فصل هجدهم
ابو بكر،عمر را جانشين خود قرار مىدهد
ابو بكر مرد و زندگى مردى پر از كارهاى عظيم پايان يافت.او را همان بس كه در
روزگار خلافتش اين سه چيز انجام گرفته باشد:
(1) شورش مرتدان و آنان را كه از پرداخت زكات خوددارى كردند بخوبى فرو نشاند و
قبايل عرب شورشى را به دامان اسلام برگرداند.در نتيجه آن شورشيانى كه بر او شوريده
بودند ارتشى شدند در خدمت او و براى او.
(2) دستور جمع آورى سورهها و آيات قرآن را صادر كرد،و قرآن بطور كامل و بدون
نقص گردآورى شد.
(3) اسلام را تا پشت مرزهاى شبه جزيره عربى رساند،او مرده بود،ولى لشگريان
اسلام با ارتش فارس در عراق،و ارتش روم در سوريه روبرو بودند.
هنگامى كه خليفه اول در آستانه مرگ قرار گرفتخواست كسى را بعد از خود وصى
قرار دهد، و نه تنها او حق داشت چنين كارى بكند،بلكه انجام آن بر او لازم و واجب
بود.زيرا او مسؤول دولت نو پا بود و شايسته نبود كه سرنوشت زمامدارى آن را به دست
تصادف بسپارد.البته معقول بلكه مورد توقع اين بود كه ابو بكر،على را جانشين قرار
دهد.قبلا گفته شد كه خلافت در دور اول از كنار على گذشت،زيرا بيعتبا سرعت و بدون
تصميم قبلى انجام يافت،و بدون حضور على صورت گرفت و راى يا نامزدى او را ستاند،زيرا
آن بيعت نتيجه قرارداد اجتماع انصار در سقيفه بنى ساعده بود.و حضور على (ع) امكان
نداشت چون گرفتار مراسم خاكسپارى پيامبر (ص) بود.آرى،منطقى بود كه اين بار خلافت از
على نگذرد،آن هم به خاطر امتيازهايى كه او بر ديگران داشت مانند پيشتازى در
اسلام،مبارزه بىنظير در راه خدا، شرافتبىمانند،علم بىپايان و نيز به دليل
بيانات روشن و بىشمار پيامبر كه دلالتبر گزينش على (ع) براى رهبرى امتبه دست
پيامبر داشت،از همه اينها گذشته جريان حاضر،ناگهانى نيست و خليفه مىتواند هر كسى
را كه مايل است تعيين كند،در صورتى كه اين كار نشد و حداقل به دو علت انجام نگرفت:
(1) موضع منفى قريش نسبتبه على (ع) .قريش طبقه يا حكومت اشرافى با نفوذى را
فراهم آورده بود.براستى اشتباه مىكنيم اگر تصور كنيم كه اجتماع ناگهانى انصار در
سقيفه بنى ساعده بزرگترين علتى بود كه باعثشد خلافت در دور اول از كنار على بگذرد
در صورتى كه در حقيقت،بزرگترين سبب ناخشنودى قريش از على (ع) بود...
قريش به چند دليل بر ضد آن حضرت موضع گرفته بود:از آن جمله،امتيازهاى وى و
قرابت ويژهاى بود كه با پيامبر داشت.پس،اگر على عهدهدار خلافت مىشد،در حقيقت
زمامدارى از خانه پيامبر بيرون نرفته بود و در خلافتبه روى ديگر مردم قريش بسته
مىشد.قريش در برابر على (ع) ايستاد چون نمىخواست كه نبوت با خلافتبه نفع بنى
هاشم جمع شود.قبايل قريش با پيامبر به دليل حسد بر بنى هاشم جنگيده بودند كه چرا
پيامبر از ميان آنان است و نه از ديگر قبايل عرب.در اين صورت،انتظار مىرفت كه قريش
با انديشه جانشينى على (ع) با تمام توانى كه دارد مبارزه كند،زيرا خلافت او به معنى
تمركز نبوت و خلافتبراى هاشميان بود.
چون اين طرز تفكر قريش على (ع) را از خلافت در دور اول،محروم ساخت پس،بايد
متوقع بود كه با گذشت زمان اين بار على (ع) از خلافت دورتر شود.به دليل اين كه نفوذ
قريش در ايام خلافت ابو بكر كم نشد بلكه به گونهاى چشمگير زياد شد.چون خليفه از
قريش شد،او وزيران و بزرگ فرماندهان لشكر را از قريش تعيين كرد.كسانى از قريش-چون
ابو سفيان-كه در آغاز كار از خلافت ابو بكر ناراضى بودند (به اين دليل كه خلافت از
دستبنى عبد مناف بيرون رفته بود) كاملا به وضع موجود راضى شدندزيرا نفوذ خود او و
نفوذ پسرش[معاويه]در حكومت جديد،رو به فزونى مىرفت.
(2) ابو بكر در ميان تصريحات پيامبر راجع به على (ع) چيزى را نمىديد كه
مسلمانان را ملزم به رهبرى او سازد.و اگر چنان چيزى ديده بود،به خود اجازه نمىداد
كه نخستين خليفه باشد.ابو بكر چون معتقد به چنان تصريحى نبود،براى خود اين اختيار
را قائل شد تا على (ع) يا شخص ديگرى از نخبههاى صحابه را برگزيند،اما چرا على را
انتخاب كند كه على (ع) مخالف خلافت اوست و عمر بن خطاب را انتخاب نكند كه بزرگترين
و مؤثرترين فردى بود كه براى بيعتبا وى كوشش و تلاش كرد؟او كه موافق قانونى بيعت
وى و بازوى راست او در ايام خلافتش بوده و داراى بسيارى از شايستگيهاى رهبرى.
از مطالب شايسته ذكر اين است كه از جمله شكوههاى على به هنگام مصالحه با ابو
بكر آن بود كه ابو بكر در امر خلافتبر او غلبه كرد.هنگامى كه ابو بكر از على آن
جمله را شنيد، چشمانش پر از اشك شد.از جمله مطالب قابل ذكر نيز آن است كه فاطمه
زهرا (ع) از ابو بكر غضبناك شد،و او انصار را به رو گرداندن از ابو بكر به سوى على
(ع) وادار مىكرد (و نقل آن-در نامهاى كه معاويه در ايام خلافت امام به او نوشت
گذشت) .
از جمله عوامل خشم حضرت زهرا (ع) بر ابو بكر (علاوه بر امر خلافت) اين بود كه
ابو بكر او را از فدك (مزرعهاى در منطقه خيبر) منع كرد،با وجود آن كه حضرت زهرا
(ع) به اصرار آن را خواستار بود،زيرا آن را از رسول خدا به ارث برده بود.البته اين
كه ابو بكر فدك را از دست آن حضرت گرفتبه دليل روايتى بود كه از پيامبر نقل كرد چه
او فرموده بود:«پيامبران ارث نمىگذارند».اين موضوع تا به آن جا ادامه يافت كه حضرت
زهرا غضبناك شد و تا هنگام مرگش با ابو بكر سخن نگفت (1) .ابو بكر به
رضايت زهرا (ع) اهميت فراوانى مىداد،زيرا پيامبر (ص) فرموده بود:«فاطمه پاره تن من
است هر كس او را به خشم آورد مرا خشمگين كرده است.» (اين روايت را بخارى در
باباوصاف و مناقب خويشان پيامبر و منقبت زهرا (ع) روايت كرده است) .گذشته از همه
اينها،انتظار مىرفت كه خليفه شايسته براى تحقق چيزى كه باعثخشنودى فاطمه (ع)
مىشد-اگر چه پس از پيوستن او به ملكوت اعلى-تلاش مىكرد، زيرا خشنودى او خشنودى
پيامبر است،چه او-چنان كه پيامبر صريحا فرموده است-پاره تن اوست.و ترديدى نيست كه
ابو بكر مىتوانست-با خليفه قرار دادن على (ع) -پيامبر (ص) و دخترش را خشنود سازد.
اما خليفه نه تنها هيچ كدام از اين كارها را نكرد،بلكه با على و هاشميان و
بزرگان از صحابه كه به على تمايل داشتند-چون عمار،ابو ذر و ديگران-در امر خلافت
مشورت هم نكرد.و از اصحاب نخواست تا نسبتبه يك نفر از دو نفر و يا بيشتر،از ميان
افراد شايسته،اظهار نظر كنند.او تنها با افرادى به مشورت پرداخت كه عمر را شايسته
مىديدند.تمام كسانى هم كه طرف مشورت قرار گرفتند از هواداران عمر بودند.
چرا واقعيت را چنانكه هستبازگو نكنيم!البته ابو بكر در مساله بيعتش و در
تثبيتخلافتش مديون عمر بود،و عمر در مدت خلافت ابو بكر بازوى راست او بود.ابو
بكر،كه به دوستان خويش وفادار بود،خواست تا يد بيضايش را به دوست صميمى خويش دهد.ما
اين مطالب را مىگوييم-بدون اين كه چيزى از اخلاص خليفه اول و يا از شايستگى خليفه
دوم بكاهيم.
خليفه اول در بستر مرگ،دستور داد تا عثمان بن عفان وصيتى را كه خود املا كرده
بود، بنويسد،پس،آنچه را كه وى املا كرده بود نوشت و هنگامى كه به اين جمله رسيد
كه:«من خليفه قرار دادم بر شما»خليفه بىهوش شد-پيش از اين كه نام جانشين را ذكر
كند-و هنگامى كه به هوش آمد،درخواست كرد نوشته را بخواند،در حالى كه عثمان پيش از
آن كلمهاى از پيش خود به كلمات خليفه،افزوده بود.البته او نام عمر را ذكر كرد.و
خليفه بدان وسيله مسرور شد.طبيعى است كه خليفه جديد (عمر) از اين عمل عثمان
شادمانتر شد و اين يد بيضاء را براى عثمان حفظ كرد و در پايان خلافتخود پاداشى
نظير همان را از جانب خويش به او داد.