فصل سى و هشتم
حديث ولايت
1
از جمله رويدادهاى تاريخى كه زبان به زبان نقل شده است،اين است كه پيامبر (ص)
در سال دهم هجرى (632 م) حجة الاسلامى به جا آورد كه در تاريخ به حجة الوداع معروف
است.و در انجام مراسم آن حجبه رهبرى پيامبر (ص) ،دهها هزار تن از مسلمانان شركت
كردند.
از رويدادهاى مشخص اين سفر حج آن است كه پيامبر (ص) در راه بازگشت از سفر حج
كنار آبى معروف به غدير خم (بين مكه و مدينه) توقف كرد،و هزاران تن از حاجيان را
نيز متوقف ساخت،تا به ايشان ابلاع كند كه از ثقلين پيروى كنند كه در آينده نزديكى
آن را جايگزين خود خواهد ساخت.و آن دو گرانقدر قرآن و عترت پيامبر است،و اين دو
هرگز جدا نگردند تا اين كه در كنار حوض (روز قيامت) بر او وارد شوند.و ديگر اين كه
على (ع) (بزرگ عترت) نسبتبه مؤمنان از خودشان سزاوارتر است،همان طورى كه پيامبر
(ص) نسبتبه افراد مؤمن از خودشان سزاوارتر بود،و هم اين كه سرپرست مؤمنان است چنان
كه پيامبر (ص) سرپرست مردم با ايمان بود.
پيامبر (ص) در روز غدير خم خطبهاى طولانى ايراد فرمود،كه اندكى از فرمودههاى
او را اصحاب به خاطر سپردند،و تمام يا بعضى از اين نكات از جمله مطالبى است كه در
خاطره شمارى از اصحاب باقى مانده بود.موردى پيش آمد كه امام على (ع) ،وقتى كه در
كوفه بود، اصحاب حاضر در انجمن خود را سوگند داد تا آنچه را كه روز غدير از پيامبر
(ص) شنيده بودند گواهى دهند (اين داستان مربوط به حدود بيست و هفتسالپس از رويداد
غدير است) ،على رغم اين كه شمار اصحاب باقى مانده تا آن زمان،اندك بود.و اندكى از
همان اصحاب در كوفه بودند.بسيارى از ايشان گواهى دادند كه پيامبر (ص) روز
غدير،سرپرستى على (ع) را به اطلاع مردم رسانده است.
از ابو الطفيل (يكى از اصحاب پيامبر (ص) ) نقل شده است كه گفت:«على (ع)
فرمود:شما را به خدا سوگند!هر كس روز غدير خم حضور داشته است[براى شهادت]از جا بلند
شود.و هيچ كس از جا برنخاست كه بگويد:به من خبر دادند و يا اين كه به من رسيد،هر
مردى كه از جا بلند شد گفت،با گوشهايم شنيدم،و با قلبم دريافتم.هفده تن از
جمله،خزيمة بن ثابت،سهل بن سعد،عدى بن حاتم،عقبة بن عامر،ابو ايوب انصارى،ابو سعيد
خدرى،ابو شريح خزاعى،ابو قدامه انصارى،ابو ليلى (يا ابو يعلى) ،ابو هيثم بن تيهان و
مردانى از قريش از جا بلند شدند، على (ع) فرمود:آنچه شنيدهايد بگوييد!گفتند:گواهى
مىدهيم كه با پيامبر خدا (ص) از حجة الوداع برمىگشتيم،هنگام ظهر فرا رسيد،پيامبر
خدا (ص) در مقابل مردم ظاهر شد و دستور داد شاخههاى درختان را زدند و روى آنها
جامههايى افكندند[تا سايبانى ترتيب داده شد].و بعد نداى نماز در داد و ما بيرون
شديم.آن گاه فرمود شما چه مىگوييد؟گفتند:آنچه لازمه گفتن بود شما تبليغ
كردهايد،عرض كرد:بارخدايا تو گواه باش (سه مرتبه) .سپس فرمود:نزديك است دعوت حق را
لبيك گويم.براستى كه هم من و هم شما مسؤوليد.و بعد گفت:اى مردم،من در ميان شما دو
شىء گرانقدر مىگذارم:كتاب خدا و عترتم،اهل بيتم.اگر شما بدانها چنگ بزنيد هرگز
گمراه نمىشويد.پس ببينيد،پس از من با آنها چگونه رفتار خواهيد كرد.و البته كه آنها
از يكديگر هرگز جدا نمىشوند تا اين كه در كنار حوض بر من باز گردند.مرا خداى
مهربان دانا از اين مطلب آگاه ساخته است.و بعد فرمود:البته خداوند سرپرست من و من
سرپرست افراد با ايمانم.آيا شما نمىدانيد كه من از خود شما بر شما سزاوارترم؟عرض
كردند:آرى مىدانيم (سه مرتبه اين حرف را تكرار كرد) .آن گاه،يا امير المؤمنين!دست
تو را گرفت و آن را بلند كرد و گفت:هر كس را كه من صاحب اختيارم،پس اين على صاحب
اختيار اوست.بارخدايا هر كس او را دوست مىدارد،دوستبدار،و هر كه او را دشمن بدارد
دشمنش بدار!پس على (ع) فرمود:راست گفتيد و من خود از جمله شاهدان آن مطلبم.»
(1) .
حافظ محمد بن عبد الله،معروف به حاكم نيشابورى در صحيح خود،المستدرك،به سند خود
از زيد بن ارقم نقل كرده است كه او گفت:«همين كه پيامبر خدا (ص) از حجة الوداع
بازگشت و در محل غدير خم فرود آمد،دستور برپا كردن سايبانها را صادر كرد،سايبانها
درستشد. فرمود:گويا من دعوت حق را لبيك گفتهام.در ميان شما دو شىء گرانقدر،به جا
گذاشتم،يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى متعال و عترتم.پس بنگريد چگونه
در باره آنها پس از من رفتار خواهيد كرد،زيرا كه آن دو هرگز جدا نمىشوند تا كنار
حوض بر من باز گردند.و بعد فرمود:همانا خداوند بزرگ سرپرست من و من سرپرست تمام
مؤمنانم.آن گاه دست على (ع) را گرفت و گفت:هر كسى را كه من سرپرستم اين على سرپرست
اوست،بار خدايا وستبدار هر كه او را دوستبدارد،و دشمن بدار هر كس كه او را دشمن
بدارد» (2) .
و به طريق ديگرى روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«...اى مردم،من در ميان
شما دو امر قرار مىدهم كه اگر از آنها پيروى كنيد،هرگز گمراه نشويد.و آنها كتاب
خدا و اهل بيت،و عترت منند.آن گاه فرمود:آيا مىدانيد كه من نسبتبه مؤمنان
سزاوارترم از خودشان (سه مرتبه) ؟گفتند:آرى،و بعد رسول خدا (ص) اضافه كرد:هر كسى را
كه من سرپرستم،پس اين على (ع) سرپرست اوست» (3) .
ملاحظه مىكنيد كه اين احاديثسه مطلب را مىرساند:
(1) پيامبر (ص) براى امتخود،دو شىء گرانقدر و يا دو امر را به جاى گذارده
است كه از يكديگر جدايى ناپذيرند،و پيروى از آنها باعث ايمنى از گمراهى است.اين دو
گرانقدر عبارتند از:كتاب خدا و عترت پيامبر (ص) .
(2) پيامبر (ص) نسبتبه افراد با ايمان از خودشان سزاوارتر است و خدا سرپرست
پيامبر (ص) و پيامبر (ص) سرپرست مؤمنان است.
(3) على (ع) در جهتسرپرستى مؤمنان مانند پيامبر (ص) است.
و اين هر سه مورد از جابر بن عبد الله انصارى،عامر بن ضمره و حذيفة بن اسيد و
امام امير المؤمنين على (ع) و ديگران نقل شده است.
دو مورد اول و آخر را امام على (ع) و ام سلمه همسر پيامبر (ص) نقل كردهاند،ام
سلمه مىگويد:«پيامبر خدا (ص) دست على (ع) را در غدير خم گرفت و آن را بحدى بلند
كرد،كه سفيدى زير بغلش نمودار شد.آن گاه فرمود،هر كسى كه من سرپرست اويم،پس على
سرپرست اوست.سپس فرمود:اى مردم،من در ميان شما پس از خود دو شىء گرانقدر،كتاب خدا
و عترتم را مىگذارم.و آنها هرگز از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض بر من باز
گردند».و در حديث ثقلين گذشت كه امام على (ع) به همين مضمون روايت را نقل كرده بود.
دو مورد آخرى را شمار زيادى از اصحاب از جمله ابو سعيد خدرى،ابو قدامه
عرنى،حذيفة بن اسيد،عامر بن ضمره و زيد بن ارقم،نقل كردهاند.و از آن جمله براء بن
عازب است كه امام احمد و ابن ماجه در سنن خود به سند خويش از عدى بن ثابت از براء
نقل كردهاند كه گفت:
با رسول خدا (ص) از حجة الوداع برگشتيم،در قسمتى از راه كه آمديم،پياده
شد،دستور نماز جماعت داد و بعد دست على (ع) را گرفت و فرمود:«آيا من نسبتبه مؤمنان
از خودشان سزاوارتر نيستم؟گفتند:چرا.فرمود:آيا من نسبتبه هر مؤمنى از خودش سزاواتر
نيستم؟ گفتند:آرى.آن گاه فرمود:اين (على (ع) ) سرپرست كسى است كه من سرپرست
اويم.بار خدايا دوستبدار هر كسى را كه او را دوستبدارد،و دشمن بدار هر كه را كه
او را دشمن بدارد.. .» (4) .و از جمله كسانى كه اين دو مورد را نقل
كردهاند سعد بن ابى وقاص است.حاكم در«المستدرك»از او نقل كرده است،گفت:
«...پيامبر خدا (ص) روز غدير خم پس از سپاس و ستايش خدا در باره على (ع)
گفت:آيا مىدانيد كه من نسبتبه مؤمنان سزاوارتر از خودشان
هستم؟گفتيم:آرى.فرمود:بار خدايا هر كسى را كه من سرپرست اويم،پس على (ع) سرپرست
اوست.دوستبدار،هر كه او را وستبدارد،و دشمن بدار هر كس او را دشمن بدارد...»
(5) .
امام احمد در مسند خود از عبد الرحمان بن ابى ليلى روايت كرده است كه او گفت:
«على (ع) را در محوطهاى ديدم كه مردم را سوگند مىداد و مىفرمود:شما را به
خدا هر كس كه شنيده است روز غدير خم پيامبر خدا (ص) مىفرمود:«هر كس را كه من
سرپرست او هستم،پس على سرپرست اوست.»برخيزد و گواهى دهد.عبد الرحمان گويد:«دوازده
تن از مجاهدان جنگ بدر از جا بلند شدند بطورى كه گويى همه در نظر ما يك تن
بودند».گفتند: ما گواهى مىدهيم كه از پيامبر خدا (ص) شنيديم كه روز غدير خم
مىفرمود:آيا من به مؤمنان سزاوارتر از خودشان نيستم و زنان من مادران ايشان
نيستند؟پس گفتيم:چرا يا رسول الله.فرمود (پيامبر خدا (ص) ) :«هر كس را كه من سرپرست
اويم پس على (ع) سرپرست اوست.بار خدايا دوستبدار هر كس را كه او را دوستبدارد و
دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد» (6) .
محتواى حديث آخر را كه عبارت از اين سخن پيامبر (ص) در روز غدير خم است:«هر كس
را كه من سرپرستم پس على (ع) سرپرست اوست»دهها تن از اصحاب نقل كردهاند (7)
.ترمذى در صحيح خود از زيد بن ارقم روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«هر كس را
كه من سرپرست اويم پس على (ع) سرپرست اوست» (8) .
حافظ محمد بن ماجه در سنن (صحيح خود) از سعد بن ابى وقاص نقل كرده است كه او
گفت:
«معاويه در يكى از سفرهاى حجخود بود»،سعد نزد او آمد و در باره على (ع) صحبت
مىكردند.معاويه،او را دشنام داد،سعد خشمگين شد و گفت:آيا درباره مردى چنين مىگويى
كه من از پيامبر خدا (ص) درباره او شنيدم كه مىفرمود:هر كس كه من سرپرست اويم پس
على سرپرست اوست؟... (9)
طبيعى است هر كسى كه هر سه حديث و يا دو حديث آخرى و يا حديث اول و آخر را نقل
كرده است،راوى آخرين حديث هم هست.و اين جا هيچ برخوردى بين اين روايات وجود ندارد.
در حقيقت راوى لازم مىبيند در يك جا بعضى از رواياتى را كه از پيامبر (ص) و يا هر
كس ديگرى شنيده نقل كند و بعد در جاى ديگر تصميم مىگيرد قسمتبيشترى از آنچه شنيده
است نقل كند،و در مورد سوم تصميم به نقل تمام شنيدههاى خود مىگيرد،و در هيچ موردى
از اين موارد اختلاف و برخورد با مورد ديگر وجود ندارد.و به اين ترتيب است كه ما
ابو طفيل عامر بن واثله را مىبينيم كه روايت مىكند،هفده تن از اصحاب به سوگند
امام على (ع) در كوفه پاسخ مثبت دادند و شهادت دادند كه روز غدير خم سخنانى از
پيامبر خدا (ص) شنيدهاند كه محتواى هر سه حديث را در برداشت،بطورى كه در آغاز اين
بحث نقل كرديم.و روايت ديگرى را در احاديثسوگند مشاهده مىكنيم كه امام احمد در
مسند خود از ابو طفيل نقل كرده است كه تنها شامل محتواى دو حديث آخر بود.او گفته
است:
«على (ع) در محوطهاى مردم را جمع كرد و بعد به ايشان گفت:شما را به خدا قسم
مىدهم هر فرد مسلمانى كه از پيامبر خدا چيزى را شنيده است كه روز غدير خممىفرمود
از جا بلند شود.پس سى تن از جا بلند شدند.و ابو نعيم گويد:افراد زيادى بلند شدند كه
ديده بودند،آن وقتى كه (پيامبر خدا (ص) ) دست على (ع) را گرفته بود و به مردم
فرمود:آيا مىدانيد كه من نسبتبه مؤمنان سزاوارتر از خودشان هستم؟گفتند:آرى يا
رسول الله.فرمود:هر كسى را كه من سرپرست اويم پس اين سرپرست اوست.بار خدايا
دوستبدار هر كه او را دوستبدارد و دشمن بدار هر كه او را دشمن بدارد. (ابو طفيل)
گويد:پس از آن جا بيرون آمدم در حالى كه گويى در دلم چيزى بود.پس زيد بن ارقم را
ديدم و به او گفتم:من از على (ع) شنيدم كه چنين و چنان مىگفت.زيد گفت:چه چيزى را
انكار مىكنى؟من هم از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه درباره وى چنين مىگفت. (10)
.
در حقيقت پيامبر (ص) راجع به ولايت على (ع) در غير محل غدير خم نيز سخن گفته
است. ترمذى در صحيح خود از عمران بن حصين نقل كرده است كه چهار نفر از على (ع) نزد
پيامبر خدا (ص) شكايت كردند،پيامبر (ص) خشمگين شد و به آن كسانى كه از على شكايت
داشتند فرمود:
«چه مىخواهيد از على؟چه مىخواهيد از على؟چه مىخواهيد از على؟براستى كه على
از من است و من از اويم.و او پس از من سرپرست هر فرد با ايمان است» (11)
.
امام احمد در مسند خود (ج 4 ص 437) اين حديث را با اندك تفاوتى در عبارت نقل
كرده است و در آن جا گفته است كه پيامبر (ص) فرمود:«على را به حال خود بگذاريد،على
را به حال خود واگذاريد،على را به حال خود واگذاريد.همانا على از من است و من از او
هستم.و او سرپرست هر مؤمنى است».و امام احمد از سعيد بن جبير از ابن عباس از بريده
اسلمى نقل كرده است كه گفت:«با على (ع) در نبرد يمن شركت كردم و از او سختگيرى
مشاهده كردم، وقتى كه خدمت پيامبر خدا (ص) رسيدم از على نام بردم و نكوهش كردم،ديدم
چهره پيامبر خدا (ص) دگرگون شد و فرمود:اىبريده،آيا من نسبتبه مؤمنان از خودشان
سزاوارتر نيستم؟ عرض كردم:چرا يا رسول الله.فرمود:هر كس را من سرپرست اويم پس على
(ع) سرپرست اوست.» (12) و امام احمد نيز در مسند خود (ج 5 ص 356) نقل
كرده است:«چنين حرفى درباره على درست نيست زيرا او از من است و من از اويم،و او
سرپرستشما پس از من است.».
البته حديث غدير ثابت و قطعى است ترديدى در آن راه ندارد،زيرا كه بيش از صد
صحابى و بيش از بيست و چهار تن از مورخان بزرگ و بيست و هفت تن از پيشوايان حديث و
بيست و يك مفسر قرآن،آن را نقل كردهاند.و همين تعداد از علماى علم كلام،و تعدادى
از نويسندگان هر عصر روايت كردهاند (13) .
-2معناى حديث غدير
پس از آگاهى از صدور ابلاغيه غدير از جانب پيامبر (ص) ،اكنون وقت آن رسيده است
تا راجع به محتواى اين ابلاغيه،سخن بگوييم.و براى اين كه آن را درك كنيم لازم
استبدانيم:
1-آيا فرقى بين كلمه مولا و ولى وجود دارد،چون در بعضى روايات كلمه ولى و در
بيشترين روايات كلمه مولا آمده است؟
2-و اگر هر دو كلمه به يك معنى دلالت كنند پس كلمه مولا به چه معنى است؟
3-مقصود پيامبر (ص) از كلمه«اولى»در اين گفتارش:«آيا من نسبتبه
مؤمنان«اولى»سزاوارتر از خودشان نيستم؟»چيست؟
ولى و مولا
دو كلمه ولى و مولا تقريبا به يك معنى آمدهاند با اين تفاوت كه كلمه ولى
بهاشياء و اشخاص نسبت داده مىشود،مثلا گفته مىشود:ولى وقف،همان طورى كه
مىگويند:خداوند ولى مؤمنان است.اما كلمه مولا جز به اشخاص نسبت داده نمىشود،مثلا
گفته مىشود مولاى مؤمنان ولى گفته نمىشود مولاى وقف.
اما معانيى كه كلمه مولا به آن معانى آمده و اهل لغت تعدادى از آن معانى را نقل
كردهاند:
1-دوست.2-همسايه.3-مهمان.4-شريك.5-پسر.6-پسر عمو.7-پسر خواهر.8-داماد.
9-خويشاوند.10-عمو.11-رفيق.12-نعمت دهنده.13-نعمت داده شده.14-از دست رفته. 15-آزاد
كننده.16-صاحب.17-مالك.18-آقا،غير آزاد كننده و يا صاحب.19-بنده.20-پيرو.
21-همپيمان.22-ياور.23-سزاواتر به چيزى.24-شخصى كه دخل و تصرف در كارى مىكند.
25-عهدهدار كار.26-جانشين.
على رغم اين كه كلمه مولا گاهى در هر يك از اين معانى به كار مىرود،پانزده
معناى اول از آن معانى است كه به هنگام اطلاق،تبادر آنها به ذهن بعيد است.جز به
قرينهاى روشن،ذهن به آن معانى توجه نمىكند.و معناى اين مطلب آن است كه اگر كلمه
مولا بدون هيچ قرينهاى به كار برده شود،شنونده نسبتبه درك معناى آن تنها بين
يازده معناى آخر مردد مىماند.و آشكارترين معنا در بين يازده معنى دو معناى آقا و
بنده است.
به هر حال از كلمه مولى در حديث غدير خم هيچ يك از پانزده معناى اول منظور نشده
است. بنابراين هيچ كدام از معانى همسايه،مهمان،شريك،پسر،خواهرزاده،عمو،داماد و رفيق
را قصد نداشته است.زيرا على (ع) همسايه،وارد،شريك و يا پسر،يا خواهرزاده و يا داماد
و يا رفيق براى همه كسانى كه پيامبر خدا (ص) همسايه يا وارد،يا شريك او و يا پسر،يا
خواهرزاده و يا داماد و يا رفيق آنها بوده باشد،نبوده است و پيامبر (ص) عموى كسى
نبوده است،زيرا كه او برادرى از پدر و مادر نداشته است.و از كلمه مولا خويشاوند را
نيز اراده نفرموده است زيرا كه خبر دادن از خويشاوندى،نابخردانه استشايسته پيامبر
(ص) نيست كه مردم را جمع كند تا خويشاوندى را بهاطلاع برساند.زيرا كه هر مسلمانى
مىداند كه على (ع) پسر عموى پيامبر (ص) است و خويشاوند هر يك از آن دو تن
نيز،خويشاوند ديگرى است.و دوست نيز مورد نظر نبوده استبه اين دليل كه اين معنى هم
مناسب مقام نمىباشد زيرا مطلب مهمى نيست كه پيامبر (ص) هزاران تن از مردم را جمع
كند تا به ايشان اعلام نمايد كه على (ع) را وستبدارد هر كسى كه پيامبر خدا را دوست
مىدارد،و اين چيزى نيست كه منحصر به على (ع) باشد.چون همه اصحاب پاك مانند ابو
بكر،عمر،عثمان،ابوذر،سلمان،عمار و ديگران، دوست مىداشتند كسانى را كه پيامبر (ص)
آنها را دوست داشت.علاوه بر آن كه پيامبر (ص) مىخواسته استبگويد كه او سرپرست همه
مسلمانان است در صورتى كه پيامبر دوست همه مسلمانان نبوده است،زيرا مسلمانان سركش
را دوست نمىداشت.
مقصود پيامبر (ص) معناى نعمت داده شده نيز،نبوده است،زيرا پيامبر (ص) از طرف
مردم و يا حداقل از طرف گروهى قابل ذكر،نعمتى دريافت نكرده بود.و نعمت دهنده مادى
هم مورد نظر نبوده است،زيرا كه پيامبر (ص) به تمام مسلمانان نعمت مادى نداده
بود.پيامبر (ص) مىخواستبگويد كه على (ع) مانند اوست در اين جهت كه او سرپرست همه
مسلمانان از تمام نسلهاست.و قصد پيامبر (ص) دهنده نعمت معنوى نبوده،على رغم اين كه
پيامبر (ص) با هدايت مسلمانان به دين خدا به تمام آنها نعمت معنوى داد و همچنين على
(ع) با جهاد بىنظير خود در راه اعلاى كلمة الله نسبتبه همه ولينعمتبود.قصد
پيامبر (ص) آن نبود،زيرا در آن مقام نبود تا از جريانى خبر دهد كه در گذشته اتفاق
افتاده است،بلكه در اين مقام بود كه به على (ع) مقام و منصبى مرحمت كند.و طبيعى است
كه مقصود پيامبر (ص) از كلمه مولا،از دست رفته نبود،به دليل نادرستى و سفيهانه بودن
آن،و نه معنى آزاد كننده، زيرا كه پيامبر (ص) آزاد كننده مسلمانان نبود زيرا اكثريت
قاطع مسلمانان برده نبودند.و يازده معناى آخرى نيز درست نيست،از جمله،طبيعى است كه
معناى رب مورد نظر نبوده است،زيرا كه آن كفر است،همچنين معانى:بنده،و پيرو،صحيح
نيست چون كه پيامبر (ص) بنده و پيروكسى از مردم نبود.و معناى مالك مقصود حضرت نبوده
است،زيرا كه پيامبر مالك مسلمانان نبوده است،و معناى همقسم و همپيمان مورد نظر
نبوده است،چون پيامبر (ص) همپيمان و همقسم تمام مسلمانان نبوده است،و اگر همپيمان
معنوى هم باشد باز هم درست نيست،زيرا آن گرامى با گنهكاران مسلمان هماهنگ معنوى
نبود و چقدر هم تعداد ايشان زياد بود!
قصد معنى ناصر،صحيح نيستبه اين جهت كه پيامبر (ص) همان طورى كه ياد آور شديم
مىخواهد بگويد كه او (ص) سرپرست همه مسلمانان از تمام نسلهاست در صورتى كه پيامبر
(ص) ياور براى تمام نسلها نيست.و آن كه مىتواند يارى كننده تمام نسلها باشد تنها
خداست. و با اين همه،پيامبر (ص) ياور همه مسلمانان نيستبلكه ياور مسلمانان خالص
است و كمك او به مسلمانان عاصى و تبهكار نمىرسد.و در اين صورت جز پنج معنى از
يازده معنى باقى نمىماند و آنها عبارتند از:آقاى غير آزاد كننده،يا مالك،سزاوارتر
به چيزى،انجام دهنده كارى، عهدهدار امرى،و جانشين.
معناى آخرى (جانشين سرپرست) درست نيست مگر وقتى كه يكى از آن چهار معنى مورد
نظر باشد،زيرا آن معناى مستقلى نيست.اما (آقا-سرور) در صورتى صحيح است كه مقصود از
آن زمامدار و يا متبوع باشد،زيرا كه پيامبر (ص) متبوع و زمامدار همه مسلمانان بوده
است.و سه معناى آخرى:سزاوارتر به چيزى،متصرف در كارى و عهدهدار امرى،در معنى به هم
نزديكند و با معناى متبوع و زمامدار هماهنگى دارند،از آن جا كه مقصود از متبوع و
زمامدار كسى است كه با دستور خداوند اين چنين بوده باشد،پس اگر غرض از
مولا،سزاوارترين فرد نسبتبه هر مؤمنى باشد كه او سزاوارتر به تصرف در امر مسلمانان
است،در نتيجه همان معناى زمامدار و كسى خواهد بود كه به فرمان خدا بايد پيروى شود،و
همچنين عهدهدار امرى و متصرف در كار[كه ملازم با معناى اولى به تصرف است].
اولى
مقصود پيامبر (ص) از كلمه«اولى»در اين عبارت:«الست اولى بالمؤمنين من
انفسهم؟ »چيست؟البته اهل لغت تصريح كردهاند كه كلمه«اولى»به دو معنى آمده
است:1-سزاوارتر 2-مناسبتر،لايقتر.بديهى است كه مقصود پيامبر،معناى«سزاوارتر»بوده
است نه معناى مناسبتر،چون زشت مىنمايد كه گفته شود،پيامبر نسبتبه مؤمنان از
خودشان لايقتر و مناسبتر است.
براستى پيامبر (ص) خواسته است تا به مسلمانان حقى را ياد آور شود كه خداوند به
او مرحمت فرموده و به وسيله وحى در قرآن كريم آن حق را اعلان كرده است:
«پيامبر (ص) نسبتبه مؤمنان از خودشان سزاوارتر است،و همسرانش مادران
ايشانند...» (14)
اين آيه گوياى آن است كه پيامبر (ص) نسبتبه اداره امور مسلمانان،بيشتر از آن حقى
كه خود آنان در اداره امور خويش دارند،حق دارد.از آن جاست كه اطاعت و فرمانبردارى
وى بر ايشان واجب است.و قرآن مجيد اين حق را در چندين آيه مورد تاكيد قرار داده
است،از آن جمله:
«هيچ مرد و يا زن با ايمانى حق ندارند،هنگامى كه خدا و پيامبرش مقرر فرمودند
كارى انجام شود،نسبتبه كار خود اختيار كنند،و هر كس از خدا و پيامبر (ص) نافرمانى
كند،دچار گمراهى آشكار شده است» (15) .
هنگامى كه تمام اين مطالب را دريافتيم،فهميدن مقصود پيامبر (ص) از عبارات روز
غدير براى ما آسان مىشود.پس اگر ما تنها آخرين محتوا را از عبارت پيامبر (ص)
يعنى:«هر كسى را كه من مولاى اويم،على (ع) مولاى اوست».بگيريم،چيزى جز معناى
زمامدار و يا كسى كه به فرمان خدا و يا به فرمان آن كه حق دارد از طرف خدا اداره
امور مسلمانان را به او واگذار كند،فرمانش مطاع است از آن برنمىآيد.وپيامبر (ص)
بطور واضح بيان مىكند كه على (ع) در آن جهت همانند اوست.و هر گاه اين مضمون را با
مضمون دوم،يعنى عبارت:«آيا من سبتبه مؤمنان از خودشان سزاوارتر نيستم؟» (كه تعدادى
از روايات به اين مضمون آمده است) در نظر بگيريم،بطور كامل،هدف روشن خواهد شد،زيرا
به مقتضاى نص قرآن،پيامبر (ص) نسبتبه هر مؤمنى سزاوارتر از خود اوست و پيامبر (ص)
هم مىخواسته است،همين مطلب را به مسلمانان ياد آورى كند.و از طرفى چون در پى سؤال
خود اين عبارت را آورده است:«هر كسى كه من سرپرست اويم پس اين على سرپرست اوست.»،پس
مقصود اين بوده است كه على (ع) همچون پيامبر (ص) از طرف خداوند،حق اداره امور
مسلمانان را دارد.و هر گاه كسى حق داشته باشد در اين مورد ترديد كند،محتواى بخش اول
حديث:«همانا من در ميان شما دو شىء گرانقدر،كتاب خدا و عترتم،اهل بيتم را
مىگذارم.اگر به آنها چنگ بزنيد هرگز گمراه نمىشويد،پس توجه كنيد كه پس از من
درباره آنها چگونه رفتار خواهيد كرد،و آنها هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه
كنار حوض بر من باز گردند.»،هر نوع شك و ترديد را از بين مىبرد و حقيقت را بطور
خالص آشكار مىسازد،بنابراين از عترت (و در راس ايشان از على (ع) ) بايد همان طورى
كه از قرآن پيروى مىشود،پيروى گردد.و پيروى از عترت مانند پيروى قرآن بر هر
مسلمانى واجب است.و احاديثى كه به اين مضمون آمدهاند فراوان و متعددند.و صدور اين
روايات از پيامبر (ص) يقينى است.و معناى تمام آنها اين است كه پيروى على (ع) و
اطاعت از او مانند اطاعت از پيامبر (ص) است.و پيروى او به فرمان خدا بر هر مسلمانى
واجب است.
و از اين رو على (ع) سرپرست هر مؤمنى است كه پيامبر (ص) سرپرست او بوده است.و
اگر فرمايش پيامبر (ص) را به بريده و ديگران به خاطر بياوريم كه در چند حديث
فرمود:على (ع) از من است و من از على هستم.و او پس از من سرپرست هر مؤمنى استيا او
پس از من سرپرستشماست،ديگر مجالى براى هيچ گونه گفتگو پيرامون مقصود پيامبر (ص) از
دو كلمه،مولا و ولى،باقى نمىماند.اين بود محتواى بيانات پيامبر (ص) .بياناتى كه
قبلا نقل كرديم اين بود كه اطاعت از على (ع) اطاعتخدا و پيامبر و نافرمانى على (ع)
نافرمانى خدا و پيامبر (ص) و جدايى از او،جدايى از خدا و پيامبر و دشنام بر
او،دشنام بر خدا و پيامبر است.
آيه تبليغ
وقتى از علت توقف پيامبر (ص) در غدير خم و ابلاغ آن بزرگوار در مورد ولايت على
(ع) به مسلمانان آگاه شويم،بر ما مسلم مىشود كه سخنان پيامبر (ص) چيزى جز دستورى
از جانب خداوند نبوده است.و آن اعلان در مورد آينده رسالت و امت و همچنين تامين يك
رهبر شايسته مربوط است.
در سوره مائده اين آيه مباركه را مىخوانيم:
«اى پيامبر (ص) آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده است،به مردم تبليغ
كن،اگر نكردى حق رسالت او را انجام ندادهاى،و خداوند تو را از مردم حفظ
مىكند،براستى كه خداوند كافران را هدايت نمىكند» (16) .
اين آيه صرف نظر از هر گونه حديثى كه درباره تفسير آن رسيده است چند چيز را
مىرساند:
(1) پيامى پيش از اين آيه بوده است و سپس اين آيه نازل شده است تا پيامبر (ص)
آن پيام را به مردم ابلاغ كند.
(2) پيامبر (ص) آن پيام را به تاخير انداخته و يا به علت دشوارى تبليغ آن از
ترس مردم،از پروردگارش تقاضاى عفو كرده بود،و دليل بر اين مطلب در خود همان آيه
استيعنى جمله:«و خداوند تو را از مردم حفظ مىكند».
(3) مضمون پيام قبلى كه تاخير افتاده بود،بسيار جدى بوده است،زيرا كه اين آيه
مباركه بر پيامبر (ص) نازل شده و به او دستور اكيد مىدهد كه آن پيام را ابلاغ كند
و همزمان به او هشدار مىدهد:«و اگر تبليغ نكردى حق رسالت او را انجام ندادهاى».و
اين بدان معناست كه اگر آن پيام را نرساند،به عنوان يك پيام رسان از جانب خدا
وظيفهاش را انجام نداده است،و نرساندن آن پيام برابر استبا نرساندن تمام پيام
رسالت.
مضمون پيام
اگر اين پيام در سالهاى اول بعثت پيامبر (ص) در مكه،نازل شده بود،البته بطور
آشكار مىفهميديم كه پيامبر (ص) از اين مىترسيده است كه جامعه بت پرست در مقابل او
بايستند و يكتا پرستى و نفى بت پرستى را رد كنند.و ليكن اين آيه از آيات سوره مائده
است كه صد در صد سورهاى مدنى است.و اگر در آغاز دوران هجرت نازل شده بود،باز هم حق
داشتيم تصور كنيم كه محتواى پيام،امر به نماز،يا زكات و يا روزه است كه پيامبر (ص)
مىترسيد بر مردم سنگين باشد،و يا دستور به جهاد با بت پرستان سرسخت است،يعنى كسانى
كه در سر راه اسلام مىايستادند،و معنى جهاد به صورت ظاهر عبارت از خسارت در نفوس و
اموال است، بنابراين پيامبر (ص) مىترسيده است كه مبادا مسلمانان تحمل نكنند.
و ليكن سوره مائده در سال دهم هجرى،پس از اين كه تمام واجبات الهى نازل شده
بود،و بعد از اين كه مسلمانان دهها جنگ را،بر ضد بت پرستان و ديگر مخالفان،پشتسر
نهاده بودند و كار اسلام بالا گرفته،و در سراسر شبه جزيره عربستان استوار شده
بود،نازل شده است.از عايشه و عبد الله بن عمر روايت كردهاند كه سوره مائده آخرين
سورهاى است كه نازل شده است (17) .و اين مطلب كه سوره مائده مشتمل بر
آيه اكمال دين است،روايت مزبور را تاييد مىكند:«امروز براى شما دينتان را كامل
ساختم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين براى شما پسنديدم».و
اين آيه مباركه در حجة الوداع در حالى كه نازل شد كه پيامبر (ص) در محل عرفه بود
همان طورى كه روايتمسلم و بخارى از عمر گواه بر آن است (18) . و نيز
روايتشده است كه اين آيه موقعى نازل شد كه پيامبر (ص) از حجة الوداع تاريخى خود
برگشته بود و در توقفگاه خويش،در غدير خم بود،همان طورى كه روايات زيادى كه پس از
اين بعضى از آنها ذكر خواهد شد،دلالتبر آن دارند.
و از اين مطالب درك مىكنيم محتواى پيامى كه پيامبر (ص) ابلاغ آن را به مردم
تاخير انداخته بود،فرمان اعلان اصل توحيد و واجبى از واجبات عبادى و دستور به
مبارزه با بت پرستان و يا اهل كتاب نبوده استبلكه فرمانى مربوط به سياست داخلى
دولت و حكومتبوده است.و اگر ما خاطرنشان كرديم كه سوره مائده در ايام حجة الوداع و
بعد از آن نازل شده است همان طورى كه روايتحاكم،بخارى و مسلم دلالتبر آن دارند،و
ياد آور شديم كه پيامبر (ص) در حالى كه از حجة الوداع برمىگشت ولايت على بن ابى
طالب (ع) را در غدير خم اعلان فرمود،براى ما آسان است چنين نتيجه گيرى كنيم كه معنى
آن پيام دستور بر اعلان ولايت على (ع) بوده است.
توضيح مطلب اين است كه پيامبر (ص) موقعى كه دستور يافت تا اعلان كند كه على
(ع) زمامدار اين امت است،از اختلاف پيروان خود و از اين كه گمان كنند او به خاطر
خويشاوندى و نزديكى اين مقام را به على بخشيده است،هراسناك بود.پس آيه تبليغ نازل
شد و او را مامور كرد تا آنچه از جانب پروردگارش نازل شده است ابلاغ كند،و به او
هشدار داد كه اگر آن كار را نكند،در حقيقتبه وظيفه خود به عنوان يك پيامبر (ص)
قيام نكرده است و نيز به او وعده داد كه خداوند او را از شر مردمى كه از آنها
مىترسد حفظ خواهد كرد.و پيامبر (ص) پس از دريافت اين دستور اكيد،در محل غدير خم
توقف كرد،تا آنچه را كه به او ماموريت داده شده بود،درباره على (ع) اعلان كند.و هر
گاه مقصود آيه مباركه همين باشد،روشن مىشود كه هدف پيامبر (ص) از اعلام غدير همان
رهبرى دينى و دنيوى على (ع) براى مسلمانان مطابق رهبرى شخصپيامبر (ص) بوده است.و
اگر محتواى ابلاغ پيامبر (ص) ،كمتر از جريان كار على (ع) بود،نبايد از اختلاف مردم
درباره آن مىترسيد و نبايد دستور اكيد توام با هشدار نازل مىشد.و كسانى از مردم
مكه و ديگران كه چشم طمع به رياست داشتند از اين كه على (ع) صاحب هر نوع مقامى
مىشد،تا وقتى كه آن مقام رياست عمومى در دنيا و آخرت نبود،ناراحت نمىشدند.البته
اين كه خداوند دستور تبليغ مىدهد دليل بر آن است كه خداوند خواسته است تا براى
بندگى مسلمانان رهبرى تامين كند.كه اگر در زير پرچم او حركت كنند،گمراه نشوند.و آن
مقام رهبرى،على (ع) بزرگ خاندان عترت پاك پيامبر (ص) بود كه جدايى ناپذير از قرآن و
ضامن وحدت و پيشرفت امت است.و به منظور امتثال همين دستور الهى بود كه پيامبر (ص)
مقابل هزاران فرد ايستاد و آنچه را كه بايد اعلان كند،اعلان كرد.
اين پيام هيچ ارتباطى به اهل كتاب نداشت
بعضى تصور كردهاند پيامى كه پيامبر (ص) ابلاغ آن را از ترس مردم به تاخير
انداخت مربوط به اهل كتاب بوده است.زيرا كه پيش از اين آيه چندين آيه راجع به ايشان
صحبت مىكند.از جمله اين آيه مباركه است:«يهوديان گفتند:دستخدا بسته است،دستهاى
ايشان بسته باد!به دليل آن سخنى كه گفتند،از رحمتخدا دور شدند،بلكه دستهاى خداوند
باز است،هر طورى كه بخواهد،انفاق مىكند،و البته آنچه از جانب پروردگارت به تو فرو
فرستاده شده است،براى اكثر آنان باعث فزونى سركشى و كفر است،و ما تا روز قيامتبين
ايشان دشمنى و كينه افكنديم،هر گاه آتشى براى جنگ شعلهور كردند خداوند آن را
فرونشاند،آنان براى فساد در زمين شتاب دارند و خداوند تبهكاران را دوست نمىدارد.»
(19) و پس از اين آيه آيات زيادى در باره اهل كتاب مىبينيم،از آن جمله است
آيه:«بگو اى اهل كتاب شما كسى نيستيد،مگر اين كه تورات،انجيل و آنچه از
جانبپروردگارتان بر شما نازل شده استبر پا داريد،و البته آنچه از جانب پروردگارت
بر تو فرو فرستاده شده استبر سركشى و كفر بسيارى از ايشان بيفزايد، پس در برابر
گروه كافران اندوهى به خود راه مده» (20) .
ولى هنگامى كه ما ياد آور مىشويم،بر اين كه ترتيب آيات در قرآن مجيد مطابق
نزول پياپى آنها نبوده است،شايبه اين تصور از بين مىرود.زيرا ممكن است،جاى آيه
تبليغ در موقع نزولش،آن جايى كه اكنون در سوره مباركه مىخوانيم،نبوده باشد.و اگر
فرض كنيم كه جاى آيه در وقت نزول همان بوده است كه در تنظيم قرآن قرار
گرفته،بنابراين هيچگونه اشارهاى به ارتباط معناى اين آيه با معنى آيه قبل و بعد
خود ندارد.و هرگاه در معناى آيه دقت كنيم، يقين پيدا مىكنيم كه از آيههاى قبل و
بعد جدا و مستقل است.زيرا مضمون آيه،خود دليل بر نداشتن هيچگونه رابطه با آيههاى
ما قبل و ما بعد آن است.آيه مباركه بر اين دلالت دارد كه پيامبر (ص) از نشر محتواى
پيامى كه آيه به آن اشاره دارد،مىترسيده است.در صورتى كه پيامبر (ص) هنگام نزول
آيه تبليغ از نشر چيزى كه مخصوص رابطه مسلمانان با اهل كتاب باشد،نمىترسيده
است.چندين نبرد ميان مسلمانان و يهود،از جمله نبرد بنى قينقاع و نبرد بنى النضير در
سالهاى اول هجرت اتفاق افتاد.و جنگ بنى قريظه در سال پنجم هجرى پس از جنگ احزاب پيش
آمد.و آخرين نبرد بين پيامبر (ص) و يهود نبرد خيبر بود كه در سال ششم واقع شد.و
بدان وسيله هر نوع خطر يهود در برابر مسلمانان از بين رفت.بنابراين اگر پيامبر (ص)
هر نوع رسالتى را در سال دهم هجرى بر ضد ايشان نشر مىداد،هيچگونه خطرى از جانب
يهود او را تهديد نمىكرد.البته مسلمانان با مسيحيان در حال نبردى بودند كه با جنگ
موته در سال هشتم آغاز شد و در سال نهم با جنگ تبوك خاتمه يافت.و آن كسى كه از نبرد
با مسيحيان نمىترسد،از پخش پيامى در برابر ايشان نيز هراسى به خود راه نمىدهد.
علاوه بر همه اينها نظير مضامين آيات پيرامون آيه تبليغ،در سورههايى كه پيش
اززمان نزول سوره مائده نازل شدهاند،نيز نازل شده است.و در آيههاى قبلى خداوند به
مؤمنان دستور مىدهد تا اهل كتاب را كه دين اسلام را مسخره مىكنند،دوستخود
نگيرند،و ياد آور مىشود كه برخى از ايشان را خداوند از رحمتخود دور ساخته و برخى
از آنها را به صورت ميمون و خوك در آورده است،و هر گاه آنان به طرف مسلمانان بيايند
با حالت نفاق بگويند ايمان آوردهاند در حالى كه به جانب گناه مىشتابند و مال حرام
مىخورند،و براستى كه يهود هر گونه آتش جنگى را بر افروزند،خداوند آن را فرو
نشاند.و اگر اهل كتاب پرهيزكار بودند و به تورات و انجيل عمل مىكردند،وارد بهشت
مىشدند و از نعمتهاى بهشتى بالاى سر و پايين پايشان برخوردار بودند.و آيه
بعد،مىگويد كه اهل كتاب چيزى نيستند مگر آن كه مطابق تورات و انجيل عمل كنند،و
البته اگر به خدا و روز جزا ايمان آورند و عمل صالح انجام دهند،ترسى بر آنها
نيست.بنى اسرائيل پيامبرانى را تكذيب كردند و گروه ديگرى از آنها را پس از پيمان
بستن با ايشان به قتل رساندند.و آن كسانى كه گفتند،مسيح فرزند خداست، ناسپاسى
كردند...
اين مضامين و نظاير آنها در سورههاى مختلفى كه پيش از سوره مائده نازل
شدهاند اعلام شده است.و در سوره بقره آمده است:«آيا هر گاه پيامبرى بر خلاف ميل
شما (يعنى يهود) به جانب شما آمد،سركشى كرديد،گروهى را تكذيب كرديد و دستهاى را به
قتل رسانديد؟و گفتند:دلهاى ما پوشيده استبلكه خداوند ايشان را به سبب ناسپاسىشان
از رحمتخود دور داشته است،و از ايشان گروهى اندك ايمان دارند.» (21)
و در سوره آل عمران است:«و اگر اهل كتاب ايمان مىآوردند،بر ايشان بهتر
بود،بعضى از ايشان مؤمنند و بيشترشان كافر مىباشند.هرگز زيانى براى شما جز اندك
اذيت و آزارى، نخواهند داشت،و اگر آنان با شما مبارزه كنند،پشتبر شما و رو به فرار
گذارند و بعد از آن يارى نمىشوند.خوارى و ذلتبر ايشان مقرر شده است،در هركجا كه
باشند،مگر به زنهارى از جانب خدا و زنهارى از طرف مردم،و بعضى از ايشان به خشم خدا
باز گشتند و بر آنها درماندگى مقرر شد،به اين سبب كه ايشان آيات خدا را ناديده
مىگرفتند و پيامبران را بنا حق مىكشتند،اينها به علت نافرمانى و تجاوز ايشان از
حد خود،بوده است» (22) .
و در سوره مريم (كه مكى است) مىخوانيم:«و گفتند،خداوند بخشنده،فرزندى براى
خود گرفته است،براستى كه سخن ناروا گفتند نزديك است آسمانها پاره پاره شود و زمين
بشكافد و كوهها بر روى هم فرو ريزند،به سبب آن كه آنان براى خداوند قائل به فرزند
شدند،در حالى كه براى خداوند بخشنده سزاوار نيست تا براى خود فرزندى بگيرد»
(23) .
و در سوره توبه (كه در سال نهم پس از هجرت نازل شده است) چنين مىخوانيم:«با
آنان كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند و حرام نمىشمارند آنچه را كه خدا و پيامبرش
حرام شمردهاند. و دين حق را نمىپذيرند،مبارزه كنيد،از آن كسانى كه كتاب بر ايشان
فرو فرستاده شده است تا اين كه ايشان در حالتخوارى به دستخود جزيه دهند.يهود
گفتند،عزير پسر خداست و نصارا گفتند مسيح پسر خداست.اين حرفى است كه به دهان
مىگويند مانند سخن آن كسانى كه پيش از آنها كافر شدند،خداوند ايشان را بكشد چگونه
باز گردانده مىشوند.دانايان و پارسايان خود را و مسيح پسر مريم را اربابان خود
گرفتند نه خدا را،در صورتى كه ايشان مامور نبودند،جز آن كه خداى يكتا را عبادت كنند
كه جز او خدايى نيست،او پاك و منزه است از آنچه شريك او مىدانند.» (24)
.
همه اين آيات شريفه بر آن دلالت دارند كه پيامبر (ص) در سال دهم هجرى از نبردى
رو در رو و يا رسالتى در برابر اهل كتاب هراسى به خود راه نمىداده است.و آيهتبليغ
بر اين دلالت دارد كه او از نشر پيامى كه بر او نازل شده هراس داشت،و خداوند به او
دستور تبليغ آن را داد و وعده داد كه او را از شر مردم نگاه مىدارد.و به اين ترتيب
بطور آشكار آيه شريفه خود گواهى مىدهد كه معنايش ارتباطى به ما قبل و ما بعد آن
ندارد.بلكه بطور كامل از آنها جدا و مستقل است.و اين همان چيزى است كه ما را وادار
مىكند تا قطع پيدا كنيم پيامى كه پيامبر (ص) در باره تبليغ آن از مردم هراس
داشت،نه به سياستخارجى در برابر اهل كتاب و يا مشركان،بلكه به سياست داخلى
اسلام،مربوط بوده است.و از طرفى چون به واجبى از واجبات اسلامى مربوط نمىشد،براى
اين كه تمام آنها،سالها پيش از نزول آيه تبليغ اعلان شده بود،پس حق داريم يقين پيدا
كنيم كه رسالتبه تاخير افتاده،مربوط به حكومت و رياست دولتبوده است.
و چون سوره مائده در حجة الوداع و روزهاى بعد از آن-همان طورى كه احاديث پيش
لالتبر آن دارند-نازل شده است،و چون پيامبر (ص) شتابزده و ناگهانى در غدير
خم،توقفگاه حاجيان،توقف كرد تا ولايت على (ع) را بر ايشان اعلان كند،براى ما جايز
است،يقين پيدا كنيم كه محتواى رسالتبه تاخير افتاده،اعلان همان ولايتبوده است.آرى
ما بدون مراجعه به احاديث ويژهاى كه ما را با اسباب و عوامل نزول آيه مباركه آشنا
مىسازند،مىتوانيم بر آن يقين پيدا كنيم.و هنگامى كه آگاه مىشويم چندين حديث
دلالت دارد بر اين كه آن فرمان مربوط به ولايت على (ع) است،بر يقين ما نسبتبه آن
افزوده مىشود.
دانشمند بزرگ سيوطى نقل كرده است كه حافظ بن ابى حاتم به اسناد خود از ابو
سعيد خدرى روايت كرده است كه آيه روز غدير خم در باره على بن ابى طالب (ع) بر
پيامبر خدا (ص) نازل شد (25) .و در كنز العمال ج 6 ص 143 (چاپ اول) نقل
شده است كه محاملى در كتاب امالى خود به اسناد خويش از ابن عباس مطلب زير را
روايتكرده است:«وقتى پيامبر (ص) مامور شد تا على (ع) را جانشين خود قرار دهد،راهى
مكه شد،و فرمود:ديدم مردم هنوز تازه از كفر و جاهليت وارد اسلام شدهاند،و هر گاه
اين كار را انجام دهم،مىگويند سبتبه پسر عمويش چنين كارى كرد.و بعد رفت تا حجة
الوداع را برگزار كرد،آن گاه برگشت تا وقتى كه به محل غدير خم رسيد،خداوند بزرگ آيه
مباركه را نازل كرد:اى پيامبر (ص) ، آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده
است،تبليغ كن،تا آخر آيه.پس مناديى به پا ايستاد و نداى،الصلاة جامعة[شعار جهت دعوت
عام]در داد،و بعد پيامبر (ص) به پا خاست و دست على (ع) را گرفت و فرمود:هر كسى را
كه من سرپرست اويم پس على (ع) سرپرست اوست.بار خدا دوستبدار هر كه او را
دوستبدارد،و دشمن بدار هر كس را كه او را دشمن دارد» (26) .
ابن مردويه از ابن عباس،قريب به اين عبارتها را نقل كرده است (27)
.و ابن بطريق در كتاب«العمدة»ص 49 روايت كرده است كه ابو اسحاق ثعلبى در تفسير
خود (الكشف و البيان) از امام باقر و ابن عباس نقل كرده است كه آن آيه در باره على
(ع) نازل شد،پس پيامبر (ص) دست على (ع) را گرفت و فرمود:هر كسى كه من سرپرست او
هستم پس على (ع) سرپرست اوست (28) .و شيخ الاسلام ابو اسحاق حموينى در
كتاب خود«اسباب النزول»ص 150 از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه او گفت،اين آيه روز
غدير خم در باره على بن ابى طالب (ع) نازل شده است (29) امام فخر الدين
رازى در تفسير كبير خود ج 3 ص 636 نقل كرده است كه براء بن عازب و ابن عباس و محمد
بن على (ع) روايت كردهاند كه آن آيه روز غدير خم در باره على (ع) نازل شده است
(30) .ابو جعفر محمد بن جرير طبرى به اسناد خود (در كتاب الولايه) در طريق
حديث غدير خم،از زيد بن ارقم نقل كرده است كه آيه در باره على بن ابى طالب (ع) نازل
شده است (31) .
و هر گاه بدانيم كه توقف تاريخى پيامبر (ص) در روز غدير خم،نتيجه وحى
الهىبوده است كه در آيه قرآن نازل شده است و جبرئيل آن را در روز غدير،براى پيامبر
(ص) آورده و او را مامور كرده است تا ولايت على (ع) را به مسلمانان ابلاغ كند و به
او هشدار دهد كه مبادا تبليغ نكند و به او وعده دهد كه خداوند او را در صورتى كه
ابلاغ كند،از شر افرادى از مردم كه از آنها مىترسد،نگاه مىدارد،واضح مىشود كه
پيام غدير پيامى مهم است كه به مسلمانان اعلام مىكند ولايت اعلام شده على (ع) همان
رهبرى عمومى در امور دين و دنياست و آن رهبرى از نوع رهبرى شخص پيامبر (ص) است.و
اگر هر چيز ديگرى بود،چنين وحى آمرانه هشدار دهنده نازل نمىشد.و آنچه از حديث غدير
نقل شده است،بخشى از گفتههاى پيامبر (ص) در آن توقف تاريخى است.
-4چرا پيامبر (ص) نفرمود،على (ع)
فرمانروا،يا خليفه من و يا پيشواى شماست ؟
از اين مطالب،نادرستى گفته دانشمندانى معلوم مىشود كه على رغم درستى حديث
غدير مىگويند بر خلافت على (ع) دلالت ندارد،و اين كه اگر پيامبر (ص) مىخواست على
(ع) را جانشين خود بر مسلمانان قرار دهد،كلمه مولى يا ولى را به كار نمىبرد،بلكه
لازم بود كه بگويد،بعد از من على (ع) فرمانرواى شما و يا خليفه من بر شما و يا
پيشواى شماست.
البته تنها نزول آيه تبليغ كه حامل فرمان اكيد ابلاغ پيام به مسلمانان
است،يعنى پيامى كه پيامبر (ص) روز غدير خم آن را بيان داشته است،روشنترين دلالت را
دارد بر اين كه اين پيام در منتها درجه اهميت است،و آن به سرنوشت اسلام و مسلمانان
مربوط است،و موقعى كه پيامبر (ص) به مسلمانان اعلان فرمود كه على (ع) مانند پيامبر
(ص) سرپرست همه مسلمانان است،در حقيقت اعلان مىكرد كه خداوند به على (ع) منصبى
بزرگ مرحمت فرموده است كه،همان رهبرى عمومى و زمامدارى است كه جايگزين زمامدارى شخص
پيامبر (ص) شده است.حتى اگر ما از آيه تبليغ و از تمام روايتهايى كه از طريق جمهور
درباره تفسير آن آيه رسيده است،چشمپوشى كنيم،براستى آنچه كه توده دانشمندان راجع به
اعلاميه غدير نقل كردهاند در دلالتبر امامتعلى (ع) بطور كامل،كفايتخواهد
كرد.البته پيامبر (ص) به صراحت فرموده است كه پيروى از قرآن و پيروى از عترت پيامبر
(ص) باعث نگهدارى مسلمانان از گمراهى است،و قرآن و عترت هرگز از يكديگر جدا
نمىشوند تا اين كه كنار حوض بر او بازگردند و ديگر اين كه على (ع) همچون پيامبر
(ص) بر مؤمنان سزاوارتر از خودشان است،و او چون پيامبر (ص) سرپرست تمام مؤمنان (از
همه نسلها و تمام نژادها) است.اين گفتهها،خود-بدون نياز به هر نوع مطلب بيشترى-به
وضوح دلالت دارند بر اين كه پيامبر (ص) در آن موضع (غدير) از طرف خداوند ابلاغ
مىكرد كه على (ع) برگزيده خدا و پيامبر خدا (ص) براى رهبرى امت،و جانشين پيامبر
(ص) در رياست دينى و دنيايى است.
پيامبر (ص) نفرمود،على (ع) پس از من فرمانرواى شماست،زيرا پيامبر (ص)
كلمه«امير»را در غير مشاغل نظامى و يا سرپرستى امور حج،كمتر به كار مىبرد،و در
اداره امور توده مسلمانان و يا در بعضى نواحى اسلامى،كلمه ولايت را،استعمال
مىكرد.همو واليانى به نواحى مختلف مىفرستاد،و از خود نيز تعبير به ولى مسلمانان
(سرپرست مسلمانان) مىفرمود و قرآن مجيد هم اعلان مىفرمايد:
«پيامبر (ص) نسبتبه مؤمنان از خودشان سزاوارتر است...» (32) و
مىگويد:
«تنها سرپرستشما خدا و پيامبر خدا (ص) و آن كسانى هستند كه ايمان
آوردهاند،نماز را بپا مىدارند،و در حال ركوع،زكات (صدقه) مىدهند» (33)
و نيز مىگويد:
«آن جا ولايت از آن خداوند بر حق است.او هم در اجر و پاداش و هم در عاقبت كار
بهتر است.» (34)
و نيز قرآن بيان مىكند:
«پس بدانيد كه خداوند سرپرستشماست،نيكو سرپرستى و نيكو ياورى است» (35)
.
و من در قرآن جايى نديدهام كه خداوند،پيامبرش را فرمانروا بخواند،و در هيچ
حديثى از احاديث پيامبر (ص) نيافتم كه پيامبر (ص) خود را فرمانده يا فرمانروا
بنامد.و علت اين امر آن است كه رابطه طبيعى ميان سرپرست امور مسلمانان و
مسلمانان،رابطه فرمانده و فرمانبر و يا فرمانروا و فرمانبر نيست،بلكه رابطه پدر با
فرزندان خويش است.زيرا كه او،امور ايشان را اداره مىكند و مصالح آنها را حفظ
مىكند،چنان كه پدر،مصالح فرزندش را حفظ مىكند و سر پرستان امور مسلمانان طبقه
برتر و توده مردم طبقه فروتر نيستند.
اما پاسخ سؤال در مورد انتخاب كلمه سرپرست مؤمنان،و سزاوارتر بديشان از
خودشان،به جاى كلمه خليفه و جانشين،اين است كه اطاعت جانشين،جز بعد از مرگ آن كسى
كه اين شخص جانشين اوست،لازم و واجب نيست.در صورتى كه پيامبر (ص) مىخواهد به
مسلمانان بفرمايد كه اطاعت از على (ع) هم در زمان حيات پيامبر (ص) و هم بعد از وفات
آن بزرگوار واجب است.پس او هم در حيات و هم پس از وفات پيامبر (ص) جايگزين اوست.و
روايت ابوذر قبلا گذشت كه پيامبر (ص) فرمود:«يا على!هر كس فرمان مرا ببرد در حقيقت
فرمان خدا را برده است،و هر كس فرمان تو را ببرد در حقيقت فرمان مرا برده است،و هر
كس از من نافرمانى كند در حقيقت نافرمانى خدا را كرده و هر كس نافرمانى تو را بكند
در حقيقت از من نافرمانى كرده است».
به اين ترتيب،على (ع) نه تنها جانشين پيامبر (ص) ،بلكه جايگزين او در زمان حيات
وى بوده است،و (به مقتضاى اعلاميه غدير) او مانند پيامبر (ص) است از اين جهت كه
سرپرست مؤمنان و سزاوارتر از خود آنها بديشان است.البته پيامبر (ص) رئيس امت و هر
كسى كه اطاعت آن بزرگوار بر او واجب است،مىباشد،و على (ع) نايب اوست و همان حق را
دارد كه پيامبر (ص) داشت.و قبلا گذشت كه مقصود اين عبارت پيامبر (ص) همان است:«يا
على!آيا راضى نيستى كه نسبتبه من به منزله هارون نسبتبه موسى باشى،جز اين كه پس
از من پيامبرى نخواهد بود؟»البته هارون نايب موسى در زمان حيات وى و زمامدار بنى
اسرائيل همچون برادرش موسى بود،و اين است معناى تمام احاديثى كه در اين فصل پيش از
اين نقل كرديم.
شايسته است كه ما گفته پيامبر (ص) به بريده و ديگران را ضمن احاديث
فراوان،فراموش نكنيم،حديث:على از من است و من از على هستم و او پس از من سرپرستشما
است و يا او سرپرست هر مؤمنى پس از من است،صراحت دارد بر جانشينى وى پس از آن
بزرگوار و همچنين گفتار آن گرامى در احاديث ثقلين:«همانا من در بين شما چيزى را ترك
مىكنم كه اگر به آن چنگ بزنيد،هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا و عترتم...»صراحت در
جانشينى وى پس از آن حضرت دارد.
و پيش از پايان سخن درباره داستان غدير،مايلم يادآورى كنم كه توده مسلمانان در
مورد دلالتحديثبر تعيين پيامبر (ص) على را بر خلافت،از روى عناد يا تعصب ترديد
نكردهاند بلكه منشا ترديدشان اين است كه در اجتماعى رشد كردهاند كه اعتقاد دارد
پيامبر (ص) كسى را جانشين خود قرار نداده است.بنابراين براى ايشان سخت است كه بين
اين عقيده با دلالتحديثبر تعيين پيامبر (ص) على را،جمع و هماهنگ سازند.
و من خالصانه مىگويم:اگر پيامبر (ص) روز غدير مىايستاد و مىگفت:هر كسى را
كه من سرور اويم پس ابو بكر سرور اوست،بار خدايا دوست او را دوستبدار و دشمنش را
دشمن بدار، يقين مىكردم بىترديد كه پيامبر ابو بكر را به خلافت تعيين كرده است و
گمان نمىكنم كه توده مسلمانان هم ترديدى نسبتبه تعيين اين امر پيدا مىكردند.و
اگر مىگفت كه او سبتبه مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و پيروى از او،و پيروى قرآن
باعث ايمنى از گمراهى است،در سفارش پيامبر (ص) نسبتبه ابو بكر جاى هيچگونه چون و
چرايى نبود!