امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل سى و چهارم

حديث مشورتى يوم الدار

پيامبر (ص) سه سال پس از آغاز دعوت اسلام،اعلان فرمود،كه على (ع) برادر،وزير،وصى و جانشين اوست،و آنچه مورد انتظار عقل سليم در آن باره بود انجام داد.زيرا پيامبر (ص) نياز به وزيرى نيرومند،و ياورى داشت تا او را در گسترش رسالت و ساختن دولت مورد انتظارى كه اركانش بر پايه‏هاى آن رسالت استوار مى‏شد كمك كند.اين امر در تاريخ نبوتهاى گذشته، سابقه داشته است كه موسى از خداوند درخواست كرد تا برادرش هارون را به عنوان وزيرى از خاندان خودش قرار دهد.و وزيرى كه توان مقابله با خطرها را در كنار رسول خدا (ص) داشته باشد شايستگى دارد تا بهنگام بروز حادثه‏اى براى پيامبر (ص) نايب و خليفه و جايگزين او گردد.و به اين ترتيب پيامبر (ص) در آن شرايط دشوار آن تصميم را كه ممكن بود براى ادامه رسالت و گسترش آن بگيرد-به جاى اين كه سرنوشت رسالت را به دست تصادف بسپارد-گرفت.و شايد خواننده به خاطر بياورد كه ما در فصل پنجم راجع به آنچه پيامبر (ص) -سه سال پس از آغاز رسالت‏به امر پروردگار انجام داد-هنگامى كه مامور شد تا خويشان نزديكش را در روز نزول آيه زير،بيم دهد-سخن گفتيم:«و خويشاوندان نزديك خود را بيم ده، و براى پيروان با ايمانت فروتنى كن،و اگر نافرمانى تو را كردند بگو همانا من از آنچه انجام مى‏دهيد بيزارم‏» (1) آن روز پيامبر خدا (ص) فرزندان عبد المطلب،افراد خويشاوند نزديك خود را كه در آن روز به سى يا چهل تن مى‏رسيدند،به مهمانيى كه در آن اندكى طعام و شير بود،دعوت كرد.پس خوردند و آشاميدند از آن خوردنى و نوشيدنى اندك،تا سير و سيراب شدند.و هنگامى كه فرصت دست داد،پس شروع به سخن كرد،و فرمود (امام على (ع) اين روايت را نقل كرده است) :«اى فرزندان عبد المطلب،به خدا سوگند كه من جوانى را در ميان عرب سراغ ندارم كه براى فاميل خود آورده باشد،بهتر از آنچه كه من براى شما آورده‏ام. براستى كه من خير دنيا و آخرت را برايتان آورده‏ام.و خدايم به من فرمان داده است كه شما را دعوت كنم.پس كدام يك از شما مرا در اين امر يارى مى‏كند تا اين كه برادر،وصى و خليفه من در ميان شما گردد؟پس همه آن مردم ساكت ماندند.من عرض كردم:...من شما را در آن كار يارى مى‏كنم اى پيامبر خدا (ص) .پس دست‏به گردن من انداخت،و گفت:اين برادر،وصى و خليفه من در ميان شماست،حرف او را بشنويد و از او اطاعت كنيد.پس مردم از جا بلند شدند در حالى كه مى‏خنديدند و به ابو طالب مى‏گفتند:«به تو امر كرد تا از پسرت حرف شنوايى داشته باشى و فرمان او را ببرى.».

اين حديث را طبرى در تاريخ خود (ج 2 ص 216) آورده است.و ابن اثير آن را در تاريخ‏«الكامل‏»خود (ج 2 ص 21) ،ابو الفدا در تاريخ خود (ج 1 ص 116) و خازن علاء الدين بغدادى در تفسير خود (ص 390) و سيوطى در جمع الجوامع (ج 6 ص 392) به نقل از طبرى،و در صفحه 397 از حافظان ششگانه:ابن اسحق،ابن جرير،ابن ابى هاشم،ابن مردويه، ابو نعيم و بيهقى نقل كرده‏اند.و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (ج 3 ص 254) و محمد حسين هيكل در («حيات محمد»چاپ اول ص 104) آورده‏اند (2) .

در فصل پنجم به تفصيل از اهميت مضمون اين حديث‏سخن گفتيم،و اكنون‏نمى‏خواهيم بگوييم كه اين حديث دليل بر آن است كه پيامبر (ص) به وسيله نور الهى آينده مورد انتظارش را مى‏ديد كه آن دعوت ميمون در همه جاى دنيا گسترش يافته و دولتى بر اساس قوانين آن رشد كرده است و صاحب دعوت كه زمامدار امت‏شده ناگزير از تعيين جانشين و خليفه‏اى براى خويش است و لازم است از آن خليفه مانند شخص صاحب رسالت اطاعت كنند.و براى همين است كه به مردم مى‏گويد:«گوش به فرمان او باشيد و از او اطاعت كنيد»پس او همچون يك رئيس،قدرتمند است.اما آنچه به عنوان يك بحث در پيرامون مدلول و معناى حديث گفته مى‏شود اين است كه حديث دلالت دارد بر اين كه على (ع) خليفه پيامبر (ص) در ميان فرزندان عبد المطلب است وليكن دلالت ندارد بر اين كه او خليفه پيامبر است در ميان غير فرزندان عبد المطلب،و دلالت ندارد بر اين كه خليفه براى تمام مسلمانان است.نادرستى اين حرف روشن است،زيرا خلافت قابل تجزيه نيست تا اين كه پيامبر (ص) دو خليفه داشته باشد،يكى از آنها براى بنى هاشم و ديگرى براى بقيه مسلمانان. پس خليفه،براى همه مسلمانان خليفه است،زيرا كه پيامبر (ص) سرپرست تمام مسلمانان بود و خليفه او نيز چنان خواهد بود.

البته مسلمانان در باره خلافت دو دسته‏اند:اكثريت معتقدند كه پيامبر (ص) كسى را به جانشينى خود تعيين نكرده است و اقليتى مى‏گويند كه آن بزرگوار على بن ابى طالب (ع) را جانشين خود قرار داد.و در اين مورد گروهى وجود ندارد كه بگويد،پيامبر (ص) خليفه‏اى براى خود ميان خاندان خود گذاشت و ديگر مسلمانان را بدون تعيين خليفه رها كرد.و اگر كسى را به عنوان خليفه تعيين كرده است پس در ميان همه پيروانش خليفه اوست.و پيامبر (ص) كسى نبود كه دعوت به امتياز قبيله‏اى كند تا براى خاندان خود خليفه‏اى تعيين كند و ديگر مسلمانان را بدون زمامدار واگذارد.و پيامبر (ص) به طبع رسالت‏خود بيشتر مسؤول سرنوشت تمام امت‏خود مى‏باشد،تا سرنوشت‏خانواده خود.منطقى نيست كه براى خاندان خود يك مرجع دينى به عنوان نماينده خود تعيين كند تا جايگزين وى در ميان ايشان شود و ميليونها تن از پيروانش رابدون مرجع و زمامدار رها كند.و مايلم كه پيش از پايان سخن،در پيرامون اين حديث،اندكى به همراه خواننده درنگ كنيم تا با يكديگر پيرامون اهميت محتواى حديث‏بينديشيم:

آخرين پيامبر خدا،كودكى را كه عمرش از سيزده سال نمى‏گذرد-پس از اين كه آن كودك به او وعده مى‏دهد كه در آينده وزير در پيشبرد هدفهاى خطير او گردد،برادر،وصى و جانشين خود،مى‏خواند.

اولا:وعده دادن كودكى در آن سن به پشتيبانى در كارى بزرگ همچون امر رسالت كه در گرو آينده‏اى پر خطر از اين نوع است چه ارزشى دارد؟

گيرم كه كودكى در موضوع مهمى نسبت‏به آينده‏اى دور به تو وعده داد،چگونه ممكن است كه تو به وعده او اعتماد كنى؟و قول طفلى كه ممكن است عقيده‏اش و موضعش در خلال روزها و بلكه ساعتها تغيير كند،چه ارزشى دارد؟

ثانيا:چگونه پيامبر (ص) مى‏تواند از شايستگى و تقوا و توانمندى او براى رهبرى در آينده زندگيش،آگاه شود،در حالى كه او هنوز در سيزده سالگى به سر مى‏برد؟زندگى يك كودك سال به سال دگرگون مى‏شود.و ممكن است همان كودكى كه در ابتدا صالح به نظر مى‏رسد، در روزگار جوانى و مردى تغيير كند (و خلق و خوى او فاسد گردد) .و ممكن است كه يك كودك بدخو به نظر برسد ولى در سن مردى،از بهترين و شايسته‏ترين مردم شود.اما براى هيچ كسى ممكن نيست كه از آينده كودكى بطور يقين آگاه باشد،زيرا كه علم آن تنها در نزد علام الغيوب است.

و از آن رو من معتقدم كه پذيرش پيامبر (ص) پيمان با على (ع) خرد سال را براى كارى در جهت پيروزى رسالت و قبول كردن او اين وعده را با تمام اهميتش و دادن اين همه مقامها به او لازمه برادرى،جانشينى و خلافت على (ع) و اطلاع روشن در مورد آينده آن بزرگوار و برترى علمى،پارسايى،دلاورى،و دانش او نسبت‏به ساير مسلمانان،است.و پيامبر (ص) به عنوان يك انسان امكان نداشت چنان آينده‏اى را ببيند.و تنها با اتكاى به وحى از جانب خدا آن را مشاهده كرده است.و مقامهاى والايى كه به او داده‏شده است،تنها به دستور خدا بوده است و به عنوان پاداشى از جانب خدا براى على نسبت‏به وعده كمكى كه داده بود،خداوند آگاه بود كه او با اخلاصى بى‏نظير به وعده خود وفا خواهد كرد.و همه اينها دليل بر آن است كه على (ع) از همان دوران كودكيش برتر از تمام مردان بود.و از آن رو خداى علام الغيوب او را به جانشينى پيامبرش برگزيد.و دليل درستى اين حديث و اهميت محتواى آن،مطابقت آن با حديث منزلت است كه ما در صفحه‏هاى بعد از آن سخن خواهيم گفت و آن در نزد دانشمندان اسلامى از معتبرترين احاديث است.


پى‏نوشتها:

1-سوره شعرا (26) آيه 215-216.

2-مرحوم علامه امينى در ج 2 ص 279-280 در كتاب معروف خود«الغدير»نقد و بررسى كرده است.

 

prev page fehrest page next page