بخش چهارم
فصل سى و دوم
خلافت در قانون اسلامى
1
براى اين كه قانونى بودن حكومت را از ديدگاه اسلام بشناسيم،لازم است موضع اسلام
را نسبتبه آزادى فرد و محدوديت قانونى آن،همچنين آزادى توده مردم در انتخاب
فرمانروايان خود و دامنه آزادى يك فرمانروا را در تشريع احكام و قانون
گذاريش،بشناسيم.همچنين سزاوار است كه بدانيم آيا طبيعت قوانين اسلامى با استقرار
حكومت انتخابى سازگار استيا وراثتى و يا انتصابى از طرف كسى.
ترديدى نيست كه اسلام به آزادى فرد احترام مىگذارد و تا وقتى كه از حدود
اوامر و نواهى اسلام تجاوز نكند آن را قبول دارد.پس تا وقتى كه يك انسان در حدودى
كه خداوند اجازه داده است عمل كند،آزاديش مورد احترام است و هيچ كسى حق ندارد او را
از آزادى محروم سازد.زيرا آن يك حق طبيعى است و محروم داشتن از آن تجاوزى استبر حق
او و ظلم بر اوست،و ستم روا داشتن زشت است و خداوند ستمكاران را دوست نمىدارد.
در حقيقت اسلام حق انسان را در مالك شدن و تصرف در چيزى كه ملك اوست پذيرفته
است همان طورى كه حق او را در استفاده از آنچه متعلق به عموم مردم است مانند
استفاده از راههاى خشكى،دريايى و هوايى پذير است.
و همان طورى كه براى فرد حق آزادى تصرف در ملك خود هست،به طريق اولى حق آزادى
تصرف در انديشه و فرصت انديشيدن وجود دارد.پس حق دارد هر جا بخواهد برود و هر جا
بخواهد اقامت كند و كوشش و تلاش و يا استراحت كند.حق آزادى اجتماعى و فردى دارد،و
فرد علاوه بر آنها آزادى انديشه و حق اظهار عقيده دارد.و نيزفرد حق انتخاب دارد،و
حق وكالتبراى اداره امور خود به هر كس كه بخواهد.
از ديدگاه اسلام اين قبيل آزاديهاى فردى محترم و مقدس است،و حق طبيعى هيچ كس
نيست كه آزاديهاى ديگران را محدود كند...و بدان جهت،هيچ كس از چنان حق طبيعى
برخوردار نيست كه خود را حاكم ديگران بداند.به اين دليل كه حكومتيعنى مقيد و محدود
ساختن آزادى افراد تحت فرمان.
از جمله وظايف حكومت تاسيس ارتش و نيروهاى امنيت داخلى،تمرين دادن و سازماندهى
و خط دادن به آنها در مورد دفاع و حمله به دشمن است.همان طورى كه ساختن جادهها و
فراهم آوردن ملكيت محل جادهها و مرتب كردن رفت و آمد،و تعيين و جمع آورى ماليات و
تنظيم امور تجارت و تعيين ميزان واردات و صادرات و يا آزاد گذاشتن آنها و تنظيم
روابط داخلى و خارجى،از جمله وظايف حكومت است.
تمام اينها و ديگر امور داخلى و خارجى در آزادى فرد دخالت دارد و آن را محدود
مىسازد،و شخص را از آنچه كه حق طبيعى اوست و بر خود روا مىدارد،محروم مىكند.در
صورتى كه هيچ كسى بطور طبيعى حق ندارد كه در امور ديگران و آزاديهايشان بيش از آن
مقدار دخالت كند كه ديگران حق دارند در آزادى او و كارهايش دخالت كنند.و حتى اماكن
و اموال عمومى كه ملك تمام مردم است هيچ كسى و يا كسانى حق طبيعى ندارند كه خود سرى
كنند و يا در اداره آنها خود سرانه عمل كنند زيرا تمام مردم حقى برابر يكديگر در
آنها دارند.
از آن جا كه حكومت،آزادى اشخاص را محدود مىكند،بنابراين از نظر اسلام (در
حالت عادى و طبيعى) هيچ حكومتى قانونى و شرعى نيست مگر به يكى از دو طريق:انتخاب
مردم،و گزينش الهى.
در اسلام جايى براى حكومت موروثى نيست
حكومت موروثى محلى در اسلام ندارد،زيرا وارث يك حكومتبدون خواست و اراده توده
مردم تحميل بر آنها شده است.و دخالتش در امور داخلى و خارجى مردم،بدون واگذارى
اختياراتى از جانب افرادى است كه بر آنها حكومت مىكند.
حتى اگر حكومت موروثى از جانب نسل معاصر خود حاكم واگذار شده باشد و حتى اگر آن
نسل حكومت را به وارث او هم واگذار كرده باشد تا به نسل آينده نيز حكومت كند،باز
حكومت وارث او از مشروعيت اسلامى برخوردار نيست.توضيح آن كه نسل آينده حقوقى همچون
حقوق نسل قبلى دارد،نسل قبلى چنين حقى ندارد كه آزادى فرزندان و نوادگان خود را
محدود كند تنها چيزى را كه نسل حاضر مىتواند به حاكم موروثى واگذار كند،تدبير امور
خودش مىباشد.و حق ندارد كه به آن حاكم و يا به وارث او،اداره امور نسل پس از خود
را واگذار كند.
پس نسل آينده حق دارد هر قراردادى كه نسل گذشته بسته است ناديده بگيرد،و از
واگذارى نمايندگى و اداره امور خود به حاكم موروثى جلوگيرى كند.بلكه حق دارد كه از
واگذارى امور خود به حاكم ارث گذارنده-اگر حكومتش تا زمان نسل جديد ادامه پيدا
كند-نيز خوددارى كند.
و اگر نسل جديد به حكومت وارث حاكم اول راضى شد،پس حكومت آن وارث شرعى خواهد
بود،نه از آن جهت كه او حق حكومتبه دليل وراثت داشته است.بلكه به آن سبب كه نسل
جديد به حكومت او راضى شده،و با اراده خود حكومت را به او واگذار كرده است تا در
اداره امورش از او نيابت كند.و به اين ترتيب حكومتحاكم جديد انتخابى مىشود نه
وراثتى.
اين است موضع اسلام و دانشمندان اسلامى نسبتبه حكومت موروثى.و نبايد تصور
كنيم كه دانشمندان شيعه معتقدند اهل بيت پيامبر (ص) به دليل وراثتحق حكومت
دارند.هرگز، زيرا كه دانشمندان شيعه از همه مسلمانان از اعتقاد به حكومت موروثى
بيزارترند.ايشان معتقدند كه امامت اهل بيتبا گزينش از طرف خدا و تعيين پيامبر (ص)
است نه به دليل وراثت از جانب پيامبر (ص) .
بلى،قانونى بودن حكومت از نظر اسلام در حالتهاى طبيعى انجام پذير نيست مگر به
وسيله انتخاب مردم و يا گزينش الهى.
قانونى بودن حكومت انتخابى
هنگامى كه توده مردم حاكمى انتخاب مىكنند در حقيقتبا انتخاب او امور خود را
به او واگذار مىكنند،و او را وكيل و نماينده خود قرار مىدهند.پس هر نظمى كه حاكم
به وجود مىآورد،آزادى فرد تحتحكومتش را با رضايت و واگذارى خود او محدود مىسازد
نه بر خلاف ميل و به عنوان غصب حق او.و در حقيقتحاكم خود مردم است،چون حكومت
نماينده مردم است و مطابق اراده و خواست آنها عمل مىكند.توضيح آن كه افرادى كه
حكومتخود را انتخاب كردهاند خود آزاديهاى خويش را محدود ساخته و با ميل و رضاى
خود از بعضى حقوق خويش صرف نظر كردهاند.
حكومتبا تعيين شخص پيامبر (ص)
همان طورى كه يك فرد حق دارد آزادى خود را محدود كند،آفريدگار اين فرد هم حق
دارد كه آزادى او را محدود كند،زيرا آفريدگار خود بخشنده آزادى است پس حق دارد كه
هر طور بخواهد آن را محدود و مقيد كند.و چون آفريدگار حق دارد آزادى آفريدگان خود
را محدود كند،مىبينيم كه پيامبرانى فرستاده است تا اوامر و نواهى و ساير قوانين او
را به بندگانش ابلاغ كنند،در حالى كه اين قوانين آزاديهاى ايشان را با وادار ساختن
به عملى كه نمىخواهند انجام دهند و ترك بسيارى از چيزهايى كه نمىخواهند ترك
كنند،محدود مىسازد.همچنين ميدان اختيار ايشان را نيز محدود مىكند.
هرگاه آفريدگار افراد و تودههاى مردم حق دارد كه آزاديهاى ايشان را محدود
سازد پس اين حق را هم دارد كه براى ايشان حاكمى تعيين كند تا اقدام به اجراى
قوانينى كند كه او بر پيامبرانش فرو فرستاده است.
و هر گاه خداوند براى بندگانش حاكمى را انتخاب كند،پذيرفتن فرد منتخب او بر
بندگان واجب است.و آنان حق ندارند،جز آن كس كه خداوند براى آنها اختيار كرده
است،براى خود انتخاب كنند.و انتخاب او براى ايشان بهتر است از انتخاب
خودايشان.توضيح آن كه هر گاه ايشان براى خود انتخابى به عمل آورند،پس با ميل خود از
بعضى آزاديهاى خود چشم پوشيدهاند،و ليكن به وسيله آن منفعتخود را تضمين
نمىكنند،چون ايشان از روى يقين نمىدانند كه چه چيز براى ايشان خوب است و از آينده
خود بىخبرند و ليكن موقعى كه خداوند براى ايشان انتخاب مىكند،براستى مصلحت ايشان
را مىداند و از آينده ايشان همچون حال و گذشته آنان آگاه است.
طبيعى است اگر خواننده فكر كند كه انديشه ايجاد حكومت الهى كه خداوند انتخاب
كند همان انديشه تصورى است كه وجود خارجى ندارد.و در دسترس تودههاى مردم و ملتها
جز نوع حكومتهاى بشرى وجود ندارد.بهترين نوع حكومت،آن است كه از طريق انتخاب مردمى
به وجود مىآيد!
اين درست است،و ما اكنون در چنين وضعى هستيم.ولى وجود حكومتى با تعيين خداوند
در زمان پيامبر گرامى (ص) ميسر بود.و او خود نيز حاكمى بود با گزينش الهى،به اين
دليل كه خداوند مؤمنان را به اطاعت پيامبر (ص) امر كرده و فرموده است:
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد از خداوند فرمان ببريد و از پيامبر (ص) و صاحبان
امر خود اطاعت كنيد.و اگر در موردى اختلاف داشتيد،آن را به خدا و پيامبر (ص)
بازگردانيد،اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد.آن بهتر و نيكوتر به تاويل است.»
(1) و پيامبر (ص) اين حق را داشته است كه براى مسلمانان پس از خود حكومتى بپا
كند كه خود براى ايشان انتخاب كرده است.و قرآن اين حق را به او مىدهد:
«پيامبر (ص) از خودشان به مؤمنان سزاوارتر است،و زنان او مادران ايشانند...»
(2) و هرگاه براى پيامبر (ص) در باره مؤمنان حقى است كه از حق آنها بر خودشان
بيشتر است،بنابراين حق دارد كه براى دوران پس از خود حكومتى براى آنها تعيين
كند.زيرا او با نور خدا نظر مىكند و وحى نيز پشتوانه اوست.او مىداند كه چه چيز
بيشتر مصلحت امت است.و هر گاه براى امتحكومتى انتخاب كند انتخاب او باعث وجوب
اطاعتاست.و امتحق ندارد كه پس از انتخاب او،براى خود انتخابى كند.و قرآن مىگويد:
«هر گاه خدا و پيامبرش حكمى صادر كنند،هيچ مرد و زن با ايمان نسبتبه امر
خودشان اختيارى ندارند،و هر كس از خدا و پيامبرش نافرمانى كند در حقيقت دچار گمراهى
آشكار شده است.» (3) البته حكومت نبوى حكومت الهى است و پيامبر (ص) حق
داشته ستحكومتى الهى تعيين كند تا پس از مرگش جانشين حكومتخود او شود.
و اگر حكومت جانشين،با تعيين پيامبر (ص) باشد درستى و استواريش تضمين شده است،
زيرا پيامبر با وحى آسمانى تاييد شده است.به صلاح امتش آگاهتر است و شايستهترين
فرد از پيروانش را براى رهبرى امت و گسترش دعوت اسلامى در ميان ملتهاى ديگر،بهتر
مىشناسد.و هرگاه اين عمل انجام گرفته بود،براى مسلمانان بهتر و شايستهتر بود هم
براى خود و هم براى دينشان تا اين كه پس از وفات پيامبر (ص) حكومتى بپا شود كه خود
مسلمانان و يا اكثريت انتخاب كنند،هر چند كه انتخاب كنندگان در انتخاب شايستهترين
فرد به نظر خودشان كوشش كرده باشند.چون ايشان شناختى از دگرگونيهاى آينده
نداشتند،كسى را انتخاب مىكردند كه تصور مىكردند شايسته است،بعد تصور آنها خلاف از
آب در مىآمد،و گاهى بطور واقع شايسته بود،و بعد گرفتار اشتباهى مىشد كه ناگزير از
آن بود،و ليكن زيان آن عمل به آينده مردم و آينده نسلهاى بعدى مىرسيد.
از آنچه تا اين جا بيان كرديم،روشن مىشود هنگامى كه برپا شدن حكومتى با تعيين
از جانب پيامبر (ص) ميسر نشود،تنها راه برپا كردن حكومتى قانونى از ديدگاه اسلام
(در غير حالتهاى اضطرارى) همان انتخاب مردمى است و بس.توضيح آن كه انتخاب باعث
مىشود كه حكومت نماينده كسانى باشد كه حاكم بر آنها و از روى ميل و رضا وكيل
آنهاست.و هر گاه آزادى ايشان را مطابق تصميم و خواستخود آنان محدود سازد نسبتبه
آنها ظلم نكرده است، زيرا مردم خود،موقع انتخاب به او اجازهمحدود كردن آزاديهاى
خود را دادهاند،بعلاوه مشروعيتحكومت مورد انتخاب از ديدگاه اسلام،بدون قيد و شرط
نيست.توضيح آن كه براى مسلمانان جايز نيست افراد فاسق را انتخاب كنند كه اعمال و
راه و روش آنها با تعليمات اسلامى مخالف باشد.قرآن بيان مىكند:
«به ستمكاران اعتماد نكنيد،كه شما را آتش فراگيرد،و جز خدا دوستانى براى شما
نباشد، سپس كمك و يارى نشويد.» (4) «يكديگر را بر نيكى و پرهيزكارى كمك
كنيد و بر گناه و تجاوزگرى يارى نكنيد،و از خدا بترسيد كه او سخت كيفر است.»
(5) و گزينش بد كاران به حكومت و واگذاشتن امر به ايشان ميل و اعتماد به
ستمكارانى است كه به خود و يا ديگران ظلم مىكنند و كمك به آنها كمك بر ستم و
تجاوزكارى است.
علاوه بر آن،قرآن،قانون اساسى مسلمانان و حكومتهاى ايشان است.پس اگر حكومت از
نظر راه و روش و قانونگذارى با قانون اساسى خود مخالفت كند،اعمالش غير قانونى خواهد
بود.و هنگامى كه حكومت از نوع خلافتباشد و بيعتكنندگان با آن به شرط عمل بر طبق
كتاب خدا و سنت پيامبرش پيمان بسته باشند و بعد به عهد خود وفا نكند مشروعيتخود را
از دست مىدهد،و بر مردم وفاى بر اطاعت از او واجب نمىباشد.
از آن رو لازم است كه مسلمانان راى دهنده كوشش خود را مبذول دارند تا كسانى را
بر كرسى خلافتبنشانند كه به پرهيزكارى او،دانش و علاقهمنديش به اجراى دستور شرع و
مصالح امت و توانمنديش به رهبرى،اطمينان داشته باشند،اگر نه انتخاب كسانى از اين
قبيل كه شايستگيها را بطور فراوان در آنها سراغ ندارند،ارج ننهادن به منافع امت و
خيانتبه اسلام است.
طبيعى است كه انتخاب كنندگان نمىتوانند بطور يقين آگاهى پيدا كنند كسانى را
كه انتخاب مىكنند از شايستگيهاى لازم بفراوانى برخوردارند.و ليكن هر گاه
ايشانكوشش خود را درباره شناخت لياقتهاى كسانى به كار ببرند كه مىخواهند انتخاب
كنند،وظيفه خود را ادا كردهاند.تمام اينها وقتى است كه ايجاد حكومتى با دستور
مخصوص پيامبر (ص) امكان نداشته باشد.اما وقتى كه آن عمل در خور امكان است (در حقيقت
پيش از رحلت پيامبر (ص) از اين عالم جريان از آن قرار بوده است) ،حكومت انتخابى غير
وارد و نابجا مىشود،بلكه از وظايف پيامبر (ص) و يكى از واجبات او بوده است كه براى
امت پس از خودش راهنمايى انتخاب كند.و آن عمل پيامبر (ص) به دلايل زير بوده است:
2
طبيعت اصول اسلامى با انتخاب سازگار نيست
(1) واگذردن سرنوشت هر نوع رسالت اصلاحى به انتخاب مردم،قرار دادن آن رسالت
است در معرض خطرهاى واقعى،كه بيشتر وقتها منجر به نابودى و ناتوانى رسالت مىشود.پس
اصول اصلاحى چه اصولى آسمانى باشد و يا زمينى به طبيعتخود با تمايلات مردم مخالفت
دارد،و از آن رو با انتخاب سازگار نيست.براى توضيح مطلب لازم استخاطرنشان كنيم،
اصولى كه بر اساس آن حكومتى تشكيل مىشود،دوگونهاند:
نوع اول اصول اجتماعى است،كه تودهها مىپذيرند زيرا آنها هماهنگ با
خواستههاى ايشان است،و هدفش رضايت اكثريت مردم است.اين اصول براى مردم وجوب حتمى
ندارند،بلكه تابع خواسته آنها و دگرگون پذيرند،هر طورى كه مردم بخواهند تغيير
مىكنند.و از اين قبيل است تمام اصولى كه بر اساس حكومتهاى دموكراسى برپا مىشوند
كه با انتخاب مردم به وجود مىآيند و خود مردم ناظر بر آنند.اين نوع از اصول به طبع
خود با انتخاب مردمى سازگارند.و تا وقتى كه ارضاى تمايل مردم مورد توجه است،لازم
است كه تودههاى مردم كسانى را انتخاب كنند كه ببينند هر چه بيشتر خواستههاى آنها
را تامين مىكنند.بر حكومت مورد انتخاب لازم است كه قوانينى وضع كند،و مقرراتى صادر
كند كه خواستههاى انتخاب كنندگانش را تامين سازد.پس تا وقتى حكومت اين وظايف را
انجام دهد،نسبتبه انتخاب كنندگان خود حالتقانونى دارد و باقى است.و هر گاه قوانين
حكومتبا خواستههاى ايشان برخورد داشت و اطمينان مردم را به خود از دست داد،باقى
ماندنش غير قانونى و نامشروع است.منطقى است كه مردم به چنين اصولى اعتماد كنند و از
اول تا آخر مواظب حكومتباشند.پس هر نوع انحرافى از جانب حكومت طبعا مخالف
خواستههاى توده است كه خود آگاهتر به آنهاست و به طبيعتخود از آنها پاسدارى
مىكند و هر نوع حكومتى را كه انحراف پيدا كند از بين مىبرد و خطاهايش را هنگامى
كه براى دومين بار سر صندوقهاى راى مىرود به حساب مىآورد.
نوع دوم اصول اصلاحى است كه با تمايلات مردم مخالفت دارد هدف اين نوع اصول
اصلاح مردم و دگرگونى عقايد و راههاى زندگى آنهاست.
البته اصولى كه هدف آنها دگرگون ساختن انديشهها،عادتها و راههاى زندگى مردم
است،آن اصولى هستند كه معمولا در ذهن يك انديشمند مىآيد و بعد آن را اعلام مىكند
و مردم را بدان مىخواند،و اقليت آن را مىپذيرد و اكثريتبا آن مخالفت مىكند.
پس اگر به وجود آورنده آن اصول با اقليتى كه ايمان به آن اصول آوردهاند از
راه كودتا و يا انقلاب و يا هر وسيله ديگر به حكومت رسيدند و حكومتى به وجود آمد كه
رئيس آن به وجود آورنده آن اصول بود،وظيفه رئيس بنيانگذار و حكومتش،تطبيق دادن آن
اصول و گسترش آنها و پاسدارى از آنهاست،همان طورى كه از جمله وظايف رئيس دولت موقعى
كه در راس حكومت است اين است كه كسى را كه صميمىترين فرد دار و دسته خود نسبتبه
آن اصول و نيرومندترين فرد براى قبول مسؤوليت مىبيند،انتخاب كند تا از او نيابت
كند و اگر براى او اتفاقى رخ داد جايگزين او شود چنان فردى را گاهى هنگام رسيدنش به
حكومت و گاهى پس از گذشتسالها انتخاب مىكند.اما در هر صورت تا وقتى كه بر سر قدرت
است چنان كسى را انتخاب مىكند.
و هر گاه چنين است كه رئيس دولت نايب خود را انتخاب مىكند-حتى در حكومتهاى
دموكراسى-و حتى به اعضاى حزب خود واگذار نمىكند كه جانشين رئيس خود را انتخاب
كنند،پس رئيس دولتى كه بر اساس اصول اصلاحى سر كار آمده استشايستهتر است كه
انتخاب جانشين خود را به گزينش مردمى،و يا حزبى واگذار نكند.
البته حكومتى از اين نوع،حكومت اقليت است.و آن از ديدگاه خويش حكومتى استبراى
اصلاح مردم.و ليكن در عين حال،حكومتى نيست كه با خواست همه مردم سركار آمده باشد.
زيرا توده مردم به قوانين و اصول آن متمايل نيستند،و از آن روست كه سرنوشت آن حكومت
و سرنوشتحكومت پس از آن به انتخاب مردم واگذار نمىشود همان مردمى كه حكومت،
قوانين خود را بر آنها واجب شمرده است.زيرا گاهى ممكن است مخالفان اين اصول را به
جاى طرفداران مخلص آنها انتخاب كنند.در نتيجه انتخاب مردم موجب نابودى اصولى شود كه
رئيس دولتبه آنها دعوت كرده است و حزبش ايمان به آنها دارند.
و به اين ترتيب مىبينيم،حكومتهاى انقلابى كه خود را داراى اصول اصلاحى
مىدانند اجازه انتخابات آزاد را به مردم نمىدهند.زيرا مىدانند،كه اصول آن براى
توده مردم قابل قبول نيست.و مىترسند اگر كار را به توده واگذار كنند،آنها نظامهايى
را كه اين حكومتها دعوت به آنها كردهاند بر هم بزنند.براى توضيح مطلب،فرض مىكنيم
اقليتى كه به صحت نظامى مانند نظام امريكايى ايمان دارد،و با اصول كمونيستى،مخالف
است،در كشور كمونيستى شوروى به حكومت رسيده باشد،و در تحميل اصول ضد كمونيستى بر
مردم روسيه كه نسلها بر اساس كمونيسم تربيتشدهاند،موفق شود.
البته از چنين حكومتى انتظار نمىرود كه امر انتخاب حكومت آينده را به مردم
واگذار كند تا حكومت دلخواه خود را به وجود آورد.زيرا نتيجه انتخاب از بين رفتن
اصولى خواهد بود كه نخستين حكومتبر اساس آن اصول بر پا شده است.
جريان از همين قرار خواهد بود.اگر اقليت كمونيست در ايالات متحده امريكا به
كومتبرسد انتظار نمىرود كه سرنوشتحكومت آينده را به دست انتخاب آزاد مردم
بگذارد، زيرا كه اكثريت مردم،نمايندگانى انتخاب خواهند كرد كه به جاى كمونيسم معتقد
به نظام سرمايه دارى باشند.و نيز از بنيانگذار چنين دولتى انتظار نيست كه انتخاب
جانشين خود را به حزبى واگذار كند كه به اصول وى معتقدند،زيرا كه اعضاىآن حزب على
رغم اخلاصشان به آن اصول ممكن است از روى ناآگاهى كسى را انتخاب كنند كه رئيس دولت
او را شايستهترين فرد براى رهبرى نداند.و انتخاب نالايقان براى هر نظامى خطرناك
است.و ليكن براى يك نظام انقلابى نوپا با توجه به اين كه مردم طرفدار او
نيستند،خطرناكتر است.
در نتيجه انتخاب شخص نالايق،به توده مردم كمك خواهد كرد،تا خود را از نظامى كه
بر او تحميل شده است،نجات دهد.و به اين ترتيب بنيانگذار دولت،در برابر نظام
خود،مهمترين وظايف خويش را انتخاب فردى به عنوان جانشين خود مىبيند كه از همه
افراد نسبتبه اصول و قوانين صميمىتر و داناتر بوده و براى رهبرى حزب و جامعه از
همه تواناتر باشد.
قوانين اسلامى قوانينى اصلاحى است
مقصود اين است كه قوانين اصلاحى از هر قانون ديگرى با انتخاب ناسازگارتر
است.ترديدى نيست كه قوانين آسمانى بطور كلى و قوانين اسلامى بطور خاص از جمله
قوانين اصلاحى است كه براى دگرگون ساختن عقايد و انديشهها و راه و روش زندگى
تودهها،آمدهاند.البته تودههاى مردم همواره مايل به پرستش بتها و يا انكار خداوند
بودند تا اين كه اديان آسمانى به قصد دگرگون ساختن عقايد مردم و راهنمايى آنان به
بندگى خداى يكتا آمدند.مردم،بنا به طبيعتخود علاقه زيادى به انواع ماديات و به
ارضاى خواستههاى بىحد و مرز حيوانى و همچنين به ارتكاب گناهان و تجاوز به حقوق
ديگران و به چنگ آوردن مال ديگران،دارند.در صورتى كه هدف اديان آسمانى باز داشتن
مردم از آن اعمال است و تاريخ پيامبران،تاريخ مبارزه ميان آنان استبا كسانى كه
پيامبران به جانب آنها فرستاده شدهاند.و هر پيامبرى از دست قوم خود رنج و مشقت
ديده است،زيرا او مىكوشيده است تا ايشان را از آنچه ميل دارند باز دارد.اسلام
بويژه،با قوانين فراوانش،در مقابل تمايلات مردم مىايستد.و از طرفى بر خلاف تمايلات
مردم خواستههاى زيادى از ايشان دارد.كافى است كه پنج وقت نماز در هر روز و روزه
يكماه كامل در هر سال،بطورى كه مردم را در سراسر ايام ماه از خوردن و آشاميدن منع
مىكند،و تحريم نگاه كردن هر مرد و زن به يكديگر از روى هواى نفس،تا چه رسد به
زنا،و تحريم نسبت نامشروع به مردان و زنان با ايمان،و باده گساريها و غيبت و سخن
چينى و دروغ و قمار بازى را ياد آور شويم.و بالاتر از همه اينها ايستادگى اسلام در
برابر هر نوع تعصب قبيلهاى و يا نژادى است،و درخواست اسلام از يك مسلمان در
ايستادن او در كنار صاحب حق هر چند كه دشمن او باشد و بر ضد باطل اگر چه برادرش
باشد و جز اينها از تعاليمى كه با خواستههاى شخص و راه و روش تودهها مخالف است،و
همه اينها براى مردم بجز اندكى از مؤمنانى كه ايمان،ايشان را تا جايگاهى بالاتر از
طبيعتشان رسانده است،دشوار است.و هر گاه از بنيانگذار دولتى كه داراى قوانين
انقلابى است،چنين انتظارى رود كه نايبى براى خود انتخاب كند تا بهنگام نياز جايگزين
او گردد و پس از مرگ او جانشين او شود و انتخاب جانشين خود را در اختيار يك حزب
نگذارد،پس پيامبر خدا (ص) سزاوارتر استبر اين كه جانشين خويش را خود انتخاب كند (و
خليفه كسى جز همان جانشين پيامبر (ص) نيست) و آن را به انتخاب اصحاب در زمان حيات و
يا پس از وفات خود نسپارد چه او سزاوارتر از هر بنيانگذار دولتى به انجام اين كار
است،زيرا قوانين اصلاحى او آسمانى و مقدس است،پس او شايستهتر به پاسدارى آينده
آنهاست تا قوانين ديگر.و براى اين كه،نه اصحاب او حق دارند آن قوانين آسمانى را
تغيير و تبديل دهند و نه هيچ يك از افراد ديگر جامعه بشرى،در حالى كه قوانين اصلاحى
هر زمانى را يك حزب و دستهاى مىتوانند دگرگون و يا با قوانين ديگرى عوض كنند.
از آن رو كه قوانين مقدس آسمانى بر مردم حتى براى معتقدانش سنگين است و از آن
روست كه همواره مىبينيم،افرادى كه خود انتساب به آن قوانين دارند به گناه و عصيان
نزديكترند تا تقوا و پرهيزكارى!زيرا كه قوانين آسمانى مخالف خواستههاى بشرى است،در
صورتى كه توده مردم،نسبتبه قوانين اصلاحى زمان-هر چند در آغاز كار از آنها دورى
كنند-ممكن است در اثر مرور زمان تغيير موضع دهند و مجذوب آنگردند،زيرا آن قوانين،
قوانين مادى است و در بيشتر اوقات آزادانه است،اهميتى به پيوند ميان مردم و
آفريدگار نمىدهد و همين آزاد بودنش مردم را به سمتخود جذب مىكند.
پس اگر چنين است كه هر قانون اصلاحى زمينى به طبع خود با گزينش ديگران سازگار
نيست و از رئيس دولتبه منظور نگهبانى از آينده آن انتظار مىرود كه براى خود هر كس
از اعضاى حزبش را كه شايستهتر مىبيند به جانشينى خود انتخاب كند،بنابراين قوانين
اسلامى با انتخاب،كمتر سازگار است و پاسدارى از آينده آن قوانين،بيشتر از پيامبر
(ص) طلب مىكند تا جانشينى براى خود انتخاب كند.
براستى كه پيامبر (ص) با واگذاردن گزينش جانشين خود به دست انتخاب تصادفى بويژه
موقعى كه اين انتخاب پس از وفات پيامبر (ص) باشد،رسالتخود را در معرض خطرها قرار
مىدهد،و آن را به دست آيندهاى تاريك و سرانجامى نامعلوم مىسپارد.زيرا انتخاب
گاهى ممكن است فردى شايسته،و زمانى فردى نالايق در علم و آگاهى و دور انديشى و تقوا
را بر سر كار آورد.و رهبرى فرد ناآگاه،يا بىاراده و يا بىبند و بار براى اسلام و
مسلمانان خطرناك است زيرا او خود موجب انحراف مىگردد،و مردم پيرو زمامداران خود
هستند.و رسالت امانتى است در دست پيامبر (ص) ،و پيامبر (ص) بالاتر از آن است كه در
امانت مقدس خود سهل انگارى كند.
آرى انتخاب بيشتر تصادفى است،و از آن رو اطمينانى به پيامدهاى آن نيست و از
پيامبر (ص) بزرگترين فرد امين،انتظار نمىرود كه امانتخود را به دست تصادف
بسپارد،گاهى شانس يارى مىكند،و انتخاب به رهبرى شايسته منتهى مىشود.ولى بيشتر
وقتها بد شانسى رو مىآورد و نتيجه كار وارونه مىشود.البته مسلمانان اين شانس را
داشتند كه پس از وفات پيامبر (ص) ابو بكر را كه ميان بزرگان صحابه شاخص بود،انتخاب
كردند.آن مردى كه دوران كوتاه حكومتش از كارهاى مهم آكنده است.مسلمانان در انتخاب
اين رهبر موفق بودند.و او بهنگامى كه پس از خود عمر را انتخاب كرد،توفيق
يافت.كارنامه اين خليفه امور مهمى را ثبت كرده است كه كتابهاى تاريخى انباشته از
آنهاست.و ليكن رسيدن اين دو شخصيتبزرگ به حكومت،بدوناين كه از جانب پيامبر (ص)
تعيين شده باشند به آن معنى نيست كه اين امت از تعيين جانشين پيامبر (ص) بىنياز
بوده است.و كارنامه درخشان ايشان نظريه متداول ميان انديشمندان مسلمان را توجيه
نمىكند كه اين امت نياز نداشت تا پيامبر (ص) براى آنها رهبرى انتخاب كند.
البته مرجع اين خطاى فراگير بر اين است كه درخشش دوران اين دو خليفه چشم
انديشمندان اسلامى را خيره كرده و از دو موضوع مهم فراموش كردهاند:
اولين موضوع اين است كه مدت حكومت اين دو بزرگ،تنها حدود دوازده سال طول
كشيد،و مصلحتحكومت ايشان هر چه پر اثر باشد تنها ممكن است در مدت استمرار حكومت
ايشان امر امت را اصلاح كند،نه پس از زوال حكومت.و هدف رسالت اين نبوده است،كه تنها
در مدت معينى امر امت اصلاح شود و اجراى تعليمات اسلامى تنها مدت دوازده سال برقرار
باشد.
موضوع دوم آن است كه هر گاه بختيار مسلمانان شده باشد كه دو خليفه شايسته به
حكومت رسيدند،اين شانس خوش زياد طول نكشيده است.زيرا كه مسلمانان (و يا صحيحتر، شش
تن از بزرگانشان) پس از فوت خليفه دوم انتخابى را برگزار كردند كه موفق شد صحابى
برجسته خوش قلب و سست ارادهاى را به حكومتبرساند كه در اموال مسلمانان به درستى
دخل و تصرف نكرد و سرانجام ضعف او به قتل او منجر شد.و قتل او مسلمانان را به جنگها
و آشوبها و مصيبتهاى بىشمار مبتلا كرد،و پيوسته تا امروز باقى است و پس از امروز
هم تا وقتى كه خدا بخواهد باقى خواهد بود.
سپس مسلمانان بعد از او،امام على بن ابى طالب (ع) را انتخاب كردند و او پسر
عموى پيامبر (ص) و برادر او و در شيوه رهبرى و گفتار و رفتار شبيهترين فرد به
پيامبر (ص) بود.و اگر مردم بسادگى رهبرى اين امام بزرگ را مىپذيرفتند،آنان را به
راهى راست و روشن هدايت مىكرد كه پيامبر (ص) بر ايشان در نظر گرفته بود.و ليكن
ايشان اين كار را نكردند به دليل تغييرات وارونهاى كه در دوران خليفه دوم و سوم
پيش آمد و با كشته شدن خليفه سوم آن واپسگراييها بزرگتر شد،و مسلمانان معاملهاى را
ازدست دادند كه انتظار مىرفتبراى آنها سودهاى كلانى داشته باشد و پس از آن دهها
بلكه صدها تن از حاكمان در پى يكديگر به حكومت رسيدند.بعضى از آنها به واسطه بيعت
كردنهايى كه به ظاهر اختيارى به نظر مىرسيد سر كار آمدند و بعضى ديگر به صورت
اجبارى با نيروى اسلحه بر مردم حكومت كردند.در صورتى كه اكثريت قاطع اين حاكمان از
آن كسانى نبودند كه خداوند در باره آنان فرموده است:«آن كسانى كه اگر ما در روى
زمين آنان را قدرت بخشيم،نماز را به پا دارند و زكات را بپردازند،و امر به معروف و
نهى از منكر كنند...» (6) بلكه براى مسلمانان الگوى نادرستى بودند.و
مردم-بجز كسانى كه مورد لطف خدايند-پيروان حاكمان خود مىباشند.
و اين چنين بود كه مسلمانان تا بناگوش در جنگها،آشوبها،خونها و بدبختيها فرو
رفتند.و هر گاه مدت حكومت اين دو خليفه را با مدت زمانى كه در آن صدها تن از اين
نوع حاكمان از بنى اميه و بنى عباس و عثمانيها و ديگران به حكومت رسيدند مقايسه
كنيم،خواهيم ديد كه رابطه آنها نسبت دو روز روشن به تمام روزهاى يك سال تيره و تار
است.و منطقى نيست كه روشنايى دو روز،تاريكيهاى تمام روزهاى سال را از خاطر ما
ببرد.و اين خود اشتباه بودن اعتقاد به بىنيازى امت از انتخاب پيامبر (ص) رهبرى را
پس از خود براى امت ثابت و روشن مىسازد.هدف نهايى رسالت اسلامى برقرارى حكومت قرآن
و سنت نبوى و تحقق بخشيدن آن هدفى است كه قرآن اعلام فرموده است:«اوست كه پيامبرش
را با هدايت و دين حق فرستاده است تا هر چند مشركان نپسندند آن را بر تمام دينها
پيروز گرداند.» (7) و براى تحقق اين ايده،لازم بود كه پيامبر (ص) تا حد
توان از وسايل تضمين كننده براى رسالت و استمرار و گسترش آن و همچنين براى امت و
مصلحت او و مصلحت نسلهاى آيندهاش به كار ببرد.و در راس اين ضمانتهاى ضرورى،احتياج
به انتخاب نايبى براى خود بود تا جانشين و خليفه اوپس از وفاتش باشد،و طبيعى است كه
آن كار را انجام داد،زيرا او از ميان امت آگاهترين فرد را به كتاب خدا و سنتهاى
پيامبر (ص) و صميمىترين آنان را به خدا و پيامبر خدا (ص) و علاقهمندترين ايشان را
بر مصالح امت و نيرومندترين فرد،براى كشيدن بار مسؤوليت انتخاب كرد.
هنگامى كه اين خليفه به حكومتبرسد،انتظار مىرود كه همان كارى را بكند كه
پيامبر (ص) كرد و او نيز براى خود جانشينى كه داراى اين شايستگيها باشد انتخاب
كند.و جانشين او نيز در زمان خود همان راه را در پيش گيرد و به همين ترتيب،تا اين
كه هدف قرآنى تحقق يابد و عمل به اصول و قوانين اسلامى عادت ثانوى براى همه
مسلمانان-صرف نظر از اختلاف زبان، نژاد،رنگ چهره و جنسيت-بشود.
3
خطرهايى كه در انتظار امت است
دليل دومى كه ما را بر اين عقيده وامىدارد كه بعد از وفات پيامبر (ص) انتخاب
رهبرى براى امت از جمله وظايف پيامبر و يكى از بزرگترين واجبات او بوده است،آن است
كه پيامبر (ص) مىدانسته است كه امت پس از او مشكلاتى در پيش دارد.آشوبها در زمان
خود پيامبر شروع شد.مسيلمه كذاب و اسود عنسى در زمان پيامبر (ص) ادعاى نبوت كردند و
پيروانى پيدا كردند و خطر ايشان بعدها بالا گرفت.
پيامبر (ص) از آشوبهاى فراوان و خطرناكى كه در پيش بود و انتظار بروز آنها بعد
از وفاتش مىرفتسخن مىگفت.حاكم در مستدرك (8) ،امام احمد در مسند خود
(9) ،ابن هشام در سيره و ابن سعد در طبقاتش (11) از ابو مويهبه
خدمتگذار پيامبر خدا نقل كردهاند كه پيامبر (ص) يك شب اندكى پيش از وفاتش به وى
فرمود:«اى ابو مويهبه،من مامور شدم كه براى مردم قبرستان بقيع طلب آمرزش كنم،تو هم
با من بيا.پس به همراه آن بزرگوار رفتم.و چون مقابل آنان ايستاد،فرمود:درود بر شما
اى اهل قبور،اگر مىدانستيد كه خداوند از چه چيز شما را نجات داده است،آن حالتى كه
شما مىگذرانيد بر شما گواراتر مىبود تا حالتى كه اين مردم مىگذرانند.فتنهها چون
پارههاى ظلمتشب رو آور شده است،پايانش در پى آغازش،و آخرش بدتر از اولش مىباشد»و
خبر داد كه جمعى از اصحابش بعد از وفات وى دستبه آشوب خواهند زد.و اينك شمارى از
كتابهاى معتبر (صحاح) كه بطور صريح بيانگر اين مطلبند.
بخارى در جلد هشتم از صحيح خود (در كتاب دعوات باب الحوض ص 149) از انس و او از
پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود:«البته،عدهاى از ياران من،كنار حوض كوثر بر من
وارد مىشوند،به محض اين كه من آنان را ببينم آنها شرمسار مىشوند.پس مىگويم:
(خدايا) اينها اصحاب منند خطاب مىرسد:تو نمىدانى كه بعد از تو چه كردند».
و در همان كتاب ص 150 از ابو حازم و او از سهل بن سعد نقل كرده است كه پيامبر
(ص) فرمود:«من پيش از شما كنار حوض كوثر وارد مىشوم،هر كسى بر من بگذرد از آن حوض
مىنوشد و هر كس از آن بنوشد هرگز تشنه نمىشود.گروههايى بر من عرضه مىشوند كه من
آنان را و ايشان مرا مىشناسند،و بعد بين من و ايشان فاصله ايجاد مىشود»ابو حازم
گفت: نعمان بن عياش حرف مرا شنيد و گفت:آيا از سهل همين طور شنيدى؟گفتم:آرى.پس گفت:
گواهى مىدهم كه از ابو سعيد خدرى شنيدم و او مىافزود:«پس من مىگويم:ايشان از من
هستند،خطاب مىرسد:همانا تو نمىدانى كه آنها پس از تو چه كردند.پس مىگويم:نابود
باد آن كسانى كه پس از من سنتم را تغيير دادند».و مسلم نيز در ص 53-54 جلد 15 صحيح
خود روايت را همين طور نقل كرده است.
و بخارى نيز در (باب الحوض) از سعيد بن مسيب از ابو هريره نقل كرده است كه او
مىگفت، پيامبر خدا (ص) فرمود:«روز قيامت گروهى از اصحابم بر من وارد مىشوند،اما
آنها را از حوض جدا مىكنند.پس من مىگويم:اى خدا اصحابم،خطاب مىرسد:تو نمىدانى
كه ايشان پس از تو چه كردند،آنان به قهقرا برگشتند و مرتد شدند.»و نيز از سعيد بن
مسيب نقل شده است كه او از اصحاب پيامبر (ص) حديث مىكرد،كه پيامبر (ص) آن مطالب را
فرمود.
در ص 151 از عطاء بن يسار و او از ابو هريره،از پيامبر (ص) نقل
كردهاند،فرمود:«در آن ميان كه من ايستادهام،ناگهان گروهى مىآيند،بطورى كه من
آنها را مىشناسم،مردى از بين من و ايشان بيرون مىآيد،و به ايشان
مىگويد:بياييد!مىگويم:به كجا؟مىگويد:به خدا سوگند،به طرف آتش.مىگويد:آنان پس از
تو به عقب برگشته و مرتد شدند.سپس گروه ديگرى مىآيند، من ايشان را نيز
مىشناسم،مردى از بين من و ايشان بيرون مىآيد و مىگويد:بياييد!
مىگويم:كجا؟مىگويد:به جانب آتش.مىگويم:مگر ايشان چه كردهاند،جرم آنها چيست؟
مىگويد:ايشان پس از تو مرتد شده و به قهقرا باز گشتند.ديگر از ايشان كسى را
نمىبينم كه نجات بيابد مگر به اندازه چهار پايى چند كه از گلهاى جدا شده و دور
افتاده باشند.
بخارى در ص 169 جلد چهارم از صحيح خود در كتاب آغاز خلقت در فصل مربوط به اين
آيه مباركه:«و اتخذ الله ابراهيم خليلا» (12) از سعيد بن جبير از ابن
عباس از قول پيامبر (ص) نقل كرده است كه آن گرامى فرمود:
«همانا شما پا برهنه و عريان به شكلى ساده محشور مىشويد.سپس تلاوت فرمود:همان
طورى كه در آغاز كار آفريديم،او را باز مىگردانيم.وعده حقى استبر ما و ما آن را
انجام مىدهيم (13) و نخستين كسى كه روز قيامت پوشانده مىشود ابراهيم
است.و البته گروهى از اصحاب مرا به سمت چپ مىبرند.مىگويم:اصحابم،اصحابم.خداوند
مىفرمايد:براستى كه ايشان همواره بعد از آن كه از ايشان جدا شدىبه گذشته خود باز
گشتند.پس من چنان كه عبد صالح گفت،مىگويم:تا وقتى كه در بين ايشان بودم،شاهد اعمال
آنان بودم.تا كلمه الحكيم» (14) .
مسلم در صحيح خود (ج 15 ص 59) از شقيق و او از عبد الله نقل كرده است
گفت:پيامبر خدا (ص) فرمود:
«من پيش از شما كنار حوض وارد مىشوم و با گروههايى مىستيزم و بر ايشان پيروز
مىشوم. پس مىگويم:اى خدا اصحابم،اصحابم.مىگويند:تو نمىدانى كه آنها پس از تو چه
كردند.».
مسلم در صحيح خود (ج 15 ص 64) از انس بن مالك روايت كرده است كه پيامبر (ص)
فرمود:«در كنار حوض مردانى از كسانى كه صحابى من بودند بر من وارد مىشوند،بطورى كه
من ايشان را ببينم و نزد من آورده شوند،نزد من شرمنده شوند.پس من مىگويم:اى خدا
اصحابم.در جواب من گويند،تو نمىدانى كه ايشان پس از تو چه كردند».
البته پيامبر (ص) با نور الهى آينده نزديك امتش را آكنده به فتنههايى مىديد
كه ايمان افراد مؤمن آزموده مىشود،و جا دارد مؤمنان از آن آزمون بترسند،حتى اگر
مردگان تا زمان آن فتنهها زنده بودند،جاى ترس داشتند.پس عاقلانه نيست كه مردم را
در برابر آن فتنهها،بدون اين كه راهبرى براى ايشان تعيين كند،تا هر گاه بخواهند،از
پرتو راهنمايى او استفاده كنند، به حال خود رها كند.و اگر آنان را،بدون اين كه
برايشان چيزى فراهم آورد كه از گمراهى ناشى از آن آشوبهاى قابل انتظار در امان
بمانند،به حال خودشان رها كند،مانند پدرى خواهد بود كه مىداند فرزندانش در ميان
خطرهايى كشنده محاصره شدهاند،و ايشان از آن خطرها بىخبرند،با اين حال،بدون اين كه
وسيلهاى براى دفاع در اختيار آنها قرار دهد،على رغم اين كه بهترين وسيلههاى دفاعى
را در اختيار دارد،آنان را به حال خودشان واگذارد. براستى كه ماپيامبر خدا (ص) را
بالاتر از آن مىدانيم كه همانند آن پدر سهل انگارى باشد كه مسؤوليتخود را انجام
ندهد.و منطقى است از او انتظار داشته باشيم،در حالى كه او پدرى دانا و مهربان
است،بهترين وسيله دفاعى را كه در اختيار دارد،و مردم را از خطرها-در صورتى كه
بخواهند از آن استفاده كنند-نگاه مىدارد،در اختيار ايشان قرار دهد.و بالاترين
وسيله دفاعى در مقابل آن فتنههاى گمراه كننده،همان راهبر داناست كه هر كسى را كه
بخواهد از نور هدايت او برخوردار شود،هدايت مىكند.البته در توان پيامبر (ص) بوده
است كه براى امتخود راهنمايى تعيين كند تا از او نيابت كند و پس از آن
بزرگوار،براى ايمن داشتن امت از گمراهى،جانشين او گردد.و پيامبر (ص) بطور قطع آن
كار را كرده استبويژه آن كه او از خطرهاى آينده امتش آگاه بوده است و امت از آنها
بىخبر بودهاند.
آرى وقتى پيامبر (ص) مىداند كه امتش در چنين وضع خطرناكى هستند،از مهمترين
وظايف اوست كه ناخدايى انتخاب كند تا كشتى امت را از خطرهاى امواج فتنههايى كه
انتظار برخورد با آنها را داشت،بر كنار دارد.و اين از وظايف حتمى او بود،صرف نظر از
طبيعت اصول رسالت قوانين آسمانى سازنده آنها و سازگارى و ناسازگارى آن اصول با
موضوع انتخاب.و حتى اگر طبيعت قوانين اسلامى با انتخاب سازگار بود و انتخاب در
حالتهاى معمولى پيآمدهايى صحيح مىداشت،در وضعيتهاى استثنايى كه پيامبر (ص) پيش
بينى مىكرد،امت پس از وفاتش با آنها روبرو شود،نمىتوانستسرانجامى صحيح داشته
باشد. و واگذارى سرنوشت امتبه دست تصادف انتخاب در آن اوقات خطرناك،اهميت ندادن به
امانت است،آن هم از بزرگترين فرد امين و سرور پيامبران (ع) كه براى نجات امت از
گمراهيها و مهلكهها مبعوث شده است،قابل تصور نيست كه ايشان را بى يار و ياور در
ميان گمراهيها و آشوبها ترك كند.
4
تاويل قرآن و تبليغ سنتها به مرجعى نياز
دارد
در اين جا دليل سومى وجود دارد كه ما را وامىدارد تا از پيامبر انتظار
داشتهباشيم، جانشينى براى خود انتخاب كند تا در نبودن او به نيابت از وى رهبرى امت
را به عهده گيرد.و آن دليل اين است كه بايد كسى باشد تا رسالتى را كه پيامبر (ص) به
جا گذارده استبا تفصيل و روشنى به مردم معرفى كند.البته پيامبر (ص) براى امتش كتاب
خدا و سنتهاى نبوى را باقى گذاشته،و دستور پيروى از آنها را داده است.در صورتى كه
كتاب خدا الفاظى استبا معانى گوناگون كه حتى بزرگترين دانشمندان از تاويل آنها
آگاه نيستند.و ما مىبينيم كه آرا و عقايد مختلفى دارند و همه آنها نيز به قرآن
استدلال مىكنند.بطور مثال:
بعضى از دانشمندان معتقدند كه صرف تماس مرد با زن،ناقض وضو است و براى اثبات
عقيده خود به اين آيه مباركه استدلال مىكنند:
«...اگر بيمار بوديد و يا مسافر يا كسى از شما رفع حاجت كرد و يا با زنان تماس
گرفت و آب نيافتيد،پس روى زمين پاك تيمم كنيد و بعد رويها و دستهايتان را مسح
كنيد.براستى كه خداوند بخشاينده و آمرزنده است.»
آنها به اين آيه استدلال مىكنند،چون از عبارت«اولا مستم النساء»چنين برداشت
مىكنند، كه مقصود صرف تماس است،هر نوع تماسى،با هر عضوى از اعضاى زن باشد.و از اين
رو فتوا مىدهند،كه وضو لازم است،هر چند كه مردى بدون هيچ قصدى دست زنش را لمس
كند.و بعضى از دانشمندان مىگويند صرف تماس ناقض وضو نيست.بلكه آنچه ناقض وضو است
همبستر شدن است،آنها نيز براى اثبات نظر خويش از همين آيه استفاده مىكنند،چون از
تماس با زنان بالاتر از مجرد تماس را مىفهمند.
و همچنين دانشمندان در مورد وضو اختلاف نظر دارند،گروهى نظر دارند كه شستن
پاها واجب است نه مسح پاها.و اين گروه استدلال مىكنند به آيه مباركه:«صورتها و
دستهايتان را تا آرنجها بشوييد.و سرها و پاهايتان را تا مچ پا مسحكنيد...»
(15) از آن جا كه بعضى از قاريان،آيه مباركه را«و ارجلكم»به نصب
خواندهاند.و معناى آن عطف گرفتن«و ارجل»بر«وجوه»است،پس همان طورى كه صورتها
شسته مىشود پاها نيز بايد شسته شود.ولى گروه ديگر معتقدند كه بايد هر دو پا در وضو
به جاى شستن،مسح كشيده شوند،و اين دسته از علما به همين آيه مباركه استدلال
مىكنند،از آن جا كه بعضى از قاريان آيه را«و ارجلكم»به كسره خواندهاند.و معناى
آن عطف گرفتن«ارجل»بر«رؤوس»است.پس همان طورى كه سرها را مسح مىكشند، پاها را
نيز مسح مىكشند (16) .و در امورى كه مربوط به عقيده است و بيشتر از
تفصيل وضو و امثال آن اهميت دارد دانشمندان اسلامى را مىبينيم كه به گروههاى
مختلفى تقسيم مىشوند و هر گروهى نيز به قرآن استدلال مىكنند،به طور مثال:
قائلان به جبر به آيات قرآنى استدلال مىكنند،از آن جمله:«...هر كه را بخواهد
گمراه مىكند و هر كس را بخواهد هدايت مىكند...» (17) و نيز:«...اى
پيامبر (ص) تو نمىتوانى هر كسى را بخواهى هدايت كنى بلكه خداست كه هر كس را بخواهد
هدايت مىكند...» (18) .و از آن جمله است:«...نمىخواهيد شما مگر آنچه
خدا بخواهد...» (19) و معتقدان به اختيار و اين كه انسان در كارش مجبور
نيست،به آياتى از قرآن استدلال مىكنند،از آن جمله:
«...خداوند وضع قومى را عوض نمىكند تا وقتى كه آنان خود را دگرگون كنند...»
(20) و از آن جمله است:«...و براى انسان دستاوردى جز حاصل كوشش خوداو
نيست.البته نتيجه كوشش او بزودى ديده خواهد شد» (21) .و در مورد رابطه
مردم با حاكمان،دستهاى از دانشمندان عقيده دارند كه بايد در مقابل حاكم تسليم بود
و نبايد بر او خروج كرد.و ايشان مىتوانند به اين آيه استدلال كنند:
«اى كسانى كه ايمان آوردهايد،مطيع فرمان خدا باشيد و از پيامبر (ص) و
زمامداران خود اطاعت كنيد...» (22) از اين آيه مىشود استفاده كرد كه
اطاعت مسلمانان از پيشوايان خود، واجب است هر چند كه فاسق باشند و در گفتار و رفتار
فرمان خدا را نبرند.
دانشمندانى ديگر عقيده دارند كه در برابر پيشواى تبهكارى كه مصالح امت را
ناديده گرفته و در اداره امور مردم،بر خلاف دستور خدا عمل كرده است،بايد قيام كرد.و
اين گروه نيز مىتوانند به همان آيه استشهاد كنند،آن جا كه آيه به اطاعتخدا و رسول
خدا فرمان مىدهد، و از طرفى دستور مىدهد نبايد از حاكم تبهكار و بيهوده گرا،اطاعت
كرد بلكه نافرمانى از او واجب است،زيرا سرپيچى از فرمان او اطاعت از خدا و پيامبر
خداست و اطاعت از او،نافرمانى خدا و رسول خداست.
اين بود اندكى از موارد بسيارى كه ممكن است هر دسته از معتقدان به آراى مختلف
به يك، يا چند آيه از آيات قرآنى استناد جويد و مدلول آنها را پشتوانه عقيده خود
بداند.در صورتى كه قرآن عارى از تناقض است،و ممكن نيست در مقصود اصلى آيات قرآن
چيزى همراه با تناقض وجود داشته باشد.پس ناگزير يكى از دو گروه مخالف اشتباه كرده
است.با اين حال چه كسى بعد از اين كه پيامبر (ص) از دنيا رفت ما را با مقاصد اصلى
قرآن آشنا مىسازد؟و آيا اين كار را به دست انتخاب مىسپرد؟!!اين وضع ما نسبتبه
قرآن است،همان كتاب خدا كه پيامبر (ص) آن را تلاوت مىكرد و اصحابش به حافظههاى
خود مىسپردند،و شبانه روز آن را قراءت مىكردند،و هر آيه از آيات آن در زمان
پيامبر (ص) نوشته شد و بعد در زمان ابو بكر همه آيهها و سورههايشجمع آورى شد،پس
چه خواهد بود وضع ما نسبتبه سنتهاى پيامبر (ص) ، آيا ما در باره امور مربوط به
سنتهاى پيامبر (ص) از وجود يك مرجع بىنيازيم؟هرگز!!
البته سنتهاى پيامبر (ص) در زمان پيامبر (ص) نوشته نشد و پيامبر (ص) كسى را
مامور نوشتن آنها نكرد،و از آنها چيزى در هيچ كتابى ثبت نشده بود كه مردم از آن
آگاه باشند،مگر پس از پايان گرفتن قرن اول هجرى.و اگر هم چيزى از آنها در خلال قرن
اول ثبتشده بود،به دست مردم نرسيده بود.و آنچه از احاديث نبوى در قرن دوم هجرى يا
پس از آن تدوين شده، بيشتر احاديث غير متواتر بود،بلكه اكثريت مطلق آنها خبر واحد
بودند كه صدور آنها احتمالى بود،هر كدام از آنها را يك فرد صحابى و يا بيش از يك
فرد از پيامبر (ص) نقل كرده بود.و نه همان صحابى نقل كننده روايت را نوشته بود،و نه
كسى كه به او نقل شده بود.و بعد آن كسى كه روايتبه دست او رسيده بود به ديگرى نقل
كرده بود.و همين طور تا اين كه شمار ناقلان روايتيك يك،زياد مىشد.و سرانجام پس از
اين كه از واسطههاى زيادى گذر كرد، بسيارى از آنها نوشته شد و نتيجه آن شد كه
بسيارى از احاديث پيدا شدند كه با يكديگر مخالفت داشتند،حتى پس از اين كه غربال و
تصفيه شدند و در كتابهايى به نام صحاح تدوين يافتند.
هر گاه ما از احاديثى كه يكديگر را نقض مىكنند صرف نظر كنيم،با اين حقيقت
روبرو مىشويم كه تنها احاديث موجود سنتهاى پيامبر (ص) نيستند زيرا كه سنتها عبارت
است از گفتار و رفتار پيامبر (ص) و آنچه را كه با سكوت خود تثبيت كرده است.در صورتى
كه احاديث عبارت از مطالب برجستهاى است كه ما را با آن سنتها آشنا مىسازد.
از جمله آن مطالب برجسته،حديثى است كه صدورش از پيامبر (ص) قطعى باشد و آن
حديث متواتر است كه عده زيادى از اصحاب آن را نقل كردهاند كه از پيامبر (ص) به
خاطر آموختن موضوع خاصى شنيدهاند و يا عمل او را در مورد يك پديده از پديدهها
مشاهده كردهاند و روايت هر يك از آن اصحاب با سند مستقل خود به ما رسيده است و
روايات همه آنها در لفظ يا معنى هماهنگى دارد.اين نوع از حديث-پس از قرآن-بهترين
نوع از منابع شرعى است.زيرا اين نوع حديث ما را به شناخت واقعى سنت پيامبر (ص) در
باره موضوعى كه اين حديث در آن باره وارد شده است مىرساند.و ليكن به يقين شمار اين
نوع حديثبسيار اندك است و آنچه از اين نوع احاديث در كتابهاى حديثيافتشده است در
آشنايى ما بطور مشروح با تعليمات اسلامى و سنتهاى نبوى،كفايت نمىكند.
اما اكثريت مطلق از آن منابع اسلامى،احاديث واحد مىباشند كه تنها با يك سند
مىآيد،كه در آن سند يك راوى از راوى ديگر نقل مىكند.و همين طور تا سلسله حديثبه
يك صحابى (يا معدودى از اصحاب) مىرسد كه او از گفتار و يا رفتار پيامبر (ص) نقل
كرده است.اين نوع حديث امكان ندارد كه ما را به بينش واقعى برساند،كه آنچه اين حديث
نقل كرده همان است كه پيامبر (ص) گفته و يا انجام داده است،حتى اگر ما همه اصحاب را
عادل فرض كنيم كه به درستى گفتارشان اطمينان باشد.توضيح اين كه ما خود،آن حديث را
از شخص صحابى نشنيدهايم و او خود در كتابى حديث را ثبت نكرده است.و تنها يك راوى
از او روايت كرده است و از روى آن روايت راوى ديگرى تا اين كه حديثبا واسطه يك
سلسله طولانى از راويان به ما رسيده است.پس اگر علماى حديثبه تمام راويانى كه
نامشان در آن سلسله آمده است، اطمينان كنند،باز هم نتيجه بيشتر از حد گمان نخواهد
بود،زيرا توثيق افراد توثيق كننده نسبتبه بيشتر راويان،نه از روى مشاهده بلكه از
راه شنيدن و نقل از ديگران است.
علاوه بر همه اينها اعتقاد به عدالت همه صحابه غير منطقى است.توضيح اين كه جمع
زيادى از ايشان (مانند معاويه،عمرو بن عاص،سمرة بن جندب،نعمان بن بشير،مغيرة بن
شعبه،وليد بن عقبه،عبد الله بن ابى سرح،بلكه طلحه و زبير و ديگران) به خاطر رسيدن
به حكومت و يا به انگيزه هدفهاى دنيايى و يا خصومتهاى شخصى،يا خود در خون مسلمانان
فرو رفتند و يا به كسانى كمك كردند كه آنان در خون مسلمانان غرق شدند.و بعضى از
ايشان (مانند ابو هريره) بيشترين روايت را از پيامبر (ص) نقل كردهاندبحدى كه در
مجموع احاديث او-على رغم كوتاهى مدت مصاحبت او با پيامبر (ص) و طول مدت مصاحبت ديگر
اصحاب-بيشتر از مجموع رواياتى است كه ديگر اصحاب نقل كردهاند.
اندكى پيش در همين فصل گذشت،پيامبر (ص) در احاديث صحيحه مستفيضهاى كه هر دو
شيخ (بخارى و مسلم) نقل كردهاند،خبر داده است تعدادى از اصحابش پس از وى دستبه
آشوب خواهند زد،و او در روز قيامتبه آنان دستور خواهد داد كه به جهنم بروند،در روز
رستاخيز از ايشان بيزارى خواهد جست.
علاوه بر اينها اختلاف علماى حديث است در توثيق راويانى كه نامشان در سلسله
سندها آمده است،عالمى يك راوى را توثيق مىكند و عالم ديگرى همان راوى را تضعيف
مىكند.به علاوه اين كه ما نبايد فراموش كنيم كه همان شخص مطمئن از راويان هم در
معرض خطا و فراموشكارى است.
البته يك صحابى بزرگ هم ممكن استحديثى نقل كند و در حالى كه معتقد به درستى
روايتخويش است و سخن پيامبر (ص) را نيز بخوبى درك كرده باشد در عين حال نسبتبه
دريافت آنچه شنيده است اشتباه كند.مسلم در صحيح خود نقل كرده است كه عمر بن الخطاب
به صهيب گفت،پيامبر (ص) فرموده است:
«مرده به سبب گريه شخص زنده عذاب مىشود»و او به دخترش حفصه نقل كرد كه پيامبر
(ص) گفت:«مرده را به سبب گريه خانوادهاش عذاب مىكنند». (يا به سبب گريه بعض افراد
خانوادهاش) و پسرش عبد الله نيز مثل همان روايت را نقل كرده است.وقتى روايت عمر و
پسرش را براى عايشه نقل كردند،او گفت:نه به خدا قسم،پيامبر (ص) نگفته است كه مرده
را به دليل گريه كسى عذاب مىكنند.و ليكن او فرمود:«خداوند بر عذاب كافر به سبب
گريه خانوادهاش مىافزايد.و البته خداست كه مىخنداند و مىگرياند.و هيچ كس بار
گناه ديگرى را بر دوش نمىكشد.».و هنگامى كه گفته عمر و پسر او را براى او نقل
كردند،گفتبراى من از كسانى صحبت مىكنيد كه نه دروغگو بودند و نه به دروغ نسبت
داده شدهاند،و ليكن شنوايى خطا پذير است (23) .ودر روايتى آمده است
وقتى كه او شنيد فرزند عمر اين حديث را نقل مىكند،گفت:«و آيا!در حقيقت او گفته
است:كه به سبب خطا و گناهش وى را عذاب مىكنند و خاندانش بر او مىگريند».و عايشه
حديث ديدار پيامبر (ص) ،پروردگارش را در شب معراج، رد كرده است،همان روايتى كه
بخارى و مسلم از عامر بن مسروق روايت كردهاند كه به عايشه گفت:اى مادر آيا محمد
پروردگارش را ديد؟او در جواب گفت:از حرف تو مو بر تنم راستشد: موضع تو نسبتبه آن
سه كجاست،كسى كه به شما آن حديث را گفته است دروغ گفته؟هر كس به تو گفته است كه
محمد پروردگارش را ديده است دروغگوست،سپس تلاوت كرد«او را چشمها نمىبيند و او
چشمها را مىبيند و اوست مهربان دانا...»و در صحيح مسلم آمده است:و من تكيه داده
بودم پس نشستم و گفتم:«آيا خداوند نگفته است:بار ديگر او را ديد؟پس جواب داد:من
نخستين كسى هستم كه اين را از پيامبر خدا (ص) پرسيدم و گفتم اى رسول خدا آيا تو
پروردگارت را ديدى؟فرمود:نه،بلكه جبرئيل را در حال فرود آمدن ديدم» (24)
.و معناى آن مطالب،اين است كه ما جز اندكى از سنتها چيزى نمىدانيم و آن مقدارى را
كه به آنها آشناييم از راه احاديث متواتر است.و احاديث متواتره بسيار اندكند.اما از
بخش مهم باقى مانده سنتها ما شناخت كامل نداريم زيرا منابع صدور در اين بخش از
سنت،خبرهاى واحد است.خبر واحد-اگر هم درستباشد و تمام راويانش مورد وثوق باشند-ما
را به بيش از شناختى مظنون نمىرساند.
طبيعى است كه ما بايد به اين قبيل احاديث عمل كنيم زيرا كه از ظاهر بعضى آيات
قرآن استفاده مىشود كه عمل به اين قبيل احاديث جايز و يا واجب است.و ليكن-على رغم
لزوم عمل به اين احاديث،اگر آن احاديث مطابق با واقع نباشند ما در پيشگاه خدا
معذوريم-چون هدف رسالت اسلامى اين است كه ما به سنتهاى واقعى عمل كنيم نه به سنتهاى
مظنون.و هدف نهايى رسالت اين است كه ما مطابق تعليمات قرآن وآنچه مقصود اصلى آن است
عمل كنيم،نه آن كه مطابق آنچه احتمالا مقصود آن باشد.زيرا سنت مظنون و مخالف با
روايت، نمىتواند ما را از گمراهى نجات دهد.بلكه در مواردى ما را به گمراهى نيز
مىكشاند.و گمراهى چيزى جز مخالفتبا واقع نيست.در حالى كه هدف پيامبر (ص) آن بود
كه براى امت وسيلهاى بعد از خود باقى گذارد تا آنها را از گمراهى نجات بخشد.
روايتشده است كه پيامبر خدا (ص) در حجة الوداع-اين روايت را
كتابهاى«صحاح»نقل كردهاند-فرمود:«همانا من در ميان شما كسى (يا چيزى) را
مىگذارم،اگر شما به آن چنگ بزنيد هرگز گمراه نمىشويد:كتاب خدا و عترتم،خاندانم»و
در حديث مرسلى از موطا مالك نقل شده است و ابن هشام آن را روايت كرده است كه پيامبر
(ص) در حجة الوداع گفت:«...اى مردم به گفتارم توجه كنيد،زيرا كه من وظيفهام را
انجام دادم،من در بين شما چيزى را باقى گذاردم كه اگر به آن چنگ بزنيد هرگز گمراه
نمىشويد:چيزى روشن،كه عبارت از كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) اوست...» (25)
اين هر دو روايت دلالت دارند بر اين كه هدف نهايى پيامبر (ص) در امان داشتن
امت از گمراهى بوده است،دلالت روايت اول روشن است و خيلى ساده مىشود آن را درك
كرد.هرگاه اعضاى خاندان پيامبر محيط به تاويل قرآن و آشنا به سنتهاى پيامبر (ص)
باشند-چنان كه بودند-و مردم در باره تفصيل و توضيح امور شرعى و تاويل قرآن به ايشان
مراجعه كنند اين امت از گمراهى در امان خواهند بود زيرا حق را آشكارا مىشناختند.
اما روايت دوم،اگر از نظر سند درستباشد،درك آن نياز به مقدارى دقت و توجيه
دارد،تا اين كه مضمون آن قابل درك شود،زيرا آن از دو موضوع سخن مىگويد:يكى لزوم
پيروى از قرآن و سنت پيامبر خدا (ص) ،و دومى اين كه پيروى از آنها موجبايمنى
مسلمانان از گمراهى است.و ليكن پيروى از كتاب و سنت وقتى باعث ايمنى از گمراهى است
كه مقاصد قرآن و سنتبطورى كه هست،دانسته شود.اما پيروى از چيزى به احتمال اين كه
معنى كتاب و يا به اين گمان كه مقصود اصلى سنت است،موجب ايمنى از گمراهى
نمىشود.زيرا بىترديد، دانستن واقعيات قرآن و سنت موجب وحدت مسلمانان استبراى اين
كه واقعيت در مورد هر حكمى از احكام خدا يكى است نه متعدد و مختلف.و به اين دليل
است كه مسلمانان در پيروى از هر آيهاى كه معنايش واضح است و هر سنتى كه روشن
است،اتفاق نظر دارند.و ليكن گاهى ظاهر يك آيه با ظاهر آيه ديگرى برخورد دارد و نياز
به تاويل اين يا آن آيه پيدا مىشود،و در نتيجه همين تاويلهاست كه اختلاف پيدا
مىشود و تمام اين تاويلها هم ظنى است.و هر دستهاى همان تاويلى را كه خود كرده است
انتخاب مىكند و هيچ يك از مضمون اين تاويلها با مقصود اصلى آن دو آيه هماهنگى
ندارد.
با اين كه قرآن صدورش (از مصدر جلال) قطعى است و چيزى كه باعثبطلان آن شود-نه
از قبل و نه پس از اين-نخواهد آمد،اما جريان احاديثخيلى مشكلتر است زيرا تنها صدور
اندكى از آنها روشن است،و اكثريت مطلق احاديث ظنى است.و هنگامى كه سنتها،ظنى الصدور
و يا از نظر دلالت مظنون باشند،ديگر هيچ تضمينى براى رسيدن به واقع وجود ندارد.و
موقعى كه اين سنتهاى مظنون با هم هماهنگى ندارند نتيجه آن،اختلاف نظرها و فتواها
است.و آن نظرى كه با سنت واقعى هماهنگ است در آن ميان شناخته نمىشود.و اين جا
وسيلهاى براى ايمنى از گمراهى وجود ندارد حتى در آن صورتى كه ما تصميم خالصانه
گرفته باشيم كه به سنت چنگ بزنيم.پس گمراهى همان ناهماهنگى با واقعيت است،و موقعى
كه نظرها مختلف شد،بعضى از آنها-حداقل-با واقع ناهماهنگ خواهند بود،زيرا كه
واقع،مختلف و گوناگون نيست و هيچ گاه راست و درست،با راست و درست ديگر ناهماهنگ
نمىشود.و اختلاف نظرهاى دينى،به طور معمول،به اختلاف و تجزيه امت و از هم پاشيدن
وحدت آن مىانجامد. و تمام اينها گمراهى است.و بيشتر اوقات اختلاف نظرهايى در مورد
تاويل قرآن و پذيرفتن احاديثناهماهنگ،منتهى به كشتار و ريختن خونها شده است،و
تاريخ خود گواه بر اين مطلب است.و حتى اگر دو حديث در ظاهر خود اختلافى نداشته
باشند بلكه در موردى تنها يك حديث موجود باشد ولى اين حديث از نظر صدورش نامعلوم
باشد،باز هم تضمينى در مقابل گمراهى-در صورتى كه بخواهيم با خلوص به سنت چنگ
بزنيم-وجود ندارد.
آرى پيامبر (ص) به مقتضاى اين حديثبه ما خبر مىدهد كه هرگاه به قرآن و
سنتهاى پيامبر (ص) چنگ بزنيم از گمراهى در امان خواهيم بود.و ليكن او براى ما قرآن
را با آيات مشخص نوشته شده باقى گذاشته است.اما سنتخود را به صورت مدون براى ما
نگذاشته است و تا وقتى كه نامشخص باشد نمىتواند تضمينى در مقابل گمراهى محسوب شود.
مذاهب متعدد اسلامى دليلى عينى استبر اين كه قرآن و سنتهاى مظنون نمىتوانند
باعث ايمنى امت از قيد گمراهى شوند.رؤساى اين مذاهب على رغم اين كه در فتواهاى خود
بر كتاب و سنت اعتماد دارند،هماهنگ نيستند.و اگر هماهنگ بودند كه چند مذهب
نمىشدند، بلكه يك مذهب بيش نمىبود.و با اختلاف مذاهب،اختلاف در ميان مسلمانان
پيدا شد،و بيشتر اوقات اختلاف به دو گانگى و دشمنى بلكه به كشتار انجاميد،و هر
فرقهاى خون فرقه ديگر را حلال شمرد.پس ايمنى از گمراهى (كه پيامبر (ص) وعده داده
بود) چه شد؟اما پيامبر (ص) جز سخن راست نمىگويد.پس ناگزير مقصودش از سنتها،آن
سنتهايى است كه از نظر دلالت و يا سند معلوم است نه مورد شك و ظن.و چون اين سنتها
براى مسلمانان نامعلوم بود،ناگزير براى امتخود وسيلهاى باقى گذاشت تا امت (در
صورتى كه بخواهد) بدان وسيله بتواند سنتهاى پيامبر (ص) را بطور يقين بشناسد،و نيز
بتواند به وسيله آن،معانى قرآن را بر مبناى مقصود اصلى آن،درك كند.و منطقى است كه
اين وسيله،بايد شخصى آشنا با تاويل قرآن و آگاه به سنتهاى نبوى باشد و در تعليم امت
جانشين پيامبر (ص) باشد،تا آنچه را كه از سنتها و از معانى كتاب خدا نياز دارند به
ايشان بياموزد.و آيا ممكن است كه انتخاب وسيلهاى براى دستيافتن بر آن شخص آگاه
مورد نظر باشد؟هرگز اين امتباانتخاب نمىتواند،بر فرد داناى مورد نظر
دستيابد،زيرا امت مىتواند رهبرى را به شخص دلخواه خود بسپارد،و ليكن نمىتواند آن
رهبر را به كتاب و سنتها آگاه و دانا سازد.پس انتخاب امت، باعث تغيير شخصيت منتخب
نمىشود و او را اگر نادان باشد،دانا نمىكند،و هر گاه جز اندكى از كتاب و سنتها را
نداند،علم او را به كتاب و سنتها كامل نمىسازد.و معناى آن سخن اين است كه ضرورت
منطقى ايجاب مىكند كه پيامبر (ص) ،هر گاه مىتوانست فرد آموزگار دانايى از اين نوع
را پيدا كند كه اطمينان بر انجام تكليفى بس مهم را داشته باشد،چنان شخصيتى را براى
امتخود انتخاب كند،و اين كار را به انتخاب انتخابگران واگذار نكند.و ما حق داريم
كه به اين مطلب يقين داشته باشيم،زيرا امت پس از پيامبر (ص) داناترين شاگردان او را
به رهبرى خود انتخاب نكرد.