على و زمامداران

على محمد ميرجليلى

- ۵ -


3- هديه به حارث ابن حكم
عثمان دختر ديگر خود را به حارث داد و به او صد هزار درهم از بيت المال بخشيد.(343) يكبار كه شتران زكات را به مدينه آوردند همه را به حارث هديه كرد و موضعى در بازار مدينه كه پيامبر (ص) آن را براى مسلمين وقف كرده بودند به وى داد. بخشش خليفه به خانواده حكم بجايى رسيد كه چهار پنجم غنائم آفريقا را به آنها بخشيد(344) و اين علاوه بر هديه يك پنجم آن به مروان بود. در اينجا مناسب است با شخصيت حكم و فرزندانش كه مورد الطاف عثمان قرار گرفتند آشنا شويم . حكم از منافقينى بود كه همواره پيامبر (ص) را مسخره مى نمود و با چشم و ابرو و دست و زبان رسول خدا را به استهزاء مى گرفت . يكبار پيامبر (ص) متوجه گرديد و او را نفرين نمود. وى بلافاصله گرفتار ارتعاش بدن گرديد.(345) او حتى هنگام نماز از اين عمل دست برنمى داشت تا اينكه پيامبر (ص) وى و فرزندانش (مروان ، حارث و...) را به طائف تبعيد نمود و ابابكر و عمر نيز حاضر به قبول وساطت عثمان براى ارجاع آنها نشدند.
پيامبر (ص) حكم و نسل او را لعنت كرد و او و فرزندش مروان را قورباغه هاى ملعون ناميد(346) و از اين رو، معاويه مروان را پسر قورباغه مى ناميد(347) و عايشه به مروان مى گفت : ((رسول خدا (ص) پدرت را در حالى كه تو در نسل او بودى لعنت كرد؛ پس تو نيز چكيده پليدى از لعنت خدا و رسول هستى .)) حكم ، همان كسى است كه در شاءن وى آيه : و لا تطع كل حلاف مهين نازل شده است .(348)
4- هديه خليفه به ابوسفيان
عثمان به ابوسفيان مبلغ 000/200 درهم بخشيد.(349) حال آنكه مى دانيم وى سركرده لشكر كفر در طى جنگهايى عليه اسلام است و ايمان وى نيز ناشى از ترس بوده ، در دل كافر بود و از اينرو زمانى كه عثمان به حكومت رسيد به بنى اميه مى گفت : ((خلافت را مانند گوى به هم پاس دهيد كه بهشت و جهنمى وجود ندارد.))(350) على (ع) بعد از فوت پيامبر (ص) وى را دشمن قبلى و فعلى اسلام و مسلمين معرفى نمود.(351)
5- هديه خليفه به عبدالله ابن ابى سرح
وى كه برادر رضاعى عثمان بود،(352) 125 غنايم آفريقا را از وى جائزه گرفت (353) و چون مقدار غنائم آفريقا 000/520/2 دينار بوده است (354) پس مبلغ اهدائى به وى حدود صدهزار دينار مى باشد. ابن ابى الحديد نقل كرده عثمان تمام غنائم غرب آفريقا را به او داد و سهمى براى ديگران در آن قائل نشد.(355)
وى شخصى است كه قبل از فتح مكه مرتد شد و از مدينه به مكه فرار نمود و در جريان فتح مكه عثمان او را مخفى كرد و سپس نزد پيامبر (ص) آورد و برايش طلب عفو كرد. حضرت كمى سكوت نمود تا شايد يكى از اصحاب او را به قتل برساند و چون هيچكس اقدام ننمود وى را عفو نمود. بعد از رفتن عثمان پيامبر (ص) فرمود: سكوت كردم تا يكى از شما او را اعدام كند؛ ولى نكرديد.(356) آيه 91 سوره انعام در مذمت وى نازل شد و قرآن او را ظالم معرفى كرد.
6- هديه خليفه به سعيد ابن عاص اموى
عثمان صد هزار درهم به سعيد ابن عاص اموى داد. مردم و از جمله على (ع) در اين زمينه به عثمان اعتراض كردند. عثمان با اين بهانه كه سعيد از اقوام من است ، سعى در توجيه كار خود داشت ؛ ولى پاسخ شنيد كه دو خليفه قبل خويشاوند داشتند؛ لكن چنين از بيت المال به آنها نمى دادند؛ لذا روش آن دو بهتر از روش تو است .(357)
7- هديه خليفه به وليد ابن عقبه
وليد ابن عقبه كه حاكم كوفه بود صدهزار سكه به عنوان قرض از عبدالله ابن مسعود (كليد دار بيت المال ) گرفت و در موقع سر رسيد نپرداخت و چون عبدالله آن را طلبيد، خليفه وليد را بخشيد و به عبدالله دستور داد كه به او كارى نداشته باشد و اين عمل باعث استعفاى ابن مسعود از بيت المال كوفه و تيرگى روابط وى با عثمان گرديد.
وليد همان كسى است كه در مسجد كوفه بر اثر شرابخوارى قى نمود و امام على (ع) وى را حد زد چنانچه به تفصيل خواهد آمد.
8- هديه خليفه به عباس بن ربيعه
عباس بن ربيعه كه شريك عثمان در عصر جاهلى بود از وى طلب كمك نمود. خليفه به ((ابن عامر)) حاكم بصره دستور داد به عباس بن ربيعه صد هزار بپردازد. نماينده خليفه علاوه بر آن ، خانه اى نيز به او بخشيد.(358)
گروه ديگرى نيز از هرج و مرج موجود در امور مالى بيت المال سوء استفاده كرده و به زراندوزى پرداختند و املاك فراوان و كاخ ‌هاى مجلل و حيوانات زيادى جمع نمودند كه براى نمونه به برخى از آنها اشاره مى كنيم .
اموال طلحه
در آمد طلحه از عراق روزانه هزار دينار بود و در منطقه ((سراة )) بيش از اين در آمد داشت . بعضى ، اموال وى را هنگام مرگ ، 000/000/30 درهم برآورد كرده اند كه شامل 000/200/2 درهم و 000/200 دينار پول نقد مى شد و بقيه كالا بود.(359) عثمان در زمان خلافت 000/200 دينار به طلحه بخشيد(360) و از اين رو وى گله مى كرد كه چرا با وجود آنكه پوستهاى گاو پر از طلا به او داده است ، باز عليه عثمان شوريده است ؟! معلوم مى شود كه خليفه به بخششهاى بيجاى خود امكان زراندوزى براى طلحه و امثال او ايجاد مى كرد.
اموال عبدالرحمن ابن عوف (شوهر خواهر عثمان )
ابن سعد اموال عبدالرحمن را هنگام مرگ ، هزار شتر و سيزده هزار گوسفند و 100 اسب مى داند و در جرف منطقه كشاورزى بزرگى است كه براى آبيارى آن از 20 شتر آبكش استفاده مى شد و آنقدر شمشهاى طلا بجاى گذاشت كه براى تقسيم بين بازماندگان ، آنها را با تبر شكستند. چهار همسر داشت ، به هر يك 000/80 دينار رسيد.(361) پس ‍ پولهاى نقد وى به 000/560/2 بالغ مى شود؛ زيرا سهم زن 18 است و مجموع چهار زن ، 18 مال شوهر را مى برند. يعنى 132 مال او 000/80 دينار بوده است . البته اموال ديگرى غير از پول نقد هم داشته است .
يعقوبى مى نويسد: يكى از همسران عبدالرحمن سهم الارث خود را به صد هزار و طبق نقلى هشتاد دينار مصالحه كرد.(362) وى آنقدر كيسه هاى پول انباشته كرده بود كه اگر شخصى در يك طرف آن مى ايستاد از طرف ديگر ديده نمى شد.(363)
اموال زبير
زبير هنگام مرگش 21 منزل در مدينه و دو خانه در بصره داشت و ثلث مالش را جدا كردند، از دو سوم باقى مانده به هر يك از چهار همسرش ‍ 000/200/1 سكه به ارث مى رسيد.(364) ابن سعد نيز ميراث زبير را 51 يا 52 ميليون سكه مى داند.(365) زبير مالك هزار اسب و هزار غلام و هزار كنيز و نيز قطعاتى زمين و منازلى در بصره و كوفه و مصر و اسكندريه بود.(366)
اموال سعد ابن ابى وقاص
سعد ابن ابى وقاص مالك 000/250 درهم پول نقد بود و قصرى در عقيق بنا كرد كه در همان نيز مرد.(367)
اموال يعلى ابن اميه
يعلى 000/50 دينار پول بجاى گذارد و ارزش زمينها و وامهايش در دست مردم به 000/100 دينار مى رسيد.(368) او كه از طرف عثمان حاكم بر يمن بود، هنگام شنيدن خبر قتل عثمان ، اموال بيت المال يمن كه 000/400 دينار طلا بود جمع آورى كرد و به مكه آورد و در اختيار طلحه و زبير قرار داد تا در جنگ با امام على (ع) صرف شود.(369)
اموال زيد ابن ثابت (قاضى و خزانه دار عثمان )
زيد بن ثابت بعد از مرگش آنقدر طلا بجاى گذاشت كه با تبر شكستند تا بين ورثه تقسيم كنند. علاوه بر اين اموال و املاك ديگرى داشت كه ارزش ‍ آنه به 000/100 دينار مى رسيد.(370)
نتيجه بحث :
اطرافيان و اقوام خليفه با تصرف نابجا در بيت المال گنجها اندوختند و اين ناشى از جوايز عثمان به آنها بود در حالى كه بسيارى از آنها (نظير حكم و مروان و حارث ) مورد نفرت پيامبر (ص) و مؤ منين بودند و برخى تمام سعى خود را در راه براندازى اسلام مبذول داشتند؛ ولى از طرف ديگر كسانى كه از اقوام و اطرافيان خليفه نبودند با كوچك ترين مخالفتى با وى داشتند از حقوق خود محروم بودند؛ چنانچه عثمان گردنبندى را كه فردى براى ام كلثوم (دختر امام على (ع)) فرستاده بود مصادره كرد و به ام كلثوم نداد، به اين بهانه كه پيك و نامه رسان (كه هديه بوسيله وى ارسال شده بود) از بيت المال ارتزاق مى كند. حال آنكه صحابه پيامبر (ص) به وى گفتند كه بايد به دختر امام تحويل دهد.(371) و هنگامى كه نيازمندى از وى كمك خواست ، پاسخ داد: نمى توان در مال خدا اسراف كرد.(372) بايد از خليفه پرسيد: در زمانى كه افرادى نظير عمار و اباذر و امام على (ع) و... از اصحاب پيامبر (ص) در سختى به سر مى بردند و حتى سهميه عادى ابن مسعود از بيت المال توسط عثمان قطع گرديد(373) و ام كلثوم از حق خود محروم ماند و سهم على از بيت المال آنقدر اندك بود كه به تعبير حضرت ، به اندازه شيرى كه بعد از دوشيدن شتر به بچه شتر مى رسد بود،(374) چگونه به دشمنان پيامبر (ص) و اسلام ، اين چنين از بيت المال مى بخشيد؟
اين گنجها به بركت هداياى خليفه حاصل شد و از اين رو مالك ابن اوس ‍ گفت : ((عثمان به قريش و بنى اميه پولهاى فراوان داد و بعضى را بر بعض ديگر ترجيح داد. بلاد اسلامى را تحت تسلط خويشان خود قرار داد و مردم را برده آنها نمود.))(375)
به همين جهت ثمامة بن عدى (استاندار عثمان ) هنگام قتل خليفه گفت : وقتى خلافت به سلطنت تبديل شده و هر كس مالى را بيابد آنرا ببلعد قتل عثمان اتفاق مى افتد.(376)
برخورد امام على (ع) با حيف و ميل بيت المال توسط عثمان
در همان روزهاى نخست امام (ع)، وليد ابن عقبه به نمايندگى از خود و سعيد ابن عاص و طلحه و زبير و مروان و عبدالله ابن زبير نزد على (ع) آمد و گفت : ((ما با شما بيعت مى كنيم به شرط آنكه اموالى را كه در زمان عثمان به دست آورده ايم از آن ما باشد.)) امام ضمن رد پيشنهاد او بيان مى دارد كه اين حق خداست و من نمى توانم از آن چشم بپوشم .
معلوم مى شود اموال آنها از چپاول بيت المال به دست آمده بود و گر نه امام (ع) به اموال خصوصى افراد كارى نداشت .
فرياد امام (ع) هم در زمان حيات عثمان و هم بعد از قتل وى به انتقاد از عثمان بلند بود. قبلا اعتراض على (ع) را بر بخشش وى به سعيد ابن عاص و همچنين برداشتن سبدى از جواهرات گرانبهاى بيت المال براى تزيين همسران خليفه بيان كرديم و نيز خطبه سوم نهج البلاغه كه امام (ع) تصرف بيجاى عثمان و اطرافيانش در بيت المال را به بلعيدن علف بهارى توسط شتر، تشبيه مى كند آورديم .
بعد از مرگ عثمان نيز امام (ع) در اولين سخنرانى عمومى خود، به انتقاد از وى مى پردازد: قام الثالث كالغراب همته بطنه ويله لو قص جناحاه و قطع راءسه كان خيرا له : عثمان مانند كلاغ (در حرص و جمع آورى مال ) قيام كرد. تمام هدفش ، شكم چرانى بود. واى بر او! اگر اعضايش ‍ قطع شده و به قتل رسيده بود (و به اين فسادها دامن نمى زد) برايش بهتر بود)).(377) و نيز در خطبه ديگر او را فردى مى داند كه همه چيز را به خود و خويشاوندانش اختصاص داد و در اين راه افراط نمود.(378)
امام (ع) در روز دوم حكومت خود موضع خويش را در مقابل تصرف بيجاى خليفه در بيت المال اعلام مى كند كه هر جائزه و مالى كه عثمان از بيت المال برداشته و به ديگران داده است بايد به آنجا برگردد و گذشت زمان سبب بطلان حق سابق نمى شود (يعنى كسى نگويد كه بر گذشته ها صلوات ، به هداياى عثمان كارى نداشته باشيد چون مدت زمانى بر آن گذشته است ) و با كمال قاطعيت مى فرمايد: و لو وجدته قد تزوج به النساء و فرق فى البلدان لرددته الى حاله : اگر اين اموال را كسى به عنوان مهريه زنش قرار داده باشد و يا بين مناطق مختلف پراكنده شده باشد، من آنها را به بيت المال بر مى گردانم .(379)
امام (ع) دستور مى دهد تمام سلاحهاى عثمان كه در خانه او يافت شده و عليه مسلمانان بكار مى رفته و نيز شتران صدقه كه در منزل عثمان بود مصادره شود؛ ولى متعرض اموال خصوصى وى نگردند. عمرو ابن عاص ‍ چون از جريان با خبر شد به معاويه نامه اى نوشت و متذكر شد: ((هر كارى از دستت ساخته است انجام ده ؛ زيرا على (ع) تمام اموال (نا حق ) تو را خواهد گرفت همانطور كه پوست عصا را مى كنند.))(380)
اول كسى كه در تقسيم بيت المال بين مسلمين فرق گذاشت عمر بود. بيت المال در زمان پيامبر (ص) و ابابكر بطور مساوى تقسيم مى شد؛(381) ولى عمر اين بدعت را نهاد و مهاجرين را بر انصار و اقوام پيامبر (ص) را بر ديگران و عرب را بر عجم و سابقين در اسلام را بر متاءخرين برترى داد. عثمان در اين زمينه پا فراتر گذاشت و به اطرافيان و مخصوصا خويشان خود هداياى فراوانى از بيت المال مسلمين مى داد. كم كم براى برخى اين مطلب به صورت عادت در آمد و خود را در تقسيم بيت المال براى برخى اين مطلب به صورت عادت در آمد و خود را در تقسيم بيت المال صاحب امتياز دانستند، با اينكه زمان پيامبر (ص) را درك كرده و روش ايشان را در تساوى بين مسلمين هنگام تقسيم بيت المال مشاهده كرده بودند؛ ولى چون 23 سال به برترى جويى خو گرفته بودند در زمان على (ع) نيز از ايشان خواستار سهم بيشترى بودند و چون امام (ع) حاضر به ترجيح آنها نمى شد، نقض بيعت نموده و با حضرت جنگيدند.
امام (ع) در دومين روز از حكومت خود ضمن سخنانى به زراندوزان و كاخ ‌داران هشدار داد: ديگر اجازه نمى دهد به تاخت و تاز خود به بيت المال ادامه دهند و ضمن رد اين كه سبقت در اسلام يا جهاد در راه خدا يا همراهى با پيامبر (ص) سبب امتياز در تقسيم بيت المال شود اعلام مى دارد پاداش اين امور با مال نيست ؛ بلكه خداوند در قيامت اجر مجاهدين و سابقين در اسلام و اصحاب پيامبر (ص) را خواهد پرداخت و اظهار مى دارد: انكم عبادالله و المال مال الله يقسم بينكم بالسوية : شما بندگان خدائيد و اموال بيت المال نيز از آن اوست ، بنابراين بطور مساوى بين شما تقسيم خواهد شد.))(382) سپس ‍ دستور مى هد به هر يك از مسلمين اعم از مهاجرين و انصار، بردگان و غيره ، سه دينار پرداخت شود. طلحه و زبير و ابن عمر و سعيد ابن عاص و مروان و گروهى ديگر از كسانى كه به بركت بخششهاى عثمان به اموال كلان رسيده بودند، از قبول آن سر باز زدند و شروع به توطئه عليه امام (ع) نمودند. حضرت ، طلحه و زبير را مى طلبد و سبب اعمال آنها را جويا مى شود و پاسخ مى شنود كه ما با تو بيعت كرديم كه در كارها با ما مشورت كنى و ما را بر ديگران برترى دهى ؛ ولى تو با ما مشورت ننموده و روش عمر را در تقسيم بيت المال بكار نمى بندى و به ما سهم بيشترى نمى دهى .
امام (ع) ضمن رد اين مطلب مى فرمايد: با مراجعه به كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) نيازى به مشورت با شما در مورد تقسيم بيت المال ندارم و اعلام مى كند: ((ما و شما شاهد روش پيامبر (ص) در تقسيم بيت المال بوده ايم كه بين افراد فرق نگذاشته و مجاهدين و سابقين در اسلام را ترجيح نمى داد و در قرآن نيز آيه اى بر اين تبعيض دلالت ندارد.))(383)
نتيجه آنكه :
امام على (ع) به شدت با روش عمر و عثمان در تقسيم بيت المال مخالف بود و آنرا برخلاف كتاب خدا و سنت پيامبر (ص) مى دانست و از اين رو هم در دوران خلفا و هم بعد از آن ، از شيوه آنان انتقاد مى نمود.
نه تنها امام (ع)؛ بلكه برخى از مسلمان و صحابه نيز با حضرت هم صدا بودند؛ چنانكه علت تبعيد اباذر خواندن آيه 34 سوره توبه بود كه ضمن تلاوت آن به مروان ابن حكم و زيد ابن ثابت و معاويه و امثال آنها طعنه مى زد و به كسانى كه از خليفه سوم گنجهاى فراوان دريافت كرده بودند و نيز به خود عثمان ، در زمينه تصرف بيجا در بيت المال اعتراض ‍ مى نمود.(384) عمار نيز يكبار در مقابل سخن عثمان كه گفت : ((ما به كورى چشم مخالفين به دلخواه در بيت المال تصرف مى كنيم .)) پاسخ داد: ((من اولين مخالف با روش تو هستم .))(385) عبدالرحمن بن عوف نيز يكبار كه ديد عثمان شتران زكات را به خانواده حَكَم (عمو و پسر عموهاى خليفه ) بخشيد، آنها را مصادره كرد و بين مسلمين تقسيم نمود.(386)
ب : تعدى به اصحاب پيامبر (ص)
يكى از اعتراضات امام به عثمان ، تعدى به كسانى بود كه بر اعمال غير مشروع خرده مى گرفتند؛ لذا گروهى از منتقدين به انواع آزارها نظير شرب و شتم ، تبعيد، قطع حقوق از بيت المال و غيره از طرف خليفه گرفتار شدند و ما اين بحث را به تفصيل در گفتار ((حمايت امام از مظلومين )) مطرح خواهيم كرد.
ج : سپردن مسئوليتهاى دولتى به افراد نالايق
عثمان سعى در واگذارى پستها به اقوام و خويشان خود داشت و بسيارى از كسانى كه براى سرپرستى مناطق اسلامى مى فرستاد آشنائى چندانى با شرع و مكتب نداشته و گاه دسته گلهائى به آب داده و سبب آبروريزى براى خليفه نيز مى شدند. و همين ها بودند كه مردم را از حكومت بيزار نموده و سرانجام نيز عثمان را به قتل رساندند، عمر هنگام مرگ پيش ‍ بينى مى كرد اگر حكومت به دست عثمان برسد، وى با سپردن ولايات به خاندان خود، زمينه شورش مردم عليه خويش را آماده مى سازد؛ از اين رو پيشنهاد گروهى كه نصب خليفه را مطرح كرده بودند رد كرد و گفت : ((اگر عثمان را نصب كنم خانواده ابى معيط و بنى اميه را بر مردم مسلط خواهد كرد و آنگاه ممكن است مردم عليه او شورش نموده و وى را به قتل برسانند.))(387)
و نيز هنگامى كه همه اعضاى شورا را طلبيد خطاب به عثمان گفت : ((اگر تو به حكومت رسيدى از خدا بترس و طايفه ابى معيط را بر مردم حاكم نگردان .))
ولى عثمان به سفارش عمر وقعى ننهاد و خويشان خود را به عنوان استاندار به سوى شهرها گسيل داشت و حتى به شكايت مردم از آنها رسيدگى نمى نمود. آنها نيز خودسرانه به اعمالى ولو بر خلاف اسلام و مصلحت مسلمين دست مى زدند و حتى گاهى فرمانى از پيش خود صادر كرده و به خليفه نسبت مى دادند؛ اما خليفه عكس العمل چندانى نشان نمى داد و به تعبير امام على (ع): ((عثمان دوست ندارد كه كسى وى را نصيحت كند. گروهى خائن را در اطراف خود جمع كرده كه هر يك بر قسمتى از سرزمين خدا حكومت مى كند و ماليات آن را مى بلعد و مردم آن سامان را خوار و ذليل مى نمايد.))
در اينجا اسامى برخى از كارگزاران عثمان و عملكرد آنه و نيز برخورد امام با خليفه را در اين زمينه ، بيان مى كنيم .
الف : وليد ابن عقبه ابن ابى معيط
وليد از جانب عثمان به عنوان حاكم كوفه انتخاب گرديد. چون خبر نصب وى به على (ع ) رسيد نزد عثمان آمده و فرمود: ((آيا عمر به تو سفارش ‍ نكرد كه بنى اميه و آل ابى معيط را بر مردم حاكم نسازى ؟)) عثمان كه جوابى نداشت ساكت گشت .(388)
وليد برادر مادرى عثمان بود و همان كسى است كه قرآن وى را فاسق ناميده است (389) و چنان مردم كوفه از انتخاب او تعجب كردند كه ابن مسعود گفت : ((چگونه عثمان سعد ابن ابى وقاص را عزل كرده و فرد پليدى چون وليد را نصب نموده است .)) وليد پاسخ داد: ((اين سلطنت است ، تعجب نكن .)) ابن مسعود جواب داد: ((شما خلافت اسلامى را به سلطنت مبدل خواهيد ساخت .))(390) آرى عثمان خلافت اسلامى را به سلطنت تبديل نمود؛ از اين رو مروان به انقلابيون عليه عثمان مى گفت : ((آيا مى خواهيد سلطنت ما را از ما بگيريد؟))
وليد همان كسى است كه در كوفه شراب خورد و سپس به مسجد آمد، نماز صبح را چهار ركعت خواند و در مسجد قى نمود و از شدت مستى رو به ماءمومين كرده و گفت : آيا بيشتر بخوانم ؟ دو نفر انگشتر وى را از دستش بيرون آورند؛ ولى متوجه نشد.(391) و چون چهار نفر از مردم كوفه نزد عثمان آمده و به اين جريان شهادت دادند، خليفه آنها را تهديد كرد و برخى از آنها را تنبيه نمود. چون گزارش به على (ع) رسيد نزد عثمان آمده و فرمود: ((تو حدود الهى را تعطيل كرده اى و حكم خدا را جابجا نموده و بجاى آنكه برادرت را تنبيه نمايى و بر او حد جارى كنى ، شهود را مورد ضرب و جرح قرار مى دهى ؟!)) عثمان گفت : ((نظر شما چيست ؟)) امام خواستار عزل وليد و عدم واگذارى مسئوليت ديگرى به او و اجراى حد بر وى گرديد. و آنگاه امام (ع) خود اجراى حد بر وليد را به عهده گرفت در حالى كه عثمان مايل به اجراى حد بر وى نبود(392) و حتى بعد از عزل او از حكومت كوفه ، وى را مسئول اخذ صدقات ((كلب و بلقين )) قرار داد(393) و او را طرد نكرد.
رعايت لياقت و داشتن تعهد در قبال اسلام از نظر عثمان در نصب مسئولان لازم نبود. شبل ابن خالد بر عثمان وارد شد در حالى كه بنى اميه در مجلس وى حاضر بودند گفت : ((اى قريشيان ! آيا خردسالى در بين شما نيست كه بخواهد بزرگ شود؟ آيا نيازمندى ميان شما نيست كه بخواهد ثروتمند گردد؟ آيا گمنامى در بين شماها نيست كه بخواهد پر آوازه گردد؟ چرا عراق را به ابوموسى داده ايد كه آن را بخورد؟)) عثمان از حاضرين سئوال كرد چه كسى براى آن مناسب است ؟ بنى اميه عبدالله ابن عامر كه جوانى شانزده ساله بود معرفى كردند. عثمان وى را حاكم آنجا گردانيد.(394)
ابن عامر پسر دايى عثمان است . وى هنگام قتل عثمان حاكم بصره بود و اموال بيت المال بصره را به مكه انتقال داد و با زبير در جنگ جمل شركت نمود.(395)
اين جوانان هنگامى كه به منطقه حكومتى خود مى رسيدند به هر كارى دست مى زدند و آنجا را ملك خود و قريش مى دانستند. سعيد ابن عاص ، حاكم عثمان در كوفه بر بالاى منبر تكيه زده و مى گفت : ((ان السواد بستان لاغلمة قريش : عراق باغ جوانان قريش است .))(396) اين جوانان همان كسانى هستند كه بنابر روايت ابو هريره ، پيامبر (ص) درباره آنها فرمود: ((امت من به دست جوانانى از قريش نابود مى شوند.)) مروان كه متوجه مقصود ابوهريره مى شود با تعجب مى پرسد: آيا اينها حاكمان بر مردم مى شوند؟ ابوهريره پاسخ داده و مى گويد: ((اگر بخواهم نام آنها را مى برم ، بنى فلان و بنى فلان هستند.))(397)
ب : مروان ابن حكم
يكى از كسانى كه در حكومت عثمان نقش اساسى داشت و مشاور اول وى به حساب مى آمد، مروان بن حكم پسر عموى عثمان مى باشد. وى از تبعيديان پيامبر (ص) به طايف بود، پيامبر (ص) او و پدرش را لعن نموده بود. آنها در زمان ابابكر و عمر نيز در تبعيد بودند و عثمان نتوانست نظر خليفه اول و دوم را براى لغو تبعيد آنها جلب كند؛(398) اما هنگامى كه خود به حكومت رسيد حكم و مروان را با احترام به مدينه آورد و دختر خود را به مروان داد. وى نافذترين شخص ‍ در حكومت عثمان به شمار مى رفت و چنانچه در فصل چهارم مطرح خواهيم كرد همين مروان عثمان را به قتل رسانيد.
امام على (ع) كه در انحراف خليفه از مسير واقعى حكومت اسلامى دست مروان را در كار مى ديد، به مخالفت با نزديك بودن وى به خليفه برخاست . يكبار امام (ع) به عثمان فرمود: ((آيا دست از مروان بر نمى دارى تا تو را از دين و عقل منحرف ساخته و تو را مثل شتر فرمانبر به هر سو بكشيد؟ بخدا قسم ! مروان مرد صاحب تدبيرى در دين ؛ بلكه در امور شخصى خويش نيست . بخدا قسم ! من مى بينم كه تو را به پرتگاه وارد مى كند؛ ولى قدرت بر نجات تو ندارد... آبروى خود را برده اى و در كار خود مغلوب (مروان ) شده اى .))(399)
بار ديگر هنگامى كه مردم نزد امام (ع) جمع شده و از عثمان به وى شكايت بردند، به عنوان نماينده مردم نزد خليفه آمده و بعد از نصيحت به اجراى دين و هشدار به اينكه در صورت ادامه اعمال گذشته ، مردم وى را به قتل مى رسانند به او فرمود: ((زمام اراده ات را به دست مروان مده كه تو را با اين كهولت سن ، به دلخواه خويش به هر سو بكشاند.))(400)
در اواخر حكومت عثمان نيز كه مردم عليه وى شورش كرده بودند امام (ع) به عنوان ميانجى سعى در اصلاح امور و جلوگيرى از قتل عثمان مى نمود؛ ولى هرگاه وى را نصيحت مى كرد و پيشنهادى به عثمان مى داد مروان وارد مى شد و مانع از اجراى پيشنهاد امام (ع) مى گرديد تا آنجا كه حضرت تصميم گرفت ديگر دخالت ننمايد. آنگاه عثمان به منزل امام آمده و از ايشان كمك خواست . امام فرمود: ((بخدا قسم ! من از تو دفاع مى كنم ؛ ولى هرگاه تو را به كارى كه به مصلحت توست فرا مى خوانم مروان پيشنهاد مخالفى مى دهد و تو كلام او را بر سخن خيرخواهانه من ترجيح مى دهى و او را به درون خانه خود مى خوانى .))(401)
امام به عبدالرحمن ابن اسود فرمود: ((مروان عثمان را بازيچه خود قرار داده است .))
نه تنها امام ؛ بلكه ديگر مسلمانان نيز از نزديكى مروان به عثمان ناراحت بوده ، از خليفه خواستار عزل خواستار عزل وى بودند؛ لذا عثمان در روزهاى آخر حكومتش در حالى كه گريه مى كرد نزد مردم آمده و توبه نمود و قول داد مردم را راضى كرده و مروان و دار و دسته اش را از خود طرد كند؛ چون به منزل بازگشت ، دوباره به سخنان مروان گوش داد و از تصميم خود بازگشت .
نائله همسر عثمان نيز از اعتماد وى به مروان به ستوه آمده بود تا آنجا كه به عنوان اعتراض به او گفت : ((تو چنان از مروان تبعيت مى كنى كه تو را به هر سو كه مى خواهد مى كشد، از خدا بترس و از روش دو خليفه قبل پيروى كن كه اگر گوش به سخن مروان بدهى تو را به كشتن مى دهد. مروان نه نزد مردم ارزش و ابهتى دارد و نه او را دوست دارند، مردم به خاطر مروان دست از حمايت تو برداشته اند.))(402)
امام (ع) گاهى عملا نيز با مروان در مى افتاد و با آنكه وى مشاور اول خليفه به حساب مى آمد، على (ع) از وى پروائى نداشته و وى را تحقير مى نمود؛ نظير آنكه وقتى اباذر را تبعيد مى كردند، مروان به دستور عثمان امام (ع) را از بدرقه اباذر بر حذر داشت ، حضرت با كوبيدن شلاق به صورت اسب مروان فرمود: ((گم شو! خدا تو را به جهنم ببرد.))(403) بعد از پايان بدرقه ، مروان از امام نزد عثمان شكايت برد. عثمان امام را به جهت سرپيچى از فرمان خود و بدرقه از اباذر سرزنش نمود. آنگاه امام با جمله معروف خود چنين جواب داد: او كلما امرتنا به من شى ء يرى طاعة لله و الحق فى خلافه اتبعنا فيه امرك بالله لا نفعل : آيا توقع دارى كه هر گاه ، ما را به كارى فرمان دهى كه معصيت الهى بوده و بر خلاف حق باشد، ما در آن كار مطيع تو باشيم ؟ بخدا قسم ! چنين نخواهيم كرد.))(404)
گروهى از مردم از امام (ع) خواستند كه با معذرت خواهى از مروان غائله را فيصله دهند؛ ولى امام قبول ننمود (زيرا كار خلافى انجام نداده بود) و چنان امام ابهت داشت كه خليفه و مروان از وى حساب مى بردند؛ لذا هنگامى كه گروهى ، مروان را براى قصاص عليه على (ع) تشويق مى كردند گفت : ((بخدا قسم ! اگر هم بخواهم چنين كارى بكنم ، قدرت آن را ندارم .))(405)
ج : عبدالله ابن ابى سرح و ولايت مصر
عبدالله ابن ابى سرح از مرتدين به شمار مى رفت و پيامبر (ص) او را مهدور الدم خوانده بود(406) عثمان او را به عنوان حاكم مصر برگزيد و عبدالله به مردم آن سامان ظلم فراوان نمود تا آنجا كه مردم با ارسال نامه اى به خليفه از وى شكايت كردند. عثمان وى را تهديد نمود؛ ولى عبدالله به اعمال خود ادامه داد و نويسندگان نامه را نيز شكنجه نمود. از اين رو 700 نفر از مردم مصر به مدينه آمدند، و در مسجد پيامبر (ص) تحصن گزيدند و از اعمال وى نزد اصحاب پيامبر (ص) شكايت كردند. امام على (ع) به عنوان سخنگوى مردم نزد خليفه آمد و خواستار عزل عبدالله ابن ابى سرح و گرفتن حق مردم از وى گرديد. عثمان نيز پذيرفت و محمد ابن ابى بكر را بجاى وى گمارد.(407) عبدالله برادر رضاعى عثمان بوده است .(408)
د: سعيد ابن عاص
سعيد ابن عاص از طرف عثمان حاكم كوفه گرديد. بنا به گفته ابن سعد او جوانى خوشگذران و مسرف بود كه عراق را باغ جوانان قريش ‍ مى دانست .(409) وى در كوفه به مردم آزار فراوان مى رسانيد و چون مردم كوفه از دستش به عثمان شكايت بردند، اعتنا ننموده و گفت : ((كلما راءى احدكم من امير جفوة ارادنا ان نعزله : هر گاه يكى از شما ظلمى از والى ببيند از ما مى خواهد كه او را عزل كنيم ؛ ولى چنين كارى نخواهيم كرد.)) لذا سعيد با خيال راحت به اعمال ناشايست خود ادامه داد. در سال 33 ه‍ عده اى از صالحين و قاريان قرآن را از كوفه تبعيد نمود كه در بين آنها مالك بن حارث ، كميل ابن زياد، و زيد بن صوحان و برادرش صعصعه بودند. اين افراد در سال 34 به مدينه آمده و از سعيد نزد عثمان شكايت بردند و خواستار بركنارى وى شدند و اين در حالى بود كه سعيد نيز در مدينه به سر مى برد. عثمان پيشنهاد آنان را نپذيرفت و به سعيد دستور بازگشت به محل كار خود داد. مردم كوفه به فرماندهى مالك ابن حارث (مالك اشتر) از ورود وى به كوفه ممانعت كردند. ناچار به سوى عثمان بازگشت .(410)
وى در كوفه به دنبال هوسرانى خود و نيز تهيه اسباب خوشگذرانى خليفه بود. در كوفه با هند دختر فرافصه نصرانى ازدواج كرد، خبر به عثمان رسيد، خليفه طى نامه اى از وى خواستار بيان نسب و زيبائى همسرش ‍ گرديد. سعيد در جواب نوشت كه وى دختر سفيد روى و بلند قامت مى باشد. عثمان بار ديگر با ارسال نامه اى خواستار خواستگارى خواهر هند براى خود شد. سعيد وى را براى عثمان خواستگارى كرد و فرافصه هنگام فرستادن دخترش ((نائله )) به مدينه وى را توصيه نمود كه آرايش و پاكيزگى را رعايت كند تا خوشبو باشد.(411)
سعيد در كوفه هاشم مرقال ، صحابى معروف را به جهت شهادت دادن بر رؤ يت هلال ماه شوال مسخره نمود و گفت : آيا در ميان مردم تنها تو با اين يك چشمت ديده اى ؟(412) فردا صبح هاشم روزه اش را افطار كرد، سعيد او را كتك زده و خانه اش را به آتش كشيد.
اين سرگذشت برخى از كارگزاران عثمان بود كه بر اثر جنايات فراوان ، مردم را از حكومت اسلامى جدا نمودند. عثمان كه سعى در بكار گماردن اقوام و اطرافيان خود داشت چندان توجهى به شكايت مردم ننمود.
سعيد ابن مسيب در اين زمينه چنين مى گويد: ((عثمان اقوام خود را دوست مى داشت و بسيارى از افراد بنى اميه را كه هيچگونه همراهى با پيامبر (ص) نداشتند به عنوان حاكم بر مى گزيد و از استاندارهاى وى كارهاى خلافى سر مى زد كه اصحاب پيامبر (ص) از آن ناراضى بودند و چون وى را سرزنش مى كردند حاضر به عزل آنها نمى گشت . در سالهاى آخر حكومتش ، پسر عموهايش را حاكم گردانيد.(413) ))
صحابه پيامبر (ص) از اينكه عثمان چنين افراد نالايقى را استاندار مى نمود ناراحت بودند و اعتراض خود را به عثمان مى رساندند: ولى عثمان پيگيرى نمى نمود و همين معترضين بودند كه مردم را عليه عثمان شوراندند و گروههائى از مناطق مختلف به مدينه آمده و وى را به قتل رساندند.
در سال 34 ه‍ق مهاجرين و انصار على (ع) را به نمايندگى از خود، نزد عثمان فرستادند تا درباره خلافهاى كارگزارانش با وى صحبت كند. عثمان در جواب گفت : عمر، مغيرة را كه از خويشانش بود حاكم گردانيد، من هم عبدالله ابن عامر را به خاطر قرابت استاندار بصره نمودم ؛ پس چرا مرا سرزنش مى كنيد؟ امام (ع) در جواب ضمن انتقاد از عثمان به جهت عدم بازرسى از اعمال استانداران خود چنين فرمود: ((عمر هر گاه كسى را حاكم مى گردانيد وى را گوشمالى مى داد و متذكر مى شد در صورت ارتكاب خلاف ، عزل خواهد شد؛ ولى تو چنين نمى كنى ، ضعف به خرج داده و نسبت به خويشان خود مدارا مى كنى .)) عثمان گفت : ((مگر معاويه از طرف عمر استاندار نبود؟)) امام (ع) جواب داد: ((معاويه بيش از يرفاء (غلام عمر) از وى مى ترسيد و بيش از او فرمانبردار عمر بود؛ ولى اكنون بجاى تو فرمان صادر مى كند و گزارش آن هم به تو مى رسد؛ ولى وى را مؤ اخذه نمى كنى .))(414)
اعمال نارواى اين كارگزاران چنان زندگى را بر مردم تلخ نمود كه يكى از انگيزه هاى سربازان امام على (ع) در جنگ صفين ، ترس از روى كار آمدن همين افراد فاسقى بود كه قبلا از طرف عثمان به عنوان مديران دولتى نصب شده بودند؛ از اين رو يزيد بن قيس ارحبى در جنگ صفين براى تشويق مردم به جنگ با معاويه مى گفت : ((اگر معاويه پيروز گردد امثال سعيد و وليد و عبدالله ابن عامر نادان بر شما حكومت خواهند كرد كه حرفهاى ناروا بر زبان جارى كرده و در اموال بيت المال خودسرانه تصرف مى كنند و مى گويند: عيبى ندارد، گويا ارث پدر آنهاست ! با اين قوم ظالم بجنگيد كه اگر بر شما مسلط شوند دين و دنياى شما را خراب خواهند كرد.))(415)
عثمان نه تنها حكومت اسلامى را به سلطنت دنيوى تبديل نمود و خويشان خود از بنى اميه را حاكم گردانيد؛ بلكه آرزو مى كرد اى كاش ! در آخرت هم كليدهاى بهشت در دست او بود تا همه را به بنى اميه بدهد.(416)
امام على (ع) عثمان را در گناهان اين حاكمان سوء شريك مى دانست ؛ زيرا وى آنها را بر مردم مسلط كرده و متعرض خلافهاى آنها نمى گشت ؛ لذا هنگام تشويق مردم براى جنگ با همين افراد كه جنگ جمل را به خونخواهى عثمان راه انداختند چنين فرمود: ((اى فرزندان مهاجرين ! براى جنگ با رهبران كفر و باقى مانده احزاب و دوستان شيطان حركت كنيد، كسانى كه خون حمال الخطايا (عثمان ) را بهانه قرار داده اند. بخدا قسم ! او بار گناهان اينها را بدوش مى كشد بدون اينكه از سنگينى گناه اينها كاسته شود.))(417) ابن ابى الحديد كه اين روايت را با شاءن عثمان مخالف يافته است سعى مى كند با تضعيف قيس ابن حازم راوى اين حديث ، خليفه را تبرئه نمايد، غافل از آنكه وى از رجال صحاح مى باشد كه نزد اهل سنت معتبرند. علاوه بر اين ، دانشمندان علم رجال نيز وى را توثيق نموده اند.(418)
امام على (ع) در همان روزهاى اول حكومت خود به مردم اعلام كرد در ميان شما انقلابى رخ خواهد داد تا بزرگان كوچك گردند و كسانى كه خوار و حقير شمرده شده اند در جامعه احترام يابند؛(419) يعنى كسانى كه در دوران عثمان به جهت مسامحه كارى هاى وى به مال و مقامى دست يافتند، (و استحقاق آن را نداشته اند) از آن محروم خواهند شد و افرادى كه در عصر وى حقوق خود را از دست داده اند، دوباره آن را باز خواهند يافت . از اين رو به محض رسيدن برخى از آنها ممكن است به همين جهت ، شورشهائى در كشور اسلامى ايجاد نمايند و مى فرمود: ((شناخت من از اعمال آنها، حكم ميكند كه آنها را بركنار سازم .))(420)
عبدالرحمن ابن عوف كه مهم ترين عنصر در انتخاب عثمان بود، هنگامى كه ديد خليفه اين جوانان نالايق را بر مردم حاكم گردانده ، چنان ناراحت شد كه قسم خورد تا هنگام مرگ با عثمان سخن نگويد(421) و حتى به امام على (ع) پيشنهاد داد كه به كمك همديگر عليه عثمان به قيام مسلحانه بپردازند.
مردم كوفه هنگام عزل سعد بن ابى وقاص و نصب وليد گفتند: ((عثمان ، صحابى قاطع و خبره را بركنار كرده و بجاى آن برادر فاسق و فاجر و احمق خود را بر ما حاكم كرد.))(422)
عمرو بن زراره مى گفت : عثمان صالحين را بركنار و بجاى آنها اشرار را بر سر كار گذاشته است . او حق را با آنكه مى شناسد پايمال مى نمايد.