على و زمامداران

على محمد ميرجليلى

- ۶ -


مخالفتهاى امام (ع) و انتقاد حضرت از خلفا و مخصوصا عثمان ناشى از حس حسادت و كينه توزى و امثال آن نمى باشد و به همين منظور ما براى توضيح مقصود امام (ع) زندگينامه برخى از افراد و اطرافيان عثمان را آورديم . اختلاف حضرت با آنها در اجرا نكردن قوانين الهى و شريعت اسلامى بود؛ لذا هنگامى كه عثمان تصميم به اقدام عليه امام (ع) گرفت و عباس عموى پيامبر (ص) در اين زمينه به خليفه هشدار داد، عثمان جواب داد: ((اگر على (ع) بخواهد، من مى توانم او را بر همه برتر سازم ؛ ولى خودش نمى خواهد و به ميل خود عمل كرده و با ما مخالفت مى نمايد.)) چون عباس خبر را به امام (ع) رسانيد حضرت فرمود: ((اگر عثمان دستور دهد كه از خانه ام نيز بيرون روم ، آنرا ترك خواهم كرد.)) مقصود حضرت آن است كه اختلاف من و عثمان مربوط به امور شخصى نيست ؛ بلكه من به جهت دفاع از دين با اعمال خلاف وى مخالفم و گر نه در امور شخصى حاضرم به فرمان او گوش دهم از اين رو در جريان شورا نيز فرمود: ((مادامى كه امور مسلمين رو به راه باشد من مخالفت نخواهم كرد.))(423)
بهترين گواه ، سخن خود امام (ع) است كه چون عثمان حضرت را به خاطر بدرقه ابوذر سرزنش نمود كه چرا با وجود نهى من وى را بدرقه نمودى ؟ امام جواب داد: حاضر نيست دستوراتى كه بر خلاف رضاى خداست و نافرمانى الهى است ، به مرحله عمل در آورد.(424)
مخالفتهاى حضرت با عثمان قبل از شروع انقلابهاى مردمى عليه وى بوده است ، نه اينكه امام (ع) از حركت مردم عليه عثمان سوء استفاده نمايد و شعارهاى تند سر دهد. اين ادعا از جريان وساطت عباس كه نقل شد كاملا مشهود است ؛ زيرا وى در سال 32 فوت كرده است (425) و در آن زمان هنوز شورش مردمى عليه عثمان آغاز نگرديده بود.
گفتار چهارم : سكوت امام در برابر حكومت خلفا وعلل آن
امام (ع) حكومت اسلامى را حق مسلم خود مى داند و رهبرى خلفا را غصب حق خود قلمداد مى كند. حال اين سئوال براى كسى كه تاريخ زندگى حضرت را در اين برهه بررسى مى كند پيش مى آيد كه چرا امام (ع) عليه مخالفين خود دست به شمشير نبرد؟ اميرالمؤ منين كه مجسمه شهامت و شجاعت بوده است و شجاعان عرب را در جنگهاى اسلامى از پا در آورده ، پس چرا سكوت نموده است ؟
مسلما اگر امام (ع) يك قيام مسلحانه را طراحى نكرد به خاطر ترس از حكومت نبوده است . وى كسى است كه مى فرمايد: ((اگر تمام عرب در مقابل دين على (ع) بايستند از آنها نمى ترسد و در صورت امكان ، به تنهائى با همه آنها مى جنگد و آنها را به هلاكت خواهد افكند.))(426)
از همين رو در جريان سقيفه هنگامى كه برخى امام (ع) را تشويق به قيام عليه ابوبكر مى نمايند، ضمن رد اين كه ترس مانع از قيام حضرت باشد چنين ابراز مى دارد: ((اگر خاموشى گزينم ، مى گويند كه على (ع) از مرگ مى هراسد. من كجا و ترس از مرگ كجا؟ با آن سابقه من در رشادتها، ترس بى معنى است . بخدا قسم ! پسر ابوطالب مرگ را بيش از محبت طفل به پستان مادر، دوست دارد.))(427)
بلكه حضرت تصريح مى كند من فكر كرده و جوانب امر را بررسى نموده ، و از بين اين دو راه ، آنچه به مصلحت اسلام بود انتخاب كردم .(428)
از كلمات امام (ع) مى توان دو علت براى سكوت ايشان استفاده نمود:
((1- حفظ وحدت مسلمين براى بقاى اسلام و ترويج آن ))
شكى نيست كه ترويج سريع اسلام در منطقه جزيرة العرب و نيز پيروزيهاى مسلمين در فتح مناطق ديگر، ناشى از يكپارچگى امت اسلامى بوده است . امام (ع) كه رمز پيروزى اسلام را دريافته و از اوضاع سياسى زمان خود آگاهى دارد و مى داند كه كشور اسلام از ناحيه دشمنان خارجى نظير ايران و روم و منافقين داخلى هر لحظه مورد تهديد است ، حفظ وحدت را براى بقاى دين ضرورى مى داند؛ لذا حاضر است به خاطر حفظ اسلام ، به محروميت از حقش و خرد شدن خود تن در دهد. حضرت كه به خصوصيات مسلمانان آن عصر آشنا بود و مى دانست بسيارى از قبايل به خاطر ترس از حكومت قوى اسلامى به ظاهر مسلمان شده اند و تضعيف حكومت مركزى در مدينه و اختلاف در پايتخت اسلام ، سبب جراءت يافتن آنها شده ، ممكن است گروهى از دين دست بردارند، سكوت نمود تا به پايه دين ضربه اى وارد نگردد. حضرت حكومت اسلامى را براى ترويج اسلام مطالبه مى كرد. حال اگر بر اثر شرايط سياسى به وجود آمده ، اين مطالبه به ضرر اسلام تمام شود، حاضر است دست از حق مسلم خود بردارد.
حال با تدبر در سخنان گهربار امام (ع) سبب اين سكوت تلخ را جويا مى شويم .
على (ع) در نامه اى كه خطاب به مردم مصر نوشته اند علت سكوت خود را حفظ پيكره اسلام مى دانند: ((بخدا قسم ! هرگز فكر نمى كردم كه مردم رهبرى را پس از پيامبر (ص) از خاندانش بيرون برند و آن را از من دريغ دارند. وقتى مردم براى بيعت با فلانى (ابوبكر) سرازير شدند دست از مردم و كارشان باز داشتم و خود را كنار كشيدم . تا اينكه ديدم گروهى از اسلام برگشته و مى خواهند دين محمد (ص) را از بين ببرند. ترسيدم اگر براى يارى اسلام و مسلمانان قيام نكنم ، رخنه اى در دين ايجاد شود كه اندوه آن بر من بزرگتر و بيشتر از دست دادن حكومت بر شما باشد... بنابراين در آن پيش آمدها حركت تا اينكه جلوى نادرستى و تباه كارى گرفته شد و دين آرام گرفت و از نگرانى باز ايستاد.))(429) در اين نامه حضرت تصريح مى كند ابتدا خود را كنار كشيدم ؛ اما هنگامى كه اسلام را در خطر ديدم و احساس كردم كه دين به كمك من احتياج دارد، با آنكه حق من غصب شده بود به كمك دين و مسلمين شتافتم و با خلفا همكارى نمودم . در فصل دوم ، برخى از كمكهاى امام (ع) به خلفا را متذكر شديم و بيان كرديم كه امام (ع) با ابابكر بيعت نمى نمود؛ اما هنگامى كه جريان ارتداد مسلمانان پيش آمد عثمان نزد حضرت آمده و اعلام كرد بدون بيعت شما، مردم حاضر به خروج براى جنگ نيستند، آنگاه امام بيعت نمود. حفظ وحدت اسلامى براى جلوگيرى از ضربه خوردن دين و ارتداد مسلمين در سخنى ديگر از امام (ع) جلوه گر است آنجا كه مى گويد: ((قريش پس از پيامبر (ص ) حق ما را گرفت و به خود اختصاص داد. بعد از تاءمل به اين نتيجه رسيدم كه صبر كردن (بر غصب حق خود) بهتر از ايجاد تفرقه بين مسلمانان و ريختن خون آنهاست . مردم ، تازه مسلمان اند و كوچك ترين سستى ، دين را تباه مى كند و كوچك ترين فردى ، ممكن است دين را از بين ببرد.))(430)
و نيز در همان روزهاى اوليه حكومت خود، ضمن تشريح اوضاع پس از وفات پيامبر (ص) چنين فرمود: ((پس از پيامبر (ص) حق ما را غصب كردند و ما در رديف توده بازاريها قرار گرفتيم . چشمهائى از ما گريست و ناراحتيها به وجود آمد. بخدا قسم ! اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر و تباهى دين نبود رفتار ما با آن طور ديگرى بود و با آنها مى جنگيديم .))(431)
امام (ع) هنگامى كه مى شنود فرزند ابولهب اشعارى در برترى و ذى حق بودن ايشان سروده و در بين مردم مى خواند وى را از خواندن آن اشعار بازداشت و فرمود: ((سلامة الدين احب الينا من غيره : سلامت اسلام و باقى ماندن آن براى ما از هر چيز ديگر ارزشمندتر است .))(432)
ابوسفيان كه شم سياسى نيرومندى داشت هنگامى كه خبر بيعت مردم را با ابوبكر شنيد زمينه اختلاف بين مسلمين را آماده ديد، علاوه بر خطر ارتداد، اختلاف مهاجرين و انصار در پايتخت كشور اسلام امرى مشهود بود، موضع گيريهاى انصار و مهاجرين ، در جريان سقيفه كه منجر به طرح شعار ((منا امير و منكم امير))(433) گرديد، نشان از زمينه آشوب و اختلاف بين اين دو گروه مى داد. پيامبر (ص) سعى در ايجاد برادرى و الفت بين مهاجرين و انصار نمود؛ لكن حس عصبيت و نژاد پرستى در بين برخى از افراد وجود داشت و بعد از رحلت حضرت ، محور وحدت ؛ يعنى پيامبر (ص) نيز از دست رفته بود. مهاجرين و انصار دائما همديگر را به جنگ تهديد مى كردند چنانچه از اشعارى كه از طرفين نقل شده است كاملا مشهود است (434) ابوسفيان كه اين اختلاف را كاملا درك مى كرد، چنين گفت : ((طوفانى مى بينم كه جز خون آنرا فرو نمى نشاند.)) وى اشعارى در مدح على (ع) سرود و قبيله هاى ((تيم و عدى ))(435) را غاصب حق امام معرفى نمود و آمادگى خود را براى تجهيز نيرو و لشكر به نفع على (ع) اعلام نمود. امام (ع) كه به هدف شوم او در ايجاد فتنه و آشوب براى خشكاندن نهال اسلام و باز گرداندن جاهليت ، آگاه بود ضمن رد اين پيشنهاد به وى فرمود: ((تو بجز فتنه و آشوب هدف ديگرى ندارى ، تو مدتها بدخواه اسلام بوده اى ، مرا به نصيحت و سپاهيان تو نيازى نيست .)) در نهج البلاغه نيز سخن امام (ع) در رد ابوسفيان چنين آمده است : ((اى مردم ! موجهاى فتنه را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از اختلاف دورى گزيده و تاج فخر فروشى را از سر فرو نهيد.))(436)
روزى فاطمه (عليها السلام ) شوهر خود را به قيام دعوت نمود، در همين حال فرياد مؤ ذن به شهادت بر نبوت پيامبر اسلام (ص) بلند شد. امام (ع) فرمود: آيا دوست دارى كه اين فرياد خاموش گردد؟ فاطمه (ع) پاسخ منفى داد. امام على (ع) فرمود: پس راه همين است كه من انتخاب كرده ام .(437)
امام (ع) پس از دفن زهرا (عليها السلام ) متوجه مى گردد كه سردمداران حكومت سعى در پيدا كردن قبر فاطمه (ع) و نبش آن براى اقامه نماز بر بدن دختر پيامبر دارند. حضرت بر ذوالفقار؛ شمشير مخصوص خود مسلح شد و به بقيع آمد و در حالى كه گريبان يكى از آنها را گرفته به زمين كوبيد، فرمود: ((من از ترس ارتداد مردم از حق خود صرف نظر كردم . حال به قبر زهرا (عليها السلام ) اهانت مى كنيد؟! بخدا قسم ! اگر تو و دوستانت به اين قبور دست درازى كنيد زمين را از خونتان سيراب خواهم كرد؟))(438)
نه تنها امام (ع) هنگام فوت پيامبر (ص) مردم را از اختلاف بر حذر مى دارد؛ بلكه در شوراى 6 نفره ، بعد از انتخاب شدن عثمان صريحا اعلام مى كند: ((گر چه رهبرى حق من است و گرفتن آن از من ، ظلم بر من محسوب مى گردد؛ ولى مادامى كه كار مسلمين رو به راه باشد و تنها به من جفا شود مخالفتى نخواهم كرد.))(439) و با اينكه بيعت عبدالرحمن با عثمان را نيرنگى بيش نمى دانست ، بيعت نمود.
قبل از ورود به جلسه شورى ، عباس عموى پيامبر (ص) از على (ع) مى خواهد در آن جلسه شركت نجويد؛ زيرا نتيجه آن را قطعى و معلوم مى دانست كه همانا انتخاب عثمان خواهد بود، امام (ع) ضمن تاءييد عباس در مورد نتيجه آن جلسه ، پيشنهاد وى را نپذيرفت و چنين فرمود: ((انى اكره الخلاف : من اختلاف را دوست ندارم .))(440)
در نتيجه مهم ترين انگيزه حضرت از سكوت خود، حفظ اتحاد مسلمين در راستاى حفظ دين اسلام مى باشد، همان دينى كه امام على (ع) براى تثبيت آن از خود شجاعتها نشان داد.
((2- نداشتن ياور))
امام در بين كلمات خود تصريح مى كند كه من چون ياورى نداشتم در مقابل جريان سقيفه ، سكوت اختيار نمودم و در صورتى كه مردم از من حمايت مى كردند عليه خلفا قيام مى نمودم . رهبرى هر فرد ولو از ناحيه خدا منصوب باشد مادامى كه مردم از او حمايت ننمايند، استوار نخواهد گشت .(441) البته نداشتن ياور تنها عامل قيام نكردن او نبود؛ زيرا در صورت قيام حضرت ، بالاترين حادثه ممكن اين بود كه خود و گروهى از ياران و نزديكانش به شهادت مى رسيدند؛ ولى على (ع) كه از مرگ هراس نداشت . او شهادت را محبوب تر از شير مادر براى كودك مى دانست . انگيزه اصلى همان حفظ پيكره و نظام اسلام بود. نداشتن ياور، عامل درجه دوم براى سكوت حضرت ، مى باشد.
در خطبه سوم نهج البلاغه امام (ع) مى فرمايد: ((هنگام بيعت مردم با ابوبكر خود را بر سر دو راهى ديدم . در انديشه فرو رفتم كه ميان اين دو كدام را برگزينم : آيا با دست بريده (و نداشتن ياور) قيام مى كنم يا بر اين تاريكى كور صبر نمايم ... ديدم صبر كردن عاقلانه تر است .)) امام (ع) در اين خطبه تصريح مى كند كه من اگر تصميم بر قيام مى گرفتم ياورى نداشتم و نيز در رد كسانى كه ايشان را به قيام دعوت مى نمودند، مى فرمايد: ((كسى پيروز مى شود كه بال همراهى مردم را هنگام قيام با خود داشته باشد.))(442) يعنى بدون داشتن هوادار، قيام بى فايده است . حضرت ، بعد از وفات پيامبر (ص) بارها اين جمله را تكرار مى كرد: ((من ياورى جز اهل بيت خود نداشتم ، از اين رو حاضر به شهادت آنها نگشتم .(443) ))
حضرت ياران خود را به سبب كم بودن به نمك در طعام و سرمه در چشم تشبيه كرده است .(444) و در خطبه 26 نهج البلاغه ضمن بيان اين كه ياورى جز اهل بيت خود نداشته ، مى افزايد من با آنكه خار در چشم و استخوان در گلويم بود صبر نمودم .
امام (ع) در ابتدا اتمام حجت بر مردم به همراه فاطمه (عليها السلام ) و فرزندانش حسن و حسين (عليهما السلام ) به در منازل انصار آمد و از آنها طلب كمك كرد؛ اما آنها حاضر به كمك نگرديدند و به تعبير معاويه جز 4 يا 5 نفر اعلام آمادگى نكردند.(445) از اين رو فرمود: ((من اگر چهل مرد وفادار مى يافتم با كمك آنها عليه مدعيان خلافت مى جنگيدم .)) و در جريان سقيفه فرمود: ((افسوس كه امروز ياورى مانند برادرم جعفر و عمويم حمزه ندارم .))(446)
پيامبر (ص) با آن ضمير روشن خود پيش بينى مى نمود كينه هائى كه فرزندان مشركين از على (ع) به دل دارند، بعد از رحلتش بروز خواهد كرد، آنها كه پدرانشان به دست على (ع) كشته شده اند. افرادى نظير وليد ابن عقبه كه على (ع) پدرش را در جنگ اسلام و كفر به هلاكت رسانده است ، هرگز هواخواه على (ع) نخواهند گشت و حكومت وى را نخواهند پذيرفت ؛ لذا رسول گرامى ضمن هشدار به على (ع) نسبت به اين كينه ها و عداوتها، از حضرت خواست كه در صورت نداشتن ياور دست به سلاح نبرده و سكوت اختيار كند.(447)
ابن عساكر مى گويد پيامبر در حالى كه مى گريست به على فرمود: ((كينه هائى در قلوب بعضى نسبت به تو وجود دارد كه بعد از من آن را ابراز خواهند كرد.)) على (ع) عرضه داشت : ((اى رسول گرامى ! وظيفه من در آن هنگام چيست ؟)) پيامبر (ص) جواب داد: ((صبر كن !)) على پرسيد: ((اگر نتوانستم صبر كنم چه مى شود؟)) پيامبر (ص) فرمود: ((به سختى خواهى افتاد.)) امام مى پرسد: ((آيا دين من در آن هنگام سالم است ؟)) پيامبر (ص) پاسخ مى دهد: ((بله دين تو سالم است ؛ بلكه حيات دين تو در آن (صبر) است .))(448)
نتيجه : امام على (ع) حفظ وحدت مسلمين و جلوگيرى از نفوذ دشمنان را براى حفظ اسلام امرى ضرورى مى دانست ؛ لذا مصلحت اسلام را بر حق خويش مقدم داشت . امام (ع) مى ديد كه گروهى از مسلمين مرتد شده و گروهى آماده ارتداد مى باشند(449) و منافقين نيز كه سالهاى طولانى آرزوى مرگ پيامبر (ص) را در دل داشتند، آماده وارد كردن ضربه به نهال نوپاى اسلام هستند، حال در چنين شرايطى حفظ وحدت و انسجام مسلمانان امرى كاملا لازم بود. نه تنها امام خود آتش اختلاف را دامن نزد؛ بلكه سعى داشت كه اگر ديگران نيز به طرح مسائل اختلافى پرداختند، پا به ميدان گذاشته و آتش فتنه را خاموش كند. اين مطلب از برخورد امام با عمرو بن عاص كه انصار را كوبيده و مهاجرين را ستوده بود به خوبى مى توان دريافت ، آنجا كه امام به مسجد آمد و ضمن توبيخ عمرو بن عاص و حمايت از انصار آتش فتنه را خاموش نمود(450) پيشنهاد ابوسفيان را رد كرد.
علاوه بر اين امام (ع) مى دانست كه قيام كردن بدون داشتن ياور بى نتيجه است و ممكن است منجر به شهادت خود و يارانش گردد و سودى هم براى اسلام نداشته باشد، گر چه امام از مرگ نمى هراسيد؛ ولى حاضر به هدر رفتن خون خود و دوستانش نبود. البته هنگامى كه شهادتش سبب ترويج دين و احياى ارزشهاى اسلامى در جامعه باشد، از آن امتناع نورزيده و با آغوش باز از آن استقبال كرده و نداى ((فزت و رب الكعبه )) را سر مى دهد.
امام (ع) در خطبه پنجم نهج البلاغه به اين دو نكته اساسى اشاره مى كند كه در مخالفت با كسانى كه خواستار بيعت با امام (ع) و قيام وى بودند مى فرمايد: ((من لبريز از دانشى نهانم كه اگر آن راز را براى شما افشا سازم همانند ريسمان در چاه ژرف خواهيد لرزيد.))
مقصود ما از سكوت امام (ع)، ترك مبارزه مسلحانه است و گر نه حضرت هرگز از ادعاى خود كه حكومت اسلامى حق قطعى وى بوده ، دست برنداشته و در تمام دوران حكومت خلفا و پس از آن نيز دائما به آن اشاره مى كند و گاهى هم با انجام اعمالى نارضايتى خود را ابراز مى نمود چنانچه در جريان رحلت حضرت زهرا (عليها السلام ) شبانه همسر خود را دفن كرده و به ابابكر اطلاع نداد و بدينوسيله ناخشنودى خود و دختر پيامبر (ص) را اعلام نمود.(451) مسعودى سر آنكه على (ع) همسر خود را در شب غسل و دفن نمود چنين بيان مى كند: ((فاطمه (عليها السلام ) از زمانى كه ارث پدر خود را از ابابكر طلبيد و او آنرا پس نداد، از وى بيزار بود و تا زمان مرگ ، ابراز نارضايتى مى نمود.))(452)
خبر ندادن به خليفه براى اجراى نماز ميت نوعى اعتراض به حكومت تلقى مى شد و به همين جهت هنگامى كه عثمان ابن مسعود را مورد ضرب و شتم قرار داد و استخوان پهلويش را شكست و دستور قطع سهميه وى را از بيت المال صادر نمود، ابن مسعود به عنوان اعتراض به خليفه ، وصيت نمود عمار بر جنازه اش نماز گذارده و عثمان را خبر نكنند. بعد از دفن او عثمان ناراحت شد كه چرا بدون اطلاع وى ، ابن مسعود را دفن كرده اند.(453)
چند روز پس از مرگ ابن مسعود، مقداد رحلت نمود. وى نيز به عمار وصيت كرد كه تو بر بدن من نماز بگزار.(454) عثمان از تكرار اين عمل چنان ناراحت شد كه فرياد زد: ((واى بر من از دست اين كنيزك زاده (عمار) من او را خوب مى شناختم .))(455)
حضرت زهرا (عليها السلام ) نيز وصيت نمود ابابكر بر بدن وى نماز نگذارد و اميرالمؤ منين (ع) به همين جهت زهرا را در شب دفن نمود.(456) بيزارى زهرا (عليها السلام ) از ابابكر و عمر به حدى بود كه هنگامى كه براى معذرت خواهى از اعمال گذشته از دختر پيامبر (ص) اجازه ملاقات خواستند، ايشان اجازه نداد، ناچار به على (ع) متوسل شده و حضرت آن دو را نزد زهرا (عليها السلام ) برد. دختر رسول خدا (ص) صورت خود را از آنها برگرداند و جواب سلام آنها را نداده و فرمود: ((شما را به خدا قسم مى دهم آيا اين سخن پدر مرا شنيده ايد كه فرمود: رضاى فاطمه خشنودى من و خشم او خشم من است و هر كس ‍ فاطمه را ناراحت كند مرا خشمناك ساخته است ؟)) آن دو جواب دادند: آرى شنيده ايم . آنگاه فاطمه (عليها السلام ) فرمود: ((خدا را شاهد مى گيرم كه شما مرا خشمناك ساخته ايد و من نزد پيامبر (ص) از شما شكايت خواهم كرد و در هر نماز شما را نفرين مى كنم .)) ابابكر در حالى كه مى گريست از منزل فاطمه (عليها السلام ) خارج شد و چون با مردم مواجه گرديد گفت : ((استعفاى مرا بپذيريد.))(457)
فصل دوم : كمكهاى فكرى اميرالمومنين به خلفاى سه گانه
سكوت امام على (ع) در مقابل خلفا به معناى كناره گيرى كامل حضرت و مداخله نكردن در هر گونه امور حكومتى نبود. گر چه عزل و نصب استانداران و امور مالى حكومت و امثال آن در اختيار حضرت نبود؛ ولى امام (ع) به عنوان مرجع فكرى امت اسلام كه بزرگان صحابه و خلفا در مقابل علم و فكر او خضوع مى كردند شناخته مى شد.
پيامبر خدا (ص) تازه رحلت كرده بود و نظام سياسى و مخصوصا دستگاه قضائى نوبنياد اسلام احتياج به رهبرى داشت كه در مشكلات به كمك وى شتابد. از اين رو در بسيارى از موارد امام (ع) خلفا را در امور سياسى و قضائى و غيره راهنمائى مى كرد و آنها را متوجه اشتباهاتشان مى نمود و از هر گونه كمك به آنها در مواردى كه اسلام ايجاب مى كرد خوددارى نمى نمود؛ زيرا سعه روحى امام (ع) بالاتر از آن بود كه مانند برخى چنين فكر كند كه چون حكومت اسلامى را كه حق او بوده است از وى گرفته اند با آنها همكارى ننموده و با مخالفان آنها هميارى نمايد تا خلافت اسلامى سقوط كرده ، و وى به آن دست يابد. حضرت كه سالها براى پرورش نهال اسلام رنجها كشيده بود جز به پيشرفت اسلام نمى انديشيد و به خود اجازه نمى داد در مقابل مشكلات مسلمين سكوت نموده و از ارائه خدمت سر باز زند.
امام (ع) به گسترش اسلام در جهان و تثبيت پايه هاى آن در داخل مملكت اسلامى مى انديشيد و با آشنا ساختن مردم با معارف و احكام الهى ، در مقابل هجوم مكاتبى نظير يهوديت و مسيحيت از اسلام نوپا دفاع مى نمود و از اين رو هر جا كه خلفا در اين امور دست نياز به سوى امام (ع) دراز مى كردند حضرت آنان را يارى مى نمود و گاهى بدون درخواست ايشان خود به راهنمائى آنها پرداخته و آنان را به اشتباهاتشان واقف مى ساخت .
ما در اين فصل طى سه گفتار، برخى از كمك هاى فكرى امام (ع) به خلفا را ارائه مى دهيم .
الف : مشورتهاى خلفا با امام على (ع)
قال عمر لابن عباس : و الله ما نقطع امرا دونه (على ع ) و لا نعمل شيئا نستاءذنه .(458)
شكى نيست كه علم و بينش امام على (ع) از تمام اصحاب پيامبر (ص) بيشتر و برتر بوده است و از اين رو خلفا در موارد زيادى كه مشكلى پيش ‍ مى آمد به حضرت متوسل شده و از امام (ع) راه حل مى خواستند و سخن عمر در اين زمينه بسيار معروف است . هنگامى كه حضرت به كمك او در حل مسائل مى شتافت ، شعار: لولا على لهلك عمر، اللهم لا تبقنى لمعضلة ليس لها ابن ابى طالب (459) : اگر على (ع) نبود عمر هلاك مى شد، خدايا مشكلى براى من بدون بودن على پيش نياور.)) سر مى داد.
امام (ع) در موارد مختلفى از سوى خلفا مورد مشورت قرار گرفت و براى گسترش و حفظ اسلام حاضر به راهنمائى آنها مى گشت گر چه خود را وصى منصوص پيامبر (ص) و تنها كسى كه لياقت رهبرى امت اسلامى را دارد، مى دانست . به همين جهت عمر به ابن عباس مى گفت : ((بخدا قسم ! ما تصميمى بدون نظرخواهى از على نمى گيريم و بدون اجازه و اذن او كارى انجام نمى دهيم .)) اين سخن در زمان خلافت عمر از وى صادر گشته است ، زمانى كه به ابن عباس گفت : ((على (ع) براى حكومت از من و ابى بكر سزاوارتر بود.)) و چون مورد اعتراض ابن عباس قرار گرفت كه چرا با اعتراف به اين مطلب وى را كنار زديد، جواب داد بدون مشورت و اذن او تصميم نمى گيريم .
اكنون به برخى از موارد مشورتهاى خلفا با امام (ع) اشاره مى نماييم .
((1- مشورت ابابكر با امام على (ع) در جنگ با روم ))
امپراطورى روم يكى از دشمنان مهم اسلام به شمار مى رفت و همواره فكر پيامبر (ص) را به خود مشغول داشت . در سال 7 ه‍ق پيامبر گروهى را به فرماندهى جعفر ابن ابى طالب براى جنگ با روميان اعزام نمود كه اين اقدام به شكست لشكر اسلام منجر شد. در سال 9 ه‍ق رسول گرامى (ص) با سپاهى مجهز به سمت ((تبوك )) حركت نمود؛ ولى بدون درگيرى با سپاه روم به مدينه بازگشت . پيامبر (ص) در آخرين روزهاى عمر خود نيز سپاه اسامة را ماءمور نمود تا به سمت روم رفته و با آنها مبارزه نمايند كه قبل از حركت سپاه اسلام ، پيامبر (ص) رحلت نمود. بعد از تثبيت حكومت ابى بكر در مدينه ، ابابكر در اين زمينه با اصحاب پيامبر (ص) به مشورت پرداخت . هر كدام نظرى دادند كه مورد قبول خليفه واقع نشد. سرانجام با امام على (ع) در اين زمينه مشورت نمود. حضرت وى را به اجراى دستور پيامبر (ص) تشويق نمود و بشارت داد كه در جنگ با روميان پيروز مى شود، خليفه از تشويق حضرت خوشحال شد و گفت : ((فال نيك زدى و به ما مژده نيك دادى .))(460)
((2- مشورت خليفه دوم با امام (ع) در فتح ايران ))
در سال 14 ه‍ق جنگ سختى در قادسيه بين سپاه اسلام و ارتش ايران رخ داد كه به شكست نيروهاى ايرانى و كشته شدن رستم فرخزاد (فرمانده ارتش ايران ) منجر شد. عراق و منطقه مدائن كه پايتخت امپراطورى ايران بود به دست مسلمين فتح گرديد و ايرانيان به سمت مناطق مركزى كشور عقب نشينى كردند؛ ولى همواره از حمله جديد مسلمين هراسناك بودند. براى دفع اين حمله و بلكه عمليات جديدى عليه مسلمين ، يزدگرد سوم سپاه عظيمى به فرماندهان فيروزان فراهم ساخت . فرمانده سپاه اسلام به مدينه گزارش داد. عمر سران صحابه را جمع نمود و اعلام كرد كه تصميم گرفته است مدينه را به قصد مناطق جنگى ترك نمايند. گروهى وى را به اين كار تشويق نمودند(461) و حتى عثمان ابراز نظر نمود كه علاوه بر شركت شخصى خليفه ، سپاه اسلام در شام و يمن نيز براى كمك به جبهه ايران ارسال گردد.
امام (ع) ضمن رد نظر عثمان ، خطاب به عمر فرمود: ((سرزمينى كه به زحمت و به تازگى توسط مسلمين فتح شده است نبايد از ارتش ، خالى بماند. اگر نيروها را از يمن و شام فراخوانى ، ممكن است سپاه حبشه يا روم آن را اشغال نمايند و زنان و فرزندان مسلمان صدمه بينند و اگر مدينه را رها كنى ، اعراب اطراف فتنه به پا مى كنند. رهبر كشور به مانند رشته بين مهره هاست كه اگر پاره گردد مهره ها از هم مى پاشند. اگر تو از كمى سپاه اسلام هراسناكى ، بدان كه مسلمانان به جهت ايمان ، بسيارند. تو مانند ميله وسط آسيا باش و آسياى جنگ را بوسيله سپاه اسلام به حركت در آور. شركت تو در جنگ سبب جراءت دشمن مى گردد؛ زيرا با خود مى انديشند كه تو رهبر يگانه اسلام مى باشى كه با از بين بردن تو مشكلاتشان برطرف مى شود و اين سبب تشويق آنها به جنگ مى گردد.)) بعد از آنكه امام نظر خود را ارائه داد عمر از رفتن منصرف شد و گفت : ((نظر صحيح ، راءى على (ع) است . من دوست دارم كه از راءى او پيروى كنم .))(462)
((3- مشورت عمر با امام على (ع) درباره سرزمينهاى عراق ))
بعد از پيشروى نيروهاى اسلام به سمت عراق ، سرزمينهاى حاصلخيز اطراف كوفه به دست مسلمين افتاد. برخى از عمر خواستند كه آن زمينها را بين مسلمين تقسيم نمايد و ملك شخصى افراد قرار دهد. عمر در اين زمينه نظر امام على (ع) را جويا شد. حضرت به او فرمود: ((اگر زمينها را بين ما، نسل كنونى مسلمين ، تقسيم كنى ، براى مسلمانان آينده سودى ندارد؛ ولى اگر در دست صاحبان آنها باقى گذارى تا در آن كار كنند و به دولت اسلامى ماليات بپردازند براى هر دو نسل كنونى و آينده مفيد خواهد بود.)) عمر با جمله ((اين نظر بسيار خوبى است )) موافقت خود را اعلام نمود.(463)
((4- مشورت عمر با امام (ع) در ميزان دريافت خليفه از بيت المال ))
فردى كه در جامعه مسؤ وليت رهبرى را به عهده مى گيرد معمولا براى تاءمين زندگى شخصى خود نمى تواند به كسب و كار بپردازد و از اين رو در نظامهاى حكومتى براى حاكم ، حقوقى را در نظر مى گيرند كه صرف تاءمين زندگى وى شود گر چه برخى به آن قناعت نكرده و به غارت اموال عمومى مى پردازند. عمر در عصر خلافت خود با صحابه در اين موضوع مشورت كرد، برخى نظير عثمان پيشنهاد دادند كه از بيت المال هر چه مى خواهى بردار و به خانواده ات هم بده . عمر نظر امام على (ع) را جويا شد. حضرت فرمود: ((به ميزانى كه زندگى خود و خانواده ات تاءمين گردد از بيت المال بردار و بيش از آن حقى ندارى .)) عمر نظر حضرت را پذيرفت .(464)
((5- مشورت عمر با امام در مورد فتح بيت المقدس ))
يك ماه از فتح شام توسط مسلمين مى گذشت ، فرمانده لشكر اسلام ، ابوعبيده جراح ، طى نامه اى به خليفه دوم نظر وى را درباره ادامه پيشروى ارتش اسلام به سوى بيت المقدس جويا شد. خليفه با قرائت نامه در بين مردم ، با آنها مشورت نمود. امام (ع) عمر را تشويق كرد كه فرمان پيشروى به سوى بيت المقدس را صادر كرد و پس از فتح آن نيز به داخل سرزمين قيصر رفته و مطمئن باشد كه پيروزى از آنهاست ؛ زيرا پيامبر (ص) بشارت داده است كه بيت المقدس به دست مسلمين فتح خواهد شد.(465)
به علت طولانى شدن جنگ ، سپاه اسلام از عمر خواستند خودش در جنگ شركت كند و اضافه نمودند اگر خود حاضر نشوى ، ضمنا پيروز نمى شويم . عمر در اين زمينه نيز با امام (ع) مشورت نمود. امام وى را از شركت در جنگ بر حذر داشت و فرمود: ((خداوند به مسلمين وعده پيروزى داده است و همان خدائى كه مسلمانان را هنگامى كه اندك بودند كمك نمود، الان نيز زنده است . اگر تو شخصا شركت كنى و شكست بخورى براى مسلمانان پناهگاهى باقى نمى ماند؛ پس مرد جنگ آزموده اى را به سوى ميدان روانه كن (و خودت حاضر نشو) كه در صورت شكست سپاه ، پناهگاه مسلمين باشى .))(466)
((6- مشورت عمر با امام (ع) در مصرف جواهر كعبه ))
عمر مى خواست جواهرات كعبه را به مصرف سپاه اسلام برساند. امام على (ع) فرمود: چون پيامبر (ص) به آنها دست نزده است تو نيز به آن دست نزن ! عمر سخن حضرت را پذيرفت و شعار ((لولاك لافتضحنا)) سر داد.(467)
((7- مشورت عمر با امام (ع) در مصرف باقى مانده بيت المال ))
از بحرين پول هنگفتى به مدينه رسيد. عمر آن را بين مسلمين تقسيم نمود و مقدارى زياد آمد. عمر با اصحاب پيامبر (ص) در مورد مصرف آن مشورت نمود. گروهى نظر دادند براى خودت باشد؛ زيرا بر اثر مسؤ وليت رهبرى مسلمين از كسب كناره گرفته اى . عمر نظر امام (ع) را جويا شد.
حضرت فرمود: ((يقين خود را به گمان تبديل مكن ! آيا فراموش كردى كه روزى به خدمت پيامبر (ص) رسيديم و كارى داشتيم ؛ ولى چون حضرت را ناراحت ديديم مطرح نكرديم ؟ فرداى آن روز كه پيامبر (ص) خوشحال بود، از سبب ناراحتى ديروز و شادى امروز سؤ ال كرديم . حضرت فرمود: ديروز دو دينار از بيت المال نزد من باقى بود و از اين رو ناراحت بودم ، امروز آن را در راه خودش به مصرف رساندم . نظر من اين است كه اين باقى را به فقراى مسلمين برسانى .)) عمر نظر امام (ع) را پذيرفت و بقيه را رد كرد.(468)
((8- مشورت عمر با امام (ع) در تعيين مبداء تاريخ اسلام ))
قبل از سال سيزدهم هجرى امت اسلامى فاقد يك مبداء تاريخى همگانى بود و اين خود مشكل در نوشتن نامه ها و قراردادهاى دولتى و دفاتر رسمى ايجاد مى كرد. خليفه براى تعيين مبداء تاريخ اسلام با اصحاب پيامبر (ص) مشورت نمود. برخى ميلاد پيامبر (ص) و بعضى سال بعثت را پيشنهاد كردند. على (ع) نظر داد سال هجرت پيامبر (ص) از سرزمين كفر و ورود به مدينه اسلامى را مبداء تاريخ اسلام قرار دهند. عمر نظر حضرت را پسنديد و از آن زمان ، سال هجرت پيامبر (ص) به عنوان مبداء تاريخ مسلمين اعلام گرديد.(469)
((9- مشورت عمر با امام (ع) در تعيين حد شارب الخمر))
عمر شارب الخمر را با 40 ضربه شلاق حد مى زد تا اينكه شرابخوارى رواج يافت . با اصحاب رسول خدا (ص) در اين زمينه مشورت نمود و خطر رواج اين فساد را گوشزد نمود. على (ع) نظر داد كه شرابخوار را 80 ضربه شلاق بزنند و چنين استدلال كرد: ((شخص شرابخوار مست شده و عقل خود را از دست مى دهد و در اين هنگام هذيان گو خواهد شد و به تهمت زدن به ديگران خواهد پرداخت . پس مجازات او به ميزان مجازات افترا خواهد بود.)) عمر نظر امام (ع) را پذيرفت و از آن به بعد حد شارب الخمر به ميزان 80 ضربه معين گرديد.(470)
((10- مشورت عثمان با امام على (ع)))
موارد زيادى در تاريخ آمده است كه عثمان با امام (ع) مشورت مى نمود. از جمله هنگامى كه عمر به قتل رسيد، فرزندش عبيدالله به خونخواهى پدر، دختر ابولؤ لؤ و دو نفر ديگر به نامهاى هرمزان و جفينه را كشت . عثمان با امام (ع) در نحوه برخورد با فرزند عمر مشورت نمود. حضرت نظر داد كه وى را قصاص نموده و اعدام نمايد؛ زيرا دستش به خون مسلمان بى گناهى آلوده شده است . البته عثمان نظر امام را نپذيرفت كه در فصل پنجم خواهيم آورد.
خليفه دوم بيش از ابابكر و عثمان با امام على (ع) مشورت نموده ؛ چرا كه خليفه اول مدت حكومتش كوتاه بود و طبعا موارد كمترى پيش مى آمد تا احتياج به مشورت داشته باشد. عثمان نيز از بين خويشاوندان خود از طائفه بنى اميه ، مشاورانى برگزيد و آنها بر اثر دشمنى با امام على (ع) از مشورت خليفه سوم با امام (ع) و نيز ترتيب اثر دادن به نظرات حضرت تا حد ممكن ، جلوگيرى مى كردند.
ب : پاسخ به سؤ الات دانشمندان مكاتب گوناگون در زمان خلفا
پس از درگذشت پيامبر (ص) گروههاى مختلفى براى تحقيق درباره اسلام و يا تضعيف پايه هاى اعتقادى مسلمانان ، به سوى مدينه رهسپار مى شدند. در ميان آنها دانشمندانى از يهوديان و مسيحيان وجود داشتند كه سؤ الاتى در مورد اسلام داشتند. بطور طبيعى وارد مسجد مدينه شده و از خلفا كه بر مسند پيامبر (ص) تكيه زده بودند پاسخ آنها را خواستار بودند. خلفا در مواردى كه از ارائه پاسخ ناتوان بودند، به امام على (ع) پناه مى بردند و خواستار جواب مى شدند. بايد اذعان داشت كه اگر امام (ع) در اين موارد به كمك خلفا نمى شتافت مسلمانان دچار سرشكستگى بزرگى مى شدند و ممكن بود بسيارى از آنها دست از اسلام بردارند، به ويژه با توجه به اين كه گاهى سؤ ال كننده هنگام دريافت نكردن پاسخ ، اصل اسلام را زير سؤ ال برده و آن را دين باطل اعلام مى كرد، از اين رو هنگامى كه امام (ع) به سؤ الات آنها پاسخ مى داد، خلفا بسيار شاد گشته و حضرت را ((مفرج الكرب ))(471) مى ناميدند. اكنون برخى از اين موارد را يادآور مى شويم .
((سؤ ال يك يهودى از ابابكر و پاسخ امام على (ع)))
بعد از وفات پيامبر (ص) شخصى يهودى وارد مدينه شد و سراغ رهبر مسلمين را گرفت ، مردم وى را نزد ابابكر آوردند. رو به خليفه كرد و گفت : من چند سؤ ال از تو دارم كه پاسخ آن را جز پيامبر يا وصى او نمى داند. آنگاه سه سؤ ال مطرح نمود: 1- آن چيست كه خدا ندارد؟ 2- آن چيست كه در بارگاه خداوند نيست ؟ 3- آن چيست كه خدا نمى داند؟ ابابكر كه پاسخى براى آنها نداشت گفت : اين سؤ الاتى است كه دشمنان و منكران خدا مطرح مى سازند، آنگاه تصميم بر شكنجه وى گرفت . ابن عباس كه در جلسه حاضر بود، اعتراض كرده و گفت : ((شما با اين مرد عادلانه برخورد نكرديد. يا پاسخ او را بدهيد و يا او را نزد على (ع) ببريد.)) ابابكر و حاضرين در جلسه نزد على (ع) آمده و خليفه به امام (ع) گفت : اين يهودى سؤ الاتى كفرآميز مطرح مى كند. حضرت در پاسخ سؤ الات وى چنين فرمود: ((آنچه خدا نمى داند سخن شما يهوديان است كه گوييد: ((عُزَير)) پسر خداست . خدا فرزندى ندارد و چنين پسرى براى خود نمى شناسد. آنچه در بارگاه الهى وجود ندارد، ظلم به بندگان خويش است و آنچه خدا ندارد، شريك است .)) در اين هنگام يهودى شهادتين را جارى نمود و امام (ع) را وصى پيامبر (ص) معرفى نمود. ابوبكر و مسلمين نيز على (ع) را مفرج الكرب (برطرف كننده اندوه ) ناميدند.(472)
گروهى ديگر از علماى يهود وارد مدينه شده و به خليفه اول گفتند: ((در تورات آمده كه جانشين پيامبر، دانشمندترين فرد امت اوست . اكنون كه شما خليفه پيامبرى ، جواب سؤ ال ما را بده : خدا در كجاست ، در زمين يا آسمان ؟)) ابوبكر كه پاسخ صحيحى به ذهنش نمى رسيد براى خدا مكانى در عرش قائل شد كه با انتقاد يهوديان روبرو گرديد و گفتند: در اين صورت زمين از خدا خالى مى ماند. در اينجا امام (ع) پاسخ داد: ان الله اين الاين فلا اين له جل يحويه مكان فهو فى كل مكان بغير مماسة و لا مجاورة : مكانها را خداوند آفريد، بنابراين مكانى ندارد. او برتر از آن است كه مكانها او را در بر گيرند. او همه جا هست ؛ ولى هرگز با موجودى تماس و همنشينى ندارد.)) علماى يهود سخنان امام (ع) را تاءييد كرده و به حقانيت گفتار ايشان اعتراف نمودند.(473)
((سؤ ال راءس الجالوت از ابابكر و پاسخ امام على (ع)))
راءس الجالوت ؛ پيشواى يهوديان نظر قرآن را در مورد امور ذيل از ابوبكر جويا شد: 1- ريشه حيات و موجودات زنده چيست ؟ 2- جامدى كه به سخن در آمده كدام است ؟ 3- چيزى كه بطور مداوم كم و زياد مى شود چيست ؟ خليفه جوابى ارائه نداد. امام پاسخ داد: ((ريشه حيات از نظر قرآن آب است .(474) جامدى كه به سخن در آمده آسمان و زمين است كه اطاعت خود را از فرمان خدا ابراز كردند.(475) چيزى كه پيوسته كم و زياد مى شود شب و روز است .(476) ))(477)