سيماى كارگزاران اميرالمومنين على عليه السلام
جلد ۲
حجة الاسلام و المسلمين على
اكبر ذاكرى
- ۱۰ -
23/29 - در رسيدگى به كارهاى حكومتى مواردى است كه لازم است
كارگزار مستقيما در آندخالت كند:
(ثم ان امورا من امورك لابد لك من مباشرتها، منها
اجابة عمالك مايعيى عنه كنابك . و منها اصدر حاجات الناس
(287)
فى قصصهم ) و منها معرفه مايصل الى الكتاب و الخزان مما تحت ايديهم ، فلا تتوان
فيما هنالك و لا تفتنم تاءخيره واجعل لكل امر منها من يناظر فيه و لاته بتفريغ
لقلبك و همك ، فكلما امضيت امرا فامضه بعد التروية و مراجعة نفسك و مشاورة ولى ذلك
، بغير احتشام و لا راى يكسب به عليك نقيضه (ثم امض لكل يوم عمله فان لكل يوم مافيه
.)
برخى ار كارهاست كه تنها بر عهده توست و خود بايد آنها را انجام دهى ؛ از آن جمله
است پاسخ دادن به كارگزاران آن گاه كه كاتبان و دفتر داران در مانند ؛ و ديگر
برآوردن حاجات مردم در آنچه بر ايشان حادث شده ؛ از آن جمله است اطلاع و شناخت
بودجه اى كه به كاتبان و خزانه داران مى رسد. در اين گونه موارد سستى به خود راه
مده و تاءخير روا مدار. براى هر يك از اين امور كسى قرار ده كه با سرپرستان آن
گفتگو كند و اين براى فراغت بال و خاطر جمعى توست و هر كارى كه امضاء مى كنى ، پس
از انديشه و نفكر باشد و مشورت با سرپرست آن بى ملاحظه و اصرار در خلافت كردن با
تو. بايد كار هر روزى را در همانروز بگذرانى ؛ زيرا هر روزى را كارى است مخصوص بدان
.
24/30 - در قسمت مربوط به خودسازى و تعيين زمانى براى عبادت
واعتدال
در انجام واجبات ، در تحف العقول به انجام نمازهاى نافله اشاره دارد. اين
بخش در نهج البلاغه ذكر نشده است .
(وليكن فى خاص ما تخلص لله به دينك اقامة فرائضه التى هى له خاصة ، فاءعط الله من
بدنك فى ليلك و نهارك ما يجب ،) فان الله جعل النافلة لنبيه خاصة دون خلفه فقال :
((و من الليل فتهجد به نافلة لك عسى اءن ييعثك ربك مقاما
محمودا))(288)
فذلك اءمر اختص الله به نبيه و اءكرمه به ليس لاحد سواه و هو لمن سواه تطوع فانه
يقول : ((و من تطوع خيرا فان الله شاكر عليهم
))(289)
(فوفر ما تقربت به الى الله و كرمه و اءد فرائضه الى الله كاملا غير مثلوب و لا
منقوص بالغا ذلك من بدنك مابلغ ...)
بايد در جمله آنچه براى خدا، دينت را خالص مى گردانى ، انجام واجباتى باشد كه خاص
خداست ، بنابرين در بخشى از شب و روز، تن خود را مخصوص انجام فرايض قرارده ؛ زيرا
خدا نماز نافله را متوجه شخص پيغمبرش ساخت و فرمود: ((در
مقدارى از شب نماز نافله بخوان ، اميد است كه خدا تو را به مقام ستوده اى برساند.)
اين امر مخصوص پيغمبر است و او را بدان گرامى داشته و براى غير او نيست و آن براى
ديگران مستحب است كه مى فرمايد: ((هر كس كار خوبى را به وجه
مستحب انجام دهد، پس خدا قدردان و داناست )).
آنچه وسيله تقرب تو به خدا و باعث بخشش اوست ، فروان انجام ده و فرايض خدا را كامل
و بى كم و كاست ادا كن ؛ هر چند در اين راه بدنت بفرسايد.
25/31- در نهى از طولانى شدن دورى از ملت و احتجاب از آنها
در وسط و انتهاى اين قسمت ، جملاتى ديگر ذكر شده است :
(و ليست على القول سمات يعرف بها الصدق من الكذب ،) فتحصن من الادخال فى الحقوق
بلين الحجاب ...فانتفع بما و وصفت لك و اقتصر فيه على حظك ورشدك ان شاءالله .
(290)
گفته علامت و نشانى ندارد كه راست از دروغ آن مشخص گردد پس از دغلى و تضييع حقوق
جلوگيرى كن با ملاطفت در پرده دارى (و پذيرش مردم ).
...از آنچه برايت شرح دادم ، بهره گير و به بهره و رشد خود در آن اكتفا كن ، اگر
خدا بخواهد.
26/32-در قسمت مربوط به نزديكان و كارگزاران ويژه بعد از
كلمه ((والاخرة )) آمدهاست :
عليك بالعدل فى حكمك اذا انتهت الامور اليك ؛ (بر تو باد به عدل حكم كردن آن
گاه كه كار (قضاوت ) به تو منتهى گردد)
در پايان نيز جمله (على الحق ) فى حفض و اجمال به چشم مى خورد.
27/33-در بخش صلح با اينكه در دو مورد تحفالعقول نسبت به نهج
البلاغه كمبود دارد،(291)
جملاتى اضافى ديده مى شود و در مواردى نيز عبارت مختلف است . (فخذ بالحزم
بعد صلحه )(292)
و تحصن كل مخوف تؤ تى منه . و بالله الثقة فى جميع الامور
دور انديش باش بعد از صلح دشمن ، و هر راهى كه بيم حمله از آن مى رود، و در تمام
كارها به خدا توكل كن .
28/34-در قسمت پرهيز از خونريزى
بعد از نهى از خونريزى براى استحكام حكومت ، پس از كلمه ((ويزيله
)) و قبل از جمله ((ولاعذرلك
)) آمده است :
فاياك و التعرض لسخط الله فان الله قد جعل لولى من قتل مظلوما سلطانا، قال الله :
((ومن قتل مظلوما فقد جعلنا لوليه سلطانا فلا يسرف فى القتل
انه كان منصورا.))
(293)
مبادا خود را در معرض خشم خدا در آورى ؛ زيرا خداوند براى خونخواهى كسى كه به ستم
كشته شده ، سلطه اى قرار داده است . خدا فرموده : ((هر كه به
ستم كشته شود محققا براى وليش حقى در قصاص مقرر داشتيم . مبادا در كشتار اسراف
كند، زيرا كه او منصور است .)) در پايان اين قسمت نيز جملاتى
اضافى ديده مى شود:
(فلا تطمحن بك نخوة سلطانك عن اءن تؤ دى الى اهل المقتول حقهم ) دية مسلمة يتقرب
بها الى الله زلفى .
نبايد غرور حكومت ، تو را از پرداخت حق خاندان مقتول باز دارد. ديه مسلمى است كه به
وسيله آن بايد به خدا تقرب جست .
29/36-در قسمت دورى جستن از منت گذارى به رعيت ، جمله اى
آمده است كه در نهج البلاغهنيست :
(اءو تعدهم فتتبع موعدك بخلفك ) اءو التسرع الى الرعية بلسانك
(مبادا بر رعيت منت نهى ...) يا به آنها وعده دهى و خلاف آن عمل كنى ، يا با زبان
خود به آنها تندى نمايى .
30/38-در بخش اجتناب از سوء استفاده جمله كوتاهى افزوده شده
است :
(و اياك و الاستئثار بما للناس فيه الاسوة ) و الاعتراض فيما يعنيك )
بپرهيزى از آن كه چيزى را به خود مخصوص گردانى كه بهره همه مردم در آن يكسان است و
به آنچه براى اتو مهم و قابل اعتناست ترديد و اعتراض نمايى .
31/39-در بخش مربوط نبه گفته ها و تجربه ها،
حضرت از آنچه در اين عهدنامه آمده ياد مى كند و در پايان مى كند و در پايان
بعد از كلمه ((هواها)) اين جملات ديده
مى شود.
ثم اعلم اءنه قد جمع ما فى هذا العهد من صنوف مالم آلك فيه رشدا ان اءحب الله
ارشادك و تو فيقك (و الواجب عليك اءن تتذكر ما كان )(294)
من كل ما شاهدت منا، فتكون و لا يتك هذه من حكومة عادلة ...فليس يعصم من السوء
ولا يوفق للخير الا الله جل ثناؤ ه و قد كان مما عهد الى رسول الله ، صلى الله عليه
و آله ، فى و صايته تحضيضا على الصلاة و الزكاة و ما ملكت اءيمانكم . فبذلك اءختم
ما عهدت ، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم .
بدان كه در اين فرمان گوناگونى فراهم شده كه من در ارشاد تو كوتاهى نكردم ، اگر خدا
ارشاد و تو فيق تو نرا دوست بدارد. بر تو واجب است كه به يادآورى آنچه را از (سيره
) ما ديدى و بايد حكومت تو يك حكومت دادگستر باشد...پس ، از بدركردارى ، نگه ندارد
و توفيق كار خير ندهد. جز خدا جل ثناثه . به تحقيق در ضمن فرمانها و وصايايى كه
رسول خدا(ص ) به من نموده ، اصرار برخواندن نماز و پرداخت زكات و مراعات زير دستان
بوده است و من نيز با همين توصيه ها عهد و فرمان خود را پايان مى دهم و هيچ تغيير و
تحول و قدرتى نيست مگر نشاءت گرفته از خداوند بلند مرتبه بزرگ .
آنگاه پايان نامه طبق آنچه در نهج البلاغه آمده ، با دعا براى سعادت و شهادت به
پايان مى رسد.
بخشهايى از عهدنامه مالك در كتاب السعادة و الاسعاد
آنچه در كتاب السعادة ، ابوالحسن بن ابوذر عامرى نيشابورى متوفاى سال 381
آمده ، در ابواب مختلف اين كتاب پراكنده است . وى در هنگام نقل كلام اميرالمؤ منين
(ع ) اين گونه تعبير مى كند: قال على بن ابى طالب للاشتر و در يك مورد آمده كه على
بن ابى طالب به اشتر گفت هنگامى كه وى را به جانب مصر فرستاد (وجهه الى مصر(295)
سه مورد از آنچه وى آورده كه حضرت به اشتر فرموده است در نهج البلاغه و تحف العقول
نيست و در تمام موارد تعبير به قال (گفت ) دارد و در هيچ جا تعبير به كتب (نوشت )
ندارد، ولى پيداست كه مقصود، نامه حضرت به مالك است . درباره سه مورد اخير دو
احتمال به نظر مى رسد:
الف : در نسخه وى از نامه اميرالمؤ منين اين جملات كوتاه موجود بوده است .
ب : حضرت در مورد ديگر اين سخنان را به مالك فرموده است . در تحف العقوول نيز
سخنانى از حضرت خطاب به مالك در بخش گفته هاى كوتاه نقل كرده است .
(296)
لازم به يادآورى است آنچه از حضرت خطاب به مالك آمده ، به عبارت عهدنامه در تحف
العقول نزديكتر است تا نهج البلاغه ، وى جملات ديگرى از اميرالمؤ منين (ع ) نقل مى
كند و ما تمام سخنان اميرالمؤ منين را كه به مالك فرموده ، نقل مى كنيم . در ابتدا
سخنان حضرت به مالك نقل خواهد شد و شماره دومى كه بعد از شماره رديف ذكر مى شود،
اشاره به تقسيم بندى ما از عهدنامه ، طبق نقل نهج البلاغه است .
1/6-قال على بن اءبى طالب (ع ) للاشتر: اياك و الظلم فان الظالم رهين هلاك فى
الدنيا و اللاخرة
(297)
على بن ابى طالب به اشتر فرمود:
از ظلم بپرهيز زيرا ظالم و ستمگر پابند هلاك است در دنيا و آخرت .
-2/7 اعلم باءن سخط العامة يجحف برضاء الخاصة و باءن سخط الخاصة يغتفر مع رضاء
العامة فاعتمد لا عمها منفعة .
(298)
بدان كه ناخشنودى عامه مردم ، خشنودى نزديكان را بى اثر نمايد و خشم نزديكان و خاصه
را با رضايت مردم زيانى نرساند، تكيه كن به چيزى كه منفعت آن عمومى و بيشتر است .
وى تنها اين سخنان ار تحت عنوان قانونى كلى نوشته ((قانون
بزرگى در سياست ))
3/8-ليكن اءبعد الناس عنك اءطليهم لمعايب الناس .
(299)
بايد دورترين افراد مردم از تو كسى باشد كه در بيان عيوب مردم بيشتر اصرار دارد.
4/8-استر عورة رعيتك و لا تكشف مات طوى عنك و ادرء الحدود ما اءمكنك
(300)
عيب مردم و رعيت را بپوشان و آنچه از تو پنهان است آشكار منما و تا آنجا كه براى تو
ممكن است اجراى حدود را دفع و ترك كن .
5/9-لاتد خلن فى مشورتك جبانا و لا بخيلا و لا حريصا فان الجبان يحملك على الجبن و
على الخور و النصعف و اما البخيل فانه يحملك على الشح و يمنعك من الافضال و اما
الحريص فانه يزين لك الجور قال : و كانت العرب تقول راى الجبان جبانٌ ايضا. و اعلم
بان الحرص و البخل و الجبن غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله .
(301)
در مشورتهاى خودتر سو، بخيل و حريص را راه مده ؛ زيرا شخص تر سو تو را به ترس و
خوراى و ضعف وامى دارد و اما بخيل تو را بر بخل واداشته و از بخشش باز مى دارد. و
اما شخص حريص نيز ستم را براى تو بيارايد فرمود: و عرب مى گفت : نظر و راءى شخص
ترسو، آميخته با ترس است بدان كه حرعَنْاَبى بَصيرٍقالَ: بخل و ترس سرشها و غرايز
گوناگونى هستند كه بدگمانى به خدا آنها را گرد آورده است .
6/18-لا يحملنك شرف امرى على ان تعظم من بلائه صغيرا و لاضغة امرى على ان تصغر من
بلائه عظيما.
(302)
بزرگى و شرف كسى تو را واندارد كه رنج كوچك و اندك وى را بزرگ شمارى و گمنامى و
فرودى رتبه مردى نيز سبب نشود ، كوشش سترگ وى را كوچك به حساب آرى .
7/21-اصطف لولاية اءعمالك اءهل الورع فى الدين من اءهل البيوتات الصالحة و القدم فى
الاسلام ، فانهم اءكرم اخلاقا و انزه اطماعا. ثم اغنهم عن المطامع بالتوسعة عليهم ،
واجعل عيونا عليهم من ثقاتك ليوردوا عليك اخبار هم و جميع ما يجرى منهم من اعمالهم
.
(303)
براى حكومت مناطق تحت فرمانت افرادى از مردم پارسا از خانواده هاى صالح و با سابقه
در اسلام برگزين ؛ زيرا اخلاق آنان گرامى تر است و طمعشان كمتر. آنان را از طمع بى
نياز ساز، با گشايش بر آنان و جاسوسانى بر آنان از افراد مورد اطمينانت بگمار تا
اخبارشان و تمام آنچه را در مناطق تحت فرمانشان انجام مى دهند به تو برسانند.
8/24-استوض بالتجار خيرا فانهم جلاب المنافع الى بلدك من البرو البحر و الجبل و
السهل احفظ حرمتهم و آمن سبلهم وخذ لهم بحقوقهم
(304)
سفارش به نيكى را درباره بازرگانان به عهده گير. زيرا آنان آورندگان منافع و سود از
خشكى و دريا و كوه و دشت به شهر تو هستند. احترام اينان را نگهدار و راههاى تجارتى
آنان را ايمن گردان و از حقوق آنان حفاظت كن .
9/26-تفقد امر من لا يصل اليك ممن تحتقره النفوس ، ووكل فى العناية بامورهم ، و
تفقد احوالهم ، و انهائها اليك اهل الحسبة و التواضع
(305)
كار كسى را كه به دسترسى ندارد، بنگر و رسيدگى كن ، از آنان كه مردم ، خرد و
كوچكشان مى شمارند، و از باب عنايت به كارهاى آنان وكيلى قرارده و به احوال آنان
رسيدگى كن و بر مردم با كفايت و متواضع تكيه كن .
10/27 تفقد اهل اليتم و الزمانة و الرقة فى السن ممن لا حيلة له و لا ينصب للمسالة
نفسه و اقم لهم كفايتهم .
(306)
به يتيمان و زمين گيره و پيران سالخورده رسيدگى كن كه چاره اى ندارند و دست سؤ ال
پيش نمى آورند و به كار آنان به قدر نيازشان اقدام نما (و اختياجات مادى آنها را بر
آورده كن )
11/27/28- اعلم ، (ان ) من الناس من لا يقنع منك بان تقضى حاجته من دون مشافهته ،
اياك بذلك و من دون مشافهتك ، اياه بها، و ذلك ثقيل على الولاة والحق كله ثقيل قال
: فينبغى ان تجعل لذوى الحاجات قسطا من سخطك . ذهنك و اءن تسهل عليهم كلامك و
مراجعتك
(307)
بدان كه برخى از مردم اين گونه از تو راضى نمى شوند كه حاجتشان را بدون برخورد
مستقيم برآورى به اين نكته توجه كن و كسى كه با او مواجه نمى شوى نيز بايد توجه
داشته باشد و اين بر حاكمان سنگين است و حق تمامش سنگين است
فرمود: سزاوار است براى (برطرف نمودن مشكل ) صاحبان حاجت ، بخشى از خشم و ذهنت را
قرار دهى و سخن و ديدار با آنها را آسان گردانى .
12/29-اعلم بان من الامور، امورا لابدلك من مباشرتها منها: اصدار حاجات الناس فى
قصصهم و منها معرفة ما يرد الى بيت المال و ما يخرج منه و منها: اجابة العمال فيما
لا يجوز ان يستكفى فيه الكتاب
(308)
بدان كه برخى از كارها امورى است كه تنها بايد تو آنها را انجام دهى ؛ از آن جمله
است برآوردن حاجات مردم در آنچه برايشان حادث شده ؛ و از آن جمله است دانستن آنچه
به بيت المال وارد مى شود و آنچه خارج مى گردد و ديگر پاسخ دادن به كارگزاران در
آنچه جايز نيست كاتبان و دفتر داران به عهده بگيرند
13/31- لايطولن حجابك فيقل علمك بامور رعيتك
(309)
غيبت خود را از رعيت طولانى مكن ؛ چرا كه آگاهيت به كارهاى رعيتت كم مى شود.
14/33- لا تدفعن صلحا فان فيه . راحة لهمومك ودعه لجندك و امنا لبلادك .
(310)
هيچ صلحى را رد مكن ، زيرا كه صلح و آشتى اندوه تو را بر طرف مى كند و آسايش
سپاهيانت را فراهم مى سازد و شهرهايت را ايمن مى گرداند.
15/33-صبرك على ضيغة ترجوا نفساخها خير من عجلة لاتامن غايلتها
(311)
شكيبايى تو در كار دشوارى كه گشايش آن را اميد دارى ، بهتر است از عجله اى كه از
مكر آن ايمن نيستى
16-قال على للاشتر: اياك و الاقدام من قبل التبيين و اياك و التسويف من بعد التبيين
.
(312)
على (ع ) به اشتر فرمود: بر حذر باش از اقدام به كار، پيش از تحقيق و بررسى ؛ و بر
حذر باش از تعملل و كوتاهى در انجام كار، پس از تحقيق و روشن شدن آن
17-قال على للاشتر: ليجتمع فى قلبك الافتقار الى الناس و الاستغتناء عنهم حتى تزول
عنك ذلة الخشع بالاستغناء عنهم و جفوة اللقاء بالافتقار اليهم .
(313)
بايد در قلب تو احتياج به مردم و بى نيازى از آنها جمع شود تا خوارى تعظيم كنندگان
از تو بر طرف گردد با بى نيازى از مردم ؛ اعراض از مردم از تو برطرف گردد با نياز و
احتياج به آنان .
18-قال على للاشتر: من ضيع حق الله فلا تاءمنه على حق عباد الله .
(314)
على (ع ) به مالك اشتر فرمود: كسى را كه حق خدا را ضايع كرده ، بر حق بندگان خدا
امين مگردان .
ظاهرا اين سه مورد در عهدنامه موجود نيست .
كارگزاران مصر
4-محمدبن ابى بكر استاندار مصر
با اعزام محمد بن ابى بكر به مصر قيس بن سعد بن عباده آن ديار را ترك كرد.
محمد يكى از جوانان انقلابى بود كه در مكتب على (ع ) تربيت شده بود. او از ياران
مخلص و با وفاى حضرت محصوب مى شد.
(315)
محمد بن ابى بكر در سال حجة الوداع در ((بيداء))
متولد شد و در زمان خلافت على (ع ) در سال 38 هجرى در مصر به شهادت رسيد. مادر او
اسماء دختر عميس همسر جعفر فرزند ابوطالب بود.
(316)
روايات درباره فضايل و مناقب محمدبن ابى بكر فراوان است كه تنها به برخى از آنها
اشاره مى شود: امام صادق (ع ) مى فرمايد: روزى محمدبن ابى بكر به اميرالمؤ منين على
(ع ) عرض كرد: دستت را بده تا با تو بيعت كنم و سپس با آن حضرت بيعت كرد و گفت :
اشهد اءنك امام مفترضٌ طاعتك و ان اءبى فى النار؛ (گواهى مى دهم كه تو امامى هستى
كه اطاعتت واجب است و پدر من در آتش است .) امام صادق (ع ) اضافه مى كند، نجابت
محمد از جانب مادرش اسماء دختر عميس بود نه پدرش .
(317)
در روايتى ديگر امام صادق (ع ) فرمود: پنج نفر از قريش با على (ع ) بودند سيزده
قبيله با معاويه . ياران على عبارت بودند از: محمدبن ابى بكر، هاشم بن عتبه ، جعدة
بن هبيره مخزومى پسر خواهر على (ع )، محمد بن ابى حذيفه و ابو ربيع فرزند ابالعاص
(318) داماد پيامبر(ص ).
(319)
قاضى نعمان مصرى از كتاب عبيدالله بن ابى رافع اسامى شركت كنندگان در جنگهاى على (ع
) را ذكر كرده است و بعد از ذكر همراهان حضرت از بنى هاشم و بنى عبدالمطلب به ذكر
اسامى بقيه قريش مى پردازد و مى نويسد:
محمد بن ابى حذيفه از بنى عبد شمس بن عبدمناف ، هاشم بن عتبه و عبدالله بن خباب بن
ارت از بنى زهره ، محمد و عبدالرحمان فرزندان ابوبكر از بنى تيم ، عمار ياسر و
محمدبن عمار و دو فرزند ام سلمه و محمد از بنى مخزوم ، محمد بن حاطب از بنى جمع ؛
عبدالله بن ابى سبره از بنى عامر بن لوى و على بن ابى رافع و عبيدالله بن ابى رافع
.
(320)
قاضى نعمان مصرى ، از عمر بن ابى سلمه
(321)
فرزند ام سلمه ، كارگزار على (ع ) بر بحرين نام نبرده و به نظر مى رسد كه به جاى
محمد عمر صحيح باشد، زيرا ابن اثير براى ام سلمه چهار فرزند به نامهاى : سلمه ،
عمر، دره و زينب ذكر كرده است .
(322)
فعاليتهاى محمد در مصر عليه عثمان
زمانى كه عبدالله بن سعدبن ابى سرح كارگزار مصر بود، اعتراضات عليه وى آغاز
شد كه در راءس معترضين محمدبن ابى بكر و محمد بن ابى حذيفه قرار داشتند. نارضايتى
مردم به اندازه اى زياد شد كه گروهى از او به عثمان شكايت كردند عثمان نامه اى به
عبدالله نوشت و او را تهديد كرد و خواست كه روشش را اصلاح كند. اما عبدالله يكى از
شاكيان را آن قدر كتك زد كه كشته شد.
هفتصد تن از مصريان كه در بين آنها محمد بن ابى بكر نيز حضور داشت ، براى شكايت از
عبدالله به مدينه رفتند و در هنگام نماز از كارهاى خلاف عبدالله به ياران پيامبر
شكايت بردند و اوضاع تاءسف آور مصر را تشريح كردند.
طلحه سخنرانى شديدى عليه عثمان نمود و عايشه به عثمان پيام داد كه : اصحاب رسول
خدا(ص ) نزد تو آمدند و از تو خواستند كه اين مرد ظالم را عزل كنى . تو حتى يك
مرتبه نپذيرفتى تا اين كه وى مردى از آنها را كشت . پس انصاف را درباره كارگزارت در
نظر گرفته و به مردم توجه كن . حضرت على (ع ) به عنوان سخنگوى مردم به ديدار عثمان
رفت و گفت : آنان از تو مردى را به جاى مردى درخواست دارند و قبلا نيز ادعى كردند
كه وى خون ريخته . پس او را معزول دار و بين آنان قضاوت كن . اگر حقى براى مردم بر
عبدالله بود، انصاف را در رعايت حق آنان در نظر بگير.
عثمان كه با اعتراض شديد مرم روبرو شد، گفت : فردى را انتخاب كنيد تا او را ولى
آنان قرار دهم . مردم مصر گفتند: محمد بن ابى بكر را والى قرار ده . عثمان طى نامه
اى حكم استاندارى مصر را براى محمد نوشت . محمد و همراهانش مدينه را به مقصد مصر
ترك گفتند، به همراه وى ، عده اى از مهاجر و انصار نيز براى نظارت ر اختلاف مردم
مصر و ابن ابى سرح حركت كردند.
به مقدار سه شب فاصله كه از مدينه دور شدند، غلام سياهى را سوار بر شتر ديدند كه
شتر را، تند مى راند، مثل اين كه كسى مى رود و يا كسى او را تعقيب مى كند.
همراهان محمد بن ابى بكر خود را به او رسانده ، گفتند: كار تو چيست ؟ گويا فرار مى
كنى يا دنبال كسى هستى ؟ او پاسخ داد كه من غلام اميرالمؤ منين هستم (و گاهى مى گفت
من غلام عثمان هستم و شخصى نيز وى را شناخت كه غلام عثمان است ) و اضافه كرد كه مرا
به جانب كارگزار مصر اعزام كرده است .
مردى گفت : كارگزار مصر با ماست . غلام گفت : مقصود من اين نيست او را نزد محمدبن
ابى بكر بردند.
محمد سؤ ال كرد: به جانب چه كسى فرستاده شدى ؟ گفت : به جانب كارگزارمصر، سؤ ال كرد
چه پيامى براى وى دارى گفت : نامه . گفتند: نامه همراه توست گفت : نه . وى را تفتيش
كردند ولى اثرى از نامه نديدند تا اين كه نامه را در ميان وسائلش پيدا كردند.
محمد، مهاجر و انصار همراه خود را جمع كرد و حضور آنان نامه اى را كه عثمان به
عبدالله بن سعد نوشته بود، چنين قرائت كرد:
((وقتى كه محمد بن ابى بكر و افراد ديگر آمدند آنها را بكش و
نامه آنان را باطل كن و در سر كار خود باقى بمان تا دستور جديد را به تو ابلاغ كنم
.))
ياران محمد با اطلاع از مضمون نامه ، ناراحت شده ، به مدينه برگشتند. محمد از
همراهان خود خواست كه نامه را با خاتم خود مهر زنند و آن را به يكى از آنها داد و
جمعا وارد مدينه شدند. طلحه ، زبير، على (ع ) و سعد و اصحاب پيامبر را جمع كرده و
در حضور آنان نامه را گشوده و جريان غلام را تشريح كردند. با اطلاع از مضمون نامه ،
تمام مردم مدينه ، عثمان را به انتقاد گرفتند و اصحاب رسول خدا (ص ) به منزلهاى خود
رفته و عثمان محاصره شد و زمينه قتل وى فراهم گرديد(323)
البته عثمان ادعى كرد كه نامه را مروان نوشته است و او از نامه بى اطلاع است آنان
به عثمان گفتند: اگر خود چنين نامه اى نوشته اى صلاحيت خلافت ندارى و اگر مروان
بدون اجازه تو چنين نامه اى نوشته است ، كسى كه نتواند مهر خود را حفظ كند باز
شايسته خلافت نيست .
با كشته شدن عثمان مردم از على (ع ) خواستند كه خلافت را بپذيرد. محمدبن ابى بكر در
مدينه بود و همراه آن حضرت در جنگ جمل شركت داشت و زمانى كه شتر عايشه كشته شد، به
دستور على (ع ) خود را به هودج وى رسانده ، او را نجات داد.(324)
محمدبن ابى بكر در سمت استاندار مصر
بعد از جنگ جمل در رمضان سال سى و شش هجرى ، اميرالمؤ منين على (ع ) محمدبن
ابى بكر را به مصر فرستاد. وى از ياران مخلص و معتمد حضرت بود. تلاش عبدالله بن
جعفر و علاقه مردم مصر به محمد بن ابى بكر كه قبلا وى را به عنوان استاندار مصر به
عثمان پيشنهاد كرده بودند، در اين انتخاب بى تاءثير نبود.
حضرت امير (ع ) طى حكمى استاندارى مصر را به وى واگذارد و او را روانه آن ديار كرد
وقتى كه محمد بن ابى بكر به مصر رسيد در جمع مردم دستور داد، فرمان اميرالمؤ منين
را قرائت كنند.
عهدنامه محمد بن ابى بكر
بسم الله الرحمن الرحيم : هذا ما عهد عبد الله على اميرالمؤ منين الى محمد
بن ابى بكر حين ولاه مصر.
امره بتقوى الله والطاعة له فى السر و العلانية ، و خوف الله فى المغيب و الشهد، و
امره باللين للمسلم و بالغلظة على الفاجر، وبالعدل على اهل الذمة ، و بالانصاف
للمظلوم ، وبالشدة على الظالم ، وبالعفو عن الناس ، و بالاحسان ما استطاع ، والله
يجزى المحسنين و يعذب المجرمين . و امره ان يدعو من قبله الى الطاعة و الجماعة ؛
فان لهم فى ذلك من العاقبة و عظيم المثوبة مالا يقدرون قدره ، و لا يعرفون كنهه .
وامره ان يجبى خراج الارض على ما كانت تجبى عليه من قبل ، ولا ينتقص منه و لا ييتدع
فيه ، ثم يقسمه بين اهله على ما كانوا يقسمونه عليه من قبل .
و امره ان يلين لهم جناحه ، و ان يساوى (يواسى ) بينهم فى مجلسه ووجهه ، وليكن
القريب والبعيد عنده فى الحق سواء. و امره ان يحكم بين الناس بالحق ، و ان يقوم
بالقسط و لا يتبع الهوى ، ولا يخاف فى الله لومة لائم ، فان الله مع من اتقاه ، و
آثر طاعته و امره على ما سواه ولسلام .
كتبه عبيد الله بن اءبى رافع مولى رسول الله ، صلى الله عليه و آله ، لغرة شهر
رمضان سنة ست وثلاثين .
(325)
به نام خداوند بخشاينده مهربان ؛ اين عهدى (ودستورى ) است كه بنده خدا على اميرالمؤ
منين براى محمدبن ابى بكر نوشته است ، زمانى كه او را كارگزار مصر كرد او را به
تقواى الهى و اطاعت از خدا در نهان و آشكار و ترس از او در پنهان و حضور فرمان داد
او را فرمان داد به نرمش با مسلمان و خشونت با تبهكار و عدل با اهل ذمه و انصاف
با ستمديده و سختگيرى بر ستمكار و گذشت از مردم و احسان به آنها به مقدار توان و
خداوند نيكوكاران را پاداش و بدكاران را عذاب مى كند.
و او را فرمان داد كه مردم را به طاعت و اتحاد بخواند؛ زيرا در اين كار براى آنان
عاقبت (نيك ) و ثواب زيادى است كه اندازه اش را ندانند و كنهش را نشناسند.
و فرمان داد به مانند گذشته خراج و ماليات را جمع آورد و از آن نكاهد و به آن
نيفزايد، سپس آن را بين مستحقان طبق آنچه قبلا تقسيم مى كردند قسمت نمايد و فرمان
داد كه بال نرمى را پهن نموده (و با نرمش رفتار كند) و در نشستن و نگاه كردن به
آنها مساوات را در نظر بگيرد، و بايد افراد دور (خويشاوندان ) نزديك ، نزد وى در حق
يكسان باشند.
و او را فرمان داد كه بين مردم به حق ، حكم و قضاوت نمايد و عدالت را به پا دارد و
از هواى نفس متابعت ننماند و در راه خداوند از سرزنش كنندگان نهراسد زيرا خداوند
همراه كسانى است كه تقواى الهى را پيشه نموده و پيروى از خدا و فرمانش را بر اطاعت
ديگران برگزيند.
والسلام
اين نامه را عبيدالله فرزند ابو رافع غلام رسول خدا(ص ) در ابتداى رمضان سال سى وشش
(326) نوشته است .
پس از قرائت نامه اميرالمؤ منين (ع )، محمدبن ابى بكر براى سخنرانى حركت كرد و بعد
از حمد و ثناى الهى گفت :
ستايش خدايى را سزد كه ما و شما را به راه حق هدايت كرد، در آنچه اختلاف بود و در
مسائل بسيارى كه نادانان در آن كورند، ما و شما را بينا ساخت .
بدانيد اميرالمؤ منين (ع ) امور شما را به من محول كرد و به آنچه شنيديد مرا توصيه
كرد و بسيارى از مسائل را شفاهى به من تذكر داد. تا آنجا كه بتوانم از نيكى به شما
فرو نمى گزارم . توفيق خود را تنها از خداوند مى خواهم و به او توكل مى كنم چرا كه
بازگشتم به سوى اوست . پس اگر ديديد اعمال و رفتار من براى طاعت و تقواى الهى است
خداوند را بر آن شكر كنيد، زيرا كه هدايتگر به آن بوده است و اگر عمل غير حق را
ديديد، به من بازگردانيد و مرا عتاب و سرزنش نمائيد زيرا كه من به عتاب سزاوارترم و
شما نيز به عتقاد كردن سزاواريد. خداوند با رحمتش ما و شما را به انجام عمل صالح
موفق كند.
محمدبن ابى بكر پس از اشتغال در حوزه ماءموريت خود با مشكلاتى روبرو شد ولى مشكلات
وى در آغاز ورود به مصر مشكل سياسى نبود؛ زيرا تمركز قدرت در مركز خلافت مانع از
شورش مخالفان در مصر و لشكركشى معاويه به اين ديار بود. مشكلى كه محمد بن ابى بكر
با آن روبه رو بود، مشكل علمى و فقهى بود. آنچه وى فراگرفته بود، براى پاشخگويى به
نيازهاى فقهى جامعه مصر كافى نبود و اجتماع مصر از جمعيتى تشكيل مى شد كه داراى
عقايد مختلف و متفاوت بودند، گروهى مسلمان ، عده اى يهودى ، جمعى نصرانى و مردمى
خورشيد پرست و... بودند از اين رو محمد بن ابى بكر با سؤ الات شرعى جديدى روبه رو
شد و با نوشتن نامه
به اميرالمؤ منين (ع ) در صدد دريافت پاسخ صحيح پرسشهاى خود برآمد.
پرسشهاى فقهى محمدبن ابى بكر از اميرالمؤ منين (ع )
محمدبن ابى بكر طى نامه اى راجع به حكم اين مسائل شرعى از على (ع ) سؤ ال
كرد:
الف ). حكم مرد مسلمانى كه با زنى نصرانى زنا كرده است .
ب ). حكم زنديقانى (بى دينان ) كه برخى خورشيد و ماه را مى پرستند و برخى به پرستش
چيزيهاى ديگر مشغولند و عده اى كه مرتد شده و از اسلام بر گشتند.
ج ). حكم غلام مكاتبى كه مرده و مال و فرزند بر جاى گذاشته است .
سؤ الات بالا مربوط به مسائلى است كه در ارتباط با وظايف حكم و اجراى حدود است و
مساءله سوم نيز مشكلى بوده كه بايد حاكم اسلامى پاسخگوى آن باشد.
پاسخ على (ع ) به پرسشهاى محمدبن ابى بكر
اميرالمؤ منين على (ع ) در پاسخ به وى چنين نوشت :
اءقم الحد فيهم على المسلم الذى فجر بالنصرانية ، وادفع النصرانية الى النصارى
يقضون فيها ما شاؤ وا، وامره فى الزنادقة ان يقتل من كان يدعى الاسلام و يترك
سائرهم ، يعبدون ما شاؤ وا، امره فى المكاتب ان كان ترك وفاء لمكاتبته فهو غريم بيد
مواليسه يستوفون ما بقى من مكاتبته ، و ما بقى فلولده .
(327)
در جمع مسلمانان بر مرد مسلمانى كه زنا كرده ، حد جارى نما حد جارى زنا و زن زناكار
مسيحى را به مسيحيان تحويل ده تا آن گونه كه مى خواهند (و دستور دين آنهاست )
درباره او قضاوت كنند.(328)
درباره زنادقه به او فرمان داد كه مدعى اسلام و مرتد، كشته شود و ديگران را وانهد
تا آنچه را كه خواهند بپرستند.
و درباره غلام مكاتب متوفى فرمودش : اگر مالى كه ؛ به جا گذاشته ، به اندازه
قرارداد مكاتبه است ، او به آزاد كننده هايش بدهكار است ، به مقدارى كه (از قرارداد
مكاتبه ) مانده ، دريافت مى كنند و آنچه باقى مانده از فرزندان اوست .
پاسخ اميرالمؤ منين (ع ) بيانگر آزادى عقيده در اسلام است ؛ به هيچ وجه پيروان ديگر
اديان را مجبور به پيروى از دستورات اسلام نمى كند، بلكه آنها در جامعه اسلامى طبق
موازين و قوانين دين خود عمل نموده و مورد مؤ اخذه و كيفر قرار مى گيرند.
نكته مهمتر آن كه حضرت مردمى را كه غير خدا را پرستش مى كنند، آزاد دانسته و آنان
را مجبور به پذيرش اسلام يا ديگر اديان آسمانى نمى داند.
|