امير المؤمنين اسوه وحدت

علامه شيخ محمد جواد شرى
مترجم : محمد رضا عطائى

- ۲ -


فصل هفدهم

موضع على (ع) نسبت‏به بيعت

در اينجا نظريه‏اى هست (در صدد اثبات يا نفى آن نظريه نيستم) كه مى‏گويد جنگهاى ارتدادى كه پس از بيعت ابو بكر اتفاق افتاد،اگر على بن ابى طالب بعد از پيامبر خدا خليفه بود،اتفاق نمى‏افتاد و آن به دو علت است:

اولين علت اين است كه موضع پيامبر در روز غدير مقابل هزاران حجگزار از مردم روستاها و شهرها،قبايل عرب (يا حداقل بعضى از قبايل) را معتقد ساخت كه پيامبر رهبرى امت را به على واگذار كرده است.

شايد آنان در واگذارى رهبرى به على به دست پيامبر چيزى را ديدند كه موافق با سنتهايشان[از نياكان]بود كه شايسته است نزديكترين خويشاوند پيامبر (ص) رهبرى را به ارث برد.آنان چون ديدند اين زمامدارى پس از وفات پيامبر تغيير كرد و حكومت جديد براى بعضى ناآشنا نمود.در نتيجه،از پرداخت زكات خوددارى كردند و بعضى منكر اسلام شدند،با اين انديشه كه هر گاه اصحاب پيامبر از او اطاعت نكنند معنايش اين است كه اصحاب در ديندارى خود جدى نيستند پس،آنان نيز اين حق را دارند كه به جاهليت‏خود برگردند.

دومين دليل اين است كه اگر على (ع) عهده‏دار رهبرى پس از پيامبر (ص) بود،آوازه جنگى او كافى بود تا از ارتداد كسى كه با خود وسوسه آن را داشت،جلوگيرى كند،زيرا داستان قهرمانيهاى فرزند ابو طالب زبانزد همه قهرمانان بود،در حالى كه مردم شهرها و روستاها از آن قهرمانيها اطلاع داشتند و در طول ده سال گذشته مى‏دانستند كه‏پيروزى در تمام جنگها قرين اوست،پس چرا بى‏جهت در جنگى زيانبار با او روبرو شوند.

چه اين نظريه درست‏باشد يا نادرست،براستى كه جنگهاى ارتداد يك عامل جدايى در امر خلافت نسبت‏به على (ع) شد،زيرا او را واداشت تا از برخورد با ابو بكر خوددارى و با وى بيعت كند،تا اين كه جبهه اسلامى در برابر مرتدان،در دفاع از خود،ناتوان نشود.فرزند ابو طالب پارساتر و بزرگتر از آن بود كه در آن وضع خطير كه اساس اسلام در معرض خطر بود به خود اجازه ادامه مخالفت‏با ابو بكر بدهد.

البته على چند ماهى از بيعت‏خوددارى كرد و ممكن بود تمام مدت حيات ابو بكر در مخالفت‏خود با بيعت پايدارى كند،و چه بسا اگر ارتداد قبايل عرب نبود همان هم انتظار مى‏رفت.

ممكن است وضع امام را نسبت‏به بيعت‏با ابو بكر به شرح زير خلاصه كرد:

(1) او مى‏ديد كه از ابو بكر به خلافت‏سزاوارتر است،بلكه خلافت‏حق او و مقام اوست.نه تنها چون او از ديگر مردمان به پيامبر نزديكتر است،بلكه چون او برگزيده پيامبر و مخزن علم او و كسى است كه از جانب پيامبر اداى حقوق مى‏كند;و خليفه پيامبر در تاويل قرآن و سنتهاى پيامبر (ص) مرجع امت است.

نقل شده است كه ابو بكر از على (ع) خواست تا با او بيعت كند،على (ع) به او فرمود:«من به اين امر از شما شايسته‏ترم پس با شما بيعت نمى‏كنم و شما را بيشتر سزد كه با من بيعت كنيد.»

هنگامى كه ابو بكر گفت:آيا بيعت من بدون رضايت مردم بوده است؟على در جواب فرمود:«و ليكن شما براى انصار وانمود كرديد كه از آنان به خلافت‏سزاوارتريد،چون محمد (ص) از شما بوده است پس،زمامدارى را به شما مرحمت كرده است و من در برابر شما نيازى به استدلال ندارم مگر همان گونه كه خود شما براى انصار استدلال كرديد.»

على (ع) در ادامه سخنش فرمود:«ما در زمان حيات و ممات به پيامبر خداسزاوارتريم،ما خاندان او و محرم سر او،حافظ امر او،گنجينه علم او و وارث حكومت اوييم...هيچ كسى از اين امت را با آل محمد نمى‏توان مقايسه كرد آن كه را مشمول لطف ايشان قرار گرفته است نمى‏شود با آنان يكى دانست‏» (1) .

از جمله مطالبى كه على (ع) در خلال اين گفتگو بيان فرموده،اين است:

«من وصى،وزير و امانتدار راز او و علم اويم،منم صديق اكبر و فاروق اعظم.نخستين كسى كه به او ايمان آورد،و او را تصديق كرد.منم بهترين شما در آزمايش مبارزه با مشركان و آشناترين شما به كتاب و سنت و آگاهترين شما به سرانجام كارها...پس براى چه در امر خلافت‏با من منازعه مى‏كنيد؟با ما به انصاف رفتار كنيد...نسبت‏به ما در مورد خلافت آن حقى را كه انصار براى شما شناختند،شما نيز بشناسيد» (2) .

هر برهانى كه على (ع) بر اين ادعاى خود مى‏جست،بيانات صريح پيامبر (ص) -كه بسيارى از آنها را يادآور شديم-همه ادعاهاى او را-از حقوق و شايستگى به خلافت-تاييد مى‏كند.على (ع) را همين بس كه پيامبر (ص) درباره او مى‏فرمود:«على از من است و من از او،و كسى از جانب من اداى دين نمى‏كند جز على‏»و او را نسبت‏به خود به منزله هارون نسبت‏به موسى قرار مى‏دهد.

(2) براستى او مى‏ديد بيعتى كه پيش آمده است‏براى شركت كنندگان الزام آور نيست.على (ع) عقيده داشت كه پيامبر وى را پس از خود،سرپرست امور امت قرار داده است و انتخاب پيامبر براى امت الزام آور است.پس،امت مجاز نيست‏شخص ديگرى را برگزيند.اگر امام چنان اعتقادى نداشت‏به خود اجازه نمى‏داد تا از انصار يارى بطلبد و از آنان بخواهد كه-پس از بيعت كردن-موضع خود را عوض كنند،زيرا بيعت اگر درست‏باشد،قراردادى است كه وفاى به آن واجب است و فرزند ابو طالب كسى نبود كه مردم را به شكستن عهدى كه صحيح مى‏بيند، فرا خواند.على (ع) همراه‏همسرش زهرا به در خانه انصار،مى‏رفت،و حضرت زهرا (ع) با التماس از آنان مى‏خواست تا در موضع خود تجديد نظر كنند.

معاويه،در يكى از نامه‏هايش به امام نوشته بوده است:«ديروز را به ياد دارى كه شبانه همسرت را بر الاغى سوار مى‏كردى و دو دستت در دستهاى فرزندانت‏حسن و حسين بود-روزى كه با ابو بكر صديق بيعت‏به عمل آمد-هيچ كس از اهل بدر و سابقين به اسلام را وانگذاشتى،مگر به سوى خود فرا خواندى و با فرزندانت نزد آنان رفتى و از آنان عليه يار رسول خدا (ابو بكر) يارى طلبيدى؟...» (3) .

(3) على نمى‏خواست در راه رسيدن به خلافت آتش جنگ برافروزد.

على (ع) ،با وجود آن كه معتقد بود،حقش ضايع شده است،در صدد باز گرفتن آن حق به وسيله زور نبوده است،هر چند كه اگر مى‏خواست راهى نيز بدان نمى‏برد،زيرا مردم مكه-جز كمى از آنان-در برابر او گرد آمده بودند و با اين مخالفت‏خواستار آن بودند تا انتقام خون پدران،برادران،فرزندان و خويشان خود را بگيرند.البته انصار به او نزديكتر بودند،ولى آمادگى فداكارى در راه رهبرى او را نداشتند.با همه اينها،انصار سر به پيمان ابو بكر نهادند و وفاى آن را بر خود لازم دانستند.آرى،طرفداران على از صحابه بزرگ افرادى بودند مانند:سلمان فارسى،ابوذر،مقداد،عمار،براء بن عازب و زبير بن عوام.اينان تاب و توانى نداشتند تا آنان را در آنچه مى‏خواستند يارى رساند.در نتيجه على ديد كه صبر بر آنچه نمى‏خواست،تنها راهى است كه در برابر او گشوده مانده است.

البته معقول اين بود تا على (ع) در مبارزه منفى خود در مدت حيات ابو بكر پايدارى كند و او امكان ادامه اين مخالفت را داشت.سعد بن عباده به مخالفت‏خود ادامه داد و كسى نتوانست او را وادار بر بيعت‏با ابو بكر كند.و ليكن ارتداد قبايل عرب چنان كه گذشت،امرى بود كه موضع على را از موضع ديگران جدا مى‏كرد.بنابراين،على به مخالفتى دست زد تهى از خودخواهى،و انگيزه آن علاقه شديد او به اسلام بود و نه به خلافت.

هنگامى كه اسلام با ارتداد تازه پيدا شده تهديد مى‏شد،على (ع) مى‏ديد كه پرداختن به امور جزيى،به هنگامى كه خطرهاى كلى و جزيى اسلام را در برگرفته است،كارى است‏بيهوده.

مطلب زير را بلاذرى روايت كرده است:

«چون مردم عرب مرتد شدند،عثمان نزد على رفت.و گفت اى پسر عمو!كسى به مبارزه با اين دشمن برنمى‏خيزد،و تو هم كه بيعت نمى‏كنى.پيوسته با او بود تا اين كه على پيش ابو بكر رفت ابو بكر از جا بلند شد دست‏به گردن يكديگر انداخته و هر كدام براى ديگرى گريستند.و على (ع) با ابو بكر بيعت كرد و در نتيجه مسلمانان شادمان شدند و مردم به پيكار كمر بستند و لشكرها گسيل شد.» (4) در نامه‏اى كه به مالك اشتر،به هنگام فرستادنش به سمت استاندار مصر،براى مردم آن كشور نوشته است از موضع خود در آن روزها سخن مى‏گويد.از جمله مطالبى كه در اين نامه آمده است،مى‏خوانيم:

«خوددارى كردم (از بيعت‏با ابو بكر) تا اينكه برگشت مردم را از اسلام ديدم كه باعث نابودى دين محمد (ص) مى‏گردد.ترسيدم كه اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم ويرانى يا رخنه در آن مشاهده كنم كه مصيبت آن براى من بزرگتر باشد تا از دست دادن ولايت‏بر شما كه آن متاع روزگاران اندكى است كه همچون ناپايدارى سراب ناپايدار است و يا چون ابر پراكنده شود.پس،در آن حوادث ايستادگى كردم تا اين كه باطل محو و نابود شد و دين آرامش يافت و پا گرفت‏» (5) .


پى‏نوشتها:

1-الامام على بن ابى طالب از استاد عبد الفتاح عبد المقصود ج 1 ص 117.

2-احتجاج طبرسى ج 1 ص 95.

3-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 1 ص 131.

4-انساب الاشراف ج 1 ص 587 (سيد مرتضى عسكرى در كتاب خود عبد الله بن سبا ص 73-74 آن را نقل كرده است) .

5-نهج البلاغه ج 3 ص 118-119.

 

prev page fehrest page next page