعلى الرضا (عليهالسلام) هستم مأمون نسبت به پدر او
از خداوند طلبرحمت كرد و راه خود را در پيش گرفت . چون به صحرا رسيد ، نظرش به
دراجى افتاد ،بازى از پى آن رها كرد آن باز ، مدتى ناپديد شد ،
چون از هوا برگشت ، ماهى كوچكى در منقار داشت كه هنوز نيمه رمقى در
آنبود ، مأمون از مشاهده آن حال در شگفت شد و آن ماهى را در دست گرفت ، و برگشت .
چونبه همان محل كه هنگام رفتن حضرت جواد (عليهالسلام) در آن جا بود ، رسيد
بازديد كه كودكان فرار كردند ولى او همچنان در جاى خود ايستاده است . وقتى خليفه
نزديكشد گفت : اى محمد ! اين چيست كه در دست من است ؟ حضرت فرمودند : اى امير !
خداوندبا قدرت خود در دريا ، ماهيان ريزى آفريده ، بازهاى پادشاهان و خلفا آن را
شكار مىكنند و پادشاهان آن را در كف مى گيرند ، سلالهء نبوت را با آن ، امتحان و
آزمايشمى نمايند . مأمون از مشاهدهء اين وضع تعجبش افزون شد و گفت : حقا كه تو
فرزند امامرضايى ؟ يعنى از فرزند آن بزرگوار ، اين عجائب و شگفتىها بعيد نيست . و
او راطلبيد و مورد اعزاز و اكرام بسيار قرارداد ، و پيوسته به خاطر فضل و علم و
كمالى كهبا وجود كمى سنش از او ظاهر مى شد ، به او مهربانى مى كرد ، سرانجام تصميم
گرفتدخترش ام الفضل را به عقد او درآورد . بنى عباس از شنيدن اين قضيه بهفغان آمدند
، زيرا مى ترسيدند كه كار حضرت جواد (عليهالسلام) بدانجا بكشدكه كار پدرش ،
حضرت رضا (عليهالسلام) كشيده بود ، از اينرو دسته جمعى نزدمأمون آمده و
گفتند : اى أمير المؤمنين تو را به خدا سوگند مى دهيم كه از تصميمخود ، دربارهء
تزويج ابن الرضا (عليهالسلام) خوددارى كنى ؟ چون مأمون بهآنان گفت كه محمد
بن على (عليهالسلام) را به خاطر برترى در علم و دانش وحلم براى دامادى خود
برگزيده است . عباسيان اين بار در اتصاف محمد (عليهالسلام) با اين اوصاف
مخالفت ورزيدند . آنگاه داستان يحيى بن اكثم را بازگو مى كندكه در بخش پيشين گذشت .
(72)
به گفتهء ابن حجر هيثمى : مأمون او را بهدامادى خود انتخاب كرد .
زيرا با وجود كمى سن ، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همهء دانشمندان برترى داشت .
(73)
8 . حافظ حسين كربلائى تبريزى ( 994 ه ) : دربارهء امام جواد (عليهالسلام)
مى نويسد : حضرت امام أنام ، وهمام أيام ، وحبر مقدام ، امام
الامة ، وارث علومالائمة ومقتدى أهل السداد ، محمد بن على بن موسى التقى الجواد ،
عليهم صلوات ربالعباد . مقتداى افاضل واعيان * پادشاه ممالك عرفان كه مرتبهء امامت
و وصايت ازآن حضرت به او رسيده ، حالا شروع در ذكر آن حضرت مى شود ، بدان كه حضرت
امام محمدتقى (عليهالسلام) امام نهم است از ائمهء اثنى عشر و كنيت وى
ابوجعفر (عليهالسلام) بوده ، او را ابوجعفر ثانى گويند . . . فضائل و كرامات
وى زيادهاز حد حصر است . از جمله ، مشهور است كه در وقت وفات پدرش حضرت رضا (عليهالسلام) در
طوس ، وى در مدينه بود ،به طى أرض در طوس حاضر گشت و غسل وى داد و كفن در وى
پوشانيد و نماز بر او گزارد وغايب شد . . . . ريان بن شبيب روايت كرد كه مأمون
خواست ، دختر خويش امالفضل را به نكاح حضرت امام محمد جواد (عليهالسلام)
درآورد ، و اين برعباسيان ، شاق مى نمود . مأمون گفت : من او را از آن جهت اختيار
كرده ام كهافضل اهل زمان است با وجود صغر سن . گفتند : كودك است و چندان علم و
معرفت ندارد .صبر كن كه علم بياموزد . گفت : من ايشان را از شما بهتر مى شناسم ،
ايشان اهل بيتىهستند كه علم ايشان از خداى تعالى بود ، ايشان در علم به كسى محتاج
نباشند و اگرخواهيد او را در فنون علوم امتحان كنيد تا شما را صدق دعوى من معلوم
شود . گفتند :بگذار تا يكى را تعيين كنيم تا از وى مسأله پرسد . گفت : اين چنين
باشد . به نزديكيحيى بن أكثم شدند . الخ . حافظ كربلائى پس از نقل جريان يحيى بن
اكثمو عاجز و ناتوان شدن او در مقابل امام جواد (عليهالسلام) و تبديل شدن
جلسهءمباحثه ، به مجلس عقد ، مى افزايد : اگر در ذكر فضائل و كمالات حضرت امام محمد
تقى (عليهالسلام) مشغول گرديم ، كتابها بايد ساخت ، از آن باز آمديم .
اگر دولتمندى را سعادت ، مساعدت نمايد و به زيارت آن حضرت مشرف شود ، زيارت
بهنوعى كند كه مذكور شد و اين زيارت نامه را بخواند كه در كتاب زيارت مخصوص آن
حضرتآورده اند بعد از زيارت جدش موسى كاظم (عليهالسلام) .
(74)
9 . سبطبن جوزى هم در كتاب التذكرة درباره آن حضرت مى گويد : محمد
جواد (عليه السلام) در سال 195 هجرى پا به عرصه حيات گذاشت و در سال 220
هجرى به سن 25سالگى جهان را ترك نمود . او در علم و تقوى و پرهيزكارى و سخاوت
همانند پدربزرگوارش و در مسير او بود . او با لقب مرتضى وقانع ملقب مى گرديد .
وفاتش دربغداد صورت گرفت و در مقابر قريش كنار قبر نياى بزرگش امام موسى بن جعفر
مدفونگرديد و هم اكنون مورد زيارت ، علاقه مندان قرار مى گيرد .
(75)
10 .علامه ابن صباغ مالكى در اين باره مى نويسد : ابوجعفر محمد جواد
(عليهالسلام) در مدينه نوزدهم ماه رمضان ، به سال 195 هجرى متولد گرديد . از
نظر نسب ،عاليترين تبار را دارد ، چون او فرزند على فرزند موسى كاظم فرزند جعفر
صادق فرزندمحمد باقر فرزند على فرزند حسين فرزند على بن ابيطالب (عليهالسلام)
مىباشد . او در بغداد جهان را ترك گفت و عامل تبعيد و جلب او به بغداد ، معتصم
خليفهعباسى بود كه او را از مدينه به بغداد خواست . او با همسر خود ام فضل دختر
مأمون بهبغداد وارد شد و تاريخ آن روز 28 محرم 220 بود كه در آخر ماه ذيقعده همان
سال جهانرا وداع گفت و در مقابر قريش كنار قبر نياى بزرگوارش ، امام موسى بن جعفر
مدفونگرديد . هنگام رحلت 25 ساله بود . همسرش در كاخ معتصم جزء حرم معتصم قرار گرفت
.گفته مى شود كه او در اثر سم كشته شده است . فرزندانش به نام على ، موسى ، فاطمه
،امامه ، دو پسر و دو دختر از او به يادگار مانده است .
(76)
11 . ابن تيميه مى گويد : محمد فرزند على ملقببه جواد (عليهالسلام)
از اعيان و بزرگان بنى هاشم است . در سخاوت وبزرگوارى شهرت تام
دارد . او در سنين جوانى در 25 سالگى رحلت نمود و سال وفات او220 هجرى بوده است .
(77)
12 . دانشمند معاصر مرحوم سيد محمد هاشمى افغانىدرباره آن بزرگوار مى
گويد : معتصم در برابر عظمت علمى و روحى امام جواد (عليهالسلام) نسبت به ملك
و حكومت خود ترسناك شد . از اين رهگذر او را با همسرخود از مدينه به بغداد خواست تا
تحت نظر خويش قرار دهد . سپس با دسيسههاى اوخواهرش أم الفضل او را مسموم ساخت ، و
در مقابر قريش كنار قبر جد بزرگوارش ، امام موسى بن جعفر (عليهالسلام) مدفون
گرديد . (78)
امام جواد (عليه السلام) و ديگر مزاياى علمى
1 . نبوغ علمى يا
اشراقى : يكى از امتيازات بزرگو مهم پيشوايان معصوم ، و رهبران معنوى و اجتماعى
مردم ، كمال درك و عقل آنان مىباشد . امام (عليهالسلام) چون سرپرست دين و
پيشواى سعادت و خوشبختىجهانيان است ، لازم است كه به همهء مسائلى كه در دنيا و آخرت
، سعادت افراد به آنپيوسته است ، آشنايى داشته باشد چون پيشواى جاهل ، از نظر هدايت
عمومى الهى ، معنىو مفهومى در بر نخواهد داشت . از اين رو در بيوگرافى و شرح حال هر
كدام از آنان مىخوانيم كه ادراكات آنان ، فوق ادراك عادى و معمولى بوده است و از
جهت مراتب انديشهو فكر و هوش داراى ويژگيهاى مخصوص به خود بوده اند . دوران كودكى و
طفوليت نيز مانعبروز اين نبوغ ذاتى و فروغ عقلى نبوده است . شواهد تاريخى كه حاكى
از برترى علم ودانش و مراتب ادراكات عقلى آنان مى باشد ، بسيار است . به عنوان نمونه به چند مورد از افادات علمى امامجواد
(عليهالسلام) در دوران زندگى كوتاه مدتش ، مى پردازيم : هنگامى كهاز شكار
برمى گشت و داستان برخورد او با مأمون كه گذشت . سخنانى كه امام جواد(عليهالسلام)
در سن نه و ده سالگى به مأمون گفت ، شايسته يك طفل يازده سالهنيست و به سخنان
مرد جهان ديده و درس خوانده شباهت دارد كه از مسائل روانى و قوانينحقوقى و جزايى
اطلاع كامل داشته باشد تا بتواند مسائل را به خوبى تحليل نمايد . وچون چنين مكتب و
كلاسى ، وجود نداشت به آسانى پى مى بريم كه در كلاس الهى و مكتبآسمانى تعلم ديده
اند و علوم و معارف آنان : علم الهى ولدنى مى باشد . اين گونهقضايا را جز در پرتو
امدادهاى غيبى و عنايات خاص الهى كه در حق پيشوايان مبذولداشته است ، نمى توان
توجيه و تفسير نمود . اغلب مورخين نوشته اند كه داستانازدواج امام (عليهالسلام)
با ام الفضل صبيبه مأمون با تشويق و اصرار مأمونپس از اين معارفه و آشنايى صورت
گرفت و امام جواد (عليهالسلام) از آن پسمورد تعظيم و تكريم و احترام مأمون
قرار گرفت و از علوم و دانش او بهره ها برد .
2. مذاكره فقهى با رئيس ديوان عالى
بغداد : در تشكيلات خلفاى عباسى ، عده اى ازمنتسبين علم و دانشمندان فنون مختلف
وجود داشتند كه علم و دانش خود را به قيمت نازلو بهاى اندكى ، در برابر ماديت
فروخته و خود را در قيد و بند ماديت و رياست طلبىگرفتار ساخته بودند و بر خلاف
اقتضاى طبع ، علم و دانش دوستى كه آدمى را بهنورانيت و معنويت مى كشاند ، آنان هر
روز به سوى تاريكى وظلمت و به غرقاب ماديتنزديكتر مى شدند . يكى از آنان قاضى
القضاة بغداد و به تعبير امروز ، رئيس ديوانعالى كشور اسلامى آن روز ، يعنى يحيى بن
اكثم بود . او در فساد اخلاق و مراتبرذائل نفسانى مشهور و معروف شهر بود .
(79)