امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل سى و سوم

آيا آنچه بايد بشود،شد؟...

در فصل پيش راجع به آنچه سزاوار بود در باره خلافت،صحبت كنيم،صحبت كرديم.و گفتيم، در صورتى كه ممكن نباشد،حكومتى با تعيين پيامبر (ص) به وجود آيد،على رغم مشروع بودن حكومت انتخابى شايسته-تا وقتى كه ايجاد حكومتى بر مبناى عهدى از جانب پيامبر (ص) ،ميسر شود-نبايد چنان حكومتى به وجود آيد.و ياد آور شديم كه مبناى اعتقاد ما بر اين است كه شايسته بود پيامبر (ص) در زمان حيات خود براى امتش كسى را انتخاب كند تا پس از رحلت آن بزرگوار،امت را رهبرى كند سه عامل است:

(1) طبيعت قوانين اسلامى با انتخاب سازگار نيست،زيرا آن قوانين اصلاحى است و با خواست مردم سازش ندارد.و سزاوار نيست كه بنيانگذار دولت،صاحب آن قوانين اصلاحى، انتخاب جانشين خود را به گزينش مردم و يا حزبى واگذار كند،بلكه شايسته است كه خود هر كسى را بهترين عضو حزب خود مى‏بيند به جانشينى خويش برگزيند.

(2) اين امت‏خطرها و آشوبهايى در پيش دارد تا ايمان افراد مؤمن آزموده شود و پيامبر (ص) آن را مى‏دانسته است.و از آن رو انتظار مى‏رفت كه ناخدايى براى كشتى امت انتخاب كند تا او را در امواج آن فتنه‏ها رهبرى كند و امر رهبرى آن را به دست انتخاب مردم رها نكند.

(3) اين امت پس از پيامبر (ص) در مورد تاويل قرآن و شناخت‏سنتهاى‏پيامبر (ص) به مرجعى نياز دارد،زيرا پيامبر (ص) تفسيرى براى قرآن به صورت نوشتار و سنتهايى تدوين يافته به جا نگذاشت.و دست‏يافتن بر مرجعى كه آگاه به مقاصد قرآن-چنان كه هست-و به حقايق سنتهاى نبوى،باشد،با انتخاب ممكن نيست زيرا انتخاب اصحاب شخصى را،باعث تغيير شخصيت فرد انتخاب شده نمى‏شود.و اگر او دانا نباشد او را داناى كامل نمى‏سازد.و امت جز با تعيين پيامبر (ص) ،بر مرجعى از اين نوع نمى‏رسد زيرا كه پيامبر (ص) داناترين اصحاب خود را مى‏شناخت.و حق دارد كسى بگويد كه تمام آنچه را كه ملهم از سه عامل ياد شده است اين است كه انتظار مى‏رفت پيامبر (ص) شخص معينى را كه همه شايستگيهاى لازم را براى رهبرى امت مى‏داشت تعيين مى‏كرد.وليكن ثابت نشده است[حداقل براى دسته‏اى]كه آنچه انتظار مى‏رفت،اتفاق افتاده است.پس آيا تعيينى از جانب پيامبر (ص) وجود داشته است؟و ما اين فصل را براى پاسخ دادن به اين سؤال منعقد كرده‏ايم،كه خود به دو سؤال تقسيم مى‏شود:

الف-آيا در بين اصحاب پيامبر (ص) كسى بود كه تمام اين شايستگيها را با آگاهى كامل به تعليمات نظام شريعت داشته باشد؟

ب-در صورتى كه شخصى از اين قبيل در ميان اصحاب بوده است،آيا پيامبر (ص) او را تعيين كرده يا نه؟

و ما پاسخ اين دو سؤال را در چند بيان پيامبر (ص) مى‏يابيم كه آن بزرگوار در موارد مختلف ايراد فرموده است:

على (ع) دروازه شهر علم پيامبر (ص) است

پيامبر (ص) امت‏خود را از وجود مردى آگاه ساخت كه داناترين فرد به علم پيامبر (ص) بود،و به امت اعلام كرد كه هر گاه بخواهند به علم پيامبر خدا (ص) دسترسى پيدا كنند،بايد از دست اين شخص آگاه بگيرند.پس فرمود (اين روايت را ابن عباس نقل كرده است) :«من شهر علمم و على (ع) دروازه آن شهر است.پس هر كس علم‏مى‏خواهد بايد از آن در وارد شود.»و يا گفت:«بدانيد هر كس آهنگ آن شهر را دارد پس بايد از آن در وارد شود»و جابر بن عبد الله انصارى نقل كرده است كه پيامبر (ص) فرمود:«منم شهر علم و على (ع) دروازه آن شهر است، پس هر كس قصد علم دارد بايد از آن در بيايد.» (1) و ما مى‏بينيم كه پيامبر (ص) در اين بيان خود به مسلمانان دو چيز را اعلام فرموده است:نخست اين كه آن دانايى كه امت نيازمند به اوست،وجود دارد،و على بن ابى طالب (ع) همان داناست.

دوم آن كه اگر امت‏بخواهند با علمى كه نزد پيامبر خدا (ص) ،شهر علم،وجود داشت آشنا شوند،راهى كه آنان را به آن شهر برساند موجود است.و آن على (ع) در آن شهر است.و طبيعى است كه بر مسلمانان لازم است تا آهنگ رسيدن به آن شهر كنند.و درخواست دانش و راهنمايى از على (ع) از واجبات ايشان بلكه مهمترين واجب است.براى اين كه علم،مقدم بر عمل است.و براى اين كه عمل مسلمانان،بايد موافق با تعاليم پيامبر (ص) باشد.و از طرفى مطابق بودن عمل با تعاليم نبوى متوقف بر شناخت آنهاست.و احاديثى كه دلالت دارند بر اين كه على (ع) دروازه شهر علم است،تنها احاديثى نيستند كه دلالت‏بر برترى على (ع) در علم و دانش خود بر ديگر اصحاب دارند.بلكه جز آن،احاديث‏بسيارى وجود دارد كه بعضى از آنها را در پيش نقل كرديم و تمامى آنها دليل بر اين مطلبند.و تنها حديث ام سلمه همسر پيامبر (ص) از ميان آن همه احاديث تو را كافى است،او گفت از پيامبر (ص) شنيدم، مى‏فرمود:«على (ع) با قرآن و قرآن با على (ع) است.هرگز از هم جدا نمى‏شوند تا كنار حوض كوثر به سوى من باز گردند» (2) .و حاكم به سند خود از حسن و او از انس بن مالك نقل كرده است كه پيامبر (ص) به على (ع) فرمود:«پس از من تو براى امتم در هر موردى كه اختلاف داشتند،بيانگرى.»و او اضافه مى‏كند كه اين حديث،با همان قيد و شرط بخارى ومسلم، حديثى صحيح است (3) .و ترمذى نيز در صحيح خود حديثى را از على (ع) نقل كرده است كه در آن آمده است،پيامبر خدا (ص) فرمود:«خدا على را مورد لطف خود قرار دهد.بار خدايا حق را هر جا كه هست‏بر محور او بگردان‏» (4) و ابو نعيم به سند خود از ابن مسعود نقل كرده است كه او گفت:«براستى كه قرآن بر روى هفت‏حرف نازل شد،و در ميان آنها حرفى نيست مگر اين كه ظاهرى دارد و باطنى.هم علم ظاهر و هم علم باطن در نزد على بن ابى طالب است‏» (5) .

و امام احمد روايت كرده است كه پيامبر (ص) به دخترش زهرا (ع) فرمود:«و آيا نمى‏خواهى كه همسرت نخستين مسلمان از امتم و داناترين و شكيباترين ايشان باشد؟» (6) و حاكم به سند خود از قيس بن ابو حازم نقل كرده است كه او از سعد بن ابى وقاص شنيد به مردى از اهل شام كه به على دشنام مى‏داد،گفت:«اى فلان!به چه علت على را دشنام مى‏دهى؟آيا او نخستين مردى نبود كه اسلام آورد؟و آيا او اولين كسى نبود كه با پيامبر خدا (ص) نماز گزارد؟آيا داناترين مردم نبود؟...سپس سعد گفت:بار خدايا اين شخص وليى از اولياى تو را دشنام داد.تا اين گروه پراكنده نشده‏اند قدرت خود را بر آنها بنمايان.پس آن مرد شامى از پشت مركبش روى سنگها افتاد و مغزش شكافت و مرد» (7) .طبيعى است كه كسى امكان دارد بگويد اين احاديث،تنها دلالت‏بر اين دارند كه على (ع) رهبر در امور شريعت و آشناى به كتاب خدا و سنتهاى پيامبر (ص) است.و ليكن دليل بر رهبرى سياسى و حكومتى او نمى‏شوند در نتيجه به خلافت او دلالت ندارد.

اما بى‏اساس بودن اين اعتراض موقعى آشكار مى‏شود كه ثابت كنيم هدف‏پيامبر (ص) از اين گفتار،تنها هدايت امت و آشنا ساختن ايشان با راهى است كه او ضامن استوارى و پيروى آن از معانى اصلى قرآن و حقايق سنتهاى نبوى است.پس امت هرگز نمى‏تواند از آن راه حركت كند در صورتى كه سرپرستى امور مسلمانان به دست غير آن امامى باشد كه پيامبر (ص) او را امين بر علم و شريعت‏خود دانسته و او را در هدايت مسلمانان قرار داده است.

براستى كه پيمودن مسلمانان اين راه را متوقف بر توجه مثبت ايشان تنها به سمت آن كسى است كه پيامبر (ص) امين شمرده است نه ديگران.و آنچه در تاريخ روى داد،گواه بر آن است. آنچه از على (ع) و اهل بيت پيامبر (ص) روايت كرده‏اند در مقايسه با آنچه از ديگر صحابه، يعنى كسانى كه از نظر دانش و آگاهى قابل مقايسه با او نبودند،نقل كرده‏اند،بسيار بسيار اندك است!و ما به تفصيل در آن مورد به هنگام سخن از احاديث ثقلين صحبت‏خواهيم كرد علاوه بر آن كه بيانات ديگرى وجود دارد كه بيشتر بر منظور ما دلالت دارند از آن جمله رويدادهاى پيش از هجرت و رويدادهاى پس از هجرت است كه بيشتر آنها در پيرامون تبليغ توده‏ها و متوجه به اجتماعاتى از مردم بوده است.


پى‏نوشتها:

1-حاكم آن را در ج 3 ص 127 مستدرك خود نقل كرده است و ابن جرير آن را روايت كرده و صحيح شمرده است (كنز العمال ج 15 ص 13 حديث‏شماره 378-379) و اين حديث ميان مسلمانان مشهور است.

2-المستدرك حاكم ج 3 ص 124.

3-المستدرك حاكم ج 3 ص 122.

4- ج 5 ص 297.

5-حلية الاولياء ج 1 ص 65 (فيروز آبادى نيز در فضائل الخمسة نقل كرده است) .

6-المسند ج 5 ص 26.

7-المستدرك ج 3 ص 499.

 

prev page fehrest page next page