فصل بيست و ششم
خوارج
قاريانى كه با امام (ع) در جنگ صفين حضور داشتند،نخستين كسانى بودند كه به
توقف جنگ دعوت كردند،و آنان مصرترين افراد لشكر بر پذيرش حكميت و سرسختترين آنان
در مخالفتبا راى امام،مبنى بر ادامه جنگ و رد پيشنهاد ارجاع بر حكميتبودند.ولى پس
از امضاى پيمان حكميت نظر اين قاريان بسرعت تغيير كرد.آنها فهميدند كه در مورد
متوقف كردن جنگ و در زمينه داورى آن افراد،در دين خدا مرتكب اشتباه بزرگى شدهاند.و
به اين نتيجه رسيدند كه بايد فورا بدون توجه به نتيجه راى داوران،امام (ع) و همه
آنها جنگ را از سر بگيرند.شايد ايشان پس از مقدارى فكر دريافتند كه حكم خدا روشن
است.پس معاويه و يارانش همان گروه ستمكارهاى هستند كه صلح را رد كردهاند و براى
جانبدارى از باطل خود، روى به جنگ آوردهاند.و اين گروه ستمكار بر حكم قرآن تسليم
نبودند بلكه چون احساس كردند شكستشان حتمى است،به حكميت تن دادند.و حكم خدا اين بود
كه با اين گروه مبارزه كنند تا اين كه تسليم امر خدا گردند.و اگر حكم خدا در اين
مورد واضح است پس مجالى براى داورى آن دو مرد نمىماند تا آنها اجتهاد كنند و حكمى
يا فتوايى در مورد امرى صادر كنند كه نه شبههاى در آن وجود دارد و نه جايى براى
اجتهاد باقى است.
بعلاوه،اين افراد تندرو،فراموش كرده بودند كه حكومت امام (ع) را به مبارزه
طلبيدهاند و او را ناچار به متوقف ساختن كارزار و پذيرش داورى و نوشتن عهدنامه
كردهاند.و هم اكنون آنها هستند كه قصد دارند امام (ع) را وادار بر شكستن
پيمانىكنند كه انجام شده و خدا و خلق بر قبول آن گواه گرفته شده است.
البته همين افراد تندرو در دين اما نادان نسبتبه حقايق آن،شعار«حكمى جز حكم
خدا وجود ندارد»،را سر دادند و مقصود ايشان از اين كلمه آن بود كه اسلام با گزينش
داور براى قطع نزاع ميان دو گروه مسلمان،مخالف است.حكم،از آن خداى يكتاست و افراد
حق داورى در امور دينى را ندارند.
و شگفت آن كه اين شعار،هزاران نفر از مسلمانان را كه مدعى پاسدارى از تعليمات
قرآن و سنت نبوى بودند،به خود جلب كرد.با اين كه شخص داور در امرى كه دو دسته از
مسلمانان در آن امر اختلاف دارند،همان قاضى است كه از او فصل خصومت و اعلان حق در
مورد دو طرف كه هر دو مدعى حقاند،در خواست مىشود.
در مورد اين كه آن دو حكم،سمت قضاوت داشتند،چيزى است كه پيمان حكميت گوياى آن
است،زيرا كه عهدنامه چنين آغاز مىشود:«اين چيزى است كه على بن ابى طالب و معاوية
بن ابى سفيان آن را خواستهاند.على (ع) براى مردم عراق و هر كس از افراد مؤمن و
مسلمان كه پيرو اوست و معاويه براى مردم شام و هر كس از مؤمنان و مسلمانان كه
پيروان او باشند، چنين خواستار شدند...»
شرع اسلام،كجا درخواست قضاوت و تعيين داوران و سر و كار داشتن با آنان،نسبتبه
مسايل مسلمانان در رفع اختلافات را حرام شمرده است؟و اگر قضاوت حرام باشد پس به چه
وسيله اختلافها را بر طرف مىكنند؟و آيا خوارج،به اين امر،انديشيده بودند كه پيامبر
(ص) و خلفا چرا با قضاوت سروكار داشتند و به قضات كمك مىكردند؟و آيا جز اين است كه
شروعيتبلكه وجوب قضا از جمله ضروريات دينى است؟
خوارج شعار«هيچ حكمى جز حكم خدا روا نيست»را سر دادند،و من تصور نمىكنم كه
آنان معنى اين شعار را درك كرده باشند و شايد اين شعار را از قول خداى متعال گرفته
باشند كه در سوره يوسف مىفرمايد:«هيچ حكمى جز از خدا روا نيست،او فرمان داده است
كه جز او را نپرستيد...»ليكن آيه در آن باره چيزى نمىگويد و از آيه چيز ديگرى
برداشتشده است.البته آنچه مقصود آيه است اين است كه خداوند اصول و احكام دين را
نازل فرموده است و تنها اوست كه تسليم در برابر فرمانش لازم،و عبادتش بر بندگان
واجب است.در صورتى كه حكم يا قاضى نازل كننده شريعت و يا مورد ستايش نمىباشد بلكه
تنها او كسى است كه مىتواند احكام شريعت نازل شده از طرف خدا را به مصاديق خود
تطبيق دهد.پس اگر او چنين كارى را انجام داد و مطابق آنچه كه خداوند نازل كرده است
داورى كرد بر مسلمانان واجب است كه تسليم حكم او شوند زيرا مطابق دستور خدا حكم
كرده است.و اگر مطابق امر خدا داورى نكرد بر مسلمانان واجب است تا از حكم او سرپيچى
كنند.
جاى تعجب است كه اين گروه ياغى متجاوز فراموش كرده بودند كه خداوند به پيامبرش
(و پيروان پيامبر (ص) نيز) فرموده است:
«و اگر ميان ايشان مطابق دستور خداوند حكم كرد و از خواستههاى آنان پيروى
نكرد...» (1) و به پيروان انجيل فرموده است:«و بايد پيروان انجيل مطابق
آنچه خداوند در انجيل دستور داده استحكم كنند و هر كس مطابق دستور خداوند حكم نكند
از جمله تبهكاران است» (2) و به مؤمنان مىفرمايد:«همانا خداوند به شما
فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد و هر گاه ميان مردم داورى
مىكنيد به عدالتحكم كنيد...» (3) .
اگر قراردادى كه ميان امام و دشمنش نوشته شد بر مسلمانان اطاعتحكم داوران را
واجب و لازم مىشمرد،هر چند اگر داوران گمراه شده و بر خلاف قرآن و تعليمات پيامبر
(ص) داورى مىكردند،براى موضعگيرى خوارج دليل موجهى بود;و ليكن قراردادى كه نوشته
شد صراحت داشتبر اين كه داوران بايد آنچه را كه قرآن زنده داشتهاست زنده بدارند و
آنچه را كه بىاثر شمرده استبىاثر شمارند،و اگر ايشان در مورد اختلاف خود عبارت
روشنى از قرآن نيافتند به سنت پيامبر (ص) كه نيكو و جامع است و تفرقه افكن نيست
مراجعه كنند.و اگر داوران به اين قرارداد پايبند بودند به طور قطع مطابق دستور خدا
حكم مىكردند.
و باز اگر خوارج مىگفتند،داورانى كه انتخاب شدند شايستگى براى حكميت
نداشتند،زيرا ابن عاص،در دينداريش ضعيف است،دين خود را به دنيايش مىفروشد و دشمن
امام است،و از طرف ديگر ابو موسى كم دانش و كوتاه فكر است و پيشينهاش در زمان عمر
و عثمان حكايت از نداشتن تقواى دينى او مىكند و گذشتهاش در اوايل خلافت على (ع)
دليل آن است كه وى پيرو هواى نفس است و با امام (ع) دشمنى مىورزيده و مردم را از
يارى حق باز مىداشته است هر آينه براى موضعگيرى ايشان دليل موجهى بود.
آرى اگر ايشان به جاى گفته خود:هيچ حكمى جز حكم خدا روا نيست-اين حرف را زده
بودند،دليل قابل توجيه ضعيفى بود،زيرا كه حكمين در حقيقتشايسته براى داورى در امرى
كه امت در آن باره اختلاف داشتند،نبودهاند.و على رغم اين مطالب مسؤوليت اختيار در
مورد تعيين داورى بر عهده امام (ع) نبوده است،زيرا كه وى بر تعيين حكم و قبول حكمين
به اجبار اقدام كرد نه از روى آزادى و اختيار و خوارج خود جزيى از نيرويى بودند كه
امام (ع) را مجبور به آن كار كرد.بعلاوه،شايسته نبودن حكمين براى داورى-تا وقتى كه
صلاحيت ايشان مشروط به پيروى آنها از كتاب و سنتبوده است-مانع از تعيين آنها براى
مقام حكميت نبود.
واقعيت اين است كه خوارج در هيچ موردى از موضعگيريهاى خود،اعتدال
نمىشناختند.زيرا كه آنها در ابتداى كار بيش از همه خواستار تعيين حكم بودند و امام
(ع) را-در صورت پافشارى بر ادامه جنگ-تهديد به قتل كردند،و خواست او را بر ادامه
جنگ-پس از اين كه به كتاب خدا دعوت شد-جرمى غير قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را
با او مباح شمردند.و در پى آن بعد از يك روز يا كمتر از راست افراطىبه چپ افراطى
تغيير موضع دادند،و پذيرش حكميت و متوقف كردن جنگ را گناهى غير قابل بخشش
دانستند،بلكه آن را بدتر از كفر شمردند.
سپس در تندروىهاى خود از مرتبهاى به مرتبه بالاتر تغيير موضع دادند.به طورى
كه خود را حاميان شريعت قرار دادند،در صورتى كه شناختى از شريعت نداشتند;و مسلمانان
را با معيارهاى عقيدتى خود،مؤاخذه مىكردند و مخالفان با عقيده خود را با كشتن
مجازات مىكردند.در حالى كه شهادت-بر اين كه:خدايى جز خداى يكتا وجود ندارد،و اين
كه محمد (ص) رسول خداست-را كه پيامبر (ص) اعلان فرمود،هر كس به زبان آورد،خون و
مالش محفوظ است،در مورد هر مسلمانى كه با آنان همعقيده نبود،بىاعتبار شمردند،هر
چند كه تمام واجبات الهى را انجام داده و از تمام محرمات الهى اجتناب كرده بود-تنها
كافى بود كه با ايشان همعقيده نباشد-البته قانون جديدى وضع كرده بودند كه بر پايه
آن آزمون هر مسلمانى بر عهده ايشان بود و آن آزمايش عبارت از بيزارى از على (ع) و
عثمان بود.هر كس با بيزارى خود از آن دو تن،در امتحان موفق شد،خونش محفوظ است و هر
كس از آن دو نفر بيزارى نجستخونش حلال است.و به اين ترتيب در نظر خوارج بيزارى از
على (ع) برادر پيامبر (ص) و صاحب اختيار مؤمنان واقعى از مهمترين اصول دين
اسلام،گرديد.
هم امام (ع) و هم ايشان از صفين بازگشتند،اما آنها جداى از توده سپاهيان امام
(ع) بازگشتند،و در محل حرورا اردو زدند و بعدها به آنجا نسبت داده شدند.امام (ع)
تصميم گرفت تا آنها را قانع كند كه به وحدت برگردند و نزديك بود در تصميمش موفق
شود.آنها وارد كوفه شدند و ليكن اعتقادشان اين بود كه نبايد امام (ع) انديشه حكميت
را پيگيرى كند،و بايد نبرد با معاويه را بدون اين كه منتظر نتيجه حكميتباشد،از سر
بگيرد.و ليكن امام (ع) بزرگوارتر از آن بود كه قراردادى را كه نوشته شده بود،ناديده
بگيرد.وقتى كه آنها از آنچه انتظار داشتند نااميد شدند از كوفه بعد-از مكاتبه با
كسانى از اهل بصره كه با ايشان همعقيده بودند-بيرون رفتند.و قرار ملاقات را در
سرزمين نهروان گذاشتند و از بصره نيز حدود پانصد تن به آنها پيوستند.و امام (ع)
تصميم داشت-پس از اين كه ابو موسى و عمرو بن عاص از كار خود فارغ شدند و گمراهى
ايشان در داورى ثابتشد-هر دو عده نبرد با معاويه را از سر بگيرند.پس نزد خوارج
فرستاد و از آنها خواست تا به وى بپيوندند،يعنى همان كسانى كه خواستار بازگشتبه
مبارزه بودند-اما آنان از قبول دعوت امام (ع) خوددارى كردند و امام (ع) را متهم
كردند كه به خاطر انتقام شخصى به جبهه جنگ برمىگردد،زيرا كه حكم حكمين مطابق مصلحت
او درنيامده است.و امام (ع) مىخواست كه آنها را به حال خودشان واگذارد و خود به
ميدان نبرد برگردد،و از مردم كوفه و بصره دعوت به قيام كرد،از ميان مردم كوفه لشكرى
حدود شصت و پنج هزار به دور او جمع شدند و از مردم بصره نيز سه هزار و دويست تن به
آنان پيوستند.
اما خوارج از اين زمان شروع به حملههاى تروريستى كردند كه تاريخ مسلمانان
مانند آنها را به ياد نداشت.آنان بشدت شروع به ايجاد مزاحمتبراى مردم كردند و هر
كسى را كه اعتقاد به گمراهى امام (ع) نداشت مىكشتند.
جلو عبد الله بن خباب صحابى رسول خدا (ص) را در حالى كه همسرش نيز به همراه او
بود، گرفتند و از او راجع به على (ع) پيش از تعيين حكم و بعد از آن،پرسيدند،او در
جواب ايشان گفت:على (ع) به حكم خدا داناتر از شماست و تقواى دينىاش و عمق بينش وى
بيشتر از شماست.به او گفتند:كه تو تابع هواى نفسى و تو افراد را روى شهرتشان دوست
مىدارى نه از روى عملشان.به خدا قسم تو را به نحوى مىكشيم كه تاكنون كسى را
نكشتهايم.پس او را گرفتند و شانههايش را بستند و بعد او و همسرش را-در حالى كه
زمان وضع حملش نزديك بود-زير درختخرماى پر بارى نگاه داشتند.آنگاه او را سر
بريدند و خونش را ميان آب روان جارى ساختند.و رو به همسر وى آوردند.او گفت:من زنى
هستم،آيا از خدا نمىترسيد؟پس شكم او را پاره كردند.سه زن از قبيله طى و ام سنان و
صيداوى را نيز كشتند (4) .اين اخبار نگران كننده در حالى به امام (ع) و
يارانش رسيد كه او آماده رفتن به سرزمين شام براى يكسره كردن كار معاويه،مىشد.پس
امام و يارانش ديدند،كه براى مردم كوفه و ساير مردم عراق اين كار خطرناكى است كه
امام (ع) دنبال كار مهمى كه در پيش داشتبرود و اين سنگدلان را در پشتسر خود ترك
كند كه هر چه مىخواهند با مردم انجام دهند.او لازم ديد، تا پيش از بازگشتبه جنگ
قاسطين،چارهاى براى خطر گروه مارقين بكند.
امام (ع) با سپاه خود به نهروان رفت،جايى كه خوارج اردو زده بودند،نزد ايشان
پيغام فرستاد كشندگان برادران مسلمانمان را كه در بين شما هستند،به ما بدهيد تا حد
شرعى بر آنها جارى شود.و پس از آن كارى با شما ندارم،شما را به حال خود رها مىكنم
تا با مردم شام ملاقات كنم.و شايد خداوند دلهاى شما را منقلب كند،و از حال
كنونىتان،به راه خير برگرداند.ايشان در جواب گفتند ما همه قاتلان ايشان هستيم و ما
خون شما و خون آنها را حلال مىدانيم.
امام (ع) خود نزد آنها آمد و ايشان را مخاطب قرار داد و فرمود:اى جمعيتى كه
شما را عداوت لجبازى سبب شده تا خروج كنيد و هواى نفس شما را از حق بازداشته و
شتابزدگى باعثخودخواهى شما شده است و در مقابل عمل ناپسند مهمى قرار
گرفتهايد،همانا من به شما هشدار مىدهم كه مبادا طورى رفتار كنيد كه فردا اين
امتشما را نفرين كنند.افتادگانى باشيد ميان اين بيابان،و در وسط اين گودال،بدون
هيچ حجتى از جانب پروردگارتان و بدون هيچ دليل روشنى.آيا شما نمىدانيد كه من شما
را از حكميت منع كردم و آگاه ساختم كه آن يك فريبكارى است و آن گروه افراد ديندارى
نيستند و شما نافرمانى كرديد.و چون من[به اجبار]آن كار را كردم با ايشان شرط كردم و
از حكمين پيمان گرفتم كه آنچه را قرآن فرمان داده است،احيا كنند و آنچه را نهى كرده
است نهى كنند پس مخالفتبا قرارداد كردند و بر خلاف حكم كتاب و سنت رفتار كردند،و
ما كار ايشان را بىاثر شمرده و به حال اول خود هستيم،پس شما از كجا حامل چنين
پيامى هستيد؟آنها در جواب گفتند،ما حكميت را پذيرفتيم وبا پذيرش آن گناهكار شديم و
بدان سبب به كفر آلوده گشتيم،هم اكنون پشيمان و تايبيم.اگر تو هم توبه كنى ما با تو
و از طرفداران توايم و اگر خوددارى از توبه كنى،بيعت تو را مىشكنيم و با تو نيز
مانند ديگران مىستيزيم.امام (ع) در جواب ايشان فرمود:تند بادى بر شما بوزد،و از
ميان شما كسى باقى نماند و نسل شما قطع گردد!آيا پس از ايمان خالصانهام به رسول
خدا و مهاجرت با او و مبارزاتم در راه خدا،اكنون خودم را كافر معرفى كنم؟در اين
صورت من گمراهم و از هدايتيافتگان نيستم.و پس از گفتن اين سخنان از آنان روى
گرداند (5) .
براستى كه منطق خوارج منطقى عجيب بود.و خودشان مىگفتند چون حكميت را قبول
كردهاند گنهكار شدهاند و در نتيجه كافر گرديدهاند.و آيا منظور ايشان اين است كه
هر كس مرتكب گناهى شد كافر مىشود؟هر گاه مقصود ايشان اين طور باشد پس در حقيقت
آنها شرط بقاى بر اسلام را عصمت از گناهان شمردهاند.و معناى آن حرف اين است كه
تمام نسلهاى مسلمان كافرند.
و به هر حال،آنچه در كتابهاى تاريخ راجع به جنگ خوارج رسيده و آنچه كتب حديث
جمع آورى كردهاند،دليل بر اين است كه براى امام هيچ كدام از رويدادهاى مربوط به
ايشان، غافلگير كننده نبوده استبلكه مورد انتظار بوده و از پيش آمدها،نتيجه و
تفاصيل آنها آگاهى داشته است و پيوسته راجع به آنها سخن مىگفته،گويى كه از روى
كتابى مىخوانده است.
خوارج به طرف پل رودخانه حركت كردند در حالى كه امام (ع) در محلى دورتر از
ايشان مشغول نماز بود،پس يارانش به او اطلاع دادند كه خوارج از رود عبور
كردهاند.امام (ع) فرمود:هرگز عبور نكردهاند و كسى رفت تا از محل آنها اطلاع حاصل
كند،پس آنها را ديد و تصور كرد كه ايشان عبور كردهاند،و از ترس به آنها نزديك
نشد.نزد امام (ع) برگشت و عرض كرد،عبور كردهاند.باز هم امام (ع) فرمود:به خدا قسم
كه عبورنكردهاند و محل به خاك غلطيدن ايشان جلوتر از پل است.و يا گفت:جلوتر از
نطفه[نام آن رود]است.
بعضى از آن مردم درباره گفته امام (ع) ترديد كردند،و برخى ديگر اصل مطلب را
مشكوك دانستند سرانجام به سمتخوارج رفتند تا راجع به گفته امام (ع) تحقيق
كنند;ناگهان خوارج را دور از رود مشاهده كردند،پس صداى تكبير ياران امام (ع) بلند
شد،و شك و ترديدى را كه به فكر آنها راه يافته،و حقيقتى را كه براى آنها روشن شده
بود،به عرض امام على (ع) رساندند، امام در جواب ايشان فرمود:به خدا سوگند كه به من
به دروغ اطلاع ندادهاند و من هم دروغ نگفتم (6) .
نه تنها امام (ع) بدقت محل آن جنگ را مىدانسته است،بلكه او به تمام
ريزهكاريهاى آن آگاهى داشته است.زيرا كه او پيش از آغاز جنگ به ياران خود فرموده
بود:«به خدا سوگند، كشتههاى شما به ده تن نمىرسد و از ايشان ده نفر هم نجات پيدا
نمىكنند.»و نتيجه جنگ آنچه را كه امام (ع) خبر داده بود به ثبوت رساند.به ابو ايوب
انصارى اجازه امان به خوارج را مرحمت كرد،و ابو ايوب در حالى كه خوارج را صدا مىزد
گفت:هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است.و هر كس از ميان شما به جنگ نپردازد و
مزاحمت ايجاد نكند،به كوفه يا مداين برگردد،و هر كس از ميان اين جمعيتبيرون رود در
امان است.و ما-پس از اين كه دستبه قاتلان برادران خود يافتيم-نياز به ريختن خون
شما نداريم.پس بسيارى از ايشان اردوگاه را ترك گفتند.و نزديك به نيمى از مجموع آنها
باقى ماندند كه پافشارى بر مبارزه داشتند.
امام (ع) به ياران خود دستور داد كه پيش از ايشان جنگ را آغاز نكنند،و خوارج
يكديگر را با اين جمله فرياد مىزدند:شامگاه به جانب بهشت!و بر مردم حمله بردند،پس
افراد سواره امام (ع) به دو دسته راست و چپ تقسيم شدند،و تيراندازان با تيرشان رو
در روى آنها پيشباز رفتند،و سوارگان از دو طرف به ايشان نزديك شدند،و افراد
بانيزهها و شمشيرها به ايشان حملهور شدند،و در همان لحظه كشته شدند.گويى كه
خداوند به ايشان فرمان داد:بميريد و مردند.
براستى كه براى اصحاب امام (ع) صحت گفتار وى ظاهر شد،زيرا كه از ايشان،جز هفت
تن، كشته نشد و از خوارج حتى ده نفر سالم نماند.
ولى خبر پر اهميت ديگرى هم بود،كه امام (ع) پيش از جنگ بيان فرموده بود و پس
از پايان جنگ،يارانش تحقق آن را در نيافتند.البته امام (ع) پيش از ظهور خوارج به
اصحاب خود مىفرمود كه گروهى از دين بيرون مىشوند همان طورى كه تير از كمان خارج
مىشود، نشانى آنها مردى است كه از ناحيه دست ناقص الخلقه است.و چون از جنگ خوارج
فارغ شد به يارانش دستور داد تا آن مرد ناقص الخلقه را بجويند و آنها جستند اما او
را نيافتند.يكى از ايشان گفت:وى در ميان ايشان نيست.و امام (ع) اين سخن را تكرار
مىكرد:به خدا قسم كه او در ميان ايشان است.به خدا سوگند كه به من دروغ نگفتهاند و
من به دروغ نمىگويم.سپس امام خود در حالى كه بعضى از يارانش همراه وى بودند رهسپار
شد،مرد مورد نظر را مىجستند تا اين كه در ميان گودالى كنار رودخانه در بين پنجاه
كشته،يافتند.وقتى كه او را بيرون آورد به بازويش نگريست;گوشتبازويش مانند نك پستان
زنى بود كه روى آن را مو فرا گرفته باشد هر گاه آن گوشت را مىكشيدند به اندازه
بلنداى دستش كشيده مىشد و اگر رها مىكردند،جمع مىشد و به حالت اولش برمىگشت.پس
چون امام (ع) خواسته خود را ديد،تكبير گفت و فرمود:«به خدا قسم كه به من دروغ
نگفتهاند و من به دروغ نگفتم.اگر نبود كه شما از آن كار بركنار داشته شدهايد هر
آينه خبر مىدادم آنچه را كه خداوند به زبان پيامبرش براى كسى بازگو فرموده است كه
با شناخت و بينش در پيكار،با ايشان پيكار مىكند،در حالى كه عارف به حقى است كه همه
ما با آن در ارتباطيم.»
مورخان و محدثان نقل كردهاند كه پيامبر (ص) به ياران خود از خروج اين گروه
مخالف بر امام (ع) خبر داد،و آن را با ويژگيهايش معرفى كرد.از جمله مطالبى كه
درباره آنها آمده است، روايتى است كه بخارى در صحيح خود از ابو سعيد خدرى نقلكرده
است:«در آن ميان كه ما نزد رسول خدا (ص) بوديم،و او مشغول تقسيم كردن چيزى بود،ذو
الخويصره كه از مردان قبيله بنو تميم بود وارد شد.عرض كرد:يا رسول الله،عدالت را
رعايت كنيد.پس پيامبر (ص) فرمود:واى بر تو اگر من عدالت نكنم پس چه كسى عدالت را
رعايت مىكند؟اگر من به عدالت رفتار نكرده بودم،تو زيان و ضرر ديده بودى.پس عمر از
پيامبر (ص) اجازه خواست تا او را بكشد،پيامبر (ص) فرمود:او را واگذار زيرا كه او
يارانى دارد كه فردى از شما نماز و روزهاش را با نماز و روزه ايشان سبك و بىارزش
مىپندارد قرآن را مىخوانند اما از گلوگاهشان تجاوز نمىكند.از دين بيرون مىشوند
چنان كه تير از چله كمان بيرون مىرود نشانه ايشان مردى سياه چهره است،يكى از
بازوانش مانند پستان زنى و يا پاره جگرى است.و ايشان بر بهترين گروه از مردم خروج
مىكنند.پس گواهى مىدهم كه من اين حديث را از پيامبر خدا (ص) شنيدهام،و گواهى
مىدهم كه على بن ابى طالب با ايشان جنگيد در حالى كه من به همراه او بودم،پس راجع
به آن مرد دستور داد جستند تا آوردند او را و من مطابق تعريفى كه پيامبر (ص) از او
فرموده بود او را مشاهده كردم.» (7) و مسلم در صحيح خود از زيد جهنى-خود
در ميان آن دسته از سپاه امام بود كه به سمتخوارج حركت كردند-نقل كرده است كه على
(ع) فرمود:«اى مردم از رسول خدا (ص) شنيدم كه مىفرمود:از ميان امتم گروهى پيدا
مىشوند كه قرآن مىخوانند ولى نه قرآن خواندن شما هيچ ربطى به قرآن خواندن ايشان
دارد،نه نماز خواندن شما با نماز ايشان و نه روزه شما با روزه گرفتن ايشان،آنان
قرآن را مىخوانند و تصور مىكنند كه قرآن خواندن به نفع آنهاست در صورتى كه به
زيان ايشان است.نماز خواندن ايشان از گلوگاهشان تجاوز نمىكند،ايشان از اسلام بيرون
مىشوند چنان كه تير از كمان بيرون مىرود.اگر مىدانستند درباره آن سپاهى كه با آن
روبرو مىشوند، چه چيز بر زبان پيامبرشان جارى شده است،هر آينه آن عمل را انجام
نمىدادند (يا از آن كار خوددارى مىكردند) ،و نشانىآن اين است كه مردى در ميان
آنهاست داراى بازويى بدون زراع.بر سر بازويش چيزى همچون سر پستانى است كه روى آن را
موها فرا گرفته است...»و على (ع) فرمود ميان ايشان آن مرد ناقص الخلقه را بجوييد و
ايشان او را جستند پس نيافتند و على (ع) خود برخاست تا اين كه با جمعى از مردم
آمدند كشته روى كشته افتاده بود فرمود: آنها را بيرون كنيد و بر روى زمين زير
كشتهها او را يافتند پس امام (ع) تكبير گفت و بعد فرمود:«خداوند راست گفت،و
پيامبرش نيز ابلاغ كرد...» (8) .