امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل سى و هفتم

حديث ثقلين

1

از آنچه تا كنون نقل كرديم روشن شد،كه آنچه سزاوار بود،اتفاق بيفتد همان بود كه اتفاق افتاد،و پيامبر (ص) آنچه را كه منطق وظيفه،و اصول دينيش و شرايط مهمى كه امت و دولت در بر گرفته بودند،و منطق نياز مسلمانان ايجاب مى‏كرد،يعنى انتصاب مرجعى براى مسلمانان كه مقاصد قرآن مجيد و سنتهاى صحيح نبوى را به آنها بياموزد،انجام داد.تمام اينها بار مسؤوليتى به گردن پيامبر (ص) قرار مى‏داد تا پس از خود پيشوايى براى رهبرى امت تعيين كند.اين همان چيزى بود كه انتظار مى‏رفت و همان اتفاق افتاد.پيامبر (ص) به طرق مختلف مسلمانان را مطلع ساخت كه پس از خود كسى را براى رهبرى ايشان انتخاب كرده است.تا كنون چهار نوع از بياناتى كه پيامبر (ص) در آنها به مسلمانان ابلاغ كرده بود كه على (ع) پيشواى ايشان است نقل كرديم:آن گاه كه او را دروازه شهر دانش قرار داد و اعلان كرد كه هر كس قصد علم دارد بايد از در آن وارد شود.و در روز انجمن خانه به مردم اعلام كرد كه على (ع) برادر،وزير،وصى و خليفه اوست.و در موارد زيادى به ايشان اعلام فرمود،كه على (ع) در همه چيز جز نبوت،نسبت‏به او،به منزله هارون نسبت‏به موسى (ع) است.و به اطلاع مردم رساند كه خداوند به او فرمان داده است كه كسى نمى‏تواند در انجام وظيفه شرعى جز خود او يا على (ع) اقدام كند.و اطاعت على (ع) اطاعت از خدا و پيامبر خدا و نافرمانى على (ع) نافرمانى خدا و پيامبر خداست.و پيامبر (ص) ،جز به وسيله وحى از جانب خدا چنين بيانات مهمى را بر زبان جارى نمى‏كرد،و گرنه چگونه امكان داشت اگر خداوند به‏وسيله وحى روشنى به او اطلاع نداده بود كه على (ع) هرگز در زندگى آينده‏اش با امر خدا و تعاليم پيامبر خدا مخالفت نخواهد كرد،پيامبر (ص) اعلان كند كه اطاعت على (ع) اطاعت‏خدا و نافرمانى على (ع) نافرمانى خداست.پس اين عبارت خود متضمن رسالتى واضح است،و روشن است كه آن پيام تحقق يافت،زيرا على (ع) پس از پيامبر (ص) حدود سى سال زندگى كرد كه در تمام آن مدت سيماى كوچكى از پيامبر بزرگ بود چون صد در صد پا جاى پاى پيامبر (ص) گذاشت و لحظه‏اى در زندگيش با خدا و پيامبر خدا مخالفت نكرد.

آرى تاكنون از چهار نوع از احاديث پيامبر (ص) سخن گفته‏ايم و هم اكنون از عبارتى ديگر از نوعى ديگر،سخن مى‏گوييم كه احاديث ثقلين را در بر دارد.البته مقدارى از آن احاديث را در فصل دوم اين كتاب در برابر خواننده قرار داديم،و بار ديگر برخى و يا همه آنها را در فصلهاى ديگر بيان كرديم.و براى اين كه مطلب را براى خواننده دشوار نسازيم،دوباره آنچه را كه از اين احاديث در فصلهاى گذشته مقابل او قرار داده بوديم،بازگو مى‏كنيم و آنچه را كه لازم است،از احاديثى كه در پيش ننوشته‏ايم،بر آنها مى‏افزاييم.

امام ابو عيسى بن عيسى ترمذى در صحيح (سنن) خود از جابر بن عبد الله (انصارى) نقل كرده است كه او گفت:«پيامبر خدا را موقع حج (حجة الوداع در سال دهم هجرى) ديدم در حالى كه سوار بر شتر زرد فامش بود،خطبه مى‏خواند،شنيدم كه مى‏فرمود:«اى مردم،همانا من در بين شما چيزى را فرو گذاشتم كه اگر بدانها چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد:آن چيز عبارت است از كتاب خدا و عترتم،خاندانم.» (1) ابن جرير،ابن عاصم،محاملى در امالى خود و ابن راهويه به نقل از على (ع) روايت كرده‏اند كه پيامبر خدا (ص) فرمود:«هر كسى را كه خدا و رسولش سرپرست اوست پس اين (على (ع) ) سر پرست اوست.و من در ميان شما چيزى را ترك گفتم تاوقتى كه بدان چنگ زنيد هرگز پس از آن گمراه نشويد و آن چيز كتاب خداست كه يك سر آن به دست‏خدا و يك سر ديگرش به دست‏شما و ديگر خاندان من است.» (2) . و ترمذى از زيد بن ارقم روايت كرده است كه پيامبر خدا (ص) فرمود:«براستى كه در ميان شما چيزى را باقى مى‏گذارم تا وقتى كه بدان چنگ زده‏ايد،بعد از من هرگز گمراه نمى‏شويد، يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است:كتاب خدا ريسمانى كشيده از آسمان تا زمين،و عترت من خاندانم،و هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند تا در كنار حوض كوثر به من باز گردند،پس بنگريد چگونه به جاى من در باره آنها رفتار خواهيد كرد.» (3) ترمذى گويد:«و در همين باب از ابوذر،ابو سعيد،زيد بن ارقم و حذيفة بن اسيد...»و حاكم از زيد بن ارقم روايت كرده است كه او گفت:

هنگامى كه پيامبر (ص) از حجة الوداع برگشت و در محل،غدير خم فرود آمد،دستور بر پا كردن سايبانهايى بزرگ صادر كرد،سايبانها بر پا شدند (زير سايبانها تميز شد) آنگاه فرمود: «گويى كه مرا طلبيده‏اند و من دعوت حق را لبيك گفته‏ام.در ميان شما دو شى‏ء گرانقدر باقى مى‏گذارم كه يكى از آنها بزرگتر از ديگرى است:كتاب خداى بزرگ و عترتم،خاندانم،پس نگاه كنيد بعد از من با آنها چگونه رفتار خواهيد كرد،زيرا آنها هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا اين كه كنار حوض بر من باز گردانده شوند...» (4) و نيز حاكم از زيد بن ارقم نقل كرده است كه پيامبر (ص) در ضمن آنچه روز غدير خم ايراد كرد فرمود:«اى مردم من در ميان شما دو چيز مى‏گذارم كه اگر از آنها پيروى كنيد،هرگز گمراه نمى‏شويد،و آن دو كتاب خدا و خاندانم عترت من است...» (5) .

مسلم در صحيح خود از زيد بن ارقم روايت كرده است،او گفت:«پيامبرخدا (ص) در بين مكه و مدينه در موضع آبى كه خم ناميده مى‏شد،ميان جمعيت‏بپا-خاست و خطبه خواند،خداى را سپاس گفت و به موعظه پرداخت،سپس فرمود:«اما بعد:هان اى مردم،من هم بشرى هستم،نزديك است كه پيك خداوندى به سراغم بيايد و دعوت حق را لبيك گويم.من در ميان شما دو شى‏ء گرانقدر مى‏گذارم،نخست كتاب خدا،كه در آن هدايت و روشنى است،پس كتاب خدا را بگيريد و به آن چنگ بزنيد.وانگهى تاكيد بر كتاب خدا و تشويق بر آن كرد، سپس فرمود:و خاندان من،من شما را به ياد خدا مى‏اندازم در باره خاندانم.[سه مرتبه اين جمله را تكرار كرد]» (6) .

هر كس در روايت مسلم به نقل از زيد دقت كند،نقصى در آن مى‏يابد.در اول حديث نقل كرده است كه پيامبر (ص) دو شى‏ء گرانقدر باقى گذاشت و گفت:نخست كتاب خدا.و موقعى كه به ذكر خاندان خود مى‏رسد،مناسب بود كه بگويد:دومين آنها،و يا بگويد:و ديگر،وليكن او چنين نگفت،بلكه فرمود:و خاندانم و بعد سه مرتبه مردم را درباره خاندانش به ياد خدا انداخت.و سزاوار بود كه علت را در مورد به ياد خدا انداختن ايشان در باره خاندانش سپس از گفتن علت واداشتن بر پيروى از قرآن-نيز بگويد.زيرا كه در مورد قرآن علت را چنين بيان كرد كه قرآن هدايت و روشنى است،با اين كه پيامبر (ص) نيازى به ياد آورى هيچگونه دليلى مبنى بر ضرورت پيروى از قرآن نداشت.زيرا هر مسلمانى مى‏دانست كه هدايت و روشنى در قرآن است.و آنچه سزاوار بود كه دليل آن را يادآورى كند،همان يادآورى مردم در باره اهل بيت‏بود. پس دليل تذكر مكرر و مؤكد چه بود؟

آيا به اين جهت‏بود كه ايشان خويشاوندان پيامبر (ص) بودند،در حالى كه او از حقيقت قرآن پيروى مى‏كرد؟و قرآن جز به تقوا كسى را بر كسى امتياز نمى‏بخشد پس چگونه پيامبر (ص) ايشان را از ديگران امتياز بخشد،در صورتى كه از ديگران پرهيزكارتر و داناتر نيستند؟يا اين كه پيامبر (ص) خواسته است مسلمانان همان طورى كه به قرآن‏چنگ مى‏زنند به اهل بيت او نيز توسل جويند،زيرا پيروى اهل بيت‏باعث ايمنى از گمراهى است؟و اين همان چيزى است كه ترمذى،حاكم و تعداد زيادى از راويان از قول زيد نقل كرده‏اند كه او نقل كرد كه پيامبر (ص) در بيان خود اعلان فرمود كه:پيروى از قرآن و عترت باعث ايمنى از گمراهى است و قرآن و عترت از يكديگر جدا نمى‏شوند تا كنار حوض بر من وارد شوند.و آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه مسلم و امام احمد از زيد به سند خود از يزيد بن حيان روايت را نقل كرده‏اند و او در زمان عبيد الله بن زياد بوده است.و ابن زياد دشمن خاندان پيامبر و قاتل امام حسين (ع) بود.زيد بن ارقم يا يزيد بن حيان كه روايت از او نقل شده است از قدرت ابن زياد مى‏ترسيد كه تمام حديث ثقلين را نقل كند،امام احمد در مسند خود،پس از نقل حديث از يزيد بن حيان از قول زيد به صورتى كه مسلم در صحيح خود نقل كرده است،مى‏گويد:زيد بن ارقم به او گفت:

«عبيد الله بن زياد دنبال من فرستاد نزد او آمدم،گفت:اين احاديث چيست كه تو از رسول خدا (ص) نقل يا روايت مى‏كنى،ما در كتاب خدا نيافتيم كه پيامبر (ص) در بهشت داراى حوضى باشد؟زيد گفت:پيامبر خدا (ص) براى ما از آن سخن گفته و به ما وعده داده است. (عبيد الله بن زياد) گفت:دروغ مى‏گويى،تو پير شده و عقلت را از دست داده‏اى. (زيد) گفت: براستى كه من آن حديث را شنيده‏ام با دو گوشم و با سويداى دلم از پيامبر خدا (ص) كه مى‏فرمود:هر كس بر من دروغ ببندد،نشيمنگاهش را از آتش جهنم پر كنند.و من بر رسول خدا دروغ نمى‏بندم‏».قبول نداشتن عبيد الله بن زياد وجود حوضى را براى پيامبر خدا در بهشت،مى‏رساند كه آنچه زيد نقل كرده است‏شامل گفته پيامبر خدا در باره قرآن و عترت بوده است:«البته آن دو هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا اين كه كنار حوض بر من وارد شوند. »وليكن خونخوارى بنى اميه مانع شده است تا يزيد بن حيان آنها را نقل كند.

امام احمد در مسند خود از زيد بن ثابت روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«من در ميان شما دو جانشين مى‏گذارم:كتاب خدا و عترتم.پس بنگريد چگونه حق‏آنها را پس از من رعايت‏خواهيد كرد،هرگز آن دو از يكديگر جدا نمى‏شوند تا اين كه در كنار حوض بر من باز گردند.» (7) سمهودى شافعى در«جواهر العقدين‏»همان طورى كه در«ينابيع الموده‏»ص 40 آمده،نقل كرده است كه ام سلمه همسر پيامبر (ص) گفت:«پيامبر خدا (ص) روز غدير خم دست على را گرفت و بحدى بلند كرد كه سفيدى زير بغلش نمودار شد.آن گاه فرمود:هر كس را كه سرور و مولايش منم پس على (ع) سرور اوست.و بعد گفت:اى مردم،ميان شما دو شى‏ء گرانقدر پس از خود به جا مى‏گذارم:قرآن و عترتم و آن دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه كنار حوض بر من باز گردند.» (8) امام احمد از ابو سعيد خدرى نقل كرده است كه رسول خدا فرمود:«نزديك است كه دعوت حق را لبيك گويم.و من در بين شما دو شى‏ء گرانقدر مى‏گذارم،كتاب خداى بزرگ و عترتم،خاندان من.و خداى مهربان دانا به من خبر داد كه آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا كنار حوض بر من باز گردند.پس توجه كنيد كه پس از من درباره آنها چگونه رفتار خواهيد كرد.» (9) ابن كثير در كتاب البداية و النهاية (ج 5 ص 209 و ج 7 ص 348) از حذيفة بن اسيد نقل كرده است كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«...و من از شما موقعى كه بر من وارد شويد،از آن دو گرانقدر مى‏پرسم.پس توجه كنيد كه پس از من در باره آنها چگونه رفتار خواهيد كرد.ثقل اكبر،همان كتاب خداست وسيله‏اى كه يك طرف آن به دست‏خدا و طرف ديگر به دست‏شماست پس خود را بدان بياويزيد،تا گمراه نشده و دگرگون نگرديد.و ثقل اصغر،همان عترتم،خاندان من است.براستى كه خداى مهربان و دانا خبر داد كه آنها هرگز جدا نمى‏شوند تا كنار حوض بر من وارد گردند.»و اين حديث را ابن عساكر از حذيفة بن اسيد نقل‏كرده است (10) .

ما نقل كرديم كه ترمذى در صحيح خود گفته است كه حذيفة بن اسيد از راويان اين حديث است.البته حديث ثقلين را بسيارى از صحابه نقل كرده‏اند.و از آن روست كه از جمله احاديث متواتره شمرده شده است.و يا دست كم از جمله احاديث مستفيضه‏اى كه صدورش از پيامبر (ص) قطعى است.احاديثى كه از جهت مضمون شبيه حديث ثقلين است،حديث نجات مى‏باشد.حاكم به سند خود آن را از ابوذر نقل كرده (و صحيح شمرده است) كه او در حالى كه-در كعبه را گرفته بود گفت:«هر كه مرا مى‏شناسد پس مى‏شناسد كه منم.و هر كس نمى‏شناسد پس من ابوذرم.از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى‏فرمود:هان مثل خاندان من در بين شما بمانند كشتى نوح نسبت‏به قوم نوح است.هر كس به آن سوار شد نجات يافت و هر كه خود دارى از آن كرد غرق شد.» (11) .

خطيب مثل اين حديث را در ج 12 ص 91 تاريخ خود از انس نقل كرده است.و بزاز مانند آن را از ابن عباس و ابن زبير آورده است.و نيز ابن جرير،از ابوذر و ابو سعيد خدرى همان گونه نقل كرده است.و همچنين ابو نعيم و ابن عبد البر،و محب الدين طبرى و بسيارى ديگر اين حديث را روايت كرده‏اند (12) .و مقصود از عبارت نبوى كه در اين حديث آمده است همان است كه در حديث ثقلين مورد نظر بوده است.

احاديث ثقلين و نجات بطور واضح دلالت دارند بر اين كه پيامبر (ص) امتش را بدون رهبرى بعد از خود باقى نگذاشت.بلكه بدانها اعلان فرمود كه رهبرى امت در بين خاندان پاك اوست و پيروى و اطاعت ايشان باعث ايمنى از گمراهى است.و ترديدى نيست كه پيروى از قرآن بر هر مسلمانى واجب است.همچنين پيروى از اهل بيت و حركت در پشت‏سر آنان نيز فرض است.و از مهمترين واجبات امت اين است كه خود را از گمراهى‏نجات بخشد.و هر گاه پيروى خاندان پيامبر (ص) باعث ايمنى از گمراهى است پس بر امت واجب است كه از آنها اطاعت كند و فرمان ببرد.و اين احاديث‏بروشنى دلالت دارند كه گزينش پيامبر (ص) عترت خود را براى رهبرى امت نه يك انتخاب بشرى بلكه انتخابى الهى،مبتنى بر وحى و به دستور خداوند بوده است.پس پيامبر (ص) اگر مى‏گويد قرآن و عترت هرگز جدا نمى‏گردند.در قيقت‏خداوند مهربان داناست كه به او خبر داده است كه آنها جدايى ناپذيرند،تا كنار حوض بر او باز گردانده شوند.

لازم به يادآورى است كه اين احاديث در بردارنده غيب گويى واضحى است.زيرا پيامبر (ص) به عنوان يك بشر ممكن نبود كه بداند اهل بيتش در آينده از قرآن جدا نخواهند شد،در صورتى كه دو تن از اعضاى خانواده‏اش (حسن و حسين) هنوز دو كودك خرد سال بودند.در حالى كه حديث تمام خانواده مورد انتخاب را شامل است،و كسانى از ايشان پس از وفات پيامبر (ص) به دنيا آمدند مانند امام زين العابدين على بن الحسين،امام محمد باقر،و امام جعفر صادق و امامان ديگر از نسل امام صادق عليهم السلام.

و براستى كه آن پيام و خبر بطور كامل تحقق يافت،زيرا تمام اين امامان الگوى پاكى،دانش و تقوا بودند.و هيچ يك از ايشان حتى يك روز از قرآن جدا نشد.و بسيارى تصور كرده‏اند كه حديث ثقلين با حديثى كه دستور پيروى از كتاب خدا و سنت پيامبر خدا را مى‏دهد،برخورد دارد.و اين همان حديثى است كه در پيش نقل كرديم آن جا كه گفتيم ابن هشام در سيره خود و مالك در الموطا نقل كرده‏اند كه پيامبر (ص) در خطبه حجة الوداع خود فرمود:«...اى مردم درباره سخن من بينديشيد!من ابلاغ كردم.در ميان شما چيزى را بر جاى گذاشتم كه اگر بدان چنگ بزنيد هرگز گمراه نمى‏شويد،امرى است آشكارا:قرآن و سنت پيامبرش...»و شايسته گفتن است كه اين روايت مرسله است و سند درستى ندارد.و در حديث‏بخارى و مسلم، كلمه سنت وجود نداشت و حديث ايشان به ذكر كتاب خدا اكتفا كرده بود (به حديث مسلم در كتاب حج جزء هشتم از حجة الوداع ص 184 مراجعه كنيد.) و عبارت آن چنين است:«و من در ميان شما چيزى را باقى گذاشتم كه اگر بدان چنگ زنيد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب‏خدا»و به هر حال مناسب اين است كه با اين روايت همان طور عمل كنيم كه اگر صحيح و از پيامبر (ص) صدور يافته بود،درباره معنى و مفاد آن بحث مى‏كرديم.

گروهى تصور كرده‏اند كه دستور پيامبر (ص) در مورد چنگ زدن به قرآن و سنت و اعلان وى كه چنگ زدن به آن دو باعث ايمنى از گمراهى است.به مقتضاى اين حديث‏با دستور پيامبر (ص) در مورد پيروى از قرآن و عترت و اعلام آن حضرت كه پيروى از آنها باعث ايمنى از گمراهى است-به مقتضاى اين دو حديث-هيچ گونه برخوردى ندارند بلكه هر كدام مكمل ديگرى است.

ما در فصل سى و دوم بيان كرديم كه حديث چنگ زدن به كتاب و سنت دلالت دارد بر اين كه قصد پيامبر (ص) اين بوده است كه مسلمانان از معلومات سنت و نه از مظنونهاى آن و همچنين از هدفهاى مشخص قرآن و نه از آنچه كه به گمان،مورد نظر قرآن است پيروى كنند، زيرا پيروى از هدف احتمالى سنتها باعث ايمنى از گمراهى نيست،و بعضى از احاديث‏بيشتر وقتها با بعضى ديگر برخورد دارند و آن گاه كه هر دسته‏اى از دانشمندان آنچه را كه گمان مى‏برد از آن احاديث درست است مى‏پذيرد در صورتى كه نظرها و عقايد در سند و دلالت آنها گوناگون است،راى همه اين گروهها نمى‏تواند حق و درست‏باشد بلكه بعضى از آنها و يا همه آنها بر خطايند.پس ايمنى از گمراهى چه مى‏شود؟حتى اگر احاديث متعارض هم وجود نداشته باشد بلكه يك حديث آن هم از نوع خبر واحد غير متواتر نامعلوم باشد،باز پيروى از چنين خبرى كه درستى آن احتمالى است نمى‏تواند باعث ايمنى از گمراهى باشد.زيرا خبر احتمالى ممكن است‏با فرموده پيامبر خدا (ص) موافق نباشد.و بيشتر سنتها خبر واحد هستند نه متواتر و نه خبر مستفيض.و حتى آيات قرآنى كه مقصود از آنها روشن نيست، پيروى از تاويلهاى مختلفى كه مفسران درباره آنها پيشنهاد مى‏كنند،باعث ايمنى از گمراهى نمى‏شود.زيرا معلوم نيست كه مقصود الهى كدام يك از آن تاويلها است.ما ببينيم كه قائلان به جبر به ظواهر بعضى از آيات استدلال مى‏كنند و معتقدان به اختيار و آزادى به ظواهر آيات ديگرى تمسك مى‏جويند.گروههاى مختلف اسلامى با يكديگر مجادله‏مى‏كنند و هر كدام از آنها با ديگران به مخالفت‏بر مى‏خيزند و هر يك از آن گروهها مدعاى خود را به وسيله ظاهر آيه و يا روايتى موافق با نظر خود مورد تاييد قرار مى‏دهد.و هر يك از گروهها نسبت‏به آنچه اعتقاد دارد،حق است،اخلاص مى‏ورزد.پس كو آن ايمنى از گمراهى كه پيامبر (ص) در صورت چنگ زدن به كتاب و سنت،به ما وعده آن را مى‏داد؟البته اين در صورتى است كه پيامبر (ص) به ما دستور داده باشد كه به احاديث مشكوك و مقاصد مورد احتمال از قرآن،عمل كنيم.اما وقتى پيامبر (ص) به ما امر كند تا مطابق سنتهاى معلوم و مقاصد مشخص قرآن عمل كنيم (و اين همان چيزى است كه ضامن واقعى در مقابل گمراهى مى‏باشد) پس در حقيقت ما را به امرى ناممكن امر فرموده است،زيرا كه او احاديثى منظم و مشخص براى ما باقى نگذاشته است.و آن بخش از اين سنتها كه به وسيله تواتر معلوم و مشخص هستند،بسيار اندكند و تفسير نبوى از قرآن كريم نيز براى ما به جا نمانده است.

و چون ما مى‏دانيم،پيامبر (ص) به كارى كه غير ممكن است امر نمى‏كند،پس مسلم است كه پيامبر (ص) براى امتش وسيله‏اى روشن براى شناخت‏حقايق سنتها و مقاصد كتاب خدا باقى گذاشته است.و اين وسيله همان عترت اوست،يكى از آن دو شى‏ء گرانقدر كه پيامبر (ص) براى امت‏باقى گذاشته است.و اين همان چيزى است كه حديث ثقلين بيانگر آن است.و در اين صورت پس حديث چنگ زدن به قرآن و سنت‏برخوردى با حديث ثقلين ندارد.بلكه حديث ثقلين مكمل حديث چنگ زدن و مفسر آن است.و بدون حديث ثقلين،معناى حديث چنگ زدن،دستور به امر غير ممكن خواهد بود.و با حديث ثقلين،مفهوم حديث اعتصام.دستور به انجام عملى ممكن خواهد بود.توضيح اين كه حديث ثقلين براى امت‏بيان مى‏كند كه اعضاى عترت طاهره منابعى آگاه به حقايق سنتها و مقاصد قرآنند.پس امت مى‏تواند به وسيله ايشان آنچه را كه بخواهد-در صورتى كه بخواهد-از علم به امور دين به دست آورد،و هموست كه باعث ايمنى امت از گمراهى است.و نيز همين است مضمون بيان پيامبر (ص) هنگامى كه فرمود:«من شهر دانشم و على دروازه آن است و هر كس آگاهى مى‏خواهد بايد از آن در وارد شود.».پس سخنان پيامبر (ص) در اين مورد همگى هماهنگند و به يك مقصد توجه و به يك هدف نهايى نظر دارند و آن هدف الزام امت است‏به پيروى از اعضاى خاندان پاك پيامبر كه پس از او داناترين مردم به هدفهاى كتاب و سنت هستند.

البته وجود كسى كه عالم به حقايق سنتها است كم فايده‏تر از تنظيم اين سنتها براى مسلمانان نيست.بلكه وجود او از تنظيم سنتها براى مسلمانان سودمندتر است،زيرا اگر سنتها در زمان پيامبر (ص) تنظيم شده بود،آن گاه كه وسيله چاپ وجود نداشت (بطورى كه امكان مى‏داشت،هزاران نسخه همگون صادر گردد كه همه با هم هماهنگ باشند) ،ممكن بود تغييراتى و مطالب زيادى بر آنها وارد شود.توضيح آن كه سنتها مانند قرآن نيستند كه از سخن بشر بالاتر است،و ديگران از آوردن همانند آن عاجزند.سخنان پيامبر كلام بشرى است كه ديگران نيز،مى‏توانند مانند آن را بگويند.و ممكن بود در زمانى كه كتابها با دست نوشته مى‏شد،نسخه‏هاى مختلف در يك زمان با زمان ديگر اختلاف پيدا كنند،و كم و بيش تغييرهايى بر آنها وارد شود.و از آن رو وجود مرجعى زنده كه از نظر دانش و صداقت تضمين شده باشد سودمندتر از سنتهاى تنظيم يافته است زيرا مرجع زنده مى‏تواند آنچه را كه مردم اشتباه نقل كنند،تصحيح كند و آنچه از گفتار پيامبر (ص) كه فهم و درك آن براى مردم مشكل باشد توضيح دهد.در حالى كه يك كتاب مدون نمى‏تواند چنين وظايفى را عهده‏دار شود.

2

و از تمام اين مطالب،اشتباه بسيارى از دانشمندان روشن مى‏شود كه تصور مى‏كنند بين احاديث ثقلين كه فرمان به پيروى از قرآن و خاندان پيامبر (ص) داده و حديث چنگ زدن به كتاب و سنت‏برخورد وجود دارد و مى‏كوشند يكى از دو حديث را بر ديگرى برترى دهند شيخ محمد ابو زهره در كتاب خود«الامام الصادق‏»پس از اين كه احاديث ثقلين و حديث اعتصام بر كتاب و سنت را نقل كرده است،چنين مى‏گويد:«وليكن ما معتقديم،كتابهاى سنت كه با لفظ‏«سنتى‏»بيان شده است،اطمينان بخش‏تر است از كتابهايى كه با فظ‏«عترتى‏»روايت‏شده‏اند».شيخ‏ابو زهره-اين مطلب را-على رغم اين كه حديث اعتصام‏«مرسل‏»است و اسنادش به پيامبر نارساست،-بيان مى‏كند.در حالى كه احاديث ثقلين متواترند و صدور آنها معلوم است.و بيشتر گفته شد كه مسلم در جزء هشتم از صحيح خود روايت كرده است كه پيامبر (ص) در حجة الوداع فرمود:«و من در ميان شما چيزى به جا گذاردم كه اگر بدان چنگ بزنيد هرگز پس از آن گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا،كه شما در مورد آن مؤاخذه خواهيد شد...»و سنت را نام نبرده است و همين كار را شيخ بخارى انجام داده و كتاب را نام برده است و سنت را ذكر نكرده است.البته شيخ ابو زهره نمونه‏اى است از انبوه دانشمندانى كه پذيرفتن احاديث ثقلين بر ايشان دشوار است‏با اين كه متواترند و حديث متواتر قطعيت دارد و بايد آنها را پذيرفت.اين كه پذيرش احاديث ثقلين بر توده دانشمندان دشوار مى‏نمايد به دو علت‏بر مى‏گردد:

اول،اين احاديث دلالت دارند بر اين كه پيامبر (ص) مى‏خواسته است‏خلافت در خاندان خودش باشد.البته اين همان چيزى نيست كه مورد نظر جمهور آن دانشمندان است.

دوم،ايشان تصور كرده‏اند ميان احاديثى كه ذكر شد با حديث چنگ زدن به كتاب و نت‏برخوردى وجود دارد،و اشتباه بزرگ آنها همين جاست.

براستى كه ايشان به اين مطلب نرسيده‏اند كه اگر پيامبر (ص) مسلمانان را بر عمل به سنت فرمان داده باشد،در صورتى كه سنت تدوين نيافته است اين دستور به عمل ناممكن است، البته در صورتى كه مقصود آن بزرگوار اين باشد كه ايشان عمل به واقعيت و قطعيت آن بكنند.اما اگر خواست آن گرامى،عمل به سنت احتمالى باشد كه باعث ايمنى از گمراهى نخواهد بود.

در صورتى كه پيامبر (ص) مطابق آنچه كه پيام اين روايت است،مى‏فرمايد،مسلمانان اگر به كتاب و سنت چنگ بزنند هرگز گمراه نخواهند شد.در حالى كه شيخ ابو زهره از خود فراموش كرده است،هنگامى كه در باره اين موضوع نظر خود را مى‏نوشته است.او معتقد بود كه حديث چنگ زدن به كتاب و سنت صحيحتر از حديث ثقلين‏است چون كتابهايى كه كلمه‏«و سنتى‏»را روايت كرده‏اند اطمينان بخش ترند تا كتابهايى كه كلمه‏«و عترتى‏»را نقل كرده‏اند.و با آن كه اين ادعاى او نابجاست چون حديث ثقلين را كتابهاى معتبرى مانند صحيح ترمذى،مستدرك حاكم (كه خود او صحيح شمرده است و ذهبى نيز به دنبال وى با صحت آن موافقت كرده است) و مسند امام احمد نوشته‏اند-ما از آن مى‏گذريم اما دوست داريم كه وى را متوجه تناقض گويى او كنيم كه غفلت وى باعث آن شده است.

حديث اعتصام مى‏گويد:پيروى از كتاب و سنت مايه ايمنى از گمراهى است.پس اگر شيخ ابو زهره از كلمه‏«سنتى‏»سنتهاى مظنون را در موضوع جدل خود،تصور كرده است،كه آنها باعث ايمنى از گمراهى نمى‏شوند.پس او مى‏خواهد با سنت‏به جنگ سنت و با حديث‏به جنگ حديث‏برود!و هر يك از دو حديثى كه به نظر ايشان با هم برخورد دارند،صلاحيت دارد تا براى عقيده يك دسته از مسلمانان دليل قرار بگيرد.يكى از دو گروه ناگزير در صورتى كه دو حديث-بنا به عقيده آنان-تناقض داشته باشند بر خطا خواهد بود.در حالى كه هر دو ديث‏سنت است.پس كو آن امانى كه حديث اعتصام وعده آن را به ما داده است؟

در حقيقت‏شيخ ابو زهره آن جا كه از كلمه‏«سنتى‏»سنتهاى معلوم را درك نكرده است،اشتباه كرده است،زيرا كه آن قبيل سنتها باعث ايمنى از گمراهيند و نيز موقعى كه حديث ثقلين را مرجوح دانسته است،در صورتى كه اين حديث از سنتهاى معلوم و متواتر است،مرتكب اشتباه شده است.و نيز آن جا كه تصور كرده ميان اين دو حديث‏برخورد وجود دارد مرتكب اشتباه شده است‏بر او و بر ساير جمهور دانشمندان لازم بود كه اگر حديث اعتصام را صحيح مى‏دانند،توجه كنند كه حديث ثقلين به عنوان يك مكمل ضرورى براى حديث اعتصام به كتاب و سنت است.

پس براى اين كه معناى اين حديث درست مى‏بود،ضرورت داشت كه پيامبر (ص) مرجعى براى آموزش سنتهاى تعيين مى‏كرد،و اين همان چيزى است كه حديث ثقلين بيانگر آن است. پيامبر (ص) به مسلمانان در اين حديث راهى را نشان داده‏است كه بدان وسيله به شناخت هدفهاى كتاب و مقاصد سنتهاى نبوى مى‏رسند.و شيخ ابو زهره به اعتراض قبلى خود اعتراضات ديگرى نيز افزوده و گفته است:«و پس از تسليم به درستى عبارت،مى‏گوييم كه (حديث ثقلين) قطعى نيست‏بلكه افراد مورد نظر ايشان (شيعه) يعنى شش امام مورد اتفاق در نزد اماميه فاطميون را مشخص نمى‏كند.و آن حديث تعيين نمى‏كند كه امامان مورد نظر از فرزندان امام حسين (ع) هستند نه امام حسن (ع) ،همچنان كه فردى از ايشان را نيز به اين ترتيب مشخص نمى‏كند.همان طورى كه دلالت ندارد بر اين كه امامت‏به صورت وراثت است،بلكه بر رهبرى سياسى نيز دلالت نمى‏كند.و بيشتر دلالت‏بر امامت در امور دين و دانش دارد،و دلالت‏بر امامت در حكومت و امور دولتى ندارد.و هيچ ملازمه‏اى بين رهبرى فقهى و رهبرى سياسى وجود ندارد،زيرا پيامبر (ص) سر پرستى بعضى كارها را به شخصى واگذار مى‏كرد كه كمتر آگاهى فقهى داشت‏به اين دليل كه او از امتيازهاى ادارى بيشتر از مزاياى فقهى برخوردار بود،پيامبر (ص) گاهى در غياب خود كسى را در پست فرماندارى مدينه تعيين مى‏كرد كه هيچ سابقه‏اى در فقه نداشت در صورتى كه اگر سر پرستى با علم دين و بينش دينى وابستگى داشت،بايد همه سران سپاه را در بر مى‏گرفت،و اين در مورد تعيين اسامة بن زيد به رياست‏سپاهى كه در ميان آنها ابو بكر و عمر بود،صدق نمى‏كند.و بى‏ترديد اسامه بينش و دانش ايشان را نداشت‏» (13) .

ملاحظه مى‏كنيد كه تمام گفتار وى در سه موضوع خلاصه مى‏شود:

اول:حديث ثقلين،امامان از خاندان پيامبر (ص) و ترتيب امامت ايشان را تعيين نمى‏كند.اين گفته به اين دليل مردود است كه بسيارى از احاديث ثقلين به نام على بن ابى طالب صراحت دارد و او را به عنوان تنها مرجع بعد از پيامبر (ص) معرفى مى‏كند كه پيروى از او باعث ايمنى از گمراهى است.و تصريح در مورد على (ع) به او صلاحيت مى‏دهد تا مرجع بعد از خود را براى‏امت تعيين كند.و همين طور[ديگر امامان].اضافه مى‏كنم كه پيامبر (ص) اعضاى خاندان خود را كه معاصر وى بودند نام برده است.و در فصل دوم گذشت كه سعد بن ابى وقاص روايت كرده پيامبر (ص) روز مباهله،على،فاطمه،حسن و حسين (ع) را با خود بيرون برد و گفت:بار خدايا اينانند خاندان من.و در حديث ام سلمه نيز خواهى ديد كه پيامبر (ص) چنين مطلبى را بيان مى‏كند.

دوم:اين كه حديث ثقلين دلالت‏بر موروثى بودن امامت ندارد،و ما هم با او هم‏عقيده‏ايم. وليكن پيروان اهل بيت معتقد به وراثت نيستند.و دليل بر گفتار ما اين است كه قانون راثت‏حكم مى‏كند بر اين كه با بودن فرزند،برادر ارث نمى‏برد.در صورتى كه شيعه اعتقاد دارند كه امام بعد از امام حسن از فرزندان او نيست‏بلكه امام پس از او،برادرش امام حسين (ع) است.تنها چيزى كه پيروان اهل بيت مى‏گويند اين است كه امامت در خاندان پيامبر (ص) است.و هر امامى از ايشان هم مرجع پس از خود را بر اساس شايستگيهايش كه وجه مشخصه او از ديگران است،انتخاب مى‏كند،نه بر اساس اين كه فرزند او،و يا بزرگترين فرزند اوست.

شيعه در مورد امامت،اعتقاد به وراثت ندارد

به نظر مى‏رسد كه براى استاد ابو زهره (همانند بسيارى از دانشمندان جمهور) مشكل است تصور كند كه اهل بيت پيامبر (ص) شايستگيهاى بيشترى از ديگر مسلمانان براى امامت داشته‏اند.و او تصور مى‏كند كه پيروان اهل بيت،به امامت اعضاى آن خانواده،به دليل وراثت اعتقاد دارند!و شايد بى‏توجهى وى به احاديث ثقلين با همه فزونى آنها به اين مطلب برگردد.از آن جا كه او بعيد شمرده است كه اعضاى اين خاندان گرامى،شايسته‏تر از ديگران باشند،تصور كرده است كه هدف احاديث ثقلين،امامت موروثى است،و او اين فرصت را نداشته است كه دليلى را مورد توجه قرار دهدكه بنا بر آن،پيامبر (ص) مسلمانان را ملزم به پيروى از اهل بيت‏خود كرده است،و آن دليل اين است كه ايشان هرگز از قرآن جدا نمى‏شوند نه به سبب اين كه از خاندان اويند.و اگر شيخ ابو زهره،تعدادى از آيات سوره آل عمران را مورد توجه قرار مى‏داد،بر او دشوار نمى‏بود كه امتياز خاندان پيامبر (ص) را از نظر شايستگيهاى ايشان براى رهبرى در نظر بگيرد.در سوره مزبور اين عبارت را مى‏خوانيم:«خداوند،آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر همه مردم جهان برگزيد،نسل برخى را بر برخى ترجيح داد، خداوند شنواى داناست.» (14) و در همان سوره اين عبارت را مى‏خوانيم:«در آن جا زكريا پروردگار خود را خواند،گفت:پروردگارا از جانب خود نسلى پاكيزه به من مرحمت نما،براستى كه تو شنونده دعايى،پس فرشتگان او را ندا در دادند،در حالى كه ميان محراب به نماز ايستاده بود،خدا تو را به يحيى مژده مى‏دهد،كه تصديق كننده كلمه‏اى از جانب خدا،سرور، باز دارنده هواى نفس از شهوتها و پيامبرى از شايستگان است.» (15) و آيه‏هاى ديگرى از اين سوره و سوره‏هاى ديگر كه دلالت دارند بر اين كه خداوند از دودمان پيامبران و خويشاوندان ايشان اشخاصى را آفريده است كه در آگاهى و اطاعت از خدا از ديگر مردم بالاترند.و بدان جهت‏خداوند آنان را بر ديگران اختيار كرده است.و در حقيقت آن پاداشى براى پيامبرانى كه در راه هدايت مردم كوشش زياد كردند،و يا استجابت دعاى اين پيامبران (ع) است،همان طورى كه آيه‏هاى پيش از عبارت‏«و خدا شنوا و داناست‏»و عبارت ديگر:«براستى كه تو شنونده دعايى.»گوياى آن است.

در صورتى كه محمد (ص) خاتم پيامبران و برترين آنهاست‏شايسته‏تر به پاداش الهى و استجابت دعاست.و پيامبر (ص) براى خاندان خود دعا كرده است.ام سلمه،همسر پيامبر (ص) نقل مى‏كند،موقعى كه اين آيه نازل شد:

«خداوند اراده دارد تا پليدى را از شما خاندان پيامبر (ص) برطرف كند و شما رابطور كامل پاك بدارد»،على،فاطمه،حسن و حسين (ع) به همراه او بودند،دنباله عباى خود را گرفت و با آن روى آنها را پوشاند و بعد دستش را بيرون آورد و به طرف آسمان بلند كرد و گفت:«بار خدايا اينان خاندان من و ويژگان منند،پس پليدى را از ايشان برطرف و آنان را پاك و پاكيزه گردان‏» (16) .

و در نمازش بر آنها دعا كرده است آن جا كه به مسلمانان نيز آموخته است كه در درودهاى خود بر او بگويند:بار خدايا بر محمد و خاندان محمد (ص) درود فرست چنان كه بر خاندان ابراهيم درود فرستادى همانا تو ستوده و بزرگوارى.حاكم از عبد الله بن جعفر بن ابو طالب،از پدرش نقل كرده است كه او گفت:«همين كه پيامبر (ص) ديد رحمت پروردگار در حال نزول است،فرمود:ايشان را نزد من بخوانيد،ايشان را نزد من بخوانيد،صفيه عرض كرد:چه كسانى را يا رسول الله؟فرمود:اهل بيتم:على،فاطمه،حسن و حسين (ع) را.پس ايشان را آوردند،آن گاه عباى خود را روى آنها افكند و بعد دستهايش را بلند كرد و گفت:بار خدايا اينان خاندان منند،پس بر محمد و خاندان محمد (ص) رحمتت را نازل فرما.و خداوند متعال اين آيه را نازل فرمود:«خداوند اراده دارد تا از شما خانواده پليدى را برطرف سازد و شما را پاك و پاكيزه گرداند.»و حاكم گفته است:اسناد اين حديث صحيح‏اند (17) .

3

اهل سنت از شيعه در اعتقاد بر موروثى بودن امامت جلوتر است

و از همه اين مطالب به دست مى‏آيد كه اعتقاد پيروان اهل بيت (ع) به امامت-بر خلاف تصور شيخ ابو زهره و ديگر علماى جمهور-به دليل وراثت،نيست.بلكه امامت ايشان را به دليل اين كه پيامبر (ص) آنان را برگزيده است،قبول دارند.و گزينش پيامبر (ص) ايشان را به رهبرى مسلمانان به دليل اين است كه خداوند آنان را از پليدى كاملا پاك داشته است و يا براى آن كه ايشان در گفتار و رفتار از قرآن جدايى ناپذيرند.در فصل شانزدهم گفتيم كه عامه (ناخود آگاه) همان افرادى هستند كه به استناد روايات مندرج در كتابهاى صحاح معتقد به وراثتند.اين روايات دلالت دارند بر اين كه خلفا از قريشند و اجازه نمى‏دهند،خليفه از غير قبيله قريش باشد،و شمار خلفا از قبيله قريش دوازده تن است و اين خلافت تا وقتى كه از مردم دو تن وجود داشته باشد باقى خواهد ماند.و ما در آن جا بيان كرديم كه انحصار خلافت در ميان قريش به زبان پيامبر (ص) تنها به دستور خداست.پس اگر آن انحصار به اين دليل باشد كه مردم قريش خويشان دور و نزديك پيامبرند،چون همه ايشان به همراه پيامبر (ص) داراى يك نيا به نام فهر بن كنانه‏اند،همين اعتقاد به وراثت است.و بلكه آن اعتقاد به وراثت گسترده‏ترى است كه قانون ارث اسلامى آن را نمى‏پذيرد.زيرا كه آن عقيده،در حق راثت‏خويشاوندان دور را با نزديك‏ترين افراد به پيامبر (ص) برابر مى‏داند.و اگر انحصار خلافت در قبيله قريش با فرمانى از جانب خداست نه به سبب خويشاوندى مردم قريش با پيامبر (ص) -بلكه به خاطر اين كه ايشان تنها از قريشند-يك نوع دعوت به اعتقاد بر برترى قبيله‏اى و حكومت اشرافى خواهد بود كه در اسلام نفوذ يافته است.زيرا قوانين اسلام دعوت بر ايمان بر پايه برابرى مسلمانان،با صرف نظر از قبيله،نژاد،جنس و وطن مى‏كند.و البته گراميترين ايشان را در نزد خدا پرهيزكارترين آنان مى‏داند.

و اگر اين دو نوع تفسير براى احاديثى كه به آنها اشاره شد غير منطقى است،پس بايد اين احاديث نبوى به صورت زير مورد استفاده قرار گيرند:خداوند خلافت را در ميان قريش قرار داده است زيرا در ميان قريش دوازده مرد به وجود آمده يا خواهد آمد كه بر ديگر مسلمانان در دانش،پرهيزكارى و شايستگى براى رهبرى برترى دارند،و اينان خلفاى شرعى و قانونى هستند چه به حكومت‏برسند و يا مردم ايشان را از رسيدن به حكومت مانع شوند.و آنان خليفه‏اند نه به دليل خويشاوندى با پيامبر (ص) و نه براى اين كه ايشان از دودمان قريشند بلكه قرشى بودن و خويشاوندى آنان با پيامبر (ص) تصادفى است.همان طورى كه پيامبر (ص) به اين دليل كه از قريش بود و يا چون از اولاد هاشم بود،پيامبر نشد-هر چند كه به تصادف از ايشان بوده است-بلكه به سبب شايستگيهاى‏شخصى به نبوت رسيد.و او پيامبر بود اگر چه هيچ كسى به رسالت او ايمان نمى‏آورد.

اگر مقصود از انحصار خلافت در قريش اين باشد،در اين صورت اعتقاد به وراثت نخواهد بود.و اين توجيه منطقى با مذهب اماميه اثنى عشرى هماهنگى دارد.وليكن علماى سنت اين تفسير را قبول ندارند،بلكه به تفسير اولى و يا دومى گرايش دارند،در صورتى كه تفسير اولى همان اعتقاد به موروثى بودن خلافت است كه عامه آن را رد مى‏كنند و شيعه را به آن عقيده متهم مى‏سازند در حالى كه شيعه از اين عقيده بيزار است.

4

رهبرى در فقه بتنهايى،نمى‏تواند تضمينى در مقابل گمراهى باشد

اما اعتراض سوم شيخ ابو زهره بر اين كه نهايت چيزى كه احاديث ثقلين بر آن دلالت دارد عبارت است از رهبرى اهل بيت در فقه نه در سياست و حكومت،نادرست است.هدفى كه پيامبر (ص) در احاديث ثقلين آن را به صراحت‏بيان داشته است،اين است كه امامت اهل يت‏باعث ايمنى از گمراهى است.در صورتى كه رهبرى فقهى نمى‏تواند-وقتى كه قدرت در دست ديگران باشد-مسلمانان را در برابر گمراهى تضمين كند.زيرا بيشتر اوقات رهبرى فقهى نمى‏تواند تعاليم خود را به دست مسلمانان برساند.چرا كه رساندن تعاليم به دست مسلمانان،به صورت همگانى،نياز به يك جو مثبت مناسب دارد تا امام بتواند سخنان خود را به ميليونها انسان اعلان و ابلاغ كند،همان طور كه نياز به كسانى دارد كه تمام مردم را متوجه گفته‏هاى آن امام،و باور داشت درستى آنها كند و تا وقتى كه قدرت در دست غير امام است،آن جو مثبت و آن زمينه ارشاد براى مردم امكان ندارد.

البته خلفا كه افرادى غير از آن امامانى بودند كه پيامبر (ص) مردم را بر عمل به قول ايشان ارشاد كرده است،به طبيعت‏خود مايل نبودند كه آن امامان شاخص شوند.و علاقه‏اى به گسترش معارف ايشان نشان نمى‏دادند.و گاهى سعى مى‏كردند اقوال ديگر افراد،از پيروان خود را منتشر كنند،آن كسانى كه انتظار مزاحمتى از طرف ايشان براى حكومت نمى‏رفت، در صورتى كه اين افراد،در علم،مقام دوم را داشتند.منصور عباسى‏از امام مالك خواست تا كتابى براى نشر در بين مسلمانان تاليف كند تا مرجعى عمده براى ايشان در مورد سنتها قرار گيرد.به امام جعفر صادق (ع) تكليف انجام چنين كارى را نكرد با اين كه امام صادق (ع) استاد مالك بود.و مردم از عبد الله بن مسعود،زيد بن ثابت،عبد الله بن عمر و ابن عباس بيشتر از على بن ابى طالب (ع) ،آموختند،با تفاوت زيادى كه بين على (ع) و اين افراد در علم و دانش وجود داشت و استاد ابو زهره خود مطلب زير را نقل مى‏كند:

«در اين جا لازم است،بيان كنيم كه فقه على (ع) فتواها و داورى‏هاى او،به مقدارى كه با مدت خلافتش و نه حتى با مدتى كه در آن به درس و فتوا،توجه داشت‏يعنى زمان خلفاى راشدين پيش از خود،هماهنگى داشته باشد،در كتابهاى اهل سنت نقل نشده است.در صورتى كه تمام عمرش صرف فقه و علم دين شده بود،از همه اصحاب به پيامبر خدا (ص) نزديكتر بود،زيرا از دوران كودكى همراه پيامبر (ص) بود،پيش از آن كه آن گرامى (ص) مبعوث به رسالت‏شود،و اين همراهى ادامه داشت تا وقتى كه پيامبر (ص) به دعوت حق لبيك گفت.و از اين رو لازم بود كه در كتابهاى سنت چندين برابر آن كه از او نقل كرده‏اند نقل مى‏شد.«و اگر بر عهده ماست تا علتى را كه به خاطر آن بعضى از روايات على و فقه او از نظر توده مسلمانان پنهان مانده است‏بشناسيم،پس مى‏گوييم كه حكومت اموى در مخفى داشتن آثار على (ع) در مورد قضاوت و فتوا بطور قطع اثر داشته است.زيرا قابل قبول نيست كه على (ع) را روى منبرها لعن كنند ولى دانشمندان را به حال خود گذارند تا از علم او گفتگو كنند و از فتواها و گفته‏هايش بويژه در مورد اساس حكومت اسلامى براى مردم نقل كنند.» (18)

البته هر خواننده‏اى كه نوشته‏هاى علماى حديث اهل سنت را بخواند،مى‏بيند آنچه در آن كتابها از روايات ابو هريره و عايشه نقل شده است،دهها مرتبه بيشتر از روايات على (ع) و ديگر عترت پاك است.و اين مطلب،على رغم آن است كه ابو هريره‏در سال ششم هجرى اسلام آورد،در حالى كه على (ع) از پيش از مبعث تا لحظه وفات پيامبر (ص) با آن حضرت بوده است،و على رغم آن است كه پيامبر (ص) اعلان فرمود على (ع) دروازه شهر علم است (كه مقصود از شهر،شخص پيامبر (ص) است) و هر كس آهنگ علم دارد بايد از آن در وارد شود.و هر گاه استاد ابو زهره اقرار دارد كه در كتابهاى سنت،از على (ع) كم روايت‏شده است و آن هم به دليل سياسى مى‏باشد،پس منطقى بود كه وى از حديث ثقلين اين نتيجه گيرى را بكند كه اين حديث دليل بر آن است كه پيامبر (ص) از امت‏خود خواسته است تا از اهل بيتش نه فقط در مسائل فقهى بلكه در همه امور فقهى،سياسى و حكومتى اطاعت كنند.البته پيامبر (ص) به اطلاع همه امت رساند كه پيروى ايشان از قرآن و عترت آن بزرگوار باعث ايمنى از گمراهى است.پس اگر پيامبر وظيفه عترت را تنها در رهبرى فقهى منحصر مى‏كرد و به امت اجازه گزينش ديگران را براى خلافت مى‏داد،نقض غرضى مى‏شد كه آن حضرت در حديث ثقلين از آن سخن گفته بود كه همان ضمانت در برابر گمراهى است.

در حقيقت موقعى كه مردم خليفه‏اى را از غير عترت پيامبر (ص) انتخاب مى‏كنند،در آن خليفه زمامدار دينى و رئيس وقت واجب الاطاعه خود را مى‏بينند.هر چند نظرها و فتواهايش بر خلاف راه و روش عترت باشد.و خليفه انتخاب شده خود نيز معتقد است كه اطاعتش بر مردم واجب است،بويژه كه ظاهر قرآن هم اين عقيده را تاييد مى‏كند:«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد،خدا را اطاعت كنيد،و از پيامبر (ص) و صاحبان امر از خودتان پيروى كنيد. ..»بلكه خليفه انتخاب شده و مسلمانان معتقد مى‏شوند كه از جمله وظايف امام كه خود از عترت است اطاعت از خليفه مى‏باشد.و به اين ترتيب پيامبر (ص) مردم را به جاى ايمن ساختن در برابر گمراهى به سرگردانى و هرج و مرج واداشته است،هنگامى كه به ايشان مى‏گويد از خاندانش پيروى كنند،و بعد به ايشان اجازه داده است كه از كسى فرمان ببرند و اطاعت كنند كه نه گفتارش با گفته ايشان و نه فرمانش با فرمان ايشان هماهنگى دارد.و تاريخ اسلام خود شاهد بود كه يكى از خلفاى راشدين-به جاى عمل بر پايه بزرگ خاندان عترت، على بن ابى طالب-مطابق‏نظر مروان بن حكم و يا كعب الاحبار رفتار مى‏كرده است.

و حقيقت اين است كه تاويلى كه استاد ابو زهره پيشنهاد كرده است‏با ظاهر حديث ثقلين ناهماهنگ است.زيرا پيامبر (ص) در حديث ثقلين آشكارا بيان داشته است كه هدفش وحدت رهبرى است،زيرا او فرموده است،كه آن دو گرانقدرى كه رهبرى در آنها مجسم است جدايى ناپذيرند.و او نفرموده است كه مسلمانان از اهل بيتش،چون اهل بيت او هستند،پيروى كنند، بلكه چون ايشان از قرآن جدا نمى‏شوند.

و معناى اين سخن آن است كه رهبرى قرآن و رهنمود عترت يكى است.و چون آنها با هم اختلاف ندارند و يكى از آن دو (عترت) مفسر ديگرى (قرآن) است،و براى مسلمانان از حقيقت معانى و مقاصد آن پرده بر مى‏دارد كه پيروى آنها باعث ايمنى از گمراهى است و اگر احيانا عترت با قرآن مخالف بود،ديگر پيروى ايشان باعث ايمنى از گمراهى نمى‏شد.وليكن خداوند مهربان دانا به پيامبر (ص) خبر داد كه قرآن و عترت هرگز از هم جدا نمى‏شوند.پس ضمانت در برابر گمراهى از ديدگاه پيامبر (ص) در وحدت رهبرى تجسم مى‏يافت،نه در دوگانگى آن.

هنگامى كه پيامبر (ص) به مسلمانان اجازه انتخاب رهبرى غير از عترت را بدهد،وحدت رهبرى و به همراه آن ايمنى از گمراهى از بين مى‏رود.چرا كه دوگانگى جاى يگانگى را گرفته است.پس براى اين كه هدف پيامبر (ص) يعنى همان ايمنى امت از گمراهى تحقق يابد،لازم است مقصود پيامبر (ص) رهبرى فقهى،سياسى و ادارى عترت براى امت‏باشد تا از دوگانگى در رهبرى كه به جاى اين كه باعث ايمنى از گمراهى باشد،به گمراهى مى‏انجامد،اجتناب شود.پيش از اين كه بحث و گفتگوى با شيخ ابو زهره را پايان ببريم،لازم است در مورد يكى از گفته‏هاى او بحث كنيم.وى مى‏گويد:امكان دارد،شخصى با آگاهى كمتر در امور دينى عهده‏دار حكومت‏شود به اين دليل كه او داراى ويژگيهاى مديريت است كه آگاه‏تر از او در امور دينى،فاقد آن ويژگيهاست.و پيامبر (ص) در زمان غيبت‏خود كسى را بر مدينه گمارد كه سابقه‏اى در فقه نداشت،و ديگر اين كه اگر سرپرستى ارتباط و پيوستگى با فقه داشت، مى‏بايست‏رهبران سپاه را نيز شامل مى‏شد،با اين كه پيامبر (ص) اسامه را به سرپرستى سپاهى گمارد كه در ميان آنها ابو بكر و عمر بودند،در حالى كه اسامه مقام فقهى ايشان را نداشت.

البته آنچه كه باعث‏شده است تا شيخ ابو زهره دچار چنين تصورى گردد،اين است كه او هدف اساسى در احاديث ثقلين را كه پيامبر (ص) اعلان فرمود،يعنى تامين امت از گمراهى، فراموش كرده است.و اگر به آن هدف پيامبر (ص) توجه داشت،لازم بود كه ميان ولايتى محدود چون سرپرستى مدينه در مدت غيبت پيامبر (ص) و يا فرماندهى يك سپاه،با ولايت عمومى همچون خلافت فرق بگذارد.البته تعيين شخصى با بينش دينى كمتر بر رياست‏سپاه و توليت فردى از صحابه در مدت غيبت پيامبر (ص) بر مدينه-تا وقتى كه بزرگترين مقام زمامدارى بر امت و سپاه،يعنى پيامبر (ص) مى‏تواند،خطاهاى فرماندهان خود را اصلاح كند و در صورت گمراهى ايشان را به راه درست‏برگرداند-هيچ ضرر و زيانى به تضمين امت در برابر گمراهى نمى‏رساند.اما رهبرى عمومى براى امت كه پيامبر (ص) مى‏خواست‏باعث ايمنى از گمراهى باشد،اگر به كسى سپرده شود كه داراى علمى محدود در تاويل قرآن و سنت است،هرگز آن هدف تحقق پذير نخواهد بود.زيرا اگر زمامدارى از آن نوع گمراه شود،مقام رهبرى بالاتر از او وجود ندارد تا بر او سيطره داشته باشد و وى را به راه درست‏برگرداند،چه او خود بالاترين مقام رهبرى است.و هر گاه او در اجتهادش گمراه شود،تمام امت‏به همراه او گمراه گردند.و اگر كسى از افراد رعيت او كه فقيه‏تر از اوست،بخواهد او را به راه درست راهنمايى كند،و او بخواهد گوش به راهنمايى او ندهد،آن شخص داناتر هيچ تسلطى بر او نخواهد داشت.در زمان خلافت عثمان،اتفاق افتاد كه خليفه چند مورد مرتكب اشتباه شد، امام على (ع) و ديگر از شايستگان اصحاب خواستند تا او را به راه صواب برگردانند،و خليفه نخواست‏به راهنماييهاى ايشان توجه كند و ايشان توفيق نيافتند و در نتيجه امت گرفتار آشوبى شد كه تا به امروز پيامدهاى آن پايان نيافته است.

علاوه بر آن سزاوار بود كه ابو زهره در حديث ثقلين بيشتر ژرف نگرى مى‏كرد.زيرااگر پيامبر (ص) از طرف خداوند خبر مى‏داد كه اعضاى خاندان پاكش از قرآن جدا نمى‏شوند،و ايشان به همراه قرآن باعث ايمنى از گمراهيند،پس ايشان نمى‏توانستند آنطور باشند مگر وقتى كه بيش از ديگران از موهبت دانش و بينش برخوردار باشند.و با داشتن آن ويژگيها،لايقتر به داشتن مزاياى مديريت،حسن سياست و داورى حكيمانه گردند.ممكن است كسى بگويد:تا وقتى كه مسلمانان از ايشان راهنمايى نگيرند و آنطورى كه پيامبر (ص) خواسته است فرمان ايشان را نبرند،ميان آن كه هدف پيامبر (ص) از امامت اهل بيتش تنها در امور فقهى باشد،يا در برگيرنده اداره امور نيز بشود هيچ فرقى در نتيجه وجود ندارد.

پاسخ ما بر اين گفتار آن است كه بر عهده پيامبر (ص) بوده است،تا مسائل را براى امت روشن سازد و حجت را بر مردم تمام كند.پس اگر براى عترت تنها امامت فقهى را قرار داده است و به امت اجازه داده تا رهبر دينى وقت را از بين ديگران انتخاب كنند،در اين صورت براى كسانى كه از عترت فرمان نمى‏برند،دليلى وجود داشت.در نتيجه تجويز پيامبر (ص) در مورد دوگانگى در رهبرى،سرگردانى و هرج و مرج پيش مى‏آمد.اما هنگامى كه پيامبر (ص) وحدت رهبرى دينى و زمامدارى را اعلان مى‏كند،و بعد مسلمانان،به عترت،آنطورى كه پيامبر (ص) خواسته است،تمسك نمى‏جويند،پس مسؤوليت‏بر عهده ايشان است نه بر پيامبر (ص) .و اين نظير آن موردى است كه پيامبرى را خداوند ميان مردم بفرستد ولى مردم به او ايمان نياورند،در اين صورت خداوند بر ايشان حجت‏خواهد داشت،و ايشان را بر خداوند حجتى نخواهد بود.

و به هر حال،دلالت‏حديث ثقلين بر رهبرى عترت براى امت در تمام شؤون،نيازى به توضيح ندارد.و آنچه از استاد ابو زهره رسيده است،تنها يك توجيه مى‏باشد و آن منحرف ساختن حديث از معنى اصلى آن است.زيرا هدف پيامبر (ص) ضرورت پيروى از ثقلين است مطابق دستورى كه از جانب خدا رسيده و او به وسيله وحى اطلاع يافته است كه آنها هرگز از هم جدا نمى‏شوند.و معناى آن،رهبرى عترت وى همانند رهبرى خود آن بزرگوار است،يعنى همگانى و فراگير است و بدور از دوگانگى كه باعث‏اختلاف روش رهبرى با قرآن است.

اسلام دينى است كه دين را از دنيا جدا نمى‏سازد،و رهبرى پيامبر (ص) يك رهبرى دينى مقطعى نبود.و جز او زمامدارى براى مسلمانان وجود نداشته است.بلكه پيامبر (ص) تنها كسى بود كه امت را در تمام شؤون خود رهبرى مى‏كرده است،و از خود مؤمنان سزاوارتر نسبت‏به ايشان بوده است.و اين بود آن مقامى كه آن بزرگوار مى‏خواست پس از وى براى عترتش وجود داشته باشد.

اين بود هدف ما از نقل حديث ثقلين،و آن يكى از دو بخش اعلان پيامبر (ص) در غدير خم بود.و حال وقت آن رسيده است تا از بخش دوم آن اعلاميه سخن بگوييم،اين بخش همان حديث ولايت است.


پى‏نوشتها:

1-ج 5 ص 328 شماره حديث 3874.و در كنز العمال آمده است كه نسايى به مثل آن از جابر در ج 1 ص 44 صحيح خود نقل كرده است (المراجعات سيد شرف الدين ص 14) .

2-اين حديث را متقى هندى در كنز العمال ج 5 (ص 23 حديث‏شماره 356) نقل كرده است.

3-ج 5 ص 329 شماره حديث 3876.

4-المستدرك ج 3 ص 109.

5-المستدرك،ص 110.

6-ج 15 ص 180 و امام احمد نيز همين طور از زيد بن ارقم درج 4 ص 367 نقل كرده است.

7-ج 5 ص 181 زيد بن ثابت اين روايت را به دو طريق نقل كرده است.

8-الغدير مرحوم امينى ج 1 ص 17.

9-المسند،ج 3 ص 17.و از او قريب به اين عبارت را در ص 26 نقل كرده است.

10-الغدير ج 1-ص 27.

11-المستدرك ج 3 ص 151.

12-الغدير مرحوم امينى ج 2 ص 301.

13-الامام الصادق،ص 199-200.

14-آيه 33-34.

15-سوره آل عمران،آيه 38-39.

16-المستدرك ج 3 ص 128.

17-المستدرك ج 3 ص 128.

18-الامام الصادق ص 162.

 

prev page fehrest page next page