فصل بيست و هشتم
پيرامون سياست مالى امام (ع)
1
بعضى از كاوشگران تاريخ معتقدند كه از جمله عوامل دست نيافتن امام (ع) به ثبات
داخلى در زمان حكومتخود،سياست مالى وى بود كه قصد داشتسران و ديگر پيروان را در
مقررى از بيت المال يكسان قرار دهد،و اگر امام (ع) افرادى مانند طلحه و زبير را كه
در زمان عمر و عثمان برترى داده شده بودند،مقررى بيشترى مىداد،بهتر بود،تا اين كه
آن دو صحابى، مخالف او نشوند.و شايسته بود كه جنگ بصره اتفاق نيفتد،براستى از جمله
عوامل آن جنگ اين بود كه طلحه و زبير با سياست امام (ع) در تقسيم مساوى اموال موافق
نبودند.اين دو صحابى و تعداد ديگرى از اصحاب،بطور مداوم از سياست تبعيضى كه عمر
اجرا مىكرد، برخوردار شده بودند،و معتقد بودند كه هدف سياست امام (ع) محروم ساختن
ايشان از امتيازهايى است كه به دست آوردهاند.گذشته از آن،طلحه،زبير و ديگر صاحبان
امتياز مىترسيدند كه اگر امام (ع) بر اوضاع مسلط شود،بيشتر اموال ايشان را به بيت
المال برگرداند.پس قيام آن دو صحابى بر ضد امام حمايت از ثروت و املاكى بود كه در
زمان عمر و عثمان به دست آورده بودند.
اگر امام (ع) براى سران قبايل امتياز قائل مىشد و به آنها از مرحمتيها-چنان
كه معاويه براى كسب دوستى بسيارى از ايشان چنين مىكرد-بسيار مىبخشيد،بدان وسيله
مىتوانستبين پيروان خود ايجاد وحدت كند و بر دشمنانش غالب گردد.
و اين انتقاد گران مىگويند كه اگر امام چنان عمل مىكرد،نه تنها كارش مخالف
تعليمات اسلامى نبود،بلكه موافق قرآن و سنت نبوى نيز بوده است.زيرا قرآن بطورصريح
مىگويد كه زكات بين هشت صنف تقسيم مىشود،از آن جمله است مؤلفة قلوبهم (كسانى كه
براى جلب محبت آنها به اسلام زكات داده مىشوند) .چنان كه پيامبر (ص) به هر يك از
ابو سفيان،اقرع بن حابس و عيينة بن حصن فزارى از غنايم جنگى قبيله هوازن دو برابر
آنچه كه به مسلمانان صالح مىپرداخت،مرحمت كرد.براى بررسى درباره درستى و نادرستى
اين انتقاد شايسته است كه نگرشى به وضع رهبران جنگ بصره و بعد از آنها در كار سران
قبايل مسلمان،داشته باشيم.
رهبران سه گانه
آنچه راجع به ام المؤمنين عايشه و طلحه و زبير از تاريخ به دست مىآيد نه تنها
گفته اين انتقادگران را تاييد نمىكند،بلكه آن را مردود مىشمارد.زيرا ام المؤمنين
هنگامى خالفتخود را با امام (ع) اعلان كرد كه از بيعتبا وى اطلاع يافت در حالى كه
بين راه مدينه از سفر حجبرمىگشت،به آن كسى كه خبر از بيعتبا امام را داد گفت:كاش
آسمان بر زمين واژگون مىشد،اگر امر خلافتبه نفع دوست تو[على (ع) ]پايان پذيرفته
است.و بعد مركب خود را به طرف مكه برگرداند و پيش از رسيدن به مكه شروع به مطالبه
خون عثمان كرد،و تمام اين كارها را كرد در صورتى كه از سياست امام (ع) در تقسيم
اموال هيچ چيز نمىدانست.
و از مسلمات تاريخ است كه عثمان،براى عايشه،طلحه و زبير در بخشش از بيت المال
امتياز قائل شد و نسبتبه ديگران،از بخشايش زيادى برخوردار ساخت،تاريخ مىگويد كه
وى به زبير ششصد هزار درهم و به طلحه دويست هزار درهم بخشيد.و ليكن برترى دادن
ايشان و به وفور دادن بخشيدهها،مانع از اين نبود كه ايشان اولين افرادى باشند كه
بر ضد او تحريك و به قتل او دعوت كنند.پس چگونه انتظار مىرفت اگر امام براى آنها
امتياز در مقررى قائل مىشد،با او از در صلح و سازش در آيند،در حالى كه ام المؤمنين
و طلحه از امام (ع) بيشتر ناراضى بودند تا عثمان.و زبير نيز در اواخر عمرش پس از
اين كه زمام اختيار را به فرزندش عبد الله داد،كه نسبتبه امام عداوت بيشترىدر دل
داشت،فاصلهاش از امام كمتر از آن دو تن نبود.
البته طلحه و زبير معتقد بودند كه بيعتبا امام (ع) ميان او و رسيدن هر يك از
آن دو به خلافت،-كه هر يك خود را بيش از حد نزديك به آن مىديد-فاصله ايجاد كرده
است.و ام المؤمنين علاوه بر موضع غير دوستانه ريشهدار خود در مقابل امام،معتقد بود
كه اگر خلافت او پا برجا شود سدى خواهد شد،در برابر بازگشتخلافتبه فاميل او يعنى
آل تيم،كه رياست آنها را پدرش خليفه اول عهده دار بود.در زمان عثمان بارها پرده از
روى آرزوى خود-بازگرداندن خلافتبه خاندان تيم در قالب شخصى از فاميل خود يعنى
طلحه-برداشت، و در همان حال زبير را جانشين طلحه مىدانست زيرا طلحه همسر خواهرش
اسماء بود،و فرزند او عبد الله را به منزله فرزند خود مىپنداشت.
آرى از طلحه و زبير نقل كردهاند كه ايشان از روش امام (ع) در تقسيم بيت المال
به طور مساوى انتقاد مىكردند و از اين كه امام آنها را در بخشش با افراد پايينتر
از ايشان برابر قرار داده شكايت داشتند.و ليكن انتقاد ايشان در اين مورد از امام
(ع) چيزى جز انگيزهاى به منظور برانگيختن طبقه ممتاز بر ضد امام (ع) نبود.البته به
روش تقسيم مساوى بيت المال انتقاد مىكردند در حالى كه مىدانستند امام (ع) اين كار
را به پيروى از پيامبر (ص) انجام مىداد.و او را به خون عثمان متهم كردند در صورتى
كه از براءت وى از خون عثمان و مسؤول بودن خود نسبتبه آن آگاه بودند.و انگيزه اين
انتقاد همان انگيزه متهم ساختن امام (ع) بود، و اين كه آن دو،چشم طمع به خلافت
داشتند.البته ديگ طمع آنها موقعى به جوش آمد كه عمر آنها را عضو شورا قرار داد.به
همان سبب به تحريك بر ضد عثمان پرداختند،و سعى در كشتن او كردند،و به همان خاطر از
امام انتقاد مىكردند و او را متهم به خون عثمان ساختند و بيعتبا او را شكستند و
با او به مبارزه برخاستند.
سران قبايل مسلمان
در مورد سران قبايل مسلمان،به اعتقاد انتقادگران،امام (ع) مىتوانستبا
افزودنبخشيدهها نسبتبه ايشان،دوستى آنها را جلب كند.اما من اعتقاد ندارم كه از
جنبه دينى امام (ع) مىتوانست،همانند مؤلفة قلوبهم رفتار كند.البته اين سران،دهها
سال پيش از خلافت امام (ع) اسلام آورده بودند و در زندگى خود در طول بيست و پنجسال
بعد از وفات پيامبر (ص) بر طبق قوانين شرع عمل مىكردند.در حالى كه عمر،ده سال يا
كمتر،پس از وفات پيامبر (ص) سهم مؤلفة قلوبهم،را حذف كرده بود.
از جمله مطالبى كه قابل ذكر است،هر چند اثرى در موضوع بحث ما ندارد،اين است كه
مشكوك به نظر مىرسد كه پيامبر (ص) به ابو سفيان،اقرع بن حابس و عيينة بن حصن فزارى
در جنگ حنين-چنان كه انتقادگران مىگويند-سيصد شتر از سهم مؤلفة قلوبهم،داده
باشد.زيرا سهم گروه مؤلفة،از زكات است،در صورتى كه پيامبر (ص) (بنابراين ادعا) به
اين افراد از غنايم جنگى داده است و غنيمت زكات ندارد بلكه خمس به آن تعلق مىگيرد.
به نظر مىرسد كه پيامبر (ص) به اين سه نفر از خمس غنايم پرداخته است،يعنى آن
بخش از غنايم كه خود حق تصرف در نيمى از آن را داشت (كه سهم خدا،پيامبر و
خويشاوندان پيامبر (ص) است) تا متناسب با مصلحت عمومى،مصرف كند.
ما معتقديم كه امام على (ع) داراى همان حقى است كه براى پيامبر (ص) در تصرف
نيمى از خمس بوده است.و ليكن خلفاى سه گانه در طول ايام خلافتخود اين حق را ناديده
گرفتند،و تصور نمىكنم كه امام عليه السلام مىتوانسته است،بدون اين كه مشكلى به
مشكلات فراوانى كه در برابرش قرار گرفته بودند،بيفزايد،از اين حق استفاده كند.حتى
اگر فرض كنيم كه امام (ع) حق داشته است كه از سهم مؤلفة قلوبهم به صاحبان
نفوذ،بپردازد و بىاشكال مىتوانسته است نيمى از خمس غنايم را به ايشان ببخشد،باز
مشكل استبپذيريم كه سهم مؤلفه و نصف خمس در جلب محبتسران قبايل نسبتبه او،كفايت
مىكرد!زيرا كه زمان امام قابل مقايسه با زمان پيامبر (ص) نمىباشد.
شمار كسانى كه پيامبر (ص) آنان را تاليف قلوب مىكرد اندك بود.كسانى كه
درتاريخ، اسمشان ذكر شده استبه تعداد انگشتان دو دست نمىرسند.ممكن بود اين عده را
مبلغى كمتر از هشتيك زكات و يا نصف خمس بس شود.هنوز آتش حرص و آز مردم نسبتبه مال
دنيا شعلهور نشده بود.البته پيامبر (ص) به ابو سفيان يك صد شتر مرحمت كرد و آن
سبتبه زمان پيامبر (ص) بخششى زياد بود.بهاى صد شتر بالغ بر حدود دو هزار دينار
مىشد،و آن مبلغى است كه بسيار زياد به حساب مىآمد.
اما در زمان خلافت امام (ع) قلمرو دولت اسلامى گستردهتر شده بود.و مسلمانان
به ميليونها نفر مىرسيدند.و آن سرانى كه احتمالا امام (ع) نياز به جلب محبت آنها
داشت-اگر براى خودش،باب راضى ساختن آنان را با پول مىگشود-به صدها بلكه هزارها
مىرسيدند.و دادن پول به يك رئيس قبيله موجب اشتهاى سران ديگر مىشد.و بهاى
دوستى،بالغ بر چندين برابر مىشد.و جايزه يك رئيس به صد هزار درهم،و گاهى به صدها
هزار مىرسيد.
در فصل بيست و يكم نقل كرديم كه خالد بن اسيد اموى،در راس گروهى به ديدار
عثمان آمد، و خليفه دستور داد سيصد هزار درهم به او،و صد هزار درهم به هر يك از
اعضاى گروه او بدهند.اين عمل موقعى بود كه خليفه سوم آن روز حاكمى بود،با قدرتى
گسترده در سراسر جهان اسلام،بدون اين كه كسى رقيب حكومت او و يا در بذل و بخشش و
جلب دوستى،در صدد پيشى گرفتن بر او باشد.و اگر آن سرانى كه اين بخششها به آنها
مىرسيد،تنها هزار نفر مىبودند،هر آينه مجموع بخششها به يك صد ميليون بالغ
مىشد.پس اگر امام (ع) باب چنين بخششها را به روى خود باز مىكرد،يك هشتم زكات و
نصف خمس نيز آن را كفايت نمىكرد;بلكه تمام خمس هم بس نبود،و نبايد فراموش كنيم كه
غنايم جنگى در زمان خلافت امام (ع) بسيار اندك بود،زيرا كه به دليل جنگهاى داخلى كه
در سالهاى خلافت او بالا گرفته بود،فتوحات اسلامى متوقف شده بود.
و نيز نبايد فراموش كنيم كه اگر امام (ع) باب بخششها را باز مىكرد،مجبور بود
كه با معاويه نسبتبه جلب دوستى سران قبايل مسابقه دهد و در افزايش مبلغ از اوپيشى
گيرد،و معناى آن بذل و بخشش بيشترين اموال دولتبه صورت رشوه به سران،و محروم كردن
توده مردم از پرداختسهم مورد استحقاق آنها بوده است.و آن امرى است كه اسلام اجازه
نمىدهد و كسى مانند على بن ابى طالب،مرتكب آن نمىشود.
-2چرا امام (ع) اهم را بر مهم مقدم نداشت؟
ممكن است كسى بگويد كه حتى اگر مجوز شرعى هم از قرآن و يا سنت نبوى به حكم
عناوين اوليه وجود نداشت امام (ع) بايد آن كار را مىكرد.بر امام (ع) به حكم اضطرار
لازم بود آن كار را بكند،زيرا كه احكام ثانوى،براى موارد اضطرارى است.و به عبارت
ديگر:امام (ع) در برابر دو تكليف قرار گرفته بود كه آن دو با هم تزاحم داشتند در
حالى كه اهميتيكى بيش از ديگرى بود،و راه سومى هم وجود نداشت تا به آن رو آورد.در
حقيقت او يا بايد در تقسيم اموال عدالت را رعايت مىكرد و خلافت را از دست مىداد و
در نتيجه مسلمانها تا ابد خلافت هدايتگر را از دست مىدادند،و يا خلافتخود را حفظ
مىكرد و عدالت تقسيم اموال را چند سالى زير پا مىگذاشت تا وقتى كه بر دشمنانش
پيروز و بر اوضاع مسلط مىشد.و بدان وسيله آيندهاى شايسته براى اسلام و خلافتى
مترقى براى مسلمانان تا زمانهاى طولانى حفظ مىشد.اين دو تكليف با هم تزاحم
داشتند،اما يكى از آنها يعنى پاسدارى از آينده اسلام مهمتر از ديگرى يعنى حفظ عدالت
در تقسيم بود.و مقدم داشتن مهم بر مهمتر جايز نبوده بلكه عكس آن ضرورت داشته است پس
چرا امام مهم را بر مهمتر مقدم داشت؟
البته بر كسى كه نگرشى دقيق به رويدادهاى تاريخ و عوامل و انگيزههاى آنها
ندارد و با ديده عبرت آن چيزى را كه شرايط محيط و اصول اعتقادى امام (ع) ايجاب
مىكرد بررسى نمىكند،انتقاد از سياست آن حضرت سهل و آسان است.و ليكن انتقاد از
چنين موضوعى،به چيزى فراتر از اين نگرش سطحى نياز دارد.براى درك رويدادهايى كه تمام
مدت خلافت امام را فرا گرفته است،لازم است تمام شرايطى كه امام (ع) در آن زندگى
مىكرد و همه اصولى كه امام به خاطر آنها زندگى مىكرد،و آنچه،كه به مقدار زيادى
آزادى عمل امام را محدود مىساخت،با بينش عميق بنگريم.و نيز شرايط مشكلى را كه قبل
از بيعت وجود داشت و همزمان با خلافت وى روند تصاعدى يافت،مورد توجه قرار دهيم
علاوه بر همه اينها لازم است، توجه كنيم كه آن آزادى عمل كه دشمن امام (ع) از آن
برخوردار بود،نتيجه عدم پايبندى او به اصول بود،كه با آن روش خو گرفته بود،و همچنين
نتيجه شرايط مناسبى بود كه به او اجازه مىداد تا در برابر قانون سر تسليم فرود
نياورد و بى بند و بار و افسار گسيخته باشد.
به دنبال آن شورش سخت كه زندگانى خليفه سوم را در هم پيچاند،با امام (ع)
بيعتبه عمل آمد.ريشه مخالفتشديد مردم با خليفه سوم،سياست نابخردانه مالى او بود
كه بر مبناى امتياز خويشاوندان و ياران و دادن بخشهاى بزرگى از اراضى و بخشش صدها
هزار و بعضى اوقات ميليونها درهم به دست آمده از بيت المال به آنها نهاده شده بود.و
نهضت كنندگان به دنبال نهضتشان مايل بودند اوضاع بهبود يابد و حق به صاحبانش
برگردد،و از سودجويىهاى اقليت رفاه طلب،لا ابالى در دين به حساب توده
مسلمانان،جلوگيرى شود.
اين شورشگران و تمام مسلمانانى كه با ايشان همعقيده بودند با امام (ع) بيعت
كردند.اين مخالفان سرسختحكومت،با ديدگاه امام (ع) نسبتبه عدالت اسلامى و سياست
ماليش، موافق بودند.و بيعت آنها با امام (ع) بر اساس عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر
(ص) بود،و امام هم جز بر اين اساس بيعت را پذيرا نبوده است.اينان مسلمانان شايسته
بودند.و هم ايشان ياوران حق و نمايندگان جبهه اصلاح طلب در جهان اسلام بودند.پس اگر
امام (ع) مىخواست از مبدا و آنچه كه مقتضى طبع او بود،يعنى علاقه شديد به
عدالت،دستبردارد و از سياست راضى كردن ديگران و جلب دوستى افراد به وسيله پول
پيروى كند-كه هرگز چنان كارى را نمىكرد-بهره سياسى از آن نمىبرد.بلكه اگر آن كار
را كرده بود،جبهه امام در همان آغاز خلافتش،از هم مىپاشيد و ياران او موضعى همچون
موضعگيريشان در مورد عثمان نسبتبه او مىگرفتند.تاريخ به ما مىگويد كه مالك
اشتر-على رغم ايمان زياد و اخلاص بىنظيرش نسبتبه امام-موقعى كه امام عبد الله بن
عباس را استاندار بصره،و برادرش را والى يمن كرد،عرض كرد:«براى چه ديروز آن پيرمرد
را به قتل رسانديم؟»مقصودش از آن حرف اين بود كه نهضتى كه عثمان را از پاى در آورد
ناشى از امتياز دادن او به خويشاوندانش بود.پس اگر امام (ع) قصد خريدن محبتسران
قبايل با پول مسلمانان را داشت،موضعگيرى اشتر و امثال او چگونه مىبود؟
بيشتر كسانى كه پس از جنگ صفين به مخالفتبا او برخاستند از طالبان مال و
سودجويان نبودند.زيرا خوارج كه بعد از جنگ صفين با او مخالفت كردند نه تنها
مبراترين افراد از پول پرستى بودند،بلكه در فاصله گيرى از ماديات افراط
مىكردند.آنان دشمنان سياست مسامحه كارى و سازش و راضى كردن اشخاص بودند،و همين
افراط آنها بود كه ايشان را به جنگ و مبارزه با امام (ع) كشاند.
طبيعى است كه ميان پيروان امام (ع) مردان منافقى همچون اشعث نيز پيدا
مىشدند.و ليكن وجود او دليل نمىشود كه كناره گيرى ايشان از امام و تبانى با دشمن
بر ضد امام (ع) نتيجه پول پرستى آنها بوده است.و نيز دليل آن نيست كه امام (ع)
مىتوانسته است،با بخششهايى آنها را بخرد.پس حقيقت مطلب اين است كه گروهى از آنها
از امام ناراضى بودند و بر ضد او كار مىكردند،نه به خاطر مال و يا مقام،بلكه به
سبب گرايش باطنى آنها به دشمن امام (ع) .بطور مثال ابو موسى اشعرى را در نظر بگيريم
كه امام (ع) او را استاندار كوفه-بزرگترين شهر اسلامى-كرده بود،و كسى بود كه اگر با
امام همكارى مىكرد،و از او پيروى مىكرد،مىتوانست مقام خود را در تمام مدت خلافت
امام (ع) حفظ كند.و ليكن او راه مخالفتبا امام (ع) و تحريك مردم بر يارى نكردن
امام (ع) را انتخاب كرد،با علم به اين كه آن كار براى مقامش خطرناك است.آن كار براى
خاطر مال يا مقام نبود بلكه تنها به خاطر آن بود كه گرايش قلبى او به سوى دشمنان
امام (ع) بوده است.
من تصور نمىكنم كه موضع اشعث و امثال او نسبتبه امام (ع)
بىشباهتبهموضعگيرى ابو موسى بوده،و يا اين كه انگيزههايش همانند انگيزههاى او
نبوده است.حتى اگر اشعث و امثال او طالبان مال دنيا بودند،امام (ع) نمىتوانست،به
عنوان شخصى معتقد به اصول و يا همچون سياستمدارى ورزيده،نظر آنها را با پول جلب
كند.اگر آن كار را كرده بود،دوستى جمعى از اصحاب،و تابعان را كه نسبتبه اسلام
صميمى بودند،از دست مىداد.و زمان دشمنى كسانى را كه در اجتناب از گناه افراط
داشتند مانند قاريانى كه بعد از آن جزء خوارج شدند،به دليل كوچكى كه قابل مقايسه با
سوء استفاده از مال نيست،جلو مىانداخت.اشعث-اگر چه موضعش در مورد تعيين حكميتبا
موضع قاريان (كه بعدها به خوارج مشهور شدند) هماهنگ نبود-تاثير زيادى در وصول به
پايان غم انگيز نبرد صفين نداشت،على رغم اين كه موضع او با موضع خوارج داراى دو نوع
انگيزه با اختلاف زيادى بود.جبههگيرى اين افراد كه از روى نادانى طرفدار شدت عمل
در دين بودند و ناپسند شمردن آنها پاسخ نگفتن دعوت به قرآن را،همان چيزى است كه
براى موضعگيرى اشعثبمنزله دندانهاى تيزى شده بود و تاثير زيادى بر جريان جنگ داشت.
همچنين نگرشى ژرف به اوضاع پيش از بيعتبا امام (ع) و اصولى كه بيعتبر آن
اصول پى ريزى شد و عناصرى كه مجموعه ياران او را تشكيل مىدادند،براى ما ثابت
مىكند،سياستى كه در تقسيم اموال عمومى جريان داشته استسياستسالمى كه مطابق
قوانين شرع اسلام باشد نبوده است،اما سياستى كه شرايط محيط بر امام-در آن حدى كه
اصول زندگى او و اصولى كه به خاطر آنها مبارزه مىكرد-به او اجازه مىداد،حكيمانه
بوده است.
و اگر امام (ع) چنان كارى را كرده بود-و هرگز نمىكرد-كه انتقادگران پيشنهاد
مىكردند، خود زيان سياسى و نظامى مىديد،و تاريخ اسلام نيز تنها الگوى رهبرى
نمونهاى را از دست داده بود كه در شخصيت امام (ع) مجسم شده است.