سيماي کربلا حريم حريت

محمد صحتی سردرودی

- ۳ -


فصل سوم : آستان ثاراللّه

آنجا جز آنچه سر بستانند چاره نيست
آري جناب عشق بلند آستانه‌اي است
«عزيزي»

شعر

دشـمنت کشت ولـي نور تـو خاموش نشـد
آري آن جلوه کـه فاني نشود نور خـداسـت

نــه بـقا کـرد ستـمگر، نه بجـا ماند سـتم
ظالم از دست شـد و پايـة مظلوم بـه جاست

زنده را زنده نخوانند که مرگ از پي اوست
بلکه زنده است شهيدي که حياتش ز قفاست

دولت آن يــافت که در پاي تو سر داد ولي
اين قبا، راست نه بر قامت هر بي‌سر و پاست

تـو در اوّل سر و جان بـاختي اندر ره عشق
تـا بدانـند خلايـق که فنـا شـرط بـقـاسـت
«فؤاد کرماني»

حديث فردا و فرداها

عصر يازدهم محرم بود، يزيديان به زور هم که شده مي‌خواستند خاندان رسالت و ولايت را از اجساد شهيدان جدا کرده و به اسارت ببرند تا پيروزي خيالي خويش را به رخ مردم بکشند، غافل از آن که، پيام‌آوران عاشورا آن‌ها و تمام فرعون‌ها را رسوا کرده و رسالت کربلا را به گوش تاريخ مي‌رسانند.
فرداي عاشورا بود و خورشيد به سرعت مي‌رفت که رخ در نقاب شب بکشد، تو گويي تاب تابيدن نداشت و نمي‌خواست با حرارت خويش اجساد پاک و پاره پارة شهيدان بزرگ را بيازارد؛ شهيداني که بيش از يک شبانه روز، بي هيچ سايه‌باني و بدون کفن، روي خاک آتشين کربلا آرميده بودند و در اين ميان در آن قيامت غم‌ها و غصّه‌ها، زينب کبري (س) بود که با خداي خودش، راز و نياز مي‌کرد.
او ـ زينب، زينت رسول، جانشين راستين حضرت بتول، عقيلة العرب، فرزانة تاريخ، تنديس صبر سرخ ـ در حالي که با يک دست جسد مطهّر برادر را بلند مي‌کرد و با دست ديگر خدا را مي‌خواند، صبورانه و عارفانه به درگاه حضرت حق مي‌ناليد که:
«إلهي تقَبَّل مِنّا هذا القربان».(42)
خدايا اين قرباني را از ما اهل بيت بپذير.
در همين حال، متوجّه شد که حجّت حق، امام سجّاد (ع) بسيار ناراحت است و بي‌تابي مي‌کند و نزديک است که قفس تنگ تن را بشکند پرواز کند. به سرعت خودش را به امام (ع) رسانده، گفت:
اي وارث پيامبران و اي يادگار شهيدان، تو را چه مي‌شود که چنين به خود مي‌پيچي، به خدا سوگند اين که مي‌بيني عهدي بود که خدا با جدّ و پدرت بسته بود و خدا آن پيمان بزرگ را با اين مردان سترگ به پايان برد؛ مردان بزرگي که فراعنة زمين آن‌ها را نشناختند، امّا اهل ملکوت و فرشتگان خدا، آن‌ها را به خوبي مي‌شناسند و اين اعضاي پاره پاره و اجساد آغشته به خون را جمع کرده، به خاک خواهند سپرد و درفشي از اين طوفان طف را برفراز مرقد پاک پدرت، به اهتزاز در خواهند ‌آورد؛ درفشي که پيوسته در بلنداي ابديّت و در ستيغ سرخ آزادگي برافراشته خواهد ماند و گذشت زمان‌ها نمي‌تواند آن را کهنه و فرسوده کند و هر چه سردمداران کفر و ستم و گمراهان و کج انديشان در محو و نابودي آن بيشتر بکوشند ره به جايي نخواهند برد، بلکه اين کار به علوّ و عظمت آن خواهد افزود.(43)

تدفين آفتاب

سه روز بود که اجساد شهدا روي خاک کربلا مانده بودند. با آن که لشگريان عمر سعد از آنجا کوچ کرده و به کوفه رفته بودند، از ترس جاسوس‌هاي ابن زياد کسي جرأت نمي‌کرد به جسد سيد جوانان جنّت و ياران باوفايش نماز بگزارد و دفنشان کند!
گروهي از قبيلة بني‌اسد، تبار پاکي که چندين شهيد از بزرگ مردانشان مثل حبيب بن مظهّر و مسلم بن عوسجه و... در کنار سيّدالشهدا (ع) غرق به خون افتاده بودند ـ در نزديکي کربلا زندگي مي‌کردند و در دل، محبّت آل عدالت: را داشتند، ولي از ترس ابن زياد اقدام به دفن اجساد شهدا نمي‌کردند تا اين که گروهي از زنان قبيله، بيل و کلنگ به دست، عزمشان را جزم کردند به هر قيمت که شده اجساد پاک را دفن کنند و مردان خويش را به باد ملامت گرفتند که پارة تن پيامبر خدا (ص) در زير آفتاب سوزان مانده و شما مصلحت‌انديشي مي‌کنيد؟! ما خود به اين کار اقدام خواهيم کرد!
مردان قوم وقتي اين شهامت و شجاعت را از زنان قبيله ديدند، خون غيرت در رگشان به جوش آمد و تصميم گرفتند که اين افتخار بس بزرگ را از آنِ خود کنند، امّا در عمل واله و مبهوت ماندند؛ چرا که اجساد شهدا را نمي‌توانستند شناسايي کنند و در همين حيرت و حزن، ناگاه سواري از سوي کوفه نمايان شد. همة نظرها به سوي سوار معطوف شد. با حيرت تمام ديدند که آفتاب آسمان ولايت، امام سجّاد (ع) است.
امام به صورت اعجاز از کوفه تا کربلا را طي‌ّالأرض براي دفن شهيدان آمده بود.(44)
هنگامي که حضرت سجاد (ع) ‌خواست آن شخصيت بس بزرگ و عصارة تمام پيامبران و مصلحان تاريخ را دفن کند، حديثي ديگر از کتاب سرخ کربلا را رقم زد و خطاب به جسم پاره پارة پدر چنين گفت:
«طُوبيٰ لأرضٍ تَضَمَّنَت جَسَدَک الطّاهِر، فَاِنَّ الدُّنيا بَعدَکَ مُظلَمَةٌ، وَ الآخِرَةُ بِنُورِکَ مُشرَقَةٌ، اَمَّا اللَّيل فَمَسَهَّد وَ الحُزنُ سَرمَد...».
چه بزرگ است زميني که جسد پاک تو را در خود جاي داده است. پس از تو، دنيا روي روشنايي نخواهد ديد در حالي که سراي باقي با نور تو روشن و منوّر است.
و بر روي قبر نوشت:
«هذا قَبرُ الحُسَينِ بنِ عَليِ بنِ اَبي طالِبِ الَّذَي قَتَلُوهُ عَطشاناً غَريباً».
اينجا قبر حسين، فرزند علي بن ابي طالب (ع) است؛ کسي که او را غريبانه و با لب عطشان کشتند.

آستان حسيني

صحبت از آستان ثارالله است؛ آستان بزرگ و مقدّسي که به کوري چشم تمام يزيديان و فرعونيان، در طول تاريخ، همچون آفتابي عالمتاب، در آسمان حماسه‌ها درخشيده و همچنان خواهد درخشيد؛ خورشيد خروشاني که در سايه سار سرخ و خونينش، دلير مردان تاريخ تربيت شده و در مقابل ستمگران و زورمداران، نداي کربلايي «هَيهات مِنَّا الذِّلَّه» را سر مي‌دهند و در اين راه حسيني، عزيزانه سر به تيغ مي‌دهند ولي تن به يوغ ستم نمي‌نهند و فريادشان بلند است که:

درد دين را نه به ما سيل هرات آورده است
اين علم را عطش از شطّ فرات آورده است
«علي معلّم»

حال گام به گام پيش مي‌رويم و تاريخ آستان ثارالله را قرن به قرن ورق مي‌زنيم، باشد که ديدة دل را با ياد حيات بخش او، نور نجات و روح حيات بخشيم.

سدة نخستين

پس از سه روز از شهادت سالار شهيدان، قبيلة بني‌اسد، به ياري و راهنمايي امام سجّاد (ع) به دفن اجساد شهدا پرداختند و با علامتي، قبر آن‌ها را مشخص ساختند و در کنار آن، درختي را به نام «سدره» کاشتند تا سايباني براي استراحت زائران و نيز علامتي براي راهنمايي کربلاييان باشد.
پس از پنج سال (سال 66 ق.) مختار بن ابوعبيدة ثقفي به خونخواهي امام حسين (ع) برخاست و به همراه محمد بن ابراهيم فرزند مالک اشتر نخعي نخستين عمارت را با گنبد گچي و آجري به عنوان «حرم» و در کنار آن، مسجدي جهت سکونت و عبادت زائران بنا کردند و با گذشت زمان به تدريج در اطراف آن بازار و خانه‌هاي محکمي ساخته شد. اين آستانه داراي دو در شرقي و غربي بود و در عصر بني اميّه و دوراني از عصر عبّاسيان همچنان باقي بود.

اولين تخريب

هارون الرشيد، از خلفاي عبّاسي و قاتل حضرت موسي ابن جعفر (ع) نخستين جسارت را به حريم حماسة جاويد روا داشت. او که ياد و نام کربلا را مزاحم سلطنت سياه و ستم‌گستر خويش مي‌ديد، دست به تخريب حرم حسيني زد و با قطع درخت سدره و ويران کردن حرم ابوالأحرار و خانه‌هايي که شيعيان به تشويق امامان معصوم: در اطراف آن ساخته بودند، لکّة ننگي را تا قيام قيامت در دامن ننگين خويش به يادگار گذاشت!(45) غافل از اين که:
{يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَي اللَّهُ إِلاَّ أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ}(46)
آن‌ها مي‌خواهند نور خدا را با دهان‌هاي خود خاموش کنند ولي خدا جز اين نمي‌خواهد که نور خود را کامل کند، گرچه کافران ناخشنود باشند.

عصر بني‌عباس

از تخريب حرم حسيني، به دست هارون الرشيد زمان زيادي نگذشته بود که در سال 198 ق. پسرش مأمون به قدرت رسيد. او برخلاف سياست پدر و براي کسب رضايت شيعيان، به ويژه شيعيان خراسان طريق دوستي و محبّت به اهل بيت: را پيش گرفت تا آنجا که برخي از پژوهشگران او را شيعه دانسته‌اند.
شرايط چنان بود که شيعيان توانستند فرصت را مغتنم شمرده، آستانة مجلّل و باشکوهي بر مزار سيّدالشهدا (ع) بسازند؛ چنان که راه کربلا دوباره به روي عاشقان کوي حسيني باز و سيل زيارتگران به سوي کربلا سرازير شد و تمامي خرابي‌هايي که به دست هارون الرشيد رخ داده بود بازسازي گرديد.

تخريب دوم

متوکّل، از خلفاي خون‌آشام عباسي، در سال
232 ق. اريکة قدرت را به زور غصب کرد. او در دشمني با آل عدالت: روي يزيد و ابن زياد را سفيد کرده بود و به هيچ وجه نمي‌توانست تابش نور خدا را که از گنبد حريم حماسه‌ها، کربلا مي‌درخشيد، تحمّل کند. از اين رو،‌ تصميم گرفت هر طور که شده،‌ جلو تابش خورشيد آزادگي را بگيرد.
هنگامي كه متوکّل آگاه شد کربلا گسترش يافته و شيعيان از اطراف و اکناف به زيارت آستان حسيني مي‌شتابند، سخت به وحشت افتاد و دستور داد آستانه و خانه‌هايي را که شيعيان در اطراف حرم ساخته بودند ويران شود. ‌ حمدالله مستوفي مي‌نويسد:
آن را مشهد حائر مي‌خوانند،‌ جهت آن که چنان ذکر رفت که به عهد متوکّل خليفه آب در او بستند تا خراب شود. آب حيرت آورد و زمينِ گور خشک ماند.(47)
بالاخره در سال 247 ق. متوکّل به دست پسرش منتصر که گرايش شيعي داشت به قتل رسيد. منتصر برخلاف سياست پدرش، به شيعيان امنـيّت و رفاه داد و اموال زيادي را ميان علويان تقسيم نمود و بار ديگر آستان قدس حسيني را با شکوه و جلال بنا کرد و منارة بلندي در کنار آستان ساخت که با نور افشاني‌اش زائران در هنگام شب، از دور، راه را مي‌يافتند. اين بار نيز شيعيان فرصت را مغتنم شمرده و به سوي کربلا سرازير گشتند.
عمارتي را که منتصر عباسي ساخته بود تا سال 273 ق. برپا بود تا اين که در آن سال سقفش فرو ريخت، و در حدود سال 280 ق. داعي الصغير فرمانرواي طبرستان و از نوادگان زيد بن امام زين‌العابدين (ع) آن را تعمير کرد و به رونق و شکوه آستانة مقدّسه افزود.(48)
بارگاه ثارالله هر بار که به دست زورمداران و ستمگران تخريب مي‌شد و يا آسيب مي‌ديد، چندي نمي‌گذشت که دوباره بهتر از پيش، به دست مردمان آزادانديش تعمير مي‌شد و توسعه مي‌يافت.
از آنجا که در اين نوشتار بنابر اختصار است، به صورت گذرا و فهرست‌وار به بعضي از وقايع و حوادثي که نسبت به عمارت آستان قدس حسيني در طول تاريخ رخ داده، اشاره مي‌کنيم و مي‌گذريم:

عمارت اوّل:

در زمان مختار ثقفي، به وسيلة محمد بن ابراهيم ابن مالک اشتر.

عمارت دوم:

در زمان مأمون عباسي،‌ به وسيلة شيعيان، پس از سال 193ق.

عمارت سوم:

در زمان منتصر عباسي و به ياري او به وسيلة شيعيان، اواخر سال 247 ق.

عمارت چهارم:

به دست داعي صغير محمد بن زيد، در سال 283 ق.

عمارت پنجم:

به دست عضدالدولة ديلمي، از سلاطين بزرگ
آل بويه، در سال 369 ق. وي که هر سال به زيارت نجف و کربلا مي‌رفت، نهايت سعي را در تکريم و تجليل عتبات داشت؛ چنان که با تلاش و سعي او، کربلا توسعه يافت و حياتي دوباره و پر نشاط را آغاز کرد.

عمارت ششم:

به دست ابومحمد بن سهلان رامهرمزي، وزير سلطان‌الدولة ديلمي، پس از آتش سوزي‌اي که در سال 407 ق. در حريم حسيني واقع شد، تجديد بنا گرديد.

عمارت هفتم:

توسط احمد عباسي، الناصر لدين الله، از خلفاي بني‌عباس، در سال 620 ق. انجام شد. ناصر تمايلات شيعي داشت و نسبت به زيارتگاه‌هاي شيعيان احترام ويژه قائل بود؛ چنان که مرقد مطهّر امام کاظم (ع) را محل امن قرار داد و اعلام کرد هر کس به حرم کاظمين پناه ببرد در امان خواهد بود... .
بعضي از تعميراتي که در عصر ناصر عباسي و به دستور او نسبت به عتبات عاليات انجام گرفت هنوز نيز در آستانة سامرا و در سرداب مقدس باقي است.(49)
مرحوم محدّث قمي مي‌نويسد: ناصر شيعه مذهب و قائل به امامت ائمة اطهار بود و کتابي نيز در فضايل علي (ع) تأليف کرد که علاّمة حلّي در کتابش به نام کشف‌اليقين، از آن حديث نقل مي‌کند.(50) و همچنين تأسيس سرداب غيبت را نيز به ناصر عباسي نسبت مي‌دهند.(51)

عمارت هشتم:

پس از تأسيس دولت جلايريان در ايران (740 ق.) به دست شيخ حسن ايلکاني، سلطان اويس جلايري، فرزند شيخ حسن تعمير آستانة حسيني را در سال 767 ق. آغاز نمود که عمر وي به تکميل آن وفا نکرد و فرزندش سلطان احمد در سال 786 ق. به تکميل آن پرداخت و تاريخ تعمير ياد شده در بالاي محراب، جنب رأس شريف، معروف به «نخلة مريم» که از آثار هنري ايراني و حجّاري اسلاميِ قرن پنجم است، ثبت بود تا اين که بي‌جهت و به دليل کينه و عداوت با تشيّع، در سال 1363 ق. به دستور استاندار وقت کربلا محو شد.
از آثار جلايريان مسجدي است در ضلع شرقيِ صحن حسيني که همچنان تا امروز باقي است و از آثار دورة جلايريان، منارة بسيار زيبا و عظيمي بود که در بزرگي و شکوه و هنر نظير نداشت، ليکن‌ متأسفانه باز بر اثر کينه با مذهب تشيّع، در سال 1354 ق. حکومت بغداد دستور ويراني آن را صادر کرد.(52)

آستان حسيني در عصر صفوي

روز 25 جمادي الثانيِ سال 914 ق. شاه اسماعيل صفوي (53) پيروزمندانه وارد بغداد شد و مورد استقبال گرم شيعيان عراق قرار گرفت و در روز بعد به کربلا رفت و به زيارت آستانة‌ حسيني مشرّف شد و يک شبانه روز در حريم حماسه‌هاي جاويد، حرم پاک حسيني معتکف شد. سپس دستورات لازم را براي تعميرات وسيع حرم صادر کرد و دوازده قنديل به ياد دوازده امام معصوم (ع) از طلاي خالص جهت روشنايي حرم مقدس اختصاص داد و تمامي حرم و رواق‌هاي شريف را با گرانبهاترين فرش‌هاي ابريشم ايراني مفروش ساخت و ميان علويان و ساکنان کربلا هداياي نقدي و غير نقدي تقسيم کرد.
شاه اسماعيل صفوي هنرمندان و مهندسان را از اقصي نقاط ايران جمع کرد و همگي دور هم نشستند و شش صندوق منقوش به نقش‌هاي خطائيه و اسليميه را در نهايت زيبايي و ابتکار و در غايت دقت و ابداع ساختند و هر يک را که مخصوص عتبات مقدسة ششگانه بود به حرم مذکور گسيل داشتند که يکي از آن‌ها را به آستانة حسيني و دومي را به آستانة قمر منير بني هاشم حضرت ابوالفضل اختصاص دادند،‌ تهيّه و نصب اين صندوق‌ها در سال 932‌ ق. به پايان رسيد.(54)

عاشورايي در غدير

در 18 ذي‌حجة سال 1216 ق. مردم مسلمان کربلا شهر شهدا را ترک کرده، رهسپار وادي ولايت و آستانة‌ عدالت شده بودند تا روز کمال دين و تمام نعمت را در کنار مرقد آفتاب آسمان ولايت و امامت، امير مؤمنان علي (ع) با راز و نياز با حضرت حقّ، بزرگ و گرامي دارند و خدا را به اين نعمت بزرگ که خود، آن را اکمال دين و اتمام نعمتش خوانده،‌ شکر و سپاس گويند.
آري! مردان و جوانان کربلا، براي زيارت غدير به نجف اشرف مشرّف شده بودند،‌ تنها پيرمردان و زنان و کودکان و بيماران در شهر باقي مانده بودند.
کربلا، شهر شهيدان، آبستن فاجعه‌اي بس بزرگ و مصيبت‌بار بود و مردم از همه جا بي خبر، مشغول جشن و سرور بودند. مي‌خواستند روز اسلام را بزرگ بدارند و با خود مي‌گفتند: حال که توفيق رفيق ما نشد و نتوانستيم به نجف اشرف رفته و از نزديک امير مؤمنان (ع) را زيارت کنيم،‌ خدا را شکر که در کربلاييم در کنار آستان ثارالله.
اما خفّاشان شب پرست که هميشه از نام و ياد کربلا وحشت داشتند و عيد غدير خم را که چون آفتاب جهانتابي بر بلنداي تاريخ نشسته و مي‌رود که بر سلطة سياه ستمگران خط بطلان بکشد سدّ بزرگي در برابر سيطرة سياه خويش مي‌ديدند، توطئه چيده بودند تا قداست اين دو حماسة بزرگ اسلام (غدير و عاشورا) را بشکنند. شب پرستان نقشة جنايت بزرگي را از پيش کشيده بودند و با حاکم شهر کربلا که فردي بيگانه با حق و شخصي سست عنصر و متعصب و نسبت به آل عدالت: کينه جو بود هم دست شده بودند تا از تابش خورشيد خروشان خون خدا جلوگيري کنند؛ باري، يزيديان بار ديگر در کمين کربلا نشسته بودند. تو گويي تاريخ مي‌خواست تکرار شود و عاشوراي ديگر را رقم زند، اما اين بار نه در دهم محرم که در روز روشن غدير بود که يزيدي ديگر با خودفروختگان پست‌تر پا به ميدان جنايت گذاشته بود.
سپيدة روز غدير، تازه از مشرقِ کربلا سر زده بود که لشكري با حدود بيست هزار و اندي نيرو به فرماندهي عبدالعزيز بن سعود که تابع مذهب ساختگي وهابيت بود، چون مور و ملخ به گلستان حماسه‌ها و گلزار شهدا ريختند و شهر را که از مردان مبارز و جوانان رشيد خالي بود،‌ به ويرانه‌اي تکان دهنده تبديل کردند.
باديه‌نشينان وهّابي که هر يک در وحشيگري و تعصّب، تنديس توحّش و مجسّمة قساوت بودند، از کشته پشته ساختند و مردم را که به حريم حسيني پناه برده بودند در کنار ضريح مقدّس و رواق‌ها و صحن شريف کشتند. آمار شهيداني را که در اين عاشورا شرف عروج يافتند مختلف نوشته‌اند. گفته شده: پنجاه نفر در کنار ضريح و پانصد نفر در صحن شريف شهيد شدند و در خارج از آستانه نيز به هر که رسيدند کشتند، تا آنجا که پنج هزار کشته و ده هزار مسلمان بي‌گناه مجروح شدند.(55)
بعضي ديگر از نويسندگان نوشته‌اند: تعداد نظاميان بيست هزار نفر و مقتولان نيز بيست هزار نفر بوده است.(56)
وهابيان هر چه توانستند کشتند و ريختند و شکستند و سوزاندند. تمام جواهرات و اشياي قيمتيِ حرم را به يغما برده و صندوق مقدّس را شکستند و حريم حماسه‌هاي جاويد را آتش زدند و ويران کردند.
فاجعه چنان غم بار و وحشتناک بود که شعرا و گويندگان آن را عاشورا و کربلاي دوم خواندند.
در ميان شهيدان چند تن از علما و دانشمندان به چشم مي‌خورد؛ از جمله فقيه متکلّم، مولي عبدالصمد همداني از شاگردان مروّج بهبهاني و مرحوم صاحب رياض بود که در اين فاجعة فجيع شرف شهادت يافت.

شيخ العراقين در خدمت آستانه

عالم جليل، شيخ عبدالحسين تهراني معروف به شيخ العراقين (درگذشتة 1286 ق.) از مشايخ اجازات و از اساتيد بزرگ محدّث شيعه، مرحوم طبرسي نوري و از ياران نزديک «قهرمان مبارزه با استعمار» ميرزا تقي خان امير کبير، و وصي آن وزير بصير بود که از ثلث ما ترک وي هشتاد باب خانه را که مجاور صحن مطهّر حسيني، در قسمت غرب و جنوب غربي بودند، خريداري نمود و آن‌ها را به صحن شريف حسيني ملحق کرد و صحن مقدّس را توسعه داد.(57)
از آثار ديگر وي در کربلا، مدرسه‌اي است به نام مدرسة صدر. وي همچنين به طلاکاري گنبد آستانة سامرا اقدام کرد که از آثار خير او شمرده مي‌شود.(58)

آستان حسيني در عصر حاضر

آستانة حسيني يکي از شاهکارهاي معماري عصر آل‌بويه، در قلب کربلا است و داراي ده درِ ورودي به داخل صحن شريف مي‌باشد: دو در در جنوب صحن به نام «درب القبله» و «درب الرّحمه»؛ در غرب صحن، سه در به نام‌هاي «درب زينبيّه» و «درب رأس الحسين» و «درب السلطانيّه»؛ در قسمت شمال، «درب السدره» و «درب‌ السلام»؛ در قسمت شرق صحن شريف، سه در به نام‌هاي «درب‌ الکرامه» و «درب‌ الشهداء‌» و «درب قاضي الحاجات».
همچنين داراي 65 حجره است که در مقابل هر يک از حجره‌ها يک ايوان است.
يک مسجد بزرگ هم در قسمت شرقي صحن، ميان درب قاضي الحاجات و درب الشهدا و يک حسينيّه ميان درب الشهدا و درب الکرامه و در قسمت جنوب صحن، تکيه يا خانقاه بکتاشيّه احداث شده است. اين تکيه در قرن دهم هجري با اخذ قسمتي از خانة آل بويه که يک درِ اين خانه به داخل صحن باز مي‌گشت بنا شد و باقي خانة‌ مذکور که ملک فرزندان آل بويه، شيخ حسن فرزند ميرزا علي نقي آل صالحي بود، در احداث فلکة اطراف صحن شريف خراب شد.
در صحن شريف حسيني چندين محل جهت انبار فرش‌هاي آستانه و ديگر وسايل آن و در قسمت جنوب شرقي صحن مطهّر، قبر مرحوم ميرزا شيرازي دوّم و در قسمت شمال غرب، قبر شيخ عبدالحسين معروف به شيخ‌العراقين از مشايخ اجازات و استاد محدّث بزرگ شيعه ميرزا حسين طبرسي نوري و وصيّ امير کبير و در اطراف صحن شريف، جمعي کثير از علماي اماميّه و سلاطين شيعه مدفون‌اند.

خود صحن شريف از دو طبقه تشکيل شده که تمامي ديوارهاي آن به کاشي مزيّن است و شکل شکوهمندي دارد. در وسط صحن شريف، آستانه قرار گرفته که از چهار طرف آن درهاي متعددي جهت ورود به رواق‌هاي مطهّر است، ولي درِ اصلي و بزرگ آن، درِ جنوبي حرم است. در مقابل در آستانه، ايوان بزرگي است که به ايوان طلا شهرت دارد و دو طرف ايوان، داراي چهار کفش‌کن است.
ستون‌هاي اين ايوان پيش‌تر از جنس چوب بوده ولي در سال 1387 ق. حاج ‌قنبر رحيمي، از تجّار و صاحب معدن ايران، دوازده ستون سنگ مرمر که در نهايت زيبايي حجّاري شده بود، به‌ آستانة حسيني اهدا کرد و در سال 1389ق. آغاز به تعمير ايوان ‌طلا و نصب‌ ستون‌هاي آن نمودند.
دو طرف ايوان، دو منارة بلند از طلا، نظر هر بيننده‌اي را از دور به خود جلب مي‌کند. ايوان داراي سه درِ ورودي است که به رواق جنوبي حرم شريف منتهي مي‌گردد و درِ وسط از آن دو درِ ديگر بزرگتر است و آن را از جنس طلا در اصفهان ساخته‌اند.
رواق جنوبي حرم را «رواق حبيب بن مظاهر اسدي» مي‌نامند؛ زيرا قبر حبيب، شهيد پير کربلا در آن است و طايفة بني‌اسد او را در مقبرة دسته‌جمعي شهداي کربلا دفن نکرده و قبر جداگانه‌اي برايش ساختند؛ چون از بزرگان قبيلة بني‌اسد بود.
در داخل حرم شريف، صندوق گرانبهايي بر روي قبر مطهّر قرار دارد که بر روي آن ضريح نقره نصب کرده‌اند و بالاي ضريح اشعاري با طلا ثبت است.
کف و ديوارهاي حرم و رواق، حدود دو متر از بهترين سنگ‌هاي مرمر ايران است.
حرم و رواق‌ها را با کاشي‌کاري آيات قرآني زينت داده‌اند. تمام سقف‌هاي حرم و رواق‌ها به دست هنرمندان ايراني آيينه‌کاري شده است.
در قسمت شرق قبر سيّدالشهدا (ع) قبر دسته‌جمعي شهيدان عاشورا واقع است و قبر حضرت علي‌اکبر (ع) جداگانه در ضريح سيّدالشهدا مي‌باشد.

از قبور دانشمندان بزرگ اماميّه، در رواق جنوبي، قبر ميرزا مهدي شهرستاني و در رواق شرقي قبر آقا باقر بهبهاني است (که بر روي آن صندوق نفيسي نصب کرده‌اند) و نيز مقبرة صدر اعظم ميرزا محمّد تقي خان اميرکبير در آنجا است. در رواق شمالي آستانه، قبر جمعي از سلاطين قاجاريه؛ از جمله احمد شاه و قبر شريف سيّد ابراهيم مجاب است که داراي ضريح خاصّي است و در رواق غربي، جنب پنجرة بالاسر سيّدالشهدا (ع) قبر ملامحمد صالح برغاني و برادرش ملاعلي برغاني قرار دارد. در منتهي اليه رواق جنوبي، محلّي است که به قتلگاه معروف است و اين اثر از قديم باقي است. اينجا محلّي است که ابوالأحرار امام حسين (ع) از اسب خويش بر زمين افتاد و در اين مکان بود که شمر سر مبارک حضرت را از بدن شريفش جدا کرد.(59)
در دائرة المعارف تشيّع،(60) از چهار ايوان به تفصيل سخن رفته است که ما تنها به نام آن‌ها اشاره مي‌کنيم:
1. ايوان بالاسر يا ايوان رأس الحسين (ع).
2. ايوان طلا.
3. ايوان ميرزا موسي که با نام‌هاي «ايوان صافي صفا» و «ايوان صفويّه» و «ايوان ليلو» نيز ناميده مي‌شود.
4. ايوان ناصري.