در همين مجلس ، مأمون ، ازدواج با دخترش را به امام پيشنهاد كرد ،
و ازاو خواست خطبه ى عقد را بخوانند ، امام پذيرفت و در آغاز خطبه فرمودند :
الحمدللهاقرارا بنعمته ، ولااله الا الله اخلاصا لوحدانيته ، و صلى الله على محمد
سيد بريته، والاصفياء من عترته . اما بعد فقد كان من فضل الله على الأنام ، أن
أغناهمبالحلال عن الحرام ، وقال سبحانه : وانكحوا الايامى منكم والصالحين من
عبادكموإمائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم . خداى را به
عنواناعتراف بر نعمت او ، سپاسگزارم ، و - كلمه ى توحيد - لااله الا الله مى گويم
به جهتاخلاص در وحدانيت او و درود خدا بر محمد سرور آفريدگان و بر برگزيدگان از
خاندان اوكه بىترديد از فضل و رحمت خدا بر مردمان مى باشد كه آنان را بوسيلهء حلال
از حرامبى نياز ساخته - و به ازدواج فرمان داده - و فرموده : بى زن و بى شوهر از
خودتان وشايستگان ( ازدواج ) از بردگان و كنيزان خود را به ازدواج يكديگر درآوريد ،
و بهجهت فقر و بى چيزى از ازدواج مانع نشويد ، اگر فقير باشند خداوند به رحمت خود ،
بهآنان عطا مى فرمايد و بى نيازشان مى سازد و خداى متعال وسعت دهنده ى ، روزىبندگان
و داناى به همه چيز است .
آنگاه امام با تعيين مهريه اى ، معادل مهريه ى حضرت فاطمه زهرا ( عليها السلام )
(پانصد درهم ) موافقت خود را با ازدواج با دختر مأمون اعلام فرمود ، مأمون از
طرفدختر ، عقد را خواند و امام جواد (عليهالسلام) قبول فرمود و به فرمان
مأمونهدايا و جوائز چشمگيرى به حاضران دادند و سفرهها گستردند و مردم غذا خوردند
ومتفرق شدند ، و فقط گروهى از نزديكان و درباريان مأمون ، باقى ماندند ، و مأمون
ازامام تقاضا كرد كه خود پاسخ صورتهاى گوناگون صيد در حال احرام را بگويد ، وامام
پذيرفت و به تفصيل به شرح آن پرداختند .
سؤالات امام (عليهالسلام)
مأمون با شنيدن پاسخ ، امام را بسيار تحسين كرد و تقاضا نمود ، اين بار امام ازيحيى
بن اكثم مسأله يى بپرسد . امام به يحيى رو كردند و فرمودند : آيابپرسم ؟ يحيى كه
شكست خورد و مرعوب عظمت علمى امام (عليهالسلام) بود گفت :ميل شماست فدايتان
شوم ! اگر بدانم ، پاسخ مى دهم و اگر ندانم از خود شما استفادهمى كنم و مى آموزم .
امام فرمودند : بگو چگونه است كه مردى در بامداد بر زنى نگاهكرد در حالى كه اين
نگاه كردن بر او حرام است ، و هنگامى كه آفتاب بالا آمد بر اوحلال شد ، و چون ظهر
شد بر او حرام شد ، و چون عصر در رسيد بر او حلال شد ، و چونآفتاب غروب كرد بر ا و
حرام شد ، و شب هنگام نماز عشاء بر او حلال شد ، و نيمه شببر او حرام شد و چون صبح
بردميد بر او حلال شد ! چرا چنين بود و به چه جهت بر اوحلال مى شد و حرام مى گشت ؟
! يحيى گفت : به خدا سوگند ! پاسخ و چگونگى را نمىدانم ، اگر مايليد خودتان بيان
فرمائيد تا استفاده كنيم . امام فرمودند : آن زن ،كنيز مردى بود ، مرد نامحرمى در
بامداد به او نگاه كرد در اين حال اين نگاه حرامبود ، هنگامى كه آفتاب بالا آمد ،
آن كنيز را از صاحبش خريد و بر او حلال شد ، وچون ظهر شد كنيز را آزاد ساخت و بر او
حرام شد ، و هنگام عصر با او ازدواج كرد براو حلال شد ، چون آفتاب غروب كرد ظهار
(30)
نمود بر او حرام شد ، و نيمه شب يك بار
او را طلاق داد بر او حرام شد . و چون صبح بردميد ، رجوع كرد بر او حلال شد
.مأمون شگفت زده به خويشان خود كه حاضر بودند ، رو كرد و گفت : آيا در ميان شما
كسىهست كه اين گونه پاسخ چنين مسأله يى را بيان كند يا پاسخ مسأله ى قبلى را بداند
؟گفتند : نه به خدا سوگند !
(31)
بايد توجه داشت كه مأمون با همه ىتظاهرات دوستانه و رياكاريهاى
مزورانه ، از اين ازدواج جز اهداف سياسى ، منظور ديگرى نداشته است ، و اهداف او چنين
بود :
1 . با فرستادن دختر خود به خانه ى امام ، آن گرامى را براى هميشه ، دقيقا زير
نظرداشته باشد و از كارهاى او بى خبر نماند .
2 . با اين وصلت ، امام را با دربار پر عيش و نوش خود مرتبط ، و آن بزرگوار را
بهلهو و لعب و فسق و فجور بكشاند ، و بدين ترتيب بر موقعيت امام ، لطمه وارد سازد ،
واو را در انظار مردم از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفيف نمايد .
محمد
بن ريان مى گويد : مأمون هر چه مى كوشيد كه امام جواد (عليهالسلام) را به
لهو و لعب وادار سازد ، موفق نمى شد . در مجلسى كه به عنوان جشن ازدواجامام برپا
ساخت ، صد كنيز زيبا را كه هر يك جامى پر از جواهرات در دست داشتند ،واداشت تا چون
امام وارد شد و بر جاى خود نشست به استقبال او بروند ، و آنان اينكار را كردند ،
اما امام هيچ توجهى و اعتنايى به آنان ننمود و عملا فهماند كه ازاين كارها بيزار
است . در همين مجلس ، مطربى را براى خواندن و نواختن آورده بودند ،اما همين كه او
كار خود را شروع كرد ، امام بانگ بر او زد : از خدا بترس . مطرباز صلابت فرمان امام
، كه از ژرفاى معنويت و نيروى الهى آن بزرگوار مايه مى گرفت ، چنان مرعوب شد كه
آلاتموسيقى از دستش فرو افتاد ، و ديگر هرگز تا زنده بود ، نتوانست از دستهايش براى
سازو نواز استفاده كند .
(32)
3 . هم چنان كه اشاره كرديم ، مأمون مى خواست با اين وصلت علويان را از اعتراض
وقيام عليه خود ، باز دارد ، و خود را دوستدار و علاقمند به آنان وانمود كند .
4
.چنان كه گاهى مى گفت : من به اين وصلت اقدام كردم ، تا ابو جعفر (عليهالسلام)
از دخترم صاحب فرزند شود ،
و من پدر بزرگ كودكى باشم كه از نسل پيامبر (صلىالله عليه وآله) وعلى بن ابيطالب (عليهالسلام) است !
(33)
اما خوشبختانه ، اين نيرنگ مأمون نيز بى نتيجه بود ، زيرا دختر مأمون ، هرگز
فرزندىنياورد . و فرزندان امام جواد (عليهالسلام) : امام دهم على هادى
(عليه السلام) ، موسى مبرقع ، فاطمه ، حكيمه همگى از همسر ديگر امام كه كنيزى
نيكسيرت و بزرگوار به نام سمانه مغربيه بود ، بوجود آمدند . بر روى هم ، اينازدواج
كه مأمون بر آن اصرار مى ورزيد كاملا جنبهء سياسى داشت ، بنابراين با آنكهاين وصلت
با زندگى مرفهى توأم بود ، براى امام كه همچون پدران گرامى اش به دنياتوجهى نداشت ،
نمى توانست ارزشى داشته باشد ، بلكه اصولا زندگى با مأمون براى آنحضرت ، تحميلى و
پر رنج و دردسر بود . حسين مكارى مى گويد : در بغداد خدمتامام جواد (عليهالسلام)
شرفياب شدم و زندگيش را ديدم ، در ذهنم خطور كرد كهامام كه به اين زندگى مرفه
رسيده است ، هرگز به وطن خود مدينه باز نخواهد گشت، امام ، لحظه يى سر به زير افكند
، آنگاه سر برداشت در حالى كه از اندوه رنگش ،زرد شده بود فرمود : اى حسين ! نان
جوين و نمك خشن ، در حرم رسول خدا (صلى الله عليه وآله) پيش من ،
از آنچه مرا در آن مى بينى ، محبوبتر وخوشايندتر است .
(34)
به همين جهت امام در بغداد نماند ، و با همسرش ام الفضل به مدينه بازگشت ، و تاسال
220 همچنان در مدينه باقى ماند و بنا به احضار معتصم بود كه دوباره به بغدادبازگشت
. مأمون ، در سال 218 هجرى مرگش فرا رسيد ، و پس از او برادرش معتصم جاىاو را گرفت
، در سال 220 هجرى معتصم ، امام را از مدينه به بغداد إحضار نمود تا ازنزديك مراقب
فعاليت و تبليغات اسلامى او باشد ، و چنان كه قبلا ذكر شد در مجلسى كهبراى تعيين
محل قطع دست دزد تشكيل داده بودند ، امام را نيز شركت دادند ، و قاضىبغداد ابن ابى
داود و ديگران شرمنده شدند ، و چند روز بعد از آن ابن ابى داوداز حسد و كينه توزى
نزد معتصم رفت ، و گفت : به جهت خيرخواهى ، به شما تذكر مىدهم كه جريان چند روز قبل
، به صلاح حكومت شما نبود ، زيرا در حضور همه ىدانشمندان و مقامات عاليه ى مملكتى ،
فتواى ابو جعفر امام جواد (عليهالسلام) يعنى كسى كه نيمى از مسلمانان ، او
را خليفه وشما را غاصب حق او مى دانند ،بر فتواى ديگران ترجيح دادى ، و اين خبر ،
ميان مردم منتشر و خود ، برهانى براىشيعيان او شد . معتصم كه مايه ى هر نوع دشمنى
با امام را در خود داشت از سخنان ابنابى داود بيشتر تحريك شد و درصدد قتل امام
برآمد ، و سرانجام منظور پليد خود راعملى ساخت ، و امام را در آخر ذيقعده ى سال 220
مسموم و شهيد نمود .
امامت او
فرزندبا كفايت امام على بن موسى الرضا (عليهالسلام)
، بعد از رحلت پدر بزرگوارش، بر مسند الهى امامت و پيشوايى جهان
اسلام نشست و رهبرى معنوى شيعيان را به عهدهگرفت . در اثبات پيشوايى ايشان نيازى
نيست كه سخن فراوانى به ميان آيد ، زيرا اوتنها فرزند
پدرش امام هشتم (عليهالسلام) بود و برادر ديگرى نداشت كه داعيهء
امامت داشته باشد و غير از ايشان كسى را از دودمان علوى ، شايستگى اين مقام و منصب
نبود .
اينك چند نمونه از تصريحات امامت و پيشوايى ايشان به عنوان نمونه مى آوريم :
1 .شيخ مفيد در كتاب ارشاد با سند پيوستهء خود از صفوان پسر يحيى كه از اصحاب
امامهشتم (عليهالسلام) بود نقل مى كند : من به امام رضا (عليهالسلام)
عرض كردم ، پيش از آن كه خداوند متعال ابوجعفر را ( كنيه امام جواد (عليه السلام)
) به شما عنايت فرمايد ، مكرر مى گفتيد كه خداوند ،
پسرى به من عنايت خواهدفرمود . اكنون كه خداوند متعال چشمان ما را با وجود آن
عزيز ، روشن ساخته است ، ايننكته را به ياد مى آورم كه خداوند آن روز را پيش نياورد
اگر شما را در ميان خود ،مشاهده نكنيم در چنين صورت ، ما به كدام سو و به كدام
پيشوا بايد پناهنده شويم ؟امام ، با دست خود به سوى ابو جعفر كه هنوز طفل خردسالى
بيشتر نبود اشارت فرمودند ،كه او جانشين من خواهد بود ، دوباره به حضور امام عرض
كردم : فدايت گردم ، ابوجعفر بيشتر از سه سال ندارد . فرمودند : خردسالى در ابلاغ
رسالت الهى ، ايرادىندارد ! مگر عيسى بن مريم وقتى كه بر مقام رسالت و پيشوايى رسيد
، بيشتر از سه سالداشت ؟
(35)
2 . فرزند نجاشى به يكى از ياران امام رضا (عليهالسلام) به
نام ابى نصر بزنطى گفت كه اين سؤال را از امام رضا (عليهالسلام) بپرسيد كه
امامت و پيشوايى ملت ، پس از امام چه كسى خواهد بود ؟ امام در پاسخ اوفرمودند :
امامت و پيشوايى پس از من ، با پسرم خواهد بود . اين كلام را اماموقتى ايراد
فرمودند كه هنوز امام جواد (عليهالسلام) ، به دنيا نيامده بود واز طرفى مى
دانيم كه امام ، فرزند ديگرى جز او نداشت .
(36)
3 . جمعى درمدينه مسجد رسول الله ، در اطراف على بن جعفر عموى امام
جواد (عليهالسلام) حلقه زده بودند و مشغول صحبت بودند كه از در ورودى ، امام جواد (عليهالسلام)
وارد مسجد گرديد ، تا چشم على بن جعفر به امام افتاد با كمال عجله و شتاب
بدونعبا برخاست و به طرف او رفت ، و بر دستش بوسه زد و كمال احترام و تعظيم را در
حق اوانجام داد . امام فرمودند : عموى بزرگوارم ! خداوند به شما جزاى خير دهد !
بنشينيدو زحمت نكشيد . در پاسخ گفتند : چگونه مى توانم جايى كه شما ايستاده ايد
،بنشينم ؟ امام پس از مدتى از مسجد خارج شد . همنشينان على بن جعفر از روى توبيخ
ومذمت به او گفتند : شما عموى پدر ايشان هستيد و از نظر سن و كهولت با او خيلىتفاوت
داريد ، اين نوع رفتار شما با او ، بر چه پايه بود ؟ چرا اين نوع احترام درحق او
انجام داديد ؟ او در پاسخ اظهار داشت : بهتر است ساكت باشيد ، درست استمن از نظر سن
وعمر بالاتر از او هستم ، موهاى من سپيد شده است ، ولى جايى كه خداوندمتعال ، به
اين سن و سال شايستگى امامت ندهد ، ولى او را به چنين منصب الهى منصوبنمايد ، آيا
من مى توانم منكر فضيلت و مقام او گردم ؟ من از اين گفتارهاى شما بهخداوند پناه مى
برم و در برابر مقام امامت او ، بندهء كوچكى بيشتر نيستم .
(37)
4 . كليم بن عمران مى گويد : به حضور امام رضا (عليهالسلام)
عرض كردم ، خدا را بخوانيد تا فرزندى به شما عنايت فرمايد كه چشمان ما روشن گردد.
امام فرمودند : خداوند متعال ، تنها فرزندى به من عنايت خواهد كرد كه او وارثمن مى
گردد . هنگامى كه نوزادى در دودمان امام ، پا به عرصه حيات گذاشت ، امامرو به ياران
و اصحاب خود فرمودند : خداوند متعال پسرى همانند موسى بن عمران به من عنايت فرموده
است كه وارث و جانشين من مى گردد ، اين فرزند با جور و ستم ، در راهخدا كشته مى شود
. (38)
5 . ابو يحيى صنعانى مى گويد : در محضرامام هشتم شرفياب شدم . پسرش
كودك خردسالى بيش ، نبود خدمتكار حرم ، وى را به حضور پدرش آورده بود . پيشواى هشتم
بهپسرش محمد اشاره كرد و گفتند : براى پيروان ما در امت اسلام ، مولودى به بركتمحمد
نمى شناسم ! (39)
اينها نمونههايى از تصريحات امام هشتم (عليه السلام) در
تعيين امامت و وصايت امام محمد تقى (عليهالسلام) بود كه بهچند نمونه آن ،
اشاره گرديد و بنا بر اعتقاد شيعه ، اسامى مقدسه معصومين (عليه السلام) با
تعيين الهى قبلا معين گرديده است ، فقط كافى است كه امام قبلى ،معصوم بعدى را تعيين
و تنصيص نمايد .
خلفاى معاصر امام (عليهالسلام)
امامجواد (عليهالسلام)
در مدت عمر كوتاه و پربار خود ، با حكومت دو تن از خلفاىعباسى معاصر بوده است
كه هر كدام به نوبت خود در راه جلوگيرى از نفوذ و پيشرفتمعنوى امام (عليهالسلام)
، سعى و كوشش بليغ داشته اند ، يكى مأمون و ديگرى، برادرش معتصم عباسى . اكنون
شمه اى از خصوصيات و ويژگيهاى دوران هر كدام از آنانرا بيان مى كنيم تا موقعيت امام
(عليهالسلام) در برابر حكومت زور و ستم ،و خفقانى كه حاكم بر سرنوشت مردم آن
روزگار بود ، بيشتر روشن گردد ولى آنچه ناگزيرم همانند ساير سيره نويسان احوال امام
جواد (عليهالسلام) به آن اعتراف نمايم اين است كه مدت اقامت امام (عليهالسلام)
، در مدينه و مراجعت ايشان ، بهبغداد به صورت دقيق ، تعيين و مشخص
نشده است ولى احضار معتصم به بغداد كاملا قطعى ومنجز است كه پس از مرگ مأمون بوده و
در دوران معتصم عباسى است .
1 . مأمون كيست ؟
عبد الله مأمون در سال 193 هجرى به
حكومت رسيد ، و در سال 218 در مرز روم از دنيارفت ، بر خلاف برادرش امين ، مرد
دانشمند و دانش دوست و فرد هوشيار و كاردان وسياستمدار بود و در اين صفات بر تمام
خلفاى بنى عباس ، برترى داشت . او مدت بيست و پنج سال و اندى بر اريكهء سلطنت تكيه زده بود بيست و پنج ماه آن را در مبارزه
وجنگ با برادرش امين گذراند ، و در پايان كار ، پيروزى به دست آورد . او در زمان
خوددر ترويج علم ، سعى و كوشش داشت و مجالس مناظره و محافل گفتگوى علمى فراوانى
تشكيل داد ، و روز مخصوصى را به عنوان مباحثات فقهى در سه شنبه براى فقهاى آن روز ،
ترتيب داده بود كه خود شخصا در مجالس آنان ، شركت مى جست .
(40)
كسانى كه كارنامه علمى اسلام را بررسى كرده اند معتقدند كه يكى از
درخشانترين دورههاى اسلامى ، ازنظر علمى ، عصر حكومت هارون و مأمون بود ، در اين
دوره ، مسلمانان دوره انتقالى راطى مى كردند و دستاوردهاى ديگران را در فلسفه و
علوم ، مورد بررسى و ارزيابى قرارمى دادند و كتابهايى از يونان و هند و ايران ترجمه
مى كردند و مطالب اسلامى رانيز به زبانهاى ديگر برمى گرداندند و دست به تأسيس مدارس
و دانشكدهها و مراكز علمى و كتابخانهها مى زدند .
(41)
از كلمات معروف مأمون است كه در سه مسألة ،جاى اغماض و عفو نيست :
يكى ناموس ديگرى ، كشف راز ديگران و آن سومى ، مبارزه برسر حكومت و سلطنت . باز مى
گفت : تا توانى ، جنگ را به تأخير افكن و اگر چاره اىجز جنگ نداشتى ، پس پايان آن
را در آن روز انجام بده . باز مى گفت : سروران مردمدر دنيا ، سخاوتمندان هستند و در
آخرت ، انبياء و پيامبران .
(42)
بر ايناساس بود كه 25 ماه با برادرش محمد امين جنگيد و هنگامى ،
آسايش پيدا كرد كهسر امين را بر دروازهء شهر مشاهده نمود . او در شهر مرو بود كه
امام رضا (عليه السلام) با تكريم و احترام تمام ، وارد مرو گرديد . و مورد
استقبال شايان توجهقرار گرفت . مأمون در جمع خواص لشكرى و كشورى اعلام نمود كه در
ميان فرزندان عباس وعلى (عليهالسلام) مطالعه كرده است ، شايسته تر از امام
رضا (عليه السلام) و داناتر از او پيدا نكرده است و از اينرو به عنوان ولايت عهدى ،
با او بيعت نمود و نام او را بر سكه ها و پولهاى
رايج، مسكوك نمود ، و دستور داد مردم ، سياهى را از لباسها و پرچمها پاك سازند و به
جاىآن ، از رنگ سبز استفاده كنند . ولى اين كارها ، بر خلاف خواستههاى عباسيان
درعراق بود ، آنان به عنوان مخالفت با اين گونه اعمال ، با عموى مأمون ابراهيم
بنمهدى بيعت كردند ، مأمون كه در صدد توسعهء رياست خود بود ، در سال 202 فضل بنسهل
ذوالرياستين را در حمام سرخس از بلاد خراسان ، در بين راه عراق به كشتن داد وامام
على بن موسى الرضا (عليهالسلام) را در شهر طوس در اثر خوردن انگور سمىبه سال
203 از ميان برداشت ، و تغيير رنگ لباسها با مخالفت عباسيان روبرو گرديد كهپس از
ورود به عراق ، مجددا به رنگ سياه بازگشت ، و نهضتهاى متعددى در گوشه و كناركشور
اسلامى ، آغاز گرديد كه نهضت وسيع و پردامنهء محمد بن ابراهيم معروف بهابن طباطبا و
انقلاب زيد بن جعفر در بصره از مهم ترين آنها به شمار مى آيد .مسعودى صاحب مروج
الذهب مى نويسد : در عهد مأمون بود كه على بن موسى (عليه السلام) ، مسموم شد
و درگذشت ، در حالى كه او 49 سال و شش ماه عمر كرده بود .
(43)
و شافعى هم ، در عهد مأمون در سال 204 ه . ق در سن 54 سالگى در
مصردرگذشت . (44)
مأمون در سال 217 وارد مصر شد ، و حاكم آن منطقه كه فردى بهنام عبدوس
بود در اثر مقاومت ، كشته شدو در سال 218 ، مأمون در سرزمين روم به نبرد با روميان
پرداخت ، در دروازه روم بهيكى از قلعههاى آنان ، واقع در پشت طرسوس ، وارد گرديد ،
آنان را به اسلام ياپرداخت جزيه يا شمشير فراخواند و نصارى را زبون و بيچاره ساخت
جمعى از آنان ، بهپرداخت جزيه ، پاسخ مثبت دادند و افرادى كه نپذيرفتند . با آنان
به جنگ پرداخت تا اينكه 15 قلعه از قلعههاى آنان را باز گشود و با پيروزى از
جنگ روميان ، برمى گشت ، در سر چشمه ى بديدون اقامت گزيد در سرچشمه اى كه معروف
بهقشيره مى باشد و در انتظار بازگشت نيروهاى خود از داخل بلاد روم ، بود صفا وخنكى
و سفيدى و برق آب چشمه او را به شگفتى و تعجب واداشته بود . دستور داد چوبهاىبلندى
به صورت تخته ، روى آب قرار دهند و آن را ، همانند پل درآورند و به صورت كيسهاى
درآورند كه آب از زير آن ، جريان پيدا نمايد ، درهمى به داخل آب افكند و صفاىآب
آنچنان درخشان بود كه نوشته ى درهم از دور ، خوانده مى شد ولى از شدت سردى وخنكى آب
نمى توانستند ، آن پول را از داخل آن ، بيرون كشند در چنين وضعيتى بود كهماهى در
داخل چشمه ، ظاهر گرديد ، مأمون براى گرفتن آن ماهى ، جائزه تعيين نمود يكىاز
خدمتگزاران با سرعت آن را گرفت و مى خواست بالا بياورد ، هنگامى كه به كنارچشمه ،
همان جايگاهى كه مأمون نشسته بود رسيد ، ماهى تكان خورد و خود را به آبافكند ، خادم
نيز خود را به آب افكند ، در آن موقع آب سردى صورت و لباس او را خيسنمود ، خادم
ماهى را گرفت و در ظرفى در پيشگاه مأمون قرار داد و در حالى كه ماهىهنوز در اضطراب
و تكان خوردن بود ، در همان لحظه ، رعد و اضطرابى بدن مأمون را فراگرفت ، به حدى كه
نتوانست از جايگاه خود حركت كند ، با لحاف و ساير وسايل گرمازا ،او را پوشاندند ولى
ثمر نبخشيد ، او همانند چوب تر مى لرزيد و فرياد ، سرما ، سرمامى كشيد ، او را به
چادر انتقال دادند ، در اطراف او آتشى روشن كردند ، باز ه مسرما ، سرما مى گفت ،
ماهى پخته را آوردند ، نتوانست از آن بخورد . هنگامى كه مرضاو شدت پيدا كرد ،
برادرش معتصم ، بختيشوع وابن ماسويه پزشكان دربار را فراخواند تاعلاجش كنند ولى
مأمون در حال احتضار بود و آنان ، چه مى توانستند انجام دهند ؟ نبضاو را گرفتند ،
ملاحظه نمودند كه خارج از حال عادى و اعتدال مى باشد . عرق از تمامجوانب بدن ،
سرازير مى گردد ، مأمون از نام اين محل ، پرسيد گفتند : نام اين منطقه رقه است او از
هنگامى كه مرض او شدت گرفت به اطرافيان گفت مرا به محل بلندى برسانيد تا به لشكر ، رجال و نيروهايم بنگرم و حدود سلطه ى خود را
مشاهده كنم ، شبانگاه بود او را به محلى رساندند كه مشرف بر خيمه ها ، افراد سپاه
وتجهيزات لشكرى بود ، هر نقطه اى آتش روشن كرده بودند ، مأمون با صداى بلند گفت :اى
خدايى كه ملك او هميشگى است ، به فردى كه قدرت او در حال زوال و گذرا است ، رحم نما
! سپس او را به خوابگاه خود ، برگرداندند ، معتصم ، فردى را بالاى سر او قرارداد تا
تلقين شهادت نمايد ، هنگامى كه حال او وخيم تر شد ، آن مرد صداى خود را به تلقين
شهادت ، بلند نمود تا مأمون هم بگويد . ابن ماسويه به او گفت : صداى خود را بلند نكن
! مأمون در حالى است كه بين خدا و مانى تشخيص نمى دهد ، مأمون ، چشمان خودرا باز كرد
در حالى كه چشمان او از سرخى و تورم باد كرده بود ، مى خواست بدينوسيله غضب و
ناراحتى خود را به ابن ماسويه ابراز دارد ولى نمى توانست ، در آن وقت مشاهده نمودند
كه زير لب مى گويد : يا من لايموت ، إرحم من يموت ! همان لحظه جان دادو اين واقعه
در روز پنجشنبه سيزده روز باقيمانده از رجب 218 ه . ق بود نعش او رابه طرسوس حمل
نمودند و در همان محل ، دفن كردند .
(45)
2 . معتصم
محمد فرزندهارون الرشيد ، ملقب به معتصم پس از مرگ برادرش
مأمون ، به سال 218 ( ماه شعبان) رشته ى كار را به دست گرفت و از مرز روم ، منطقهء
بديدون همان محلى كه مأمون، آنجا از دنيا رفت از مردم بيعت گرفت . حكومت او تا سال
227 ادامه يافت ، ( نه سال) و در آن سال از دنيا رفت . و در جوسق سامرا مدفون گرديد
. او اتراك را روىكار آورد و چهار هزار نفر از آنان را وارد ارتش خود نمود و با
لباسهاى مخصوصى آنانرا از ديگران ممتاز مى ساخت ، وعدهاى را از مصر و يمن و جمعى
را از خراسان گردآورد تا لشكر مرتبى ترتيب داد ، به حدى كه بغداد گنجايش تحمل ارتش
او را نداشت وناچار به شهر سامراء انتقال اردو داد .
او به عمران و آبادانى علاقهء فراوان داشت ، محمد بن عبد الملك را به عنوان
وزيربرگزيد به او مرتب مى گفت : عمران و آبادانى امور ، پسنديدهاى ، نهفته است .
درعمران و آبادانى ، جهان آباد مى شود ، خراج و ماليات بيشتر مى گردد ، اموال
ودارائى مردم ، فزونى مى يابد : قيمتها ارزان مى شود ، حيوانات وسعت معيشت ، پيدامى
كنند ، به هر محلى كه ده درهم خرج كنى پس از يكسال ، خواهى ديد يازده درهمبازدهى
دارد پس هرگز در خرج آبادانى با من مشورت منما .
(46)
او همانندمأمون ، قائل به خلقت قرآن بود و افرادى را كه به اعتقاد او
، گرايش نداشتند سخت مورد ايذاء قرار مى داد ، بر همين اصل به احمد بن حنبل ، پيشواى
حنابله 38 تازيانهزد تا قائل به خلقت قرآن گردد و آن را قديمى نداند . او هم همانند
مأمون با روميان، منازعه و محاربه داشت ، و سپاه باشكوهى ترتيب داد و عازم فتح
قسطنطنيه بود كه خبرقيام عباس بن مأمون به او رسيد ، و او را از عزم خود باز داشت
تا او را دستگير وطرفداران او را محبوس نمود . او در سال 227 در قصر خود در كنار
دجله معروف به قصرخاقانى درگذشت .
(47)
مشخصات كلى دوران زندگى امام (عليهالسلام)
امام جواد (عليهالسلام)
در مدت زندگى و امامت خود با حكومت دو تن از خلفاى ستمگر عباسى ،
معاصر بود كه امتياز و خصيصهء كلى حكومت آنان ، در تغيير و تأويلقوانين اسلام خلاصه
مى گرديد . رژيمى كه در عهد امام جواد (عليهالسلام) روى كار بود چون از عمق
دل به اجراى دستورات اسلامى ، پايبند نبود و تنها به ظواهرامر ، مى پرداخت ، تدريجا
به تغيير قوانين اسلامى دست مى زد و گاهى به عنوانرعايت حال جامعهء اسلامى ، و گاهى
به نام حفظ موقعيت حكومت ، و ديگر صباحى ، براساس عناوين ديگر از عمل به احكام
اسلام ، سرباز مى زد و اين كار را روز به روز توسعه مى داد . يكى از محققين عاليقدر اسلامى
دراين باره مى گويد : كار تغيير و تفسير قوانين اسلامى ، به جايى كشيده شده بودكه
سازمانهايى كه به نام حكومت اسلامى ناميده مى گشتند و طبعا مسئول اجراى اموراسلامى
بودند ، با حفظ اين عنوان ، هيچ گونه مسئوليتى نسبت به اجراى قوانين اسلامى، احساس
نمى كردند ، پيداست قوانين و مقرراتى كه ضامن اجراى متعهد و مسئولىنداشته باشد
عادتا به كجا منتهى خواهد شد .
(48)
برخورد امام (عليه السلام) با گردانندگان دستگاه خلافت در اين
گونه موارد تغيير قانون ، به ظهورمى پيوست با چون امام كه مسئول اجراى صحيح دستورات
اسلام و متعهد به انجام رسالت وپيام واقعى پيامبران الهى بود ، نمى توانست در
مواجهه با اين تضادها و اختلافهاعكس العملى از خود نشان ندهد ؟ عكس العملها و
مخالفتهاى امام ، در بين مردم بازتابوسيعى پيدا مى كرد و در ميان مردم انتشار مى
يافت و گاهى باعث ايذاء و ناراحتىخود و پيروان صميمى او ، مى گشت . درست است كه
مأمون ، خليفهء انديشمند عباسى ،محض حفظ ظاهر و رعايت حيثيت عمومى اسلامى هم كه بود
از اظهار مخالفت علنى و ابرازعداوت ، خوددارى مى كرد ولى در باطن امر ، كينه در دل
مى گرفت و هميشه مشغول طرحنقشه و دسيسه بود از اينرو در تاريخ مى خوانيم كه مدت عمر
آن امام مجاهد ومبارزبسيار كوتاه بوده ، و در بيست و پنجمين بهار زندگى خود ، در
اثر سم ستمگران بهشهادت نائل آمده است و اين امر مى رساند كه كنترل و مراقبت و
كارشكنى ، بسيارشديدتر وكامل تر اجرا مى شده است .
معارضه با حديث سازى و كژروى
دوران زندگى امام (عليهالسلام) مرحلهء اوج پيشرفت بنى عباس بود و حكومت آن
خاندان مستحكم ترشده بود وآثار و يادگارهاى بنى اميه از ميان ، رخت مى بست از اين
رو برخى ازروزنامه نگاران و وقايع پردازان و چاپلوسان از زبان اخبار و احاديث ،
شروع به جعلحديث و روايت ، در حق عباس و خاندان او مى نمودند و با كمال وقاحت به خلفا و
سردمدارانعباسى مى چسباندند . روش مبارزه امام (عليهالسلام) با اين نوع
حديثتراشىها و فضيلت شماريها اين بود كه با كمال صراحت و شجاعت ، معيارهاى تشخيص
حديثصحيح از مجعول را بيان مى داشت ، گاهى با حملهء مستقيم به جاعلين احاديث سلف ،
كهدر حق خلفاى بنى اميه انجام دادهبودند به جاعلين معاصر خود ، هشدار و گوشزد مى كرد و زنگ
خطر را دربارهء آنان بهصدا درمى آورد كه نمونههايى از اين مبارزات امام (عليهالسلام)
در بخشهاىآينده مورد مطالعه قرار مى گيرد .
تفتيش عقائد
يكى ديگر
از خصوصيات عصر امام جواد (عليهالسلام) ، موضوع تفتيش عقائد در مورد مخلوق
بودن ، يا قديمى بودنقرآن بود . خليفهء وقت ، روى تحريك اطرافيان يا در اثر تأثر از
فلسفه يونان ، روىاين مسألة حساسيت بيشترى نشان مى داد و معتقد بود كه كسانى كه
قرآن را قديمىبدانند ، مشرك هستند ، [ چون تعدد قدماء لازم مى آيد ] و حق مداخله در
امور قضايىوادارى كشور را ندارند . بر اساس اين اعتقاد ، به تمام استانداران و
فرمانداراندستور داده بود كه دانشمندان را از اين نظر ، مورد بازجويى و بازپرسى و
مصاحبهءحضورى قرار دهند و نتيجه را به مركز خلافت گزارش دهند . جالب توجه اين است
كه شدتعلاقهء مأمون به اين امر ، به حدى بود كه در وصيت نامه خود بعد از ذكر
شهادتين واقرار به توحيد ، مسأله مخلوق بودن قرآن را مورد گواهى و شهادت قرار داده
بود ، سپسبه معاد و حساب و ديگر معتقدات اساسى اسلام پرداخته بود و اجراى عمليات
خود را دراين زمينه به وليعهد خود معتصم نيز توصيه كرده بود !
(49)
جمعى از فقهاومحدثين كه از آنان مى توان احمد بن حنبل فقيه معروف ،
سجاد بن عاصم و جمعديگر از قضات و دانشمندان عراق را نام برد ، اعتقاد پيدا كرده
بودند كه قرآن از نظراينكه كلام الهى است و كلام الهى هم ، همانند خود خالق آن ،
قديمى است ، از اينرو اعتقاد به قديمى بودن و در نتيجه غير مخلوق بودن قرآن پيدا نموده بودند
واين اشتباه از آنجا ناشى مى گشت كه آنان كلام لفظى را كه زبان گوياى عامه مردم
استبا كلام لبى و منطقى به اشتباه گرفته و دچار حيرت و سرگردانى شده بودند و چون
اينمسأله بوى شرك و اعتقاد به تعدد قدماء مى داد ، مأمون و جمعى ديگر از
دانشمنداناسلامى ، اعتقاد به خلقت و حادث بودن آن داشتند و كسانى كه بر خلاف اعتقاد
آنان ،فكر مى كردند ، از كار باز مى داشتند و دستور تنبيه و كتك و گاهى كشتن و از
ميانبردن او را صادر مى كردند ، و روى اين مسأله تعداد فراوانى را به زنجير و
تازيانه وحبس كشاندند و جمعى را كشتند ، از جمله احمد بن حنبل را با 38 تازيانه ،
تنبيهنمودند . اين مسأله جنجالى ، سخن روز آن روزگار بود . آيا منشأ اين سخن از
فلسفهانتقالى يونان بود ؟ يا از اعتقاد پاك و بى آلايش مردم بود كه براى حريم كلام
الهى، قداست فوق العاده قائل بودند و در اين باره نمى توانستند مطالب را از هم
تفكيك واز هم باز نمايند ؟ يا يك نوع مانور سياسى بود ؟ . . . هر چه بود جنجال
پرشورىايجاد نموده و اذهان مردم را به خود جلب كرده بود به حدى كه مقالات و كتابهاى
بىشمارى را به خود اختصاص داده بود كه بحث و گفتگوى مفصل در اين زمينه ما را نيز
بهگفتگوهاى بى ثمر ديگرى مى كشاند . اسراف و تبذير بيت المال يكى ديگر از
خصوصياتبارز دوران حكومت بنى عباس ، به خصوص مأمون ، عياشى و ميگسارى و صرف بيت
المال درامور تجملى و اشرافى گرى بود كه در اعصار گذشته ، كمتر نظير داشت . مورخين
، اسرافكاريهاى يكى از حساس ترين فراز زندگى مأمون را چنين توصيف كرده اند : آنچه
مأموندر عروسى پوران دختر حسن بن سهل خرج و نثار عروس نمود تا آن روز هيچ پادشاهى
اعم ازدوران جاهليت و اسلام انجام نداده بود و آن ولخرجى و گشادبازى تا آن روز سابقه نداشت .
(50)
ابن خلكان مى نويسد مأمون ، دختر حسن سهل رابه رعايت مقام و منزلتى
كه پدرش در تشكيلات خلافت داشت به ازدواج خود درآورد و درامر عيش و نوش و سرور
عروسى ، آن قدر خرج و انفاق نمود كه در هيچ عصرى از اعصار وبر هيچ كس تا آن روز
معهود و مشهود نيفتاده بود . مصارف اين امر به آنجا رسيد كه برعموم هاشميين و
سرهنگان و نويسندگان ، گوىهاى مشك نثار نمودند كه در هر گويى اسامىقطعات املاك و
اراضى و باغات و كنيزكان ماهر ، و صفات و مشخصات اسبها و ديگر اموال نفيس ، مرقوم و
مذكور آمده بود . گويها به دست هر كس مى آمد ، مالك آن هدايا نيز مىگشت .
(51)
طبرى گويد مأمون هفده روز پيش پدر زنش ، اقامت گزيد و جشن عروسى پوران
دختر او را ترتيب داد . در اين مدت ، به تمام قواى انتظامى و سپاه برحسب مراتب ،
خلعت داده شد . مقدار مخارجى كه در حق ايشان نمود پنجاه هزار بار ،هزار درهم بود .
او سپس اضافه مى كند : مأمون به غسان بن عباد فرمان داد دههزار درهم از مال فارس به
پدر زن خود تسليم نمايد و منطقهء وسيعى در فم الصلح (نام شهرى در كنار رود دجله
نزديكى واسط ) را در تيول او مقرر دارد و ماليات و خراج اهواز و فارس را تا مدت يك
سال به او اختصاص دهد !
(52)
از اين نوع اسرافكاريها و تبذيرهاى عباسيان ، فراوان است ولى حيف است
كه صفحاتى چند از كاغذ گرانبها [ نه هزار تومانى ] در اسراف كاريهاى آنان باطل گردد
. آنان از محصول زحمات واز دسترنج خود ، خرج نمى كردند كه در مصرف آن تأملى به كار
ببندند بلكه از بيت المال و دسترنج مردم و زمينهاى كشاورزان و كارگران بود كه صرف
خوشگذرانى و عياشى خود مى نمودند و از كيسهء خلافت و بيت المال بذل و بخشش مى
نمودند.
اكنون كه بخشى اندك از كارهاى عباسيان بازگو شد به سراغ پيشواى معصوم
(عليه السلام) مى رويم تا زندگى او را مورد مطالعه قرار دهيم . از اين رو نخست
سيرىدر مسافرتها و اقامتهاى آن بزرگوار انجام مى دهيم :
اقامت در مدينه
گفتار
محدثين وتاريخ نويسان اسلامى در مورد تاريخ ازدواج و مدت اقامت آن حضرت ، در مدينه
و بغدادبه صورت دقيق ترسيم نگرديده ، و خالى از اضطراب نيست ، و نمى توان سير
تاريخى گامبه گام حضرت را از روى تواريخ موجود استخراج نمود ولى آنچه از مجموع
تواريخى كه ماديده ايم ، نزديك به حقيقت به نظر مى رسد اين است : اقامت در مكه هنوز
كودكخردسالى است كه به اتفاق پدر ، عازم مكه گرديده است ، همان سالى كه امام رضا (عليهالسلام)
عازم خراسان است و مى خواهد از كعبه ، عزيزترين مكان سرزمينعربستان وداع و
خداحافظى كند او روى دوش خادم امام (عليهالسلام) با كنجكاوىو دقت مخصوص ،
ناظر اعمال و تلاشهاى پدر است كه با اضطراب و علاقهء خاص همانند فردىكه ديگر به
كعبه باز نخواهد گشت ، مشغول طواف خانه ى خدا است پس از فراغت از طوافبه مقام
ابراهيم مى رود تا نماز بگزارد كودك تيزبين و هوشيار ، به اعمال پدر حساسيتپيدا
كرده است از دوش خادم پائين آمده است و در حجر بست نشسته است و غم واندوهچهرهء او
را فرا گرفته است . خادم به سراغ او مى رود او را از جاى خود حركت دهد وپاسخ مى
شنود ، تا خدا بخواهد من در جاى خود هستم و تكان نخواهم خورد ! خادم جريانرا به
اطلاع امام رضا (عليهالسلام) مى رساند . امام خودشان شخصا به سراغفرزند
دلبندش مى رود تا او را از حجر بلند كنند و مى فرمايند : فرزندم ! پاشو برويم. او
با لحن كودكانه سرشار از دقت و كنجكاوى و احساس ، عرض مى كند پدرجان ! چگونه از جاى خود
،تكان بخورم در صورتى كه مى بينم كه شما با كعبه وداع هميشگى مى نماييد معلوم
مىگردد كه ديگر بار به كعبه باز نخواهيد گشت .
(53)