1
ما قصد داريم در بحثخلافتبه پرسشى پاسخ دهيم كه دريافت ما از رويدادهاى
تاريخ اسلام، بر عهدهمان گذاشته است،رويدادهايى كه در دوران نبوت و خلافتخلفاى
راشدين در مدتى اتفاق افتاد كه كوتاهى آن مدت وحشتزاست،زيرا عمر خلافت اسلامى به
قدر نصف عمر يك انسان هم نبود.
براستى كه بعضى از نظامهاى حزبى و مبتنى بر دموكراسى در عصر جديد،گاهى صدها سال
دوام داشته است و آخرين آنها بيش از نيم قرن است كه به وجود آمده است.و ما مىبينيم
كه هيچ كدام از آن نظامها به نظام ديكتاتورى نظامى ظالمانه تبديل نشده است و
نشانههايى به چشم مىخورد كه اشاره دارد بر اين كه هر كدام از اين نظامها بدون هيچ
گونه تغييرى عمرى طولانى خواهد داشت.
و ليكن حكومت اسلامى عادل كه از نظر معنوى و مادى بر تمام نظامهاى دموكراسى و
يا كمونيستى موجود در قرن حاضر برترى دارد،جز مدتى كوتاه دوام نيافت.و در مدتى كمتر
از سى سال پايان گرفت.و طبيعى است كه برچيده شدن خلافت را شده،با اين سرعت ناگهانى
ما را وادار مىكند تا بپرسيم:آيا اين نابودى آنى پيامد طبيعى حركت مسلمانان در خطى
بود كه پيامبر (ص) ترسيم كرده بود،يعنى (چنان كه جمهور مسلمانان عقيده دارند) از
انتخاب جانشينى كه امت را پس از او رهبرى كند،خود دارى كرد،و كار گزينش را به خود
امت واگذاشت تا كسى را براى رهبرى خود انتخاب نمايد؟و يا اين كه نابودى خلافتخلفاى
راشدين،پيامد طبيعى سهل انگارىمسلمانان نسبتبه خطى است كه پيامبر (ص) ترسيم كرد و
امت را ملزم كرد تا در آن خط حركت كند،زيرا پيامبر (ص) براى ايشان رهبرى انتخاب
كرد.اما آنان به رهبرى وى تن در ندادند؟
براى كشف حقيقت در مورد اين نكته مهم از تاريخ اسلام،ما تصميم داريم ضمن گفتگوى
خود از موضوع خلافتبه دو پرسش پاسخ گوييم:
(1) -آيا سزاوار بود كه خلافت موروثى باشد يا نه؟انتخاب به مردم و يا طبقهاى
از مردم واگذار شود؟و يا اين كه شايسته بود با تعيين شخص پيامبر (ص) باشد؟
(2) -هر گاه شايسته بوده استبا تعيين پيامبر (ص) باشد آيا آنچه سزاوار بود
انجام گيرد، انجام گرفت؟و آيا پيامبر (ص) براى امتخويش رهبرى پس از خود تعيين
كرد؟گفتگوى ما به اين جا منتهى شد كه شايسته بود خلافتبا تعيين پيامبر (ص) باشد و
پيامبر (ص) براى امت پس از خود رهبرى انتخاب كرد و آن رهبر على بن ابى طالب (ع)
است.همان طورى كه نتيجه گرفتيم،گسستگى وحدت امت و آشوبهايى كه بر او گذشت،همه
برمىگردد به پيروى نكردن مسلمانان از خطى كه پيامبر (ص) درباره خلافت ترسيم كرده
بود.
اگر حكومت پس از وفات پيامبر (ص) به على بن ابى طالب (ع) واگذار شده بود،جنگ
بصره اتفاق نمىافتاد،و پس از آن نبرد صفين و نهروان پيش نمىآمد.جنگ نهروان پيامد
جنگ صفين بود و جنگهاى صفين و بصره پيامد قتل عثمان بودند.و اگر على (ع) خليفه اول
بود نه عثمان به خلافت مىرسيد و نه كشته مىشد.و اگر اين سه جنگ اتفاق نيفتاده
بود،خلافت هدايتگر به اين زودى پايان نگرفته بود.و بنى اميه نمىتوانستند به چنان
قدرتى برسند كه بتوانند بساط خلافت را برچينند و به جاى آن سلطنتى فاسد به وجود
آورند و آن را تا نود سال بين خود دستبدستبگردانند.و بنى اميه نمىتوانستند
خاندان پيامبر (ص) را در قتلگاه كربلا قتل عام بكنند.بلكه امكان داشتخلافت مدتى
دراز ادامه پيدا كند تا در خلال آن مدت قوانين اسلامى در دلهاى مسلمانان ريشه
بدواند.و اگر على (ع) عهدهدار خلافتبود، مسلمانان به سنى و شيعه تقسيم
نمىشدند...زيرا سنى بودن و شيعه بودن پيامد همان اختلاف است كه آيا پيامبر (ص) على
را به خلافت انتخاب كرده و يا كار خلافت را به خود مردم واگذاشته است تا هر كسى را
مىخواهند براى خودشان انتخاب كنند؟اگر پس از وفات پيامبر (ص) خلافتبه على (ع)
واگذار شده بود،مردم مسلمان،متفرق و دسته دسته نمىشدند،زيرا ميان مسلمانان كسى كه
مدعى باشد پيامبر (ص) براى خلافت،ابو بكر و يا كس ديگرى از اصحاب را انتخاب كرده
است،وجود نداشت.
علاوه بر اينها،مقصود ما از اين نتيجه گيرى آن نيست كه اين سه خليفه و ديگر
اصحاب،پس از آگاهى بر اين كه پيامبر (ص) على (ع) را براى رهبرى امت اختيار كرده
است،بطور عمدى با پيامبر خدا (ص) مخالفت كردند.هرگز!زيرا كه ما اين بزرگان را
بالاتر از اين مىدانيم كه در امور دينى خود،بعمد،با خدا و رسولش مخالفت كنند.بلكه
اين نيكمردان تصور كردند، زمامدارى امتيكى از امور دنيوى است،و تصور كردند كه حق
دارند براى خودشان،نسبتبه اداره مصالح دنيوى كسى را غير از آن كه پيامبر (ص)
برگزيده است،انتخاب كنند.پيامبر (ص) در كارهايى كه از جانب خدا در آن باره وحى نازل
نشده بود با اصحاب خود مشورت مىكرد.و به نظر مىرسد كه آنان گمان كرده بودند كه
خلافت از آن امورى نيست كه درباره آن وحيى رسيده باشد.مناسب بود كه اين اصحاب براى
تحقيق درباره اين امر سعى و كوشش مىكردند، زيرا شخص تلاشگر نزد خداوند اجر دارد چه
به مقصود برسد يا نرسد (1) .
و اصحاب،بشر بودند،علم غيب نداشتند و از پيآمدهاى گزينش خود مطلع نبودند
بنابراين ايشان مسؤول آشوبهايى نيستند كه امت گرفتار آنها شد،و همچنين مسؤولخسارت
جبران ناپذيرى كه در نتيجه آن آشوبها عايد امتشد و از ميان رفتن خلافت را شده
نمىباشند.البته اين گروه اصحاب تصور مىكردند كه بهتر است،ايشان و قريش كسى را غير
از آن كه پيامبر (ص) انتخاب كرده است،انتخاب كنند.و نمىتوانستند درك كنند كه اين
انتخاب ايشان چه پيامدهايى خواهد داشت.
در حقيقت اين گروه اصحاب در اجتهاد و محاسبه خود مرتكب اشتباه شدند و تمام
جنبههاى هدف پيامبر (ص) را درك نكردند.و على رغم تمام اينها وظيفه ماست كه به
ايشان حسن ظن داشته باشيم[!]و كارهاى آنها را به بهترين شكل توجيه كنيم[!].به ما
دستور دادهاند تا براى همه برادران خود كه پيش از ما ايمان آوردهاند طلب آمرزش
كنيم تا چه رسد به اصحابى كه در صف اول صدر اسلام بودند.
2
بايد مسلمانان بپذيرند كه اين حق را دارند
با هم اختلاف نظر داشته باشند
على رغم اين كه گفتگوهاى ما درباره خلافت ما را به اين نتيجه رساند كه شايسته
بود، لافتبا انتخاب پيامبر (ص) باشد،و پيامبر (ص) ،على (ع) را به رهبرى امت انتخاب
كرد،ما انتظار نداريم و لازم نمىبينيم كه مسلمانان،همه با اين نظر موافق
باشند.ترديدى نيست كه طرفداران هر دو نوع انديشه گزينش و تعيين تا وقتى كه جهان
اسلام وجود دارد،خواهند بود. و ما معتقديم كه اين اختلاف نظر باعث نمىشود كه
مسلمانان نسبتبه هم دشمنى و گمان بد روا دارند.زيرا اختلاف نظر مانع از آن نيست كه
مسلمانان نسبتبه يكديگر احترام و محبت و احساس برادرى كنند،در صورتى كه آنان
بپذيرند كه حق دارند اختلاف نظر داشته باشند،و در باره خلافت داراى عقايد مختلفى
باشند.براستى ريشه بد گمانيهايى كه ميان طرفداران دو طرز تفكر رد و بدل
مىشود،اختلاف در عقيده نيست،بلكه ريشه آن،اعتقاد هر دستهاى استبر اين كه دسته
ديگر حق ندارد نظرى مخالف نظر او داشته باشد،و ايمان وى بر اين كه تنها نظر او نظر
اسلام است و عقيده گروه ديگر منحرف و باطل و مخالف خدا و پيامبر (ص) و باعث از بين
رفتن اسلام است.و اگر هر دو دسته به حكم منطق برگردند،درك مىكنند كه خداوند پيشاز
آن كه ابو بكر به خلافتبرسد،دين خود را كامل كرده است،در صورتى كه در قرآن و سنت
چيزى در مورد خلافت ابو بكر نيامده است،و از مسلمات تعليمات اسلامى نيست.آرى خلافت
ابو بكر از رويدادهاى تاريخى است كه هر مسلمانى حق دارد تا نسبتبه آن نظر مثبت و
يا منفى داشته باشد،و البته اين نظر منفى و يا مثبت وى،او را در رديف دشمنان خدا و
رسولش و در صف گنهكاران و سركشان از فرمان خدا و رسول قرار نمىدهد.و گزينش پيامبر
(ص) على را و انتخابش به زمامدارى امت،با همه دلايل روشنى كه دارد و بعضى از آنها
به حد تواتر رسيده است،به آن مقدار از روشنى نرسيده است كه آن را در رديف تعليمات
بديهى پيامبر (ص) قرار دهد كه هيچ مسلمانى حق چون و چرا در آن نداشته باشد (2)
.
البته اعتقاد اهل سنتبر اين كه پيامبر (ص) جانشينى براى خود تعيين نكرده است
و خلافت هر سه خليفه قانونى و درست است،و اعتقاد شيعه بر اين كه پيامبر (ص) على (ع)
را جانشين خود قرار داده،و خلافتسه خليفه مطابق خواست پيامبر (ص) نبوده است،هرگز
باعث اختلاف نظر در درك تاريخ اسلام و يا مخالفتبا قانونى از قوانين اسلامى و يا
حكمى از احكام شرعى نمىشود.
هر گاه مسلمانان به خود اجازه مىدهند تا در آراى شرعى مربوط به احكامى كه در
روشنى و وضوح به حد ضرورت و بداهت در اسلام نرسيده است،اختلاف داشته باشند،پس حق
اين است كه به خود اجازه دهند بدون برخورد خصمانه و تهمت زدن گروهى به گروه ديگر در
دين و ايمانشان به خاطر اختلاف نظر در مورد خلافت-در مساله خلافت اختلاف نظر داشته
باشند.رهبران مذاهب چهار گانه در صدها حكم شرعى اختلاف نظر دارند و در آن موارد
فتواهاشان مخالف يكديگر است.و به نظر جمهور مسلمانان اختلاف مذاهب چيزى جز پيامد
اين اختلاف نيست و اگر پيشوايان اين چهار مذهب در فتواهاى خود هماهنگ بودند،جمهور
مسلمانان يك مذهب داشتند نه چهار مذهب.و على رغماين اختلاف و چند دستگى مىبينيم،
پيروان اين چهار مذهب،با احترام و محبتبا هم برخورد دارند و يكديگر را در دينشان
متهم نمىكنند بلكه همگى به درستى اسلام و عقيده يكديگر ايمان دارند.و اين همان
چيزى است كه منطق،تعاليم قرآن و سنتهاى پيامبر (ص) اقتضا مىكند.پس تا وقتى كه
اختلاف پيرامون مسائلى است كه پاسخ آنها در قرآن و سنتبه طور روشن و قطعى داده
نشده است تا جلو شك و ترديد را بگيرد،هر مجتهدى حق خواهد داشت،تا در اين قبيل مسائل
نظرى بر پايه نتيجه تلاش آزادانهاش در آن بحث داشته باشد.وليكن چنين موضعگيرى
منطقى والا كه موافق تعاليم قرآن و سنت است در مسائل مربوط به خلافتبه چشم
نمىخورد.و على رغم اين كه دانشمندان جمهور اسلامى معتقدند كه خلافت اصلى از اصول
دين نيست،و على رغم اين كه همه مسلمانان هماهنگى دارند كه پيامبر (ص) ،ابو بكر و
هيچ كدام از دو خليفه بعد از او را به جانشينى خود تعيين نكرده است،ما مىبينيم كه
به هيچ مسلمانى اجازه گفتگو و بحث درباره درستى خلافت ايشان را نمىدهند،و معتقدند
كه اعتقاد بر اين كه على (ع) خليفه اول قانونى است،باطل و انحراف از خط دينى و
گناهى از گناهان كبيره و غير قابل بخشش است!و گويا آن انكار نبوت حضرت محمد (ص) و
شرك بر خداست.
و چرا اين همه اختلاف؟دليل آن روشن است.موضع مسلمانان نسبتبه خلافت و خلفا يك
موضعگيرى عاطفى است.و هنگامى كه عاطفه كسى حاكم بر او شد،تمام معيارها در نظر او
دگرگون مىشود،كوچك در نظر او بزرگ و بزرگ در نظر او كوچك جلوه مىكند.
3
در مورد اين اختلاف،بايد به كتاب خدا و سنت
پيامبر (ص) مراجعه كنيم
براى اين كه در اين باره درست را از نادرستبشناسيم،منطقى است كه آن را به كتاب
خدا و سنت پيامبرش عرضه كنيم.در كتاب و سنتبه آسانى تعريف واضح از معنى اسلام و
ايمان درست و شروط لازم آن مىيابيم كه در صورت وجود آنها اسلام يك مسلمانصحيح است
و او از جمله مؤمنان پرهيزگار به شمار مىآيد.و اين قرآن مجيد است كه مىفرمايد:
«پيامبر (ص) به آنچه از جانب پروردگارش به او فرو فرستاده شد،ايمان آورد،و همه
مؤمنان،به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبرانش ايمان آوردند،و ما ميان هيچ يك از
پيامبران او فرق نمىگذاريم گفتند،شنيديم و فرمان برديم،آمرزش تو را
خواهانيم،پروردگارا بازگشتبه سوى تو است.» (3) و نيز مىيابيم كتاب خدا
را كه بيانگر مطالب زير است:
«نيكى آن نيست كه چهرههاى خود را به طرف خاور و باختر بگردانيد،بلكه نيكوكار
كسى است كه به خدا و روز رستاخيز،فرشتگان،كتاب و پيامبران ايمان آورد،و مال خود را
براى دوستى خدا به خويشان پيامبر (ص) ،يتيمان،درماندگان،در راه-ماندگان و مستمندان
و در راه آزاد سازى بردگان،بپردازد و نماز را به پا دارد و زكات بدهد،و آن كسانى كه
در هنگام پيمان با ديگران به پيمان خود عمل كنند،در سختيها و رنجها شكيبا و به
هنگام كارزار، صادقند و هم ايشانند پرهيزكاران» (4) .
آيه اول را مىبينيم كه به ما خبر مىدهد،مؤمنان كسانى هستند كه به
خدا،فرشتگان،كتابها و پيامبران خدا ايمان آوردهاند.و آيه دوم اعلان مىكند كه
راستگويان و پرهيزكاران همان كسانى هستند كه به خدا و روز جزا و فرشتگان،كتابها و
پيامبران ايمان آورند،و مال خود را به خاطر دوستى خدا به مستحقان بپردازند،نماز را
به پا دارند،زكات بدهند و به پيمانهايشان وفا كنند و در سختيها و رنجها و به هنگام
كارزار شكيبا باشند.و آشكارا مشاهده مىكنيم كه هر دو آيه در مورد ايمان و راستى و
پرهيزكارى،نظر خاص مثبت و يا منفى را شرط نمىداند.
و سنتهاى پيامبر (ص) نيز بيانگر آن چيزى است كه قرآن بيان داشته است و اينك به
فتحديث زير توجه كنيد: (1) -بخارى (5) و مسلم (6) ،از طلحة
بن عبيد الله نقل كردهاند كه«عربى بيابان نشين از پيامبر (ص) راجع به اسلام
پرسيد.پيامبر خدا (ص) فرمود:پنج وعده نماز در شبانه روز.عرض كرد:آيا چيز ديگرى بر
من واجب است؟فرمود:نه،جز اين كه تسليم امر خدا باشى و در ماه رمضان روزه بدارى!عرض
كرد:غير از آن چيز ديگرى بر من واجب است؟فرمود:نه،جز اين كه تسليم او باشى،و پيامبر
(ص) زكات را به او ياد آورى كرد. عرض كرد:چيز ديگرى هم بر من واجب است؟فرمود:نه فقط
سر به فرمان او نهادن.مىگويد: آن مرد برگشت،در حالى كه مىگفت،به خدا قسم،چيزى از
اينها كم و زياد نخواهم كرد. پيامبر خدا (ص) فرمود:اگر او راستبگويد،رستگار است».
(2) -مسلم از ابو هريره نقل كرده است كه عربى بيابانى خدمت پيامبر (ص) آمد،عرض
كرد، يا رسول الله مرا به عملى راهنمايى كنيد كه اگر آن را انجام دادم اهل
بهشتشوم.پيامبر (ص) فرمود:«خدا را عبادت مىكنى و چيزى را شريك او نمىدانى،نماز
واجب را بپا مىدارى و زكات لازم را مىدهى،و روزه ماه رمضان را مىگيرى.آن عرب
روستايى گفت:به خدايى كه جانم به دست اوست،هرگز چيزى بر آنها كم يا زياد نخواهم
كرد.هنگام بازگشت پيامبر (ص) فرمود:«هر كس با ديدن مردى از اهل بهشتخوشحال
مىشود،به اين مرد نگاه كند.» (7)
(3) -از عبادة بن صامت نقل شده است كه او در حالى كه در بستر بيمارى افتاده
بود،گفت: هيچ حديثى از رسول الله را كه در آن خيرى براى شما باشد نشنيدم،مگر اين كه
براى شما نقل كردم،جز يك حديث كه آن را هم امروز وقتى كه حواسم جمع باشد براى شما
نقل خواهم كرد.از پيامبر خدا شنيدم كه مىفرمود:«هر كس شهادت دهد كه خدايى جز خداى
يكتا نيست،و محمد (ص) فرستاده اوست،خداوند آتش جهنم را براى او حرام گرداند.»
(8) -و نيز از عبادة بن صامت روايتشده است كه پيامبر (ص) فرمود:«هر كس شهادت
دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست او تنها و بىشريك است،و محمد (ص) بنده و فرستاده
اوست،و عيسى بنده خدا و فرزند كنيز او و كلمهاى از جانب اوست كه بر مريم القا كرده
است و روحى از طرف اوست،و بهشت و دوزخ حق است،خداوند از هر يك از هشت در بهشت كه
بخواهد او را وارد بهشت گرداند» (9) .
(5) -از معاذ بن جبل روايتشده است كه پيامبر (ص) فرمود:حق خدا بر بندگانش اين
است كه خدا را عبادت كنند و چيزى را شريك او نشمارند،و حق بندگان بر خداى بزرگ اين
است، كه چون بنده چيزى را شريك او نداند،او را عذاب نكند.گفت:عرض كردم يا رسول الله
آيا به مردم بشارت دهم؟گفت:پيامبر (ص) فرمود:نه بشارت نده زيرا كه ايشان متكى بر
اينها بار مىآيند (10) .
و مسلم (12) از ابو هريره نقل كردهاند كه پيامبر (ص) در جواب پرسش
كسى، فرمود:«ايمان اين است كه به خدا و فرشتگانش و به ديدار او و پيامبرانش ايمان
داشته باشى و به رستاخيز معتقد باشى.و فرمود:اسلام عبارت از اين است كه خدا را
بپرستى و چيزى را شريك او ندانى،نماز واجب را به پا دارى و زكات واجب را بپردازى و
روزه ماه رمضان را بگيرى. ..»
(7) -مسلم در روايت صحيح به سند خويش از عمر بن خطاب نقل كرده است كه پيامبر
(ص) در پاسخ پرسندهاى،فرمود:«اسلام اين است كه گواهى دهى خدايى جز خداى يكتا نيست
و محمد (ص) پيامبر خداست،نماز را بپا دارى،زكات را بپردازى و ماه رمضان روزه بگيرى
و حجخانه خدا را در صورت استطاعت،بگزارى».و همينشخص راجع به ايمان از پيامبر (ص)
پرسيد،پيامبر (ص) در پاسخ فرمود:«اين كه به خدا،فرشتگان،كتابهاى آسمانى،پيامبران و
روز رستاخيز ايمان آورى و در برابر مقدرات پروردگار،اعم از خير و شر،تسليم باشى»
(13) .اين روايتهاى صحيح و روايتهاى صحيح ديگرى كه نقل نكرديم،همه با قرآن
هماهنگى دارند،و همه آنها دلالت دارند بر اين كه هر كس به
خدا،فرشتگان،كتابها،پيامبران خدا و لقاء الله و دوباره زنده شدن ايمان آورد و خداى
يكتا را بپرستد،نمازهاى واجب را به جا آورد و روزه رمضان را بگيرد،زكات را
بپردازد،و در صورت استطاعتحجخانه خدا را انجام دهد،چنين كسى مسلمان،تمام عيار و
مؤمن كامل عيار است،و او از رستگاران مىباشد،و خداوند آتش جهنم را بر او حرام
مىكند و او را وارد بهشت مىسازد،از هر درى از هشت در بهشت كه بخواهد.صرف نظر از
اين كه اعتقاد داشته باشد كه خليفه پس از وفات پيامبر (ص) ابو بكر است و يا على بن
ابى طالب (ع) .توضيح اين كه ايمان به قانونى و شرعى بودن خلافتخلفا به عنوان يك
شرط در مسلمان بودن،و يا ايمان داشتن و يا رستگارى و يا دورى از دوزخ و يا دخول در
بهشت نام برده نشده است (14) .
و اين همان چيزى است كه منطق سليم اقتضا مىكند.پس هر گاه پيامبر (ص) بر
لافتخلفاى سه گانه تصريح نفرموده است و در مورد خلافت ابو بكر سفارشى نكرده است پس
چگونه اعتقاد به خلافتخلفاى سه گانه،جزيى از دين اسلام است و معتقد نبودن به آن به
ايمان صدمه مىزند؟علاوه بر اين كه دين اسلام در زمان پيامبر (ص) و پيش از دوران
خلافت تمام و كامل بوده است.در صورتى كه خلافت اين بزرگان در كتاب خدا و (سنت
پيامبرش) ذكر شده است.و هر گاه پيامبر (ص) على (ع) را به جانشينى خود تعيين كرده
است و سبتبه او سفارش كرده است اين سفارش در مورد اواز جمله سنتهاى پيامبر (ص)
خواهد بود.وليكن اين سفارش به آن درجه از وضوح نرسيده است تا از اختلاف و يا ترديد
در صدور و يا دلالت احاديثى كه در آن باره وارد شده است جلوگيرى كند.و هر گاه
مسلمانى دلايل صدور آن وصيت را به طور كامل بررسى كند و در بررسى خود،اخلاص داشته
باشد ولى آن دلايل او را قانع نسازد،چنان كسى معذور خواهد بود و مخالف كتاب خدا و
سنت پيامبر (ص) محسوب نخواهد شد.
و هنگامى كه كتاب خدا مىگويد،هر كس به خدا و پيامبران و فرشتگان خدا و روز
واپسين ايمان آورد و واجبات را انجام دهد،مسلمان با ايمان درست است و سنتهاى پيامبر
اكرم (ص) نيز بيانگر همين است،پس هرگز،نه از منطق و نه از اسلام است كه پيروان قرآن
و پيامبر (ص) بگويند كسى مؤمن،رستگار و دور از آتش دوزخ و مستحق دخول بهشت نخواهد
بود مگر آن كه ايمان آورد بر اين كه ابو بكر خليفه قانونى است و يا نخستين خليفه
شرعى امام على (ع) است.و اين از اسلام نيست كه مسلمانان بگويند هر كس مطابق عقيده
جمهور،عقيدهاى را نداشته باشد پس از مؤمنان نيست و از جمله اهل بهشت نمىباشد،بلكه
از اهل دوزخ است،هر چند گواهى دهد كه خدايى جز خداى يكتا نيست،و محمد (ص) فرستاده
اوست.و خداى يكتا را بپرستد و نماز را بپا دارد،زكات را بپردازد و روزه ماه رمضان
را بگيرد و حجخانه خدا را برگزار كند و ايمان به خدا،فرشتگان،پيامبران و كتابهاى
او داشته باشد و به لقاء الله و برانگيخته شدن معتقد باشد.
براستى كه خداوند بالاتر از آن است كه به وعده خود عمل نكند و بزرگتر از آن است
كه مطابق خواستههاى متعصبان عمل كند.و خداى بزرگ عادلتر از آن است كه بندگان خود
را عذاب كند و از ثواب خود محروم سازد،به دليل ايمان نداشتن به چيزى كه نه در كتاب
خود بيان كرده است و نه پيامبرش براى ايشان گفته است.و يا به دليل به ثبوت رسيدن
نظرى در طول تاريخ اسلام كه يك فرد با اخلاص نهايت كوشش خود را كرده پس از بررسى
درباره حقيقتبه آن دست پيدا كرده است.و منطقى نيست كه-على رغم اين كه پيامبر (ص)
عبارتى را بيان نكرده است تا دلالت كند بر اين كه اوابو بكر را جانشين خود قرار
داده است-عذر گروهى از مسلمانان در اعتقاد بر اين كه ابو بكر نخستين خليفه شرعى
پيامبر خداست پذيرفته باشد ولى عذر گروه ديگر از مسلمانانى كه معتقدند على بن ابو
طالب نخستين خليفه شرعى است پذيرفته نباشد،در حالى كه مسلمانان اجماع دارند بر اين
مطلب كه پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:«آيا راضى نيستى كه نسبتبه من به منزله هارون
نسبتبه موسى (ع) باشى جز اين كه پيامبرى پس از من نخواهد بود؟»همان طورى كه
ثابتشده است كه پيامبر (ص) به مسلمانان اعلان فرمود كه براى ايشان كتاب خدا و عترت
خود را باقى گذاشته است و اگر به آنها چنگ بزنند از گمراهى ايمن خواهند بود.
4
اصول تفاهم
ياد آورى كردم كه هدف ما از ارائه بحثهاى خلافت اين نبوده است كه جمهور
مسلمانان را از اعتقادشان برگردانيم و ايشان را بر اين عقيده واداريم كه نخستين
خليفه شرعى امام على (ع) است.اين چيزى است كه نه مورد انتظار بوده است و نه هدف
ماست.هدف ما اين بوده است كه امورى را توضيح دهيم كه اعتقاد داريم آنها اساسا براى
برقرارى تفاهم ميان مسلمانان صلاحيت دارند،اميدواريم كه در نتيجه طرح آنها نگرانى و
بد بينى ما بين مسلمانان از ميان برداشته شود و جاى آن را هماهنگى و برادرى بگيرد.و
در جهت گسترش دعوت مسلمانان بر اين عقيده كار كنيم،كه اسلام و ايمان تمام مسلمانان
صحيح است و همه شايستگى رضوان و ثواب الهى را دارند[!]البته در صورتى كه بعد از
ايمان به خدا،پيامبر (ص) ،كتاب،فرشتگان الهى و برانگيخته شدن،واجبات را انجام
دهند.در اين جهت تفاوتى وجود ندارد ميان آن كسانى كه معتقدند پيامبر (ص) خليفه
تعيين كرده است و بين آن افرادى كه مىگويند امر خلافت را به گزينش امت واگذار كرده
است[!]،و براى ما ثابت مىشود كه بحثهاى گذشته درباره خلافت آشكارا بيانگر امورى
باشد.قصد داشتيم آنها را توضيح دهيم و آنچه شايستگى داشتبا اساس تفاهم اسلامى باشد
همگانى و مورد قبول همهاست.از جمله آن امور،موارد زير است:
اعتقاد به گزينش جانشين بدعت نيست
الف-اعتقاد بر اين كه على (ع) برگزيده پيامبر (ص) براى زمامدارى امتبوده
است،بدعتى در دين و انحراف از خط ايمان نيست،و ادعاى بدون دليل هم نمىباشد.آرى اين
عقيده از اسلام گرفته شده است و در راستاى خط مستقيم آن است.و با سرشت تعاليم
اسلامى سازگار است.و تعيين خليفه در اسلام بدعت نيست،زيرا ابو بكر هم به طور احتياط
براى اسلام و مسلمانان عمر را به جانشينى خود تعيين كرده در صورتى كه ابو بكر
علاقهمندتر از پيامبر اكرم (ص) براى آينده اسلام و امت نبود.
در حقيقت اعتقاد به گزينش پيامبر (ص) على را و تعيين وى به جانشينى خود اعتقاد
به چيزى است كه هم بر عقل و منطق استوار است و هم سنتهاى رسيده و مسلم پشتوانه آن
مىباشد.زيرا مسلمانان در درستى حديث منزلت و حديث غدير خم و ديگر احاديث معتبرى كه
شيعه از آنها گزينش پيامبر (ص) على (ع) را به جانشينى،استفاده مىكند،چون و چرايى
ندارند.با اين حال اهل سنتحق دارند در مورد دلالت اين احاديثبر تعيين على (ع) به
جانشينى مجادله و بحث كنند و شكى نيست كه ايشان حق دارند از آن روايتها استفاده
نكنند كه پيامبر (ص) على (ع) را براى زمامدارى امت تعيين كرده است.ولى آنان حق
ندارند با شيعه مخالفت كنند كه چرا از اين روايتها استنباط كرده كه پيامبر (ص) على
را به خلافت تعيين كرده است.
اعتقاد بر اين كه روايتهاى معتبر،جانشينى على (ع) را ثابت مىكند يا
نمىكند،هرگز باعث نمىشود كه هيچ يك از دو گروه با ايمان و يا منحرف از راه
راستشمرده شود.
5
بعضى از اصحاب شيعه (پيرو) على بودند،و
پيامبر آنان را دوست مىداشت
ب-پيروى از على (ع) و ديگر عترت پاك،امرى تازه پس از وفات پيامبر (ص)
وپديدهاى نو اعتقادى در اسلام نبوده است كه گروهى از افرادى كه همزمان با پيامبر
(ص) نبوده و از او نشنيده بودند به آن معتقد شده باشند.هرگز،زيرا سر آغازش مردانى
از برجستگان اصحاب پيامبر (ص) بودند كه پيامبر (ص) آنان را پاك داشته و به راستى
آنها گواهى داده و آنها را بر حق دانسته بود.
از جمله ايشان:ابوذر غفارى بود كه پيامبر (ص) در باره او فرمود:«سايه نيفكنده
است آسمان نيلگون و حمل نكرده است زمين،راستگوتر از ابوذر را و او در روى زمين با
زهد عيسى بن مريم،به سر مىبرد» (15) .
و عمار بن ياسر بود كه پيامبر (ص) درباره او و پدر و مادرش فرمود:
«شكيبا باشيد!اى خاندان ياسر كه وعده گاه شما بهشت است»و به او فرمود
(16) :«اى عمار بشارت باد تو را كه گروه ستم پيشه تو را مىكشند» (17)
.
و مقداد بن اسود،كه پيامبر (ص) در باره او و على (ع) و ابوذر و سلمان
فرمود:«همانا خداوند مرا به دوستى چهار تن امر كرده است و خبر داده است كه خود،آنان
را دوست مىدارد.پس عرض شد يا رسول الله!كيستند ايشان؟فرمود:على از آن جمله است (سه
بار تكرار كرد) و ابوذر،سلمان و مقداد» (18) و سلمان فارسى،كه رسول خدا
(ص) درباره او و على و عمار فرمود: بهشت مشتاق سه نفر است:«على (ع) ،عمار و سلمان»
(19) .
و ابن عباس كه پيامبر (ص) درباره او فرمود:«بار خدايا به او علم تاويل قرآن
بياموز و او را در امر دين فقيه گردان و او را از اهل ايمان قرار بده» (20)
.
اينها و تعدادى ديگر از اصحاب،حتى در زمان خلفاى راشدين پيروان على (ع) بودند
و اعتقاد داشتند كه خلافتحق اهل بيت پيامبر (ص) است.و اين كه اگرياورانى داشتند،در
راه رسيدن على (ع) به خلافت،جنگ مىكردند.عمار و مقداد از امام (ع) بعد از به خلافت
رسيدن خليفه سوم از على (ع) خواستند،تا دستبه مبارزه بزند.وليكن امام (ع) از آن
خود دارى كرد و من تصور نمىكنم هيچ يك از شيعيان اماميه،به اندازه ابوذر،بتواند از
على (ع) پيروى كند.و همين ابوذر،از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است فرمود:«هر كس از
من پيروى كند از خدا پيروى كرده است و هر كس نافرمانى مرا بكند خدا را نافرمانى
كرده است.و هر كس از على (ع) اطاعت كند در حقيقت از من اطاعت كرده،و هر كس نافرمانى
على (ع) را بكند از خدا نافرمانى كرده است،و هر كس از على (ع) اطاعت كند در حقيقت
از من اطاعت كرده است و هر كس از على (ع) نافرمانى كند،از من نافرمانى كرده است»
(21) .و آن حضرت به على (ع) فرمود:«يا على،هر كس از من جدا شود در حقيقت از
خدا جدا شده است و هر كس از تو يا على جدا شود در حقيقت از من جدا شده است»
(22) .و (ابوذر) در حالى كه در كعبه را گرفته بود گفت:هر كه مرا
مىشناسد،شناخته است و هر كس نمىشناسد پس من ابوذرم،از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه
مىفرمود:«آگاه باشيد كه مثل خاندان من مثل كشتى نوح است سبتبه قوم نوح كه هر كس
سوار كشتى شد نجات يافت و هر كس دورى كرد،غرق شد» (23) .
6
قانونى بودن خلافت انتخابى و پيآمد
ناپسند آن
ج-هر گاه پيامبر (ص) نسبتبه شخص معينى سفارش نكرده بود كه بعد از وى رهبرى
امت را عهدهدار شود و يا نسبتبه شخص معينى وصيت كرده بود اما اصحاب از سخنان
پيامبر (ص) بوضوح دريافت نكردند كه نسبتبه آن شخص معين وصيت كرده است و بعد
امت،خود رهبرى چون ابو بكر را انتخاب كرد،خلافت آن شخص قانونى خواهدبود.زيرا اين حق
طبيعى مسلمانان است كه اداره امور خويش را به هر كسى كه مايل باشند واگذار
كنند،بنابراين بيعت، قرار دادى ميان انتخابگران و رهبر انتخاب شده خواهد بود،تا
وقتى كه شخص انتخاب شونده به شروطى كه ضمن بيعتبوده،عمل كند،وفاى به عقد واجب است
پس اگر بيعتبر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) بوده باشد،اطاعت انتخابگران از شخص
انتخاب شده-تا وقتى كه انتخاب شونده مطابق كتاب و سنت عمل كند-واجب است.جز اين كه
خلافت انتخابى على رغم صحت و درستيش،دو جنبه منفى به همراه دارد:
(1) -هيچ اشكالى بر هيچ فرد مسلمانى وجود ندارد كه از بيعتبا خليفه از اين
نوع-هر چند اكثريت مردم با او بيعت كرده باشند-خود دارى كند.بنابراين براى اقليت
جايز است كه از بيعتبا وى خود دارى كند و موافق اكثريت نباشد و خليفه را شايسته
رهبرى نداند.زيرا كه خلافت او با سفارش پيامبر (ص) و به وسيله وحى آسمانى صورت
نگرفته است،بنابراين به دستور خدا و فرمان پيامبر (ص) نيست.در نتيجه موضعگيرى منفى
در برابر او مخالفتبا كتاب و سنت محسوب نمىشود.البته لازم است كسى كه چنين موضعى
را نسبتبه خليفه مىگيرد،تفرقه بين مسلمانان ايجاد نكند و جريان ادارى حكومت را كه
در راس آن خليفه قرار دارد برهم نزند.بلكه بر او واجب است در موردى كه مطابق امر
خداست از او اطاعت كند،به دليل آيه شريفه:«اى كسانى كه ايمان آوردهايد،اطاعت كنيد
خدا را و فرمان پيامبر (ص) و فرمانروايان خودتان را اجرا كنيد».بنابراين كه
كلمه«اولى الامر»شامل كسانى كه پيامبر تعيين نكرده است نيز مىگردد[!].
و اگر اقليت چنين حقى داشته باشد تا با آن كس كه اكثريتبيعت كرده است،بيعت
نكند، شخص انتخاب شده حق ندارد شخصى را كه بيعت نكرده است مجبور به بيعت كند.و اگر
بخواهد او را وادار به بيعت كند.ستمكار و غاصب آزادى خواهد بود.
از متواترات تاريخى است كه دو صحابى بزرگ،سعد بن ابى وقاص و عبد الله بن عمر
از يعتبا امام على (ع) خود دارى كردند و امام (ع) ايشان را وادار به بيعت
نكرد.وعلى رغم اين كه هر دوى ايشان لياقت امام (ع) و شايستگيهاى فوق العاده و فضايل
برجسته امام را مىدانستند،هيچ مسلمانى خود دارى آنها را از بيعت،گناه به حساب
نياورد.و امام (ع) از بيعتبا ابو بكر خود دارى كرد و تا شش ماه اين خود دارى طول
كشيد.و اگر آتش جنگهاى مرتدان در زمان خليفه اول برافروخته نشده بود امام در موضع
منفى خود باقى مىماند،و هيچ اشكالى در آن نمىديد.
و اين همان روشى است كه ملتهاى آزاد در زمان ما قبول دارند،آن گاه كه اكثريت
رئيس جمهورى را انتخاب مىكنند و اقليت رقيب او را انتخاب مىكند،و به شايستگى و
لياقت آن كه پيروز شده است عقيده ندارد.و پس از انتخاب،اكثريتبه زور اقليت را
وادار نمىكند تا راى نه آنها را به آرى تبديل كند.بلكه اقليتبدون اين كه قصد برهم
زدن سياست پيروز را داشته باشد،به حال مخالفتخود باقى مىماند.
و هر گاه براى افراد معاصر با خليفه انتخاب شده چنين حقى باشد كه از بيعتبا
او خود دارى كند پس نسلهايى كه بعد از خليفه مىآيند كاملا حق دارند كه معتقد به
لياقت وى و درستى بيعتبا او باشند يا نباشند.
پس گناهكار شمردن آن اشخاص،به دليل موضع منفى و يا مثبت آنها در برابر خلفا،كه
قرنها پيش از دنيا رفتهاند،از ديانت نيستبلكه زايد بر دين بوده و مجوزى ندارد.
(2) -براستى اگر خليفه مورد انتخاب فرد شايستهاى باشد،ولى به مقام مجتهدى
پرهيزگار نرسد،مجتهد ديگر حق دارد،نظرى مخالف با نظر او داشته باشد،و شخص غير مجتهد
حق دارد از مجتهدان ديگر تقليد كند.و گفته او به صورت قانونى شرعى نخواهد بود زيرا
او معصوم از اشتباه نيست،و گزينش اكثريت او را باعث دگرگونى شخصيت وى نمىشود،اگر
پيش از انتخاب معصوم نبوده است معصوم نمىگردد،و اگر داراى علمى محدود بوده است،
انتخاب اكثريت علم او را گسترده نمىسازد.و جريان موقعى كه خليفه با سفارش پيامبر
(ص) تعيين شده باشد بر عكس خواهد بود.آن جاست كه هر دو جنبه منفى ياد شده از بين
مىرود. زيرا كه بر امت پذيرش رهبرى او واجباست و هيچ كس حق مخالفتبا او،و يا
سرباز زدن بيعتبا او را ندارد.چون خود دارى از بيعتبا او،مخالفتبا دستور پيامبر
(ص) است.همان طور كه اوامر و نواهى او،قوانين اسلامى مىباشند.زيرا قداست او ناشى
از قداست پيامبر (ص) است.و انتخاب پيامبر (ص) او را دليل بر آن است كه او را
آگاهترين فرد به كتاب خدا و سنتهاى پيامبر (ص) مىديده است.پس فرمان او فرمان
پيامبر (ص) و گفتار او گفته پيامبر (ص) است.
7
لزوم پيروى از مكتب اهل بيت (ع)
در حديث ثقلين-اعلان پيامبر (ص) كه براى امتش چيزى باقى گذاشته است كه اگر
متبدان چنگ بزند،هرگز گمراه نمىشود:كتاب خدا و عترت خويش-دلالت آشكارى استبر اين
كه پيامبر (ص) به مسلمانان دستور داده است تا در امور شرعى از تعاليم خاندان وى
پيروى كنند.در حقيقتخبر داده است كه تعاليم ايشان موافق با قرآن است،زيرا كه آن
گرامى تصريح فرموده است كه قرآن و عترت هرگز جدا نمىشوند تا روز قيامتبر او
بازگردند.
هر چند دانشمندان حديثحق داشته باشند در مورد دلالتحديث نسبتبه تعيين
پيامبر (ص) خاندان خود را به جانشينى خويش،مجادله كنند،اما منطقى به نظر نمىرسد كه
كسى اجازه داشته باشد در اين باره بحث كند كه پيامبر (ص) از مسلمانان خواسته است تا
تعاليم ايشان را پذيرا باشند.و شايسته ذكر است كه پس از نقل حدود بيست تن از
اصحاب،روى صحتحديث ثقلين پافشارى كنيم.وقتى دانشمندان اسلامى پذيرش فتواهاى رهبران
چهار مذهب را-با اين كه هيچ حديثى از پيامبر (ص) درباره اين چهار رهبر و فتواهايشان
نرسيده است-لازم مىشمارند،پس ما هيچ دليل موجهى براى خود دارى اين دانشمندان از
تعاليم خاندان پيامبر-پس از گواهى پيامبر بر اين كه ايشان همدم قرآنند و از آن
جدايى ناپذير-نمىبينيم.
به راستى كمترين چيزى كه شايسته است مسلمانان در برابر تعاليم اهل البيت (ع)
انجام دهند اين است كه آنها را همگام با مذاهب چهار گانه قرار دهند.
و حقيقت مطلب اين است كه پيروان مذاهب چهار گانه نسبتبه فتاواى امامان اهل
بيت موضع شك و انكار پيش گرفتهاند،بدون اين كه از آن فتواها آگاهى داشته باشند،و
با اين كه شناختى نسبتبه آنها ندارند،آنها را در خور اهميت و اعتبار نمىشمارند.و
در اين موضعگيرى پيروان مذاهب چهار گانه را مىبينيم كه با پيشوايان خود موضعى
هماهنگ ندارند،و كاسه داغتر از آش مىباشند.زيرا ابو حنيفه نزد امام جعفر صادق (ع)
درس مىخواند و اعتقاد داشت كه او داناترين فرد زمان خود به احكام شرعى است.
منصور به ابو حنيفه دستور داد كه تعدادى از مسائل مشكل را براى سؤال از امام
صادق (ع) آماده كند.پس ابو حنيفه در حضور منصور چهل مساله از امام صادق سؤال كرد،و
امام (ع) تمام آنها را پاسخ داد،و علاوه بر پاسخ سؤالها بيان داشت كه علماى عراق چه
مىگويند و علماى حجاز چه نظرى دارند و نظر اهل بيت (ع) درباره هر يك از آن مسائل
چيست.و ابو حنيفه به دنبال آن گفت:«كسى كه به اقوال مختلف مردم داناتر باشد،علم و
آگاهيش از همه بيشتر است».ابو حنيفه احساس خود را آن موقعى كه بر منصور وارد شد و
امام صادق نزد وى بود،توصيف مىكند:«نزد منصور آمدم و بر او وارد شدم،در حالى كه
جعفر بن محمد طرف راست او نشسته بود،همين كه نظرم به او افتاد،از هيبت جعفر بن محمد
صادق (ع) ترسى بر دلم نشست كه از ابو جعفر منصور چنان ترسى وارد نشد».اين موقعى بود
كه حكومت جهان اسلام در دست منصور بود و امام صادق (ع) از امر حكومت چيزى در اختيار
نداشت (24) .
و امام مالك از جمله شاگردان و كسانى بود كه از آن امام علم آموختند.از مالك
نقل كردهاند كه گفت:پيوسته نزد جعفر بن محمد مىآمدم.و مدتى رفت و آمد داشتم،او را
جز در يكى از سه حالت نديدم:يا در حال نماز بود و يا روزهدار بود و يا
قرآنمىخواند.و هيچ گاه او را نديدم حديثى از پيامبر خدا (ص) نقل كند مگر اين كه
با وضو باشد و سخن بيهوده نمىگفت.و از آن عابدان پارسايى بود كه خدا ترس مىباشند
و هيچ وقت او را زيارت نكردم مگر اين كه تشك را از زير پاى خود در مىآورد و زير
پاى من قرار مىداد...» (25)
امام احمد بن حنبل حديث ثقلين را به چندين طريق نقل كرده است.به دو طريق از
زيد بن ثابت روايت كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«من در ميان شما دو جانشين
مىگذارم:كتاب خدا رشتهاى كشيده شده ميان آسمان و زمين (يا ما بين آسمان تا زمين)
،و عترتم،خاندانم.و البته آن دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا اين كه كنار حوض بر من
باز گردند.» (26) و از ابو سعيد خدرى روايتشده است كه پيامبر (ص)
فرمود:«نزديك است دعوت حق را لبيك گويم و در ميان شما دو شىء گرانقدر:كتاب خداوند
بزرگ و عترتم را باقى مىگذارم،كتاب خدا ريسمانى است كشيده شده از آسمان تا زمين،و
عترت من،خاندانم.و البته كه خداى مهربان به من خبر داده است كه آن دو هرگز از
يكديگر جدا نمىشوند تا اين كه كنار حوض بر من باز گردند.پس توجه كنيد كه بعد از من
با آنها چگونه رفتار خواهيد كرد.» (27) و همين را از زيد بن ارقم نيز
روايت كرده است (28) .شيخ محمد ابو زهره كه از بزرگترين دانشمندان معاصر
اهل سنت است،مىگويد:دانشمندان اسلامى با اختلاف گروه و مذاهب،در مورد فضيلت و دانش
امام صادق اجماع و اتفاق عجيبى دارند!زيرا كه آن امامان اهل سنت كه همزمان با او
بودند از وى علوم و معارفى را آموخته و قبول كردهاند.مالك از او اخذ معارف كرده
است و همچنين معاصران مالك،مانند سفيان بن عيينه،سفيان ثورى و افراد زياد ديگر.ابو
حنيفه با اين كه عمرىنزديك عمر امام صادق (ع) داشت از او آموخته است و او را
دانشمندترين مردم مىدانسته است...» (29) .اما پيروى (تشيع) امام شافعى
از اهل بيت (ع) معروف است،و آن را دانشمندان مورد اعتماد نقل كردهاند.امام رازى در
شرح و تفسير خود بر آيه كريمه«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى...»نقل
كرده است كه اشعار زير را امام شافعى سروده است:اى سواره!هرگاه به وادى محصب از
منطقه منى رسيدى زمام مركب نگهدار!
و با صداى بلند به ساكنان خيف و زايرانش،به هنگام سحر،زمانى كه حاجيان چون سيل
خروشان و امواج لبريز رود فرات،در حركتند،اعلام كن!كه اگر دوستى خاندان محمد (ص)
جدايى از دين[رفض]است،پس جن و انس گواهى دهند كه من رافضيم (30) .
و ابن حجر در كتاب خود (الصواعق المحرقة) نقل كرده است كه شافعى
مىگويد:خاندان پيامبر (ص) وسيله نجاتم مىباشند و هم ايشان نزد پيامبر (ص) وسيله
منند.اميدوارم فرداى قيامتبه خاطر ايشان،نامه اعمال مرا به دست راستم دهند
(31) .و از سخنان اوست:
اى خاندان پيامبر (ص) دوستى شما از طرف خدا واجب و در قرآن نازل شده است.اين
فخر بزرگ شما را بس كه هر كس در نمازش به شما درود نفرستد نمازش قبول نيست
(32) .البته پيشوايان مذاهب چهارگانه دانشمندانى مجتهد بودند.اجتهاد،عبارت
است از اظهار نظر در آن نوع از احكام شرعى كه بحدى از وضوح نرسيده است تا همه علماى
اسلامى درباره آن به توافق رسيده باشند.اما امورى كه در اسلام روشن و
واضحند،اجتهاد،نظر خاص و مذهب خاصى در آنها وجود ندارد.بطور مثال،گفتهنمىشود مذهب
ابو حنيفه يا شخص ديگر از پيشوايان اين است كه در شبانه روز پنج نوبت نماز واجب است
و يا نماز صبح دو ركعت است و هر كدام از نمازهاى ظهر و عصر و عشا چهار ركعت و نماز
مغرب سه ركعت است.در اين امور اجتهاد و نظر خاص معنا ندارد،زيرا كه ما همه مىدانيم
اين قبيل مسائل از ضروريات اسلام است.
البته اجتهاد در مسائلى است كه به دليل نبودن عبارت صريح و يا مجمل بودن روايت
و يا به سبب برخورد چند عبارت،از وضوح و روشنى برخوردار نباشند.به طورى كه حكم خدا
نزد دانشمندان نامعلوم باشد.
دانشمندان اجتهاد مىكنند و اختلاف نظر پيدا مىكنند،بطور مثال در اين مساله
كه آيا موقع نماز خواندن،نماز گزار بايد يك دستش را روى دست ديگر قرار دهد؟يا اين
كه جايز است هر دو دستش را رها كند؟و آيا بر نماز گزار واجب است كه سوره فاتحه را
با بسم الله شروع كند؟يا نه بر او واجب نيست؟و آيا نماز جمعه دو اذان دارد؟و يا يك
اذان كافى است؟و آيا شستن دو پا در وضو واجب است؟و يا مسح پاها واجب است؟و آيا
مصافحه با زن وضو را مىشكند؟و يا باعثشكستن وضو نمىشود؟
اختلاف در اين قبيل مسائل وجود دارد،زيرا كه دانشمندان در كتاب خدا و سنتهاى
مشخص پيامبر (ص) ،عبارتهاى واضحى در آن باره نيافتهاند.در نتيجه اجتهاد كردهاند و
به اين ترتيب اختلاف نظر ميان پيشوايان به وجود آمده است.و چون اين نظرها با هم
اختلاف دارند ممكن نيست كه تمام آنها با تعاليم پيامبر موافق باشند چرا كه تعاليم
پيامبر (ص) با هم اختلافى ندارند.زيرا امكان ندارد،به طور مثال،پيامبر (ص)
بگويد:مصافحه با زن باعثشكستن وضو مىشود،و بعد بگويد،خير باعثبه هم خوردن وضو
نمىشود.
و هنگامى كه يكى از دو نظر را پذيرفتيم،امكان دارد آن نظر موافق با گفته
پيامبر (ص) باشد اما ما نمىتوانيم قطع و يقين پيدا كنيم،زيرا فرض اين بود كه در
مساله مورد نظر گفتار پيامبر (ص) را به يقين نمىشناسيم.
اين است آنچه به نظر مجتهدان مربوط مىشود.اما تعاليم اهل بيت،با هماختلافى
ندارند، زيرا ايشان در مورد احكام شرعى اجتهاد نمىكنند،بلكه بطور يقين آنها را
مىشناسند.گفته يكى از ايشان،مانند امام جعفر صادق (ع) ،همان است كه همه امامان اهل
بيت (ع) گفتهاند.و گفته ايشان،همان گفته پيامبر خدا (ص) است.در نتيجه گفتار امامان
(ع) روايتى،كه يك تن از ايشان از پدرش از جدش روايت مىكند تا اين كه روايتخود را
به امير المؤمنين على بن ابو طالب (ع) مىرساند.و آنچه امير المؤمنين (ع)
مىگويد،همان است كه پيامبر (ص) مىفرمايد.از امام صادق (ع) نقل شده
است،فرمود:«حديث من حديث پدرم است،و حديث پدرم حديث جدم است،و حديث جدم،حديث امام
حسين (ع) است،و حديث امام حسين (ع) ،حديث امام حسن (ع) است،و حديث امام حسن (ع)
،حديث امير المؤمنين (ع) است،و حديث امير المؤمنين حديث رسول خداست،و حديث رسول خدا
(ص) گفته خداست» (33) .
عذافير صيرفى نقل كرده است كه با حكم بن عيينه نزد ابو جعفر محمد بن
على،الباقر (ع) بود پس شروع به سؤالى از آن بزرگوار كرد.ابو جعفر (ع) خطاب به
فرزندش فرمود:
پسرم برخيز،كتاب على (ع) را حاضر كن،او نوشته درهم پيچيده بزرگى را آورد پس
امام (ع) آن را باز كرد،و نگاه مىكرد تا اين كه آن مساله را پيدا كرد.آن گاه ابو
جعفر فرمود:اين خط على (ع) و املاى پيامبر خدا (ص) است و رو به حكم كرد و فرمود:«اى
ابو محمد،تو و سلمه و مقداد هر جا مىخواهيد،سمت راست و چپ برويد،به خدا قسم،هيچ
علمى را كاملتر از علمى كه نزد اين قوم،يعنى قومى كه جبرئيل بر ايشان نازل
مىشد،نمىيابيد» (34) .
اين دو روايت و امثال آنها از رواياتى كه محدثان پيرو اهل بيت نقل كردهاند،در
معنى با حديث متواتر ثقلين هماهنگ است،كه حديث ثقلين را محدثان اهل سنت ازحدود بيست
تن از اصحاب نقل كردهاند،و اين حديث همان طورى كه قبلا گفتيم،گواه بر اين است كه
تعاليم اهل بيت (ع) صحيح است،موافق گفته خدا و رسول خداست زيرا خداوند به پيامبر
(ص) خبر داده است كه قرآن و عترت او از يكديگر جدا نمىشوند تا كنار حوض بر او باز
گردند،و براستى كه قرآن و عترت باعث ايمنى در برابر گمراهى هستند.
و از آن رو تعاليم اهل بيت (ع) همان تعاليم پيامبر (ص) است كه امامان اهل
بيتبه طور يقين از آنها آگاهند.و آنها آراى احتمالى نبودند كه اجتهادهاى ايشان به
آنها منتهى شده باشد،آن طورى كه روش اجتهادى پيشوايان برجسته مذاهب چهار گانه بود.
و هدف من از اين سخن آن نيست كه علماى شيعه و محدثان ايشان،تمام آنچه كه اهل
بيت (ع) مىدانستند،بطور يقين مىدانند.هرگز،علماى شيعه،بسيارى از تعاليم ايشان را
به طور يقين نمىدانند،زيرا كه آنها در خبرهاى واحد وارد شده است و يا از آن جهت كه
بعضى روايات رسيده از ايشان در باره بعضى از احكام يا با هم متعارضند و يا دلالتى
واضح بر معناى مورد نظر ندارند،وليكن اين بىضرر است.زيرا آنچه از ايشان روايتشده
است همان حالت روايتى را دارد كه از شخص پيامبر (ص) نقل كردهاند،چون احاديث
نبوى،در اكثريت مطلق،خبر واحد هستند،و بعضى از آنها با يكديگر تعارض دارند و بعضى
از نظر دلالتبر معناى خاصى روشن نيستند.و على رغم تمام اينها بر ما روا نيست كه
احاديث نبوى را تا حد آراى مجتهدان،پايين بياوريم.زيرا حديث نبوى اگر متواتر و يا
مستفيض باشد باعث علم يا شبه علم[ظن]به حكم خدا مىشود.و هر گاه از نوع خبر واحدى
باشد كه اشخاصى عادل و يا مورد اطمينان نقل كردهاند،و در مقابل روايت معارضى
ندارند بر ما واجب است كه بر طبق آنها عمل كنيم و حق نداريم از آنها بگذريم و به
نظر مجتهدى كه از روى اجتهاد اظهار داشته است،عمل كنيم.و همچنين تعاليم اهل بيت كه
پيامبر (ص) گواهى داده است كه باعث ايمنى از گمراهى و موافق قرآنند،موقعى كه به
تواتر و يا شبيه تواتر ثابتشود و يا در روايت افراد عادل و يا مورد اطمينان آمده
باشد و با روايتى نظير خود نيز تعارضنداشته باشد،بر ما واجب است كه بر طبق آنها
عمل كنيم.
اما نظرى كه اجتهاد و تلاش يك مجتهد به آن مىرسد،بر مسلمانان عمل بر طبق آنها
واجب نيست هر چند به تواتر صدور آن از مجتهد ثابت گردد.زيرا مجتهد ديگر حق دارد
نظرى مخالف نظر او داشته باشد و توده مسلمانان نيز حق دارند بر طبق نظر مجتهد ديگر
عمل كنند.
اين بود نظر علماى پيشرو اهل بيت و نظر ما.اما دانشمندان ديگر حق دارند در اين
عقيده، نظر مخالف داشته باشند.و هر مجتهدى حق اظهار نظر دارد،و اجرش نيز با خداست
وليكن آنچه براى ما تاسف آور است و آن را كم انصافى مىدانيم اين است كه-على رغم
تمام گفتههاى پيامبر (ص) در باره عترتش و على رغم اين كه درباره پيشوايان مذاهب
چهارگانه چيزى نفرموده است-تعاليم اهل بيت را حتى در رتبه مساوى با نظرات پيشوايان
مذاهب چهارگانه قرار نمىدهند.
8
چرا دانشمندان مطابق روايات اهل البيت
عمل نمىكنند؟
بعضى از دانشمندان اهل سنت،بهانهشان اين است كه ايشان چون اطمينان به راويان
آن تعاليم ندارند،لذا پيروى از تعاليمى را كه از اهل البيت روايتشده است جايز
نمىدانند.و مقصودشان اين است كه به روايت محدثان شيعه اطمينان ندارند.وليكن ما هر
گاه بخواهيم تعاليم امامى را بشناسيم آيا درباره اين شناختبه ديگران مراجعه
مىكنيم يا به پيروانش؟و آيا شيعه حق دارد هر گاه بخواهد از نظر پيشوايى چون ابو
حنيفه آگاه شود بگويد ما نمىتوانيم از پيروان او اخذ كنيم چون ما به ايشان اطمينان
نداريم؟
و كى خدا و پيامبر خدا (ص) شرط كردهاند كه راويان سنى باشند و يا شيعه
نباشند؟البته خداوند ما را از عمل به روايت فاسق منع كرده است آن جا كه فرموده
است:«اى كسانى كه ايمان آوردهايد،اگر فاسقى خبرى براى شما آورد پس بررسى كنيد
مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب رسانيد،و در نتيجه از كرده خود پشيمانشويد.»
(35) در صورتى كه نه پيروى اهل البيت و دوستى ايشان و پيروى از تعاليم آنان
فسق است و نه پيروى نكردن از آنان حسنهاى، كه خود باعث عدالتشود.آرى پيروى از
خاندان پيامبر (ص) تاكيد بر عدالت و حسنه بزرگى است كه خداوند در قرآن مجيد بيان
داشته است كه آن را چند برابر مىكند.زيرا به پيامبرش (ص) دستور داده استبه
مسلمانان اعلام كند كه پاداش مردم به پيامبر (ص) در مورد انجام رسالت،همان دوستى
آنها نسبتبه خاندان اوست و به او گفته است:«...بگو از شما مزدى بر رسالت،جز دوستى
در باره خويشاوندان نمىخواهم و هر كس خوبى را كسب كند،برايش در آن خوبى
مىافزاييم،براستى كه خداوند بىنياز و سزاوار سپاس است» (36) .و روشن
شد كه جمعى از بزرگان اصحاب پيرو اهل بيت پيامبر (ص) بودند.و پيامبر (ص) از
پروردگارش درخواست كرد تا دوستبدارد هر كس را كه على را دوستبدارد آن گاه كه
گفت:بار خدايا دوستبدار،هر كس او را دوستبدارد،و دشمن بدار هر كس او را دشمن
بدارد.
براستى كه از جمله امور واجب بر عهده دانشمندان اسلامى است كه عبارتى اصلاحى به
زبان آورند تا رسوب تعصبهاى بازمانده از نسلهاى قبل را از ذهن مسلمانان،بزدايد،آن
زمانى كه بنى اميه و افراد بعد از ايشان،مسلمانان را به خاطر محبتبه على (ع) و
ديگر خاندان پيامبر (ص) مجازات مىكردند و به آنان تهمتهايى مىزدند كه خود
سزاوارتر به آنها بودند.
و بر عهده دانشمندان اسلامى است كه به توده مسلمانان يك حقيقت مسلم را
بشناسانند.و آن اين كه دين خدا محدود به مذهبى از مذاهب نيست و تابع هيچ يك از آنها
نمىباشد و مذاهب چهارگانه تنها راه شناختشريعت اسلام نيست.
و سزاوار است كه مردم را با سادهترين حقايق آشنا سازند و آن اين است كه
پيامبر نسبتبه پيروى هيچ كدام از اين مذهبها دستورى نداده است،و آنها متجاوز از صد
سال پس از وفات آن بزرگوار به وجود آمدهاند.بنابراين چگونه پيروى آنها شرط مسلمان
بودنو يا ايمان شده است؟البته پيشوايان چهارگانه،علماى مجتهد،و شايسته اظهار
نظرند.وليكن چگونه جايز است كه ما معتقد باشيم،كه اجتهاد و شايستگى اظهار نظر منحصر
به ايشان است.و آيا زنان تمام نسلها از زاييدن مانند ايشان عقيمند؟البته ما اعتقاد
داريم كه پيامبر (ص) آخرين پيامبران است،خداوند در قرآن مجيدش خبر داده است كه محمد
(ص) خاتم پيامبران است. ولى چگونه مىتوانيم بگوييم كه امام احمد بن حنبل،آخرين فرد
پيشوايان چهارگانه،آخرين مجتهد است،و هرگز پس از اين چهار پيشوا كسى لايق فتوا
نخواهد آمد؟و آيا خدا و پيامبرش چنين خبرى دادهاند؟
البته آنچه دانشمندان توانستهاند انجام دهند و آنچه امكان دارد،بعد از آن
چهار پيشوا از كتابهاى حديث و منابع معتبر به وجود آورند،نه از لحاظ تعداد و نه از
جهت فايده براى رهبران چهارگانه ميسر نشد.پس سزاوار است كه راه اجتهاد،پس از
ايشان،براى دانشمندان به جاى اين كه بسته باشد و تا ابد،بدون هيچ دليل موجهى مهر
بخورد،باز باشد.
هر چند بخواهيم اين مطلب را فراموش كنيم و بگوييم پس از آن چهار پيشوا راه
شايستگى براى فتوا به روى همه نسلها بسته است،چگونه مىشود كه اين در به روى خاندان
پيامبر (ص) بسته باشد در حالى كه ايشان استاد دو رهبر اول از چهار تن،مالك و ابو
حنيفه مىباشند؟
البته من مىدانم كه آسان نيست،طرز تفكرى را كه در ذهن مسلمانان در چندين قرن
جا گرفته است،تغيير داد وليكن چنين كارى-در صورتى كه شمارى از دانشمندان اصلاح طلب،
يك اقدام اصلاحگرانه فكرى در همه جاى جهان اسلام،به عمل آورند-غير ممكن نيست.و
امروز بقدرى وسايل اطلاعاتى وجود دارد كه در هيچ عصرى از اعصار گذشته وجود نداشته
است.
9
فتواى شيخ الازهر
حدود پانزده سال قبل بود كه تصميم گرفتم در اين راه تلاش و كوشش خود راشروع
كنم.روز اول ماه تموز سال 1959 م به قاهره رفتم و با رئيس پيشين الازهر،شيخ محمود
شلتوت درباره مساله سنى و شيعه كه از قرنها پيش ميان مسلمانان جدايى انداخته
است،صحبت كردم.به شيخ گفتم،اين اختلاف در دوران بنى اميه شروع شد و در زمان بنى
عباس و بعد در عصر تركان عثمانى ادامه يافت.و ما همواره پيامدهاى آن را تحمل
مىكنيم،و پيوسته باعث جدايى مسلمانان شده و تخم كينه و بد بينى را ميان آنها
مىپاشد،و هر دو گروه را وادار مىكند تا تهمتهايى به يكديگر بزنند كه ساحت هر دو
گروه از آنها مبراست.و چه بسيار مؤمنان با اخلاص در دين خدا فداى اين تهمتهاى ناروا
مىشوند.
به شيخ از هر گفتم كه شيعه اماميه هيچ گونه امتياز و برترى نمىخواهد،تنها
خواسته آن اين است كه جهان اسلام بداند تعاليم امام صادق (ع) و ساير امامان اهل بيت
(ع) از نظر ارزش و درستى كمتر از تعاليم پيشوايان چهار مذهب نيست.و اين تعاليم كه
شيعه بر مبناى آن حركت مىكند شايسته احترام تمام مسلمانان است.و براستى كسانى كه
پيرو آن تعاليمند مسلمانان صحيح الاسلام و مؤمنانى با ايمان كاملند،در حد پيروان
مذاهب چهارگانه!و اعلانيهاى را كه شيخ الازهر در اين راه صادر فرمايند قدمى اصولى
در راه وحدت اسلامى خواهد بود.
شيخ ازهر،آن روز از من پرسيد:آيا براى حل اين مشكل كافى نخواهد بود كه مذهب
جعفرى در الازهر تدريس شود؟من جواب منفى دادم.و دو علت را به ايشان ياد آورى كردم:
(1) تدريس مذهب جعفرى دليل بر اين نمىشود كه الازهر و شيخ آن به درستى اين
مذهب ايمان دارند.چون امكان دارد،الازهر مقرر كند كه نظريه ماركسيسم تدريس
شود،وليكن آن دليل نمىشود كه شما به درستى آن اعتقاد داريد.
(2) ديگر اين كه تدريس اين مذهب در الازهر چه بسا موجب آشنايى چند صد نفر از
دانشجويان الازهر با اين مذهب شود.و هدف ما اين نيست كه تنها چند صد دانشجو به
درستى تعاليم مذهب جعفرى پىببرند.بلكه هدف ما اين است كه ميليونها مسلمان ازدرستى
تعاليم اهل بيت پيامبر (ص) آگاه شوند و اين كار نشدنى است مگر اين كه شما فتوايى
مبنى بر مساوات بين مذهب جعفرى و مذاهب چهارگانه صادر بفرماييد.بعد آن فتوا منتشر
شود و با تمام وسايل تبليغى به اطلاع عموم برسد.و به اين ترتيب ميليونها مسلمان
يكباره با حقيقتى كه صدها سال ناشناخته مانده است آشنا شود.
آن شيخ بزرگ بزودى اين دعوت خير خواهانه را پذيرفت و روز بعد از ديدار من با
ايشان، داماد و محرم رازش استاد احمد نصار،از من بازديد كرد و به من مژده داد كه
شيخ به دعوت من لبيك گفته و فتواى خود را راجع به آن موضوع صادر فرموده است.همان
وقتبه همراه وى براى سپاسگزارى نسبتبه عمل تاريخى بزرگش خدمتشيخ شتافتم.و شيخ
پيش از انتشار،عبارت فتوا را براى من خواند.
و در روز هفتم ماه تموز سال 1959 فرستندههاى راديوى خاورميانه و نشريههاى
مصرى و ديگران نص فتواى شيخ را پخش كردند.
البته شيخ بزرگ فتواى خود را در عبارت پاسخ بر پرسشى كه از او به عمل آمده بود
به شرح زير صادر فرمود:
«بعضى از مردم عقيده دارند كه بر يك فرد مسلمان واجب است-براى اين كه عبادات و
معاملاتش به صورتى صحيح انجام گيرد-از يكى از چهار مذهب مشهور پيروى كند.در صورتى
كه مذهب شيعه اماميه و شيعه زيديه در ميان آن چهار مذهب نيست.پس آيا شما با اين
عقيده به صورت مطلق موافقيد و به طور مثال تقليد از مذهب شيعه اماميه دوازده امامى
را منع مىكنيد؟
جوابى كه لطف فرمودهاند به شرح زير است:
اولا:براى هر كسى كه اهل اجتهاد و صاحب نظر نيست جايز است كه از هر مذهبى از
مذاهب دانشمندانى كه اطمينان به علم و تقواى ايشان دارد،تقليد كند،به شرط اين كه آن
مذهب از راه مطمئن-از طريق شنيدن و يا نقل كسى-به او رسيده باشد.
و نبايد به نوشته بعضى از كتابها توجه شود كه مذاهب اسلامى قابل تقليد رامنحصر
به چهار مذهب مشهور كردهاند.و همچنين به گفته كسانى كه گفتهاند،هر كس از مذهبى
تقليد كرد حق ندارد از مذهب ديگرى پيروى كند.و در اين باره نظر شيخ عز الدين بن عبد
السلام چنين است:مردم همواره از هر عالمى كه پيش آمد-بدون مقيد ساختن به مذهبى و
بدون هيچ گونه اعتراض بر فردى از سؤال كنندگان-مسائل خود را مىپرسيدند تا اين كه
اين مذاهب و پيروان متعصب آنها پيدا شدند.به طورى كه يك فرد مقلد از گفته پيشواى
خود با همه دورى نظر او از دلايل شرعى به صورت تقليد پيروى مىكند گويى كه او
پيامبرى مرسل است!و اين دور افتادن از حقيقت و انحراف از راه صواب است كه هيچ
خردمندى آن را نمىپسندد.
ثانيا:لفظ«شيعه»كه پيروان على (ع) و فرزندان او-به طور خاص-به آن شهرت
يافتهاند از واژه مشايعتبه معنى پيروى گرفته شده است.زيرا شيعه هر شخصى ياران و
پيروان او هستند...
ثالثا:گروهى هستند كه به على (ع) انتساب دارند كه همان پيروان هدايتشده وى
مىباشند.. .و از جمله اين پيروان شايسته،طايفه معروف به«جعفريه»و يا«اماميه اثنى
عشريه»است.
رابعا:اين گروه معروف داراى اصول مايه گرفته از قرآن مجيد،و سنت پيامبر خدا
(ص) هستند كه از طريق امامان عقيدتى و شريعتى خود نقل كردهاند.و هيچ اختلافى ميان
ايشان و مذاهب اهل سنت وجود ندارد كه بزرگتر از اختلاف ميان بعضى از مذاهب سنتبا
بعضى ديگر باشد.زيرا كه ايشان به اصول دين به همان صورت كه در قرآن كريم و سنت
متواتره رسيده است معتقدند،همچنان كه معتقدند به همه آن چه كه ايمان به آن لازم
است،و تمام احكامى كه بطور مسلم از ضروريات دين است و با نپذيرفتن آنها افراد از
اسلام خارج شوند.
خامسا:مذهب فقهى ايشان،تدوين يافته و در كتابها با اسناد و دلايل خود نوشته شده
است،و نويسندگان اين كتابها و همچنين افرادى كه از آنان كمك گرفتهاند،معروفند،و
راه و روش علمى و مقام فقهى ايشان در بين دانشمندان محفوظ است.»
پيروى از مذهبى خاص ضرورت ندارد
از اين بيان به طور آشكار معلوم مىشود:
(1) اسلام براى هيچ يك از پيروان خود پيروى از مذهبى خاص را واجب نكرده
است[!]بلكه بر هر مسلمان واقعى لازم مىداند كه در آغاز كار از هر مذهبى از مذاهب
كه به طور صحيح دستبه دست رسيده و احكام آن در كتابهاى مخصوص تدوين يافته
است،پيروى كند،و هر كسى كه پيرو مذهبى از اين مذاهب باشد-هر مذهبى باشد-حق دارد آن
را به ديگرى منتقل كند،و در هيچ يك از آنها بر او حرجى و ايرادى نيست.
(2) مذهب جعفرى معروف به مذهب اماميه،اثنى عشريه،مذهبى است كه پذيرش و عمل به
آن از نظر شرع مانند ساير مذاهب اهل سنت جايز است.
«پس شايسته است كه مسلمانان از اين مطلب آگاه شوند و خود را از قيد تعصب
نابجاى مذاهب خاص برهانند.زيرا كه دين خدا و شريعت او تابع يك مذهب و يا محدود به
يك مذهب نيست.همه سران مذاهب مجتهد و ماجورند و مورد قبول در پيشگاه خداى بزرگند،و
تقليد از آنان و عمل بر طبق آراى فقهى آنان براى كسانى كه شايستگى اظهار نظر و
اجتهاد ندارند جايز است.هيچ فرقى در اين مورد ميان عبادات و معاملات وجود ندارد.»
(37)
البته حق اين بود كه اين اظهار نظر در قرن دوم هجرى آن روزى كه مذاهب چهارگانه
در آستانه شكل گيرى بودند،صادر مىشد.زيرا كه مذهب امام جعفر صادق (ع) همان مذهب
اهل بيت پيامبر (ص) است كه پيامبر (ص) خود به اطلاع عموم رساند كه ايشان از قرآن
جدا نمىشوند،و پيروى از قرآن و پيروى ايشان پشتوانهاى استبراى امت در برابر
گمراهى.و آن مذهب امير المؤمنين على (ع) است كه پيامبر (ص) گواهى داد بر اين كه او
دروازه شهر دانش است.وليكن سياستبنى اميهو بنى عباس و حاكمانى كه پس از ايشان
آمدند،اقرار و ايمان به مكتب اهل بيت را براى خود خطرناك مىديد.
و على رغم اين كه اين اقرار و اعتراف چندين قرن از وقتخود به تاخير افتاد،با
اين حال مجرد صادر شدن آن دليل بر آغاز جهتگيرى تازهاى در طرز تفكر دانشمندان جهان
اسلام است.و آن جهتگيرى مثبت فرخندهاى است و قدم اول در راه راست و صحيح است،به
شرط آن كه گامهاى مثبتبعدى نيز براى باز گرداندن برادرى و وحدت جهان اسلام پياپى
برداشته شود.
تقديم به پيشگاه امام خمينى
براستى كه من آرزو دارم قدم دوم را آية الله امام سيد روح الله خمينى بردارند و
در راه رسيدن به تفاهم اسلامى او كه داراى تمام آن چيزهايى است كه خداوند از رهبرى
عالى و شهرت جهانى و جايگاه والا در جهان اسلام مرحمت كرده است،اقدام لازم مبذول
دارند.
آرزو دارم كه امام خمينى از دانشمندان مسلمان سنى و شيعه از تمام كشورهاى
اسلامى و غير اسلامى براى برگزارى كنگره اسلامى در ايران به منظور گفتگو درباره
بهترين راههايى كه منتهى به بازگشت مسلمانان به تفاهم واقعى و برادرى همگانى
مىشود،دعوت كند،تا ايشان را به وحدت برساند.
اگر مسلمانان به اتفاق نظرى برسند و اعلان كنند كه هر مسلمانى حق دارد از
فتواهاى هر امامى كه مايل است-پس از كنجكاوى و دقت كه او داناترين و پرهيزگارترين
پيشوايان است-پيروى كند،و اگر اين كار را بكند،هر چند به خطا رفته باشد غذرش
پذيرفته است،آن عمل موجب خوشنودى خدا و پيامبر خدا (ص) و از بين بردن سدهاى مصنوعى
ميان مسلمانان خواهد شد.