سه نفر در مقابل سه نفر
آن پدر معاويه و اين خود معاويه و آن
ديگرى هم يزيد پسر معاويه كه احوالش معروف است و عجب اينجاست كه پدر
معاويه در مقابل پسر پيامبر ايستاد، و خود معاويه در مقابل حضرت على
عليه السلام و فرزند معاويه در مقابل امام حسين عليه السلام و اين
تناسب افراد يك خاندان را نشان مى دهد.
حكيم سنائى در اين مورد گويد:
داستان پسر هند مگر نشنيدى |
كه ازو و سه كس او به پيمبر چه رسيد |
پدر او دُرّ دندان پيمبر بشكست |
مادر او جگر عم پيمبر بمكيد |
او بناحق حق داماد پيمبر بستاد |
پسر او سر فرزند پيمبر بريد |
بر چنين قوم تو لعنت نكنى شرمت باد |
لعن الله يزيدا و على آل يزيد
|
رسوائى تا كجا؟
عجب آنجاست كه در محاضرات ج 1 ص 172 راغب از قدامه نقل مى كند
كه اولاد زنا نجيب تر از حلال زاده ها هستند زيرا هنگام زنا، مرد با
شهوت و نشاط است و فرزند او كامل به دنيا مى آيد، اما در آميزش حلال
، آميزش از شهوت مصنوعى است !! و مانند همين را قطب شيرازى در نزهة
القلوب آورده و افزوده است كه به همين جهت عمرو ابن عاص و معاويه از
زيركان سياستمدار بوده اند.
(95)
آيا كسى نيست كه از اين جاهلين متعصب بپرسد، بر فرض شما غيرت دينى
نداريد؟ اما عقل و علم شما كجا رفته است ؟ آيا هر زناكننده اى پر شهوت
است ؟ آيا هر زناكننده اى عزب و بى همسر است ، آيا آن زن زنادهنده كه
هر روز با كثيفى مى آميزد و شهوت او مرده است ، در انعقاد نطفه بى
تاءثير است ؟!
و از آن طرف آيا هر آميزش حلالى ، از روى شهوت مصنوعى و بدون نشاط است
؟ خداوند تعصب و محبتهاى بيجا را بكشد كه چگونه عقل و شرع انسان را خام
و بى اثر مى كند!! اينها و امثال اينان بدانند كه رسوائى و افتضاح
امثال معاويه و يزيد، با آب زمزم و كوثر قابل تطهير نيست ، تا چه رسد
به اين لقلقه ها و آوازهاى شوم .
معاويه از نظر پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله
معاويه در زمان پيامبر اكرم مكرر مورد لعن و نفرين حضرت قرار
گرفته است ، قبلا گفتيم پيامبر او را و پدرش و برادرش را يكجا لعنت
نمود.
و در روايت است كه پيامبر اكرم در سفرى شنيدند كه دو نفر غنا مى خوانند
و به يكديگر پاسخ مى دهند، فرمود: ببينيد ايندو كيستند؟ عرض كردند:
معاويه و عمرو ابن عاص هستند، حضرت دو دست خويش بلند نموده عرضه داشت
: خدايا آندو را به آتش برسان رساندنى .
(96)
و در حديث ديگرى است كه پيامبر فرمود: از اين جاده مردى ظاهر مى شود كه
به غير از سنت مى ميرد و معاويه پيدا شد.
(97)
و باز حضرت رسول به معاويه در حالى كه عبور مى كرد فرمود: خدايا او را
لعنت كن و او را سير مكن مگر با خاك
(98) و فرمود: هرگاه معاويه را بر روى منبر من ديديد او
را بكشيد، ابوسعيد خدرى راوى حديث گويد: اما ما اين كار را نكرديم و
لذا رستگار نشديم !
)) آرى اين حديث را
علماء اهل سنت با چهار طريق معتبر نقل كرده اند، بلكه روايت كرده اند
كه مردى از انصار در زمان عمر خواست معاويه را بكشد، ما گفتيم : شمشير
نكش تا به عمر گزارش كنيم (ظاهرا هنگام امارت معاويه در شام بوده است )
مرد انصارى گفت : من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: هرگاه معاويه را بر
روى منبر ديديد كه خطبه مى خواند بكشيد، اما گفتيم : ما هم شنيده ايم
ولى اقدامى نمى كنيم تا به عمر گزارش كنيم ، آنها به عمر نوشتند، اما
عمر تا هنگام مرگش پاسخى نداد.
و ياللعجب كه طرفداران معاويه خود را به زحمت انداخته اند تا اين حديث
را توجيه كنند، گاهى گفته اند: مراد از معاويه آن معاويه نيست ، گاهى
گفته اند پيامبر گفت : او را بپذيريد، نه اينكه بكشيد، و غير ذلك .
(99)
و اگر اطلاع كاملى از معاويه و احوالات او خواسته باشى ، به اميرالمؤ
منين عليه السلام و سخنرانيها و نامه هاى وى ، مراجعه كن ، كه كسى
مانند حضرتش ترا از معاويه مطلع نكند.
معاويه و شراب
احمد ابن حنبل كه از پيشوايان اهل سنت است در كتاب خود بنام
مسند احمد ج 5:347 از عبدالله ابن بريده نقل كند كه گفت : من و پدرم
نزد معاويه رفتيم ، بعد از صرف غذا، شراب آوردند، معاويه خورد، و به
پدرم نيز تعارف كرد، پدرم گفت : از آن موقع كه پيامبر آن را حرام نمود
من آن را ننوشيده ام ، معاويه پاسخ داد: من زيباترين جوان قريش بودم ،
از هيچ چيز مثل شراب لذت نمى بردم ، مگر شير يا هم صحبت شدن با انسان
شيرين سخن .
(100)
آرى طبق فرمايش علامه امينى ره اين تنها يزيد نبود كه شرابخوار و دائم
الخمر بود، بلكه خاندان معاويه ، از ابوسفيان گرفته تا معاويه و يزيد
هر سه با شراب انس داشته اند.
معاويه و ربا
بزرگان اهل سنت روايت كرده اند كه معاويه ظرفى از طلا يا نقره
را به بيشتر از خودش فروخت ، يعنى ظرف طلائى را با طلاى بيشترى معامله
كرد. يكى از اصحاب پيامبر بنام ابودرداء به او گفت : از پيامبر شنيدم
كه مى فرمود: اين گونه اشياء بايد به هم وزن فروخته شود (نه بيشتر) اما
معاويه گفت : من در اين كار اشكالى نمى بينم ، ابودرداء گفت : كيست كه
مرا از معاويه معذور كند، من او را از پيامبر خبر مى دهم ، اما او از
راءى خود به من مى گويد و سپس عهد كرد كه با معاويه در يك سرزمين
نباشد،
و در حديث ديگرى عبادة ابن صامت نيز در شام معاويه را از اين ربا نهى
كرد اما معاويه اعتراض كرده و گفت اين حديث را بازگو كن و مگو، عبادة
گفت : مى گويم هر چند معاويه را ناخوش آيد.
(101)
بدعت بزرگ معاويه
معاويه در دوران خود، كارهائى كرد كه قبلا سابقه نداشت و به
اوليات معاويه معروف است و پاره اى از آنها جزء بدعتهاى دينى محسوب مى
شود، كه در تواريخ مفصل ذكر شده است .
از شنيع ترين كارهائى كه خلاف فرمايش صحيح پيامبر اكرم بطور علنى در
زمان معاويه صورت گرفت اين بود: زياد ابن ابيه ، كه او را زياد ابن
عبيد هم مى ناميدند، و خود معاويه نيز در نامه اى كه به زياد در ايام
امام مجتبى نوشته بود، او را به زياد ابن عبيد خوانده و او را توبيخ
كرده بود كه تو مادر و بلكه پدر ندارى ، اما با كمال وقاحت بعدا، زياد
را برادر خود خواند، زيرا ابوسفيان ادعا كرده بود كه من با مادر زياد
(سميه ) كه از ناپاكان صاحب پرچم در جاهليت بود و با وجود داشتن شوهر
زنا مى داد، زنا كرده ام و زياد فرزند من است !
با وجود اينكه در ميان امت اسلام معروف و قطعى است كه پيامبر اكرم
فرمود: فرزند ملحق به شوهر است و مدعى زنا را بايد سنگسار نمود، اما
معاويه به سخن پدرش ابوسفيان و فاسق ديگر اعتماد كرد و زياد را برادر
خود ناميد، زيرا زياد از طرفداران سرسخت معاويه شده بود، بعد از آنكه
در ابتدا از ياران حضرت امير عليه السلام بود، آرى زياد بعد از پنجاه
سال كه پدر مشخصى نداشت و منسوب به كسى نبود، به شهادت ابى مريم سلولى
كه گفت : شهادت مى دهم كه ابوسفيان نزد من آمد و از من فاحشه اى خواست
، من گفتم جز سميه كسى نيست ، او گفت : قبول است گرچه زير بغل او بد
بوست ، و با او زنا كرد.
(102)
معاويه و پيامبر و
پيامبرى
احمد ابن ابى طاهر در كتاب اخبارالملوك آورده است كه : وقتى
معاويه صداى مؤ ذن را شنيد كه مى گويد: اشهد ان محمدا رسول الله ، گفت
: مرحبا بر اين پدر! اى فرزند عبدالله تو همت بلندى داشتى ! راضى نشدى
جز به اينكه اسم خود را كنار نام پروردگار جهانيان قرار دهى .
(103)
طبرى در تاريخ خود آورده است كه عمرو عاص با عده اى از اهل مصر نزد
معاويه آمدند، عمرو عاص به همراهان سفارش كرد تا مى توانيد، معاويه را
تحقير كنيد و از ارزش او بكاهيد، حتى سفارش كرد كه بر معاويه بعنوان
خليفه ، سلام نكنيد.
معاويه كه از اين زد و بند آگاه شده بود به نگهبانان سفارش كرد كه بر
ميهمانان آنچنان سخت بگيريد كه هر كدام بيش از نجات جان خود چيزى در
نظر نداشته باشد،
ميهمانان وارد شدند، اولين نفر، مردى بود بنام ابن الخياط، او با آن
بلائى كه بر سرش آورده بودند، به نزد معاويه آمد و گفت : سلام بر شما
اى رسول الله ، ديگران نيز همين كار را كردند، وقتى خارج شدند، عمرو
عاص گفت : خدا شما را لعنت كند، من گفتم كه به خلافت بر او سلام نكنيد،
شما به پيامبرى بر او سلام كرديد.
(104)
آرى زمينه روحى و صفات و خصائص معاوية در فكر پهلو زدن به نبوت است ،
لذا به اين افراد اعتراض نكرد و سخن آنها را انكار ننمود.
چرا به پيامبر احترام نمى
گذارى ؟
اسد ابن ابد حضرمى يكى از كسانى است كه عمرى طولانى داشته است ،
ميان او و معاويه مكالمه اى واقع شد كه نشان از باطن معاويه مى دهد،
معاويه به او گفت : آيا هاشم (جد اعلاى پيامبر اكرم ) را ديده اى ؟ گفت
: آرى مردى قد بلند و زيبا چهره بود، مى گويند ميان دو چشم او بركت
بود، معاويه پرسيد: آيا اميه (جد اعلاى معاويه ) را ديده اى ؟ گفت :
آرى مرد كوتاه قد و نابينا بود، گويند ميان دو چشم او شر يا شومى بود،
معاويه گفت : آيا محمد را ديده اى ؟ امد گفت : محمد كيست ؟ معاويه گفت
: رسول خدا را مى گويم ، امد گفت : پس چرا به حضرت احترام نمى گذارى و
نام او را گرامى ياد نمى كنى و نمى گوئى رسول الله صلى الله عليه و آله
.
(105)
آرزوى معاويه
انالله و انا اليه راجعون
مردى بنام مطرف ابن مغيره گويد: با پدرم نزد معاويه رفتيم ، پدرم با
معاويه رفت و آمد داشت و از او و عقل او تعريف مى كرد، تا اينكه شبى از
نزد معاويه آمد، ديدم بسيار غمگين است و از شدت اندوه غذا نخورد، ساعتى
منتظر شدم متوجه شدم ناراحتى او از ما و كار ما نيست ، پرسيدم : چرا
امشب تو را غمگين مى بينم ؟
گفت : پسرم من از نزد خبيث ترين مردم آمدم ! گفتم : جريان چيست ؟ گفت :
من و معاويه با هم تنها بوديم به او گفتم : شما به آرزوى خود رسيده اى
، اى كاش بساط عدالت پهن مى كردى و به مردم نيكى مى كردى ، چرا كه سن
تو زياد شده است . و اى كاش به حال برادران خود از بنى هاشم نظر مى
كردى و صله رحم مى كردى ، بخدا سوگند كه نزد آنها چيزى كه از آن بيم
داشته باشى نيست ،
معاويه به من گفت : هيهات هيهات ، هرگز، هرگز، ابوبكر پادشاهى نمود و
عدالت كرد و چنين و چنان كرد، بخدا سوگند كه نتيجه اى نداد مگر اينكه
پس از مرگ او، نامش نيز مرد، فقط مى گويند: ابوبكر، و سپس برادر عدى
يعنى عمر پادشاهى نمود و تلاش كرد و ده سال دامن فراز كرد، بخدا سوگند
كه ثمره اى نداد بيش از اينكه پس از مرگ او، نامش نيز از بين رفت ، فقط
مى گويند: عمر، پس از آن ، عثمان به قدرت رسيد، كسى كه احدى در نسب
مانند او نبود!!
و كرد آنچه كرد و با او شد آنچه شد تا اينكه اين هلاك شد و نامش نيز از
بين رفت و كارهائى كه با او كردند نيز از بين رفت ، ولى اين هاشمى يعنى
پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله هر روز پنج بار بنام او صدا مى زنند و
مى گويند: اشهد ان محمدا رسول الله ، پس چه كارى باقى مى ماند با وجود
اين اى بى مادر، يعنى با وجود باقى ماندن نام پيامبر و نابودى نام
ديگران چيزى نمى ماند، و سپس افزود، (راهى نيست ) جز آنكه نام محمد صلى
الله عليه و آله هم دفن شود، دفن شود.
گويند در زمان ماءمون وقتى اين خبر را به وى دادند فرمان داد كه بر
منابر معاويه را لعن كنند ولى بر مردم بسيار گران آمد و مصلحت را در
ترك اين كار ديدند و اين مساءله را مسعودى كه مورد اعتماد اهل سنت است
از كتاب موفقيات زبير ابن بكار از اصول معتمده اهل سنت است نقل كرده
است .
(106)
معاويه از حديث پيامبر
نهى مى كند
و در همين راستاست كه مى بينيم معاويه به عبدالله ابن عمر مى
گويد: اگر بمن خبر برسد كه حديث نقل مى كنى گردنت را مى زنم .
(107)
و يا وقتى به يكى از صحابه مى گويند تو به نقل حديث شايسته ترى ، مى
گويد: اينان فرمانروايان - ما را از حديث منع كرده اند.
(108)
و در روايت ديگرى است كه معاويه مى گفت : از احاديث پيامبر اجتناب كنيد
مگر حديثى كه در زمان عمر باشد.
(109)
و گذشت در سابق كه معاويه وقتى از عبادة بن صامت حديث پيامبر را در
مورد حرمت ربا شنيد گفت :
در مورد اين حديث ساكت شود و بازگو مكن .
عكس العمل زشت در مقابل
حديث صلى الله عليه و آله
و از امورى كه دلالت بر بى پروائى و بى حيائى او نسبت به دين مى
كند عكس العملى است كه در مقابل روايت سعد ابن ابى وقاص از خود نشان
داد، جريان از اين قرار بود كه معاويه به سعد گفت : كه حضرت على عليه
السلام را لعنت كند، و يا در حضور سعد حضرت را لعنت كرد، سعد با اعتراض
گفت : اگر يكى از صفات على براى من بود، از آنچه خورشيد بر آن مى تابد
بيشتر دوست مى داشتم ، بخدا سوگند اگر من داماد پيامبر باشم و فرزندانى
مثل فرزندان على داشته باشم ، برايم از آنچه خورشيد بر آن مى تابد
محبوبتر است ، بخدا سوگند اگر آن سخن كه پيامبر در روز خيبر به على گفت
كه - پرچم را فردا به مردى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست مى دارند و
او نيز خدا و رسول را دوست مى دارد، اهل فرار نيست و خداوند پيروزى را
به دست او نصيب مى كند - به من مى فرمود، برايم از آن چه خورشيد بر او
مى تابد برتر است ، بخدا سوگند اگر آن سخن كه در غزوه تبوك پيامبر به
على فرمود كه - آيا راضى نيستى كه نسبت تو به من همانند نسبت هارون به
موسى باشد جز اينكه بعد از من پيامبرى نيست - به من مى فرمود، برايم از
آنچه خورشيد بر آن مى تابد محبوبتر است ، همينكه سعد خواست برخيزد
معاويه باد شكم از خود رها كرد و گفت : بنشين تا جوابت را بشنوى ، هيچ
موقعى نزد من مثل الان پست تر نبوده اى ، پس چرا على را يارى نكردى ؟
(سعد ابن ابى وقاص از افرادى بود كه با حضرت على عليه السلام بيعت
نكرد) چرا از بيعت با على امتناع كردى ؟ اگر آنچه تو شنيدى من از
پيامبر مى شنيدم ، تا على زنده بود، او را خدمت مى كردم .
(110)
خطرناكترين جنايت معاويه
بر عليه السلام واهل البيت عليهم السلام
معاويه در نامه اى به تمام فرمانداران خود در سراسر مملكت
اسلامى اعلام كرد من بيزارم از هركس كه در فضل على و خاندان او چيزى
روايت كند و هر كه را كه از شيعيان و دوستان عثمان و آنها كه فضائل
عثمان را روايت مى كنند، يافتيد گرامى داريد و احترام كنيد، و هر
روايتى كه كسى در فضائل عثمان نقل مى كند با اسم گوينده و اسم پدر و
قبيله اش براى من بفرستيد،
در پى اين فرمان بود كه جعل روايات در فضيلت عثمان شايع شد، و معاويه
هم براى آنها هدايا مى فرستاد، و مردم بخاطر مال دنيا به جعل حديث شتاب
مى كردند، مدتى گذشت تا اينكه معاويه در نامه ديگرى به فرماندارانش
نوشت : حديث راجع به عثمان زياد شده و در هر شهر و ناحيه اى منتشر شده
است ، وقتى نامه من به دست شما رسيد، مردم را دعوت كنيد به سوى روايت
در فضائل صحابة و خلفاء سابقين ، و هيچ خبرى در مورد ابى تراب (حضرت
على عليه السلام ) نماند مگر اينكه يك خبر دروغين در مقابل آن براى
صحابة برايم بياورد، كه اين كار نزد من محبوبتر و چشمم را روشنتر نو
استدلال على و طرفداران او را باطل مى كند بر آنها از فضائل عثمان سخت
تراست
(111). كار بجائى رسيد كه اين احاديث را مثل قرآن تدريس
مى كرده و به بچه ها و جوانان ياد مى دادند، در ابتداء قاريان و
ضعيفانى كه نزد مردم اظهار خشوع و عبادت مى كردند، بخاطر مال دنيا،
حديث جعل كردند و سپس آن احاديث به دست ديندارها افتاد و از روى نادانى
قبول كردند و روايت نمودند.
(112) آرى ، به اين ترتيب بود كه جعل حديث شروع شد، و
به نظر مؤ لف ، اين عمل خطرناكترين مرحله جنايات معاويه است ، چرا كه
دين خدا بايد از طريق اهل البيت ابلاغ شود و اهل البيت نيز مى بايد با
احاديث پيامبر شناخته شوند، معاويه براى از بين بردن دين خدا، همگام با
اقدامات سركوبگرانه شديدى كه انجام داد،
همچنانكه ذكر خواهيم كرد، به فعاليت فرهنگى و انحراف عقيدتى نيز پرداخت
، او اقدام به ايجاد شبهه و انحراف عقيدتى در ذهن مردم نمود، و مى
دانيم وقتى كه مردم ، در مقابل هر فضيلتى از فضائل حضرت امير عليه
السلام دهها روايت در فضيلت خلفا از علماء خود بشنوند، به ناچار اعتقاد
آنها به اهل البيت سست و به مخالفين افزوده مى شود و يا لااقل آنها را
مساوى با يكديگر مى دانند و لذا هرگز مذهب اهل البيت را بر ديگران
ترجيح نخواهند داد، معاويه از يك طرف به شدت مردم را منع مى كرد تا
مبادا كسى از فضائل حضرت على بازگو كند، و از طرف ديگر روايات دروغين
در مدح خلفا جعل مى كرد و از آن طرف نسبت به اهل البيت ناسزا مى گفت ،
و شيعيان را شكنجه و قتل عام مى كرد.
تهاجم فرهنگى دشمن رمز
قيام سيدالشهداء روحى فداه
و در اين ميان مردم بيچاره و ضعيف بودند كه در مقابل اين تهاجم
نظامى و فرهنگى ، پايمال و مطيع او مى گشتند، و اين يكى از رموز مهم و
علل عمده قيام امام حسين عليه السلام مى باشد.
چرا كه وظيفه مهم انبياء الهى روشن نمودن راه حق از باطل است
ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه
، راه حق و باطل بايد جدا باشد، تا هر كه هلاك مى شود از روى
آگاهى و هر كه هدايت هم مى شود از روى آگاهى باشد،
انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا
و معاويه مى خواست ، اين امر را مشتبه كند، تا اين هدف بزرگ انبياء
نابود گردد.
اينجا بود كه امام حسين عليه السلام اسلام را با خطرى مواجه مى بيند كه
اگر اقدام نكند، آنهمه تلاشهاى رسول الله در معرفى اهل البيت و آنهمه
روايات متواترة و سنگين در فضائل اهل البيت در معرض خطر جدى و نابودى
قرار گرفت .
معاويه مى خواهد با جعل احاديث دروغين ، احاديث پيامبر را خنثى و بى
اثر كند، او مى خواهد چهره هاى ناهنجار تاريخ را به فضائل دروغين زيبا
كند و سفيدرويان تاريخ را ناهنجار جلوه دهد،
اينجاست كه ناله هاى زهراى مرضيه و جهاد سخت او و مظلوميت سى ساله حضرت
على عليه السلام و خاندان عترت و تلاشهاى آنها و در نتيجه ، راه مستقيم
و روشن اسلام ، در معرض خطر قرار مى گيرد، در اين مرحله صحبت اكراه و
اجبار نيست ، صحبت انحراف عقيده است ، تا مردم را بدبين كنند، و امام
حسين تنها بازمانده اى است كه با شخصيت بى ترديد و همه گانى خود مى
بايست در مقابل اين زخم كهنه اقدام كند و به هر ترتيب كه شده راه حق را
براى مردم از باطل جدا كند، به گونه اى كه براى هيچكس در پيروى از حق
يا باطل عذرى نباشد و چه نيكو از عهده اين مهم بر آمد،
مزدوران معاويه در جعل
حديث
از جمله مزدورانى كه معاويه را در اين راستا كمك كردند، سمرة
ابن جندب است ، معاويه چهارصد هزار درهم به سمرة داد تا در شام خطبه
خواند و آيه
و من الناس من يعجبك قوله فى الحياة
الدنيا الاية را نسبت به حضرت امير تفسير كند و گفت كه اين آيه
در شاءن على نازل شده است (مفاد آيه اين است كه برخى از مردم ، زيبا
سخن مى گويند، اما خداوند شاهد است كه در دل دشمنى سختى دارند و در
زمين براى فساد و از بين بردن زراعت و نسل تلاش مى كنند) و از آن طرف
آيه مباركه
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء
مرضات الله - يعنى برخى از مردم جان خود را در راه خدا مى
فروشند (كه در مورد فداكارى حضرت على عليه السلام در ليلة المبيت و
خوابيدن در بستر پيامبر بخاطر نجات جان پيامبر مى باشد.) - اين آيه را
در فضيلت ابن ملجم مرادى تفسير نمود.
(113)
سمرة ابن جندب كيست ؟
و اين سمرة ابن جندب همان است كه از جانب زياد بر بصرة حكومت مى
كرد و در كشتار مردم اسراف نمود، انس ابن سيرين گويد: سمرة هشت هزار
نفر را كشته است ، معاويه به او گفت : آيا نمى ترسى كه بى گناهى را
كشته باشى ؟ جواب داد: اگر همانند اينها را هم بكشم واهمه اى ندارم .
(114)
ابو سوار عدوى گويد: سمرة در يك بامداد چهل و هفت نفر از قوم مرا كه
قرآن را جمع كرده بودند كشت .
(115)
و اين بدبخت پس از آنكه معاويه او را عزل كرد گفت : خدا معاويه را لعنت
كند، اگر آنچنانكه معاويه را اطاعت كردم ، خدا را عبادت مى كردم ، هرگز
مرا عذاب نمى كرد.
و او همان كسى است كه بى گناهانى را كه شهادتين بر لب جارى مى كردند،
يكى پس از ديگرى در يك مجلس كشته تا به بيست و چند نفر رسيد.
(116)
نمونه اى از احاديث دروغين
از آن جا كه پيامبر خدا بسيارى از افراد ناشايست را بخاطر كارهاى زشت
آنها مورد لعنت و نفرين قرار داده است ، مثل اينكه دشمنان على عليه
السلام را لعنت كرده است و يا متخلفين از لشكر اسامة را لعنت كرده است
، حكم ابن عاص و مروان و معاويه و بنى اميه را لعنت كرده است ، و
مواردى از اين قبيل ، دست تبه كاران بخاطر شستن اين لكه ننگ از دامن
اينها، شروع كردند به جعل حديثى از پيامبر اكرم كه حضرت فرموده است :
خدايا من هم انسان هستم (يعنى خطا مى كنم ) هر بنده اى را كه من ناسزا
گفتم و يا تازيانه زدم و يا نفرين كردم و او اهليت آن را نداشت ، اين
را براى او كفارة و موجب نزديكى در روز قيامت قرار بده .
تلاش بيهوده و رسوائى
بزرگ
اين حديث دروغين را بخارى و مسلم در صحيح و ابن كثير در تاريخ
خود آورده اند، آنگاه ابن كثير و مسلم از اين حديث براى توجيه ، نفرين
پيامبر بر معاويه بهره جسته اند جريان از اين قرار است كه ابن عباس
گويد: پيامبر به من فرمود:
معاويه را صدا بزن بيايد، من رفتم و او را خواندم ، اما گفتند: او
مشغول خوردن است ، به پيامبر جريان را گفتم ، حضرت فرمود: برو بگو
بيايد، بار دوم نيز گفتند مشغول خوردن است ، باز به حضرت گزارش كردم
، در دفعه سوم پيامبر فرمود: خداوند شكمش را سير نكند، و لذا بعد از
اين هرگز سير نمى شد
(117)،
اما دست تحريف همين نفرين پيامبر را از مناقب معاويه مى گيرد و ابن
كثير گويد: معاويه از اين نفرين در دنيا و آخرت بهره جست !! اما در
دنيا، او روزى هفت بار غذا مى خورد، همراه با ميوه و شيرينى بسيار در
آخر مى گفت : بخدا كه سير نشدم ولى خسته شدم ، و اين خود نعمتى و شكمى
اسصت كه پادشاهان به آن متمايلند.!
و اما در آخرت ، بخاطر آن حديثى كه گذشت كه نفرين پيامبر براى او رحمت
است !!
و شما اى خواننده گرامى به عمق فاجعه واقف هستيد كه چطور براى توجيه
اعمال زشت معاويه و امثال معاويه ، اينان راضى شدند تا پيامبر اسلام را
در نظرها تحقير كنند و بگويند پيامبر بى جا و بدون گناه مردم را لعن و
نفرين مى كرده است ، و مرتبه حضرت را با آن اخلاق كريمه اينقدر تنزل
دهند تا شايد امثال معاويه را نجات دهند.
اين بيچاره نمى دانسته كه اگر كار با اين دروغها درست مى شد، امثال
معاويه و ابوسفيان و مروان كه مورد لعن پيامبر بودند، خود به اين حديث
استناد مى كردند تا از طعن و سرزنش صحابه در امان باشند.
نمونه اى از احاديث
دروغين در مقابله با اهل البيت
و به همين جهت است كه شما هر حديثى كه در فضائل اهل البيت پيدا
كنيد، در مقابل آن يك حديث براى مخالفين آنها جعل كرده اند.
1 - پيامبر فرمود: (
انا مدينة العلم و على
بابها ) يعنى من شهر علم هستم و على درب آن است آنها جعل كردند
كه پيامبر فرموده است :
انا مدينة العلم و
ابوبكر اساسها و عمر حيطانها و عثمان سقفها و على بابها يعنى :
من شهر علم هستم و ابوبكر پايه آن و عمر ديوار آن و عثمان سقف آن و على
درب آن است !!!
2 - پيامبر فرمود: بر ساق عرش نوشته است (
لا
اله الا الله ، محمد رسول الله ، على ولى الله )
آن ها جعل كرده اند كه (
لا اله الا الله ، محمد
رسول الله و وزيراه ابوبكر الصديق و عمر الفارق )
يعنى : ابوبكر صديق و عمر فاروق دو وزير او هستند!!
3 - پيامبر فرمود: (يا على ) دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست
-
مبغضك مبغضى و مبغضى مبغض الله -.
آنها جعل كرده اند (
من ابغض عمر فقد ابغضى
) يعنى هر كه عمر را دشمن دارد مرا دشمن داشته است !!
4 - پيامبر فرمود:
لا يحبك الا مؤ من و لا يبغضك
الا منافق يعنى يا على ترا دوست نمى دارد جز مؤ من و دشمن نمى
دارد مگر منافق .
اينها جعل كردند: (
عن الله جل جلاله ، ما احب
ابوبكر و عمر المؤ من تقى و لا ابغضهما الا منافق شقى ) يعنى :
خداوند فرموده است عمر و ابوبكر را جز مؤ من با تقوا دوست ندارد و جز
منافق شقى دشمن ندارد.
5 - پيامبر فرمود: حضرت آدم خداوند را بحق محمد و على و فاطمه و حسن و
حسين قسم داد تا آمرزيده شد و آنها بصورت اشباحى مقابل عرش قرار
داشتند.
آنها جعل كردند: خداوند، پيامبر و ابوبكر و عمر و عثمان و على را بصورت
اشباح خلق كرد و حضرت آدم خدا را به اين پنج نفر سوگند داد تا توبه او
پذيرفته شد!!
6 - پيامبر اكرم فرمود:
الحسن و الحسين سيدا
شباب اهل الجنة يعنى حسن و حسين دو سرور جوانان بهشت هستند.
آنها جعل كردند كه :
ابوبكر و عمر سيداكهول اهل
الجنة ، يعنى عمر و ابوبكر دو سرور پيرمردهاى بهشت هستند!!.
(118)
با اينكه در بهشت اصلا پيرمرد وجود ندارد!
اثر تبليغات سوء در مردم
نسبت به اهل البيت عليهم السلام
1 - در صحيح بخارى از ابى اسحاق نقل كند كه مردى از براء مى
پرسيد آيا على در جنگ بدر حضور داشت ؟!! او پاسخ داد:
آرى مبارزه كرد و پيروز شد
(119)
آرى از حضور مردى در جنگ بدر سوال مى كنند، كه جنگ بدر جز با همت بلند
او پيروز نشد و او به تنهائى معادل ملائكه و مسلمين جهاد كرد و كفار را
قلع و قمع نمود.
2 - در شهر حران مردم آنچنان سب و بدگوئى از حضرت امير عليه السلام را
لازم مى شمردند كه مى گفتند: (
لا صلاة الا بلعن
ابى تراب ) يعنى (العياذ بالله ) نماز درست نيست مگر با لعن
حضرت على عليه السلام .
3 - در جنگ صفين از سپاه معاويه جوانى در حالى كه رجز مى خواند به
ميدان آمد و شروع كرد به حضرت امير عليه السلام ناسزا گفتن .
يكى از ياران حضرت بنام هاشم مرقال به او گفت : بعد از اين نبرد بايد
حساب پس داد، از خدا بترس تو نزد خدا خواهى يافت و از هدف و جايگاه
فعلى تو سؤ ال خواهد نمود،
آن جوان گفت : من با شما مى جنگم چون صاحب خدا (حضرت على عليه السلام )
آنچنان كه بمن گفته اند، نماز نمى خواند، شماها هم نماز نمى خوانيد، با
شما مى جنگم چون صاحب شما خليفه ما (عثمان ) را كشته است ، شما هم كمك
كرده ايد، سپس هاشم مرقال جوان را موعظه كرد و فرمود: اما اينكه گفتى
صاحب ما نماز نمى خواند، او اول كسى است كه با پيامبر نماز خوانده ، از
همه در دين خدا آگاه تر و نزديكتر به پيامبر است ، اما اطرافيان او
همگى قاريان قرآن هستند كه شب را به تهجد بيدارند.
(120) الخ
4 - عبدالله ابن محمد واسطى وقتى حديث طير
(121) را در فضيلت اميرالمؤ منين عليه السلام در شهر
واسط قرائت نمود، مردم به او حمله كردند، و او را بيرون نموده و جاى او
را شستند.
(122)
5 - احمد ابن شعيب نسائى كه صاحب يكى از صحاح ششگانه اهل سنت است ،
زمانى به دمشق رفت ، در آنجا از او راجع به فضائل معاويه درخواست
كردند، او پاسخ داد: آيا معاويه راضى نيست كه مثل يك نفر آدم باشد، مى
خواهد برتر شود، و در روايت ديگرى گفت : من براى معاويه فضيلتى نمى
شناسم مگر اينكه پيامبر فرمود: خدا شكمش را سير نكند، مردم با شنيدن
اين كلمات ، او را زيردست و پا له كردند، به گونه اى كه وقتى او را با
حالت مجروح به بيرون شهر بردند، جان سپرد.
(123)
6 - در ايام متوكل عباسى بود كه نصر ابن على ابن صهبان روايتى نقل نمود
كه پيامبر اكرم دست امام حسن و حسين را گرفت و فرمود: هر كه ايندو را و
پدر و مادر ايندو را دوست بدارد با من در قيامت هم درجه است ، متوكل
دستور داد تا او را هزار تازيانه بزنند، در اين ميان فردى بنام جعفر
ابن عبدالواحد آنقدر وساطت كرد و گفت اين مرد از اهل سنت است تا اينكه
متوكل دست از او برداشت !
(124)
جنايات معاوية و وضعيت
شيعيان
در دوران امام حسن و امام حسين عليه السلام
در توافقنامه اى كه ميان امام مجتبى و معاوية پس از شهادت حضرت
امير عليه السلام انجام گرفت ، امام مجتبى در آنها شرط نموده بود كه
معاويه حق ندارد كه بعد از خود جانشين تعيين كند، بلكه مى بايد كار را
به شورى واگذار كند، و اينكه اصحاب و شيعيان حضرت على عليه السلام از
نظر جانى و مالى و ناموس و اولاد، هر كجا كه هستند در امان باشند، و
پيمان و ميثاق خدا بر معاويه است كه اين مسائل را رعايت كند.
(125)
اما معاويه همچنانكه خود گفته بود، تمام شروط را زير پا گذاشت ، معاويه
هدف خود و باطن خود را از مخالفت با حضرت امير بعد از صلح با امام
مجتبى بيان نمود او پس از آنكه پايه هاى حكومتش محكم شد، در كوفه
سخنرانى كرد و گفت : اى اهل كوفه شما مى پنداريد كه من بخاطر نماز و
زكاة و حج با شما جنگ كردم ؟ با اينكه شما اين كارها را انجام مى دهيد؟
ولى من بخاطر اينكه بر شما امير شوم و صاحب اختيار گردم جنگ كردم ، و
در آخر كلامش نيز گفت :
هرچه با امام مجتبى در قرار داد قبول كرده ام همه آنها زير پاهايم مى
باشد و به آن عمل نمى كنم .
(126)
زمان خلافت بيست ساله وى ، يكى از سخت ترين و هولناكترين دوران براى
شيعيان و طرفداران حضرت امير عليه السلام بود، معاويه كه كينه بنى هاشم
، مخصوصا اصحاب حضرت در جنگ صفين را در دل داشت ، تا توانست از كشتار و
شكنجه و قتل و غارت دريغ نكرد.
او امام مجتبى را مسموم كرد، آنگاه ياران و شيعيان گرانقدرى مانند محمد
ابن ابى بكر و عمر و ابن حمق و حجر ابن عدى و ياران او و مالك اشتر و
غير هم را همچنانكه در تواريخ مذكور است به هلاكت رساند.
فرمانهاى پياپى و مكرر او به عمال و حاكمان خود كه از افراد ناپاك و
سفاك بوده اند در تاريخ مذكور است ، او به فرمانداران فرمان داد تا هر
كس كه به دين على ابن ابيطالب است گردن بزنند، و خانه هاى ايشان را
خراب كنند و از شيعيان احدى را باقى نگذارند، حتى در زمان حيات حضرت
امير عليه السلام نيز سپاهيان خود را براى غارت و كشتار به شهرها مى
فرستاد و دستور جنايت و كشتار مى داد، و اعلام كرد كه من بيزارم از هر
كس كه راجع به فضيلت حضرت على و خاندان او روايتى نقل كند.
(127)
جنايات بسر ابن ابى ارطاة
از طرف معاويه
عمال معاويه دستور داشتند كه از هيچ كارى نسبت به شيعيان فرو
گذار نكنند، حتى از نواميس آنها، بسر ابن ابى ارطاة جنايت كار معروف و
سرسپرده معاويه بفرمان معاويه با سپاه خود به مكه و مدينه و نجران و
يمن حمله كرد، و افراد بسيارى را به خاك و خون كشيد، و در يمن بود كه
دو طفل فرماندار يمن را (كه از طرف حضرت امير در آنجا حاكم بود) خودش
با كارد سر بريد، بانوئى به او اعتراض كرد كه تو مردها را كشتى ، چرا
اين دو بچه را مى كشى ؟ بخدا اينها را نه در جاهليت و نه در اسلام نمى
كشتند، اى پسر ارطاة آن حكومتى كه قدرتش جز با كشتن كودكان و پيرمردان
و بى رحمى و قطع رحم شكل نگيرد، حكومت زشتى است .
(128)
او در صنعاء چهل نفر از ريش سفيدان را به جرم اينكه دو كودك مذكور در
خانه زنى از فرزندان آنان مخفى شده بودند، به قتل رسانيد، در تاريخ
نوشته اند: اين شخص وقتى كه از شام حركت كرده تا وقتى كه دوباره برگشت
سى هزار نفر را كشته بود و عده اى را هم به آتش سوزانيده است .
كار به جائى رسيد كه اين ملعون ، زنان مسلمان قبيله همدان را اسير كرد
و بعنوان كنيز در بازار در معرض فروش قرار داد، و اينان اول زنان
مسلمانى بودند كه اسير و در معرض فروش قرار گرفتند.
(129)
اينان به خانه هاى مسلمانان حمله مى كردند و آنها را غارت مى كردند،
حتى زيورآلات بانوان را مى ربودند،
بيهوده نيست كه حضرت امير عليه السلام بر اين شخص نفرين بوده و عرضه
داشت : خدايا بسر، دين به دنيا فروخته و محارم تو را هتك نمود، و اطاعت
مخلوق فاجر را بر اطاعت شما ترجيح داده ، خدايا او را نميران تا اينكه
عقلش را بگيرى و هرگز او را مستحق رحمت قرار نده ، خدايا بسر و عمرو
ابن عاص و معاويه را لعنت نما، اندكى بعد، بسر ديوانه شد و هذيان مى
گفت ، صدا مى زد شمشير بدهيد تا بكشم ، يك شمشير چوبى به او مى دادند
او به بالشتى حمله مى كرد، آنقدر مى زد تا غش مى كرد، مدتى چنين بود تا
مرد.
(130)
بخشنامه معاويه و جنايات
زياد ابن ابيه
معاويه در يك بخشنامه كه به تمام شهرها فرستاد نوشت : نگاه كنيد
هر كس كه ثابت شد كه او على و خاندان على را دوست مى دارد نامش را از
دفتر حذف و حقوق او را قطع كنيد،
و به دنبال آن بخشنامه ديگرى فرستاد كه هر كسيرا كه متهم به دوستى اين
خاندان است ، شكنجه كنيد و خانه اش را خراب كنيد، و در اين ميان مصيبت
بزرگى و سنگين براى اهل كوفه بود، چرا كه در آنجا شيعيان حضرت فراوان
بردند، كار به گونه اى شد كه شيعيان در نهانى و مخفيانه با هم صحبت مى
كردند و در همان حال از خدمتكار خانه واهمه داشتند و وقتى مى خواستند
با هم صحبت كنند، پيمانهاى سخت مى گرفتند كه بازگو نكند.
(131)
و به همين جهت بود كه معاويه ، براى نابود كردن شيعيان عراق ، زياد ابن
ابيه اين خونريز بى رحم تاريخ را بر كوفه امير كرد، او كه زمانى از
شيعيان حضرت بود و آنها را مى شناخت ، تا مى توانست ، در نابودى شيعيان
كوشيد، چه بسيار دست و پاها كه بريد و چشمهائى كه كور كرد و بدنهائى ،
كه بر درخت به دار آويخت .
آنقدر بر شيعيان تاخت ، كه از عراق گريختند و به اطراف پناه بردند،
بطوريكه شخصيت معروفى در ميان آنها نماند.
(132)
جسارت زياد ابن ابيه
ملعون به امام مجتبى و حضرت امير عليهماالسلام
شما خود مظلوميت شيعيان و امام مجتبى عليه السلام و شقاوت اين
ناپاك را در جواب نامه اى كه حضرت براى وى راجع به تاءمين جان يكى از
شيعيان نوشته بود ملاحظه مى نمائيد او به امام مجتبى نوشت :
بخدا قسم اگر او ميان پوست و گوشت تو باشد در امان نيست ، همانا
محبوبترين گوشتى كه دوستدارم بخورم ، آن گوشتى است كه تو پاره اى از آن
هستى ، او را بخاطر گناهش به كسى كه از تو سزاوارترست تسليم كن ، اگر
ببخشم بخاطر وساطت تو نيست و اگر بكشم ، علتى ندارد مگر بخاطر محبت او
به پدر فاسق تو. والسلام .
(133)
آرى اين ناپاك شيعيان را در كوفه جمع كرد تا مردم را بر بيزارى از حضرت
على وادار كند، هر كه امتناع مى كرد او را مى كشت ، اما خداوند او را
به خود مشغول نمود و مبتلا به طاعون شد و بعد از دو روز مرد.
(134)
و اين زياد همان شخصى است كه وقتى اهل كوفه او را در منبر سنگباران
كردند، دست هشتاد نفر را به اين جهت قطع كرد.
(135)
دشمنى بنى اميه حتى با
نام على
بنى اميه در ادامه تبليغات بر عليه اهل البيت عليهم السلام از
نام على هم واهمه داشتند، ابن حجر در تهذيب التهذيب آورده است كه بنى
اميه اگر مى شنيدند نوزادى نامش على نهاده شده آن را مى كشتند، شخصى
بنام رباح كه نام پسرش على بود، وقتى متوجه خطر شد گفت : نام او عُلىّ
است نه عَلىّ، در واقع نيز با على و هر كس همنام حضرت بود دشمن بود.
پسرش على ابن رباح نيز مى گفت : من حلال نمى كنم كسى را كه به من على
بگويد من عُلى هستم .
(136)
بخشنامه معاويه و مظلوميت
شيعيان
معاويه در نامه خود به زياد ابن ابيه نوشت : هر كس كه بر دين
على و راءى اوست بكش ، و به تمام شهرها نوشت هر كس كه ثابت شد دوستدار
على و خاندان اوست ، حقوقش را قطع كنيد.
و در بخشنامه ديگرى نوشت : ببينيد هر كه متهم است كه از دوستان على است
او را بكشيد، هر چند ثابت نشده باشد، به همين جهت مردم را به اين اتهام
و شبهه و گمان در زير هر سنگى مى كشتند، به گونه اى كه اگر از دهان كسى
سخنى اشتباها سر مى زد گردنش را مى زدند، كار بجائى رسيد كه اگر كسى را
متهم به كفر و زندقه مى كردند، محترم بود و كسى با او كارى نداشت ، اما
شيعيان مخصوصا در كوفه و بصره در امان نبودند.
(137)
مبارزه امام حسين عليه
السلام با تهاجم فرهنگى معاويه
دو سال قبل از مرگ معاويه ، امام حسين عليه السلام با عبدالله
ابن جعفر و عبدالله ابن عباس به حج مشرف شدند حضرت دستور دادند تا
تمامى مردان و زنان و شيعيان و موالى بنى هاشم همه حاضر شوند، و همچنين
پيغام دادند تا هر كس كه حضرت را مى شناسند و با خاندان حضرت آشناست به
مكه بيايد، و در همين راستا تمامى اصحاب پيامبر و پسران آنها و تابعين
(كسانى كه پيامبر را نديدند اما از اصحاب حضرت روايت گرفته اند) و
انصار از كسانى كه به عبادت و صلاح معروف بودند، همه در منى جمع شدند،
جمعيتى شد بيش از هزار نفر، كه اكثر آنها از تابعين و فرزندان صحابه
پيامبر بودند،
امام حسين عليه السلام برخاست و خطبه خواند. پس از حمد و ثناى الهى
فرمود: اين ستمگر (معاويه ) با ما و شيعيان ما كارهائى كرده كه شما مى
دانيد و ديده ايد و شاهد بوده و به شما رسيده است ،
من مى خواهم از شما راجع به امورى سؤ ال كنم ، اگر راست گفتم ، مرا
تصديق كنيد و اگر دروغ گويم تكذيب كنيد، سخنم را بشنويد و مخفى نگه
داريد، و سپس به شهرها و قبيله هاى خود برويد، و افراد مورد اعتماد و
امين را به آنچه مى دانيد، دعوت كنيد، من مى ترسم كه اين حق (امامت و
فضيلت اهل بيت عليهم السلام ) كهنه و نابود شود، (گرچه ) خداوند نور
خود را تمام مى كند گرچه كافرين نخواهند.
آنگاه حضرت هر آيه اى كه خداوند در مورد اهل البيت نازل نموده بود،
بيان كرد و تفسير نمود، و هر چه پيامبر راجع به پدر و مادر و خانواده
ايشان فرموده بود روايت نمود، و در تمام اين موارد، اصحاب پيامبر مى
گفتند: خدايا درست است ، ما اينها را شنيده ايم و شاهد بوديم ، تابعين
نيز مى گفتند: خدايا شاهد باش ، كه ما اين سخنان را از افراد مورد
اعتماد شنيده ايم ، تا اينكه حضرت چيزى را فروگذار نكرد. حضرت بعد از
اينكه چيزى از فضائل نماند كه فروگذار كند فرمود: شما را بخدا سوگند مى
دهم كه برگرديد و به افراد مورد اعتماد خود اينها را بازگو كنيد، و سپس
حضرت فرود آمد و مردم متفرق شدند.
(138)
مظلوميت اهل البيت عليهم
السلام تا زمان سيدالشهداء
1 - انكار غدير خم
اما اهل البيت عليهم السلام ، با آنهمه سفارشات و احترام و
عظمتى كه از پيامبر اكرم نسبت به ايشان چه در عمل و چه در سخن در مقابل
چشم و گوش مسلمانان انجام مى گرفت ، بعد از پيامبر اكرم از مظلومترين
افراد تاريخ اسلام به شمار مى روند.
امام سجاد عليه السلام مى فرمود: در مكه و مدينه بيست نفر مرد نيست كه
ما را دوست داشته باشد.
(139)
هنوز بيش از سه ماه از جريان غدير خم و منصوب نمودن حضرت امير عليه
السلام در حضور دهها هزار نفر به خلافت بوسيله پيامبر نگذاشته بود،
هنوز آرى دلنشين پيامبر اكرم در گوشها طنين انداز بود كه فرمود
من كنت مولاه فهذا على مولاه ، هر كه من
مولاى اويم ، اين على مولاى اوست ، خدايا دوستانش را دوست دار و با
دشمنانش دشمن باش ،
كه ناگاه پس از رحلت پيامبر اكرم و در زمانى كه خاندان پيامبر در سوگ
حضرت بسر مى بردند، و حضرت امير مشغول غسل و كفن جسم مطهر پيامبر(ص )
بود، مخالفين در كنارى گرد آمدند و از اين فرصت استفاده كرده تا حضرت
را در مقابل عمل انجام شده قرار دادند، و همچنانكه در برخى روايات آمده
حتى هنگام مراسم دفن پيامبر نيز حاضر نشد.
2 - مظلوميت حضرت زهرا
سلام الله عليها
و شرم آورتر آنكه به خانه حضرت على عليه السلام براى گرفتن بيعت
از حضرت هجوم آوردند، عمر هيزم خواست فرياد برآورد كه سوگند به آنكه
جان عمر در دست اوست ، يا خارج شويد يا خانه را با هر كه در آن است آتش
مى زنم به او گفتند: در اين خانه فاطمه است ، گفت : گرچه او باشد!
جز على همه بيرون آمدند، عمر در اثر ناله حضرت فاطمه و توبيخ او برگشت
، ابوبكر به تحريك عمر چند بار قنفذ را فرستاد به دنبال حضرت ، وقتى
موفق نشد، عمر دوباره آمد و در زد، حضرت فاطمه صدا زد: پدر جان اى رسول
خدا، بعد از شما چه كشيديم از ابن خطاب و ابن ابى قحافه (عمر و ابوبكر)
مردم با شنيدن ناله حضرت فاطمه برگشتند، اما عمر و عده اى ماندند تا
على را به زور از خانه بيرون آوردند.
(140)
در خانه وحى آتش افكند!!
و اى كاش به همين جا اكتفا مى كردند!!
مسعودى كه مورد قبول شيعه و سنى است در اثبات الوصية مى نويسد، بطرف
حضرت على حمله كردند، در خانه را آتش زدند، و حضرت را با زور خارج
كردند، و سرور زنان (حضرت فاطمه ) را ميان در فشار دادند، تا اينكه
محسن را سقط كرد!
صاحب وافى بالوفيات از نظام معتزلى نقل مى كند كه عمر در روز بيعت چنان
بر شكم حضرت فاطمه زد كه محسن را سقط نمود و اينجاست كه ابن ابى الحديد
سنى معتزلى در شرح نهج البلاغه گويد: وقتى براى استادم ابوجعفر نقيب
داستان هدر نمودن پيامبر خون هبار ابن اسود را بواسطه اينكه با نيزه بر
هودج دختر پيامبر، زينب حمله كرد كه منجر به سقط فرزندش شد، نقل نمودم
، استادم گفت : اگر پيامبر زنده مى بود حتما خون كسى كه فاطمه را
ترساند تا فرزندش را سقط نمود، حلال مى كرد!
(141)
مساءله آنقدر شنيع بود كه ابوبكر در دم مرگ آرزو مى كرد اى كاش با خانه
حضرت فاطمه كارى نمى داشتم ، هر چند كار به جنگ بكشد.
(142)