اسرار عاشورا
(جلدهای ۱ و ۲)

سيد محمد نجفى يزدى

- ۴ -


3 - جسارتها و بدگوئيها 
مظلوميتها همچنان ادامه مى يافت ، به دنبال اين حوادث ، محروم نمودن حضرت فاطمه (س ) از حق مسلم خويش فدك شروع شد، فدك را كه حق مسلم و عطيه الهى بود با بهانه واهى از حضرتش گرفتند،
حضرت فاطمه سلام الله عليها بر عليه اين اقدام ظالمانه فريادها زد اما سياست وقت ، به هيچ وجه راضى نبود كه دختر پيامبر را راضى نگه دارد،
ابن ابى الحديد گويد: وقتى استدلال حضرت فاطمه و على عليهماالسلام در دل مردم تاءثير كرد، ابوبكر به بالاى منبر رفت و گفت : اى مردم اين چه هياهوئى است كه بر پاى كرده ايد و گوش به حرف هر كس ‍ مى دهيد، او چون شهادتش را رد كرده ايم اين حرفها را مى زند، او همانند روباهى است كه شاهدش دم اوست ، ماجراجوئى فتنه انگيز است و مردم را به اخلال گرى ترغيب مى كند، از افراد ضعيف و زنها كمك مى گيرد همانند امّطحال (نام زنى بزهكار بوده ) كه محبوبترين افراد خانواده اش نزد او كسى بود كه زنا بدهد. (143)
و ياللعجب كه به حضرت على و فاطمه سلام الله عليها، نسبت روباه و دم روباه داده و آنها را تشبيه به زن زناكار كنند، همانا كه طبق آيه تطهير خداوند به پاكدامنى و طهارتشان شهادت داده است .
4 - دختر گرامى پيامبر اكرم در ناراحتى و غربت  
و سرانجام وقتى به مقتضاى سياست ، به دلجوئى دختر پيامبر آمدند، و حضرت فاطمه بخاطر حضرت على عليه السلام آن دو را پذيرفت ، به آنها فرمود: شما را بخدا آيا نشنيده ايد كه پيامبر فرمود: خشنودى فاطمه ، خوشنودى من ، خشم فاطمه ، خشم من است ، هر كه فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته و هر كه فاطمه را خشنود كند مرا خشنود كرده و هر كه فاطمه را خشمگين كند مرا خشمگين نموده است ؟ جواب دادند آرى ، ما اين كلمات را از پيامبر شنيديم ، حضرت فرمود: من خداوند و ملائكه را گواه مى گيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورده ايد و خشنود نكرديد.
اگر پيامبر را ملاقات كنم ، شكايت شما دو نفر را خواهم نمود، ابوبكر با گريه گفت : بخدا پناه مى برم از خشم شما و پيامبر، حضرت فاطمه فرمود: بخدا قسم در هر نماز بر تو نفرين مى كنم . (144)
و كار مظلوميت بجائى رسيد كه وصيت نمود از آن افراد كسى در مراسم تجهيز او شركت نكند، و تنها باقيمانده پيامبر اكرم ، در حالى كه دلى مالامال از غصه و اندوه داشت ، شبانه و در حالت غربت به خاك سپرده شد.
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهج البلاغه مى گويد: به استادم گفتم : مگر ابوبكر نمى دانست فاطمه راست مى گويد؟ استادم گفت : چرا مى دانست ، پرسيدم پس چرا سخن او را قبول نكرد؟ استادم گفت : او اگر سخن فاطمه را در مورد فدك بدون شاهد مى پذيرفت ، فردا فاطمه ادعاى خلافت را براى شوهرش مى كرد و ابوبكر بايد مى پذيرفت .
حضرت على عليه السلام از آن دورانها مى گويد  
و حضرت امير عليه السلام از آن دورانهاى سخت ، يعنى بعد از رحلت پيامبر اكرم تا كشته شدن عثمان ، در خطبه شقشقيه ياد نموده است در آن جا كه مى فرمايد: بخدا سوگند، پسر ابى قحافه خلافت را در حالى پوشيد كه مى دانست ، كه من براى خلافت همانند قطب آسيا هستم ، (علوم ) از من سيل آسا سرازير است و پرنده به (قله رفيع مقام ) من نمى رسد، اما من از خلافت دامن بركشيدم و اعراض كردم ، فكر كردم تا با دست بريده حمله كنم ، يا بر اين تاريكى كه بزرگترها را پيرو كودكان را سالمند و مؤ من در آن رنج مى كشد تا خدا را ملاقات كند صبر كنم ؟ سرانجام ديدم كه صبر بر اينها عاقلانه است ، صبر كردم ، در حالى كه در چشم خاشاك و در گلويم استخوان بود، مى ديدم كه ارث مرا (خلافت را) غارت مى كنند، تا اينكه فرمود: من در اين مدت طولانى و سخت ، بسيار صبر كردم . (145)
پستى دنيا و مظلوميت اميرالمؤ منين عليه السلام  
هر چه زمان بيشتر مى گذشت و مردم از عمر پيامبر بيشتر فاصله مى گرفتند، مظلوميت اهل بيت عليهم السلام نيز بيشتر مى شد، خليفه دوم حضرت امير عليه السلام را با افرادى مثل عثمان و طلحه و زبير و عبدالرحمن و سعد وقاص در مساءله جانشينى خود همتا قرار داد، و اين همان مظلوميتى است كه حضرت امير عليه السلام در خطبه شقشقيه آن را تذكر مى دهد آنجا كه مى فرمايد:
عمر بعد از خود خلافت را در شورى قرار داد كه مرا يكى از آنها پنداشت ، پناه بر خدا از اين شورى ، كى دوباره من نسبت به اولين آنها اينها (عمر و ابوبكر) شك بود كه الان با امثال اينها همتا شده ام ؟!
آرى او نه تنها حضرت را همرديف عبدالرحمن و يا معاذ ابن جبل و يا ابوعبيده جراح را بر حضرت مقدم مى داشت ، چرا كه مى گفت : اگر يكى از اينها زنده مى بود من شورى را تشكيل نمى دادم ، و او را خليفه مى كردم . (146)
مظلوميت اميرالمؤ منين در دوران عثمان 
و اين روند ادامه داشت ، تا در زمان عثمان سر سلسله حكومت بنى اميه ، سرعت يافت ، او بارها به حضرت امير جسارت نمود، در مطالب گذشته ديديم كه عثمان وقتى اعتراض حضرت امير را به تبعيد عمار شنيد به حضرت گفت : تو به تبعيد شدن سزاوارترى تا عمار،
و گاهى در دفاع از مروان آن مرد خبيث ملعون ، به حضرت گفت : بخدا قسم تو نزد من از مروان برتر نيستى !!
و ما قبلا فاجعه دردناك بى همتائى را از عثمان نسبت به حضرت امير نقل كرديم كه او چگونه با چوبدستى به زدن حضرت امير عليه السلام پرداخت ،
آرى همين روند و همين افعال بود كه حكام بعدى را تشويق مى كرد تا با اولاد على آنچنان رفتار كنند، كه كردند.
مظلوميت امام مجتبى عليه السلام در دوران معاويه 
تا اينكه نوبت به معاويه رسيد، با حكومت يافتن او، مظلوميت اهل البيت به اوج خود رسيد، او بى پروا و بى مهابا در زبان و عمل ، تلاش كرد تا نام اهل البيت را محو كند.
كدام مظلوميت بالاتر از اينكه ، امام مجتبى و امام حسين عليهماالسلام در مجلس معاويه حاضر باشند و او در حضور جمعيت ، حضرت امير را ناسزا گويد و سب كند،
اين مروان است همانكه پيامبر او و پدرش را لعنت كرد، اما از الطاف بنى اميه بر مدينه حاكم شد و هر جمعه حضرت على را لعن مى نمود، امام مجتبى بخاطر اينكه در وقت ناسزا حاضر نباشد، صبر مى نمود تا وقت اقامه شود آنگاه وارد مى شد، اما مروان كسى را مى فرستاد تا در خانه حضرت به ناهنجارى حضرتش و پدرش را ناسزا گويد، از جمله فحاشيهاى اين خبيث كه مرد بد دهنى نيز بود اين است كه به حضرت مجتبى گفت : مثل تو همانند استر است كه وقتى مى پرسند پدرت كيست ؟ گويد: پدرم اسب است (العياذ بالله )
حضرت به فرستاده مروان فرمود: به او بگو اين كارها باعث نمى شود كه من ترا ناسزا بگويم ، اما وعده من و تو خداوند باشد، اگر دروغ مى گوئى خداوند سخت ترين انتقام گيرنده است ، جد من بزرگوارتر از آن است كه مثل من مانند استر باشد. (147)
و قبلا گذشت اوج مظلوميت امام مجتبى در وقتى كه زياد بن ابيه ، اين ناپاك در ضمن جواب نامه امام مجتبى چه جسارتها به حضرت كرد، و سرانجام اين مظلوميت به جائى رسيد كه ريحانه پيامبر و سيد جوانان اهل بهشت با تحريك معاويه و توسط همسر امام ، به شهادت رسيد، معاويه كه به همسر امام وعده كرده بود در مقابل مسموم كردن امام مجتبى يكصد هزار درهم به او بدهد و او را همسر يزيد كند و آن بدبخت نيز، سيد جوانان بهشت را در مقابل فاسق فاجرى مثل يزيد به شهادت رساند، بعد از امام مجتبى ، معاويه پولها را براى جعدة همسر امام فرستاد، ولى به او پيغام داد كه ما زندگى يزيد را دوست داريم و گرنه نسبت به وعده ازدواج نيز وفا مى كرديم . (148)
ناسزاگوئى به اهل البيت بر فراز منبرها 
و در ادامه همين راستا بود كه معاويه سنت سب و ناسزا بر حضرت را برقرار كرد و مقرر كرد تا در تمام ممالك اسلامى بر روى تمام منابر و جمعه و جماعات حضرت على عليه السلام را لعن كنند و خود نيز به آن مى پرداخت ، حتى حاضر شدند كه احكام خدا را بخاطر پيشبرد اين هدف تغيير دهند، همچنانكه ديديم مروان ، خطبه نماز عيد را قبل از نماز مى خواند، تا مردم متفرق نشوند و به سب اهل البيت گوش ‍ دهند.
اين سنت ننگين از زمان معاويه تا زمان عمر ابن عبدالعزيز ادامه داشت ، كار بجائى رسيد كه خالد ابن عبدالله قسر كه از طرف هشام بر عراق امير بود بر روى منبر مى گفت : خدايا على ابن ابى طالب ابن عبدالمطلب ابن هاشم ، داماد پيامبر را كه دختر او نزدش است و پدر حسن و حسين لعنت نما.
و سپس با حالت استهزاء به مردم مى گفت : آيا با كنايه گفتم ؟! (149)
عده اى از بنى اميه به معاويه گفتند، شما كه به آرزوى خود رسيده اى ، اى كاش از لعن اين مرد دست بر مى داشتى ؟ معاويه گفت :
نه بخدا سوگند دست بر نمى دارم تا اينكه كودكان بر اين روش بزرگ و بزرگترها پير شوند و كسى نباشد كه فضيلتى از على نقل كند (150) كار بجائى رسيد كه امر چنان بر مردم متشبه شد كه مى گفتند: نماز بدون لعن ابى تراب (حضرت على ) درست نيست .
دشمنى با اهل البيت ، افتخار و امتياز محسوب مى شد 
حجاج ابن يوسف در راهى مى رفت ، شخصى نزد او آمد و گفت : خانواده ام مرا عاق كرده اند و اسم مرا على گذارده اند نام مرا تغيير ده و مقدارى نيز به من كمك كن كه نيازمندم ، حجاج گفت : بخاطر زيبائى و لطافت واسطه اى كه آوردى نامت را چنين گذاردم ، و سپس او را منصبى داد و گفت : برو آن جا مشغول باش . (151)
در تاريخ آمده است كه عبدالله ابن هانى به حجاج گفت : ما مناقبى داريم كه هيچكس از عرب ندارد، حجاج گفت : چيست ؟ گفت : اميرالمؤ منين عبدالملك (ابن مروان خليفه اموى ) هرگز نزد ما بدگوئى نشده است ، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است ، آن مرد گفت : از قبيله ما در جنگ صفين هفتاد نفر با معاويه بود، اما با على فقط يك نفر بود، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است ، آن مرد گفت : ما زنانى داريم كه نذر كردند اگر حسين ابن على كشته شود هر كدام ده شتر جوان قربانى كنند و كردند، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است آن مرد گفت : هيچ كدام از ما نيست كه به او پيشنهاد لعن على را بكنند مگر اينكه انجام مى دهد و بعلاوه دو پسر او حسن و حسين و مادر آن دو فاطمه را نيز اضافه مى كند، حجاج گفت : بخدا كه فضيلتى است . (152)
پاسخ مناسب امام مجتبى عليه السلام به معاويه 
روزى معاويه در كوفه خطبه خواند و در حالى كه امام حسن و امام حسين حضور داشتند، از حضرت على عليه السلام بدگوئى كرد و سپس به حضرت حسن جسارت كرد، امام حسين عليه السلام برخواست تا جواب او را بدهد، حضرت مجتبى دست برادر را گرفته نشاند و سپس خود برخواسته فرمود:
اى كه از على مى گوئى منم حسن ، پدرم على است (اول مسلمان و اول مجاهد و داماد و برادر پيامبر)، توئى معاويه و پدرت صخر (سردسته كفار در جاهليت و پناهگاه منافقين در اسلام يعنى ابوسفيان ) مادر من فاطمه است و مادر تو هند (جگرخوار بدكاره ) جد من رسول خدا است و جد تو عتبه ابن ربيعة (مشركى كه در بدر كشته شد) مادربزرگ من خديجه است (اول بانوى مسلمان و فداكار اسلام ) و مادربزرگ تو قتيله است ، پس خدا لعنت كند هر كدام از ما را كه گمنامتر و بد خانواده تر و آن كه در گذشته و بعدا شرورتر و در كفر و نفاق مقدم تر است .
ناگاه عده اى در مسجد صدا برآوردند، كه امين ، راوى اول حديث گويد: من هم مى گويم آمين ، راوى دوم فضل نيز گويد: من هم مى گويم آمين ، راوى سوم نيز گويد، آمين ، ابن ابى الحديد نيز گويد: من هم گويم آمين ، مرحوم امينى نيز گويد: من هم مى گويم آمين (153)، مؤ لف اين كتاب نيز گويد: من هم مى گويم آمين ، شما هم بگوئيد: آمين ،
مظلوميت اهل البيت هنگام شهادت  
شما اوج اين مظلوميت ها را هنگام شهادت اهل البيت مشاهده كنيد، تنها باقيمانده پيامبر، حضرت فاطمه ، فقط چند ماهى زندگى نمود و با دلى پر اندوه در جوانى دل سپرد و با غربت و شبانه بخاك سپرده شد و قبر او نيز مخفى ماند.
اميرالمؤ منين با آن همه فضائل و خصائص بى نظير، در حالى كه خليفه اسلام بود، مى بايست شبانه و در غربت و مخفيانه دفن شود، تا مبادا مورد جسارت دشمنان قرار گيرد و قبر مطهر او تا دهها سال مخفى بماند.
و امام مجتبى نوه بزرگ پيامبر، مى بايست پس از سالها مظلوميت ، و تحمل مصائب از دوست و دشمن به دست دشمن شهيد گردد و سپس حتى حق دفن شدن در كنار جد خود پيامبر را نداشته باشد، و جسد مطهر او پس از رحلت نيز مورد هجوم دشمن قرار گيرد و تيرباران شود.
و سرانجام سيدالشهداء و خاندان عترت ، به گونه اى دلخراش و اسف بار به شهادت و اسارت روند، پيكر پاك وى زير سم ستوران دشمن له شود و در ميان صحراى كربلا بر روى خاك رها شود.
علت بى تفاوتى مردم نسبت به انحرافات دينى 
شما پس از مطالعه اينهمه فشارها و شكنجه ها و تبليغات سوء، و انحرافات دينى ، در خواهيد يافت ، كه چرا مردم با ديدن اينهمه ظلم و ستم ، هيچگونه تحركى از خود نشان نمى دادند،
در ابتداى كار كه مسير خلافت را منحرف كردند، شايد بسيارى هرگز تصور نمى كردند كه سرانجام اين انحراف به كجا خواهد رسيد، و به همين جهت به مساءله امامت از جنبه دينى نظر نمى كردند.
گرچه صديقه طاهره سلام الله عليها در خطبه خويش به مردم تذكر داد كه نتيجه انحراف در آينده بسيار وخيم و دردناك است . آنجا كه فرمود: به جان خودم سوگند كه نطفه فتنه منعقد شد، اندكى صبر كن ، بزودى نتيجه خواهد داد و از اين شتر خلافت خون خواهند دوشيد و ظرفهاى خود را از خون تازه پر خواهند نمود آنجاست كه طرفداران باطل زيان مى كنند و باطل پيشه گان به عاقبت پايه اى كه پيشينيان بنا نهاده اند مى رسند. (154)
مخصوصا كه در دوران رحلت پيامبر اكرم ، خوف و واهمه ضربه خوردن و تفرقه مسلمين و تقويت كفار، بهترين سرپوش بود كه مخالفين از آن براى اهداف سياستهاى خود استفاده كردند، و شايد بهمين جهت بود كه حضرت امير عليه السلام بخاطر حفظ اسلام و دين پيامبر اين فرصت را از منافقين گرفت ، تا مبادا بر اثر بحران و كشمكش داخلى ، بر عليه اسلام شورش كنند،
چرا كه بسيارى از قبائل عرب بعد از مسلط شدن اسلام و پيروزى مطلق آن ، اسلام را پذيرفته بودند ولى در دل رام نبودند و به دنبال فرصت مى گشتند، و رحلت پيامبر آنها را به طمع انداخته بود، و حضرت امير براى حفظ اسلام اقدامى تند نكرد، هر چند مخالفين در جسارتها افراط كردند، اما بينش عميق و بلند حضرت امير نسبت به حساسيت زمان ، مانع شد تا دست به اقدامى عجولانه بزند، لذا بر همه چيز صبر كرد. (155)
در اين ميان با مرور زمان ، در زمان خليفه دوم انكار مسلمانها را به فتوحات خارج مشغول نمودند، پيروزيها و كشورگشائيهاى درخشان در زمان خليفه دوم ، از چند جهت در پيشبرد اهداف مخالفين مؤ ثر افتاد، از طرفى خليفه دوم وسيله انتشار و پيشرفت اسلام گرديد، و محبوب قلوب مردم شد، و طبعا مخالفين او در انزوا قرار مى گرفتند،
و مهمتر از همه اينكه اوضاع مردم مدينه و مسلمانها از آن وضعيت بحرانى و سخت كه در زمان پيامبر داشتند، رو به فزونى و رفاه گذارد آنها نيز براى جلب حمايت مردم ، اموال را تقسيم مى كردند، خود خليفه نيز بسيار اظهار زهد و قناعت مى نمود، و شما نيك مى دانيد كه وقتى امت اسلام ، فردى را از نظر دينى ، قناعت مى نمود، و شما نيك مى دانيد كه وقتى امت اسلام ، فردى را از نظر دينى ، عامل پيشرفت اسلام در اقصى نقاط جهان بدانند به گونه اى كه امپراطورى عظيمى مثل ايران به تسخير اسلام در آيد، و از طرفى مسلمانان پيشرفت مادى و اقتصادى خود را نيز مديون او بدانند، هرگز حاضر نمى شوند كه از حمايت او دست بردارند، اين را نيز اضافه كنيد كه تجربه نشان داده است كه ( الناس على دين ملوكهم ) مردم بر دين فرمانروايان خود هستند.
وضعيت اقتصادى مسلمانان در دوران پيامبر اكرم  
شما دوران پيامبر اكرم را با دوران خلفا مخصوصا عثمان مقايسه كنيد، در زمان پيامبر اكرم عده اى از مهاجرين ، بر اثر كمبود مسكن و امكانات با وضع رقت بارى در مسجد اقامت مى كردند كه به اصحاب صفه مشهور شدند.
اينها چهارصد نفر بودند كه حضرت رسول ، صبح و شام نزد آنها مى آمد و مقدارى خرما به آنها مى داد روزى حضرت نزد ايشان آمد ديد، بعضى كفش خود را درست مى كنند، ديگرى مشغول وصله كردن لباس خويش است ،
يكى از آنها برخاست و به حضرت عرض كرد: يا رسول الله اين خرمائى كه به ما مى دهى شكم ما را آتش زده ...
حضرت فرمود: آگاه باش ، من اگر مى توانستم دنيا را طعام شما كنم مى كردم ، ولى هر كدام از شما كه بعد از من زنده بماند چنان به ناز و نعمت رسد كه صاحب انواع غذاها شود، صبح در يك لباس گران و شب در لباسى ديگر، خانه هاى خود را زينت مى كنيد همچنانكه كعبه زينت مى شود،
يكى از اصحاب صفه (كه به هيجان آمده بود) گفت : من مشتاق آن زمانم ، چه وقت خواهد بود؟ حضرت فرمود: دوران فعلى شما بهتر از آن زمان است ، شما اگر شكمهايتان را از حلال پر كنيد، به پر كردن از حرام نزديك مى شويد. (156) الحديث
درست در تعبير حكيمانه پيامبر دقت كنيد، ملتى كه به رفاه و نعمت روى آورد، ديگر دفاع از ارزشهاى الهى و اخلاقى و مسائل معنوى براى او كمرنگ مى شود، آلودگى روحى به مسائل رفاهى ، مرگ معنوى يك جامعه اى را فراهم مى كند، آن جامعه ديگر در مقابل انحرافات معنوى حساسيت نشان نمى دهد، بلكه برعكس در مقابل هر چه كه منافع مادى او را بخطر اندازد مى ايستد، انسان ناسپاستر از آن است كه بتواند در مقابل امكانات و نعمتها، ارزشهاى والاى معنوى را حفظ كند، مخصوصا وقتى كه منافع مادى با ارزشهاى معنوى در تضاد باشد.
آرى مدينه پايتخت اسلام ، در زمان خلفا شاهد انواع و اقسام غنائم جنگى و نعمتهاى مادى بود، مالياتها و مال التجارة و غنائم بود كه از اطراف سرازير مى شد، و چهره جامعه اسلامى دگرگون مى شد.
نمونه اى از وضعيت اقتصادى مردم در دوران خليفه دوم 
وقتى مدائن پايتخت ساسانيان در زمان خليفه دوم سقوط كرد، آنقدر از طلا و جواهرات و غنائم جنگى و لباس و زيورآلات سلطنتى ، به دست آمد كه قابل شمارش نبود، غنائم مذكور علاوه بر خزينه ساسانيان ، داراى امور عتيقه و هداياى ملوك سابق نيز بود،
اشياء گرانقدرى مانند زره هرقل امير روم و خاقان شاه ترك و داهر شاه هند و زره بهرام چوبين و زره سياوخش و شمشيرهاى كسرى ، و هرمز و قباد و فيروز و هرقل و خاقان و داود و بهرام و همراه با مجسمه هاى جواهرنشان و تاج سلطنتى در ميان آنها بود.
به گونه اى كه وقتى سعد ابن ابى وقاص غنائم جنگى را تخمين كرد و يك پنجم را به مدينه فرستاد و چهارپنجم را تقسيم نمود، سهم هر سرباز شصت هزار شد، اين ماسواى زمينها و خانه ها و امور غير منقول بود، و هنگامى كه فرش سلطنتى كسرى را كه شصت ذراع در شصت ذراع بود و در هنگام زمستان كه گل و گياه نبود، شاهزادگان بر روى آن غذا مى خوردند، زيرا در آن تصوير باغستانها و گلها به گونه ايى بسيار زيبا همراه با تصوير رودخانه ها قرار گرفته بود،
و تمام فرش با طلا و ياقوت و جواهرات زينت شده بود به مدينه آوردند عمر بعد از تقسيم ساير غنائم ميان مردم ، اين فرش گرانبها را نيز تقسيم كرد، به گونه اى كه سهم حضرت امير عليه السلام كه از بهترين قسمت ها هم نبود، بيست هزار شد. (157)
و در جنگ جلولاء و فتح حلوان در سال شانزدهم هجرى ، وقتى غنائم جنگى را تقسيم كردند، سهم هر سواره نه هزار درهم يا دينار و نه اسب شد، البته پياده نصف اين مقدار است ، گفته اند كه غنائم جنگى سى ميليون بوده است . (158)
در جنگ موصل و تكريب به سواره سه هزار درهم و به پياده هزار درهم دادند و يك پنجم را هم به مدينه نزد عمر فرستادند. (159)
خلاصه آنكه ، مضافا به انبوه غنائم جنگى كه نصيب مجاهدين مى شد، اهل مدينه از سهم خمس بهره وافر مى بردند.
در زمان خليفه اول به عراق و شام لشكركشى شد، و در زمان خليفه دوم دمشق و بلاد ساحل دمشق فتح شد، و از سال چهاردهم به بعد حمله به ايران و تسخير تدريجى شهرهاى كشور وسيع ايران آغاز شد در سال پانزدهم حمص و بعلبك و حلب و انطاكيه و بيت المقدس فتح شد، در سال شانزدهم شهرهاى غربى و مدائن پايتخت ساسانيان فتح شد، و همينطور روند پيروزيها ادامه مى يافت تا اينكه در سال بيستم هجرى مصر فتح شد، يعنى وسعت مملكت اسلامى از حجاز به شرق و غرب عالم ، تا اروپا و آسيا و آفريقا گسترش يافت .
تفاوت زمان حضرت امير با زمان خلفا 
نكته اى كه قابل توجه و دقت است ، اين است كه بسيار فرق است ميان زمان حضرت امير و زمان حكومت شيخين و عثمان ، در زمان ابوبكر و عمر، مردم از دوران سخت اقتصادى و گرسنگى و جنگ و وحشت كه در زمان پيامبر وجود داشت ، بطرف دوران شكوفا شدن اوضاع اقتصادى و رفاه و امنيت و غنائم جنگى و توسعه نظامى رسيدند، و طبيعى است وقتى مردم بعد از آن سختيها و گرسنگيها، با رفاه روبرو شوند، آن را عميقا در آغوش گيرند، اما در زمان حضرت امير عليه السلام ، اگر حضرت همان روش قبلى ها را ادامه مى داد، يعنى ولخرجيها و ريخت و پاشهاى سابق را ادامه مى داد، كار حكومت وى برقرار مى ماند، و هرگز افرادى مانند معاويه و طلحه و زبير و ديگران بخاطر عدالت وى از او روى گردان نمى شدند و جنگ داخلى به راه نمى انداختند.
اما حضرت بر خلاف قبلى ها نه تنها آن ريخت و پاشها را نكرد، بلكه اعلام نمود، تمام ريخت و پاشهاى ناحق عثمان را به بيت المال بر مى گرداند، هر چه كه باشد و هر كجا كه باشد، هر چند در مهريه زنان پرداخت شده باشد، و شما خوب مى دانيد، وقتى يك خانواده و در سطح وسيعتر، يك جامعه را با ريخت و پاش عادت دادند، بر گرداندن آن خانواده و يا جامعه به اعتدال و ميانه روى ، چقدر جنجال آفرين و تحريك آميز است .
و اين مشكل حضرت امير عليه السلام را جامعه امروز ما به خوبى درك مى كند، كه پس از آن همه ريخت و پاش حكومت ستمشاهى ، امروز به اعتدال كشاندن يك جامعه مصرفى و لجام گسيخته ، چقدر مشكل و جنجال آفرين است .
حضرت امير عليه السلام نه تنها با خلفا مخالفت مى كرد و همين مى تواند دليل عمده اى براى اعراض مردم از او باشد بنحوى كه گذشت بلكه معتقد بود با اين دست و دل بازيها و اسراف كاريها و خرجهاى گزاف و بيهوده بايد مبارزه كرد و اين ريخت و پاشها برخلاف عدالت اسلامى است و اينجا بود كه مستقيما در مقابل ماديات و منافع بسيارى مخصوصا سران حكومت خلفا قرار گرفت و در آن دورانى كه قبايل و رؤ ساى آنها نقش عمده اى را براى ادامه يك حكومت تشكيل مى دادند و اگر رئيس يك قبيله با حاكمى موافقت مى كرد آن حاكم مطمئن بود كه از حمايت آن قبيله برخوردار است ، حضرت امير عليه السلام به مخالفت با اين ريخت و پاشها پرداخت و فرمان داد تا اموال غارت رفته توسط عثمان باز گردانده شده و ثمره اين عدالتخواهى را هم تحمل كرد و بر آن اصرار ورزيد گرچه بخاطر آن جنگ جمل برپا شد.
على عليه السلام اموال غارت شده را به  بيت المال برگرداند
در نهج البلاغه است كه حضرت روز دوم بيعت خود در مدينه براى مردم سخنرانى كرده فرمود: آگاه باشيد هر زمينى كه عثمان به كسى واگذار كرده و هر مالى كه از مال خدا عطا كرده است به بيت المال بر مى گردد.
همانا حق گذشته را هيچ چيز باطل نمى كند (گذشت زمان ، موجب نمى شود كه گذشته ها را نديده بگيرم خلاصه اين منطق كه بر گذشته ها صلوات درست نيست من حقوق از دست رفته را مى گيرم ) و اگر ببينم با آن ازدواج كرده اند و ميان شهرها پراكنده شده باشد آن را به جاى خود بر مى گردانم كه همانا در عدل گشايش است و هر كه حق برايش تنگ باشد ستم بر او تنگ تر است . (160)
كلبى گويد: سپس حضرت دستور داد تا تمامى اموالى كه عثمان داده بود، هر كجا كه يافت شود يا صاحبان آن يافت شود به بيت المال برگردانده شود، لذا عمرو ابن عاص به معاويه نوشت كه هر چه مى خواهى بكن چون پسر ابى طالب تو را از هر چه داشتى پوست كند همچنانكه پوست عصا را بر مى گيرند و اين منطق حضرت امير عليه السلام بود،
مردم بخاطر دنيا از اميرالمؤ منين اعراض كردند 
خاندان پيامبر در مقابل آن همه خرجهاى بيجا كه عثمان و معاويه داشتند و چه بسا حق السكوت بود، به شدت مخالفت مى كردند و همين امر باعث اعراض مردم از آنها شد، مردمى كه بدنبال دنيا و شيفته دنيا هستند، وقتى عدالت به دنياى آنها لطمه بزند از عدالت و عدالت گستر بيزارى مى جويند و به دنيا و دنيامدارها مى پيوندند، اميرالمؤ منين بخوبى اين را مى دانست و همين نكته را به مردم گوش زد كرد، وقتى مردم بعد از عثمان به طرف وى آمدند، حضرت فرمود: مرا رها كنيد و ديگرى را دريابيد كه در آينده ما با كارى مواجه مى شويم كه وجوه و رنگها دارد و دلها براى آن استقامت نكند و عقلها ثابت نماند (مردم تحمل نكنند) همانا آفتها چون ابرها از هر طرف فراگرفته اند و راه و دليل تغيير كرده ، بدانيد كه اگر من به شما جواب مثبت دهم شما را به آنچه خود مى دانم مى برم و به سخن گوينده و ملامت كننده گوش نمى دهم . (161)
و در كافى است كه امام صادق عليه السلام فرمود: حضرت پس از خلافت بر منبر رفته حمد و ثناى الهى بجاى آورده فرمود: بخدا من از غنائم شما درهمى بر نمى دارم تا وقتى كه در مدينه شاخه اى از من سرپاست ، خودتان تصديق كنيد آيا من از خودم دريغ مى كنم و به شما عطا مى كنم ؟ (يعنى حساب كار خود را بكنيد) عقيل برادر بزرگ حضرت برخواسته عرض كرد: تو را به خدا آيا مرا با يك سياه پوست مدينه مساوى قرار مى دهى ؟ حضرت فرمود: بنشين آيا اينجا كسى جز تو نبود كه سخن گويد؟!
تو بر آن سياه پوست برترى ندارى مگر به سابقه (درخشان در خدمت به اسلام ) يا داشتن تقوى (162)
گفتگوى مالك اشتر با اميرالمؤ منين عليه السلام  
على ابن محمد ابن ابى يوسف مدائنى از فضيل ابن جعد نقل كرده است كه گفت : عمده ترين علت كناره گيرى عرب از اميرالمؤ منين مسئله مال بود زيرا او نه اشراف را بر ديگران ترجيح مى داد و نه عرب را بر عجم ، او با رؤ سا و سران قبايل زد و بند نمى كرد همچنانكه پادشاهان مى كنند و كسيرا (با دادن باج ) به طرف خود نمى كشاند ولى معاويه برخلاف اين بود، لذا مردم علىAليه السلام را رها كرده به معاويه پيوستند، حضرت امير از بى وفائى مردم و رفتن آنها به طرف معاويه به مالك اشتر شكوه نمود مالك اشتر گفت : يا اميرالمؤ منين ما با اهل بصره به كمك اهل كوفه جنگيديم و با اهل شام بكمك اهل بصره و كوفه جنگيديم و آراء متحد بود، و الان اختلاف و دو دستگى حاصل شده ، و تصميمها ضعيف و نفرات كم گرديده ، شما هم كه با عدالت با مردم رفتار مى كنى و به حق عمل مى كنى و ميان بالا و پائين در افراد فرق نمى گذارى لذا عده اى از اطرافيان تو كه از حق ناراحت بودند چون چشم ديدن آن را نداشته و از عدالت غمگين بودند، چون در آن قرار گرفتند و كارهاى معاويه را با ثروتمندان و اشراف ديدند (كه چه دست و دلبازيهاى نشان مى دهد) جان مردم به طرف دنيا شوق گرفت ، و چه كم است كسى كه ياز دنيا نباشد و اكثر اينان از حق كراهت داشته و خريدار باطل هستند و دنيا را بر مى گزيند، اگر شما هم يا اميرالمؤ منين بذل و بخشش كنى گردنهاى مردان به طرف تو مايل شده و از مودت آنها بهره مند مى شويد، خدا كارگشاى تو باد يا اميرالمؤ منين و دشمنانت را خوار كند و جمعيتشان را متفرق و مكر و حيله آنها را سست و كارهايشان را متلاشى كند.
حضرت امير عليه السلام فرمود: اما آنچه از اعمال و روش عدالت ما گفتى ، خداوند مى فرمايد: هر كه كار نيك كند براى خود كرده است و هر كه بد كند بر ضرر خويش كرده است و خداوند به بندگان ستم روا ندارد - و من از اينكه در كارم كوتاهى كرده باشم بيمناكترم ، اما آنچه ذكر كردى كه حق بر آنها سنگين است و لذا از ما جدا شده اند، خداوند مى داند كه بخاطر ستم نبود كه از ما جدا شدند و اكنون كه به ما پشت كرده اند به عدالت پناه نبرده اند، (ايشان جز دنياى زودگذر فانى را نمى طلبند) و روز قيامت مسئول خواهند بود،
آيا دنيا را اراده كرده اند؟! يا براى خدا عمل مى كنند!، و اما اينكه سخن از بذل و بخشش و جلب حمايت كردى ، همانا ما را نرسد كه هيچكس را از اين بهره بيش از حقش بدهيم و حال آنكه خداوند سبحان مى فرمايد: و سخنش هم حق است : چه بسيار گروه اندك كه به اذن خدا بر گروه بسيار پيروز شد و خداوند با صابرين است (يعنى من بر كمى جمعيت راضى و اميدوارم و دست از اصول خود بر نمى دارم ) خداوند پيامبرش محمد صلى الله عليه و آله را تنها فرستاد و بعد از اين كمى ، آنها را زياد گرداند و گروه او را بعد از خوارى عزيز گرداند، اگر خداوند اراده كند كه ما را والى كند سختيها را آسان خواهد كرد و غمها را برطرف مى كند، من هم از راءى ، آن مقدار كه رضايت خداوند عزوجل در آن است مى پذيرم و تو از امين ترين افراد نزد من و از مخلصترين آنها و مورد اعتمادترين آنها پيش من مى باشى ان شاء الله . (163)
عقيل برادر حضرت امير نيز بخاطر دنيا از حضرت اعراض كرد 
حضرت على عليه السلام رسوم گذشته كه عرب را بر عجم تفضيل مى داد و از زمان خليفه دوم شكل گرفته بود زير پا گذاشت و همچنين برترى رئيس و زيردست ، آقا و بنده را ناديده گرفت و با قاطعيت ايستاد، طلحة و زبير را با آن شهرت و ثروت و مقام با بنده آنها يكسان عطا مى داد، حتى برادر خود عقيل را نيز مراعات نكرد و به او نيز بمقدار حقش داد نه بيشتر، بطوريكه او هم به طرف معاويه رفت گرچه دل به معاويه نداد اما از دنياى او بهره گرفت - روزى عقيل به نزد حضرت آمد حضرت به امام مجتبى فرمود:
عمويت را بپوشان (لباس بده ) لباس و ردائى از لباس ورداء حضرت به او پوشاند.
چون هنگام شام شد، عقيل ديد كه نان و نمك آورده اند، گفت : جز اينكه كه مى بينم چيزى نيست ؟!
حضرت فرمود: آيا اين از نعمتهاى خدا نيست و براى اوست حمد و سپاس بسيار، عقيل گفت : عطائى به من ده تا بدهكارى خود را اداء كنم و زود مرا روانه كن تا بروم ، حضرت فرمود: بدهكارى تو چقدر است ؟ گفت يكصد هزار درهم حضرت فرمود: نه بخدا اين مقدار نزد من نيست و ندارم ولى صبر كن وقتى سهميه من از بيت المال آمد با تو تقسيم مى كنم و اگر نه اين است كه بايد براى خانواده چيزى باشد همه را به تو مى دادم ، عقيل گفت : بيت المال در دست توست ولى مرا به سهميه خودت اميد مى دهى ؟
اصلا سهميه تو چقدر است ، اگر همه اش را هم به من بدهى چقدر مى شود؟ حضرت فرمود: سهم من در بيت المال مثل يكى از مردهاى مسلمان است ، گفتگو چون بالاى دارالاماره بود و بر صندوقهاى اهل بازار مشرف بود، حضرت فرمود: اگر سخن مرا قبول ندارى برو پائين قفل يكى از اين صندوقها را بشكن و موجودى آن را بردار! عقيل گفت : در اين صندوقها چيست ؟ حضرت فرمود: اموال كاسبها.
عقيل گفت : آيا مرا دستور مى دهى كه صندوق گروهى را كه بر خدا توكل كرده اند و اموال خود را در آن نهاده اند بشكنم ؟ حضرت فرمود: آيا تو هم مرا دستور مى دهى كه بيت المال مسلمانها را باز كنم و اموال آنها را بتو دهم و حال آنكه بخدا توكل كرده اند و بر آن قفل زده اند، اگر مى خواهى شمشيرت را بردار، منهم شمشيرم را بردارم و با هم به (ناحيه ) حيرة رويم كه در آنجا كاسبهاى پولدار هستند، بر سر يكى از آنها بريزيم و مالش را بگيريم ؟! عقيل گفت : آيا دزدى كنم ؟ حضرت فرمود: از يك نفر به دزدى كنى بهتر است از اينكه از تمام مسلمانان بدزدى !
عقيل گفت : اجازه مى دهى پيش معاويه روم ؟ حضرت فرمود: آرى ، گفت پس مرا كمك كن در اين سفر.
حضرت فرمود: اى حسن به عمويت چهارصد درهم بده ، عقيل خارج شد در حالى كه مى سرود: بزودى آنكه تو را از من بى نياز كرد مرا نيز بى نياز مى كند و به زودى خداوند بدهكارى مرا ادا مى كند. (164)
سخن در عدالت على عليه السلام بيش از اين مجال مى خواهد - منظور همين است كه اين نحو عدالت در ديدگاه مردم ، مخالف روشى است كه مردم با آن بار آمده بودند و بخاطر همين حب دنيا از حضرت كناره گرفتند.
گنجينه ها و ثروتهاى بادآورده در زمان خلفا 
نگاهى گذرا به زندگانى بعضى از مسلمانان آن زمان نشان دهنده پيشرفت عظيم مادى در آن زمان است .
زبير ابن عوام همان صحابى معروف كه به كمك طلحة و عايشه جنگ جمل را با على عليه السلام براه انداخت داراى يازده خانه در مدينه و دو خانه در بصره و يكى در كوفه و يكى در مصر بود، او چهار عدد زن داشت كه وقتى ارث او را تقسيم مى كردند بعد از كم كردن ثلث او به هر زنى يك ميليون و دويست هزار (درهم يا دينار) رسيد در صحيح بخارى است كه بنابراين دارائى او پنجاه ميليون و دويست هزار خواهد بود ولى ديگران گفته اند بخارى در محاسبه اشتباه كرده و مجموع دارائى او پنجاه و نه ميليون و هشتصد هزار مى شود، (165)
و اين عدد امروز عدد سنگينى است تا چه رسد به آن زمان و كسى كه اوضاع اقتصادى آن زمان را بررسى كند به عظمت اين اموال پى مى برد.
از مسعودى در مروج الذهب نقل شده كه زبير هزار اسب در اصطبل گفته است كه زبير در مصر زمينهائى داشت و همچنين در اسكندريه و كوفه و در بصره نيز خانه هائى داشت . (166)
اما طلحة ابن عبيدالله ، ياور زبير در جنگ جمل ، در احوالات وى نوشته اند كه هر روزى هزار دينار درآمد او از غلات عراق بوده است ، و بيش از اين هم گفته اند، اين درآمد او از عراق است اما درآمد او از ناحيه سراة در حجاز بيش از اين برآورد شده است ،
طلحه در مدينه خانه اى با گچ و آجر و ساج بنا كرد (كه خانه اعيان بشمار مى رفت ) ابن جوزى گفته است : كه طلحه سيصد (بار) شتر از طلا داشت ،
عمرو ابن عاص گفته است : ارث بجا مانده از طلحه صد بهار است كه در هر بهارى سه قنطار از طلا بود و همو گفته كه شنيدم كه بهار به پوست گاو مى گويند و ابن عبدربه اين خبر را سيصد بهار از طلا و نقره ذكر كرده است بعضى ، سيصد پوست گاو پر از طلا و نقره ،
اما عبدالرحمن ابن عوف در احوالات او گفته اند كه ده هزار گوسفند و يكصد اسب داشت همراه با هزار شتر، او كه داراى چهار زن بود، و يكى از زنهاى خود را در هنگام مريضى (آخر عمر) طلاق داده بود، صالح ابن ابراهيم ابن عبدالرحمن گويد: با اين زن مصالحه كرديم به هشتاد و سه هزار. و در تاريخ يعقوبى است كه به يكصد هزار دينار با او مصالحه كرده اند و با در نظر گرفتن اين كه اين مقدار يك سى و دوم 132 اموال او مى باشد زيرا مجموعه زنها 18 سهم مى بردند و چون چهار زن بوده اند به هر كدام 132 مى رسد، با اين حساب اموال عبدالرحمن حداقل بايد حدود سى و دو ميليون دينار بوده باشد، و اين رقم مخصوصا در آن زمان چنان سرسام آور است كه در احوالات عبدالرحمن ابن عوف نوشته اند، شمشهاى طلاى او را با تبر تقسيم مى كردند بطورى كه دست كارگرها متورم شد،
و يا بعلى ابن اميه كه به جز طلبهاى او و زمين و دارائى هاى متفرقه كه يكصد هزار دينار ارزش داشت مقدار پانصد هزار دينار از او بجاى ماند،
و يا زيد ابن ثابت كه راجع به وى گفته اند: طلا و نقره او را بعد از وى با تبر قسمت مى كرده اند، و معلوم است كه اشرافيت وقتى در ميان مسلمانها چنين نفوذ كند در ميان خلفا چه خواهد كرد و اين سبك زندگى در زمان عثمان اوج گرفت و خود او چنان در اين وادى اسراف كرد كه حضرت امير عليه السلام در خطبه شقشقيه در نهج البلاغه مى فرمايد او و بنى اميه چنان بيت المال را حيف و ميل كرده مى خوردند همچنانكه شتر، علف بهارى را (با اشتها و حرص ) مى خورد و همين شكم خوارگى او موجب كشته شدن وى گرديد.
و در همين راستاست كه آن زندگى و ثروت عظيم را براى عثمان ضبط كرده اند، لباسهاى پادشاهى مى پوشيد و دندانهاى خود را به طلا زينت مى كرد، خانه اشرافى بنا كرد و داراى هزار برده بود تنها در ربذه هزار شتر داشت و اموال عظيم ديگر كه تاريخ ثبت كرده است .
نمودار حكام مسلمين تا زمان امام حسين عليه السلام  
اينك شما تجسم كنيد جامعه اسلامى آن روز را و ببينيد كه حاكمان و فرمانروايان مسلمين در استانها و شهرهاى اسلامى چه كسانى بوده اند. و با توجه به اينكه توده مردم دين خود را از فرمانروايان مى گيرند، وضع دينى مردم را دريابيد.
جامعه اى كه خليفه آن همانند عثمان است ، با آنهمه حيف و ميل بسيار در اموال مسلمين ، و مسلط كردن افراد ناپاك بر مردم و به ذلت و خوارى كشاندن بزرگانى چون ابوذر و عمار و ابن مسعود، جامعه اى كه مروان ، همان دشمن سرسخت اهل بيت كه بر زبان پيامبر لعنت شده است ، حاكم مدينه و مشاور خليفه مى شود، جامعه اى كه بنى اميه با تمام رذائل اخلاقى و لعنتى كه از پيامبر دارند، رئيس مى شوند،
جامعه اى كه عبدالله ابن سعد ابن ابى سرح مرتد، در آن فرماندار مصر مى شود، با آنكه پيامبر خون او را حلال و هدر نموده بود و يا ناپاكى مثل عمرو ابن عاص به حكومت مصر مى رسد.
جامعه اى كه امثال وليد ابن عقبة ، آن فاسق شرابخوار زناكار، استاندار كوفه مى شود و در مسجد كوفه با حالت مستى در محراب آن شراب قى مى كند و نماز صبح را چهار ركعت مى خواند.
جامعه اى كه معاويه در آن امير يا خليفه مى شود، و به شرابخوارگى مى پردازد، و نابودى دين و انتقام از پيامبر را سرلوحه برنامه خود قرار مى دهد.
جامعه اى كه جنايتكارانى مثل سمرة ابن جندب و زياد ابن ابيه و بسر ابن ارطاة حاكمان آن مى شوند، و از كشتن خون بى گناهان و كودكان خردسال و مظلومان واهمه اى ندارند.
جامعه اى كه امثال عمرو ابن سعيد بر مثل مدينه حاكم شود و وقتى صداى شيون زنهاى بنى هاشم را در رثاى حسين ابن على مى شنود به قبر پيامبر اشاره كند و بگويد: اى محمد اينك يك روز، در مقابل روز بدر. (167)
يعنى در جنگ بدر تو اجداد ما را كشتى و اسير كردى و امروز ما فرزندان تو را كشته و اسير كرديم .
و بالاخره جامعه اى كه امثال يزيد آن شرابخوار، قمارباز، بى نماز و بى حياء و ميمون باز زناكار، بعنوان خليفه مطرح شود و ناپاكانى مثل عبيدالله ابن زياد در آن استاندار و حاكم مى گردند.
همان يزيدى كه در سال اول خلافت پسر پيامبر را كشت و در سال دوم جنايت هولناك حره را ايجاد كرد كه روى تاريخ را سياه كرده است و در سال سوم خانه كعبه را به منجنيق و آتش كشيد،
جامعه اى كه در سرتاسر آن بر بالاى هر منبر جمعه و جماعات ، اول مسلمان عالم اسلام و برادر پيامبر و سردار بى همتاى نبردهاى افتخارآفرين دين ، با آنهمه سوابق و فضائل درخشان بى ترديد، مورد سب و ناسزا قرار مى گيرد و طرفداران او از هر طرف تحت شديدترين فشارها و شكنجه ها قرار مى گيرند.
آيا با اينهمه فساد و تباهى ، براى آزاده و شرافتمندى چون حسين ابن على ، كه تمام وجود او غيرت و آزادگى و دفاع از اسلام و دين جد خود مى باشد، راهى جز قيام و اقدام خونين براى نجات دين و امت جدش باقى مى ماند،
بگذار فرومايه گان و بزدلان و پست فطرتان در منجلاب تباهى و ذلت ، دست و پا بزنند و در لجنزار سرشت دون خود به قذارات اكتفا كنند، و چه بسا بر پسر فاطمه نيز خرده بگيرند.
امام حسين ، فرزند فاطمه است ، از سينه شهامت و فضيلت شيرخورده ، حسين در دامن عصمت زهرا درس تقوى و مردانگى آموخته و در مدرسه علوى ، از حيدر كرار رمز شجاعت و فداكارى آموخته است .
امام حسين تنها مدافع بزرگ اسلام در عصر منحط اموى 
پس از آنكه دورنمائى از وضعيت اسلام و مسلمانان را در زمان امام حسين عليه السلام ديديم ، و فهميديم كه احكام اسلامى بطور كلى دگرگون و بازيچه دست امثال معاويه شده است ، و ديديم بزرگان دين چگونه تحقير مى شوند ولى افراد پست و خونريز محترم و قدرتمند گرديده اند.
و ديديم كه اهل بيت پيامبر و شيعيان آنها تا چه حد تحت فشار و ظلم قرار گرفته بودند، و از طرف ديگر راه حق و باطل بر مردم متشبه شده بود، و در اثر تبليغات شديد و مغرضانه ، چگونه حقائق را وارونه جلوه داده بودند آيا با وجود اين همه انحراف كه اسلام را به مرز نابودى كامل سوق مى داد، امام حسين كه حافظ و نگهبان دين از طرف خداوند است ، مى تواند آرام بگيرد.
وقتى آرمان دين در معرض خطر است ، وقتى اهداف نبوت كه نشان دادن راه حق و باطل است ، دچار تزلزل شد. و مردم راه حق را از باطل تشخيص نمى دهند، و واقعا خيال مى كنند كه معاويه و روش او بر حق و اهل بيت بر باطل هستند، اينجاست كه همان آرمان كه باعث شد، حضرت على عليه السلام از اعتراض خونين در مقابل خلفاء اجتناب كند، كه همان حفظ اسلام و جلوگيرى از ارتداد و تضعيف اسلام بود،
همين آرمان در زمان امام حسين باعث شد كه حضرتش قيام كند، چرا كه حفظ اسلام در زمان حضرت على به سكوت و آرامش بود و در زمان امام حسين به قيام و نهضت .
امام چهارم عليه السلام مى فرمود: هيچ روزى مثل روز حسين عليه السلام نيست ، سى هزار نفر در مقابل او جمع شدند كه مى پنداشتند از اين امت هستند، همگى بخاطر خدا تصميم به ريختن خون او گرفته بودند، و هر چه سيدالشهداء آنها را به خدا تذكر مى داد، دست بردار نبودند تا با ظلم و ستم او را كشتند. (168)
صلح با معاويه و جنگ با يزيد 
اما تا معاويه زنده بود يعنى حدود ده سال از امامت امام حسين عليه السلام ، حضرتش اقدام به نهضت نفرمود، و همانند برادر گرامش امام مجتبى كه حدود ده سال با معاويه بود، مراعات صلحنامه را مى نمود، اما همينكه معاويه مرد و يزيد بر سر كار آمد، حضرت قيام نمود،
و از همين جا مى توان به علت قيام امام حسين و سكوت امام مجتبى عليه السلام پى برد، مى بينيم كه امام حسن و امام حسين هر دو حدود ده سال با معاويه بدون قيام بسر بردند،
پس تفاوت عملكرد اين دو امام همام را در تفاوت معاويه و يزيد بايد جستجو كرد نه در امام حسن و امام حسين ، كه هر دو امام معصوم و پيشواى الهى هستند.
خصوصيات معاويه كه مانع نهضت بود 
علت اينكه تا معاويه زنده بود از جانب حسنين قيامى صورت نگرفت را مى توان در امور زير جستجو كرد.
1 - معاويه در اثر سابقه طولانى چهل ساله در حكومت ، پايه هاى حكومت خود را بشدت محكم كرده بود و طرفداران جدى داشت .
2 - معاويه حدود بيست سال از جانب عمر و عثمان ، امارت داشته است ، كه اين خود امتياز بزرگى براى او بحساب مى آمد.
3 - معاويه داراى سياست عوام فريبى خوبى بود، و هرگز باطن خود را در مقابل عموم مردم علنى نمى كرد و در ملاءعام به فسق و فجور نمى پرداخت ،
4 - معاويه با پدر امام حسن و امام حسين جنگيده بود و اين تاءثير بسزائى در نزد عوام براى برترى نظامى او به حساب مى آمد و موجب تضعيف روحيه مردم مى شد.
5 - معاويه در نزد مردم ، خونخواه عثمان بود، او صحابه پيامبر بود، با عمرى زياد، و به علاوه عناوينى همانند دائى مؤ منين و نويسنده وحى را كه هر كدام براى عوام فريبى كافى است ، يدك مى كشيد.
6 - معاويه با امام حسن صلح كرده بود، و در شاءن خاندان عصمت نبود، و مردم نيز انتظار نداشتند كه اين خاندان به عهد خود پشت كنند، هر چند معاويه چنين كارى را بكند.
7 - و بالاخره تا معاويه زنده بود، در اثر تبليغات شديد و مشتبه شدن حقائق ، انحرافات و فجايع دستگاه بنى اميه خود را نشان نداده بود و اين زخم كاملا نرسيده و هنگام جراحى آن نشده بود،