معاويه جواب داد: ما نمى
گوييم اينها از آن على بن ابى طالب (عليه السلام ) است بكله به مردم
وانمود مى كنيم كه (( ابوبكر ))
براى فرزندش (( محمد ))
نوشته ، و يادگار (( صديق ))
است !!
(( ابن ابى الحديد )) سپس
مى نويسد:
فكان
ينظر فيه و يتعجب منه ، و حقيق من مثله ان يقتنى فى خزاين الملوك ؛
نامه ها را مرتب مطالعه مى كرد و تعجب مى نمود، و سزاوار بود كه آن را
جزو اموال نفيس در خزانه نگهدارد
(277) .
معاويه و شجاعت على (عليه السلام )
روزى حضرت على (عليه السلام ) سوار اسب به ميدان تاخت و بين دو صف
ايستاد و چند بار فرياد زد (( هان اى معاويه !
))
معاويه به همراهان گفت ، ببينيد چرا على (عليه السلام ) مرا صدا مى
زند؟
آنها پس از بررسى ، به معاويه گفتند: على (عليه السلام ) دوست دارد به
تو نزديك شود و سخنى به تو بگويد )) .
معاويه همراه عمر و عاص به ميدان آمدند، وقتى كه نزديك شدند، على (عليه
السلام ) به معاويه فرمود: (( واى بر تو! براى
چه مردم بين من و تو كشته شوند، و همديگر را بكشند، خودت به ميدان من
بيا و با هم بجنگيم ، هر كدام كشته شديم حكومت در اختيار شخص پيروز
قرار گيرد!
معاويه به عمر عاص رو كرد و گفت : (( نظر تو
چيست ؟! )) .
عمرو عاص : (( اين مرد (على (عليه السلام )) از
روى انصاف با تو سخن گفت ، اين را بدان اگر جواب منفى به على (عليه
السلام ) بدهى (و به نبرد با او نپردازى )، چنين كارى براى تو عار و
ننگ است و چنين ننگى هميشه تا يك نفر عرب در زمين وجود دارد، براى تو
باقى مى ماند )) .
معاويه : (( آيا مثل من فريب و گول حرف هاى تو
را مى خورد؟ )) (و خود را به كشتارگاه نبرد با
على (عليه السلام ) مى افكند؟!)، سپس گفت :
و
الله ما بارز ابن ابى طالب شجاعا قط الا و سقى الارض بدمه ؛
سوگند به خدا، على پسر ابوطالب با مرد شجاعى هرگز نبرد نكرد مگر اين كه
زمين را به خون او سيراب نمود )) .
سپس معاويه همراه عمرو عاص بازگشتند، و على (عليه السلام ) وقتى چنين
ديد در حالى كه خنده بر لب داشت به پايگاه خود مراجعت نمود
(278)
عمرو عاص و على (عليه السلام )
از لوامع الانوار مرحوم ملا على كاشانى نقل شده كه : روزى معاويه با
عمر و بن عاص و يزيد پليد در جايى نشسته و با هم صحبت مى كرند كه شخصى
جامعه نفيس و ارزشمندى به عنوان هديه نزد معاويه آورد. عمر و بن عاص
چون نظرش بر آن جامه افتاد ديگ طمعش به جوش آمده و در آن جامه طمع كرد
و به معاويه گفت : اين چه خوب جامه اى است ! معاويه گفت آرى ، بسيار
جامه خوب و پاكيزه اى است . عمرو فهميد كه معاويه به آن جامه رغبت دارد
ديگر سخن نگفت . سپس يزيد به پدرش معايه گفت : اين عجب جامه اى است .
معاويه گفت : آرى ، خوب جامه اى است . يزيد هم دانست كه معاويه به آن
جامه رغبت دارد و به كسى نمى دهد لاجرم سخنى نگفت . عمر و بن عاص گفت :
ما هر يك شعرى در شان على بن ابى طالب مى گوييم . هر كدام بهتر گفتيم
اين جامه از آن او باشد و همگى به اين راضى شدند. ابتدا معاويه شروع به
كلام نموده و گفت :
خير الورى من بعد احمد حيدر |
|
و الناس ارض و الوصى سماء |
يعنى : بهترين مردم بعد از احمد - كه رسول خداست - حيدر است و مردم
زمين مى باشند و وصى آسمان است ، يعنى نسبت و مرتبه و مقام مردم و مقام
وصى مثل مرتبه و مقام زمين است به آسمان .
عمر و عاص گفت :
و هو الذى شهد العدو بفضله |
|
و الفضل ما شهدت به الاعداء |
يعنى : او كسى است كه شهادت مى دهند دشمنانش به فضل و زيادتى او بر
ديگران در علم و حلم و سخاوت و... فضيلت آن است كه دشمن به آن شهادت
دهد.
آن گاه يزيد گفت :
كمليحه شهدت لها ضرائها |
|
و الحسن ما تشهد به الضراء |
مثل او مثل مليحه است ، يعنى زن صاحب حسن و ملاحت كه هووهاى او شهادت
به حسن او دهند و حسن آن است كه شهادت بدهد هووها.
پس معاويه آن جامه را خود برداشته و به هيچ كس نداد و ليكن الحق كه شعر
عمر و عاص بهتر است
(279)
ابن ملجم و على (عليه السلام )
مردم فراهم شدند و با حسن بن على (عليه السلام ) بيعت كردند و حسن بن
على (عليه السلام ) به مسجد رفت و خطبه اى طولانى ايراد كرد و
عبدالرحمن بن ملجم را خواست . عبدالرحمن گفت : پدرت تو را چه فرموده
است ؟ فرمود:
(( مرا فرموده است كه جز كشنده اش
را نكشم و شكمت را سير گردانم و بسترت را نرم ، تا اگر زنده ماند قصاص
كند يا ببخشد و اگر مرد تو را به او ملحق كنم .
))
ابن ملجم گفت : راستى پدرت در حال خشم و خشنودى ، حق مى گفت و به حق
حكم مى كرد
(280)
شخصيت ابوطالب ، بزرگ مكه
نمى دانم
(281) درباره مردى كه پدرش ابوطالب بزرگ سرزمين مكه و
حومه آن و سرور قريش و رئيس شهر بود، چه بگويم ، تا آن جا كه راجع به
او گفته اند: كم اتفاق مى افتد كه آدم تهى دست سرورى پيدا كند. در حالى
كه ابوطالب تنگدست ، بزرگ بود و ثروتى هم نداشت ، قريش او را بزرگ خود
مى دانستند و به وى
(( شيخ
))
مى گفتند
(282) .
در حديث
(( عفيف كندى
))
است كه : در آغاز دعوت پيغمبر صلى الله عليه و آله ديدم كه آن حضرت
نماز مى خواند، و پسر بچه اى (على (عليه السلام ) و زنى هم با وى نماز
مى گزارند. عفيف گفت : از عباس عموى پيغمبر پرسيدم : اين چه كارى است ؛
عباس گفت : اين برادر زاده من است و مدعى است كه فرستاده خدا مى باشد؛
ولى جز اين پسر بچه كه او نيز برادر زاده من است كسى از وى پيروى
ننموده است . اين زن هم همسر اوست .
عفيف پرسيد: شما چه عقيده داريد؟ عباس گفت : ما صبر مى كنيم ببينيم .
(( شيخ
)) يعنى ابوطالب
چه مى كند!.
ابوطالب بود كه در زمان خردسالى پيغمبر كفالت و سرپرستى آن حضرت را به
عهده گرفت ، و در روزگار بعثت آن حضرت به دفاع و حمايت از وى برخاست و
شر مشركان را از او دور ساخت ، و از اين راه دچار ناراحتى عظيم و مصيبت
كمر شكن گرديد. با اين وصف در راه يارى و پيشرفت دين اسلام استقامت
نمود
(283) روايت شده كه چون ابوطالب وفات يافت ، به پيغمبر
وحى شد از مكه خارج شو كه ياورت از دنيا رفت ، اين مرد پدر على (عليه
السلام ) است !
(284)
سرچشمه فضايل
على سر آمد همه فضايل و سرچشمه آنهاست ، در فضايل و كمالات شايسته و
مجد و عظمت ، هيچ كس به پايه او نرسيده و هر كس بعد از وى در علم و
فضيلت به مقامى رسيد علوم و فضايل خود را از او گرفته است و از وى
پيروى نموده به روش او رفتار كرده است ، و از اين لحاظ همگى رهين منت
او هستند.
علم كلام (عقايد و مذاهب )
علم كلام - يا عقايد دينى و خداشناسى - از هر علمى ارجدارتر است . زيرا
ارزش هر علمى بستگى به ارزش معلوم آن دارد، و معلوم خداشناسى هم (كه
شناختن ذات الهى است ) اشرف وجود هاست . بنابر اين ، علم خداشناسى از
تمام علوم شريف تر است .
اين علم را دانشمندان اسلامى از على (عليه السلام ) گرفته اند، و هم از
او نقل گرديده ، از او آغاز شده ، و به او منتهى مى شود، و از او
سرچشمه گرفته است ؛ زيرا سر آمد فرقه
(( معتزله
)) كه معتقد به عدل خداوند هستند و اهل استدلال
مى باشند و ادعا دارند مردم علم كلام را از آنها آموخته اند
(( و اصل بن عطا
)) است و
او شاگرد ابوهاشم عبدالله پسر
(( محمد حنفيه
)) بوده ، و او نيز شاگرد پدرش امير مومنان على
(عليه السلام ) است .
همچنين فرقه
(( اشعرى
))
و اهل جبر، منسوب به
(( ابوالحسن اشعرى
)) است . ابوالحسن شاگرد
((
ابوعلى جبائى
)) است و او نيز شاگردان بزرگان
معتزله است . با اين بيان فرقه اشعرى نيز هر چه دارند از على بن ابى
طالب (عليه السلام ) گرفته اند.
بازگشت دانش خداشناسى شيعيان دوازده امامى و زيدى (چهار امامى ) به آن
حضرت نيز روشن است و نيازى به توضيح بيشتر ندارد.
علم فقه (قوانين حقوقى اسلام )
يكى ديگر از علوم اسلامى علم فقه و احكام دينى است كه ريشه و اساس آن
، على (عليه السلام ) مى باشد، به طورى كه بايد گفت هر فقيهى كه در
اسلام پيدا شده ، ريزه خوار خوان نعمت على (عليه السلام ) است ، و از
فقه و دانش او استفاده كرده است .
به اين بيان كه شاگردان ابوحنيفه (فقيه بزرگ اهل تسنن ) مثل ابو يوسف و
محمد بن حسن شيبانى و غير اينان فقه و احكام دينى را از ابوحنيفه گرفته
اند. شافعى (پيشواى مذهب شافعى ) هم نزد محمد بن حسن درس خوانده و از
اين رو او نيز با يك واسطه شاگرد ابوحنيفه است .
احمد بن حنبل (رئيس مذهب حنبلى ) هم شاگرد شافعى بوده و او نيز با دو
واسطه شاگرد ابوحنيفه است ، و خود ابوحنيفه نيز شاگرد جعفر بن محمد
(ششمين پيشواى شيعيان ) بوده و جعفر بن محمد نيز شاگرد پدرش محمد باقر
و با دو واسطه شاگرد جدش على (عليه السلام ) مى باشد. مالك بن انس
(سر سلسله فرقه مالكى ) شاگرد
(( ربيعه الراى
)) و او هم شاگرد
((
عكرمه
)) و عكرمه نيز شاگرد عبدالله بن عباس است
. ابن عباس هم از شاگردان على (عليه السلام ) بوده است . اگر فقه شافعى
را هم به علت قرائت وى بر مالك از اين راه به حضرت برگردانى به جاست .
اين چهار تن كه نام برديم (ابوحنيفه ، شافعى ، احمد حنبل و مالك بن انس
) و گفتيم كه علوم خود را از على گرفته اند و شاگردان او بوده اند،
فقهاى چهار گانه مذاهب اهل سنت مى باشند. اما فقه شيعه و بازگشت و
ارتباط آن به شخص اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بسيار روشن است و محتاج
به توضيح بيشتر نيست .
از اين گذشته فقهاى صحابه ؛ يعنى عمر بن الخطاب و عبدالله بن عباس ،
فقه و احكام دينى را از على (عليه السلام ) گرفته اند. وضع عبدالله بن
عباس (كه شاگرد على (عليه السلام ) بوده ) روشن است . راجع به عمر،
همه مى دانند كه در بسيارى از مسائل كه در زمان خلافتش در حل آن فرو مى
ماند، به على (عليه السلام ) يا ساير صحابه مراجعه مى كرد، و مكرر با
صراحت گفت :
(( لو لا على لهلك عمر
(285) )) ؛ يعنى اگر على نمى بود
كه مسائل مشكل اسلامى را حل كند عمر به هلاكت مى رسيد و هم گفت :
(( لا بقيت لمعظله ليس لها ابوالحسن
)) ، يعنى خدا نكند من در مسئله مشكلى فرو مانم
و على نباشد كه آن را حل كند.
عمر نيز صحابه را مخاطب ساخت و گفت :
(( لا
يفتين احدكم فى المسجد و على حاضر
)) يعنى :
وقتى على در مسجد حضور دارد كسى حق ندارد فتوا بدهد!
از اين راه نيز بازگشت فقه و احكام اسلامى به آن حضرت به خوبى روشن مى
شود. علاوه بر اين ، شيعه و سنى روايت كرده اند كه پيغمبر صلى الله
عليه و آله به اصحاب خود فرمودند:
(( اقضاكم على
)) ، يعنى در امر قضاوت و داورى ، على مقدم بر
همه شماست . پايه قضاوت همان فقه است ، و از اين رو على (عليه السلام )
سر آمد فقهاى صحابه پيغمبر اسلام مى باشد. كليه فرقه هاى اسلامى نقل
كرده اند كه وقتى پيغمبر صلى الله عليه و آله على را براى قضاوت به
(( يمن
)) فرستاد فرمود
(( الهم اهد قلبه و ثبت لسانه
))
يعنى خداوند! دل او را به حق و حقيقت رهبرى كن ، و زبانش را به گفتن حق
ثابت بدار، و خود على (عليه السلام ) گفت : بعد از آن روز هيچ گاه در
امر قضاوت و داورى ميان دو نفر، دچار شك و ترديد نگشتم ...!
على (عليه السلام ) و تفسير قرآن
يكى ديگر از علوم اسلامى علم تفسير قرآن است . اين علم را مسلمانان از
على (عليه السلام ) اخذ كرده اند و از وى سرچشمه گرفته است . اگر به
كتب تفسير مراجعه كنيد، صحت گفتار ما را خواهيد دانست ، زيرا بيشتر
تفسير قرآن از آن حضرت و عبدالله بن عباس نقل شده ، و همه مى دانند كه
ابن عباس شاگرد على و هميشه ملازم او بوده و از محضر وى برخاسته است .
روزى به او گفتند: دانش تو نسبت به پسر عمويت على چگونه است ؟ ابن عباس
گفت : همچون قطره بارانى در مقابل اقيانوس بى كران است .
علم طريقت و تصوف
يكى ديگر از علوم ، علم طريقت و حقيقت و احوال تصوف است .
ارباب تصوف در تمام بلاد اسلامى خود را منسوب به آن حضرت مى دانند و به
(( على
)) كه مى رسند
ايست مى كنند!
سرى سقطى ، ابو يزيد بسطامى ، معروف كرخى و غير هم ، تصريح به اين مطلب
كرده اند.
كافى است كه بگوييم تمام فرقه هاى صوفيه فرقه خود را كه تا امروز شعار
آنهاست . با سلسله سند به على (عليه السلام ) مستند مى دارند
(286)
علم نحو - ادبيات عرب
يكى ديگر از علوم اسلامى ، علم نحو و ادبيات عرب است . تمام مردم مى
دانند كه مبتكر اين فن على (عليه السلام ) بوده ، و آن حضرت بود كه
اصول و قواعد آن را براى
(( ابوالاسود دئلى
)) انشاء و املاء كرد، و از جمله فرمود: كلام سه
نوع است :
(( اسم و فعل و حرف
))
و كلمه را به
(( معرفه
))
و
(( نكره
)) و انواع
(( اعراب
)) و حركات را
به ضم و نصب و جر و جزم تقسيم كرد.
اين موضوعى است كه از حوصله بشر عادى بيرون است و قادر نيست كلام و
كلمه و حركات را بدين گونه تقسيم كند، و منحصر در اين چند قسم بداند
(كه تا كنون كسى نتواند بر آن بيفزايد و يا از آن بكاهد).
اگر شما خوانندگان تمام صفات برجسته و ملكات نفسانى و دينى و انسانى را
مورد دقت و مطالعه قرار دهيد، خواهيد ديد كه اين اوصاف پسنديده به تمام
معنا در على (عليه السلام ) وجود داشته و آن وجود مقدس همه آن را يك جا
دارا بوده است
(287)
O ابن ابى الحديد
اگر على (عليه السلام ) اكنون بود...
(( اگر اين خطيب بزرگ ، على بن ابى طالب (عليه
السلام ) در عصر ما، هم اكنون در مسجد كوفه بر منبر پا مى نهاد، مشاهده
مى كرديد كه مسجد كوفه با آن پهناورى اش ، از سران و بزرگان اروپا موج
مى زد، كه همه آمدند تا از درياى سرشار دانش او، روح خود را سيراب
سازند
(288) )) .
O نرسيسيان مسيحى سياستمدار بريتانيايى
هم خدا، هم خرما!
ابوهريره به غذاى مضيره (بر وزن جريمه ؛ يك نوع غذايى است كه از شير
ترش درست مى شود) علاقه مند بود، براى خوردن اين غذا كنار سفره معاويه
مى رفت ؛ ولى هنگام نماز، به حضور على (عليه السلام ) مى رفت و نماز با
على (عليه السلام ) به جماعت مى خواند؛ وقتى به اين دو چهرگى او اعتراض
كردند، در پاسخ گفت :
مضيره معاويه ادسم و اطيب ، والصلاه خلف على افضل ؛ غذاى مضيره
معاويه چرب تر و خشبوتر است ؛ ولى نماز پشت سر على (عليه السلام ) بهتر
مى باشد
(289) )) .
O زمخشرى (در ربيع الابرار)
از همه عابدتر
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) از لحاظ عبادت از همه كس عابدتر و نماز و
روزه اش از تمام مردم بيشتر بود، نماز شب و توجه به اوراد و اذكار الهى
و انجام مستجبات را مردم از وى آموختند.
اى خواننده ! درباره اين مرد بزرگ چه مى انديشى كه آن قدر مواظب نماز و
عبادت بود كه در يكى از شبهاى خوفناك جنگ صفين (ليله الهرير) جانماز
خود را ميان دو صف لشكر پهن كرد و در حالى كه تير مانند باران در جلو
رويش فرو مى ريخت و از چپ و راستش مى گذشت ، به نماز ايستاد، و هراسى
به دل راه نداد، و تا پايان كار تكان نخورد.
اى خواننده ! درباره مردى كه پيشانى اش به واسطه سجده طولانى پينه بسته
بود، چه فكر مى كنى ؟ اگر در دعاها و مناجات آن حضرت تامل نمايى و از
نكات برجسته و لطايف آن كه خدا را با عظمت و جلال بى مانندى ياد كرده
است ، آگاه شوى ، و از خضوع و خشوع و تسليم و انقياد وى در پيشگاه با
عزت و پر مهابت ذات احدى واقف گردى ، ميزان اخلاص آن حضرت را خواهى
شناخت و خواهى دانست كه آن سخنان آتشين و كلمات دلنشين از چه دلى
برخاسته و بر كدام زبان جارى گشته است !
روزى به على بن الحسن (امام چهارم ) كه در عبادت فوق العاده بود:
گفتند: عبادت شما نسبت به عبادت جدت اميرالمؤ منين چگونه است ؟ گفت :
عبادت من در مقابل عبادت جدم على (عليه السلام ) مثل عبادت آن حضرت در
مقابل عبادت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله است
(290) !
O ابن ابى الحديد
ضربت على (عليه السلام )
(( ضربت هاى على (عليه السلام ) مبتكر بود نه
عون
)) ، يعنى ضربت او بكر بود و با يك ضربت طرف
را مى كشت و نيازى به ضربت دوم نداشت . گويند
((
ضربت بكر
)) يعنى ضربت برنده و كشنده كه تكرار
نشود. و
(( عون
)) جمع
عوان است و عوان زن پير را گويند، و مراد از آن ضربت دوم است
(291) .
على (عليه السلام ) اگر طرف مقابلش بلند قامت بود، از عرض و اگر كوتاه
قد بود از طول دو نيمش مى كرد.
(292)
O ابن اثير
شجاعت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) چنان بود، كه ياد دلاوران روزگار
را از دلهاى مردم برد، و نام دليرانى را كه بعدها آمدند به كلى از
خاطره ها زدود.
در حديث است كه ضربت على (عليه السلام ) تك بود، وقتى در جنگ
(( صفين
)) آن حضرت
معاويه را دعوت به مبارزه كرد تا با كشته شدن يكى از آنها آتش جنگ فرو
نشيند، عمر و عاص مشاور معاويه به وى گفت : على راست مى گويد، آخرين
راه حل همين است .
ولى معاويه گفت : تا امروز مرا فريب نداده اى ، آيا مى خواهى من با على
كه مى دانى دلاور جنگاورى است مصاف دهم ؟! گويا مى خواهى مرا به كشتن
دهى و بعد از من به حكومت شام برسى !!
دلاوران عرب افتخار مى كردند بتوانند با وى رو به رو شوند و او را دعوت
به مبارزه كنند.
وقتى اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عمرو بن عبدود پهلوان نامدار عرب را
در
(( جنگ خندق
)) به خاك
هلاك افكند، خواهر عمرو اجازه گرفت و خود را به بالين برادر رسانيد و
در مرثيه او گفت :
- اگر كشنده عمرو غير از او (على (عليه السلام )) بود تا زنده بودم در
مرگ وى اشك مى ريختم .
- ولى كشنده او پهوان بى نظيرى است كه پدرش را چشم و چراغ شهر مى
دانستند.
روزى معاويه از خواب برخاست ديد
(( عبدالله زبير
)) كه مردى جنگ ديده و دلير بود در كنار تخت او
نشسته است . عبدالله گفت : اگر مى خواستم مى توانستم در اين حال تو را
به قتل رسانم .
معاويه گفت : اى عبدالله ! مثل اين كه شجاعت پيدا كرده اى ؟
عبدالله گفت : چه شده كه شجاعت مرا انكار مى كنى ؟ مگر نمى دانى كه من
در صف مقابل على بن ابى طالب ايستاده ام !
معاويه گفت : ولى على در همان حال اگر مى خواست (در جنگ جمل ) مى
توانست تو و پدرت
(( زبير
))
را با دست چپش بكشد و دست راستش براى كشتن ديگرى آزاد باشد!!
به طور خلاصه على (عليه السلام ) آن چنان قهرمان بزرگى است كه كليه
پهلوانان جهان به او سر مى سپرند و در شرق و غرب عالم ، نام
(( على
)) را بر زبان مى
رانند و با آن شعار مى دهند!
نيروى بدنى على (عليه السلام )
قوت بدنى و نيروى جسمى على (عليه السلام ) نيز ضرب المثل است . ابن
قتيبه (دانشمند معروف اهل تسنن ) در كتاب المعارف مى نويسد:
هيچ كس با وى دست و پنجه نرم نكرد. جز اين كه على (عليه السلام ) او را
به زمين زد.
على بود كه دروازه بزرگ و سنگين
(( قلعه خيبر
)) را از جا كند و به دور انداخت ، سپس جماعتى
جمع شدند تا آن را جا به كنند، ولى قدرت نيافتند
(293) . و هم او بود كه بت بسيار عظيم
(( هبل
)) را از بالاى خانه خدا (كعبه )
برداشت و به زمين افكند و هم او بود كه در زمان خلافتش صخره بسيار
بزرگى كه تمام لشكر از كندن آن فرو ماندند به تنهايى از جا كند و كنارى
گذاشت ، تا از زير آن آب جوشيدن گرفت
(294)
(295) .
انه
سيد المجاهدين ، و هل الجهاد لاحد من الناس الا له ؟! و قد عرفت ان
اعظم غزاه غزاها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم
(( بدر الكبرى )) قتل فيها سبعون من
المشركين ، قتل على نصفهم و قتل المسلمون و الملائكه النصف الاخر؛
على رهبر و سرور مجاهدين است ، و آيا جهاد جز براى اندام وى دوخته شده
؟ مى دانيد كه مهمترين جنگ ها جنگ
(( بدر
)) است ، و در آن هفتاد نفر از مشركان به جهنم
واصل شدند، كه نصف آن به وسيله مولاى متقيان صورت گرفته و نصف ديگر از
طريق تمام مسلمانان و ملائكه خداوند
(296)
(297)
O ابن ابى الحديد
على (عليه السلام ) شهابى در كمين ستمكاران
بى هيچ شبهه اى مى توان على (عليه السلام ) را مدافع سرسخت اسلام در
عصر رسول الله صلى الله عليه و آله دانست و آن حضرت نيز با اشاره به آن
فرموده است :
على
امام البرره ، قاتل الفجر، منصور من نصره ، مخذول من خذله ؛ على
(عليه السلام ) امام نيكان ، كشنده بدان است و هر كه او را يارى كند
يارى مى بيند و هر كه او را خوار نمايد، پست مى شود
))
.
(( شمشير على شهاب كمين كرده اى است كه دشمنان
اسلام را به ورطه هلاكت مى فرستد و پستى و خوارى را در بين آنان روان
مى سازد و بر تن قهرمانانشان جامه خذلان و حقارت مى پوشاند... تا اين
كه در اثر اين كارها شمشيرش به
(( ذوالفقار
)) و خودش به جوانمرد ملقب مى شود
(298)
O عبدالكريم خطيب
على (عليه السلام ) قهرمان خونين دل
على (عليه السلام ) آن قهرمان دردمند خونين دل و آن يكه سوار ژنده پوش
و آن امام شهيدى است كه صاحب روح ژرف است و رمز عذاب الهى در اعماق
آن نهفته است
(299) . على قهرمانى برجسته بود و در كنار پيامبر خدا
صلى الله عليه و آله مى جنگيد و پيروزى هاى معجزه آسا به دست مى آورد.
در جنگ بدر در سن بيست سالگى ، به يك ضربت يكى از سواران قريش را دو
نيم كرد. در جنگ احد با شمشير پيامبر صلى الله عليه و آله (ذوالفقار)
مى جنگيد و سپرها و زره ها را دم به دم مى شكافت . در حمله به يهود
خيبر به دست نيرومند خويش ، درى سنگين و آهنين را از جاى كند. آن گاه
در را بر دست گرفت و سپر خويش ساخت ... پيامبر گرامى اسلام صلى الله
عليه و آله به او علاقه فراوان داشت و كاملا مورد اعتمادش بود
(300) ))
O كاراديفو دانشمند مسيحى
على (عليه السلام ) معشوق فطرى حق جويان
(( ما را جز اين نمى رسد كه او را دوست بداريم و
بدو عشق بورزيم ؛ زيرا او جوانمردى عالى مقدار بزرگ نفس بود. از سرچشمه
وجدانش مهر و نيكويى سيل آسا سرازير مى گشت . از دلش شعله هاى نيرومندى
و دلاورى زبانه مى كشيد. شجاع تر از شير ژيان بود، اما شجاعتى آميخته
به مهربانى و لطف و رافت و دل نرمى . او را در كوفه به نيرنگ و
ناجوانمرى كشتند و او به خاطر شدت عدالتش به شهادت رسيد
(301) ))
على (عليه السلام ) خود نيز درباره شجاعتش فرموده است :
(( به خدا قسم اگر همه عرب به جنگ من بيايند به ميدان پشت نمى
كنم
(302) )) و درباره رافت و مردم
دوستى اش خودش فرمود:
(( آيا به اين قانع شوم كه
به من اميرالمؤ منين گويند و در سختى هاى روزگار با مردم همدرد و شريك
نباشم
(303) ))
O توماس كارلايل فيلسوف انگليسى
سرمشق دين دارى
آرى ، من يك مسيحى هستم ، ولى ديده باز دارم و تنگ بين نيستم .
من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان
درباره او مى گويند: خدا از او راضى است ، صفا با اوست .
و مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق
مى گيرند و دين دارى اش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه
مانند او خداى يگانه را بپرستند و راهى را كه او رفت قدم به قدم
بپيمايند؛ تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حد تكاملى كه او رسيد،
برسند.
على (عليه السلام )، جايى ر اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستاره
درخشان آسمان علم و ادب مى بيند، و يك نويسنده برجسته ، از شيوه نگارش
او پيروى مى كند، و يك فقيه ، هميشه بر تحقيقات و پديده هاى او تكيه
دارد
(304) .